مأنوس با روحانیت
شهید سید محمد فولادی

حاج سید محمد فولادی از برادران اهل سنّت بود و ارتباط تنگاتنگی با مولویها داشت. به روحانیت عشق می ورزید و هرجا روحانی شیعه ای را می دید با او انس می گرفت. او اولین کسی بود که با روحانیون و علمایی که به منطقه می آمدند ارتباط برقرار می کرد و آن قدر مأنوس می شد که فکر می کردیم سالهاست هم دیگر را می شناسند.(1)

اجازه نامه ی امام!
شهید شیخ علی مزاری

یک سال پیش از پیروزی انقلاب به اتفاق مرحوم آیت الله کفعمی و شهید مزاری به کربلا مشرف شدیم و پس از آن به نجف اشرف رفتیم . روزی مرحوم آیت الله کفعمی گفتند: «آنها که نمی ترسند بیایند به ملاقات حضرت اما خمینی (ره) برویم.» و در آن جا به همراه ایشان و شهید مزاری همه به دیدار حضرت امام (ره) نائل شدیم.
قبل از انقلاب حاج آقا سفری به عتبات عالیات داشتند، به نقل از شخص ایشان حضرت امام (ره) در نجف به ایشان اجازه وجوهات داده بودند. امّا قبل از حرکت امام اجازه نامه را از ایشان می گیرند و می گویند: «این را خودم برای شما به ایران می فرستم» ایشان می فرمودند: «وقتی به مرز ایران و عراق رسیدیم تمام اسباب و اثاثیه ما را گشتند و بسیار تلاش کردند تا اجازه نامه را پیدا کنند حتی یک جلد مفاتیح ما را پاره کردند این یکی از عنایات الهی بودکه امام اجازه نامه را آن جا گرفتند و بعداً به ایران فرستادند».
شهید مزاری تحت تعقیب ساواک بود آنها برای این کار دلایل زیادی داشتند. از جمله اینکه ایشان نماینده ی حضرت امام در جمع آوری وجوهات شرعیه بودند و رساله های حضرت امام از طریق ایشان می آمد و توزیع می شد البته طبیعی است که رساله ها با جلد مبدّل به دست حاج آقا می رسید.
وجوهات حضرت امام به ایشان داده می شد و در تبلیغ این مطلب درمنبرها اشاراتی هم داشتند. خلاصه چه به شوخی چه به جدّی مطلب را عنوان می کردند. مثلاً از حضرت امام به عنوان آقای موسوی نام می بردند.(2)

حکایت ولایت
شهید احمد باقری

نمی دانم شاید کتاب ولایت فقیه امام خمینی (ره) و دیگران را مروری نکرده بود، ولی خوب می دانم که با ولایت، خونش عجین گشته بود. دَمی که بر می آورد، حکایت ولایت را برفضای وجودمان می پاشید یعنی خود عطر ولایت بود ودیگران را این کوثر حیات معطر می ساخت. با دیدن تصویرحضرت امام (ره) اشک گونه هایش را می شست. حیات مجددش را از او می دانست ونزد کودکانش حدیث لجن را از دوران ستمشاهی با اکره شدید بر زبان جاری می ساخت و از ته قلب به او که حدیث عشقش آموخت (امام «ره») دعا می کرد. وقتی امام را در سیما می دید، گویی که درحضورش می باشد مؤدب می نشست و به دیدگان معصوم و مظلوم امامش چشم می دوخت، با گریه ی امام (ره) می گریست، با لبخندش می خندید و با او زندگی می کرد. او ولایت را با بودن هستی خود معنا کرده بود، با خود می اندیشید که اگر روزی ولایت را خداوند از ما دریغ کند، دیگر هستی مفهومی ندارد. از زمان سربازیش با واژه ی ولایت خود گرفت و با عشق آن بر سر دژخیم ستمشاهی فریاد کشید و با همین انگیزه به دیار سوزان و محروم بلوچستان قدم نهاد وخطرناک ترین مأموریتها را به جان خرید. او اگر چه کتاب ولایت ننوشت ولی خون کاسه سرش درخت ولایت را آبیاری کرد و دریک کلام، زندگیش پیام ولایت، مبارزه اش عمل به آن و مرگ وشهادتش امضای آن بود.(3)

تا آخرین نفوس
شهید فرون بختیاری

شهید می گفت:
امروز تکلیف است با عراق و فردا با هرکسی که بخواهد به حریم مقدس اسلام تجاوزکند، مبارزه کنیم و اگر در داخل به اسلام تجاوز شود یا فساد کند و یا توهین به مقدسات شود، ما حاضریم تا آخرین نفس استقامت کنیم. مسؤولین مملکت بدانند این ملت حاضرند خون خود را فدای اسلام و قرآن واستقلال و آزادی کنند. این ملت مسئول غیر اسلامی نمی خواهد، مادامیکه شما در خط ولایت فقیه هستید مردم پشتیبان شما هستند. ما کسی که بخواهد حکومت کند نمی پذیریم ما خدمت گذار به اسلام می خواهیم.(4)

آخرین کلام: امام را یاری کنید
شهید محمد علی رحیمی

شدت درگیری غیر قابل وصف بود. از هر طرف گلوله می بارید. برادر رحیم یخچالی فرمانده گروهان کمیل از بی سیم جدا نمی شد. هر لحظه ارتباط خود را با گردان بر قرار می کرد. بچّه ها دلاورانه می جنگیدند. رحیم از تیرهایی که از چهار طرف به سوی آن ها می آمد احساس کرد درحلقه ی محاصره ی دشمن قرار گرفته است. درحالی تدبیری برای رهایی ازمحاصره بود. عده ای را برای شکستن محاصره به یک سو هدایت کرد. شدت آتش همه چیز را شعله ور کرده بود. یک دستگاه تانک رحیم را از رو به رو هدف قرار داد. رحیم رخمی شد.
محمد علی رحیمی که نزدیک رحیم بود امدادگر را صدا زد اما امدادگری نبود. نیکخواه را درسنگر کناری فریاد زد.
جمشید نیکخواه به دنبال یافتن برانکار بود تا رحیم را با خود به عقب ببرند. هر لحظه امکان داشت شنی تانکها او را زیر بگیرند. فایده ای نداشت برانکارد پیدا نشد. رحیم را بر شانه انداخت و به عقب بازگشت. در بین راه او نیز هدف تیر دشمن قرار گرفت. نیکخواه تازه رسیده بود نگاهی به هر دو انداخت تا از دو نفر یکی را باز گرداند. برادریخچالی به شهادت رسیده بود. رحیمی را بر دوش کشید و به راه افتاد.
از هر سو گلوله می آمد. او نیز زخمی شد. رحیمی را به زمین گذاشت تا زخمش را ببندد. آخرین کلمات از دهان خشکیده و خونین رحیمی به گوش می رسید. «نیکخواه تو برو . معطل نکن، امام را یاری کنید. از دادن خون برای اسلام باکی نداشته باشید».
در حالی که با چشمان نیمه بازش به آسمان می نگریست به لقاء خدا پیوست.(5)

اشتیاق دیدار
شهید عبدالعلی بهروزی

عبدالعلی می گفت: «به اتفاق دو نفر از فرماندهان به حضور امام خمینی شرفیاب شدیم تا برای عملیاتی که چند روز بعد قرار بود آغاز شود، کسب روحیه کنیم. با اشتیاق تصمیم گرفتم که با آن بزرگ سخنی بگویم و خالصانه بخواهم که دعایمان کند، ولی ابهت وصولت او، زبانم را بست و مانع از بیان درخواستم شد. این جا بودکه امام به نفر اول فرمود: «خداوند شما را حفظ کند» و به من فرمود: «پسرم پیروز باشید» و به نفر سوم گفت : «موفق باشید». اما هریک از ما را با عبارت خاصی دعا کردند و از حضور مبارکش مرخص شدیم».(6)

اجتهاد به رأی نکنیم
شهید اسحاق رنجوری مقدم

یکی از نگرانیهایی که داشت این بود که نکند خدای نکرده زمانی از اصول نظام مقدس جمهوری اسلامی عدول نماییم. همیشه می گفت:
«ما باید آن چیزی را که خواسته ی اسلام است دنبال کنیم و آنچه مقام رهبری مقرر کرده سر لوحه ی کارهایمان قرار دهیم. و خدای نکرده اجتهاد به رأی نکنیم».(7)

پی نوشت ها :

1. لاله و تفتان، ص 93.
2. فریاد محراب، صص 80-78.
3. عبور از مرز آفتاب، صص 48 و 53.
4. حرفهایش به دل می نشست، ص 42.
5. ندای ارجعی، صص 44 - 43.
6. چاووش بی قرار، صص 118- 117.
7. مرزبان نجابت، ص 40.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.