بلای بد سلیقگی در معماری
این مطلب نقد بی تعارف یادمان به قلم روزنامه نگار و نویسنده ای است که از قضا گرافیست هم هست و سابقه سردبیری چند نشریه تخصصی هنری را نیز در کارنامه دارد. او یادمان را چه به لحاظ واژه شناسی، چه به لحاظ کارکردی و
نویسنده: سید علی میرفتاح (روزنامه نگار و گرافیست)
از برج میلاد تا نقش دیوارها
این مطلب نقد بی تعارف یادمان به قلم روزنامه نگار و نویسنده ای است که از قضا گرافیست هم هست و سابقه سردبیری چند نشریه تخصصی هنری را نیز در کارنامه دارد. او یادمان را چه به لحاظ واژه شناسی، چه به لحاظ کارکردی و چه به لحاظ نمود عینی آن در شهر نقد می کند و بی رحمانه به چالش می کشید تا دست آخر به این نتیجه برسد تا سطح سلیقه عمومی بالا نیاید، هیچ توقعی نمی توان از کارکرد مثبت هیچ کالبدی از جمله یادمان در این شهر داشت. اما آیا شهرداری و نهادهای دولتی می توانند به تنهایی سطح سلیقه هنری یک جامعه را ارتقا دهند؟یادمان کلمه قشنگی نیست. کل متون نظم و نثر ادبیات هزار ساله فارسی را که زیر و رو کنید، بعید می دانم بتوانید این ترکیب یا ترکیبی به این ناخوش آهنگی را پیدا کنید. از میان کلماتی مثل یادمان و پرسمان و گفتمان، حقیقتاً ساختمان یک استثناست که هم زیباست و هم خوش نشسته. لغت قبل از هر چیز باید خوش بنشیند و توی دهان مردم خوش بچرخد. یادمان، نه خوش نشسته و نه در دهان مردم خوش چرخیده. هیچ بعید نیست از تأثیر همین اسم و لغت باشد که بناهای یادمانی نیز عموماً بی حاصل و به دردنخور از آب در می آیند.
بناها، ترکیب بی جانی از سیمان و آهن و خاک و سنگ نیستند. هیچ ساختمانی را بتن و میلگرد و آهک سرِپا نگه نمی دارد. ساختمان ها هم مثل ما روح دارند و صاحب حیات اند. به تکلف و تصنع نمی توان بنای مرده ای را زنده نشان داد گاهی یک کلبه خشتی و کاهگلی، چنان سرزنده و قبراق و سرحال است که هر رهگذر و بیننده ای را به تعجب و تحسین وامی دارد و برعکس گاهی و البته به وفور، میلیاردها خرج می کنیم و بنایی عظیم و پرزرق و برق می سازیم که مثل مخروبه های صدوم، آزارنده و دلگیر و خفقان آور است. ما تا به عمق جان درک نکنیم که معماری هنر است و در این عرصه نه با گچ و خاک مرده که با موجودی زنده سروکار داریم، قادر نخواهیم بود بنایی زیبا و در خور تحسین و به یاد ماندنی بسازیم. بناهای زنده تابع اراده های حقیر انسانی نیستند. مهم نیست با چه قصد و نیت و بهانه ای آجر روی آجر می گذاریم. خود موجود زنده راهش را کج می کند و به سمتی می رود که باید برود. شهیاد را هوا کردند تا شاه را به یاد بیاورد، اما حتی در ابتدای راهش نیز شاه را به یاد کسی نیاورد. کسانی که اسم این بنا را آزادی گذاشتند چندان هنری به خرج ندادند، کافی بود چشم باز کنند و روح آزاد و سرکش این سنگ سفید را ببینند که مثل پرنده آزاد است. برعکسش برج میلاد، از هزار تا آدم که از پای این برج رد می شوند بپرسید ببینید چند نفر با نگاه به آن می فهمند وجه تسمیه اش چیست. واقعاً این منار بی نور قرار است میلاد چه کسی را به یادمان بیاورد؟
ظریقی در تایید بی سلیقگی و بی هنری فراگیر امروز گفته بود اینجا تنها جایی است که دیوارهای آجری را خراب می کنند بعد روی سنگ و سیمان، رنگ آجر می زنند و شکل آجر می کشند. ما خانه های زیبا و قدیمی را در حالی که هنوز زنده بودند و نفس می کشیدند خراب کردیم و کشتیم، بعد به جایش روی در و دیوارهای زشت سیمانی، به تقلید از پیش بخاری کش های نه چندان هنرمند، درخت و پنجره و گلدان و زن روستایی می کشیم. حقیقتاً قومی عجیب و حیرت انگیزیم. اول به هزار زحمت آسمان آبی مان را تیره و تار می کنیم تا بعداً با صرف هزینه های بسیار روی دیوارهای شهر، آسمان آبی را نقش کنیم. انگار یاد آسمان آبی برایمان خوشایندتر و کم هزینه تر از اصل آسمان آبی است. توی این مملکت، انقلاب مشروطه شده، صد سال پیش، زمانی که مردم منطقه حتی سواد نداشتند اسمشان را امضا کنند، منتها یک بنای یادبود مشروطه در تهران نداریم. حتی حرمت همان ساختمان قدیمی مجلس عهد مشروطه را هم نتوانستیم نگه داریم. اول شیرهای شمشیر به دستش را از سردرش کندیم و بعد هم نسبت به هر تغییر و ساخت و سازی که دلمان خواست در آن ناحیه اقدام عاجل کردیم. هم ملی شدن صنعت نفت مهم است و هم بیست و هشت مرداد سی و دو، مع ذلک به اندازه یک کف دست هم بنای یادبود یا به قول امروزی ها یادمان برایشان نساخته ایم. برای پانزده خرداد و انقلاب اسلامی و جنگ هشت ساله هم کاری نکردیم. تنها هنری که توی این سال ها به خرج داده ایم مصرف بی رویه اسم ها و مناسبت ها بوده. هر جا که هزینه و ذوقی لازم نبوده شهدا و مناسبت های تقویمی را خرج کرده ایم، اما آنجا که قرار بوده بنایی بسازیم یا اثری هنری ابداع کنیم، همین بهتر که کار زیادی نکرده ایم که همین اندک کاری که صورت گرفته مایه شرمندگی است. نمی خواهم خودمان را با اروپایی ها مقایسه کنم، اما من باب درک فاجعه همین از روی حافظه تان یادمان های معروف و جذاب اروپا از جنگ بین الملل دوم را بشمرید و بعد ببینید ما به ازایش ما در این مملکت ثروتمند برای دفاع مقدس چه کرده ایم. تهران سرش را بخورد، همین الآن آبادان و خرمشهر در زمره محروم ترین شهرهای کشورند که مردم مظلومشان حتی از داشتن آب آشامیدنی سالم محرومند. واقعاً که ما در بند نقش ایوان گرفتاریم. ما ناراحتیم که چرا یادمان آبرومندانه برای دفاع مقدس نساخته اند و در بازسازی، نشانه هایی از مظلومیت مردم جنوب به جا نگذاشته اند، غافل از اینکه آبادان و خرمشهر، به همین صورت هم نشانه و نماد مظلومیت مردم آن دیارند.
بر آنچه گفتم- اگر چه یک از هزار هم نیست- یک نکته کلیدی را هم باید اضافه کنم. معماری و هنر با دانش بصری و فهم زیبایی شناسی عجین است. نمی شود فهم زیبایی شناسی نداشت، اما درباره فرسک و مجسمه و آرت ورک نظر داد. به نظرم در شهرهای قشنگ دنیا گروهی از هنرمندان و عالمان با وقوف بر مسائل شهری و تاریخی و اجتماعی، همواره نظارت می کنند تا شهرشان زشت نشود و چشم و گوش شهروندان به سمت زشتی تربیت نشود. اگر عابرین و رهگذران، یک نقاشی بد و مبتذل و زشت را هر روز در میدان اصلی ببینند، به طور طبیعی چشمشان بد تربیت خواهد شد و درکشان از زیبایی دچار خلل خواهد شد و دیگر قادر نخواهند بود زشتی را از زیبایی تمیز دهند. چشم و گوش شهروندان مزبله نیست که شهرداری ها آثار هنری و زباله را درهم در آن بریزند. یک گروهی خبره و کاردان همواره مراقبت می کند که چهره اصلی شهر زیبا و نشاط آور باشد، مقایسه کنید این تلاش برای زیبایی را با کاری که تاکنون در شهرهای ما شده است. همین چند شب پیش، تلویزیون خودمان نشان می داد که در میدان اصلی یکی از شهرها، مجسمه مرحوم تختی را با آبی و زرد و قرمز و بنفش رنگ کرده اند. یعنی نه نظارتی بوده و نه بازخواستی و نه مدیریتی. چند قلم و سطل رنگ داده اند به کارگران شهرداری تا بروند و تختی را به نماد شهربازی تبدیل کنند. توی همین راه دماوند یک مجسمه نصب است که روزی هزار نفر حداقل آن را می بینند و از کنارش عبور می کنند. قرار بوده این مجسمه یادمان نماز و اذان باشد. بچه ای است که کتاب در دست، دست دیگرش را روی گوشش گذاشته برای اذان. این مجسمه را فکر کنم به همان صنعتگرانی سفارش داده اند که آهو و مرغابی و فرشته برای حوض های فواره دار می سازند. به قدری آن را قناس و زشت و بد ساخته اند که مردم عادی از دیدنش می خندند، مردم فرودست اصلاً نگاهش نمی کنند و اهل هنر افسوس می خورند و سر تکان می دهند. مثال اگر بزنم مثنوی از هفتاد من هم تجاوز می کند. عرضم این است که قبل از یادمان باید تکلیفمان را با زشتی و بدسلیقگی و کج فهمی از هنر و معماری روشن کنیم.
منبع :شهر زندگی زیبایی، نشریه داخلی سازمان زیباسازی شهر تهران، معاونت برنامه ریزی و توسعه، دوره اول، شماره چهارم، پاییز1391
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}