18 سال اسارت
گفتگو با سرتیپ دوم خلبان محمد غلامحسینی از همرزمان شهید حسین لشکری
بار دیگر با انگیزه مقدسی به سراغ خاطرات دلیر مردان تیز پرواز دوران هشت سال دفاع مقدس رفتیم تا از گوشه ای از حماسه های ناگفته و به یادماندنی عقابان سلحشور آسمان کشورمان را رونمایی کنیم. باشد تا بازنگری رویدادهای شگفت آنگیز آن دوران سرنوشت ساز در تاریخ معاصر کشورمان، آن همه عشق، زیبایی، صداقت، فداکاری و در نهایت آن همه جوش و خروش را کلمه به کلمه با حروف زرین و نورانی مزین کنیم. بی تردید، قلم از شمارش حماسه های به یادگار مانده از آزادگان، جانبازان و شهیدانی که گمنام زیستند، و با افتخار و سربلند به ملکوت اعلی پیوستند، آن گونه که امام عزیزمان(ره) فرمودند عاجز و ناتوان است. به هر حال در این گفت و شنود به سراغ یکی از عقابان تیز پرواز نیروی هوای، جانباز آزاده سرتیپ خلبان محمد غلامحسینی رفتیم تا گوشه ای از رویدادهای آن روزهای به یاد ماندنی را بازگو کنیم؛بفرمایید از چه زمانی با شهید حسین لشکری آشنا شدید؟
من از سال 1357 و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با شهید حسین لشکری آشنا شدم. او از دوستان بسیار خوب و صمیمی من بود، و ارتباط خیلی نزدیک با هم داشتیم. بعد از پایان دوره آموزشی که ما را تقسیم کردند، حسین در پایگاه شکاری دزفول و من در پایگاه شهید نوژه همدان پرواز می کردم. ولی از نظر سابقه و خدمت فاصله زیادی با یکدیگر داشتیم و او ارشد من بود. با آغاز جنگ تحمیلی هر دو درگیر قضایای جنگ شدیم که حسین لشکری زود هنگام اسیر شد، و من همچنان تا سال 1362 در یکی از گردان های تاکتیکی پایگاه همدان پرواز می کردم. در آن سال هواپیمای من در جریان عملیات والفجر در مورد اصابت موشک عراقی قرار گرفت و مجبور به خروج اضطراری از داخل هواپیما شده و در کردستان به زمین خوردم و به اسارت حزب دمکرات کردستان درآمدم که به مدت شش ماه در اسارت ضد انقلاب بسر بردم و اکنون افتخار 50 درصد جانبازی دارم. بعد از مجروحیت به پایگاه هوایی مهرآباد تهران (پایگاه شهید لشکری) منتقل شده و تا سال 1375 به عنوان رئیس عملیات تاکتیکی این پایگاه خدمت کردم.در دوران تحصیل هم با هم بودید؟
همانگونه که اشاره کردم شهید لشکری در دوران تحصیل چند سال جلوتر از من بود. وقتی از امریکا به ایران برگشتیم او در پایگاه دزفول مشغول خدمت شد و من در پایگاه تهران مستقر شدم. یعنی چند سال با هم فاصله داشتیم.با این وصف پس از آزادی شهید لشکری، در مجتمع پردیسان با همدیگر همکاری نزدیک داشتید؟
دقیقاً همین طور است. وقتی که شهید حسین لشکری اسیر شد، عراقیها از اعلام اسارت او خودداری کردند. به این دلیل که می خواستند او را وادار کنند که بگوید قبل از جنگ اسیر شده است. او را به عنوان مدرک زنده نگه داشته بودند تا بگوید که ایران آغازگر جنگ بوده است. در حالی که هواپیمای لشکری بر فراز مرز مورد اصابت قرار گرفت و متأسفانه آن طرف مرز به زمین خورد. خب مدت خیلی زیادی اصلاً خبر نداشتیم که حسین زنده هست یا زنده نیست. مدت زیادی او را مفقودالاثر می دانستیم. همسر بزرگوار ایشان هم همسایه دیوار به دیوار ما بود و یک فرزند کوچک به نام علی داشت که با هم زندگی می کردند. خبر قطعی نداشت که حسین زنده است یا شهید شده است. حتی جنگ هم که تمام شد و همه آزادگان به میهن بازگشتند، عراقی ها از اعلام اسارت و زنده بودن حسین لشکری خودداری می کردند. اگر اشتباه نکنم حدود سال 1378 بود که رژیم بعث عراق او را به صلیب سرخ معرفی و پس از گذشت 18 سال اسارت به میهن بازگشت.در مراسم استقبال از شهید لشکری در مرز و انتقال او از کرمانشاه به تهران شرکت داشتید؟
روزی که شهید لشکری آزاد شد به استقبال او رفتم. دو تن از خلبانان نیروی هوایی هم که حدود سال های (1370-1371) در حمله به پایگاه منافقین موسوم به پایگاه اشرف در داخل خاک عراق اسیر شده بودند، با هم آزاد شدند. این سه اسیر بعد از آزادی همه اسرای جنگ تحمیلی سال 1368، آزاد شدند که ما به استقبال آن ها رفتیم. در فرودگاه مهرآباد مراسم باشکوهی که درخور شأن و مقام این سه آزاده بود برگزار و بعد از پایان آن مراسم به دیدار مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای رفتند که ایشان از آن سه آزاده دلاور تقدیر به عمل آوردند و شهید لشکری را به لقب «سیدالاسراء» ملقب فرمودند.خب شهید لشکری واقعاً آدم دوست داشتنی بود. در آن مدت که ریاست هیئت مدیره مجتمع مسکونی را بر عهده داشت گاهی می آمد اینجا در همین کانکس می نشست یا من خدمت او می رفتم و درباره خاطرات روزهای جنگ و اسارت با هم صحبت می کردیم و از او می پرسیدم که روزهای اسارت و زندان انفرادی را چگونه گذراندید. واقعاً زندگی غم انگیزی داشت. روزهای خیلی سختی را گذراند. شکنجه ها و آزار و اذیت هایی را که به او می دادند واقعاً طاقت فرسا بود. شما فکر کنید که آدم در سن بیست و چند سالگی برود اسیر بشود و بعد از 18 سال اسارت به خانه و زندگی برگردد. بعد هم شغل های متعددی به او پیشنهاد کردند که به خاطر مشکلات جسمی که داشت از عهده آن مشاغل برنیامد. بعد از مدتی مسئول مدیریت مجتمع مسکونی را پذیرفت که خیلی تأثیرگذار بود برای مجتمع.
به شکنجه های جسمی و روحی شهید لشکری اشاره کردید. بفرمایید که شکنجه لشکری استثنا بود یا اکثر خلبان های اسیر نیروی هوایی در معرض چنین شکنجه هایی قرار می گرفتند؟
به هر حال شکنجه برای همه اسیران وجود داشت ولی چون شهید لشکری شرایط خاصی داشت، سال های طولانی او را به صلیب سرخ معرفی نکردند که زنده است یا نه. او را در زندان خاصی نگهداری کرده بودند. چند سال بعد که همه اسیران آزاد شدند مشخص شد که او زنده است. یعنی تا سال 1368 هیچ کسی خبر نداشت که او زنده است. به نظر من شکنجه هایی که حسین کشیده بود و مدت زیادی که در اسارت انفرادی بسر برده بود در مقایسه با سایر بچه های اسیر تأثیر بیشتری روی جسم و روحیه او بر جای گذاشته بود.شما که با شهید لشکری همرزم و همسایه بودید، آیا به خانواده او سر می زدید که اگر به کمکی نیاز داشته باشند...
بله... بله.. ما با سرکار خانم لشکری همسایه بودیم و همسرم ارتباط نزدیکی با ایشان داشت.به طور کل برای دلداری خانواده های خلبانان اسیر چه کمکی به آن ها می کردید؟
متأسفانه در دوران جنگ شرایط خیلی خاصی وجود اشت. به طور مثال اگر شما می آمدید با یک خانواده شهید یا اسیر آشنا شوید و مقداری با این مسائل عادت کنید، خبر از شهادت یک خلبان دیگری را می آوردند. خبر می آوردند که فلان خلبان هم اسیر شده است. اولین شهیدی که خبر شهادت او را اعلام کردیم در اول مهرماه سال 1359 بود. یعنی در اولین روز جنگ بود. شاید من یک ساعت نشستم و برای آن شهید گریه کردم. برای من خیلی سخت بود قبول کنم که نزدیکترین دوستانم و نزدیکترین همکارانم را از دست داده باشم. خب داشتم روی این قضیه فکر می کردم که نفر دوم به زمین افتاد. در روز بعد نفر سوم. این مسائل و مشکلات آنقدر زیاد شد که به آن عادت کردیم.در آن لحظه که هواپیمای عراقی در روز 31 شهریور سال 1359 برای اولین بار به فرودگاه مهرآباد حمله کردند شما چه واکنشی نشان دادید؟
قبل از اینکه جنگ به طور رسمی در 31 شهریور سال 1359 آغاز شود، از حدود هشت ماه یا ده ماه قبل از آن درگیری های مرزی شروع شده بود. شیطنت هایی که عراقی ها می کردند، می آمدند درگیری مرزی به وجود می آوردند. چاه های نفت و لوله های نفت را منفجر می کردند. ولی آن اتفاقی که در روز 31 شهریور سال 1359 روی داد آغاز جنگ بود.نیروی هوایی هم در آن درگیری های مرزی حضور داشت؟
آری... نیروی هوایی به طور فعال درگیر بود. به علت این درگیری ها بود که ما از ابتدای سال 1359 چند دسته از هواپیماهای فانتوم «اف-4» را برای حراست از مرزهای جنوب کشورمان به پایگاه دزفول منتقل کردیم. چون این نوع هواپیما قویتر بود، و برد راداری قویتری داشت، برای گشت های شبانه مناسب بود. چند روز قبل از جریان کودتای پایگاه نوژه من با یکی از این هواپیماها بلند شدم. رفتم پایگاه دزفول در دزفول هم با یکی از همرزمان به نام آقای غفاریان مأموریت پیدا کردیم برویم منطقه عین خوش را شناسایی کنیم. برای اینکه اگر نیروهای زمینی یا پاسگاه های مرزی منطقه مشکلی پیدا کردند، ما از آسمان با آن ها در ارتباط باشیم و از آن ها پشتیبانی به عمل آوریم. به طور مثال روزی قرار بود یک ستون تانک به سوی مرز حرکت کند و هواپیمای «اف-14» باید از بالا آن ها را اسکورت می کرد. ما با دو فروند«اف-4» آن ها را به سمت مرز اسکورت می کردیم.به یاد دارم حدود تیرماه همان سال بود که عراق به پاسگاه مرزی صمیده در منطقه عین خوش حمله کرده بود که در نتیجه این حمله رئیس پاسگاه و یک سرباز به شهادت رسیده بودند. من و خلبان غفاریان رفتیم منطقه را شناسایی و نقشه مورد نیاز را تهیه و موقعیت نیروهای عراقی را مشخص کردیم و تحویل خلبانان هواپیماهای شکاری دادیم. آن موقع چون مسئله کودتای نوژه پیش آمده بود یک مقدار آشفتگی در ارتش و در میان مسئولان کشوری به وجود آمده بود. ما با هم به پایگاه دزفول گزارش دادیم که آقا ارتش عراق بدجوری نیرو در مرز مستقر کرده است. اصلاً پایگاه ما را ویران کرده و چند نفر شهید داده ایم. شرایط خاص آن موقع اجازه نمیداد که هر کسی هر گزارشی را ارائه دهد، و یا مطلبی را بگوید که آقایان لشکری و کشوری قبول کنند. حدود یک ماه و چند هفته در دزفول بودم و بعد از آن آمدم تهران. میشود گفت یک ماه بعد از آمدن من به تهران حمله سراسری عراق در 31 شهریور آغاز شد.
حدود ساعت 14 بعدازظهر بود که اداره پایگاه در آستانه تعطیل شدن بود و اغلب پرسنل پایگاه محل کارشان را ترک کرده و به خانه شان رفته بودند، ما حدود چهار نفر آخر داشتیم از درب پایگاه خارج می شدیم که ناگهان دژبان به ما گفت برگردید. پرسیدیم چه شده؟ گفت برگردید گردان. ما هم آمدیم گردان نشستیم. اصلاً در آن موقع پرواز نبود. ارتش به هم ریخته بود. کسی از کسی فرمان نمی گرفت. ساعت حدود 14 بود که هواپیماهای عراقی آمدند و مهرآباد را بمباران کردند. تازه آن موقع متوجه شدیم که چه خبر شده است.
آن موقع که بر فراز مرز عین خوش به عملیات شناسایی می رفتید و میدیدید که عراق نیرو مستقر کرده است، چه تدابیری را در پایگاه نیروی هوایی اتخاذ می کردید؟ اصلاً احتیاط و مسائل ایمنی را رعایت می کردید؟
خیر... هرگز... حتی پدافند ما پدافند مناسبی نبود. پدافند آنچنانی نداشتیم. یعنی اینکه فرماندهان بیایند و پدافند درست و حسابی بگذارند، چنین چیزی وجود نداشت. شرایط خیلی خاص و حساس بود. خب آن موقع که بحث کودتای نوژه پیش آمد و در نیروی هوایی یک مقدار نابسامانی بروز کرد.نیروی هوایی در آستانه جنگ چنین وضعیتی داشت. اما به هر حال پس از شروع جنگ سر و سامان گرفت و خلبانان متعهد و فداکار در مقابل تجاوز دشمن ایستادند.
نیروی هوایی از قبل از پیروزی انقلاب در کنار انقلاب امام(ره) ایستاد...
درست است، این یک واقعیت انکارناپذیر است. ولی متأسفانه فاصله داستان کودتا با حمله عراق خیلی کوتاه بود. در این مدت کوتاه شرایط اجازه نداد داستان کودتا از اذهان فراموش شود. حتی درعصر روز 31 شهریور که عراق به مهرآباد حمله کرد من در پایگاه بودم. مردم تهران ریختند پشت در و دیوار مهرآباد می گفتند نیروی هوایی کودتا کرده. مردم اصلاً فکر نمی کردند که عراق حمله کرده است. فکر می کردند نیروی هوایی کودتاه کرده که بعد به مردم اعلام کردند که نه آقا این طور نیست. عراق به مهرآباد حمله کرده است. با این وصف کوتاهی فاصله بین کودتای نوژه و حمله عراق به مهرآباد نتوانسته بود پاسخ قانع کننده به مردم بدهد، و آن ذهنیت بدبینی را برطرف کند.حال که حمله شروع شد، طرح فوری عملیات «کمان 99» چگونه تدارک دیده شد؟
البته در اتاق ویژه نیروی هوایی یک نوع طرح های اضطراری از قبل از پیروزی انقلاب داشتیم. در همان روزی که عراق به مهرآباد حمله کرد، ما این طرح ها را از آرشیو پایگاه هوایی مهرآباد بیرون کشیده و به مورد اجرا گذاشتیم. پایگاه های دیگر هم همینطور کردند. هر پایگاهی برای خود آن اتاق ویژه آن طرح های عملیاتی را داشت. بعد از اینکه مهرآباد بمباران شد بلافاصله سرهنگ ابو الملوک فرمانده وقت پایگاه به پست فرماندهی آمد و کارکنان پایگاه را به چند گروه تقسیم کرد و از هر گروه خواست بروند میزان خسارات وارد آمده به پایگاه را بررسی کنند. هر گروهی مأمور شد برود مکانی را بررسی کند. یک گروه رفت رمپ شکاری را چک کرد. یکی گروه رفت رمپ ترابری را چک کرد. من هم مأمور شدم بروم رمپ هواپیماهای کشوری را چک کنم و میزان خسارات آن را ارزیابی کنم. خب فرودگاه هم تعطیل شده بود. بلافاصله از رمپ عبور کردم و با کیف دستی به ترمینال مسافران رفتم و دیدم همه مسافران ترسیده اند. اوضاع به هم ریخته بود. تعداد زیادی از بمب هایی را که عراقی ها ریخته بودند خوشبختانه منفجر نشده بود. چند تا از آن بمب ها مانند بشکه های 220 لیتری آنجا افتاده بود. بلافاصله از بچه های پاسگاه که آن موقع نگهبان رمپ ها بودند خواستم از این بمب ها فاصله بگیرند تا تیم تخریب احضار و بمب های عمل نکرده را خنثی کنند. به اتاق جنگ گزارش دادم که اینجا مقدار زیادی بمب ریخته شده است. تعداد هواپیماهای مسافربری اینقدر خسارت دیده است. الآن مهم ترین مسئله خنثی سازی بمب های عمل نکرده در قسمت هواپیمایی کشوری است. آنگاه هواپیماها را بلافاصله از بمب های عمل نکرده جدا و تیم تخریب رفت و آن ها را خنثی کرد.جریان عملیات «کمان 99» از این قرار است که در همان روز 31 شهریور که فرودگاه مهرآباد بمباران شد بچه هایی که به خانه شان رفته بودند همگی به پایگاه برگشتند. خیلی احساسی شده بودند. می گفتند همین الان هواپیماها را آماده کنید تا برویم پاسخ متجاوزین را بدهیم. سرهنگ ابو الملوک آن موقع بچه ها را آرام کرد و به آن ها گفت که اجازه دهید از بالا دستور بیاید. البته بعضی از پایگاه ها بیدرنگ وارد عمل شدند. پایگاه همدان بلافاصله وارد عمل شد. پایگاه تبریز وارد عمل شد. خلبانان هر پایگاهی وظیفه خودشان را انجام داد و رفتند اهدافی را در خاک عراق بمباران کردند. ولی عملیات «کمان 99» که در بامداد روز اول مهر 1359 با 140 فروند جنگده روی داد، برابر طرح های عملیاتی انجام شد که از قبل تهیه شده بود. اصلاً هرگز به ذهن عراقی ها نرسیده بود که نیروی هوایی جمهوری اسلامی بعد از گذشت کمتر از دو سال از پیروزی انقلاب و خروج کارشناسان آمریکایی بتواند روی پای خود بایستد. دشمن گمان کرده بود که نیروی هواپیمایی آن زمینگیر شده و قدرت مقاومت را ندارد. ولی خب ناگهان دیدند که حدود 180 فروند هواپیما یک دفعه به پرواز درآمدند.
در این عملیات 140 فروند هواپیما شرکت کردند یا 180 فروند؟
تعداد هواپیماهای جنگنده و شکاری 140 فروند بودند که به خاک عراق رفتند. ولی خب کلی هم هواپیماهای سوخت رسان و ترابری و پشتیبانی در آسمان داشتیم که پوشش هوایی را تأمین می کردند. هواپیماهای ترابری مهمات را جابه جا می کردند.این 140 فروند تا از تهران بلند شدند یا از همه پایگاه های نزدیک نقاط مرزی؟
از تهران و از پایگاه های مختلف بلند شدند. هر پایگاهی در این عملیات سهمی داشت.شما هم در این عملیات شرکت داشتید؟
خیر من شرکت نداشتم. من تازه از آمریکا برگشته بودم که انقلاب به پیروزی رسید، و همه پروازهای آموزشی تاکتیکی متوقف شد. منتظر آموزش پروازهای تاکتیکی بودم که با آغاز انقلاب اغلب عملیات آموزشی نیروی هوایی متوقف گشت. کارشناسان آمریکایی هم رفته و پروازها خوابیده بود. بعداً که جنگ آغاز شد مسئولان نیروی هوایی آموزش ها را خیلی سریع شروع کردند. چون مجبور بودند این کارها را انجام دهند.در این زمینه مناسب میدانم به این خاطره که در مسیر بازگشت از آمریکا در درون اولین هواپیمایی که بعد از پیروزی انقلاب به ایران می آمد، اتفاق افتاد اشاره کنم. اغلب سرنشینان این هواپیما از مخالفان سیاسی رژیم شاه به شمار می رفتند و سالیان طولانی از ایران فرار کرده و در آمریکا زندگی می کردند. هواپیمای بوئینگ 747 بود و در آن ردیف که من نشسته بودم، دو نفر جلوی من نشسته بودند که خیلی با هم بحث سیاسی می کردند. یکی شان فدایی خلق بود، و دیگری وابسته به گروهک منافقین بود. من نمیدانستم اختلاف نظر فکری و سیاسی آن دو بر سر چیست. بحث شان خیلی داغ بود و طرفدار فدایی خلق می گفت ما این کار را می کنیم و دیگری که طرفدار منافقین بود می گفت ما این کار را می کنیم. خلاصه من حدود پنج شش ساعت بحث های سیاسی آن دو را تحمل کردم. بعد همانطور که روی صندلی نشسته بودم از آن دو پرسیدم که از نظر سیاسی فرق مجاهد با فدایی چیست؟ گفتند: شما چی کاره هستید؟
گفتم: من خلبان نیروی هوایی هستم و برای شرکت در دوره آموزشی آمده بودم.
ناگهان یکی از آن دو نفر که فدایی خلق بود از جا برخاست و در حالت پرخاشگرانه به همسفرش گفت: نگاه کن! همین مفت خورها هستند. پول این مملکت را به این مفت خورها دادند بخورند. ما اصلاً ارتش نمی خواهیم! ارتش باید منحل شود. به او گفتم:
آرام باش... مگر می شود یک کشور ارتش نداشته باشد. ما آمدیم اینجا برای ارتش کشورمان دوره دیدیم.
گفت: ما اصلاً به ارتش نیاز نداریم.
پرسیدم: فرضاً اگر همسایه ای بخواهد به شما حمله کند شما چه کار می کنید؟
گفت: وقتی منطق گفتمان باشد به جنگ نیاز نیست. بهتر بود پول یک هواپیما و یک تانک را می دادند داس و چکش برای کارگر می خریدند. تراکتور برای کشاورز می خریدند.
گفتم: شاید همسایه ات این منطق را نداشته باشد. جنگ افروز که منطق نمی شناسد. آیا شما شنیده اید که روزی منطق گفتمان بر منطق جنگ افروز چیره شده باشد؟
من دوست داشتم پس از آغاز جنگ تحملی و فاجعه هایی که برای دو ملت مسلمان و دو کشور ایران و عراق به بار آورد، آن دو نفر را می دیدم و به آن ها می گفتم خب آقا شما بیا برو با آن منطقی که داری با آقای صدام صحبت کن و بگو جنگ نکند! مگه می شود یک کشوری ارتش نداشته باشد؟
در آن برهه فراخوانی انحلال ارتش شعار روزانه همه گروهک های ضد انقلاب بود..
خیلی شعارهای مفت و مزخرف مطرح می کردند. من توی این فکر رفته بودم و میگفتم خدایا این که می گوید من آدم تحصیل کرده ای هستم و 20 سال 30 سال سن دارم کار سیاسی کرده ام، با چه منطق و با چه معیاری و روی چه حساب و کتابی می گوید باید ارتش منحل شود؟ به هر حالی یکی دو سالی نگذشت که این شعارها کم رنگ شد و دارندگان شعارهای مفت و مزخرف به اشتباه شان پی بردند.به هر حال نیروی هوای با عملیات «کمان 99» توانست جایگاه اصلی و مردمی خود را بعد از کودتای نوژه دوباره بازسازی کند؟
آری... صد در صد... ببینید اگر کسی برود تاریخ هشت سال دفاع مقدس را بدون غرض ورزی بررسی کند، ملاحظه خواهد کرد که نیروی هوای در شش ماه اول جنگ بالاترین رقم شهید را داده است. چرا؟ برای اینکه نیروهای سطحی مان به دلایل مختلف آمادگی این کار را نداشتند. کاری را که باید نیروهای سطحی انجام می دادند، نیروی هوایی انجام داد. نیروی هوایی باید هم می آمد از آسمان حراست می کرد. در شرح وظایف نیروی هوایی یک تعریف خاصی وجود دارد. باید مواظب پایگاه های خودش باشد. باید حراست و مراقبت از آسمان را انجام دهد. میآمد از کشتیها در خلیج فارس حراست می کرد. از زمین حراست می کرد. از پایگا های خودش حراست می کرد. از پیشروی دشمن جلوگیری به عمل آورد. با این وصف نیروی هوایی بالاترین رقم شهید را در مقابل پیشروی نیروهای عراقی تقدیم میهن کرده که بایستی نیروهای سطحی در خوزستان این کار را می کردند، که با نبود آن ها نیروی هوایی این کار را انجام داد. نیروی هوایی می رفت تانک های عراقی را منهدم می کرد. می رفت پل ها را منهدم می کرد. خب هواپیما وقتی بخواهد پلی را منهدم کند یا به تانکی حمله کند باید سرعت خود را خیلی کم کند. به همین علت مورد اصابت پدافند هوایی دشمن قرار می گرفت و سقوط می کرد.چند روز پیش در یک مراسمی شرکت کرده بودم. آنجا عکس شهدای خلبان ما و تاریخ شهادتشان را در تابلوهای برگی نصب کرده بودند. تاریخ شهادت شان نشان می داد که غالب شان در شش ماه اول جنگ به شهادت رسیدند. بنابراین نیروی هوایی بالاترین شهید را در اوایل جنگ داشت. یعنی نیروی هوایی باعث شد که ارتش عراق نیاید خوزستان را دور بزند و قیچی کند. عراقیها مرتب روی کرخه پل می زدند تا به این سمت پیشروی کنند. پروازهایی که از پایگاه دزفول انجام می شد مانع پیشروی دشمن می شد. از زمانی که هواپیما از زمین کنده می شد تا وقتی که بر می گشت زمین ده دقیقه بیشتر طول نمی کشید. خب دشمن آمده بودند بغل پایگاه مستقر شده بودند. شرایط طوری بود که هواپیما بلند می شد و سرعت نگرفته بمب های خود را می زد و میآمد می نشست. وقتی مردم به تماشای فیلم شهید عباس بابایی که گل سرسبد نیروی هوایی است، می نیشینند، می پرسند: «وای نیروی هوایی هم یک چنین کارهایی کرده است؟».
می خواهم بگویم که نیروی هوایی کارهایی کرده که مردم ما اصلاً از آن خبر ندارند. در این گفت و گو می خواهم کمی درد دل کنم. چرا از شهید عباس دوران که آن عملیات جسورانه و متهورانه را انجام داده اسمی از او مطرح نمی شود؟ از سرهنگ خلبان محمود اسکندری اسمی برده نمی شود. محمود اسکندری کسی بود که تا روز آخر جنگ جیره روزانه اش این بود که برود چند پالایشگاه و چند پایگاه عراق را بزند و برگردد. اصلاً عراقی ها از دست او عاصی شده بودند. ولی نمی دانم چرا نامی از این خلبان فداکار برده نمی شود؟ داستان حسین لشکری هم این طوری است.
اگر بخواهید نقش نیروی هوایی در شش ماه اول جنگ را بدانید که نیروی هوایی در آن مرحله چه کار کرده است کافی است به این نکته اشاره کنم که در روز هفتم آذر سال 1360 که روز نیروی دریایی شناخته شده است، ناوچه پیکان نیروی دریایی با ناوچه های اوزای عراقی در شمال خلیج فارس درگیر شد. در آن درگیری نیروی هوایی به کمک ناوچه پیکان شتافت و چند شناور از آن اوزاها را غرق کرد. اصلاً خلبان حسین خلعت بری به قهرمان اوزا زن نیروی هوایی شناخته شد. ده شناور از این اوزاها توسط نیروی هوایی و نیروی دریایی به زیر آب فرو رفتند.
بفرمایید که مردم چه دیدگاهی نسبت به شهید لشکری داشتند؟
مردم به او خیلی احترام می گذاشتند. خوشبختانه مردم نسبت به این گونه قضایا دید بازی دارند. می دانند کسی که برای دفاع از آن ها رفته و 18 سال اسیر شده چقدر ارزش دارد. آیا شما می توانید به مدت یک ماه در این کانکس زندگی کنید؟ هرگز نمی توانید. من خودم شش ماه اسیر ضد انقلاب در کردستان بودم. دیوانه شده بودم. حسین لشکری 18 سال از بهترین سال های عمر خود را برای این سرزمین مایه گذاشت.جنابعالی در چه سالی اسیر شدید؟
هواپیمای من پس از بازگشت از عملیات والفجر دو در محور حاج عمران مورد اصابت پدافند عراق قرار گرفتم و در کردستان از هواپیما بیرون پدیریم و به اسارت حزب دمکرات درآمدم.به هر حال شهید لشکری مورد احترام مردم بود. به طور مثال در این مجتمع هیچ کسی با دیدگاه های او مخالفت نمی کرد. نظارت و دیدگاه های او برای همه همکاران قابل قبول بود. هرگاه برای پیگیری کارهای مجتمع به شهرداری منطقه دو رجوع می کرد همه مسئولان آنجا به او احترام قائل می شدند. حسین شخصاً مرد خیلی بزرگواری بود. با احترام با همه صحبت می کرد. موقعیت و جایگاه خود را می شناخت و رعایت خیلی مسایل را می کرد.
بفرمایید که 18 سال اسارت چه تأثیری بر وضعیت جسمی و روحی او گذاشته بود؟
روزی از او پرسیدم حسین روزهای اسارت را آنجا چطوری می گذراندی؟ گفت با قرآن اُنس می گرفتم. اتفاقاً اینجا هم با همکاری برخی از دوستان یک محفلی به نام «دارالقران» تأسیس کرده بود. مکانی را زیر یکی از این ساختمان ها انتخاب کرده بود که بچه ها شب ها آنجا جمع می شدند و در کلاس آموزش قرآن شرکت می کردند. شهید لشکری خیلی با قرآن انس می گرفت. هر وقت سخنرانی می کرد، سخنانش را با آیاتی از کلام الله مجید آغاز می کرد.غیر از تأسیس دارالقرآن چه فعالیت های فرهنگی در این مجتمع داشت؟
در خارج از مجتمع هم فعالیت های فرهنگی زیادی داشت. علاوه بر دارالقرآن، یک هیأت زنجیرزنی هم به نام هیئت نیروی هوای اینجا دایر کرده بود. خب وقتی که شهید لشکری این مجتمع را برای سکونت انتخاب کرد و بچه ها دیدند که او مورد احترام همه است، تصمیم گرفتند او را به ریاست هیئت مدیره مجتمع انتخاب نمایند. وقتی هم این مسئولیت را پذیرفت به بهبود وضعیت و رفع مشکلات اینجا خیلی کمک کرد.بعد از 18 سال اسارت از علایم بیماری خاصی هم رنج می برد؟
دارو زیاد مصرف می کرد. من از او نمی پرسیدم خاصیت این داروها چیست؟ شاید نمی خواست کسی بداند. ولی به هر حال انواع دارو مصرف میکرد. ناراحتی قلبی داشت و دستانش می لرزیدند. از مشکلات زیادی رنج می برد. 18 سال اسارت به زبان ساده می آید. انواع شکنجه هایی که عراقی ها به حسین لشکری داده بودند به این دلیل بود که او را به حرف بیاورند. خیلی او را اذیت کردند. او می توانست خیلی راحت چند کلمه حرف بزند و راحت بشود. ولی این کار را نکرد. همه مشکلات جسمی او تبعات همان اذیت و آزاری بود که آنجا به او داده بودند. من شخصاً خیلی حسین را دوست داشتم. خیلی او را قبول داشتم. برای من قابل احترام بود. به چه دلیل او را دوست داشتم؟ به این دلیل که من هم با شرایط مجروحیت و شکستگی استخوان های پاهایم شش ماه اسارت کشیده بودم.مهمترین عملیات رزمی تان در طول جنگ تحمیلی کدام است؟
مهمترین عملیات رزمی من همان والفجر دو در منطقه حاج عمران عراق بود که متأسفانه در آن عملیات مورد اصابت موشک هوا به هوای عراقی ها قرار گرفتم. فرانسوی ها در آن موقع یک نوع هواپیمای جنگنده به نام «میراژ اف-1» به عراقی ها داده بودند که به موشک سوپر ماترا مجهز بود. موشک سوپرماترا می آمد فرکانس رادار هواپیمای شما را می گرفت و سوار بر همین فرکانس می آمد جلو. یعنی هرگاه شما فرکانس می فرستادید تا موقعیت هواپیمای دشمن را تشخیص دهید، موشک سوپرماترا آن را می گرفت و روی آن قفل می کرد، و به طرف هواپیمای شما می آمد و دقیقاً به سمت جلوی هواپیما، جایی که دستگاه رادار وجود دارد برخورد می کرد. در سال های 1361-1362 چند فروند از هواپیماهای فانتوم ما به وسیله این موشک سرنگون شدند. به این علت که برد موشک سوپرماترا بیشتر از برد موشک های ما بود. ما باید می رفتیم در فاصله نزدیکتری موشک مان را رها می کردیم. ولی هواپیمای «میراث اف-1» از فاصله دورتری موشک را رها می کرد. این خود یک نوع برتری هوایی به شمار می رود.از سوی دیگر آمریکا هم با آواکس های خود که در عربستان مستقر کرده بود، همه حرکت های نیروی هوایی مان را به عراقی ها اطلاع می داد. یعنی اگر واقعاً بخواهیم بنشینیم تاریخ جنگ را بررسی کنیم به این نیتجه می رسیم که ما با دست خالی با تمام دنیا جنگیدیم. این یک واقعیت است. شیخ نشینان حوزه خلیج فارس کمک مالی به عراق می کردند. برخی از دولت های عربی نیروی انسانی به عراق می فرستادند. کشورهای شرق و غرب دنیا هم انواع و اقسام سلاح های شوروی «میگ-25» به عراق داده بود که با ارتفاع صد هزار پا می آمد و به راحتی تهران را بمباران می کرد. پدافند ما هرگز به این هواپیما نمی رسید.
صد هزار پا ارتفاع خیلی بالایی است؟
آری... صد هزار پا... هرگز پدافندمان به این هواپیما نمی رسید. متخصصین نظامی در آن برهه نشستند نقشه کشیدند تا شاید بتوانیم یکی از این هواپیماها را بزنیم. ولی نمی شد. سرانجام رفتند، موشک «سام-2» خریداری کردند که 120 هزار پا داشت، و آنگاه موفق شدیم یکی از هوپیماهای میگ 25 عراقی را در اطراف شهر قم سرنگون کنیم. وقتی این هواپیما را ساقط کردیم، برای دشمن مشخص شد که توان و ارتفاع پدافند هوایی ایران بالاتر آمده است.منبع: نشریه شاهد یاران شماره 85
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}