گفتگو با سردار اسماعیل احمدی مقدم فرمانده کل نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران
یک بسیجی به تمام معنی واقعی (2)
وقتی که جنگ تحمیلی شروع شد، آن قرارگاه منحل شد. فاز بعدی آمدند و قرارگاه دیگری را در ارومیه تشکیل دادند، و این نقطه شروع قرارگاه شمال غرب بود. یعنی شهید آبشناسان در فاز دوم قرارگاه شمال غرب به آن پیوست. به یاد
گفتگو با سردار اسماعیل احمدی مقدم فرمانده کل نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران
شهید صیاد شیرازی بعد از سانحه سقوط هواپیمای حامل شهید فلاحی و شهید کلاهدوز به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد...
وقتی که جنگ تحمیلی شروع شد، آن قرارگاه منحل شد. فاز بعدی آمدند و قرارگاه دیگری را در ارومیه تشکیل دادند، و این نقطه شروع قرارگاه شمال غرب بود. یعنی شهید آبشناسان در فاز دوم قرارگاه شمال غرب به آن پیوست. به یاد دارم در تابستان سال 1361 که فرمانده سپاه سردشت بودم در جاده پیرانشهر بر ضد حزب منحله دمکرات عملیات کرده بودیم. دو سه روز نبرد شدیدی داشتیم و شکست خوردیم و 36 شهید دادیم. می خواستیم جاده پیرانشهر را باز کنیم که جنگل های الواتان و مرکزیت دمکرات و کومله همه در آن منطقه بودند. فرستنده های رادیویی، دفاتر سیاسی و مراکز همه گروهک ها آنجا بود. بیشترین مقاومت را آنجا می کردند. البته در همان جا نیروهای اتحادیه میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی هم وارد میدان نبرد شدند...نیروهای جلال طالبانی به کمک چه گروهی آمدند؟
به کمک گروهک حزب منحله دمکرات، البته علت حضور نیروهای جلال طالبانی در کنار نیروهای حزب دمکرات این بود که نیروهای حزب دمکرات کردستان عراق به رهبری بارزانی از طرف پیرانشهر با نیروهای خودی همکاری می کردند. یعنی در واقع رقابت جنگی میان دو گروه عراقی در آن منطقه وجود داشت. یکی به حمایت ما و دیگری روبروی ما می جنگید. در آن موقع هنوز جلال طالبانی با ما همراه نشده بود. در آن موقع به یاد دارم که در یک عملیاتی که شکست خورده بودیم. شهید آبشناسان را هنوز ندیده بودم و نه می شناختم. یک جوان 21 ساله بودم. به منظور مشورت درباره عملیات آینده به او زنگ زدم. گفت بیا اینجا ببینیمت. درست یادم نیست با هیلی کوپتر یا زمینی رفتم. چون راه پیرانشهر مهاباد بسته بود. آمدیم از بانه و سقز دور زدیم و رفتیم ارومیه. وقتی آنجا رسیدیم شخصیت آبشناسان و برخورد اول او برای من خیلی جالب بود. گمان کنم سرهنگ بود.در پی موفقیت در جبهه دشت عباس به او درجه سرهنگی دادند.
وقتی به کردستان آمد تازه سرهنگ شده بود. قاعدتاً نباید 25 سال بیشتر خدمت کرده باشد.در سال 1315 متولد شده است...
آن موقع که فرمانده قرارگاه شد، گمان می کنم بالای چهل سال سن داشت. خب آن روز اولین چیزی که خیلی جالب به نظرم رسید، مرام و منش او بود. مانند بچه تهرانی ها صحبت می کرد. با ریش و سبیل و پیراهن پلیور تیره رنگ چریکی نیروی مخصوص به تن کرده بود. ریش او تراشیده نبود. یک ته ریش و سبیل داشت.
درجه همه روی دوش داشت؟
در عملیات ها درجه نمی گذاشت. ولی در ساختمان های اداری درجه را داشت. بعد که نشستیم بحث را شروع کنیم با لحن داش مشتی ها گفت: «پسر نقشه را پهن کن ببینیم».نقشه را که پهن کردم وجب دست راستش را گذاشت روی نقشه و گفت: «سردشت اینجاست... خب بچه تهرانی از اینجا یک خیز برو به طرف واوان...».
معمولاً یک وجب معادل 23-24 سانتیمتر است. اگر روی نقشه بگذاریم 12 کیلومتر می شود.
یک مهره روی نام واوان قرار داد و یک مهره هم آن طرف وجب روی نام سردشت قرار داد. البته درست هم بود. در مناطقی مثل سقز و مهاباد که عارضه زمینی و جنگل وجود نداشت ما در یک عملیات میانگین 10-12-15 کیلومتر پیشروی می کردیم. ولی مناطق جنگلی خیلی تفاوت داشت. مسافت سه کیلومتر که رفتیم جلو به شدت شکست خوردیم. به ذهن شهید آبشناسان نرسیده بود که عملیات در جنگل الواتان در غرب سردشت چه قدر پیچیده است. راه ندارد و باید هر جا جلو می رفتیم جاده هم پشت سرمان می زدیم. بعد من خندیدم و گفتم شما که وجب گرفتید می دانید کجاست؟
آبشناسان گفت: «می دانم.... بچه تهران که نباید بترسه».
گفتم: جناب سرهنگ وقتی شما را زدند و روحیه تان را باختید چه کار می کنید؟ بیایید عقب زیاد تند نروید. حالا بیایید با هم کمی صحبت کنیم. این جوری نیست که شما می گویید.
گفت: «نه این طور که تو میگی هم نیست».
بعد سرهنگ (سرتیپ) سیاوش جوادیان سال ها فرمانده لشکر 28 کردستان بود. بچه تهران و آدم زرنگ و باهوشی بود. از منطقه شناخت خوبی داشت. نبض کار دستش بود. به من اشاره کرد و گفت: اینجا جای بحث و بگو مگو نیست.
به او گفتم: آخه بابا با وجب که نمی گویند چه قدر جلو می روند. باید بیایند روی زمین محاسبه کنند. هیچ وقت وجب های شهید آبشناسان روی نقشه را فراموش نمی کنم. وجب می گذاشت و وجب وجب فاصله ها را تعیین می کرد. من هم تعجب کرده بودم که این آقا چه کار می کند. به یاد دارم در داستان عملیات جاده پیرانشهر و سردشت، چون مهمترین عملیات شمال غرب آنجا روی داد. از سمت پیرانشهر یگان تیپ شهداء (از سپاه) و یک تیپ از ارتش با هم تلفیقی بودند. نیروهای بارزانی هم از آن طرف مرز می آمدند. از سمت سردشت هم یکی دو تا گردان از ارتش می آمد. گردان قدس به فرماندهی (سرتیپ) احمد دادبین بود. گردان 130 از لشکر 64 ارومیه به فرماندهی سرهنگ رسولیان که آدم خیلی خوب و شجاع بود. آن دو گردان را به کمک ما فرستاده بودند. در ضمن خودمان یک گردان جندالله در قالب 200 /300 نفر سپاهی و بسیجی و سرباز داشتیم. ولی همه این نیروها جوابگوی مقابله با ضد انقلاب نبودند. از آن طرف هم نیروهای جلال طالبانی به کمک حزب منحله دمکرات آمده بودند. حزب دمکرات نیروهایش را از همه مناطق کردستان جمع کرده بود و برف می بارید. باید هرچه زودتر کار را تمام می کردیم. برای این عملیات یک قرارگاه تاکتیکی تشکیل شده بود.
آبشناسان در این عملیات چه نقشی داشت؟
بعد در طول این عملیات که شاید سه ماه طول کشید، از روزی که استارت زدیم تا جاده باز شد مرتب شهید آبشناسان و شهید بروجردی از یگان های عمل کننده و محورهای جنگ بازدید به عمل می آوردند و نیازها را برطرف می کردند. البته هلی کوپتر بروجردی در حین عملیات سقوط کرد و از رده خارج شد. ولی شهید آبشناسان تا آخرین روز عملیات حضور داشت. تنگه گرژال که واقعاً خیلی تنگه است هنوز آزاد نشده بود. دو طرف این تنگه جنگل و کوهستان است.این تنگه در کدام محور واقع شده است؟
درست میان جاده پیرانشهر به سردشت است. فصل پاییز و بارندگی شدید و آب رودخانه ها هم خروشان شده بود. آن سال بارندگی خیلی شدید بود. در همان مرحله آخر عملیات که می خواستیم به واوان برسیم، آن وقت آبشناسان آنجا آمد و با هم وارد واوان شدیم. زیرا نیروهای سپاه و ارتش که از آن طرف به شمال تنگه گرژال نزدیک می شدند، نزدیک روستایی در جنوب تنگه ناگهان یک خمپاره به زمین خورد و در نتیجه آن امیراحمد دادبین و سردار استکی که هر دو از فرماندهان ارتش و سپاه بودند مجروح و به بیمارستان انتقال یافتند. لذا شهید آبشناسان آمد آنجا و با هم وارد واوان شدیم. آنجا سر یک تپه ایستادیم، و طرح ریزی کردیم که عملیات را چگونه ادامه دهیم. هوا هم سرد شده بود شرایط هم سخت بود و نیروها باید به آن طرف رودخانه می رفتند. عبور از رودخانه ای که بسترش در آن منطقه تنگ می شد و آب خروشان بود برای ما مسئله شده بود که چه جوری از رودخانه عبور کنیم؟ بچه های تیپ شهدا که قرار شد آن طرف رودخانه برد و به درختی بست و سپس سایر بچه ها طناب را گرفتند و از داخل آب به آن طرف رد شدند. وگرنه آب خیلی خروشان و زیاد بود و آنها را می برد.آن موقع تازه اوایل جنگ بود و هنوز واحدهای نظامی سپاه شکل سازمانی به خود نگرفته بود. خیلی انسجام نداشت. شهید آبشناسان آنجا نکته جالبی به من گفت: «ببین اسماعیل.... من حسن آبشناسان حاضرم با افتخار لباس ارتشی ام را از تن بیرون کنم و بیایم 300 تن از بچه های سپاه را آموزش دهم».
چون شهید آبشناسان استاد نیروی مخصوص بود در اوج عملیات آزادسازی غرب کردستان که عملیات در واوان به نقطه پایانی رسیده بود به من چنین گفت: «حیف است سپاه مثل ارتش سرباز داشته باشد یا نیروی عادی داشته باشد. سپاه باید یکدست نیروی مخصوص و در خدمت انقلاب باشد».
آری... او حاضر بود به صورت افتخاری لباس سپاهی به تن کند و 300 تن از بچه های سپاه پاسداران را در زمینه جنگ های نامنظم آموزش دهد.
به طور خلاصه عملکرد شهید آبشناسان در کردستان را چگونه یافتید؟
آقای آبشناسان مدتی در مرکز پیاده شیراز مربی نیروی مخصوص و رنجر بود. در تیپ 23 نیروی هوابرد خدمت کرد. از نظر سلوکی، انصافاً یک آدم خیلی مخلص و خاکی و بی ریا و دوست داشتنی و صاف و ساده بود. یعنی انسانی که با صلابت فکر می کرد. به طور مثال به مقام خود نگاه کند که فرمانده قرارگاه است. فرمانده لشکر است و لازمه آن صلابت و قاطعیت نظامی است. نه اینطور نبود.... بیشتر سر و وضع یک بسیجی را داشت.گاهی برخی به خاطر رفتار متواضعانه شهید آبشناسان گله می کردند و می گفتند که ایشان نظم اینجا را به هم ریخته است. چون که بسیار خاکی... بسیار مهربان... و بسیار ساده بود. سرباز را که می دید با او خوش و بش می کرد. با افسر با درجه دار با همه انصافاً خیلی خیلی خودش را پایین می گرفت. خیلی تحت تأثیر شخصیت شهید بروجردی قرار گرفته بود. انصافاً من این را کاملاً می توانم بگویم که شخصیت شهید بروجردی روی آبشناسان اثر زیادی گذاشته بود. با وجودی که فرمانده قرارگاه شمال غرب بود، اما به لحاظ معنوی آدم معنوی بود و توجه به مقام نداشت.
وقتی او را از فرماندهی قرارگاه شمال غرب برداشتند، و فرماندهی تیپ 23 نوهد را به او واگذار کردند، این تیپ را لشکر عملیاتی کرد و داوطلبانه رفت در عملیات قادر شرکت کرد و آنجا به شهادت رسید. میدان عملیات قادر کوهستانی و در واقع صحنه جنگ و گریز بود. یک روز نیروهای ما پیشروی می کردند، و روز دیگر عراقی ها پاتک می زدند. آبشناسان آخر سر یک موضعی را که نمی شد نیروهای ما بگیرند، شخصاً بلند شد رفت در خط و سعی کرد در عملیات مداخله کند که شهید شد.
به یاد دارم که من چند روز قبل از شهادت سرلشکر حسن آبشناسان او را آنجا دیده بودم. به روشنی احساس کردم که روح او پرواز کرده بود... خیلی بی قرار شده بود... همه فرماندهان که او را آنجا دیده بودند نقل کردند، که آبشناسان برای رفتن خیلی بی قرار شده بود. برای ماندن صبر و قرار نداشت. هرچه همه به او می گفتند که جان شما در خطر است و نباید بروید آنجا... چند یکان رفتند و نتوانستند کاری کنند و شما نباید بروید. او توجهی نکرد و رفت و شهید شد. انصافاً یک آدم شجاع و بی ریا و متواضع بود.
نیروهای سپاه پاسداران در عملیات قادر شرکت نکردند؟
چون مجری عملیات قادر ارتش بود، سپاه شرکت نداشت. متأسفانه باید بگویم در یک مرحله برادران ارتش گفتند که چرا عملیات ترکیبی انجام دهیم. ما خودمان عملیات کنیم و سپاه هم خودش عملیات کند. لذا عملیات قادر اولین عملیاتی بود که ارتش به تنهایی وارد عمل شد. ما هم به جهتی که در قرارگاه حمزه بودیم یگان آن چنانی نداشتیم. ولی خوب به جهت دوستی و رفاقت به قرارگاه ارتش سر می زدیم. سلام علیک داشتیم. اگر کمکی و کاری از دستمان برمی آمد کمک می کردیم. شهید صیاد شیرازی آن موقع که فرمانده نیروی زمینی بود، شهید غلامرضا صالحی جانشین لشکر 28 کردستان را به عنوان مشاور در عملیات قادر برده بود تا از نظرات او استفاده کند. این عملیات صرفاً ارتشی بود و یگان های سپاه در آن شرکت نداشتند. ولی برای حال و احوال پرسی و خسته نباشید به قرارگاه شان در منطقه گلازرد سر می زدیم.در آن مدت که با شهید آبشناسان همکاری داشتید چه خاطره ای به یاد ماندنی از او دارید؟
خاطره ای دارم که بازگو نمودن آن شاید جالب توجه باشد. اوایل زمستان سال 1361 که جاده سردشت- پیرانشهر باز شد و عملیات به پایان رسید به شهید آبشناسان گفتم حاج حسن آدرس تان را در تهران به من ندادید؟ دوست دارم اگر تهران آمدم به دیدارتان بیایم.گفت: آدرس من سید خندان است.
پرسیدم: به همه اینجوری آدرس می دهید؟
گفت: بچه تهران باشید پیدا می کنید. همین سید خندانش هم زیادی است.
اتفاقاً آمدم تهران و به یکی از دوستان ارتشی زنگ زدم و به او گفتم آدرس سرهنگ آبشناسان را می خواهم.
دوستم خیلی محبت کرد و شماره تلفن و آدرس منزل آقای آبشناسان را در سید خندان به من داد. منزل او پایین پارک کوروش در خیابان شریعتی بود. زنگ زدم و آبشناسان آمد در را باز کرد و گفت: «نگفتم بچه تهران پیدا می کند».
اتفاقاً در پی آن دیدار با خانواده و فرزندان او هم آشنا شدم و تاکنون با همدیگر ارتباط داریم. همسرشان و فرزندانشان خیلی محبت دارند. از همان سال 1361 رابطه صمیمانه با شهید آبشناسان پیدا کردیم.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}