نویسنده: بهزاد پور رضاییان




 

چکیده:

در عصر صفویه عوامل چندی باعث خروج شعر از دربار و ورود آن به کوچه و بازار شد که نتیجه ی آن حضور اصطلاحات مشاغل گوناگون در شعر سبک هندی(به طور عام) و صائب(به طور خاص) است. این مقاله به وجود اصطلاحات خاصّ هنرهای سنّتی ایران در دیوان صائب تبریزی می پردازد و ضمن ارائه ی اطلاعات مختصری در باب هنر سنّتی موردنظر به برخی از نکات ادبی مربوط به آن نیز اشاره می کند.

کلیدواژه ها:

سبک هندی، صفویه، صائب تبریزی، دیوان، هنرهای سنتی.

مقدمه:

جریان های ادبی- هنری فرزندان اجتماع و تاریخند که در دامان آنها و تحت تأثیر اوضاع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و روابط فرهنگی میان یک یک افراد جامعه رشد کرده و بزرگ می شوند. قطع به یقین آنچه را که ما ادبیات می نامیم ثمره ی دردها، جنگ ها، انقلاب ها، مهاجرت ها، خوشی ها و ناخوشی ها، انعکاس اشتیاق ها و ناکامی ها، شکست ها و پیروزی ها و رسیدن ها و نرسیدن هاست.
در سده ی دهم هجری قمری یعنی دوره ی صفویه یکی از این جریان ها متولّد و تا اواخر سده ی دوازدهم هجری قمری رشد کرده و بالغ شد. این جریان همان سبک هندی است که در دامان خود نویسندگان و شاعران برجسته ای چون کلیم کاشانی، سروش اصفهانی، صائب تبریزی، بیدل دهلوی، حزین لاهیجی و شعرای بسیار دیگری پروراند.
دکتر شمیسا عوامل پیدایش سبک هندی را پنج مورد ذکر نموده است که عبارتند از:« مذهب، سفر به هند، توسعه ی اصفهان، رفاه اقتصادی و علاقه ی شاهان صفوی به فرهنگ» (شمیسا، سیروس، 1383، ص 273)
در میان تمامی شعرایی که منسوب به این سبک هستند صائب دارای موقعیّتی خاص و برجسته است و به گواه بسیاری از بزرگان و منتقدان، درخشنده ترین ستاره ی آسمان سبک هندی است. از نگاه دکتر حسین حسن پور« نقطه ی آغازین سبک هندی شاخه ی ایرانی را بابافغانی و نقطه ی اوج آن را صائب تبریزی می پوشاند. (حسن پور آلاشتی، حسین، 1384، ص 28).
صائب از جمله شاعران سبک هندی است که باعث پیشرفت این سبک شد و شعرا و آیینه ی تمام نما و گواه روشنی بر تجلی تمامی خصوصیّات و شاخصه های اساسی سبک هندی است. شعر او به طور آشکاری مسیر منطقی گذار از قدما به عصر صفویه را نشان می دهد و فهم سخن او نسبت به دیگر شعرای این سبک آسان تر است زیرا بسامد ابیاتی که ساختار اصلی این سبک را داشته باشد در شعر او زیاد نیست و زبانش روان و درست است.
تاریخ نگاران چنین آورده اند که میرزا محمدعلی پسر میرزا عبدالرّحیم تبریزی اصفهانی معروف به «صائبا» از معروف ترین و مؤثرترین شاعران عهد صفویه است. در مورد تاریخ تولّد صائب اختلاف نظر است اما می توان برای این منظور سال های 1000 تا 1016هجری قمری را در نظر گرفت. سلسله نسب صائب به شمس تبریزی معروف می رسد و موطن اصلی که او هیچ گاه آن را از یاد نبرد، تبریز است هرچند در اصفهان رشد کرده و بالیده است.
صائب از خاک پاک تبریز است*** هست سعدی اگر از گل شیراز
(دریاگشت، محمدرسول، 1371، ص 347)
عموی صائب، شمس الدین تبریزی شیرین قلم، مشهور به «شمس ثانی» از استادان خط بود. صائب نیز در خوشنویسی به درجه ی استادی رسید و با ریزه کاری ها و فوت و فن و تکنیک های این هنر به خوبی آشنا شد. «صائب در طولِ عمر پرثمر خود سفرهای بسیاری کرد. در زمان بلوغ و جوانی به مکّه و مدینه مسافرت کرد و در بازگشت به مشهد مقدس رفت.
لله الحمد که بعد از سفر حج صائب*** عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم
در سال 1034هجری( و به قولی 1036) از اصفهان عازم هندوستا شد و بعد به هرات و کابل رفت.
به جای لعل و گوهر از زمین اصفهان صائب*** به ملک هنر خواهد برد این اشعار رنگین را»
(دریاگشت، محمدرسول، 1371، ص 348)
صائب علاوه بر تبحّر و ذوق فطری و قابل تمجید در سرودن شعر از کرامات و کمالات نفسانی والایی نیز برخوردار بود. آذر بیگدلی (منتقد) معتقد است:« شعر صائب چندان نیست که چنین شهرتی برای او به ارمغان آورد. آنچه موجب ناموری او گشته اخلاق خوب و کمال نفسانی او بوده است. » (فتوحی، محمود، 1385، ص 65)
صائب مانند دیگر شعرای سبک هندی از جمله شاعران کثیرالشّعر است که در طول حیات پربار خود به روایتی 73 هزار بیت و به قولی 200 تا 300 هزار بیت شعر سروده است. به عقیده ی بسیاری، صائب به سبب کیفیّت و کمیّت آثار خود به چنان مقام و منزلتی دست یافته که پس از حافظ هیچ شاعر دیگری توان رقابت با او را نداشته است. به قول نصرآبادی:«خامه ی یگانه ی دو زبانش، به تحریک سه انگشت، به چهار رکن آفاق و شش جهت و پنج نوبت کوفته». (دریاگشت، محمدرسول، 1371، ص 69)
یکی از دل مشغولی های صائب یافتن مضامین نو، بدیع و پیچیده است و می توان گفت سهم صائب در خلق مضمون های نو نسبت به شعرای سبک هندی بیشتر است. او با قریحه و پشتکار به معانی نازک و پیچیده رسیده و در این راه نیز تنها الهام دهنده و آموزگار او اندیشه و تفکر خودش بوده است. انسانیّت و ایثار هدف و دغدغه ی دیگر اوست.
«از سر زانوی خود آیینه دارت داده اند*** بنگر این آیینه از بهر چه کارت داده اند
از تلاش های جدّی او بیداری برای رسیدن به وارستگی و یافتن جوهر وجود است، دست هشتن از ظواهر دنیا و دست بردن به عالم عاطفه، مهر و انسانیت است.
گرچه در ظاهر اسیر چار دیوار تنی*** رخصت جولان برون زین نُه حصارت داده اند»
(دریاگشت، محمدرسول، 1371، ص 226)
برمی گردیم به سبک هندی و عصر صفویه و یکی از شالوده های اساسی این سبک که ورود زبان شعر میان کوچه و بازار(و برعکس) است و ارتباط مستقیمی با این مقاله دارد را مورد برّرسی قرار می دهیم.
در گذر تاریخ ادبی و هنری همواره ما با دو نظر مهم و اساسی سروکار داشته ایم که به شهادت تاریخ هیچ کدام بر دیگری تفوّق نداشته است. عدّه ای معتقدند که «شعر باید زبان روز و زبان عصر باشد» و کسانی هم بوده اند که گفته اند«شعر هرگز نمی تواند به زبان روز باشد» (شفیعی کدکنی، ‌محمدرضا، 1375، ص 49).
در عصر صفویه شاهد یک ساختارشکنی عمومی در زمینه ی استفاده از کلمات، مفاهیم و موضوعات تازه هستیم. در سرتاسر اشعار شاعران این دوره یک نوع شادمانی، شور و نشاط موج می زند، به خصوص در آثار علمداران آنها، صائب تبریزی و کلیم کاشانی. شادی از اینکه توانسته اند حصر چندین و چند ساله ی شعر دربار را بشکنند و نشاطی ناشی از یک پیروزی بزرگ و حضور در بین مردم و مشارکت عمومی در ایجاد فرهنگ ملی تازه، فرهنگی که درباریان سعی در گمشده تلقی شدن آن داشتند، به وجود آورند. نگاهی اجمالی به پیشه و حرفه ی شاعران این دوره گواه روشنی بر این ادّعاست. شور و اشتیاق به قدری بود که بسیاری از آنها برای رسیدن به شعر و شاعری دست از کار کشیده و تمام وقت خود را صرف سرودن شعر کردند. ملّا غروری«جدول بند»، آقا اسمعیل «کاشی ساز» نافع قمی«طبّاخ»، نورای نجیب«بزّاز» و سقّایی«حلاّج» بود. صائب با اینکه در دربار و مقّر حکومتی نیز بود در حرفه و هنر خوشنویسی هم سرآمد زمان خود بود. حضور این استادکاران و هنرمندان در میدان فرهنگ و شعر باعث ورود الفاظ، کلمات و اصطلاحاتی در شعر شد که تاکنون یا سابقه نداشت یا کاربردی متفاوت داشت. ذوق جمال شناسی آنها و تبحّر در شغل و هنر خود باعث استفاده از تجربیّاتشان و ریزه کاری های تکنیکی کارشان در شعر گردید. به طور مثال صائب به دلیل اینکه در خوشنویسی مهارت داشت از اصطلاحات خاصّ آن به زیبایی استفاده نموده و راز و رمزهای تکنیکی این هنر را استادانه به کار برده است. هنگامی که پایه های شعر درباری شکسته می شود و تخت قهوه خانه ها جایگاه بالیدن شعر و فرهنگ عامّه می گردد واضح است آنچه بر روی کاغذ آورده می شود بایستی به مذاق خوانندگان که عامّه ی مردمند خوش بیاید و قدرت فهم آنها را داشته باشند. مرحوم زرین کوب می گوید:
شعر او (صائب) احساس عامّه و حکمت عامّه است. دردها و اندیشه های عامّه در این شعر مجال بیان می یافت و زبان عامّه و بیان عامّه بود که آن را طراوت و تازگی می بخشید. از همین جهت بود که شعر او در بین عامّه بیش از هر شعر دیگر مطلوب بود.
تعبیر صائب از استفاده از زبان روز«تلاش تازگی لفظ» نظریّه ی مسلّط آن زمان است.
چنانچه گفته شد یکی از عوامل پیدایش سبک هندی توسعه ی شهر اصفهان بود. «اصفهان در آن زمان مهد صنعت و هنر محسوب می شد و کارخانه های متعدد قالی بافی، شیشه گری، سفال، کاشی، فلزکاری و... دایر و هنرمندان و صنعتگران بی شماری مشغول کار و آفرینش بودند.
صائب می گوید:
در کارخانه ای که ندانند قدر کار*** از کار هر که دست کشد کاردان تر است
(شمیسا، سیروس، 1383)
این امر موجب شد تا بسیاری از کشاورزان و فئودال ها به اصفهان وارد شوند و این مقارن زمانی است که شعر و ادب از دربار به میان مردم عامّه آمده بود. بنابراین احتیاج به ادبیّات عامیانه و قابل فهم احساس شد. معیارهای زیباشناسی تغییر کرد و مضامین ادبیّات سنّتی و فخیم به زبان و بیان روز ترجمه شد.
در این میان صائب به عنوان اصلی ترین نماینده ی سبک هندی در کوچه ها، بازارها، باغ ها و قصرهای این شهر قدم می زد و به پشتوانه ی قریحه ی ذاتی و استعداد شاعری، تمامی اتفاقّات پیرامون خود را با زبان شعر بیان می کرد. او برای بیان و انتقال مطلوب مفاهیم عرفانی، اخلاقی، مذهبی، سیاسی، اجتماعی و... از همه ی ابزارهای موجود و اتفاقات روزمره بهره می برد. از میان انواع بی شمار موضوعاتی که صائب در اشعار خود آورده است روی سخن ما اصطلاحات و کلمات تکنیکی هنرهای سنّتی و دستی مشهور آن زمان از جمله خوشنویسی، جواهرسازی، زرگری و نقره کاری، بافت یا نسّاجی، تمثال سازی یا حجّاری، شیشه گری و... است.

خوشنویسی

خوشنویسی شامل انواعی است که معروف ترین آنها عبارتند از: خط کوفی، ثلث، نسخ، نستعلیق، شکسته نستعلیق، رقاع، طومار، طغری و چند خط تزیینی دیگر. استاد حبیب الله فضائلی در کتاب اطلس خط تمامی آنها را معرّفی کرده است و آلبرتین گاور نیز در کتاب تاریخ خط خود از نظر تاریخی به طور مفصّل آنها را توضیح داده است.
دیوان صائب سرشار از اصطلاحات، عبارات و کلمات تکنیکی انواع هنرهای سنتی است. صائب به دلیل مهارت در هنر خوشنویسی و آشنایی کامل با ابزار و قوانین این هنر به زیبایی از اصطلاحات خوشنویسی در ابیات خود استفاده نموده است.
اگر کتاب تاریخ را تورّقی کنیم درمی یابیم که ارتباط تنگاتنگ شعر و خوشنویس و شاعر و خوشنویسی در همه جا خودنمایی می کند.
از اشعار صائب برمی آید که وی آگاهی کاملی از ریزه کاری ها و فوت و فنّ این هنر زیبا و مقدس دارد. او در جایی گفته:
صائب زبان خامه به کام دوات کش*** امروز چون سخن طلبی در میان نماند
4127/ 7
کلمات «خامه» و «دوات» از اصطلاحات خاصّ خوشنویسی است و «زبان» به نوک قلم نی اطلاق می شود. می توان دریافت که منظور او نوشتن و خوشنویسی بوده است یا در آنجا که گفته است:
منسوخ گشت چون خط کوفی ز خط نسخ*** طغرای چین ابروی او از مثال خط
5120/ 2
آگاهی خود را از روند تاریخی و اطلّاع از خطوط نسخ، کوفی و طغرا نشان داده است.
در خوشنویسی اصطلاحی استفاده می شود موسوم به «اصلاح خط» و آن تراش دادن اضافه های حروف و کلمات نوشته شده و تغییر در شکل و ضخامت قسمت هایی که قلم نگرفته به منظور صاف و هموارکردن آن با زبانه ی وحشی قلم است. (محمودی، آزاد، 1386)
صائب در دیوان خود به درستی از این اصطلاح استفاده کرده است.
ای ستمگر دست از اصلاح خط کوتاه کن*** خامه داخل در خط استاد کردن مشکل است
1030/ 8
اصلاح خط حالتی تصنّعی به خط می دهد که همواره مورد نکوهش استادان خط بوده است و صائب نیز این نکوهش را با آوردن کلمه ی ستمگر در این بیت نشان داده است.
اصطلاح«سیاهی» و «سفیدی» یا همان«سواد» و «بیاض» از دیگر کلمات تخصّصی خوشنویسی است که اشاره به توازن بین حلقه ها و چشم های حروفی همچون «ج»، «ص»، «ض»، «ط»، «ظ» و... و زمینه ی سفیدی که درون آنها دیده می شود، دارد.
بر بیاض عارض او از غبار خط نرفت*** آنچه بر روی من از زلف سیاه او گذشت
1359/ 6
آوردن اصطلاحات «بیاض» و «خطّ غبار» اشاره ی روشنی به خوشنویسی است. کلمه سیاه در مصراع دوم می تواند یادآور اصطلاح «سواد» باشد. در این بیت«بیاض عارض» با «روز من» و «غبار خط» با «زلف سیاه» ارتباط پیدا می کند. (لفّ و نشر مرتّب)
تیغ اجل دو دست مرا اگر قلم کند*** مشق جنون همان به بیاض کفن کشم
5831/ 5
صائب از میان تمامی اصطلاحات مربوط به خوشنویسی بیش از همه از اصطلاح عامّ«خط» استفاده نموده است. اگر از خوشنویس بودن صائب صرف نظر کنیم شاید استفاده ی فراوان او از این اصطلاح به دلیل ارزش و اعتبار خوشنویسی به خصوص در دوره ی اسلامی بوده باشد.
آلبرتین گاور در کتاب تاریخ خط می نویسد:
«در اسلام خوشنویسی عامل تجلّی روحانیّتی است که از کمال درون سرچشمه می گیرد. کمالی که ناشی از هماهنگی با خواست خداوند است. در میان مسلمانان، عرفان، خوشنویسی همواره پیوندی نیرومند داشته است. (گاور، آلبرتین، 1386)
ریحان خلد نیست سزاوار هر سفال*** تا در دل که ریشه کند پیچ و تاب خط
5119/ 6
در مصراع نخست«ریحان» اشاره به «خط ریحان» دارد. آمدن اصطلاح«خط» در مصراع دوم، بیت را به خوشنویسی ارتباط داده است هر چند مصراع اول اشاره به صنعت سفالگری نیز دارد.
چون قلم صد سینه چاکش هست در هر گوشه ای*** داغ دارد نو خطان را روی زیبای سخن
6049/ 7
در مصراع اوّل ضمن اشاره به «قلم» و اختصاص دادن موضوعیّت بیت به خوشنویسی به تراشیدن قلم نیز اشاره می کند و کلمات«خط» در نوخطان و نیز«سخن» در مصراع دوم بدین ترتیب از نظر خوشنویسی معنا پیدا می کنند.
اصطلاحاتی که صائب در زمینه ی خوشنویسی در دیوان خود آورده، بسیار است و صحبت در مورد آنها در این مقال به درازا می کشد از جمله: خط ریحان، ‌خط شکسته، سرخط، شقّ قلم، قلم، خامه، دوات، خط نسخ، ثلث، طغرا، خط فرمان و...

جواهرسازی

جواهرسازی عبارت است از ساخت زیورآلات معمولی چون دستبند، گلوبند، انگشتر، سنجاق سر، بازو بند، زنجیر و... آنچه از زمان های باستان یعنی هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان به ما رسیده است نشان دهنده ی مهارت مردم آن زمان در این زمینه است. در شاهنامه ی فردوسی نیز مظاهر قدرت پادشاهان دوره ی ساسانی، تاج و تخت و نگین معرفی شده است. (گیرشمن، رمان، 1370، ص 240)
از دربار سلاطین صفویه نیز با آن همه عظمت و شکوه دنیوی و منابع و ثروت های هنگفت، از نظر زیورآلات آثار بی شماری در موزه های دنیا باقی مانده که خود شاهد زنده ای در این زمینه اند. بسیار طبیعی به نظر می رسد که انعکاس آن در شعر صائب با توجه به شخصیّت او و نگاه نکته سنجش چه مقدار باید باشد. صائب از این هنر به گواه تعداد کلمات و اصطلاحات فراوان به کار رفته در دیوان او نه به اندازه ی خوشنویسی اما به قدر کافی آگاه بوده است.
کمند گوهر مقصود رشته ی اشک است*** چو برگ گل دل صدپاره را به آب دهید
4041/ 4
در این بیت کلمات «گوهر» و «رشته ی اشک» به وضوح اشاره به جواهرسازی دارد. اشک از نظر لغوی قطره، قطره ی آب و سرشک معنا می دهد. و اصطلاحاً نوعی کریستال شیشه ای رنگین(معمولاً سرخ) است که در جواهرسازی و زیورآلات کاربرد دارد و در میان طلاسازان و جواهرکاران مشهور است.
گوهر یا جوهر به معنی سنگ های گرانبهایی چون مروارید، الماس، یاقوت، فیروزه و امثال دیگر است که در ساخت زیورآلات کاربرد دارد. (فرهنگ عمید، ص 130)
الماس ندامت دل ما را نخراشید***تا همچو عقیق از هوس نام گذشتیم
5938/ 6
الماس جزء سنگ های گرانبهاست که در صنعت جواهرسازی کاربرد دارد و در صنعت شیشه سازی برای بریدن شیشه نیز استفاده می شود. سنگی است که به علّت درجه ی سختی بسیار بر همه ی اجسام می تواند خط بیندازد و هیچ جسمی را بر آن اثری نیست مگر خرده هایی از جنس خودش. رنگ شفّاف آن مشهور است اما به رنگ های سبز، سرخ، آبی و حتی سیاه هم دیده شده است. (فرهنگ عمید، ‌ص 153)
عقیق نیز نوعی سنگ شیشه(کوارتز) به رنگ های مختلف است و نوع مرغوب آن که به عنوان نگین در انگشتر، گوشواره و... استفاده می شود به رنگ سرخ یا آلبالویی است. (فرهنگ عمید، ص 733)
یکی دیگر از کلمات مورد استفاده ی صائب از این صنعت فیروزه است.
صائب اگر به تاج شهان جا کند، همان*** فیروزه یاد خاک نشابور می کند
4190/ 9
صائب سخن سبز زنده ی جاوید*** فیروزه ی من کان نشابور نداد
4353/ 7
فیروزه یا پیروزه یکی از سنگ های قیمتی به رنگ آسمانی مایل به سبز است که از معدن به دست می آید و بیشتر برای نگین انگشتر مورداستفاده قرار می دهند و معادن آن در شهرهای نیشابور، کرمان، فارس و آذربایجان است. (فرهنگ عمید، ص 782)
وفور کلمات و اصطلاحات این هنر و صنعت نیز در دیوان صائب بسیار است که برخی از آنها عبارتند از: یاقوت، نگین، نگین دان، نقش چپ و راست، معدن، محک، لعل، گهرسنج یا گوهرشناس، گوشواره و...

بافت(نسّاجی):

ایران از دیرباز همواره در زمینه ی انواع بافت پارچه و فرش و دیگر محصولات از این دست مشهور و خوشنام بوده است. کیفیت و تنوع پارچه های ایران به ویژه پارچه های ابریشمی در امپراطوری های چین، مصر، روم و یونان تحسین برانگیزه بوده و سفارشات فراوانی از این امپراطوری ها برای دریافت پارچه در کتاب های تاریخ به چشم می خورد.
ایران سده ی دهم هجری قمری یعنی عصر صفویه را می توان به جرأت عصر طلایی بافندگی ایران به شمار آورد. زندگی های مرفه شاهزادگان و کاخ های مجلّل متعدّد، متقاضیان فراوانی جهت جامه ها و پارچه های فاخر به دنبال داشت. بدین ترتیب انقلابی در تمام رشته های صنایع هنری و به ویژه انواع بافت به وقوع پیوست که امتداد آثارش هنوز هم پا برجاست و تحسین برانگیز. شاه طهماسب چنانچه معروف است به بافت فرش علاقمند بوده است و با جزئیّات کار رنگرزی، طرّاحی و بافت آن آشنا بوده و حتی گفته اند که شخصاً نقشه ی چند فرش را طراحی نموده است. (ز. لعلی خمسه، 1384، ص 12)
صائب تبریزی با نگاه تیزبین و علاقه ی وافر خود در این زمینه ی در اشعار خود با بسامد بالایی از اصطلاحات خاصّ این هنر استفاده نموده است.
تار و پود مخمل از خواب پریشان بسته اند*** دست بالین کن شکر خواب فراغت را ببین
6185/ 9
«تار» عبارت است از رشته نخ هایی که در طول محصول نسّاجی یا بافندگی به کار گرفته می شود و«پود» عبارت از رشته نخ هایی است که در عرض آنها به کار می رود. در اصل هر کدام از محصولات متنوع نسّاجی از ترکیب تار و پودهایی تشکیل شده که جنس، ضخامت، رنگ و نوع ترکیب آنها باعث تولید محصول جدیدی در نسّاجی می شود. تار و پود را می توان اسکلت و چارچوب تمام محصولات نسّاجی دانست. در مصراع اوّل اصطلاح مخمل با اصطلاح خواب آمده است. این اتفاق تقریباً در دیوان صائب در هر جایی که مخمل آمده است تکرار شده است. صائب همواره این دو اصطلاح را در کنار هم آورده است. این موضوع برای نگارنده سؤال بود و دلیلش را هنگامی دریافتم که خواندم در مخمل بافی دو اصطلاح معروف وجود دارد به نام«تار خواب» و «سمک خواب».
به مخمل دستگاهان خواب شیرین تلخ می سازد*** شکر خوابی که من بر روی فرش بوریا دارم
5542/ 8
اصطلاح«خواب» در بافت فرش نیز کاربرد دارد. در مصراع دوّم بیت فوق از اصطلاح«فرش» استفاده شده است که مفهوم آن مشهور خاصّ و عام است.
در بیت ذیر صائب از اصطلاحات و کلمات بیشتری از بافت استفاده کرده است.
همچو مخمل تار و پود خواب غفلت گشته است*** سوزن الماس اگر در خوابگاه افکنده ام
5463/ 2
اصطلاحات «مخمل»، «تار و پود»، «خواب» و «سوزن» همه مربوط به صنعت نساجی است.
در این رشته صائب از اصطلاحات فراوانی بهره برده است مانند رشتن، راه، جامه، پیراهن، تاب موافق، بی تاب، چاک، چرخ، حلّاج، حلّه، لباس و چندین کلمه ی دیگر.

زرگری و نقره کاری

زرگری و نقره کاری از جمله صنایع و هنرهایی هستند که در محدوده ی فلزکاری جای می گیرند. فلزکاری شامل زیرشاخه های بسیاری چون قلمزنی، ملیله کاری، طلاکوبی یا زرکوبی، ساخت، زرگری، نقره کاری یا سیم کاری، ریخته گری، آهنگری، جوشکاری و... است. با توجه به اینکه در دیوان صائب از اصطلاحات خاصّ این دو انشعاب از هنر فلزکاری بیشتر استفاده شده به عنوان بخشی مستقل از فلزکاری مورد تحلیل قرار گرفته است.
پادشاهان صفویه به تجمّلات، دکوراسیون، زیورآلات و ظروف، به خصوص ظروف طلایی و نقره ای اهمیت فوق العاده ای می دادند و هزینه های هنگفتی در تزیین صندوقچه ها و درها و آلات موسیقی و جنگ افزارها با طلا و نقره خرج می نمودند.
با توجه به اینکه صائب تبریزی در آن زمان از شاعران مطرح و ارتباط نزدیکی با دربار سلاطین صفویه و دولت مردان داشته است خیلی دور از ذهن نمی نماید که با تجملات و اصطلاحات این دو هنر برخورد بیشتری داشته باشد و از آنها در اشعار خود استفاده نماید.
از بوته ی گداز زر پاک را چه نقص؟*** از نیکوان چه صرفه بداندیش می برد؟
4050/ 3
بیت فوق به واسطه ی حضور اصطلاحات«بوته»، «گداز»، «زر پاک» به طرزی معقول با زرگری پیوند یافته است. بوته ظرفی است فلزی که در آن مواد مختلفی ذوب می کنند از جمله نقره، سرب، طلا، شیشه و... که بر اساس کاربرد آن در صنعت موردنظر دارای اندازه و شکل متفاوتی است. در صنایع فولاد بسیار بزرگ و در زرگری و جواهرسازی بسیار کوچک است. مادّه ی مذاب با این ظرف به قالب های از پیش تعبیه شده انتقال داده می شود.
گداز به مایع ذوب شده در بوته ی گداز اطلاق می گردد. زرپاک همان زر خالص یا طلای ناب است و در اصطلاح طلاسازان طلای 24 عیار است. طلایی است که هیچ مادّه ی اضافی دیگری با آن مخلوط نشده باشد.
یکی دیگر از کلمات خاص این صنعت «خرده زر» است.
نقد دنیا همچو گل هر روز در دست کسی است*** هست چون سیماب اینجا خرده ی زر در گداز
4573/ 2
ریزه های طلا یا خاک طلا(اصطلاح طلاسازان) که پس از مدّتی آنها را جمع کرده و در بوته می گدازند تا ناخالصی آنها سوخته و طلای خالص جدا گردد.

فلزکاری

بشر از عصر نوسنگی(اواخر هزاره ی پنجم) با فلز آشنا شد و رفته رفته به صفات و کاربرد آن آگاهی بیشتری پیدا کرد. این مادّه با داشتن خصوصیّات منحصر به فردی چون«ذوب شدن»، «قابلیّت شکل پذیری به وسیله ی ریخته گری و چکش کاری و... » استحکام، دوام، و... خیلی زود جانشین سنگ و چوب شده و قلمرو خود را در زندگی بشر روز به روز وسیع تر ساخت. ایرانیان در این هنر همواره حرف هایی برای گفتن داشته اند. اگر سری به شهر تاریخی اصفهان بزنید و از میدان امام این شهر دیدن نمایید متوجه خواهید شد که بخش اعظم صنایع دستی دور تا دور این میدان تاریخی را آثار قلم زنی و میناکاری و ظروف بسیار زیبای فلزی تشکیل می دهند.
ابن فقیه همدانی در قرن سوّم هجری(نهم میلادی) می گوید:«ایرانیان در ساختن آلات و ادوات ظریف و زیبا از آهن تفوّق و استادی شایان تقدیری دارند، و بعضی از حکما که بعضی از اشیا ظریف فلزی ساخت ایران را نزد بعضی پادشاهان دیده اند می گویند:خداوند عالم آهن را برای این ملت نرم کرد و به اختیار آنها درآورد... » (محمد زکی، 1363، ص 253)
صائب از این هنر نیز به خوبی استفاده کرده و اصطلاحات مرتبط فراوانی از آن در دیوان خود آورده است.
کوه آهن را شرار من گریبان پاره کرد*** لنگر پرواز نتواند شدن خارا مرا
117/ 8
روزی که گشت آهن ما تیغ آبدار*** تن را به پیچ و تاب چو جوهر گذاشتیم
5890/ 8
آهن فلزی است خاکستری رنگ و چکش خوار و از گداختن کلوخه هایی که از معدن استخراج می کنند به دست می آید. (فرهنگ عمید، ص 81)
برای ساختن ابزارهای گوناگون و انواع ماشین ها به کار می رود و در هوای مرطوب به سرعت زنگ می زند. در قدیم الایام که هنوز ساخت آیینه از شیشه ابداع نشده بود این وسیله را از فلز آهن می ساختند و در زمان صفویه با این که به شیوه ی ساخت آیینه های شیشه ای، آیینه ساخته می شد اما از آیینه های فلزی نیز استفاده می کردند. صائب در بسامد بالایی در ابیات خود از این فلز و با این کاربرد نام برده است.
به چشم کم مبین ای ساده دل ما تیره روزان را*** که صد آیینه از یک مشت خاکستر شود بینا
458/ 3
بینا شدن در اینجا به معنای صیقل گشتن است.
در مصراع دوّم کلمه«خاکستر» از اصطلاحات فلزکاری در زمینه ی ساخت و صیقل کاری آینه های فلزی و نیز در صنعت ساخت فولاد است. از خاکستر برای از بین بردن چرک یا زنگ آیینه های فلزی استفاده می شود.
می برد آیینه را خاکستر از دل زنگ غم*** گوشه ی گلخن به است از گلستان دیوانه را
230/ 10
کلمات و اصطلاحات فراوانی چون، آیینه پرداز، زنگار، زنگ، فولاد، پرداز، جلا، جوهر، دم(دمیدن) و... در دیوان صائب آمده است که در این جا مجال بحث نیست.

شیشه گری

بر اساس نظر پلینی فنیقی ها مخترع صنعت شیشه سازی هستند. امّا با تحقیقات وسیع و دقیقی که باستان شناسان امروزی انجام داده اند ثابت شده است که بابلی ها در این صنعت اوّلین قدم را برداشته اند. در افسانه ی تلموذی چنین آمده که یهودیان در زمان اسارت دوّم خود شیشه سازی را آموختند. (ای. وولف، هانس، 1372، ص 151) که این حقیقت با نظر محققّین عصر حاضر مطابقت دارد.
از نوشته های برخی از مستشرقین چنین برمی آید که صنعت شیشه گری یا شیشه سازی در ایران در زمان صفویه نسبت به سایر ممالک دیگر ضعیف تر بوده است.
آنها در آثار خود شیشه های تولیدی شهر شیراز را نسبت به تولیدات دیگر شهرهای ایرانی مرغوب تر معرفی کرده اند. صائب نیز در اشعار خود به این نکته اشاره کرده است:
به معنی های رنگین لفظ را پرداز کن*** باده ی شیراز را در شیشه ی شیراز کن
6089/ 1
در این بیت از صنعت لفّ و نشر و تشبیه استفاده شده است. معنی های رنگین به باده ی شیراز و لفظ به شیشه ی شیراز ارتباط پیدا می کند. اصطلاح «پرداز» در مصراع دیگر نیز از کلمات تخصّصی این هنر محسوب می شود. این کلمه در هنرهای دیگر هم کاربرد دارد از جمله سفالگری، فلزکاری، زرگری و... امّا در صنعت شیشه سازی استادکاران پس از ساخت بدنه اصلی محصول موردنظر به روش های گوناگونی چون استفاده از چرخ شیشه گری، ‌انواع سوهان ها و سمباده ها و... خراش ها و کنده کاریی روی بدنه ی شیشه ایجاد می کنند که اشکال بدیع و گوناگونی را به وجود می آورد.
مدار دست ز مینا و جام در فصلی*** که شیشه ساز شود غنچه، کاسه گر لاله
6631/ 12

به لطف شیشه گری، امید من درست بود *** از آن دریغ ندارم ز سنگ، شیشه ی خویش
5024/ 5
در این دو بیت اصطلاح«شیشه گر» یا «شیشه ساز» جلب نظر می کند که همان استاد کار شیشه سازی منظور است.
به طور کلی صائب نسبت به این هنر به قدر کافی هنرنمایی نکرده است در حالی که شیشه گری نیز مانند دیگر هنرهای صنایع دستی حاوی اصطلاحات تکنیکی فراوانی است. اما برخی از کلمات دیگری که در دیوان صائب آمده عبارتند از: کارگاه شیشه گران، شیشه ی گداز، شیشه، شیشه خانه، دو آتشه، دم و...

سفالگری

آنچه از آثار باستانی مکشوفه در جای جای این کره خاکی برمی آید به خوبی نشان دهنده سابقه طولانی این هنر و فن می باشد، هرچند در شمار موفقیّت های اولیه فنّی بشر به حساب نمی آید. هنگامی که انسان اوّلیه زندگی دامداری و کشاورزی را به جای شکار برگزید و یکجانشین شد کوزه های سفالینه را اختراع کرد. سابقه ی سفال سازی در ایران به هزاره ی چهارم پیش از میلاد مسیح می رسد. این هنر زیبا علی رغم اختراعات جدیدی چون پلاستیک و نایلن هم چنان به کار انسان می آید و نقش نسبتاً مهمی را ایفا می کند. دوره ی صفویه دوران شکوفایی اغلب هنرهای دستی و صنعتی و زمان تغییر سبک ها و ابداعات تازه است. این تحول در مورد هنر سفالگری نیز به خوبی با ظهور ظروف متنوع با طرح ها، رنگ ها و اشکال بدیع به اثبات می رسد. غوغای این تحوّل از گوش تیز شاعر پخته ای چون صائب تبریزی به دور نماند؛ سروصدای چرخ های کوزه گری، دستان لاغر و استخوانی هنرمندان سفالگر و خودنمایی محصولات بدیع سفالسازان از درون قلم ورزیده و کوره ی ذهن خلّاق او می گذشت و ابیاتی نغز، لبریز از اصطلاحات و عبارات خاصّ این هنر که با صنایع بدیع دیگری تلطیف می یافت، تولید می شد.
به یقین از داستان فوت آخر کوزه گری مطّلع هستید. بیت ذیل از صائب اشاره به این داستان است.
می کند جام علاجش به پُف کاسه گری*** هر سری کز خرد خام غباری دارد
3320/ 2
چنانچه در هنگام جای دادن ظروف سفالی درون کوره گرد و خاک و غبار آن گرفته نشود احتمال ترک خوردن و ضایع شدن محصول بسیار زیاد است. صائب با آوردن کلمه غبار به گرد و غبار نیز اشاره کرده است.
یکی دیگر از اصطلاحات مهمّی که در هنر سفالگری کاربرد بسیار دارد چرخ سفالگری است که با تولید آن انقلابی در این صنعت به وقوع پیوست. صائب در چندین جای دیوان خود به آن اشاره نموده است. گفتن این نکته ضروریست که چرخ از جمله اصطلاحات عام است و بایستی از قرائن موجود در بیت به وابستگی آ‌ن به هنر مورد نظر پی برد.
چرخ کم فرصت همان از خاکمالم نگذرد*** با زمین هر چند هموارم مدارا کرده است
1133/ 9
اصطلاحات«چرخ» و «خاکمال» بیت را به هنر سفالگری پیوند می دهد. کلمه ی مرکب«خاکمال» از دو بخش خاک و مال(مالیدن) ساخته شده است.
چرخ کوزه گر ایرانی عبارت از صفحه گردی است که با پا حرکت می کند و حرکت آن مخالف حرکت عقربه های ساعت است. از نظر تاریخی پیش از پایان هزاره ی چهارم قبل از میلاد چرخ کندرو کوزه گری به صورت چرخ تندرو امروزی درآمد. (ای. وولف، هانس، 1372، ص 124 و 139)
جام جم تا اثر از چرخ بود در دور است*** چون اثر خیر بود، خاک نگردد هرگز
4784/ 5
صائب در این بیت اصطلاح «چرخ» را در کنار کلماتی چون«دور» به معنای چرخیدن و«خاک» آورده که به خوبی مشخص کننده هنر سفالگری است.
سبو از جمله محصولاتی است که طی هنر سفالگری ساخته می شود و در تعریف آن چنین آمده است: کوزه ی سفالی، کوزه ی سفالی دسته دار که در آن آب یا شراب ریزند( فرهنگ عمید، ص 597). این کلمه مورد استفاده اغلب غزل سرایان از قدیم تا جدید است. اما صائب هنگامی که آن را استفاده می کند قرائنی می آورد که اشاره به هنر سفالگری دارد.
آیم به محشر چو سبو دست به دوش*** گر چنین گردش چشم تو کند مست مرا
513/ 9
در مصراع نخست عبارت«دست به دوش بودن» اشاره به شکل سبو و دسته دار بودن آن دارد و آوردن کلمه «مست» در مصراع دوم اشاره به کاربرد سبو دارد. هم چنین کلمه ی «گردش چشم» که کار چرخ سفالگری را تداعی می کند با زیرکی آورده شده است.
فلک به خاک نهادان چه می تواند کرد؟*** سبو شکسته چو شد، ساغر سفال شود
3979/ 11
کلمه ی «سبو» با اصطلاحات«خاک» و «سفال» آمده است. کلمات و اصطلاحاتی که صائب از این هنر در دیوان خود به کار برده است کم نیست از جمله قدح، خاک، چینی، فغفور، چینی مودار، کاسه ی فغفور و...

حجّاری(حکّاکی یا سنگتراشی)

ایران از زمان های بسیار دور سرزمین سنگ محسوب می شده و منابع سرشاری از انواع آن را دارا است، همچون مرمر، سنگ سیاه، یشم یزدی، سنگ سماق، سنگ آهکی، ‌سنگ میکا، گرانیت و... سنگ تراشی و حکّاکی روی سنگ نیز از قدیم الایام در این سرزمین وجود داشته است. معماری تخت جمشید و نقوش برجسته ی پرشکوه آن از دوره ی هخامنشی نشانگر اوج عظمت و کاربرد سنگ تراشی در تاریخ معماری ایران است. از مراکز سنگ تراشی کنونی در ایران مشهد و قم را می توان نام برد.
صائب اصطلاحات معدودی را که از این هنر آورده است با داستان فرهاد و شیرین آمیخته و با ساختن مضمون هایی تحویل جامعه ی شعردوست نموده است. به طور کلّی جامعه ی ایرانی به ویژه در زمان صفویه به تمثال و تمثال سازی ارج و قربی نمی نهاد. به طور قطع یکی از علل اصلی بی توجّهی به ساخت تمثال از سنگ در ایران ممنوعیّت ساخت مجسمه بوده است و شاید علّت حداقل استفاده ی صائب از اصطلاحات این هنر نیز همین موضوع باشد.
کوه را از جا درآرد شوخی تمثال حُسن*** نقش شیرین را به سنگ خاره چون فرهاد بست؟
1207/ 7
«نقش» و «تمثال» و «سنگ» خاره از اصطلاحات جاری در بیت فوق و بیت بعدی است.
از غم فرهاد آن زخمی که بر شیرین رسید*** اشک خونین می چکد از چشم تمثالش هنوز
4771/ 6
تمثال به معنای تندیس، مجسمه و پیکره ای است که از سنگ و مانند آن تراشیده باشند. (فرهنگ عمید، ص 339) صائب اصطلاحات این هنر را غالباً با داستان شیرین و فرهاد پیوند زده است. مثلاً:
تیشه ای در کار هستی می کنم چون کوهکن*** چند دارم در پس کوه آفتاب عشق را
95/ 3
یا مورد ذیل:
توان کردن به اندک روزگاری سنگ را آدم*** لب شیرین و روی گرم باید کارفرما را
333/ 2
در مورد اوّل کلمه ی تیشه و در مورد دوّم اصطلاح سنگ مدّنظر است. در مصراع اوّل بیت 2/ 333 آدم کردنِ سنگ اشاره ی واضحی از تمثال سازی است.
باید دانست که مادّه ی اساسی در هنر تمثال سازی یا حجّاری سنگ است. اما هر سنگی مناسب این هنر نیست؛ بهترین سنگ در این زمینه مرمر و انواع آن بوده و تیشه نیز ابزار اصلی استاد کار حجّار برای تراشیدن سنگ و پردازش آن است.

چوب

انسان از همان ابتدای خلقت خویش و زندگی بر روی این کره ی خاکی با چوب آشنا شد. او چوب را به عنوان یک مادهّ ی سوختنی، برای ساخت ابزارآلات، ظروف، خانه سازی و... همواره مورد استفاده قرار داده است. حضور چوب در زندگی مدرن امروز هنوز هم پر رنگ و اساسی است. در زمان صفویه که بیش از هر زمان دیگری به رشد و توسعه ی هنر و صنعت اهمیّت داده شد و فضا از هر لحاظ برای شکوفایی استعدادها مناسب گشت و هنرمندان برای مدت کوتاهی طعم شیرین توّجه بزرگان مملکت را چشیدند؛ پیشرفت قابل توجّهی در تولید محصولات و دست ساخته های چوبی حاصل آمد و هنرهای زیبایی چون منبّت کاری، معرق، خاتم و... به اوج ظرافت و خوشایندی رسید.
با اینکه کلمات و اصطلاحات خاصّ این هنر کم نیست اما در دیوان صائب به آنها اشاره نشده است. در سرتاسر این دیوان تعداد اصطلاحات مرتبط به تعداد انگشتان دو دست نمی رسد. اما توجه به این هنر نیز همانند نمدمالی و استفاده از کلمات آن توسط صائب در کنار انبوهی از مشاغل و موضوعات دیگر جای تقدیر از این نابغه ی سبک هندی دارد.
نقش مراد عالم، در خانه اش زند موج*** آن را که بالش از خشت، فرش از حصیر باشد
4473/ 2
در این بیت صائب از کلمه ی حصیر استفاده نموده است که عبارت از بافتنی های نازک در میان تارهای نخ پنبه است که از زمان مصر باستان تاکنون تغییری نکرده است. در دیواره ی مقبره ی کتی (Kethy) در بنی حسن(مصر) تصویر دستگاه بافت حصیر ترسیم شده است که مشابه دستگاه های بافت حصیر در ایران است و هنوز هم کاربرد دارد. (ای. وولف، هانس، 1372، ص 198). حصیربافی و زنبیل بافی معمولاً یکجا و در یک کارگاه انجام می گیرد و اصول آنها تقریباً یکی است. از این دو هنر محصولاتی حاصل می آید چون زیرانداز و سفره های حصیری، پرده، انواع سبد و ظروف مختلف و... که در نوع خود بسیار بادوام هستند.
صائب از دو اصطلاح مهمّ این هنر یعنی «ارّه» و «درودگر» به خوبی در بیت زیر بهره برده است:
سخن تراش ز زخم زبان نیندیشد*** ز ذکر ارّه نگردد درودگر دلگیر
4708/ 10
ارّه یکی از ابزارهای اصلی در هنرهای وابسته به چوب می باشد که در انواع و اندازه های مختلف ساخته می شود. تمام ارّه ها در ایران به طرف ارّه کننده کشیده می شود و دندانه های آن هم به همین طریق درست شده است(ای. وولف، هانس، 1372، ص 72). درودگر نیز به معنای نجّار است کسی که شغلش کار با چوب است و از آن برای ساختن وسایل مختلف استفاده می کند.
چون چاک نگردد دل شمشاد، که آن زلف*** غیر از دل صد چاک به خود شانه نگیرد
4386/ 9
در بیت فوق به دو کلمه ی شمشاد و شانه اشاره شده است. با توجه به سخن مقدسی که سده های نخستین فتح اعراب را شرح می دهد در شهر ری، فراورده های صنعتی چوبی به ویژه شانه ها و کاسه های چوبی ساخته می شده است. (ای. وولف، هانس، 1372، ص 69). شمشاد نیز درختی است دارای برگ های گرد، کوچک، ضخیم و برّاق که همیشه سبز است، چوب آن سخت و محکم و برای ساختن اشیاء چوبی ظریف به کار می رود و در جنگل های شمالی ایران فراوان است. (فرهنگ عمید، ‌ص 682).
از جمله کلمات دیگری که صائب به آنها اشاره نموده ولی مجال طرحشان نیست می توان به: چوب، صندل، زنبیل بافی و بوریا اشاره کرد.

نمدمالی

هیچ کاشف و دانشمندی هنوز به طور قطع نظری در خصوص چگونگی پیدایش و ریشه ی این صنعت و هنر ارائه نداده است امّا قریب به یقین ابتدا در آسیای میانه به وجود آمده است. انسان های دوره ی نوسنگی به خصوص آنهایی که با پشم سروکار بیشتری داشتند نمد را می شاختند.
جالب این است که این هنر و صنعت بسیار ساده اما کارآمد در تمامی دوره ها و تقریباً در همه ی اقوام رواج داشته و هنوز هم دارد. اگر به نقاشی های مینیاتور دوره ی تیموری، سلجوقی، صفوی و حتّی قاجار نگاه دقیق تری بیندازید انواع کلاه نمدی، پالتو و زیراندازهای نمدی را تشخیص خواهید داد. صائب که تکیه ی اصلی مبحث ما بر اشعار اوست به این مقوله نیز توجّه نشان داده است اما در حدّ بسیار محدودتر. آنچه از اصطلاحات این صنعت در دیوان ایشان آمده است به تعداد انگشتان یک دست به زحمت می رسد که شواهد مثال به قرار ذیل از نظر شما خواهد گذشت.
تا به اکسیر ریاضت نکنی خود را مُشک*** خرقه چون نافه ز پشمینه نمی باید کرد
3356/ 5
در این بیت اصطلاح پشمینه مدنظر است. می دانیم که پشم کهن ترین الیافی است که در بافندگی و ساخت انواع محصولات نمدی به کار رفته است. پشمینه غالباً به پارچه ی درست شده از پشم اطلاق می گردد (فرهنگ عمید، ص 273) که معمولاً افراد کم درآمد، فقرا و درویشان استفاده می کنند.
ز سر کلاه نمدی را چگونه بردارم؟***که زیر تیغ حوادث چنین سپر دارم
5736/ 1
کلاه نمدی یکی از محصولاتی است که از نمد درست می شود. هنوز هم اقوام لُر و عشایر قشقایی و بختیاری از آن استفاده می نمایند. شهر نجف آباد از توابع اصفهان در ساخت کلاه نمدی هنوز هم فعالیت دارد. البته در شهرهای دیگری چون اصفهان، دزفول و... نیز احتمال وجود آن هست. اما درصد منسوخ شدن آن بسیار بالاست و به زودی به دست فراموشی سپرده خواهد شد.
دندان مار را به نمد می توان کشید*** چون گل ملایمت به خس و خار می کنم
5842/ 5

چند توان داشتن در نمد آینه را؟*** دست بکش ز آستین، خرقه بیفکن ز دوش
5110/ 5
یکی از بهترین وسایل که برای کشیدن دندان مار از آن استفاده می شده نمد بوده است و صائب در بیت 5/ 5842 به این مورد اشاره دارد.
به طور کلی انواع مصنوعاتی که بر اثر درگیری و متراکم نمودن پشم و کرک در شرایط فنّی مناسب از طریق ورز دادن تهیه می شوند جزء گروه نمدمالی می باشند که از جمله ی آنها نمد است. نمد را در اصطلاح نسج نابافته نیز می گویند. ساختن نمد بر اساس دو خاصیّت پشم است یکی خاصیّت جعد پذیری و دیگری پوسته ای شدن.
وقتی که پشم در حرارت مرطوب مجعّد شده و الیاف آن درهم روند پوسته ها نمی گذارند الیاف دوباره از هم باز شوند این بهم پیچیدگی، نسج نامنظمی درست می کند که به نمد معروف است(ای. وولف، هانس، 1372، ص 200).

تصویرگری(نگارگری)

مجموعه ی کتب، مقالات، سخنرانی ها و مصاحبه ها در مورد هنر نگارگری و به ویژه نگارگری عصر طلایی هنر ایران یعنی دوره صفویه فراوان و متنوع است. بدون شک در کنار تمامی هنرهای سنتی در حال اوج این دوره، تذهیب، تشعیر و مینیاتور و در یک کلام «نگارگری» جایگاه خاصّی را دارد. در قرن شانزدهم میلادی تقریباً در همه ی شهرهای بزرگ حکومت صفویه(قزوین، تبریز، شیراز و اصفهان) کارگاه های متعدّد هنری دایر بود. خوشنویسان، صورتگران، مذهّبان و صحّافان با شوق و اشتیاق در گوشه و کنار این کلان شهرها مشغول فراهم آوردن نسخ خطّی بودند.
پادشاهان صفوی در کنار علاقه ی وافر به پوشیدن جامه های فاخر، ساختن قصرهای مجلّل، پل های عظیم و... به شدت به کارهای تزئیناتی به خصوص تذهیب و دیوارنگاری علاقمند بودند و هنرمندان را مورد تشویق قرار داده و با پرداخت هزینه های گزاف زمینه ی پیشرفت و نوآوری را فراهم می آوردند.
صائب نکته بین و مضمون چین طبق معمول از این مقوله هم سرسری نگذشته و اصطلاحاتی هر چند محدود از این هنر فراگیر آن زمان در آثار خود آورده و با استفاده از ذوق و مهارت خویش بازی هایی شیرین و درخور تأمّل با آنها نموده است. از جمله بیت زیر:
خامه ی جان بخش صائب چون شود صورتنگار*** آب خضر از چشمه ی تصویر می آید برون
6167/ 9
صائب در این بیت ضمن اشاره به اصطلاحاتی چون «خامه»، «صورت نگار» و«تصویر» صحنه ی زنده، زیبا و دلپذیری ابداع کرده که در ذهن خواننده تجسم یافته به طوری که صدای فوران آب از آن به گوش می رسد. شاید علت زنده بودن، تازگی و شادابی این بیت علاوه بر تصویرسازی بدیع و معنای آن استفاده از کلماتی چون «جان بخش»، «آب» و «چشمه» باشد. بودن چنین ابیاتی صائب را در کنار شاعران تصویرساز جای می دهد.
تصویر در مصراع دوم به معنای نقش، طرح و شکل است و خامه از نظر لغوی(در اینجا) یعنی قلم نی، قلم مو و هر ابزاری که برای نوشتن و ترسیم به کار برده شود.
در کتاب سیر و صور نقّاشی ایران ترجمه ی یعقوب آژند چنین آمده:« قلم موئی که در ایّام گذشته برای کارهای ظریف به کار می رفت کاملاً با قلم موی امروزین متفاوت بود. این قلم مو از موی زیر گلوی گربه ی سفیدی که دوماهه بود و موی آن تا حدودی بلند می شد به عمل می آمد. دسته ی مو به قدری ظریف بود که دربن پر(پرغاز) یعنی یکی از سه شاهپر کبوتر که بدین منظور تهیه می شد جا می گرفت. » (آژند، یعقوب، 1384، ص 191)
اکنون نیز در شهر اصفهان چنین قلم موهایی تهیه و در اختیار هنرمندان مینیاتوریست قرار می گیرد و سبک و موادّ سازنده ی آنها کاملاً با روش فوق یکی است.
می زنم هر دم به دل نقش امید تازه ای*** خامه ای در دست دارم نقش عنقا می کشم
5381/ 7
اصطلاحات«نقش»، ‌«خامه» و «نقش عنقا» خاصّ تصویرگری است. نقش عنقا موضوع رایج آن زمان در زمینه ی نگارگری است.
صورت نگار در بیت 9/ 6167 یعنی نقّاش، تصویرگر، نگارگر در معنای عام و در معنای خاص اشاره به تصویرسازانی دارد که فقط تصویر انسان را می کشند یا اینکه نقش غالب آثار آنها انسان و صورت اوست. در عصر حاضر هم کسانی که فقط صورت نگاری می کنند معروف به نقاشان «پرتره» می باشند.
خامه ی جانبخش چون شود صورتنگار*** آب خضر از چشمه تصویر می آید برون
6167/ 9
«خامه»، «صورتنگار» و «تصویر» اصطلاحات نگارگری به کار رفته در بیت فوق هستند.
کلمات مترادف دیگری که صائب به جای صورت نگار آورده عبارتند از«مصوّر» و «نقّاش»
مصوّری که شبیه تو را کند تصویر*** زخامه اش سرانگشت در دهان ماند
3893/ 12
اصطلاحات به کار رفته در این بیت«مصوّر»، «تصویر» و«خامه» است.
مرا ز نقش به نقّاش چشم افتاده است*** کجا دل از کف من خطّ و خال می گیرد
3801/ 7

تجلید(صحّافی و جلدسازی) :

آنچه از آثار صحّافان و جلد کاران و جلدهای نفیس اسلامی باقی مانده تماماً بعد از سده ی هشتم/ چهاردهم می باشد زیرا مغولان تمام آنها را نابود کرده اند. اما از آثار و بقایای به دست آمده از این هنر برمی آید که پیروان دین مانی تأثیر بسیار زیادی بر کار هنرمندان اسلامی-ایرانی داشته اند. همان طور که می دانیم دین مانی سرتاسر امپراطوری پر قدرت ساسانی را درنوردید و به آسیای مرکزی نیز نفوذ کرد و موجب اثرگذاری عمیقی در زمینه ی نقاشی و کتاب آرایی و جلدسازی گردید. منشأ صحّافی و جلدآرایی در ایران را بدون قطع باید در غرب جست و جو نمود زیرا قدیمی ترین نمونه های به دست آمده مجلّاتی از کتاب مقدس دوره ی کلاسیک متقدّم است. در کتاب سیر و صور نقّاشی ایران چنین آمده:« جلدهای کلاسیک دوره ی متقدّم از چرم و چوب طلاکوب و یا نقره کوب ساخته می شد. هنرمندان مسلمان به ملاحظه مسائل مذهبی از کار بست احجار کریمه خودداری می کردند». (آژند، یعقوب، 1384، ص 281)
سلطنت صفویه ارزش و اهمیّت فوق العاده ای به گسترش خط و کتب اسلامی و به خصوص ترویج و تولید قرآن کریم می داد. میراثی را که از مانی و پیروانش از یک طرف و غرب از طرف دیگر به دستش رسیده بود با ذوق و مهارت خیره کننده ی استادکاران این فن درهم آمیخت و آثار جلدکاری و صحّافی بدیعی بر جای نهاد که هنوز هم چون ستارگانی در آسمان هنر اسلامی- ایرانی در حال درخشش هستند.
از بررسی اشعار صائب برمی آید که وی از اکثر اصطلاحات خاصّ آن استفاده ننموده، ولی بیش از همه کلمات «شیرازه»، «اوراق » و «رشته، ریسمان و نخ» استفاده نموده است.
می دهد شیرازه ترتیب این کهن اوراق را*** کار دل زنهار با زلف پریشانش گذار
4574/ 2
اوراق جمع ورق است، برگ، کاغذ، صفحه کتاب یا دفتر. نکته قابل ذکر اینکه در اغلب موارد در کنار استفاده از این اصطلاح در دیوان صائب کلمه ی پریشان یا کلمه ای مترادف یا متشابه آن آورده شده است.
کهن اوراق اینجا دل است و شیرازه زلف پریشان یار.
کلمه ی «پریشان» در کنار واژه ی «اوراق» آمده است.
زجمعیّت پریشان گردد اوراق حواس من*** بود سی پاره را شیرازه از هنگامه پاشیدن
6228/ 6
صنایع پارادوکس و تشبیه در مصراع نخست به چشم می خورد. منظور از «سی پاره». شاید قرآن مجید باشد که سی جزء دارد. اصطلاحات«اوراق» و «شیرازه» خاصّ جلدسازی است.
صحّافان برای دوختن هر فصل یک کتاب، از رشته یا تاری استفاده می کنند و در نهایت فصول به هم دوخته شده را در کنار هم به ترتیب قرار داده و با چسب و قید به هم می چسبانند. هانس. ای. وولف در کتاب صنایع دستی کهن ایران شرح مفصّلی از تکنیک مجلدّسازان و صحّافان آورده است که بخشی از آن چنین است:« صحّاف پشت دستگاه نشسته و نخ یا نوار را در جای خود قرار می دهد. آن گاه آستر (بدرقه) تاشده ای را پشت نوار گذاشته و آن را به نوار می دوزد و... » (ای. وولف. هانس، 1372، ص 214)
نمی گیرد به خود شیرازه اوراق وجود من*** عبث گه رشته ی تسبیح و گه زنار می خواهم
5609/ 8
«شیرازه» «اوراق» و «رشته» اصطلاحات صحّافی است.
طول امل چه رشته که برهم نتافته است*** شیرازه گیر نیست دریغا کتاب عمر
4739/ 3
معروف ترین و پربسامدترین اصطلاح به کار رفته در دیوان صائب در زمینه ی ابیات مربوط به هنر صحّافی و جلدسازی می باشد. شیرازه در اصل نخ یا ریسمانی است که باعث پیوند بین اوراق یک دفتر و یا کتاب می گردد. در خصوص علت نامیدن آن به شیرازه و ارتباط احتمالی این کلمه با شهر شیراز مطلبی دیده نشد. هانس. ای. وولف گفته است که شیرازه آن نخی نیست که با آن پاره های یک کتاب را می دوزند بلکه« هنگامی که صحّاف جزو جزو یک کتاب را با قید به هم فشرد همه را روی هم به ترتیب قرار می دهد سپس شیرازه(قلابدوزی) را به لبه ی پشت چسبانده و با چسب به هم می چسباند و دوباره زیر قید می گذارد. (ای. وولف، هانس، 1372، ص 214).

1. آژند، یعقوب، 1384، سیر و صور نقاشی ایران(زیر نظر آرتور اپهام پوپ)، انتشارات مولی، چاپ دوم.
2. ای. وولف، هانس، 1372، صنایع دستی کهن ایران، ترجمه دکتر سیروس ابراهیم زاده، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
3. حسن پورآلاشتی، حسین، 1384، طرز تازه، تهران، انتشارات سخن.
4. حسن زاده، محمدحسین، ‌1379، سبک هندی و شعرای برگزیده ی آن، انتشارات پیام.
5. دریاگشت، محمدرسول، 1371، صائب و سبک هندی(در گستره ی تحقیقات ادبی)، تهران، نشر قطره.
6. ز. لعلی خمسه، 1384، تاریخ و هنر فرش بافی در ایران (بر اساس دایره المعارف ایرانیکا) زیرنظر احسان یارشاطر، انتشارات نیلوفر.
7. شفیعی کدکنی، محمدرضا، 1375، شاعری در هجوم منتقدان، نشر آگه.
8. شمیسا، سیروس، 1383، سبک شناسی شعر، تهران، نشر میترا.
9. فتوحی محمود، 1385، نقد ادبی در سبک هندی، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.
10. فرهنگ عمید.
11. قهرمان، محمّد، 1368، دیوان صائب تبریزی، ‌انتشارات علمی و فرهنگی، جلد اول تا پنجم، چاپ اول.
12. گاور، آلبرتین، ‌1386، تاریخ خط، ترجمه عباس مخبر و کورش صفوی، نشر مرکز، چاپ سوم.
13. گیرشمن، رمان، 1370، هنر ایران، ترجمه بهرام فره وشی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
14. محمد، زکی، 1363، تاریخ صنایع ایران، ترجمه علی خلیلی، انتشارات اقبال.
15. محمودی، آزاد، 1386، مجموعه مقالات خوشنویسی(مقاله ی اصطلاحات خوشنویسی در شعر فارسی دوره ی صفوی)، انتشارات فرهنگ هنر.

منبع مقاله: نشریه کتاب ماه هنر، شماره 176