امام (ره) و ولایت فقیه در خاطرات شهدا (3)
بوسه بر عکس امام در حال شهادت
شهید غلامحسین قلی نژاد
با اشاره ی سر گفت که کاری ندارم، با زحمت زیاد و در حالی که خون در حنجره اش جمع شده بود با صدای خفیف گفت: «فقط سلامم را به امام برسانید».
بعد عکس امام خمینی (ره) را از جیب خود درآورد و درحالی که لبهایش بر اثر ترکش خمپاره کنده شده و خونین بود، بر آن بوسه زد و در همان حال به بهشت سفر کرد.(1)
دوستت دارم خمینی
شهید محمد تقی قرن زاده
و در وصیت نامه اش نوشته بود: «روی سنگ مزارم بنویسید: هر که باشد بر خمینی بدگمان، حق ندارد پا نهد دراین مکان»
او عاقبت ارادت خود را به مقام ولایت و رهبری امام خمینی (ره) با تقدیم جان در کربلای پنج اثبات کرد.(2)
همه چیز را بخشید جز دو جیز را!
شهید عبدالرحمان عطوان
به مواضع امام معتقد نیست
شهید صدرالله فنی
آن شخصی که معرفی شد. افکاری متمایل به سازمان مجاهدین خلق داشت. اما درآن موقع هنوز کسی به انحرافات آنان پی نبرده بود. آقا صدرالله به محض شنیدن نام آن کس بی درنگ گفت: «نه! با فلانی تماس نگیر»
گفتم : چرا؟
گفت: «به نظر می آید که این شخص به مواضع آقا معتقد نباشد».
- چه طور؟ مگر چیزی گفته؟
- «بله آقا سخنی دارند که اگرعبیدالله بن زیاد هم بیاید بهتر از این است که پهلوی برمسند قدرت بماند. زیرا با رفتن شاه آمدن مثلا عبیدالله یک فرصتی فراهم می شود تا مردم نفسی بکشند وما بتوانیم حرف هایمان را بزنیم. این فردی که نامش ذکر شد درباره ی این سخن آقا فلان جا گفته است: «خمینی اصلاً انقلاب را درک نمی کند ومبارزه با آمریکا در برنامه ی کارش نیست. به سبب کینه ی شخصی که نسبت به شاه دارد می گوید او برود وتنها توقعی که دارد رفتن شاه است».
در آن زمان در شرایطی که مواضع افراد وگروه ها آن چنان شفاف نبود به دلیل روشن بینی و تیز هوشی ما را از هماهنگی با او برحذر داشت. آن هم به خاطر تعهد به اطاعت امام خمینی و اشتیاق شدید به راه او.(4)
خمینی چه یارانی دارد
شهید ... کارگر
به او گفتم: شما که برای عملیّات آماده می شوی چرا لباس فرم سپاه را بیرون نمی آورد؟ اگر عراقی ها با این وضع تو را اسیر کنند می دانی چه می کنند؟
گفت: «چه می کنند؟»
گفتم : موهای ریشت را یکی یکی می کشند.
گفت : «بله، دوست دارم اگر شهید شدم با این لباس مرا داخل قبر بگذارند و اگر اسیر شدم با این لباس اسیر بشوم و عراقی ها هر بلایی که می خواهند به سر من بیاورند، بیاورند و ببینند که خمینی چه یارانی دارد».
پس از آن برادر کارگر به گوشه ای رفت و مشغول دعا و راز و نیاز با خدا شد.
فردای آن روز پشت بی سیم شنیدم که بی سیم چی فریاد زد: «الله اکبر، الله اکبر، کارگر پرواز کرد».(5)
بی واژه
شهید حاج علی موحدوست
راضی
شهیدحسین شعبانی
گفتم: تو که کاری از دستت بر نمی آد.
با خنده گفت: «مادر! امام جوان ها را به جبهه ها دعوت کرده. گذشته از این حرفها من رانندگی بلدم. با لودر می تونم سنگر بسازم و جلوی دشمن بایستم. این بهتره یا این که دشمن به شهر و روستای ما حمله کنه؟»
با ناراحتی گفتم: دشمن به این روستا وخانه خراب چی کار دارد؟
به سمت من آمد و خیلی جدی گفت: «مادر! دشمن شهر و روستا نمی شناسد. مسلمان نیست که این ها را بفهمه.»
با حرفهایش من را راضی کرد و رفت.(7)
حالا اما تنهاست.
شهید محمد تقی خیمه ای
لحاف را روی سرش کشید و گفت: «مدرسه نمی رم».
گفتم: چی شده؟ چرا مدرسه نمی ری؟
چیزی نگفت . متوجّه شدم نمی خواهد به من دروغ بگوید. من هم منتظر جواب نماندم. چند دقیقه بعد موقع رفتن گفت: «چند روز پیش وقتی توی مدرسه اعلامیه پخش می کردم من رو دیدند. از مدرسه اخراج کردند. اما ناراحت نیستم چون هنوز وظیفه ام نسبت به جامعه واسلام تموم نشده. ما باید این کار رو تا رسیدن به هدفمون انجام بدیم».
ناراحت شدم و گفتم: نمی خواهی بری درس بخونی.
گفت : «حالا امام تنهاست. بعداً وقت داریم می خونیم.»(8)
راه امام ، همان راه امام حسین است
شهید نوروز علی امیر فخریان
یک بار به اوگفتم: چه سعادتی که نهج البلاغه رو حفظ کردی و درنماز جماعت هم شرکت می کنی؟
گفت: «خدا کنه همان طور که مردم توی نمازها و مراسم شرکت می کنند، تا آخر با امام باشن! مردم کوفه امام علی رو تنها گذاشتند و او درد دلهایش را با چاه می گفت: خدا کنه امام را تنها نگذاریم».
در منطقه ی شوش دانیال با هم بودیم. گاهی به عنوان حراست از خط مقدم و گاهی برای پشتیبانی نیروها وارد عمل می شدیم. نوروز علی در بین ما بی نظیر بود. هر شب نماز آقا امام زمان را می خواند. یک روز از او پرسیدم: راه امام حسین را چطوری می تونیم ادامه بدیم؟
حرف دل خود را به من زد و گفت: راه حسین همون راهیه که امام انتخاب کرد. پس چرا شما سستی می کنید؟ به خدا قسم می خورم که روز قیامت نمی توانید جوابگو باشید».(9)
پی نوشت ها :
1. زخم های خورشید، صص 180 - 179.
2. زخم های خورشید، صصص 168- 167.
3. زخم های خورشید، ص 102.
4. کوچ غریبانه، صص 39- 38، و 46.
5. نور سبز، صص 40 - 39.
6. حریر و حدید، ص 40.
7. حدیث شهود، ص 188.
8. حدیث شهود، صص 112 و 115 - 114.
9. حدیث شهود، صص 43 و 47.
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}