بوسه بر عکس امام در حال شهادت
شهید غلامحسین قلی نژاد

شهید غلامحسین قلی نژاد به شدت مجروح شده بود و از تمام بدنش خون می چکید. بالای سرش که رسیدم، به او گفتم: اگر کاری داری بگو تا برایت انجام دهم.
با اشاره ی سر گفت که کاری ندارم، با زحمت زیاد و در حالی که خون در حنجره اش جمع شده بود با صدای خفیف گفت: «فقط سلامم را به امام برسانید».
بعد عکس امام خمینی (ره) را از جیب خود درآورد و درحالی که لبهایش بر اثر ترکش خمپاره کنده شده و خونین بود، بر آن بوسه زد و در همان حال به بهشت سفر کرد.(1)

دوستت دارم خمینی
شهید محمد تقی قرن زاده

نوجوان شهید محمد تقی قرن زاده از بچّه های مخلص گردان عمار از لشکر هفت ولی عصر (حج) بود که علاقه ی عجیبی به امام خمینی (ره) داشت. وقتی پیام امام را از رادیو و تلویزیون پخش می شد، سراپا گوش می شد و به آن سخنان دل می سپرد. او روی پیراهن بسیجی اش نوشته بود: «دوستت دارم، خمینی»
و در وصیت نامه اش نوشته بود: «روی سنگ مزارم بنویسید: هر که باشد بر خمینی بدگمان، حق ندارد پا نهد دراین مکان»
او عاقبت ارادت خود را به مقام ولایت و رهبری امام خمینی (ره) با تقدیم جان در کربلای پنج اثبات کرد.(2)

همه چیز را بخشید جز دو جیز را!
شهید عبدالرحمان عطوان

شهید عبدالرحمان عطوان همه چیز را به دیگران بخشید، جز دو چیز را. عکس امام (ره) و آرام سپاه را و سفارش کرد که او را با لباس سبز سپاه دفن کنند. مزار او اینک در شهید آباد دزفول ، زیارت گاه عاشقان است.(3)

به مواضع امام معتقد نیست
شهید صدرالله فنی

اواخر سال 56 یا اوایل 57 در اندیشه راه اندازی یک تظاهرات بودیم. وقتی با هم صحبت می کردیم من چند نفر را به عنوان نیروهای مهم و فعال معرفی کردم و درمیان آنان فردی را بردم و گفتم: خوب است با فلانی هماهنگی شود.
آن شخصی که معرفی شد. افکاری متمایل به سازمان مجاهدین خلق داشت. اما درآن موقع هنوز کسی به انحرافات آنان پی نبرده بود. آقا صدرالله به محض شنیدن نام آن کس بی درنگ گفت: «نه! با فلانی تماس نگیر»
گفتم : چرا؟
گفت: «به نظر می آید که این شخص به مواضع آقا معتقد نباشد».
- چه طور؟ مگر چیزی گفته؟
- «بله آقا سخنی دارند که اگرعبیدالله بن زیاد هم بیاید بهتر از این است که پهلوی برمسند قدرت بماند. زیرا با رفتن شاه آمدن مثلا عبیدالله یک فرصتی فراهم می شود تا مردم نفسی بکشند وما بتوانیم حرف هایمان را بزنیم. این فردی که نامش ذکر شد درباره ی این سخن آقا فلان جا گفته است: «خمینی اصلاً انقلاب را درک نمی کند ومبارزه با آمریکا در برنامه ی کارش نیست. به سبب کینه ی شخصی که نسبت به شاه دارد می گوید او برود وتنها توقعی که دارد رفتن شاه است».
در آن زمان در شرایطی که مواضع افراد وگروه ها آن چنان شفاف نبود به دلیل روشن بینی و تیز هوشی ما را از هماهنگی با او برحذر داشت. آن هم به خاطر تعهد به اطاعت امام خمینی و اشتیاق شدید به راه او.(4)

خمینی چه یارانی دارد
شهید ... کارگر

شب عملیّات که رزمندگان برای عملیّات آماده شده و خود را معطّر کرده بودند؛ برادر کارگر، فرمانده ی گروهان، را دیدم. او لباس فرم سپاه پوشیده و محاسن بلند خود را شانه زده و شاد و بشّاش در میان جمع رزمندگان ایستاده بود.
به او گفتم: شما که برای عملیّات آماده می شوی چرا لباس فرم سپاه را بیرون نمی آورد؟ اگر عراقی ها با این وضع تو را اسیر کنند می دانی چه می کنند؟
گفت: «چه می کنند؟»
گفتم : موهای ریشت را یکی یکی می کشند.
گفت : «بله، دوست دارم اگر شهید شدم با این لباس مرا داخل قبر بگذارند و اگر اسیر شدم با این لباس اسیر بشوم و عراقی ها هر بلایی که می خواهند به سر من بیاورند، بیاورند و ببینند که خمینی چه یارانی دارد».
پس از آن برادر کارگر به گوشه ای رفت و مشغول دعا و راز و نیاز با خدا شد.
فردای آن روز پشت بی سیم شنیدم که بی سیم چی فریاد زد: «الله اکبر، الله اکبر، کارگر پرواز کرد».(5)

بی واژه
شهید حاج علی موحدوست

از دار خوئین تا جماران در این فکر بودم که چگونه با امام سخن بگویم. چگونه از آن پیر بخواهد که برای شفای دست آسیب دیده اش دعا کند. علی دلشوره داشت عشقی در دل داشت که در واژه نمی گنجید. به راستی علی با پیر چه بگوید که آن را گفتن را ظرفیتی باشد تا همه ی خواستن وی را هویدا کند. نمی دانم این راه برای علی چقدر گذشت؟ پیر با هیأتی آسمانی در جماران نشسته بود. درچشمانش چیزی بود که قدرت گفتن را فنا می کرد. من نگاهی به پیر و نگاهی به علی موحددوست داشتم. در جست و جوی چیزی بودم. علی چه می گوید؟ چگونه می گوید؟ علی درچشمان پیر نگریست و پیر نیز در چشمان علی نگریست. علی آن روزکلامی سخن نگفت و تنها به بوسه ای قناعت کرد. اما می دانم علی و امام با هم به اندازه ای یک دریا واژه سخن گفتند. یک نگاه و یک دریا واژه ، شگفتا!(6)

راضی
شهیدحسین شعبانی

به من گفت: «مادر! من برم جبهه تو راضی هستی!»
گفتم: تو که کاری از دستت بر نمی آد.
با خنده گفت: «مادر! امام جوان ها را به جبهه ها دعوت کرده. گذشته از این حرفها من رانندگی بلدم. با لودر می تونم سنگر بسازم و جلوی دشمن بایستم. این بهتره یا این که دشمن به شهر و روستای ما حمله کنه؟»
با ناراحتی گفتم: دشمن به این روستا وخانه خراب چی کار دارد؟
به سمت من آمد و خیلی جدی گفت: «مادر! دشمن شهر و روستا نمی شناسد. مسلمان نیست که این ها را بفهمه.»
با حرفهایش من را راضی کرد و رفت.(7)

حالا اما تنهاست.
شهید محمد تقی خیمه ای

از دامغان برای زندگی به تهران رفتیم. در جایی کار می کردم . صبح بلند شدم که به محل کار بروم محمد تقی خوابیده بود. بیدارش کردم و گفتم: بلند شو نمی خوای بری مدرسه؟
لحاف را روی سرش کشید و گفت: «مدرسه نمی رم».
گفتم: چی شده؟ چرا مدرسه نمی ری؟
چیزی نگفت . متوجّه شدم نمی خواهد به من دروغ بگوید. من هم منتظر جواب نماندم. چند دقیقه بعد موقع رفتن گفت: «چند روز پیش وقتی توی مدرسه اعلامیه پخش می کردم من رو دیدند. از مدرسه اخراج کردند. اما ناراحت نیستم چون هنوز وظیفه ام نسبت به جامعه واسلام تموم نشده. ما باید این کار رو تا رسیدن به هدفمون انجام بدیم».
ناراحت شدم و گفتم: نمی خواهی بری درس بخونی.
گفت : «حالا امام تنهاست. بعداً وقت داریم می خونیم.»(8)

راه امام ، همان راه امام حسین است
شهید نوروز علی امیر فخریان

بیشتر نمازهایش را به جماعت می خواند. به خواندن نهج البلاغه هم علاقه ی زیادی داشت. بخش های زیادی از آن را حفظ کرده بود.
یک بار به اوگفتم: چه سعادتی که نهج البلاغه رو حفظ کردی و درنماز جماعت هم شرکت می کنی؟
گفت: «خدا کنه همان طور که مردم توی نمازها و مراسم شرکت می کنند، تا آخر با امام باشن! مردم کوفه امام علی رو تنها گذاشتند و او درد دلهایش را با چاه می گفت: خدا کنه امام را تنها نگذاریم».
در منطقه ی شوش دانیال با هم بودیم. گاهی به عنوان حراست از خط مقدم و گاهی برای پشتیبانی نیروها وارد عمل می شدیم. نوروز علی در بین ما بی نظیر بود. هر شب نماز آقا امام زمان را می خواند. یک روز از او پرسیدم: راه امام حسین را چطوری می تونیم ادامه بدیم؟
حرف دل خود را به من زد و گفت: راه حسین همون راهیه که امام انتخاب کرد. پس چرا شما سستی می کنید؟ به خدا قسم می خورم که روز قیامت نمی توانید جوابگو باشید».(9)

پی نوشت ها :

1. زخم های خورشید، صص 180 - 179.
2. زخم های خورشید، صصص 168- 167.
3. زخم های خورشید، ص 102.
4. کوچ غریبانه، صص 39- 38، و 46.
5. نور سبز، صص 40 - 39.
6. حریر و حدید، ص 40.
7. حدیث شهود، ص 188.
8. حدیث شهود، صص 112 و 115 - 114.
9. حدیث شهود، صص 43 و 47.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.