نویسنده: موریس کلاین
مترجم: محمد دانش



 

طبیعت همه هنر است، بر تو پوشیده؛
تصادف همه بر نظم و نظامی، از دید تو پنهان؛
ناسازی همه همسازی، از فهم تو بیرون ..
الگزاندر پوپ
گالیور، ضمن سیر و سیاحت در لاپوتا، به استادانی برخورد می کند که درگیر پروژه هایی برای اصلاح زبان این کشورند. یکی از پروژه ها این بود که با کوتاه کردن کلمات چند هجایی به تک هجایی و حذف فعل و وجه وصفی محاورات را کوتاه کنند، چون در واقع تمام چیزهای قابل تصور چیزی جز اسم نیستند. پروژه دیگر آن بود که کلاً از شر همه کلمات خلاص شوند و برای این کار مردم چیزهای لازم را با خود به این سو و آن ببرند تا در صورت لزوم نشان بدهند. این طرح اخیر گرچه از لحاظ ایجاز و حتی سلامتی نعمت بزرگی بود که از آن استقبال هم شد، زنان لاپونا زبان به اعتراض گشودند؛ زیرا در آن صورت دیگر نمی توانستند از آن زبان درون دهانشان استفاده کنند.
جانثن سویفت در این قسمت از کتاب همچون بسیار قسمت های دیگر از برنده ترین سلاخ خود یعنی طنز استفاده می کند تا تأثیر فراگیر ریاضیات بر ادبیات را در روزگار خود به تمسخر بگیرد. درست همان طور که فرد معتبر در جامعه کنونی امریکا کسی است که تاجر موفقی باشد، ریاضی دانان قرن های هفدهم و هجدهم نیز که در کشف قالب بندی نظام طبیعت موفق بودند به صورت داعیه داران زبان و سبک و روح و محتوای ادبیات این قرون درآمدند. بزرگ ترین شخصیت های ادبی عصر به این نتیجه رسیدند که نوشته هایشان از هر لحاظ نسبت به آثار علمی و ریاضی فروتر است و شعر و نثر را می توان با پیروی از این سرمشق ها بهبود بخشید.
نویسندگان از طریق معیارسازی زبان شروع به بازسازی الگوی کار خود کردند. آنان برای مفاهیم نمادهایی قراردادی اختیار کردند که تا ابد ثابت باقی بماند؛ درست همان طور که ریاضی دانان از x به صورت نمادی قراردادی و ثابت برای نشان دادن کمیت های نامعلوم استفاده می کنند. معیار سازی زبان انگلیسی را می توان در اشارات پیوسته و ثابت به مفاهیم بر حسب صور نمادین آن ها مشاهده کرد؛ مثلاً به کار بردن پری (nymph) به جای دختر، سرگشته (swain) به جای عاشق، شبنم آلود (dewy) به جای چمنزار، خزه پوش (mossy) به جای چشمه و رود، و زلال (limpid) به جای آب، در عین این که این رویه در مورد بعضی کلمات خاص حالت زننده ای به خود می گیرد.
در ادامه تقلید از ریاضیات، در زبان معمول گفت و گو نیز استفاده از مفاهیم مجرد معمول شد. تفنگ به لوله نشانه رفته، پرنده به گوله پر، ماهی به موجود فلس دار یا جانور باله دار، اقیانوس به دشت آب، و آسمان به گنبد نیلگون تعبیر شد.
به خصوص شاعران در مفاهیم مجردی همچون فضیلت، بلاهت، لذت، سعادت، سودا، هراس و فقر چنان راه زیاده روی پیمودند که به این گونه کلمات با بزرگ نوشتن حرف نخست آن ها تشخص بخشیدند. معیارسازی زبان و ترجیح دادن مفاهیم مجرد، هر دو، زبان را از کلمات ملموس، رنگین، تصویری، و شاداب برهنه کرد.
جنبشی که در جهت معیار سازی زبان ایجاد شد، در یکی از آثار شاخص زبان انگلیسی، یعنی فرهنگ زبان انگلیسی (1)، اثر سیموئل جانسن، به اوج خود رسید. جانسن وظیفه نظم دادن به زبانی را بر عهده گرفت که « از سر نیاز ایجاد شده و از سر تصادف وسعت یافته بود». وی از طریق توضیح کما بیش جامع معانی کلمات لغت نامه خود را به صورت معیاری معتبر از کاربرد مناسب کلمات داور نهایی استفاده از زبان درآورد. او از طریق تمایزهایی که، به کمک نقل قول، به روشی بین معانی کلمات برقرار کرده بود، معانی دقیق و کاربرد درست واژه ها را به دست داد. قصد جانسن آن بود که این معانی و کاربردها تا ابد تثبیت شوند؛ درست همان طور که کلمه « مثلث» هزاران سال است که فقط در یک معنا به کار می رود.
این تغییر در مفهوم لغت نامه در تاریخ فرهنگ نگاری تغییری بنیادین به شمار می آیند، اما قرن هجدهم قرنی بود که انتظار چنین تغییری در آن می رفت. جانسن می خواست برای زبان انگلیسی همان کاری را انجام دهد که پیش تر در همه دیگر حوزه ها آغاز شده بود؛ یعنی تعیین و استقرار منطقی ترین، کارآمدترین و پایدارترین معیارها. از زمان جانسن، لغت شناسان آموخته اند که زبان، با وجود داشتن تعریف و قاعده، پدیده ای است سیال و در حال تطور. معانی کلمات سال به سال و جابه جا تغییر می کند و این نکته ای است که حضور کلمات یا معانی قدیمی در واژه نامه های جدید به روشنی آن را ثابت می کند.
معیار سازی زبان با برسی نقادانه کارآیی زبان معمول همراه بود. جرمی بنتم (2)، که به خاطر فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی خود شهرت دارد، نیز از کسانی بود که درگیر این مسئله شد. او می گفت اسم برتر و بهتر از فعل است و مفهومی که در اسم تجسم می یابد چون « نقش حک شده بر سنگ» است؛ در حالی که مفهوم متجسم در فعل « چون مارماهی از میان انگشتان شما می لغزد». زبان آرمانی به جبر شبیه است. مفاهیم را باید با نماد نشان داد، همان طور که اعداد را با حروف می نمایانند. به این ترتیب، باید کلمات مبهم یا نارسا و استعاره های گمراه کننده حذف شوند. مفاهیم باید با حداقل تعداد ممکن از روابط نحوی با یکدیگر پیوند داشته باشند؛ درست همان طور که تمامی اعداد با تعداد معدودی عملیات جمع و ضرب و تساوی و امثال آن ها با هم پیوند دارند. در آن حالت می توان دو جمله را درست نظیر دو معادله با یکدیگر مقایسه کرد- نظیر وقتی که معادله ای با ضرب در عددی ثابت به معادله های نظیر خود تبدیل می شود. جنبش استفاده از نماد به جای اسم و حروف ربط که بنتم در آن مشارکت جست، مربوط بود به طرح لایبنیتز برای نمادین کردن زبان؛ منتها با این تفاوت که لایبنیتز در پی تسهیل استدلال پردازی بود و بنتم و دیگران در پی رسیدن به دقت بودند.
اما جنبش اصلاح زبان تنها گوشه ناچیزی از تأثیر ریاضیات بر ادبیات بود. سبک نگارش نیز از رهگذر این تأثیر زیرو رو شد. در عصر نیوتن بر همگان آشکار بود که گزاره ها در یک بحث یا برهان ریاضی فشرده، بی ابهام، واضح و دقیق هستند. بنابر این، بسیاری از نویسندگان به این باور رسیدند که تقریباً تمامی توفیق گسترده ریاضیات نتیجه این شیوه ناب و بی پیرایه است و از این رو به تقلید از آن کوشیدند.
در قرن هفدهم اعضای انجمن سلطنتی رأی بر این دادند که اصلاح نثر انگلیسی در حیطه اختیارات آن نهاد عظیم الشأن است. کمیته ای متشکل از تامس اسپرَت (3)، ادمند والر (4)، جان درایدن (5)، و جان اولین (6) برای بررسی زبان برگزیده شد. این کمیته با گوشه چشمی به فرهنگستان فرانسه پیشنهاد ایجاد فرهنگستانی برای « اصلاح گفتار و نوشتار» را داد. کمیته مذکور همچنین از اعضای انجمن خواست تا از تصنع و تکلف در توصیف آزمایش های خود بپرهیزند. آنان می بایست از هرگونه « درازه گویی «انحراف از مطلب و قلنبه نویسی» حذر کنند و در پی « بازگشت به خلوص نخستین و ایجاز آن روزگاری باشند که آدمی با شمار کمابیش متوازن و معقولی از کلمات مفاهیم بسیار را می فهماند» آنان موظف بودند «از گفتاری طبیعی و ساده و صریح بهره جویند و از عبارات مثبت و معانی روشن و سهولت فطری استفاده کنند و « همه چیز را تا آن جا که ممکن است به صراحت و وضوح ریاضی نزدیک کنند» (7) و زبان پیشه وران و روستاییان و بازرگانان را بر زبان حکیمانه و متفکران ترجیح دهند».
لو بوویه دو فونتنل (8)، یکی از بزرگ ترین متفکران آن عصر و از مشهورترین کسانی که کمر به همه فهم کردن علم بست، طی مقاله ای با عنوان « در کاربرد ریاضیات و فیزیک» چنین می نویسد:
روح هندسی آن چنان با هندسه گره نخورده است که نتواند از آن جدا شود و به دیگر قلمروهای معرفت وارد گردد. اثری در زمینه اخلاق، سیاست، یا نقد، و شاید حتی اثری در زمینه فن بلاغت را در شرایط برابر اگر هندسه دانی بنویسد، ظریف تر از کار درخواهد آمد. آن نظم و آراستگی و دقت صحتی که چندی است در کتاب های خوب باب شده به احتمال قوی نتیجه همان روح هندسی است که اینک از همیشه فراگیرتر است.
ریاضی دانانی برجسته، در قرن هجدهم به صورت سرمشق های ادبی درآمدند. شیوه نگارش دکارت به دلیل پیراستگی، روانی، شیوایی، شفافیت و روشنی اش ستایش بسیار شد و دکارت گرایی گذشته از یک فلسفه به یک نوع سبک ادبی نیز اطلاق گردید. فصاحت و خردباوری شیوه پاسکال را، به خصوص در نامه های ولایتی (9) او، به عنوان سبکی فاخر در ادبیات ستودند. نویسندگان تقریباً در هر زمینه ای کوشیدند تا آن جا که موضوع مطالعه آن ها امکان می داد از آثار دکارت و پاسکال و هویگنس و گالیله و نیوتن تقلید کنند.
درنتیجه چنین تأثیرهایی تغییرات بسیار در شیوه نثر نویسی پدید آمد. ایهام و استعاره را به نفع زبانی دقیق که واقعیت های عینی را توصیف می کرد کنار گذاشتند. لاک در این باره حرفش این بود که استعاره و نمادگرایی قابل قبول است، اما عقلانی نیست. نویسندگان سبک لفظی قلمی فاضلانه و پر طمطمراق را با آن عبارت های پیچیده لاتینی اش وانهادند و به نثری ساده و سرراست تر روی آوردند. همچنین گریزهای بی گدار قوه تخیل، تعبیرهای قوی و پراحساس، اغراق شاعرانه، شور و اشتیاق و عبارت منطقی و پر اشاره از گردونه خارج شد. به گفته الگزاندر پوپ (10)، وظیفه نویسنده آن است که
مرکب خیال را هدایت کند نه این که بر او مهمیز زند.
سرکشی اش را مهار کند نه این که او را بتازاند.
دل مشغولی نویسندگان آن بود که به شیوه ای واقعیت ها را منتقل کنند که با معیارهای والای تفکر منطقی هماهنگ باشد. وضوح، تناسب، میل معمارانه به فرم، ریتم، ساخت متقارن و وزن کلام، و پایبندی محکم به الگوهای ثابت و معین خصوصیات شیوه جدید نثرنگاری گردید. نثر سرشار شد از متانت و ایجاز و دقت و نکته سنجی. دستیابی به روشنی بیان و ساده نویسی ایجاب می کرد که هر عبارت یا مجموعه کلمات را ذهن به آسانی درک کند. بدین ترتیب، استفاده از جملات کوتاه و مختصر معمول شد. تغییر ترتیب طبیعی کلمات کاری ناپسند به شمار آمد و نظام کلمات هر جمله می بایست تابع تفکر و اندیشه باشد. همین طور، جملات به گونه ای با یکدیگر مرتبط می شدند که به وضوح و به سرعت نشان دهند که اندیشه پشت آنها از کجا آمده است و به کجا می رود. هدف و قانون شیوه نثرنگاری عبارت شد از « مکالمه سهل و رسای ذهن ها».
تأکید بر ارکان عقلانی در شیوه نگارش به جای ارکان احساسی موجب ایجاد خصوصیات مناسب متون بلاغی و استدلالی و روایی گردید و ابراز شور و احساسات شدید که اشعار ماندگار را می سازد نفی شد. به این ترتیب، « عصر خرد» شاخص تر از هر جای دیگر در نثر نویسی بروز یافت و رمان نویسی، خاطره نویسی، نامه نگاری، روزنامه نویسی و مقاله نویسی بر سرودن شعر غنایی و نمایشنامه نویسی سروری می کرد. در واقع، زمان جلوه گاه تخیل مکتوب شد و از این حیث تا حد زیادی جای شعر را گرفت و، در همین حال، شهر غنایی در این عصر به صورت نثری شاعرانه از ظرافت شعری درآمد.
در میان قالب های نثر، طنز نویسی بیش از بقیه رواج یافت، پرستش خرد سبب شد که بی خردی برجسته بنماید و نویسندگان کار مایه ای نو بیابند. از آن که در قرن هجدهم طبیعت و خرد یکی بودند، دور شدن انسان به هر نحوی از حالت طبیعی، مثلاً میل به کسب قدرت و ثروت و مقام، را برجسته می کردند و می کوبیدند. آثار جانثن سویفت، طنز نویس ممتاز این عصر، هنوز خوانندگان فراوانی دارد و هنوز تند و گزنده است- هر حکایتی از آنچه گالیور در سرزمین های عجیب کشف می کند هجویه ای است بر مرحله ای از تمدن اروپای قرن هجدهم. لیلیپوت های ریزه میزه در ابتدا مردمی سرگرم کننده، بیچاره و نادان به نظر می رسند و ما به آن ها می خندیم، تا آن که پی می بریم که داریم خودمان را مسخره می کنیم. تلاش های گالیور در توضیح عادات و آداب اروپایی برای هویهنهنم ها که نخبگان جماعتی از اسب ها هستند، تنها منجر به تمسخر اروپاییان می شود.
دیدیم که « عصر خرد» نثر را بر شعر رجحان بخشید. به علاوه، حال و هوای نیوتنی بین شعر و نثر، بین آنچه شخص در مقام انسانی دارای قوه فهم و قضاوت می اندیشد و آنچه در مقام شاعر احساس می کند، بین شناخت طبیعت از یک طرف، و جلوه های بلاغت و صور خیال و فریب های افسانه ها از طرف دیگر، مرزی قاطع ایجاد کرد. نثر با واقعیت ها سروکار دارد و شعر با لذت و خیال. انسان عیبی ندارد که شاعرانه احساس کند، اما باید به نثر بیندیشد. به این ترتیب، تأکید بر قوه استدلال مفهوم ها و ایماژ ها و ارزش های شعری را بی اعتبار کرد. از این گذشته، چون حقیقت در عصر نیوتنی عبارت بود از شناخت ویژگی های ریاضی روشن و متمایز اجسام و از آن جا که این ها حقایق شعر نیستند، شعر را تخیلی می دانستند و آن را رد می کردند. در واقع، انسان برای دست یافتن به حقایق می بایست وهم و خیال را از خود دور کند. شعر در بهترین حال می توانست آرایه ای بر حقیقت های مجرد ریاضیات و علم باشد و آن ها را مطبوع کند.
چهره های سرشناس عصر به نکوهش شعر پرداختند و حتی برخی علیه آن اعلان جنگ کردند. لاک می گفت شعر تنها تصویرهای لذت بخش و منظره های مقبول ارائه می کند، اما این ها با حقیقت و خرد تطبیق نمی کنند. مردمی که نور خرد را دیده اند نیازی به شعر ندارند، پس هیچ کار یا فکری نباید صرف بررسی حقیقت در یک شعر شود. در واقع، با به کاربستن خرد در مورد محتوای شعر، مزه شعر از بین می رود. لاک همچنین می گفت که اگر طفلی تمایلات شعر داشته باشد، والدین او باید این تمایلات را در او سرکوب کنند. نیوتن نظر خود درباره شعر را با نقل قولی از معلم خود، بَرو، ابراز می کرد که می گفت شعر لاطائلاتی نبوغ آمیز است، هیوم بی رحمانه تر به شعر می تاخت و می گفت شعر کار دروغ گویان حرفه ای است که می خواهند با خیال پردازی جلب توجه کنند. بنتم می گفت فرق شعر و نثر در این است که در نثر، جز خط آخر، دیگر خط ها تا حاشیه صفحه ادامه دارند، ولی در شعر برخی خط ها به حاشیه نمی رسند. بنتم ادامه می دهد که شعر هیچ چیز را ثابت نمی کند، سرشار است از احساسات بازی و تعمیم های پوچ و مبهم. این قافیه بازی های جفنگ احمقانه ممکن است برای آدم های غیر متمدن گوش نواز باشد، اما ذهن بالغ تحت تأثیر این مزخرفات قرار نمی گیرد.
خود شاعران هم گویی از سر ترس و فرودستی خود را پذیرفته بودند. درایدن در اثر خود، دفاع از شعر حماسی و ضرورت شعر (11)، می نویسد که ما باید از صور خیال شعر لذت ببریم، اما نباید فریب خیال پردازی هایش را بخوریم. جوزف ادیسن (12) بهترین دفاعی که از شعر می توانست بکند این بود که بگوید اگر دنیای مادی تنها آن خصوصیاتی را می داشت که « واقعاً دارد» تبدیل می شد به یک تصویر شاعرانه کسل کننده و آزاردهنده. خوشبختانه، پروردگار مهربان به ماده قدرت آن را داده است که در ما طیف کاملی از خصایل خیال انگیز لذت بار پدید آورد تا انسان بتواند با احساس های مطبوع ذهن خود را شاداب و سرخوش کند. سمیوئل جانسن، دیکتاتور ادبیات قرن هجدهم، در این میان به ذمّ شبیه به مدح روی می آورد. او می گوید شعر هنر خواندن خیال به یاری خرد است، تا از این طریق حقیقت را لذت بخش کند.
بدیهی است که شعر صدمه خورد. عقیده رایج این بود که هنر تنها به بینشی محدود، اندکی تخیل و چند قاعده برای رسیدن به کمال نیاز دارد. شاعران نیز این باور را پذیرفتند که آفریده هایشان حقیقتی ندارند، بلکه تنها تخیلاتی مطبوع اند؛ آن ها تنها گرمی بخش محافل اند و آرایه پردازی هایشان موجب ترضیه خیال می شود، اما به عنوان واقعیت حتی برای خودشان هم اهمیتی ندارد.
شعر تا حد سرگرمی و تفننی حقیر سقوط کرد، اما سپس کوشید از طریق فلسفی تر با مفیدتر شدن محملی برای وجود خود بیافریند. در نتیجه، برخی شاعران رأی دادند که وظایف شعر باید آموزش، استدلال و مباحثه به صورت مقفا باشد. شعر هرچند نباید محرک احساسات باشد، می تواند شهوات را بپالاید، هراس ها را تعدیل کند و نمونه هایی از فضایل بزرگ به دست دهد.
نقادان زمانه به کاهش قدر شاعری به حد فعالیتی حقیر رضایت ندادند و کوشیدند با سرکوب تمامی تمایلات شخصی یا فردی در این هنر به عینیتی ریاضی در شعر دست پیدا کنند. آنان پیش از هر چیز حکم کردند که شاعر باید به نوعی ریاضی دان باشد. درایدن اعلام می کند: « شخص باید چند علم را بیاموزد ذهن منطقی، فلسفی و تا حدی ریاضی داشته باشد تا شاعری کامل و عالی باشد ...» کشور جوان امریکا هم موج این تأثیرات جدید را احساس کرد و به گفته رلف والدو امرسن (13):
ما به شعر کسی که تنها شاعر است با تمام وجود توجه نمی کنیم، همچنان که به مسئله های کسی که تنها عالِم جبر است؛ اما اگر کسی که با مبانی هندسی چیزها آشناست با شکوه خجسته آن هم آشنا باشد، شاعری اش دقیق است و حسابش آهنگی موسیقایی دارد.
به احتمال بسیار، ریاضی دانان درک می کردند که هنر نیز همچون علم قوانین طبیعی دارد که می توان آن ها را با مطالعه طبیعت نتیجه گرفت. درایدن هم می گفت آن چیزهایی که موجب شادمانی همه عصرها هستند، تقلیدی هستند از طبیعت. پوپ نیز باور خود را به وجود قوانین طبیعی برای شعر ابراز کرد. او در اثر خود با نام مقاله در باب نقد (14) می نویسد:
نخست از طبیعت پیروی کن و منطق داوری خودت
به کمک معیارهای دقیق او، که همیشه همان که هست باقی می ماند
طبیعت بی خطا، که همواره از فروغ الهی روشن است،
پرتویی پاک، بی تغییر و جهان شمول،
زندگی، نیرو و زیبایی، باید بر ای همگان
در همان حال که سرچشمه هنرند هدف آزمون آن هم باشند.
اما نکته این جاست که « پیروی از طبیعت» دقیقاً به آن معنایی نبود که در علوم فیزیکی مفهوم می شد؛ یعنی، این پیروی از طبیعت به معنای تبعیت از قوانین ریاضی نبود، بلکه بر اساس آنچه تاریخ از رابطه یونانیان و طبیعت گواهی می داد به مفهوم تقلید از طبیعت در کسوت آثار کلاسیک یونان باستان بود. به همین دلیل است که پوپ می گوید:
آن قوانین عهد باستان که کشف شده اند، نه ابداع
همچنان طبیعت هستند، منتها طبیعت روش یافته،
طبیعت، همچون آزادی، با همان قوانین
که نخست خود وضعشان کرد، محدود می شود ...
وقتی نخستین بار ماروی جوان [ویرژیل] در ذهن بی قید و آزاد خود،
اثری آفرید که از رم جاودانه بیشتر عمر کرد
شاید فراتر از قانون نقادان به نظر می رسید،
که می گفتند جز از چشمه های طبیعت نباید آب برداشت
اما به وقت آزمون هر پاره که بدان می رسید
دریافت که هومر و طبیعت یکی اند.
با این حال، وقتی پوپ ایلیادِ هومر را ترجمه کرد، آنچه ارائه کرد پوپ بود نه هومر. همان طور که سر لزلی استیون (15) در ادبیات و اجتماع انگلیسی در قرن هجدهم (16) متذکر شده است. « وقتی کلام آگاممنون خطاب به یونانیان برای ترک محاصره را می خوانیم که
عشق، وظیفه، امنیت، ما را به دست کشیدن فرا می خوانند،
این صدای طبیعت است و ما از طبیعت پیروی می کنیم،
چندان لزومی ندارد به ما یادآور شوند که ما نه به صدای آگاممنونِ هومر، بلکه به صدای آگاممنونی کلاه گیس به سر گوش می کنیم. همچنین لازم نیست به ما بگویند صدایی که در این جا می شنویم آوای قرن هجدهم است که هماهنگ با فرض های بنیادین آن قرن کوک شده؛ یعنی اعتبار خردباوری و ارجحیت قوانین طبیعی. بدین سان، قاعده ها یا قوانین شعر از یکی شدن با طبیعت، با آثار عهد باستان و با خرد برآمد؛ چنان که پیروی از یکی از آن ها به مفهوم پیروی از همه آنها بود. قاعده های هنر « طبیعت روش یافته» بودند.
پوپ، ادیسن و جانسن سبک شاعرانه را هماهنگ با فلسفه ای که شرح دادیم، مدون کردند. با بررسی آثار عهد باستان قواعد سفت و سختی استخراج می شد و ترجمه های درایدن از آثار کلاسیک لاتین قوانین ترجمه موزون به انگلیسی را معین می کرد. گمان می رفت می توان شعر را بر حسب قاعده هایی مشخص نوشت، و شعر غنایی، حماسه، غزل، نامه منظوم، شعر پند آمیز، قصیده و شعر هجو آمیز را می توان با رعایت قوانینی پرداخت که صورت های آن ها را مشخص می کند، و نظم و وضوح و توازن هدف هایی هستند که باید در این روند دنبال شوند. حتی توصیه می کردند که در شعر به قاعده های دستوری و ساختار جمله توجه شود. اصول فرم در شعر به اصول موضوعه ریاضی تشبیه می شد، زیرا اصول موضوعه، گذشته از محتوای قضایا، فرم آن ها را هم معین می کنند. مثنوی حماسی به دلیل توازن و تقارنش مطلوب بود و، هر چند این دیدگاه ممکن است در نظر ما افراطی بنماید، دلیل این مطلوبیت آن بود که این فرم شعری شبیه به یک سری نسبت های مساوی بود. مثنوی حماسی را جوهر نظم در وزن می شناختند. از نظر منتقدان ادبی آن روزگار زیبایی عبارت بود از پایبندی به این قاعده های سفت و سخت در سرودن شعر.
شاعران نظام نامه ای را که به صورت یک رشته گزاره ریاضی تدوین شده بود گردن نهادند و با دقتی وسواس آمیز از قاعده های نقادان پیروی کردند. کار بزرگ شاعری تا حد نگارش صحیح، یعنی تبعیت از آن نظام نامه تنزل رتبه پیدا کرد. البته، ناگفته نماند که شعر به این ترتیب حالتی معتدل و منتظم و فکورانه یافت. شاعران قوانین صوری و سخت منتظم پوپ در شعرگویی را اتخاذ و بر آرمان های نوکلاسیک از قبیل روشنی بیان، اعتدال، ظرافت، تناسب و جهان شمولی تأکید کردند. حسن تناسب نیز که به معنای هماهنگی مضمون و موضوع و فرم بود، مورد نظر بود.
از آن جا که روح شعر نیز به اندازه فرم آن حالت تجویزی پیدا کرد، شاعران که به احساس زنده اند احساساتشان را سرکوب می کردند. شور دیوانه وار منفور بود و عواطف، بی قیدی، سرخوشی و تأملات عرفانی ممنوع. عقلانیت و خونسردی و احتیاط تخیل را به شدت محدود می کرد، و این همسو با توصیه درایدن بود که تخیل «قوه ای است آن چنان افسار گسیخته و وحشی که باید همچون سگی گیرنده قلاده به گردن داشته باشد تا مبادا بر عقل سیطره یابد». بدین سان، تراژدی های بزرگ قربانی تراژیک حال و هوای ادبی جدیدی شدند که از تسلط عقل سلیم ناشی می شد و اتحاد دل و عقل و ترکیب احساس و اندیشه به کل از میان رفت.
این پندار که شعر چیزی آسمانی و معنوی و پرهیبت است در قرن هجدهم کمابیش به فراموشی سپرده شد. آن معدود نویسندگانی که بر سرودن اشعار شورانگیز اصرار داشتند، ناچار بودند از طریق تغییر ظاهر آثار خود یا تظاهر به تمسخر کار خود به هنگام ارائه آن ها به زحمت راه خود را به دنیای ادبیات باز کنند. معدود بودند کسانی چون کالینز، اسمارت، ویلیام کالینز (17)، کریستوفر اسمارت (18)، ویلیام کوپر (19)، و ویلیام بلیک (20) که برخی ازآن ها ظاهراً رگه هایی از جنون در طبیعتشان دیده می شد و جسارت بر هم زدن قاعده ها و نوشتن به دلخواه دل خود را داشتند.
اگر روح شاعری در قرن هجدهم غنایش را از دست داد، در مقابل، جوهر آن حداقل پرمایه شد. شاعران بزرگ قرن هفدهم که جوانی نیوتن در آن گذشت، شعرهای مذهبی یا عاشقانه می سرودند. تقریباً همه آدم ها به علم و ریاضیات بی اعتنا بودند. معدودی هم که تصادفاً به اشاراتی به این مباحث می پرداختند، ظاهراً از اهمیت عظیم پیشرفت هایی که در جریان بود بی خبر بودند. حتی بودند کسانی هم که ریاضیات را تمسخر می کردند. سیموئل باتلر (21) در اثر خود هیودیبراس (22)، به سال 1663، چنین می آورد:
در ریاضیات، او بزرگ تر از
تیکو براهه یا ارا پاتر (23) بود؛
زیرا او می توانست با خط کش هندسه، بشکه های آبجو را اندازه بگیرد،
و اگر وزن نان یا کره کم بود،
آن را با علامت ها و مماس ها درست کند
و با کمک جبر، عاقلانه بگوید در چه ساعتی از روز
ساعت خواهد نواخت.
اما پس از نیوتن، تمسخر جای خود را به ستایش بی حد و مرز داد. اشعار پر شدند از مدح و تحسین ریاضیات و علوم جدید. نویسندگان مضامینی چون خرد، نظم و طرح ریاضی، و سازوکار گسترده ی طبیعت را چنان برانگیزاننده یافتند که به زودی این مفاهیم جانشین تعلق خاطر به تولد و عشق و مرگ آدمیزاد ناچیز شد. هیچ کس به اندازه درایدن شیفته و واله عجایب جدید دنیا نبود.
این نظام هستی
از هماهنگی، از هماهنگی آسمانی شروع شد
از هماهنگی به هماهنگی
سراسر گستره نت ها را می نوردد و به آدمی می رسد
از برکت چکامه های قدسی
افلاک حرکت آغازیده اند
و نغمه تسبیح پروردگار را
به گوش تبرکان عالم بالا سروده اند
آن بیت شعری هم که الگزاندر پوپ به عنوان سنگ نبشته مزار نیوتن، در کلیسای وستمینستر، سروده است مشهور است.
طبیعت و قوانین طبیعت در ظلمت نهفته بود،
و خداوند فرمود نیوتن باشد و جهان نورانی شد (24)
متأسفانه بررسی محتوای شعرهای بزرگ عصر نیوتنی در این جا مقدور نیست. شاید این نقل قول ها که جابه جا در سرتاسر کتاب و در پی عنوان های فصل ها آمده است، تا حدی موضوع جدید آن روزگار را بنمایاند.
با این همه، نقادان قرن هجدهم هر چقدر هم که از ادبیات مکانیکی، غیر شخصیتی و بی روح دفاع کردند، نتوانستند دل های افراد حساس را سرد کنند. در قرن نوزدهم به این نتیجه رسیدند که تدوین آیین نامه برای شعر کاری بس بیهوده است و صور خیال اشعار دیگر نخ نما شده اند. قاعده های هندسه ترسیمی فقها به کار رسّامان و طراحان می آید نه آفرینش آثار معمارانه. همان گونه که رابرت برنز (25) در اشاره به تقلید شاعران این عصر از آثار کلاسیک عهد باستان گفته است، شاعران نمی توانند « به کمک یونانیان امید رسیدن به پازناسوس (26) را داشته باشند».
سرکوب احساس آن چنان شدید بود که شاعران اوایل قرن نوزدهم احساس می کردند که زیبایی پاک فراموش شده است. کیتس از دکارت و نیوتن به خاطر آن که گلوی شعر را بریده اند ابراز انزجار کرد، و بلیک آن ها را به باد نفرین گرفت. ویلیام وردزورث (27)، چارلز لم (28)، جان کیتس (29)، و چند تن دیگر در میهمانی شامی به سال 1817 « به سلامتی نیوتن، و بلبشوی ریاضیات» باده نوشی کردند. هر چند بلیک، سمیوئل کولریج (30)، وردزورث، جورج بایرن (31)، کیتس، و شلی درک می کردند که علم و ریاضیات چه کرده اند و دستاوردهای آن ها را ستایش می کردند، به هر حال به بلایی که بر سر جوهر شعر آمده بود، اعتراض داشتند. شلی در اشاره به محدودیت تخیل گفت: « انسان که عناصر را برده خود کرده است، خود برده باقی مانده است.» کولریج جهان مکانیکی را عالمی مرده بیش نمی دانست. ویلیام بلیک خرد را اهریمنی نامید که نیوتن و لاک کاهنان اعظم معبد اویند؛ به تعبیر او « هنر درخت زندگی است و علم درخت مرگ.» به باور بلیک شرح مکانیکی طبیعت به هیچ وجه برای نمایاندن طبیعت، رسا نیست.
ای ببر، ای ببر، ای فروزنده
در جنگل های شب،
کدام دست یا چشم نامیرا
تقارن پرهیبت ترا پرداخته است؟
وردزورث اصرار داشت که خرد تنها هیولایی بی اخلاق می آفریند و به دانشمندانی که به جای اوج گرفتن حضیض را می جویند و طبیعت را به زور از روح و روان جدا می کنند و، بدین سان، توانِ احساس عظمت و راز را از دست می دهند، می تازد که:
اینک انسان حکومت می کند
به اقتدار، بر جایی که روزگاری به ضعف در آن می لرزید،
علم با گام های غول آسا پیش می رود؛
اما آیا ما غنایی از عشق و ملایمت یافته ایم؟
واکنش و عصیان، خودآگاه و ناخودآگاه، در برابر ماشین فیزیکی مادی و بی رنگ و جلوه ای که در قرن هجدهم آن را طبیعت می نامیدند، صف آرایی کردند. اساس هایی که یک قرن سرکوب شده بود، قیدهای محدود کننده را درهم شکست و در برابر سیطره علم و ریاضیات بر احساس و اندیشه شورید. نظم کامل عالم را که قرن هجدهم منادی اش بود، خیالی ذهنی به شمار آوردند؛ زیرا هنوز معماها و تناقص هایی وجود داشت که خرد آن ها را نگشوده بود. شاعران بر اهمیت ادراک های حسی، احساس ها و شعور و خودآگاهی خود انسان تأکید کردند. آنان می گفتند طبیعت چیزی است که باید با آن زندگی کرد نه این که از طریق توضیحات ریاضی ناقصی که دانشمندان ارائه می کنند درکش کرد. وردزورث می گفت بگذارید بیش از آن که در مباحث خردگرایانه غرق شویم، مستقیماً از طبیعت لذت ببریم.
خدای بزرگ! ترجیح می دادم
کافری باشم سرشار باور به کیشی دیرینه؛
تا بر این چمنزار دلپذیر که می ایستادم،
نگاه هایم کمتر اندوه بار می بود؛
شعر از قیدهای سنت مکانیکی آزاد شد. احساس ها بار دیگر زنده شدند و ابراز گردیدند؛ اسطوره و نماد جانی تازه یافتند. تخیل فراتر از خرد نشست و حتی برخی آن را عالی ترین صورت خرد دانستند، زیرا حقیقت های شهودی را فراهم می آورد. از شاعر توقع رفت که نقشی بیش از مفسری عقل گرا داشته باشد. شاعر می بایست نبوغ خودش را اعمال کند و آن الوهیتی را که در سینه اش پنهان است، ابراز کند. با برقراری پیوند بین طبیعت و روح انسان، این جهان مرده می توانست جان بگیرد و می شد مستقیماً از آن لذت برد.
باغ فردوس و بیشه زارها
این کشتزارهای نیک و مینوی- چرا باید این ها
تنها تاریخی از چیزهایی ترک شده باشند،
یا تنها خیال هایی از آنچه هرگز وجود نداشته است؟
زیرا وقتی ذهن ممیز آدمی
با این جهان نیکو، با عشق و شوری مقدس
پیوند یابد، این ها را محصول ساده
هر روزه خواهد یافت.
جهان بی روح نیست، بلکه در تکاپو است و می تواند با قدرتی که در انسان نهفته است شکل بگیرد. شعر این عمل شرافتمندانه را ثبت می کند و روح شاعر دنیای بی جان را زندگی می بخشد. وردزورث می گوید:
همین است که من هنوز عاشق مرغزارها و جنگل ها،
و کوههایم، و تمام آنچه از این
زمین سبز و خرم می بینیم، و تمام آنچه به دنیای مقتدر
چشم و گوش تعلق دارد- آنچه این هر دو نیمی خلق می کنند،
و نیمی دریافت می کنند؛ شناختن آن ها دلپذیر است
در طبیعت، و زبان احساس،
لنگر پاک ترین اندیشه های من، پرستار،
راهنما، و محافظ قلب من، و روح
تمامی وجود دنیای من ...
و می دانم طبیعت هرگز خیانت نمی کند،
به دلی که دوستش دارد؛
بدین سان، طبیعت همچنان مضنون اصلی شاعران باقی ماند؛ اما این طبیعتی بود سرشار از احساس، زنده و پرتحرک، رنگارنگ و جذاب، و پررمز و راز، نه طبیعتی که در زنجیر قوانین مجرد باشد. شاعران قرن نوزدهم تجارب محسوس و عینی طبیعت را برگزیدند: « احساسات شیرین که با تارو پود و از اعمال دل حس می شود.» آن ها از صداها، نور، بوها، و منظره های خود زندگی لذت می بردند. طلوع و غروب خورشید چشمان تحلیل ریاضی نور را خیره کرد؛ شعله فروزان خورشید بر جاذبه گرانشی آن چربید و باد وحشی غرب- این « نفس جان پاییز» روح سرکشی که به هر کجا سر می کشد و مدیترانه نیلگون را بیدار می کند- حرکت مکانیکی و منظم ملکول های هوا را روبید.
شاعران رمانتیک هر چند شوریدند، نتوانستند خود را کاملاً از قید زنجیرهایی برهانند که روح آن ها را در چنبر خود داشت. در واقع، پیشرفت تفکر علمی و ریاضی در قرن نوزدهم آن تلقی هایی از جهان را که خرد باوران قرن هجده چنان پرشور مطرح کرده بودند، تقویت کرد و، البته، شاعران نیک از این واقعیت آگاه بودند. وقتی طغیان های شور و احساس آن ها تا حدی فرو نشست، باز با مسئله معنای جهان رودرور شدند. در سرتاسر قرن نوزدهم آن ها درباره روایت ریاضیات و علم از طبیعت و روایت حواس انسانی از آن تأمل کردند و میان این دو حال سرگردان بودند. مثیو آرنلد (32) به نمایندگی از معاصرانش چنین می گوید:
... زیرا این دنیا، که گویی چون سرزمین رؤیاها،
چنین گوناگون، چنین زیبا، چنین تازه،
در پیش روی ما گسترده است.
در حقیقت نه لذتی دارد، نه عشقی، نه نوری
نه یقینی، نه آرامشی، نه مرهمی،
ما این جا هستیم چنان که گویی بر پهن دشتی ظلمانی
آکنده از هشدارهای پریشان جنگ و گریز،
در جایی که لشکریان جهل شب همه شب در ستیزند.
تضاد بین عقل و احساس همچنان مضمون اصلی اشعار شاعران است. هرچه خرد به دستاوردهای بیشتری می رسد، بر زحمت شاعران بیشتر افزوده می شود.
ادبیات تنها هنری نبود که سخت تحت تأثیر روح شکوفا و کمابیش سلطه جوی ریاضی عصر نیوتن قرار گرفت. در مورد نقاشی، معماری باغچه آرایی، و حتی طراحی لوازم و اثاثیه منزل در قرن هجدهم قراردادهای سفت و سخت و مجموعه معیارهایی ثابت و مشخص وضع شد. اصولی که سر جاشوا رینولدز (33)، نقاش، برمی شمرد، حال و هوای هنری آن روزگاران را تصویر می کند. او بر ادامه یافتن وفاداری به موضوع نقاشی، تبعیت رنگ از مفهوم و فداکردن جزئیات به خاطر ارکان عام و دائمی تأکید می کند. علاوه بر این، از نقاش توقع می رفت که به عقل توجه کند نه به چشم. در معماری و هنرهای فرعی نظم و تقارن و تعادل و پایبندی کامل به فرم های هندسی ساده و مشهور حرف اول را می زد. بر این منوال، آکادمی های هنری که بنابر الگوی آکادمی های علمی موفق بنا شده بودند، به ترویج معیارهای هنر پرداختند و نقش بسیار مؤثری در استقرار و حفظ پایبندی به این اصول ایفا کردند. متأسفانه، مرور مختصر ما بر تأثیرات نیوتنی مجال بررسی گسترده تاریخ این هنرها را نمی دهد.
در پی بروز تغییر در ماهیت ادبیات، نقاشی و دیگر هنرها، تغییراتی هم در فلسفه زیباشناسی پدید آمد که این نگرش های جدید را توجیه می کرد. تز جدید زیباشناسی این بود که هنر، همچون علم، از دل بررسی و تقلید طبیعت بر می آید و، از این رو، همچون طبیعت مستعد فرمول بندی ریاضی است. به نظر سِر جاشوا رینولدز:
همان طبعی که از اثبات مسئله ای در هندسه لذت می برد از شباهت یک تصویر با اصل آن و هارمونی موسیقی خرسند می شود. همه این ها شالوده هایی تغییرناپذیر و ثابت در طبیعت دارند.
گذشته از این، سِر جاشوا می گوید که گوهر زیبایی جلوه قانون های جهان شمول است.
درست همان طور که مشاهده قوانین کپلر را پدید آورده است مطالعه طبیعت نیز قوانین هنر را آشکار می کند. با این حال، برخی معتقد بودند که تنها به کمک خرد، و مستقل از مشاهده، می توان از طریق روش هندسی پیشینی، قوانین ریاضی زیباشناسی را استنتاج کرد؛ زیرا زیبایی نیز همچون حقیقت با قوه خرد درک می شود.
بدین سان، افراد به مطالعه طبیعت پرداختند یا قوای عقلانی خود را به کار گرفتند تا هنر را تا حد نظامی از قاعده ها و زیبایی را به سلسله ای از فرمول های مشخص کننده تنزل دهند. احکامی برای دستیابی به زیبایی مطرح شد و تحلیل هایی در زمینه ماهیت امر متعالی صورت گرفت. توقع می رفت که جست و جوی زیبایی در طبیعت نه تنها آرمانی مجرد از زیبایی بیافریند، بلکه خصوصیات اصلی آن را هم مشخص کند. آنگاه، با در اختیار داشتن چنین شناختی، می شد کمابیش به اختیار آثاری زیبا پدید آورد؛ البته تنها با رعایت قواعد هنری که از این طریق کشف می شد. متأسفانه، هنوز آثار بزرگ هنری به صورت تولید انبوه تولید نمی شوند؛ شاید از آن رو که هیچ یک از غول های صنعتی مدرن روی یافته های قرن هجدهم سرمایه گذاری نکرده است.
در همان هنگام مرگ نیوتن هم تغییرات حاصل از فعالی های او بسیار کلان و گسترده بود و تأثیرات این امر تازه شروع شده بود. هنور هم استلزامات و شرح و بسط های ریاضیات نیوتنی در حالِ شکل دادن به اندیشه های ما و نیز نحوه زندگی ماست. درواقع، قرن هجدهم که « عصر خرد» نامیده می شود، صرفاً سرآغاز فرهنگی اساساً مدرن در مقابل فرهنگ کلیسایی و فئودالی قدیم است.
دستاورد نیوتن و معاصرانش، درمجموع، برانگیختن تجسمی عقلانی در مورد ماهیت دنیا، انسان، اجتماع و تقریباً همه نهادها و آیین های بشری بود؛ این عصر به وارثان خود آرمان دستیابی به قوانین عام و فراگیر را بخشید. عصر نیوتنی همچنین تمدن ما را واداشت تا در پی « همه چیز دانی» باشد و اشتیاق سازمان دادن به اندیشه بر حسب نظام های بنا شده بر الگویی ریاضیاتی را در آن برانگیخت و ایمان به توانایی ریاضیات و علم را در آن پدید آورد. بیشترین اهمیت تاریخی آفریده های ریاضی قرن هفدهم و هجدهم در آن است که روح خردگرایی را که تقریباً تمامی قلمروهای فرهنگ ما را انباشته است، جان بخشیدند.
بر اساس موفقیت های ممتازی که ریاضیات و علم نیوتنی در قلمروهای نجوم و مکانیک به آن ها دست یافت، متفکران قرن هجدهم به این یقین رسیدند که تمامی مشکلات انسان به زودی حل خواهد شد. اگر این مردان از شگفتی های بیشتری که هنوز علم و ریاضیات در آستین داشت آگاه بودند، توقعاتی بسیار بی پرواتر از این می داشتند. امروزه آشکار است که این متفکران بیش از اندازه خوش بین بوده اند. با این حال، اعتقاد آن ها حداقل تا حدی پیامبرگونه بود، زیرا علم و ریاضیات، اگر نتوانستند تمام مسائل دنیا را حل کنند، توانستند شکل دنیا را عوض کنند و حتی در قلمروهایی که در آن ها پیشرفت اندکی در جهت حل مسائل بنیادی صورت گرفته است، هنوز اهداف و نیروی محرکه همان آرمان های «عصر خرد» است.

پی نوشت ها :

1- Dictionary of English Language
2- J. Bentham ، فیلسوف انگلیسی (1748-1832)
3- T. Sprat ، کشیش انگلیسی (1635- 1713)
4- E. Waller ، شاعر انگلیسی (1606- 1687)
5- J. Dryden ، شاعر، نمایشنامه نویس، و منتقد انگلیسی (1631- 1700)
6- J. Evelyn ، خاطرات نویس انگلیسی (1620- 1706)
7- تأکید از مؤلف است.
8- Le Bovier de Fontenelle ، نویسنده فرانسوی (1657- 1757)
9- Provinciales
10- A. Pope ، شاعر انگلیسی (1688- 1744)
11- Apoligy for Heroic Poetry and Poetic License
12- J. Addison ، نویسنده انگلیسی (1672- 1719)
13- Ralph W. Emerson ، نویسنده و شاعر امریکایی(1803- 1882)
14- Essay on Criticism
15- Sir Leslie Stephen ، نویسنده و فیلسوف انگلیسی (1832- 1904)
16- English Literature and Society in the Eighteenth Century
17- W. Collins ، شاعر غنایی انگلیسی (1721- 1759)
18- C. Smart ، شاعر انگلیسی (1722- 1771)
19- W. Cowper ، شاعر بریتانیایی (1731- 1800)
20- W. Blake ، هنرمند و شاعر انگلیسی (1757- 1827)
21- S. Butler ، شاعر هزل گوی انگلیسی (1612- 1680)
22- Hudibras
23- منظور ویلیام لیلی، طالع بین و عالم علوم غریبه است. –م.
24- اشاره به آیات نخست « سفر آفرینش«: خدا گفت نور بشود و نور شد. – م.
25- R. Burns ، شاعر اسکاتلندی (1759- 1796)
26- کوهی در یونان که نماد الهام شعری بوده است. – م.
27-W. Wordsworth ، شاعر انگلیسی (1770- 1850)
28- C. Lamb ، شاعر انگلیسی (1775- 1834)
29- J. Keats ، شاعر غنای انگلیسی (1795- 1821)
30- S. B. Coleridge ، شاعر، منتقد، و فیلسوف انگلیسی (1772- 1834)
31- G. Byron ، شاعر رمانتیک انگلیسی (1788- 1824)
32- M. Arnold ، شاعر و منتقد انگلیسی (1822- 1888)
33- J. Reynolds ، چهره نگار انگلیسی (1723- 1792)

منبع :کلاین، موریس؛ (1388)، نقش ریاضیات در فرهنگ غرب، ترجمه محمد دانش، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.