نویسنده: محسن زمانی




 

صدق، باور و توجیه برای اطلاق معرفت لازم اند، اما برای مدتی طولانی بسیاری از معرفت شناسان این سه مؤلفه را شروط کافی برای معرفت هم می دانستند. یعنی:
تحلیل استاندارد معرفت: شخص S به گزاره ی P معرفت دارد اگر و تنها اگر یک: S باور داشته باشد که P، دو: P صادق باشد و سه: S در باورش به P معرفتاً موجّه باشد.
گتیه در مقاله ی کوتاهی که در سال 1963 به چاپ رساند مثالهای نقضی به دست داد که نافی کافی بودن شرایط سه گانه ی تحلیل استاندارد معرفت اند. یعنی نشان داد که ممکن است هر سه شرط باور، صدق و توجیه برقرار باشند، اما شهوداً به شخص معرفت اطلاق نشود. در این نوشتار، ابتدا دو مثال نقض گتیه را بیان خواهیم کرد و سپس به برخی از راه حل های ارائه شده خواهیم پرداخت. برای حل مشکل گتیه راه حل های متعددی پیشنهاد شده است. این راه حل ها، با توجه به استراتژی ای که برای حل مشکل پی می گیرند، به دو دسته ی کلی تقسیم می شوند. در ادامه به تفکیک به راه حل هایی که در ذیل هر یک از دو استراتژی حل مسئله گتیه می گنجند می پردازیم. شیوه ی ما تحلیل مفهومی است و مشکل گتیه، یا دقیقتر مشکلاتی از سنخ مثالهای گتیه، مثالهای نقضی اند که برای تحلیلهای معرفت ارائه می شوند. هر پیشنهاد تحلیلی جدید از معرفت به دست می دهد و هدف آن تدقیق تحلیل پیشین است، چنان که از عهده ی مثالهای نقض برآید.

1- مشکل گتیه

مثال 1: فرض کنید اسمیت و جونز هر دو متقاضی شغل واحدی اند. رئیس شرکت به اسمیت گفته است که قطعاً جونز شغل را به دست خواهد آورد. اسمیت دقایقی پیش سکه های جیب جونز را شمرده است و می داند که او ده سکه در جیب دارد. به نظر می رسد که با توجه به شواهد فوق، اسمیت موجّه است که باور آورد که:
1) جونز ده سکه در جیب دارد و جونز شغل را به دست خواهد آورد.
گزاره ی (1) منطقاً گزاره ی (2) را نتیجه می دهد:
2) کسی که ده سکه در جیب دارد شغل را به دست خواهد آورد.
فرض کنید که اسمیت از استلزام منطقی «اگر (1) آن گاه (2)» آگاه باشد و باور بیاورد که (2). به نظر می رسد در این شرایط اسمیت در باورش به (2) موجّه است. فرض کنید که تصمیم رئیس عوض شود و شغل را به اسمیت بدهد و اتفاقاً اسمیت نیز ده سکه در جیب داشته باشد و خود از این امر آگاه نباشد. گزاره ی (2) در این شرایط نیز صادق است. در این حالت یک: (2) صادق است، دو: اسمیت باور دارد که (2) و سه : اسمیت در باورش به (2) موجّه است. اما صرفاً یک اتفاق (اینکه هم اسمیت وهم جونز ده سکه در جیب دارند) موجب شده است که سه شرط تحلیل استاندارد محقق شوند. علّت اضافه کردن شرط توجیه به معرفت مفید معرفت نبودن باورهایی است که اتفاقاً صادق افتاده اند. به عبارت دیگر، شهود (یا کسی از شهودهای) پسِ پشتِ اضافه کردن توجیه این بود که نباید صرف اتقاق سبب اطلاق معرفت شود. اما این مثال گتیه نشان می دهد که علی رغم در دست داشتن توجیهی مناسب برای باوری صادق، ممکن است صدق محتوای آن باور امری اتفاقی و مدیون بخت و اقبال باشد.
مثال 2: فرض کنید از زمانی که اسمیت به یاد دارد، جونز خودروِ فورد داشته است. او سالها جونز را سوار بر فورد دیده است، بارها جونز اسمیت را با فورد به منزلش رسانده است، چند لحظه قبل اسمیت جونز را سوار فوردی دیده است و... . پس او در باورش به (3) موجّه است:
3) جونز فورد دارد.
همچنین فرض کنید که اسمیت دوست دیگری به نام براون دارد که مدتهاست از مکان او بی اطلاع است. علاوه بر آن فرض کنید اسمیت از اصل معرفی فصل آگاه است. مطابق این اصل:
اصل معرفی فصل: اگر گزاره ی P صادق باشد آن گاه گزاره ی P یا Q صادق است. (Q می تواند هر گزاره ای باشد.)
اسمیت با توجه به باورش به (3)، والبته اطلاع از اصل معرفی فصل، باور می آورد که:
4) جونز فورد دارد یا براون در بارسلون است.
او بارسلون را به طور کاملاً اتفاقی انتخاب کرده است. در این شرایط اسمیت باور موجّه دارد که (4).
فرض کنید جونز دیروز فورد خود را فروخته است و فوردی را که امروز سوار شده کرایه کرده است. از طرفی براون واقعاً در بارسلون است. در این حالت یک: اسمیت باور دارد که (4)، دو: (4) صادق است، و سه: اسمیت در باورش به (4) موجّه است. ولی این بار نیز بخت و اقبال موجب شده است که باور اسمیت به (4) صادق باشد. زیرا آنچه موجب شده است که باور اسمیت به (4) صادق باشد. زیرا آنچه موچب صدق (4) شده است حضور براون در بارسلون است که به نحو کاملاً اتفاقی در باور اسمیت به (4) وارد شده است.
گتیه خود معتقد است که در مثالهای او دو اصل درباره ی توجیه پیش فرض گرفته شده اند:
1- اصل امکان باور کاذب موجّه. طبق این اصل می توان باور موجهی داشت که محتوایش کاذب است. در مثال 1 باور اسمیت به (1) و در مثال 2 باور اسمیت به (3) موجّه است، گو اینکه این دو گزاره کاذب اند. اگر کسی خطا پذیر بودن معرفت را بپذیرد، باید به اصل امکان باور کاذب موجّه هم قائل باشد.
2- اصل بستار(1) توجیه. طبق این اصل: اگر شخص S در باورش به گزاره ی P1 موجّه باشد و S در باورش به «اگر 1P آنگاه 2P» موجّه باشد، آن گاه S در باور به P2 موجّه است. در مثال 1 از موجّه بودن اسمیت در باور به (1) و موجّه بودنش در باور به «اگر (1) آن گاه (2)» نتیجه گرفتیم که اسمیت در باورش به (2) موجّه است. به طور مشابه در مثال 2 نیز چنین اصلی پیش فرض گرفته شده است.
در کار بودن این دو اصل در مثالهای نقض گتیه ای بسا چنین به ذهن متبادر کند که با نفی هر یک از آنها می توان مشکل گتیه را حل کرد، مثلاً اگر کسی تنها باور خطا ناپذیر را موجّه بداند، مثالهای گتیه را مشکلی برای تحلیل استاندارد از معرفت نخواهد دانست. اگر تنها باور خطا ناپذیر موجّه باشد، آن گاه موجّه بودن در باوری صدق آن را نتیجه می دهد، پس ممکن نیست که باور موجهی کاذب باشد. مثلاً در مثال 1، آنچه اسمیت شاهد باور به (1) می داند (اطمینان او به این گفته ی رئیس شرکت است: «جونز شغل را به دست خواهد آورد») صدق «جونز شغل را به دست خواهد آورد» را منطقاً نتیجه نمی دهد، یعنی ممکن است اسمیت همین شاهد را داشته باشد ولی باورش کاذب باشد. چنان که علی رغم شاهد او، باور او به «جونز شغل را به دست خواهد آورد» کاذب است. پس او نمی تواند در باور به (1) و به تبع آن (2) موجّه باشد. پس شاهدی که در اختیار اسمیت است مفید توجیه (اگر توجیه داشتن را به معنی باور خطا ناپذیر داشتن بدانیم) نیست، پس اسمیت در باورش به (2) موجّه نیست. پس مثال 1 نشان دهنده ی کافی نبودن تحلیل استاندارد معرفت نیست. اما تنها باورهای خطا ناپذیر را موجّه دانستن نافی معرفت به بسیاری از امور است که شهوداً ما خود را واجد معرفت به آنها می دانیم یعنی اگر چه این پیشنهاد مشکل گتیه را حل می کند، هزینه ی زیادی برای آن پرداخت می کند.
راه حل دیگری که ممکن است بدواً به ذهن برسد نفی اصل بستار توجیه است. اما حتی کسانی که اصل بستار را در توجیه به طور کلی نمی پذیرند در مواردی این اصل را می پذیرند، به نظر می رسد مثالهای نقض گتیه از آن سنخ مواردی است که کاربست اصل بستار پذیرفتنی است.
نکته ی مهمتر اینکه، چنان که در بررسی مثال 3 خواهیم دید، می توان نشان داد ممکن است باوری غیراستنتاجی، صادق و موجّه باشد ولی مفید معرفت نباشد. با توجه به اینکه باور غیراستنتاجی، بنابر تعریف، از باورهای دیگر نتیجه نمی شود، اگر ممکن باشد باور غیراستنتاجیِ صادق موجهی داشته باشیم که شهوداً معرفت نباشد، دو شرط بالا، جواز باور کاذب موجّه و اصل بستار، در برساخت آن مدخلیتی ندارد. به عبارت دیگر می توان باورهای صادق موجهی داشت که مفید معرفت نباشند، بی آن که دو اصلی که در مثالهای گتیه پیش فرض اند در توجیه آنها نقشی داشته باشند.
با رد شدن راه حل های سهل الوصول، حداثل دو استراتژی برای حل مشکلات گتیه می توان پی گرفت. یکی اضافه کردن شرطی به شروط سه گانه ی معرفت و دیگری جایگزین کردن یکی از شروط تحلیل استاندارد با شرط یا شروطی دیگر.

2- تحلیلهای معرفتی که شرط چهارمی به تحلیل استاندارد می افزایند

2-1- الزام به صدق مقدمات

در هر دو مثال نقض گتیه، اسمیت برای توجیه باور نهایی خود استدلالی بر می سازد که یکی از مقدمات آن کاذب است. در مثال 1 استدلال او چنین است:
- جونز شغل را به دست خواهد آورد.
- جونز ده سکه در جیب خود دارد.
پس: کسی که شغل را به دست خواهد آورد ده سکه در جیب خود دارد.
مقدمه ی اول کاذب است (هر چند نتیجه درست است). در مثال 2 هم یکی از مقدمات استدلالی که اسمیت برای توجیه باورش به (4) برمی سازد این است: «جونز فورد دارد» که کاذب است. با این ملاحظات یکی از نخستین پیشنهادهایی که برای حل مشکل گتیه ارائه شد اضافه کردن شرطی به شروط سه گانه ی تحلیل استاندارد معرفت است. مطابق این شرط، کذب یک یا برخی از مقدماتی که شخص در باور به یک گزاره به آنها متوسل شده است معرفت به آن گزاره را ممتنع می کند. کلارک (2) در مقاله ی کوتاهی که در همان سالِ انتشار مقاله ی گتیه منتشر کرد شرط چهارم را این گونه صورت بندی کرد:
الزام به صدق مقدمات: برای اینکه شخص S به گزاره ی p معرفت داشته باشد، می باید هر چه مبنای استنتاج p برای S بوده است صادق باشد.
با اضافه کردن این شرط به تحلیل استاندارد معرفت، مثالهای گتیه دیگر دردسرساز نیستند. یعنی باورهای صادق موجّه اسمیت به گزاره های (2) و (4) مفید معرفت نیستند.
هر چند این پیشنهاد از عهده ی حل مثالهای 1 و 2 برمی آید، می توان مثال نقضهای گتیه واری به دست داد که سه شرط تحلیل استاندارد معرفت و شرط الزام به صدق مقدمات را بر می آورند، اما شهوداً معرفت خوانده نمی شوند. (مثال نقضی برای یک نظریه گتیه وار خوانده می شود که طبق آن نظریه در شرایط آن مثال باوری که اتفاقاً صادق افتاده است معرفت قلمداد شود.) مثلاً مثالهای نقض گتیه واری وجود دارند که مستلزم هیچ گونه استنتاجی نیستند:
مثال 3: فرض کنید اسمیت مانند هر روز صبح از خواب برمی خیزد و به ساعت دیواری اش نگاه می کند و چون ساعت دیواری ساعت پنج و پنجاه دقیقه را نشان می دهد، با توجه به اینکه معمولاً ساعتش دقیق است. باور می آورد که ساعت پنج و پنجاه دقیقه است. فرض کنید، بی آنکه اسمیت بداند، ساعت او دیروز بعدازظهر رأس ساعت پنج و پنجاه دقیقه خوابیده است. هر چند اتفاقاً ساعت هم اکنون پنج و پنجاه دقیقه است.
در این حالت باور اسمیت به «اکنون ساعت پنج و پنجاه دقیقه است» صادق است، او در این باورش موجّه است و طی فرآیندی استنتاجی به این باور نرسیده است. این باور مستقیماً از مشاهده منتج شده است، بی آنکه مستلزم اسنتاجی بوده باشد. پس مثال 3 نشان می دهد که ممکن است باور شخصی به گزاره ای برآورنده ی شروط سه گانه ی تحلیل استاندارد معرفت باشد، و از سنخ مثالهای گتیه باشد، یعنی صدقش اتفاقی باشد؛ هر چند آن باور استنتاجی نباشد. به طور خلاصه:
- شرط الزام به صدق مقدمات تنها در مواردی موفق است که باور مورد نظر به نحو استنتاجی به دست آمده باشد.
- برخی باورها به نحو غیراستنتاجی، مثلاً با تجربه، موجّه می شوند. (مثال 3 از جمله مواردی است که باور موجهی اتفاقاً صادق افتاده است، هرچند این باور استنتاجی نیست.)
- پس شرط الزام به صدق مقدمات شرط چهارم مناسبی برای معرفت نیست.
شاید گفته شود اگر چه اسمیت در باور به «ساعت پنج و پنجاه دقیقه است» تصریحاً به استدلالی متوسل نشده است، برخی پیش فرض ها در برساخت باور پیش گفته ذی مدخل اند. اتفاقاً یکی از این پیش فرض ها این است که «ساعت درست کار می کند». اگر علاوه بر الزام به صدق مقدماتی که تصریحاً در برساخت یک باور ذی مدخل اند صدق پیش فرض های نامصرّح هم لازم باشد، باور اسمیت در مثال 3 مفید معرفت نخواهد بود. پس الزام به صدق مقدمات باید به این صورت بازبینی شود:
الزام به صدق مقدمات بازبینی شده: برای اینکه شخص S به گزاره ی P معرفت داشته باشد، می باید هر چه مبنای استنتاج P برای S بوده است (چه تصریحاً و چه پیش فرض های نامصرّح) صادق باشد.
اما این شرط بسیار قوی است، زیرا مواردی وجود دارد که پیش فرض های ما کاذب اند ولی شهوداً به باورهای مبتنی بر آن پیش فرض ها معرفت اطلاق می شود. به مثال زیر توجه کنید:
مثال 4: فرض کنید اطلاعات اسمیت در باره ی ساعت کم است. او همیشه به ساعت میدان اصلی شهر نگاه می کند و از طریق آن باور می آورد که در آن لحظه ساعت چند است. با توجه به اینکه او تاکنون تنها ساعتهای کوکی دیده است، چنین پیش فرضی دارد: «کسی همیشه ساعت میدان اصلی شهر را کوک می کند، به همین سبب این ساعت همیشه وقت صحیح را نشان می دهد.» اگر چه ساعت شهر در واقع اتمی است و به کوک کردن نیاز ندارد. شهوداً او را درباره ی اینکه ساعت چند است واجد معرفت می دانیم، هرچند یکی از پیش فرض های او، که در باورش به دقتِ ساعت میدان اصلی شهر و به تبع آن به اینکه الآن ساعت چند است مدخلیت دارد، کاذب است. یعنی شرط الزام به صدق مقدمات بازبینی شده برای معرفت داشتن لازم نیست.
الزام به صدق مقدمات شرط کافی معرفت هم نیست:
مثال 5: فرض کنید که اسمیت از شاهدی عینی که در صحنه حضور دارد شنیده است که رئیس جمهور ترور شده و مرده است. اما اطرافیان رئیس جمهور، برای آنکه کشور به آشوب کشیده نشود، به دروغ در تلویزیون اعلام می کنند که ترور ناموفق بوده است و تنها یکی از محافظان رئیس جمهور مجروح شده است. اسمیت از آنجا که نسبت به رسانه ها بی توجه است. از خبر اخیر مطلع نمی شود. باور او صادق است، از مقدمات صحیحی هم نتیجه شده است (شاهدی عینی به او گزارش کرده است) اما تنها بخت واقبال باعث شده است که او باور صادقی داشته باشد. پس نمی توان را واجد معرفت دانست.
به طور خلاصه، می توان مثالهای گتیه واری به دست داد که توجیه آنها مستلزم استدلال نیست. پس راه حل الزام به صدق مقدمات برای آنها کارا نیست. اگر پیش فرض های نامصرح را نیز ذی مدخل بدانیم، برخی مواردی که شهوداً معرفت خوانده می شوند از دایره ی معرفت بیرون می افتند. از طرفی، می توان نشان داد که الزام به صدق مقدمات شرط کافی معرفت داشتن نیز نیست.

2-2- نقض ناپذیری

در مثالهای 1 و 2، اگر اسمیت از حقایق دیگری آگاه می شد، دیگر موجهاً به (2) و (4) باور نمی آورد. مثلاً اگر می دانست که خودش شغل را به دست خواهد آورد یا می دانست که جونز فورد خود را فروخته است، به ترتیب دیگر به (2) و (4) باور نمی آورد. این نکته باعث شده است که برخی عدم وجود ناقض را شرط چهارم معرفت بدانند. دقت شود که در اینجا ناقضِ ممکن مد نظر نیست. در این صورت می باید به خطاناپذیری معرفت قائل باشیم. بلکه ناقضی که تحقق یافته است، ولی شخص از آن آگاه نیست مطمح نظر است؛ ناقضی که اگر شخص از آن آگاه می بود، از باور پیشین خود دست بر می داشت. کلاین (3) در 1971 این پیشنهاد را مطرح کرده است. با توجه به این ملاحظات، شرط چهارمی که باید به شروط سه گانه ی معرفت اضافه شود این است:
نقض ناپذیری: برای اینکه شخص S به گزاره ی P معرفت داشته باشد، نباید گزاره ی صادقی وجود داشته باشد که اگر S از آن آگاه می بود، دیگر موجهاً باور نمی آورد که P.
اضافه کردن این شرط مشکل مثالهای 3 و 5 را نیز حل می کند. اگر اسمیت آگاه می شد که ساعت از کار افتاده است، دیگر باور نمی آود که «ساعت پنج و پنجاه دقیقه است.» همچنین اگر اسمیت از این گزاره ی صادق آگاه می شد که «تلویزیون خبر مرگ رئیس جمهور را تکذیب کرده است»، دیگر باور نمی آورد که «رئیس جمهور در یک سوءقصد جان باخته است». چنان که دیده می شود، این پیشنهاد به باورهایی که از طریق استنتاج به دست آمده اند محدود نمی شود. این خود مزیت راه حل اخیر را نسبت به راه حل قبلی نشان می دهد. اما این رویکرد هم خود مشکلاتی دارد:
مثال 6: فرض کنید شرایط مانند مثال 5 است، با این تفاوت که اگر چه اطرافیان رئیس جمهور بیانیه ای صادر کرده اند که به دروغ خبر از سالم بودن رئیس جمهور می دهد، مسئولان تلویزیون از اعلام آن خودداری کرده اند. در این صورت اگر اسمیت ازاین گزاره ی صادق با خبر می شد که «اطرافیان رئیس جمهور بیانه ای صادر کرده اند که خبر از سلامت رئیس جمهور می دهد»، دیگر موجهاً باور نمی داشت که «رئیس جمهور در سوءقصدی جان باخته است». ولی شهوداً وجود این گزاره ی صادق نافی معرفت اسمیت به مرگ رئیس جمهور نیست.
نکته ی مهم این است که در جامعه ای که اسمیت زندگی می کند مفروض است که اشخاص باید از اخباری که به طور عمومی مطرح می شود آگاهی داشته باشند. اما لازم نیست که از اخبار پشت پرده آگاهی داشته باشند. پس ناآگاهی از اخبار تلویزیون در مثال 5 و ناآگاهی از اخبار پشت پرده به یک اندازه موقعیت معرفتی را مخدوش نمی کنند. هارمن (4) این نکته را مؤید سویه ی اجتماعی معرفت (5) می داند. یعنی اینکه در یک جامعه توجه به کدام منابع معرفتی لازم است دراطلاق معرفت به افراد آن جامعه ذی مدخل است.
به هر حال مثال 6 نشان می دهد که هرگزاره ی صادقی که ناقض محتوای باور صادق موجهی باشد مانع معرفت داشتن نمی شود.
شاید گفته شود اسمیت در مثال 6 از این جهت معرفت ندارد که گزاره ی صادقی که ناقض معرفت اوست خود ناقضی دارد. مثلاً این گزاره که: «مسئولان تلویزیون مانع از پخش اعلامیه ی اطرافیان رئیس جمهور شده اند.» این گزاره ی صادق قدرت نقض گزاره ی صادقِ «اطرافیان رئیس جمهور بیانیه ای صادر کرده اند که خبر از سلامت رئیس جمهور می دهد» را خنثی می کند و ناقض آن است. پس ای بسا تنها ناقضهایی که خود ناقضی ندارند مانع معرفت داشتن باشند. باتوجه به این ملاحظات، ملاک نقض ناپذیری به این صورت اصلاح می شود:
نقض ناپذیری بازبینی شده: برای اینکه شخص S به گزاره ی P معرفت داشته باشد، نباید گزاره ی صادقی وجود داشته باشد که اگر S از آن آگاه می بود، دیگر موجهاً باور نمی آورد که P، مگر اینکه گزاره ی صادق دیگری وجود داشته باشد که ناقض اول را خنثی کند.
اگر چه ملاک اخیری از عهده ی حل مشکل مثال 6 بر می آید، نتایجی ناپذیرفتنی دارد. مثال 2 را در نظر بگیرید. گزاره ی صادقی چون «جونز فورد خود را فروخته است» ناقض باور اسمیت به (4) است. اما گزاره ی صادق دیگری، یعنی «براون در بارسلون است»، این ناقض را بی اثر می کند. یعنی اگر اسمیت، علاوه بر شواهد خود در باور به (4)، از این دو گزاره ی صادق باخبر بود که «جونز فورد خود را فروخته است» و «براون در بارسلون است»، هنوز موجهاً باور می داشت که (4). نکته این است که شرط نقض ناپذیری بازبینی شده تمام موارد گتیه وار را مصداق معرفت می داند. زیرا همیشه برای همه ی ناقضهای ممکن، صدق محتوای باور، که در مثالهای گتیه وار فرض گرفته می شود، نهایتاً قدرت نقض کنندگی هر گزاره ی صادق دیگری را سلب می کند.
به طور خلاصه، شرط نقض ناپذیری برای معرفت داشتن لازم نیست. اگر به ناقضهای درجه بالاتر متوسل شویم. شرط نقض ناپذیری برای معرفت داشتن کافی نیست.

3- تحلیلهای معرفتی که جایگزینی برای توجیه در تحلیل استاندارد به دست می دهند

3-1- نظریه ی علّی معرفت

وجه غایت در تحلیلهای پیشین رابطه ی علّی بین شناسا و جهان است به مثالهای گتیه باز گردیم. در مثال 1، آنچه سبب صدق (2) می شود این امور واقع است: "اسمیت ده سکه در جیب دارد" و "اسمیت شغل را تصاحب می کند". (6) اما این دو امر واقع مدخلیتی در باور اسمیت به (2) ندارند. به نحو مشابهی در مثال 2، آنچه (4) را صادق می کند این واقعیت است که "براون در بارسلون است". اما این واقعیت در باور اسمیت به (4) هیچ مدخلیتی ندارد؛ یعنی هیچ رابطه ی علّی بین آن امر واقعی که سبب صدق (4) شده است و باور اسمیت به (4) وجود ندارد. در مقابل اگر براون در بارسلون می بود و اسمیت با دریافت کارت پستالی از او، که از بارسلون ارسال شده بود، به محل اقامت براون پی می برد، او می دانست که (4). پس یک پیشنهاد ممکن برای رفع مشکل گتیه گنجاندن علّیت در شرایط معرفت است: تنها وقتی کسی به گزاره ای معرفت دارد که رابطه ای علّی بین امر/ امور واقعی، که سبب صدق آن گزاره شده است، و باور او به آن گزاره وجود داشته باشد. گلدمن در سال 1967 با چنین ملاحظاتی نظریه ی علّی معرفت را پیشنهاد کرد:
نظریه ی علّی معرفت: شخص S به گزاره ی P معرفت دارد اگر و فقط اگر بین این واقعیت که "P" و باور S به P رابطه یا زنجیره ای علّی برقرار باشد.
این پیشنهاد می تواند تبیین خوبی برای بسیاری از معارف و باورهای تجربی به دست دهد. مثلاً در مورد ادراکات حسّی (7)، آنچه باور اسمیت را به اینکه «یک گلدان پیش روی من است» مفید به معرفت می کند این است که بین وجود این گلدان در مقابل اسمیت و باور اسمیت بدان گزاره رابطه ای علّی برقرار است. بدیهی است که وجود گلدان به تنهایی علت باور به وجود گلدان نمی شود، اما در آن ذی مدخل است. تبیین جزییات این فرآیند علّی بر عهده ی علوم تجربی است نه فلسفه. (منظور ازعلّیت تعاقب مبتنی بر قوانین طبیعی، ولو کشف ناشده، است.) مثال گتیه وار معادل شرایط فوق را در نظر آورید: فرض کنید که سبب ادراک حسّی اسمیت این واقعیت بوده است که:
"Q": «گلدانی مجازی در مقابل اسمیت است.»
اسمیت به این گزاره باور می آورد:
P: «گلدانی در برابر من است.»
همین طور فرض کنید ورای این تصویر مجازی، که البته از دامنه ی دید اسمیت به دور است، فی الواقع گلدانی موجود باشد. یعنی چنین امر واقعی هم محقق شده باشد:
"P": «گلدانی در برابر اسمیت است.»
که صادق ساز باور اسمیت به P است. آنگاه اسمیت به گزاره ای صادق باور دارد و در این باور موجّه است، زیرا باورش مبتنی بر ادراک بصری است، گو اینکه نمی توان باور او را مفید معرفت دانست. چون تنها این اتفاق که علاوه بر گلدانی مجازی، که او می بیند، گلدانی واقعی هم در اتاق وجود دارد که او نمی بیند موجب صادق شدن باور اسمیت به p شده است؛ یعنی صدق باور او اتفاقی است. با توجه به نظریه ی علّی می توان گفت آن واقعیتی که علّت باور آوردن اسمیت به گزاره ی «گلدانی در مقابل من است» شده است نه وجود خود گلدان (یعنی واقعیت "p")، که تصویر مجازی (یعنی واقعیت "Q") بوده است. پس این شرایط برآوردگار نظریه ی علّی معرفت نیست. شکل زیر دو حالت فوق را بازنمایی می کند (پیکان به معنی رابطه ی علّی است و (P) یعنی S باور دارد که P):
"شکل 1"
چنان که دیده می شود، هرگاه بین باور به گزاره ای و آنچه سبب صدق آن می شود زنجیره ی علّی مناسبی برقرار باشد، معرفت تحقق می یابد. در مقابل، هر گاه چنین نباشد معرفت تحقق نمی یابد، حتی اگر محتوای باور صادق باشد.
نظریه ی علّی معرفت در مورد باورهای مبتنی بر یادآوری نیز سربلند است. یادآوری نیز همانند ادراک حسی مستلزم رابطه ای علّی است.
شخص S در زمان باور به گزاره ی P را به یاد می آورد اگر و تنها اگر باورS بهP در زمان( )علّت باور او به p در زمان باشد.
در مورد یادآوری نیز پاسخ به این پرسش که فی الواقع این فرآیند چیست بر عهده ی علوم تجربی است. چنان که واضح است، اینکه باوری مربوط به گذشته سبب باوری در زمان حال شود منحصر به فرآیند یادآوری نیست؛ یعنی فرآیندهای شناختی دیگری هم در کار است. اما برای اینکه شخصی گزاره ای را به یاد آورد می باید باور پیشین او به آن گزاره به نحو علّی در باور اخیر او به همان گزاره ذی مدخل باشد. اینکه شخصی در زمانهای متفاوت به گزاره ای واحد باور داشته باشد به خودی خود مفید یادآوری نیست. از این رو صرف اینکه شخص باور خود را به p در زمان حال محصول یادآوری باور خود به همان گزاره در زمان گذشته بداند، ولو اینکه حقیقتاً در زمان گذشته به همان گزاره در زمان گذشته بداند، ولو اینکه حقیقتاً در زمان گذشته به همان گزاره باور داشته باشد، خبر از تحقق فرآیند یادآوری نمی دهد. ای بسا او به طور مصنوعی باور آورد که در حال به یاد آوردن است؛ یعنی شبه خاطره داشته باشد. در این صورت طبق نظریه ی علّی معرفت، با توجه به فقدان رابطه ی علّی مناسب در یادآوری، نمی توان او را واجد معرفت دانست. برای مثال شناسایی را در نظر آورید که در زمان گذشته منظره ای را دیده است ولی آن را فراموش کرده است و سپس کسی، بی آنکه بداند آن شناسا پیش از این چنین باوری داشته است، از طریق خواب مغناطیسی این باور را به او تلقین کند که به یاد می آورد که همان منظره را در فلان زمان دیده است. در این حالت آن شناسا گزاره ی صادقی را درباره ی گذشته به یاد می آورد؛ گو اینکه بدان معرفت ندارد.
هرچند می توان بسیاری از معارف تجربی را با ادراک حسی و یاد آوری، یا با ترکیبی از این دو، توضیح داد، معارف مبتنی بر تجربه به این سنخ معارف منحصر نمی شوند. مثلاً وقتی شناسا با شنیدن صدای ماشین آتش نشانی باور می آورد که حریق رخ داده است، او باور اخیر خود را از جمله از طریق استنتاج کسب کرده است. اما مراد از استنتاج این نیست که او الزاماً آگاهانه فرآیند استدلالی را بر می سازد. یعنی بدین معنی نیست که، مثلاً، با خود چنین می گوید: «به دلیل اینکه چنین و چنان صدایی می شنوم، پس حریقی رخ داده است.» بلکه در اینجا معنای وسیعتری از استنتاج مراد است. مشابه علّیت می توان گفت که وجود قانون صادق (ولو درباره ی روابط اعتباری بین وقایع) که واقعاً احتمال صدق مقدمات را افزایش دهد برای اطلاق استنتاج به فرآیند رسیدن از باوری به باوری دیگر کافی است. مثال نقض گتیه وار زیر روشن کننده است: فرض کنید این قانون طبیعی به نحوی، مثلاً استقرایی، مقبول است: وجود گدازه های منجمد آتش فشانی خبر از رویداد آتش فشانی در زمان گذشته می دهد. از این رو استنتاجی که مبتنی بر این قانون است معتبر است. پس می توان گفت بین رویداد آتش فشان و وجود گدازه ها، و در مرحله ی بعد بین وجود این گدازه ها و باور شخص به تحقق آتش فشان در زمانهای گذشته، رابطه ی علّی برقرار است. در این صورت باور مبتنی بر استنتاج شخص را می توان مفید معرفت دانست. اما اگر به نحوی این زنجیره ی علّی تحقق نیابد، مثلاً کسی سنگهای آتش فشانی را از این ناحیه جمع آوری کرده باشد و سپس سنگهای آتش فشانی دیگری را جایگزین کرده باشد، این زنجیره ی علّی منقطع می شود و از این رو نمی توان شخصی را که از طریق دیدن سنگهای آتش فشانی، که از مکانی دیگر آورده شده، باور آورده است که در این ناحیه آتش فشان رخ داده است واجد معرفت دانست. نمودارهای زیر به ترتیب باز نمایانگر نسبت علّی باور شخص به تحقق آتش فشانی در گذشته در دو حالت فوق اند:
"شکل 2"
رابطه علّیت
رابطه ی استنتاج
P: «آتش فشانی در این محل رخ داده است.»
Q: «سنگهای آتش فشانی در محل وجود دارند.»
: «آتش فشانی در محل دیگر رخ داده است.»
R: باور پیش زمینه ای که امکان استنتاج را از سنگهای آتش فشانی به وقوع آتش فشان می دهد.
پس نظریه ی علّی معرفت ، با توسّعی که در معنای علّیت می دهد، چنان که شامل استنتاج هم بشود، این گونه صورت بندی می شود:
نظریه ی علّی معرفت (با افزودن استنتاج): شخص S به گزاره ی P معرفت دارد اگر و فقط اگر بین این واقعیت که "P" و باور S به P رابطه یا زنجیره ای علّی (از جمله استنتاجهایی که واقعاً احتمال صدق گزاره های منتج را افزایش دهند) برقرار باشد.
در مورد باورهای مبتنی بر گواهی (8) هم می توان به رابطه ی علّی قائل بود. فرض کنید شخص ، که مثلاً از طریق ادراک حسّی معرفت دارد که P، به شخص می گوید P صادق است و از طریق این گواهی باور می آورد که P. در این موارد تحقق P علّت باور به P1 علّت بیان گزاره یP توسط او می شود و بیان این گزاره، به سبب برخی باورهای زمینه ای دیگر (از جمله موثق و صادق بودن علت باور آوردن به P می شود. هرچه این زنجیره ی علی را مخدوش کند مانع مفید معرفت بودن گواهی است.
اگر برای آنکه شخص معرفت داشته باشد که P، باید واقعیتی که صادق ساز P است علت باور او به P شده باشد، آیا معرفت به آینده ممتنع می شود؟ (با توجه به اینکه صادق ساز معرفت به آینده هنوز رخ نداده است تا بتواند علّت باور باشد.) مثلاً فرض کنید اسمیت از طریق موثقی باور می آورد که «جونز فردا به اداره خواهد آمد». اگر «فردا جونز به اداره می آید» صادق باشد، شهوداً اسمیت را واجد معرفت به گزاره ی اخیر می دانیم. اما صدق ساز این گزاره هنوز تحقق نیافته است تا بتواند علّت باور اسمیت شود. به عبارت دیگر چگونه ممکن است امری در آینده (در اینجا "فردا جونز به اداره می آید") علّت امری در زمان حال (در اینجا "اسمیت باور دارد که جونز فردا به اداره می آید") باشد؟ می توان با افزودن شرطی این مشکل را حل کرد. با توجه به اینکه یک واقعه می تواند علت مشترک دو رویداد باشد، اگر "P" و باور S به P علّت مشترکی داشته باشند، باور S به P مفید معرفت است. فرض کنید جونز قصد کرده است که فردا به اداره بیاید. این قصد هم موجب می شود که او فردا به اداره بیاید و هم موجب می شود که به اسمیت بگوید که فردا به اداره خواهد آمد. در این حالت قصد جونز هم علت رخ دادن امر واقعِ فردا به اداره آمدن اسمیت است و هم علّت باور اسمیت به اینکه فردا جونز به اداره خواهد آمد. پس باور اسمیت، و آنچه صادق ساز باور اسمیت است، هر دو در زنجیره ای علّی به امری مشترک می رسند
"شکل 3"
Q. قصد اسمیت که فردا به اداره بیاید.
R. اظهار جونز که فراد به اداره خواهد آمد.
U. باور پیشین زمینه ای که از راستگو بودن جونز خبر می دهد.
P. فردا جونز به اداره خواهد آمد.
اگر برخی از حلقه های این سلسله ی علل گسسته شوند، ولی هنوز هم اسمیت باور داشته باشد که P، و چنین باشد که P، مثالی گتیه وار خواهیم داشت. مثلاً اگر بر اثر اتفاقی جونز از قصد خود دست بشوید، اما کسی او را به زور به اداره بیاورد. در این صورت اسمیت معرفت ندارد که P؛ هر چند در باورش به P موجّه است و P صادق است. نظریه ی علّی معرفت بخوبی تبیین می کند که چرا در چنین حالتی اسمیت به P معرفت ندارد.
با این تدقیق، تحلیل علّی معرفت به این صورت بازنویسی می شود:
نظریه ی علّی معرفت بازبینی شده: شخص S به گزاره ی P معرفت دارداگر و فقط اگر بین این واقعیت که "P" و باور S به P رابطه یا زنجیره ای علّی (از جمله استنتاجهایی که واقعاً احتمال صدق گزاره های منتج را افزایش دهند) برقرار باشد یا "P" و باور S به P علّت مشترکی داشته باشند.
با کمک این نمودارها می توان اختلاف تحلیل گلدمن وتحلیل کلاسیک والبته شرط اضافی کلارک را بررسی کرد. شروط سه گانه ی معرفت و شرط الزام به صدق مقدمات در این نمودار به ترتیب این معادلها را دارند:
P در نمودار ظاهر شود.
(P) در نمودار ظاهر شود.
مقدم پیکانهای نقطه چین تالی آنها را تأیید یا بسیار محتمل کند.
به ازای هر باور در سمت راست نمودار، امر واقعی موجود باشد (در نمودار امر واقع متناسب با باورهای زمینه ای نیامده است).
ظاهراً این نمودار چیزی از تحلیل سنتی به علاوه ی شرط الزام به صدق مقدمات کم ندارد. اما این قید اضافی را دارد که می باید بین امر واقع و باور رابطه ای علّی برقرار باشد؛ که این را پیکانها نشان می دهند.
اما تفاوت مهمی در این دو رویکرد وجود دارد. در پاسخ به پرسش «چرا S باور دارد که P» می توان دو استراتژی را پی گرفت. یکی اینکه از علت آن باور گفت و دیگر اینکه از دلیل آن. مثلاً فرض کنید اسمیت شخصی است که دچار بیماری پارانویاست.
او به سبب همین بیماری فکر می کند که دیگران قصد کشتن او را دارند. از طرفی او امروز چاقویی در دست جونز دیده است و به این سبب مطمئن شده است که جونز می خواهد او را بکشد. اگر در جواب «چرا اسمیت باور دارد که جونز می خواهد او را بکشد» گفته شود «چون بیمار است»، از علّت باور او سخن گفته ایم. در مقابل اگر گفته شود «چون چاقویی در دست جونز دیده است»، از دلیل باور او سخن گفته ایم. وقتی باوری دلیل باور دیگری است که اولی در استنتاج باور دوم، احتمالاً به همراه باورهای دیگر، مدخلیت داشته باشد. در این مثال، باور اسمیت به «جونز قصد دارد مرا بکشد» در رابطه ای استنتاجی با باورش به «جونز چاقویی در دست دارد» قرار دارد. اما جونز اصلاً باور ندارد که «من پارانویا دارم» تا این باورش در استنتاجی دخالت کند. حتی اگر او باور می داشت که «من پارانویا دارم»، احتمالاً این باور خود را در استنتاج «جونز قصد دارد مرا بکشد» مدخلیت نداده است. (8)
چیزی می تواند دلیل کنشی یا باوری باشد که در دسترس شناسا باشد، زیرا، چنان که آمد، باید در رابطه ای استنتاجی با باور یا کنش قرار گیرد. در مقابل، علّت باور یا کنش شناسا الزاماً در دسترس شناسا نیست. مثلاً تا به حال هر چه که توجیه کننده ی یک باور می دانستیم شواهدی بود که شناسا از آنها آگاهی داشت، مثلاً در مثال اول گتیه، اسمیت از دو شاهدِ 1- اظهار رئیس که: «پذیرش جونز در این شرکت قطعی است» و 2- شمردن سکه های جونز، باور آورد که (1). اما در نظریه ی علّی معرفت تأکید بر علّت باور است، و نه شواهدی که شناسا به آن دسترسی دارد. اگر چه ممکن است شناسا از علت باورهای خود آگاه باشد، الزاماً چنین نیست. در تحلیل استاندارد معرفت، آنچه باعث می شود باور صادقی مفید معرفت باشد توجیه است و معمولاً توجیه را از سنخ دلیل می دانند. یعنی اگر شناسا باور صادقی را با دلایل خوبی به دست آورده باشد، او را واجد معرفت می دانند. ما در تحلیل علّی معرفت، آنچه باید به باور صادق اضافه شود تا به دست دهنده ی معرفت باشد از سنخ علّت است. به عبارت دیگر، آنچه علاوه بر باور و صدق، شرط لازم و کافی معرفت است در تحلیل استاندارد الزاماً در دسترس شناساست و در تحلیل علّی الزاماً در دسترس شناسا نیست.
گفتنی است هر دو شرط چهارمی که برای حل مشکلات گتیه پیشنهاد شده اند اموری را لازم معرفت می دانستند که الزاماً در دسترس شناسا نیستند. کذب بودن یکی از مقدمات یا وجود واقعیتی که ناقض باور شناساست هیچ کدام الزاماً در دسترس شناسا نیستند. به عبارت دیگر کذب یکی از مقدمات یا وجود واقعیت ناقض، حتی اگر شناسا به آن آگاهی نداشته باشد، مانع واجد معرفت بودن اوست. اما لازم بودن توجیه برای معرفت در هیچ یک از دو پیشنهاد پیش گفته مورد تردید واقع نشده است. در مقابل، نظریه ی علی نه تنها سه شرط صدق، باور و توجیه را برای معرفت داشتن کافی نمی داند، لزوم شرط توجیه را، حداقل وقتی توجیه را از سنخ دلیل بدانیم، شرط لازم معرفت داشتن هم نمی داند. پس، طبق نظریه ی علّی، فارغ از شرایط درونی، این شرایط برونی هستند که شناسا را دارای معرفت می کنند. مثلاً اگر یاد آوری من از گزاره ای تاریخی، مثلاً زمان مرگ نادر، با زنجیره ی علّی مناسبی به این واقعه برسد (مثلاً آن را در دایرة المعارفی موثق خوانده باشم و گزارش آن کتاب با میانجی های مناسبی به واقعه ی مرگ نادر مرتبط شود)، اگر چه آن شاهد را به یاد نیاورم، می توان مرا واجد معرفت به زمان مرگ نادر دانست. به عبارت دیگر آنچه تحلیل استاندارد معرفت نمی شمرد در تحلیل علّی معرفت محسوب می شود.
گلدمن خود تحلیل علّی معرفت را راجع به معارف تجربی می داند و در مورد معارف ریاضی همان تحلیل استاندارد را می پذیرد. واضح است که چه اشیای ریاضی را موجود در جهان افلاطونی بدانیم، چه آنها را برساخته ی ذهن، نمی توانیم رابطه ای علّی بین هویّات ریاضی و معارف خود قائل شویم. اگر هویّات ریاضی درعالم مجردات باشند، بنابر تعریف، نمی توانند رابطه ی علّی با موجودات انضمامی و زمانی – مکانی داشته باشند، و اگر برساخته ی ذهن باشند، دیگر امور واقعی نیستند تا در تحلیل علّی از معرفت بگنجند. دو گانه بودن تحلیل معارف تجربی وغیرتجربی خود می تواند نقطه ضعفی برای نظریه ی علّی باشد.
اما تحلیل علّی از معرفت هم مثال نقض دارد:
مثال 7: فرض کنید که اسمیت در جاده ای در حال رانندگی است. و با نگاه کردن به اطراف و بر اساس دریافتهای حسی اش باورهایی درباره ی آنچه می بیند بر می سازد، از جمله اینکه: «درختی در مقابل من است» ،« گاوی در مقابل من است»، «انباری در مقابل من است»، و... . اسمیت خود بین وضعیت معرفتی این گزاره ها تفکیکی قائل نیست و همه ی آنها را موجّه می داند. به نظر می رسد که او در موجّه دانستن خود محق هم باشد (حالت اول). حال شرایطی مشابه با داستان فرضی فوق را در نظر آورید، اما با این شرط اضافه که آن منطقه پر از ماکتهایی است که ظاهری مشابه انبار دارند، اما پسِ پشتِ آنها چیزی نیست. واضح است که اگر اسمیت به یکی از این ماکتها اشاره کند وآن را انبار بخواند، باور او را نمی توان مفید معرفت دانست؛ چرا که شرط اول معرفت، صادق بودن، برآورده نشده است (حالت دوم). ولی اگر از قضا اشاره ی او به یکی از معدود انبارهای واقعی باشد، چه حکمی باید داد (حالت سوم)؟ اکنون دیگر شرط اول معرفت نقض نشده است. حتی شرط سوم معرفت هم تأمین شده است، زیرا شواهد اسمیت در حالات اول و سوم یکسان است. در حالت سوم طبق نظریه ی علّی هم او واجد معرفت است، زیرا یک انبار واقعی سبب باور به وجود یک انبار شده است. ولی به نظر می رسد نمی توان باور او را در حالت اخیر مفید معرفت خواند، چون صدق محتوای این باور مدیون بخت واقبال است؛ اگر او به انبار دیگری اشاره کرده بود، دیگر محتوای باور او صادق نبود.

پی نوشت ها :

1- principle of closure
2- Clark
3- Klein
4- Harman
5- social aspect of knowledge
6- از این پس هر جا جمله ای بین " " آمد، منظور امر واقعی است که آن جمله را صادق می کند وهرگاه جمله ای بین « » آمد، منظور گزاره ای است که آن جمله بیان می کند.
7- perceptions
8- testimony
9- دقت شود که «دلیل یک باور» یا «دلیل یک کنش» الزاماً به معنی دلیل خوب نیست. چنان که در مثال اسمیت مبتلا به پارانویا، دلیل اسمیت برای باور به گزاره ی «جونز می خواهد مرا بکشد» دلیل خوبی نبود. اما مثلاً اگر اسمیت از یکی از دوستان صادق جونز می شنید که جونز قصد کشتن او را دارد، و بر این اساس باور می آورد که «جونز می خواهد مرا بکشد»، او دلیل خوبی برای باورش داشت.


منبع مقاله :
منبع: زمانی، محسن، (1391)، آشنایی با معرفت شناسی، تهران: چاپ اول: (1391) .