شهید حمید گلستانی
خیلی آرام بود و آرامش را حفظ می کرد. بچه ها می گفتند در هوای شصت درجه ی اهواز، صبح تا ظهر، مقاومت می کرد و آرام بود. همیشه توصیه می کرد که: «اگر دفترچه تان یک خط جا دارد، نگذارید بیهوده تلف شود. در همان یک خط، یک حدیث بنویسید.»
«حمید» به اطرافیان اهمیت می داد و سعی می کرد کسی از مهربانیش بی بهره نباشد. سرکشی به خانواده ی شهداء از برنامه های اصلی او بود. وقتی که از جبهه برمی گشت به خانه، به همه ی فامیل سر می زد. اکثر فامیل و همسایه ها «حمید» را دوست داشتند.
خلوص و متانتی مخصوص به خود داشت. در برابر مشکلات، طبعی عجیب داشت و هنگام مشکلات به قرآن پناه می برد. اخلاق و تواضع «حمید» را می ستودم و می ستایم.
بیشتر اوقات فراغتش را مطالعه می کرد. اگر در مطالعاتش نکته ی خاصی به نظرش می رسید، می آمد و برای بچه ها توضیح می داد. شخصیتی آرام و در عین حال پر جنب و جوش داشت. انتقادپذیر و معاشرتی بود. و بدون هیچ غروری با دیگران ارتباط داشت.
مهربانی و شجاعت ایشان پوشیده نیست.
برای بررسی و شناخت هر موضوعی تمام جوانب را می دید. اگر مشکلی داشتند، کمک می کرد و کاری با نوع رفتار آن ها نداشت.
«حمید» هر چند با تمام فامیل و همسایه با صمیمیت رفتار می کرد، اما صمیمیت او با بچه های بسیج، ویژه بود. او بسیج را جای مخلصان می دانست. بچه های بسیجی، «حمید» را ایدئولوگ بسیج می دانستند. او با علاقه ی ویژه ای در مسجد و بسیج حاضر می شد و از مؤسسین بسیج فاطمه الزهراء (سلام الله علیها) بود و معتقد بود که: «این بچه ها باید مؤمن باشند، دلیر باشند، پاک باشند و در عین حال باید خوب درس بخوانند.»
در همه حال کمک می کرد. از نگهبانی دادن، تشکیل کلاس و دیوارنویسی و هیچ گاه از این که دکتر باشد یا مسئول پذیرش باشد، «نه» نمی گفت و بدون هیچ غرور و چشم داشتی انجام می داد. برخورد ایشان بسیار عالی و انتقادپذیر بود. شخصیت «حمید» با همه ی ما فرق داشت. چون اگر قرار بود مثل ما باشد، شهید نمی شد. او شخصیتی بسیار محبوب بود. به طوری که اکثر بچه ها دوست داشتند با ایشان همدم باشند. بنده افتخار می کردم با ایشان باشم. او بیشتر وقتش را در مساجد و اماکن مذهبی و فرهنگی می گذراند.
در انتخابات مختلف فعال بود. اکثر مواقع جلسه ها را در خانه ی خودشان تشکیل می داد و تا موقع تصمیم گیری، بحث و گفتگو ادامه داشت.
بنده ی خاص خدا بود. عباداتش را با ظرافت تمام انجام می داد.
«حمید» خنده رو، جدی و متین بود. خوش رویی و شادابی را با خود به هر جمعی که وارد می شد، می برد و به آن جمع، صفای خاصی می داد. کسی پیدا نمی شود که از ایشان ناراضی باشد. متواضع بود. با دیگر اعضای خانواده فرق داشت. او از همه صمیمی تر و شوخ تر بود. کاری می کرد که افراد خانواده را شاداب نگه دارد و همه را بخنداند. شوخ و با صداقت! در شوخی هایش هیچ گاه حرف رکیکی به زبان نمی آورد. زمانی که زیاد اذیت می شد و از موضوعی ناراحت بود، آرام و سنگین می گفت. هرگاه ناراحت می شد، می خندید.
با تمام افرادی که با او در ارتباط بودند، رابطه ای صمیمی داشت. با هر کسی راحت کنار می آمد. در کارهای دسته جمعی، تابع دستور جمع بود. مهربانی و شجاعت ایشان برکسی پوشیده نیست.
از افرادی که می خواستند وقتش را به بطالت بگذرانند، ناراحت می شد. و تکیه کلامش این بود که: «آمده ایم توی این دنیا تا از زمانمان استفاده ی روزبه روز و ساعت به ساعت کنیم.»
هیچ گاه با کسی برخورد فیزیکی نمی کرد. بسیاری از بچه های کوچه و خیابان را اخلاق خوب «حمید» به مسجد کشاند. برای آنها برنامه داشت. ستادی به نام «ستاد ذاکرین» ایجاد کرده بود. ایشان برای مردم محله و اهل مسجد، یک نمونه ی تمام عیار بود. وقار ایشان را قبل از شهادت از یاد نمی برم. (1)

پی نوشت ها :

1. بیداری ابدی، ص 59 و 60 و 62

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (1) اخلاق متعالی، تهران:مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم