نویسنده: نواب مقربی دکترای کلام




 

( نامی نو برای شیوه های کهن)

چکیده:

اتکا به شیوه های غربی در آموزش فلسفه یا روش فلسفی به کودکان هرچند در جای خود سودمند است ولی اطلاق آن در فرهنگ و جامعه اسلامی- ایرانی رسا و بسنده نیست و چه بسا پیامدهایی معکوس و نامأنوس به بار آورد. مسئله اصلی مقاله حاضر این است که آیا می توان چیزی بنام « فلسفه و کودک» را در حکمت متعالیه جستجو کرد و یافت یا این که فلسفه برای کودکان یکی از روش های نوین امروزی است که اطلاق آن بر حکمت و فلسفه قدما و حکمای ما جایز نیست و هدف سودمندی را بر نمی آورد؟ شاید این مقاله نخستین جستاری باشد که تاکنون مسئله را از این چشم انداز می نگرد و می کوشد با اتکا به حکمت متعالیه به کندو کاو و جستجو در آن بپردازد. با این همه، مقاله حاضر تنها درآمدی به مسئله فلسفه و کودک در سنت اسلامی- ایرانی به شمار می رود.
بیگمان « فلسفه و کودک» به معنای آموزش اندیشه های فیلسوفانه و متخصصانه به کودکان نیست. بعبارت دیگر، فلسفه و کودک گونه ای شیوه آموزش و پرورش است که به طریقه ها و شیوه های فلسفی همچون گفتگوی سقراطی، شک ورزی، تفکر انتقادی و تجزیه و تحلیل منطقی تکیه می کند.
حکمت متعالیه، فلسفه ای است که بر سه پایه عقل، شهود ( عرفان) و نقل ( قرآن) استوار شده است. حقیقت امر این است که برای آموختن و آموزاندن حکمت متعالیه، « پرورش» بر « آموزش» تقدم دارد. حکمت متعالیه مبتنی بر گونه ای شیوه زیست دینی است. شیوه زیست غربی- یونانی به هیچ روی برتریی بر این شیوه زیست ندارد. بعبارت دیگر، شیوه زیست حکمت متعالیه مبتنی بر قواعد، قوانین، معیارها و محک هایی است که تنها در درون همان شیوه زندگانی قابل فهم و درکند و سازگاری درونی دارند و مقایسه آن با دیگر شیوه ها قیاس مع الفارق است. از این رو شیوه های کار، قواعد و دستورالعمل های فلسفه و کودک را نه تنها می توان از حکمت متعالیه ملاصدرا و اساساً از سنت فلسفی اسلامی- ایرانی برآورد بلکه استخوان بندی و پیرنگ این دستورالعمل ها از پیش در سنت فلسفی ایرانی و بویژه فلسفه ملاصدرا و حکمت متعالیه، برجاست. این استخوان بندی تنها نیازمند پیکربندی، گسترش و پرورش است.

مقدمه:

حکمت متعالیه بر پایه سه اصل اساسی یا سه منبع اصلی استوار شده است که عبارت است از: عقل، نقل و شهود.
نقل که مقصود از آن آیات و روایات و بویژه کتاب مقدس قرآن است و همچنین شهود که عبارت است از دریافت های باطنی و درونی شخص عارف که از راه استدلال های عقلی و برهانی حاصل نمی شوند و مقدمه ها یا پیش فرض ها و اصل های اساسی فلسفه ملاصدرا را تشکیل می دهند. داستان عقل چیزی دیگر است؛ عقل مجموعه ای از پیش فرض ها یا گزاره های عقلی- فلسفی نیست بلکه گونه ای فعالیت برای سازگار کردن اندیشه ها و پیش فرض هاست که در درون هر دستگاه فلسفی و علمی از پیش فرض گرفته می شوند.
ملاصدرا تلاش می کند با اتکا به روش عقلی، داده ها و مقدمه هایی را که دین، نقل و شهود به او اعطا می کند، در یک کل هماهنگ و سازوار عرضه نماید. تردیدی نیست که او در این راه کامیاب بوده است؛ خواه ما با پیش فرض ها و مقدمه هایی که او تلاش می کند سازواری عقلانی آنها را بازنماید، همداستان باشیم خواه نباشیم.
پرسشی که بی درنگ مطرح می شود، این است که مقصود از برهان و استدلال چیست؟ برهان و استدلال منطقی روشی است که مبتنی بر فرضیه های معینی می باشد. این فرضیه ها یا مبتنی بر فرضیه های دیگری هستند یا مبتنی بر هیچ فرضی نیستند. اگر مبتنی بر هیچ فرضی نباشند آنها را « فرضیه های پایه» می نامیم. فرضیه های همبافته را در تحلیل نهایی می توان به فرضیه های پایه فروکاست، برای نمونه اصل های موضوعه هندسه اقلیدسی، فرضیه های پایه هستند. اگر از هندس دان اقلیدسی بپرسید که چرا از یک نقطه بیرون یک خط نمی توان جز یک خط و نه بیشتر به موازات آن رسم کرد؟ پاسخ می دهد که این اصل هیچ دلیل دیگری جز خود ندارد. به عبارت دیگر، این اصل فرضیه ای پایه در هندسه اقلیدسی به شمار می رود. اصل های موضوعه دیگر یا از ترکیب فرضیه های پایه حاصل می شوند یا آن که می بایست در تلائم و سازگاری با دیگر اصل های موضوعه باشند. در انواع دیگر هندسه، همچون هندسه های نااقلیدسی از یک نقطه بیرون یک خط می توان بی نهایت خط به موازات آن رسم کرد یا اساساً هیچ خطی به موازات آن رسم نکرد. نتایج هر یک از این دو دستگاه هندسی با یکدیگر متفاوتند و گاهی حتی در تناقض با یکدیگرند ولی اصل سازواری در مورد همه آنها صادق است. دستگاه هندسه اقلیدسی و نااقلیدسی هر دو سازوارند، تفاوت تنها در وضع اصل های موضوعه آن دو است. همچنین دستگاه فلسفی ملاصدرا نیز دستگاه فلسفی سازواری است؛ این دستگاه مبتنی بر فرض های پایه و اساسی است که اساساً از دین و قرآن گرفته شده است یا مبتنی بر شهودی است که به محک دین آزموده گردیده است. کسی می تواند ادعا کند که اصل های اساسی که فلسفه ملاصدرا بر آن استوار شده است را نمی پذیرد ولی نمی تواند ادعا کند که این دستگاه منطقی سازواری و سازگاری منطقی ندارد. نظریه مطابقت صدق در این جا کاربرد ندارد تنها انسجام و سازواری اصل های موضوعه مطرح است. زیرا این اصل های موضوعه، تجربی و مشاهدتی نیستند بلکه وحیانی و عرفانیند.
کوتاه سخن آن که فهم فلسفه ملاصدرا تنها در پرتو مبانی و مبادی وی، یعنی وحی، نقل و عرفان میسر است نه از راه دیگر. عقل به معنایی که در پارادایم علمی امروز مطرح است برای فهم فلسفه صدرا کفایت نمی کند. این عقل می بایست بر اصل های اساسی فلسفه ملاصدرا استوار شده باشد.

روش شناسی فلسفه ملاصدرا

روش فلسفه ملاصدرا همچون دیگر فیلسوفان اسلامی از زمان فارابی به اینسو، روش عقلی و برهانی است. جمله ای که در جای جای الاسفار دیده می شود این است: « اعلم ان المتبع هو البرهان» (1) یعنی بدان که آنچه باید از آن پیروی کرد همانا برهان است. ملاصدرا فلسفه را چنین تعریف می کند:
اعلم أن الفلسفه استکمال النفس الانسانیه بمعرفه حقائق الموجودات علی ماهی علیها و الحکم بوجودها تحقیقاً بالبراهین لا أخذاً بالظن و التقلید بقدر الوسع الانسانی. (2)
چنان که از نقل قول فوق برمی آید، کار فلسفه تحقیق برهانی و عقلی و نه ظنی و تقلیدی است. مقصود از برهان نیز چنان که در بالا آمده، سازگاری و سازواری مولفه های بخش های سازنده دستگاه فلسفی است. دستگاه فلسفی ملاصدرا مقدمه های عرفانی، قرآنی، فلسفی، روایی و بسیاری مقدمه های دیگر دارد ولی روشی که وی این مقدمه ها را با آن در یک کل هماهنگ سازوار می گنجاند، روش برهانی و عقلی است.
با این همه روش شناسی فلسفه ملاصدرا را به شرح زیر می توان خلاصه کرد:
1- منبع هایی که ملاصدرا در آثار خود از آنها بهره برده، خواه منابعی که به آنها تصریح کرده و خواه منابعی که به آنها تصریح نکرده، فراوان و گوناگون است.
2- منابع گوناگون ملاصدرا نشان می دهد که او در تحلیل هر یک از منابع الهیات به دانش ها و رهیافت های مربوط و رایج توجه می کند.
3- اقبال به رهیافت ها و دانش های مربوط از راه گزارش، نقد و تحلیل آراء دانشمندان دست اندرکار آن رهیافت ها و دانش ها انجام می شود.
4- ملاصدرا آرای دانشمندان را التقاط نمی کند بلکه با طرح، نقشه یا تعبیر دقیقتر با الگوی پژوهشی با آنها روبرو می شود.
5- رویارویی ملاصدرا با علوم گوناگون، صورت های گوناگون دارد. بطورکلی عمده ترین شیوه های ملاصدرا را چنین می توان برشمرد.
شیوه نخست: 1) گزارش و نقد دیدگاهها؛ 2) گزینش یک دیدگاه، تکمیل و تقویت آن؛ 3) رد سایر دیدگاه ها.
شیوه دوم: 1) گزارش و نقد دیدگاه ها؛ 2) ارایه ی دیدگاه جدید؛ 3) رد سایر دیدگاه ها.
شیوه سوم: 1) گزارش و نقد دیدگاه ها؛ 2) گزینش یکی از آنها با تقویت و تکمیل یا ارایه دیدگاه جدید؛ 3) برخورداری از حقانیت تلقی کردن دیگر دیدگاه ها بر پایه قرائت آنها سازگار با نظریه موردنظر وی و بازسازی آنها.
شیوه چهارم: 1) گزارش و نقد آراء؛ 2) حذف ابعاد متعارض آراء از راه بازسازی و اصلاح و تنقیح آنها؛ 3) تلفیق منسجم آراء و دستیابی به دیدگاه جامع.
شیوه پنجم: 1) گزارش و نقد آراء؛ 2) چالش روشمند آراء جهت مشارکت در طرز نگاه صاحبان آن دیدگاه ها؛ 3) مدیریت بیطرفانه چالشگری بین طرز نگاه ها؛ 4) بدست آوردن رهیافتی فراتر از سایر رهیافت ها؛ 5) دستیابی به نظریه ای بدیع.
در میان شیوه های پنج گانه، دو طریق نخست رهیافت انتقادی، تحلیلی و رایج نزد حکیمان پیشین است و ملاصدرا نوآوری روشی خاصی ندارد. شیوه سوم « تحویل گرایی» روش شناختی است و از الگوهای عقیم رهیافت میان رشته ای محسوب می شود. ملاصدرا در پاره ای از مسائل الهیات به معنای اخص همین شیوه را در پیش دارد. زیرا وی بر این باور است که دیدگاه حکیمان باستان راستین است و دیدگاه های مخالف با اندیشه های دینی را افترا بر آنان می داند و از این رو، تلاش می کند دیدگاه های آنان را به گونه ای تفسیر نماید تا با دیدگاه های موردنظر خود سازگار افتد. وی سخنانی از حکیمان گذشته را که از آنها « قدم عالم»، « نفی قدرت باریتعالی»، « عدم علم باریتعالی به جزئیات» و « انکار معاد جسمانی» برداشت می شود، بازخوانی و بازسازی می کند. او در آغاز سفر سوم، الهیات به معنای اخص، به این امر چون یک روش اشاره می کند. دو شیوه اخیر، از الگوهای مطالعات میان رشته ای است که امروزه الگوهای تلفیقی و دیالکتیکی نامیده می شود.
نتیجه پنج گزاره یاد شده این است که ملاصدرا چهار قرن پیش از آن که محققان معاصر به الگوهای مطالعاتی میان رشته ای دست پیدا کنند، به ضرورت اخذ چنین رهیافتی پی برده بود و دو الگوی اثربخش آن را نیز بکار بسته بود.
طبق دیدگاه مفسران، الگوهای اثربخش میان رشته ای نزد ملاصدرا بر دو گونه اند:

1- الگوهای تلفیقی:

در این الگو ملاصدرا نخست به دیدگاه های مختلف و متخالف روی می آورد و پس از درک کامل آنها به نقد هر یک می پردازد و از راه نقد، ابعاد دفاع ناپذیر آنها را می ستاند و بدین راه دیدگاه های به ظاهر متعارض را به هم نزدیک می کند و آنها را در یک کل هماهنگ تلفیق می نماید. نظریه « وحدت در کثرت» و « کثرت در وحدت» حاصل چنین الگوی پژوهشی است. همچنین فراروند دستیابی ملاصدرا به نظریه « جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس» تابع این الگوی پژوهش است. مفهوم سازی ملاصدرا از حرکت نیز حاصل نقد و تلفیق منسجم تعاریف پیشینیان از حرکت است.

2- الگوهای دیالکتیکی:

این الگو، توجه به آراء و تلاش در مشارکت در طرز نگاه ها و رهیافت ها است و آنگاه چالشگری هوشمنانه و بیطرفانه رهیافت ها برای دستیابی به رهیافتی متعالی است. حاصل این رهیافت متعالی، موضع فرا دیدگاهی است که ملاصدرا را به نظریه های جامع و بدیع می رساند. تلاش وی در تفسیر علم به « خود» براساس آزمایش « انسان معلق» ابن سینا بر پایه ی چنین الگوی پژوهشی استوار است.
در یک جمع بندی می توان گفت، ملاصدرا در پژوهش های فلسفی روش کار ویژه ای دارد که مولفه های سازنده این روش کار را می توان در بندهای زیر برشمرد:
1- تحریر و تقریر صحیح اصل مسئله و تبیین درست مطالب گذشتگان.
2- آشنایی با مبانی حکیمان یونان و اسلام و حفظ آنها از دستبرد تحریف و برداشت نادرست کج اندیشان.
3- استنباط فروع فراوان از همان مبانی پیشینیان که آن فروع براساس اصول پذیرفته شده، محل توجه آنان قرار نگرفته بود.
4- تأسیس اصول و مبانی جدید که هر کدام زمینه استنباط فروع عمیق فراوان دیگر است.
5- قضاوت و داوری منصفانه میان آرای گذشتگان و تشخیص غث و سمین و تحقیق آنچه صواب است و ابطال آنچه ناصواب است.
6- عدم اکتفا به برهان صرف بلکه صرف عمر در تحصیل عرفان و شهود و عدم اکتفا به جمع میان برهان و عرفان بدون عرضه بر قرآن؛ زیرا همان گونه که حکیمان و عارفان تابع انسان کامل عصر یعنی پیامبرند، برهان و عرفان نیز پیرو وحی است. در معصوم احتمال اشتباه راه ندارد، ولی در دیگر مردم همواره احتمال اشتباه وجود دارد.
7- قرار دادن وحی بعنوان محور تفکر و مدار شهود و فراهم کردن بسیاری از مبادی برهان و مجالی عرفان با راهنمایی آن. ملاصدرا در تطبیق میان حکمت و شریعت، شریعت را منزه تر از آن می داند که با فلسفه الهی نسازد و فلسفه را کوچکتر از آن می شناسد که با شریعت موافقت نکند.
8- تطبیق برهان و عرفان و حل اختلاف این دو با اقامه برهان بر بسیاری از مطالب شهود اهل معرفت.
9- داشتن بینش عقلی و گرایش برهانی و تسلیم شهرت نشدن و مخالفت با اوهام توده مردم در صورت انحراف و آرای حکیمان در صورت غفلت آنان.
10- اساس صحت و سقم سخن نامعصوم را بدون انتساب به گوینده بررسی کردن و مذهب خاص گوینده را مایه صلابت یا وهن کلام وی ندانستن.
11- در داوری میان صاحب نظران، قدمت یا شهرت را مایه رجحان نداستن.
12- پرهیز از تقلید عامیانه، جدال متکلمانه، بحث صرف حکیمانه، مغالطه سوفیستانه و تخیل های صوفیانه، با بهره گیری صحیح از برهان عارفانه تام حکیمانه.
13- محور بحث های عقلی را معرفت حقیقت هستی دانستن و مسائل را به آن اصل ارجاع دادن؛ زیرا اگرچه سایر امور بویژه معرفت نفس انسانی در شناخت معارف الهی مؤثرند، ولی اساس همه معارف یک اصل است و آن شناخت حقیقت وجود است.
14- پرهیز از افشای بسیاری از معارف به منظور صیانت از آنها از دستبرد جاهلان مرکب و حفظ عقاید جاهلان بسیط.
بدینسان ملاصدرا با اتکا به منابع بسیار متنوع، به رهیافت های گوناگون توجه می کند. اما وی به معنای سنتی کلمه، ذوفنون نیست. اخذ رهیافت های گوناگون ملاصدرا نه در مسائل مختلف بلکه در مسئله واحد است. وی به آسیب های زیان بار حصرگرایی روش شناختی همچون تحویل گرایی آگاهی دارد. موضع انکار ملاصدرا نسبت به برخی از فرقه ها معضله ای است که بر مبنای نظریه میان رشته ای بودن ملاصدرا باید به توضیح آن پرداخت. (3)
بدینسان می توانیم بگوییم، ملاصدرا روش مبناگروانه دارد؛ به این معنا که وی وحی، شهود و عرفان را مبنای کار قرار می دهد و سپس تلاش می کند دستگاه فلسفی- منطقی سازواری را بر پایه این مبانی و مبادی استوار سازد. با این همه، دستگاه فلسفی ملاصدرا به هیچ روی دستگاه بسته ای نیست و در درون خود حاوی اندیشه های بدیع و نوآورانه ای است که نظیر آنها در سنت فلسفی پیش از ملاصدرا یافت نمی شود.

فلسفه و کودک

پس از این مقدمه کوتاه درباره روش شناسی فلسفه ملاصدرا به توضیح مختصری درباره فلسفه و کودک می پردازیم، سپس تلاش می کنیم روش های برآمده از حکمت متعالیه را در مورد فلسفه و کودک به معنای امروزین آن اطلاق کنیم.
در ایالات متحده، فلسفه معمولاً در برنامه درسی دانشگاهی تدریس می شود. در اروپا، فلسفه را در یک مقطع پایین تر یعنی در دبیرستان و دوره راهنمایی وارد برنامه درسی دانش آموزان می کنند. تدریس فلسفه در مقاطع پایین تر در سرتاسر جهان چندان باب نیست. این امر دو دلیل عمده دارد: نخست آنکه تعداد درس هایی که در مقاطع دبستان یا راهنمایی تدریس می شوند چندان زیاد است که دیگر جایی برای درس هایی چون فلسفه باقی نمی ماند؛ دوم آن که فلسفه، دانش آموزان را بیشتر شکاک بار می آورد تا دانش آموزنده که این امر برای دانش آموزانی که در مرحله یادگیری هستند می تواند آسیب رسان باشد. البته، این هر دو دلیل قطعی نیستند و می توان درباره هر دوی آنها چون و چرا کرد.
در ایران، درس فلسفه را در مقطع دبیرستان آنهم برای دانش آموزان گروه علوم انسانی آموزش می دهند؛ فلسفه غربی که اساساً محل اعتنا نیست و فلسفه اسلامی که حامل سنت فلسفی- کلامی ایرانی است به شیوه ای چنان خشک و انتزاعی آموزش داده می شود که فلسفه را برای دانش آموزان یکبار برای همیشه بر کنار می کند. علت عمده این امر که اکثر دانش آموزان و دانشجویان درس فلسفه و اساساً فلسفه را عاری از هرگونه فایده عملی می شمارند، یکی همین شیوه تدریس فلسفه در مقطع دبیرستان است. اینکه راه حل این مشکل چیست و چگونه می توان فلسفه را کاربردی تر و خوشایندتر کرد، بیرون از دایره نوشتار حاضر است و مجال دیگری طلب می کند.
حال بهتر است به این مسئله بپردازیم که آیا کودکان توانایی فلسفه ورزی دارند یا نه؟ و اگر چنین توانایی دارند از چه زمانی این توانایی در آنها پدیدار می شود. پاره ای محققان بر این باورند که از سن 11 تا 12 نوجوانان توانایی فلسفه ورزی پیدا می کنند. (4) پاره ای دیگر بر این باورند که از سن 6 سالگی و حتی پایین تر، فلسفه ورزی در کودکان آغاز می شود. (5)
به هرحال چیزی که در این جا اهمیت دارد این نیست که پرسش های فلسفی از چه زمان در کودکان و نونهالان پدیدار می شوند، بلکه آن است که هرگونه فلسفه ورزی در کودکان نیازمند زمینه پرورشی است.
نه تنها هیچ یک یا نونهالی بلکه هیچ انسانی بیرون از جامعه ای که در آن پرورش پیدا کرده است، نمی تواند بیندیشد و فلسفه ورزی کند. فلسفه ورزی نیازمند زمینه ای اجتماعی- تربیتی است. هر گروهی از آدمیان و به طریق اولی هر گروهی از کودکان شیوه زندگی دارند که با شیوه زیست شرقی و شیوه زیست دینی با شیوه زیست علمی تفاوت دارد. بسته به این که کودک در کدام یک از شیوه های زیست پرورش پیدا کند، شیوه فلسفه ورزی او تفاوت می کند. نمی توان کودک را در شیوه زیست علمی محض بارآورد و پرورش داد و از او متوقع بود که پرسش های دینی درباره خدا، جاودانگی روح، زندگی پس از مرگ، معاد، اختیار و ثواب و عقاب اعمال را مطرح کند. پرسش های دینی نیازمند تربیت دینی است. فلسفه ورزی و طرح پرسش های فلسفی زمانی آغاز می شود که کودک در شیوه زیست ویژه ای پرورش پیدا کرده باشد و بازی زبانی ویژه ای را آموخته باشد.
از این جا چنین برمی آید که تربیت بر معلم یا پرورش بر آموزش مقدم است. تربیت کودک، گونه ای تعلیم از راه آموزه ها نیست بلکه تلقین پاره ای اندیشه ها از راه تقلید پاره ای اعمال است. هنگامی که کودک در زمینه ای معین پرورش پیدا کرد، آنگاه می توان درباره فلسفه ورزی یا « فلسفه و کودک» سخن گفت. پیش از این هنگام اساساً چنین امری منعقد نمی شود و امکان پذیر نیست.
خانواده و مدرسه در این مسئله نقش اساسی دارند؛ خانواده ها و مدرسه هایی که به کودکان تعلیم دینی می دهند، کودکانی را پرورش می دهند که در درون مرزهای پاردایم دینی به جهان نظر می افکنند و آن را تفسیر می کنند. فلسفه ورزی آنان در دوران این پارادیم و این جهان بینی معنا و مفهوم دارد.
مسئله دیگر این است که معیارهای پارادایم را چگونه می توان سبک سنگین کرد؟ پاسخ این است که هر پارادایم، معیارها و ضوابط و قواعد خاص خود را در درون خویش دارد که آنها را می توان یاد گرفت. یادگیری قواعد، امری نظری و بیرونی نیست بلکه امری درونی و خانگی است. یاد گرفتن قواعد یک پارادایم، همچون پارادایم دینی، مانند یاد گرفتن قواعد بازی فوتبال یا بسکتبال است. باید وارد بازی شد و آنگاه است که می توان قواعد و قوانین را بدرستی آموخت و بکار بست و از کاربست نادرست قواعد آگاه شد. شیوه زیست علمی غربی به هیچ روی برتریی بر شیوه زیست دینی شرقی ندارد. هر یک از این دو شیوه زیست، معیارها و قواعد خاص خود را دارند که در درون خود و به خودی خود تمام و کامل است. تنها می توان درباره سازگاری و سازواری مؤلفه های یک شیوه زیست با قواعد و قوانین آن سخن گفت ولی نمی توان مؤلفه های یک شیوه زیست را با معیارها و قواعد شیوه زیست دیگر سنجید.
بنابراین، شیوه زیست دینی- اسلامی، مسیحی، یهودی- در برابر شیوه زیست علمی یا الحادی که چشم انداز سراسر متفاوتی را از جهان ترسیم می کند، قرار ندارد، بلکه در کنار آن و به موازات آن قرار دارد. چیزی که یک شیوه زیست را برتر از شیوه زیست دیگری می کند، قواعد و قوانین و سازواری درونی آن شیوه زیست نیست بلکه قدرت نظامی، اقتصادی، تبلیغاتی و نتایج علمی است که آن شیوه زیست را حمایت و پشتیبانی می کند.
شیوه زیست مبتنی بر علم و تمدن امروز به هیچ روی برتر از شیوه زیست دینی مبتنی بر الهیات و جهان بینی دیروز نیست. تفاوت بر سر عقلانیت و عدم عقلانیت، سازواری یا ناسازواری شیوه های زیست نیست بلکه تفاوت تنها بر سر قدرت این پارادایم هاست.
پارادایم غربی یا شیوه زیست غربی مجهز به علم و تکنولوژی جدید است از این طریق پارادایم دینی و الهی را کنار زده است. ولی این امر، به هیچ روی به معنای برتری عقلانی و فکری یا سازواری دستگاه علمی- الحادی بر دستگاه دینی الهی نیست.

فلسفه و کودک در حکمت متعالیه

حال می بایست به سئوال نخستین خود باز گردیم که آیا چیزی بنام « فلسفه و کودک» را می توان از مکتب متعالیه ملاصدرا بیرون کشید یا نه؟ آیا مبانی و مبادی چنین فلسفه ای در حکمت متعالیه و بطورکلی فلسفه اسلامی یافت می شود یا نه؟ پاسخ این است که بطور قطع آری! در فلسفه ملاصدرا نه تنها بصیرت های ژرف فلسفی- عرفانی، حکمی و دینی یافت می شوند بلکه روش هایی وجود دارند که به سادگی می توان به کودکان آموزش داد. چنان که پیش از این خاطر نشان شد، این روش ها که در نوشتار حاضر با عنوان « روش شناسی فلسفه ملاصدرا» درباره آنها سخن گفته شد، تنها هنگامی می توانند سودمند و مثمرثمر واقع شوند که کودکان بیشتر تربیت دینی دیده باشند. اگر به زندگی خود ملاصدرا مراجعه کنیم چنین تربیت دینی را مشاهده می کنیم. چنانکه از ظواهر بر می آید دوران کودکی ملاصدرا بایستی با آموزش و تربیت خوب و ممتاز همراه بوده باشد. ملاصدرا با همت پدر و یاری استادانی که برای وی بر می گزیدند، با ادب و زبان فارسی و عربی آشنا گردید و این آشنایی در آثار و نوشته های او، مهارتش را در هر دو نشان می دهد. از تسلط ملاصدرا بر آیات قرآنی که در جای جای کتب او دیده می شود چنین بنظر می رسد که قرآن یا بخشی گسترده از آن را از بر بوده است. از تعبیر ملاصدرا در مقدمه کتاب الاسفار که می گوید: « انی قد صرفت قوتی فی سالف الزمان منذ اول الحداثه و الریعان فی الفلسفه الالهیه» چنین برمی آید که وی آموختن حکمت و فلسفه را از همان دوران تحصیل خود در شیراز یا قزوین آغاز نموده است و آنچنان که شیوه وی بوده، هر آنچه را که می خوانده با ژرفنگری و دقت و کنجکاوی بوده است. (6)
از این جا چنین برمی آید که در ایران اسلامی از همان آغاز استقرار سنت فلسفه اسلامی- ایرانی، طرح کلی فلسفه و کودک ریخته شده بوده است. بنابراین، فلسفه و کودک نامی نوین برای روش هایی کهن است. فلسفه و کودک که هم اکنون در دانشگاه ها و پژوهشگاه ها با جدیت دنبال می شود تنها ترسیم حدود و ثغور این روش های کهن با افزودن شاخ و برگ های تازه و کشف روش های تازه از همان روش های پیشین است.
مسئله ای که در این جا اهمیت دارد این است که سنت فلسفی ایرانی- اسلامی، تربیت مقدم بر تعلیم است و هیچ گونه تعلیمی هم نمی تواند در فضای تهی به سرانجام برسد. اگر ملاصدرا در نظامی دینی- الهی- وحیانی پرورش پیدا نکرده بود و در نظام دیگری پرورش یافته بود می توانست نظام فلسفه ای را با کاربست همان روش ها و همان متدلوژی تأسیس کند که سراسر با فلسفه کنونی موجود در مکتب متعالیه تفاوت داشته باشد.
ساختار حکمت متعالیه، مبانی و اصول مهم مکتب ملاصدرا، وجودشناسی، شناخت وجود، اصالت وجود، احکام وجود، شناخت شناسی، وجود ذهنی، اتحاد عاقل و معقول، خیال مجرد، مسئله ادراکات انسان، نفس و حدوث جسمانی آن، حرکت جوهری، معاد و رستاخیز، مرگ و معنای زندگی، هرمنوتیک و تفسیر و دیگر نوآوری های ملاصدرا تنها در زمینه و بافت دینی- اسلامی- وحیانی استوار شده اند و پرورش پیدا کرده اند. بیرون از این زمینه هیچ یک از این دستاوردها نمی توانستند پدیدار شوند.

نتیجه

پیامد مباحث فوق در درجه نخست این است که تربیت بر تعلیم تقدم دارد و هیچ گونه تعلیمی را بدون تربیت ویژه نمی توان تصور کرد. تربیت صدرایی تربیت مبتنی بر دین و آموزه های وحیانی و عرفانی است. سپس آن که هرگونه تربیت در درون شیوه زیست ویژه ای می تواند صورت بندی شود. شیوه زیست صدرایی مبتنی بر حکمت متعالیه و تربیت متعالیه و شیوه زیست غربی مبتنی بر تفکر علم گروانه الحادی است و شیوه زیست غربی عقلانی تر از شیوه زیست دینی عرفانی صدرایی نیست بلکه قدرت نظامی، علمی، تکنولوژیک، اقتصادی و تبلیغاتی است که شیوه زیست غربی را برتر از شیوه زیست دینی و وحیانی ساخته است. دستگاه صدرایی دستگاهی مبناگروانه است که وحی، عرفان و شهود را مبنای کار خود قرار داده است. این دستگاه سازگاری و سازواری کامل دارد و بدین معنا دستگاهی سراسر عقلانی است.
دو الگوی عمده که در حکمت متعالیه می توان تعقیب کرد و در فلسفه و کودک بکار بست عبارتند از الگوی تلفیقی و الگوی دیالکتیکی. در الگوی تلفیقی ملاصدرا به دیدگاه های گوناگون روی می آورد و از راه نقد، ابعاد دفاع ناپذیر آنها را می ستاند و بدین راه دیدگاه های به ظاهر متناقض را به هم نزدیک می کند و آنها را در یک کل هماهنگ می گنجاند. در الگوی دیالکتیکی، ملاصدرا به دیدگاه های گوناگون روی می آورد و تلاش می کند در طرز نگاه ها و چشم اندازها و رهیافت ها مشارکت کند و سهیم گردد و آنگاه با چالشگری هوشمندانه و بی طرفانه رهیافت ها برای دستیابی به رهیافتی متعالی گام بر می دارد. حاصل این رهیافت متعالی است که ملاصدرا را به نظریه های جامع و بدیع می رساند.
نکته حایز اهمیت دیگر آن که ملاصدرا به روش مطالعات میان رشته ای پایبند است. روش تحقیق او تحویل گرایانه و حصرگرایانه نیست. ملاصدرا همواره در سراسر فلسفه ورزی خود به منابع گوناگون نظر دارد و تنها به یک منبع اتکا نمی کند و تلاش می نماید که حقیقت را از منابع و سرچشمه های گوناگون جستجو کند. بنابراین، روش فلسفه ورزی او هم منتقدانه و نوآورانه است و هم جامع و شامل و در بردارنده دستاوردهایی که در پس سنت فلسفی خود دارد. کاربست این شیوه زیست و این شیوه پژوهش در فلسفه و کودک در پارادایم دینی- الهی که به حکمت متعالیه پایبند است، می تواند سخت سودمند افتد. (7)

پی نوشت ها :

1- الاسفار الاربعه، ج3، ص108.
2- همان، ج1، ص20.
3- به نقل از فرامرز قراملکی، احد، روش شناسی فلسفه ملاصدرا، 388، ص246-252 با اندکی دخل و تصرف.
4. see piaget, Jean, "Children's Philosophies" in A Handbook of Child Psychology, 1933.
5. see Mattews, Gareth, Philosophy and the Young Child, 1980.
6- خامنه ای، سیدمحمد، ملاصدرا، زندگی، شخصیت و مکتب صدرالمتألهین، ص 11و 12.
7- خاطر نشان می شود که مقاله حاضر بخش نخست و در واقع مقدمه ای است که بناست در حوزه مکتب متعالیه و رابطه آن با « فلسفه و کودک» در همین مجله به چاپ برسد.


1- خامنه ای، سید محمد، ملاصدرا، زندگی، شخصیت و مکتب صدرالمتألهین، ج1، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، 1379.
2- فرامرز قراملکی، احد، روش شناسی فلسفه ملاصدرا، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، ج1، 1388.
3- ملاصدرا، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، باشراف و مقدمه استاد سید محمد خامنه ای، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، تهران، ج1، 1383.

1. Mattews, Gareth, Philosophy and the Young Child, Cambridge, MA: Harvard University press, 1980.
2. Piaget, Jean, "Children's Philosophies" in A Handbook of Child Psychology, Carl Murchison(ed), 2nd ed, 1933.
منبع مقاله : (1392) ، فصلنامه تخصصی فلسفه و کودک، تهران، بنیاد حکمت اسلامی.