نمی پرسم چرا؟ برای چه؟
شهید ناصر قاسمی

قاسمی می گوید: «معیار و ملاک من دستور امام است. به هر چیزی که علاقه ی بیشتری هم داشته باشم، امام دستور بده، نمی پرسم، چرا؟ برای چه؟، انجام می دهم وغفلت نمی کنم، دستور امام برای من حجّته».
موقعی که حرف دفاع بود، دیگر ناصر، عمو و دایی و فامیل نمی شناخت. می شد خدای حاضر جوابی، مگر مسئله کوچکی بود؟ حرف از دفاع بود و انقلاب. حرف تو دهنش مثل فرفره می چرخید. چنان محکم می گفت که طرف مقابل از حرف زدنش پشیمون می شد و با صورتی سرخ می رفت. ناصر می گفت: «به ولای علی (علیه السلام) قسم، اگه کسی امام را قبول نداشته باشه، اگر پدرم هم باشه، رودرروش می ایستم».
بر پایی زیارت عاشورای هر صبح پنجشنبه اش، رد خور نداشت. دعایش هم این بود:
«خدایا! ما را از ولایت جدا نکن! عاقبت به خیری نصیب ما کن!»(1)

سر عزیز را باید فدا کرد
شهید رضا شکری پور

با شور و حرارت حرف می زد. گفت: «امام پیام دادن؛ جبهه ها را محکم نگه دارید و هوشیار باشید».
قید مرخّصی رو زدند و سوار اتوبوس شدند تا برند خرمشهر.

******

یک عکس امام روی تاقچه ی اتاق بود. می گفت: «ببین امام چطوری نگامون می کنه، من خجالت می کشم مثل او نباشم. ما باید پیرو امام باشیم».

******

اعتقاد داشت: «اگر می خواهیم دشمن را ذلیل و اگر ملّت می خواهد سر بلند شود، باید گوش به فرمان رهبر بسپاریم. اگر گفت سرت را بده، سر را فدا کنیم و اگرگفت عزیزت را فدا کن، فدا کنیم».

******

مطیح محض بود. همیشه به بچّه ها سفارش می کرد که تابع ولایت باشند و امام را فراموش نکنند.(2)

خوشحال از دیدار
شهید تقی بهمنی

امام آمده بود تهران. آقا تقی هم خیلی اصرار داشت که برود و امام را ببیند، نگران بودیم. تهران شلوغ بود و درگیری ها ادامه داشت.
دور روز ماند و برگشت. گل از گلش باز شده بود . آن قدر خوشحال بود که نگو. می گفتم: تقی جان حالا نمی شه نری تهران؟
می گفت: «نه! نه! این حرف ها را نزن گناه داره! اگر مرا بکشید هم باید بروم!»(3)

بریده ی روزنامه
شهید علی نقی ابونصری

علی بر یده ای از روزنامه ی کیهان را که پیام امام در باره ی پرکردن جبهه ها در آن بود و بالای آن با تیتر بزرگ نوشته شده بود؛ «امروز پر کردن جبهه های نبرد و آمادگی برای دفاع از اسلام و ایران، برای همه قشرها از واجبات الهی است».
از روزنامه جدا کرده بود و همیشه همراه خود داشت و هرگاه مورد سؤال دوستان وآشنایان قرار می گرفت که: «چرا این قدر به جبهه می روی؟»
او بدون این که حرفی بزند، آن را از جیبش بیرون می آورد و نشان می داد.(4)

تسلیم محض
شهید مهدی امینی

مهدی در همه ی امور به مولایش علی (علیه السلام) اقتدا می کرد.
او در برابر ولایت فقیه تسلیم محض بود. می فرمود: «اگر به فرض محال، امام برای من بگوید دست شاه را ببوس، من در این کار لحظه ای درنگ نمی کنم».(5)

من از مرگ نمی ترسم
شهید گمنام

رژیم بعثی عراق با همکاری ضد انقلاب، زندان (دوله تو) را بمباران کرد. داشتیم جنازه ها را جمع می کردیم. کنار زندان یک رودخانه بود. پیکر شهدا را در کنار رودخانه آوردیم . سربازی درمیان زخمیها بود که داشت شهید می شد. از کمر به پایین را نداشت. ناگهان دیدم سروان امید - خواهر زاده ی قاسملوی معدوم - در حال پایین آمدن از جنگل است. داشت به طرف ما می آمد، به ما که رسید چیزی به شهادت آن سرباز نمانده بود. اما در همان حال رو به سروان امید کرد و گفت: «ای خائن! من سرباز خمینی ام. بیا مرا بکش من از مرگ نمی ترسم. من شجاعت را از خمینی آموخته ام». (6)

احترام حتّی به تصویر امام
شهید حمید صالح نژاد

همسر شهید صالح نژاد گفت:
«حمید به امام خمینی علاقه ی بسیار زیادی داشت. هر وقت تصویر و سخنرانی امام در تلویزیون پخش می شد، اگر غذا می خورد، دست از غدا خوردن می کشید و اگر درحال خوابیده به تلویزیون تماشا می کرد، به محض دیدن تصویر امام به احترام ایشان می نشست».(7)

امام، فدات
شهید حسن باقری

از ویژگی های مهم شهید حسن باقری عشق و علاقه بیش از حد ایشان به حضرت امام بود. وقتی به او وعده ی ملاقات با حضرت امام را می دادند حتی حاضر به خواب و خوراک نمی شد تا ساعتی که از دیدار امام باز می گشت. در دیدارهای خصوصی با حضرت امام نزدیکترین فردی بود که پیش امام می نشست.

******

محسن رضایی می گوید: «یک بار که با فرماندهان در خدمت امام بودیم، به بچّه هایی که دور امام جمع شده بودند، گفتم: بچّه ها! پاسداری ننشینید، مرتب بنشینید.
حضرت امام پاسخ دادند: «نه ، همان پاسداری بنشینید».
شهید باقری وقتی این جریان را تعریف می کرد، حالش دگرگون می شد.

******

همه ی ذکر حسن، امام بود. او حتی به بچّه های کوچک 1/5 ساله خواهرش یاد داده بود که عکس امام را به همه نشان بدهد و بگوید: «امام فدات!»
با اینکه این بچّه درست نمی توانست صحبت بکند.(8)

درود بر خمینی
شهید محمد حنیفه

محمد حنیفه پیر مردی بود نجیب با چهره ای نورانی که اسارت را همچون جبهه سپری می کرد، نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و جالب تر این که به رغم سن بالایی که داشت، شکنجه های طاقت فرسای دشمن را با جسم نحیفش تحمل می کرد و روزه هم می گرفت، اگر نگهبانها به امام نسبت ناروایی می دادند او متقابلاً، صدام را نشانه می رفت. گاه چندین سرباز، برای دقایقی طولانی با کابل و شلاق و سیلی و لگد به جان او می افتادند و تنها حرف او این بود .« درود بر خمینی مرگ بر صدام یزید کافر».
اما عراقی های وحشی را بی منطق او را می خواستند که به امام توهین کند و چون تکمین نمی کرد، آن قدر او را زدند تا شهید شد.(10)

افتخار دست بوسی امام
شهید ایرج ستاریان

ایرج قبل از انقلاب و آمدن امام (ره) به ایران، جزء جوانهای فعال مسجد بود. هر شب با دوستانش در مسجد جمع می شدند وجلسه می گذاشتند. بچّه ها اخبار را از این جا و آن جا می گرفتند و با هم در جلسات مسجد شور می کردند که چه بکنند. ایرج همیشه از من می خواست که درجلساتشان شرکت کنم. اما من به خاطر مشغله ای کاری ام که معاونت پاسگاه را داشتم، عذر می آوردم و بعداً هم نمی توانستم آن طور که ایرج می گفت، در برنامه های مسجد شرکت داشته باشم. اما او از بس که علاقه داشت، بعضی شبها با اصرار مرا با خودش همراه می کرد و به مسجد می برد. آنجا وقتی جوان های مؤمنی را می دیدم که بدون هیچ چشمداشتی و تنها برای نجات ملت از یوغ استبداد رژیم شاهنشاهی، تلاش و ایثار می کردند. از خودم خجالت می کشیدم . پسرم همیشه می گفت: «شاه رفتنی است» و من هم در جوابش می گفتم: من از خدا می خواهم که هر چه رودتر ، شاه از ایران برود و امام به میهن عزیزمان بر گردد.
یادم هست، روزی که امام بر گشتند و چند روز بعدش، انقلاب پیروز شد، ایرج با خوشحالی به منزل آمد و مرا بغل کرد وبوسید . امام وقتی به تهران تشریف فرما شدند، او در پوست خودش نمی گنجید. از بس که برای زیارت امام مشتاق بود، همان ایام رفت تهران و به خدمتشان رسید. افتخار ایرج این بود که آن سفر توانسته است دست امام را ببوسد. او به راستی مزد شبهای مسجدش را گفت و پیروزی انقلاب، واقعاً برایش بهترین پاداش بود.(10)

پی نوشت ها :

1. گمنام مثل من، صص 49، 63 و 61.
2. ققنوس و آتش، صص 34، 77، 112 و 148.
3. آیینه تر از آب، ص 18.
4. چکیده ی عشق، ص 119 - 118.
5. بر ستیغ صبح، ص 206.
6. لحظه ی دیدار، ص 10.
7. صنوبرهای سرخ، ص 126.
8. صنوبرهای سرخ، صص 116-117.
9. لحطه ی دیدار، ص 22.
10. قاموس عشق، صص 116-115.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس6، (گل واژه های ولایت)، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.