نویسنده: دکتر حسن روحانی




 

معمولاً درباره ی نسبت جهانی شدن با فرهنگ پرسش می شود و نگرانی هایی ابراز می گردد. نگارنده معتقد است پاسخ به چنین پرسش هایی بستگی زیادی به سکوی انتخاب شده دارد، بدین معنی که اگر در این بحث دارای رویکرد انفعالی باشیم، به یک نحو مسئله را می بینیم و اگر رویکرد فعال و تمدن ساز داشته باشیم، به نحوی دیگر خواهیم دید.
اگر نسبت مستقیم فرهنگ را با تمدن، مفروض بگیریم و اگر جهانی شدن امروزین را واقعیت عینی تلقی کنیم و اگر قائل به این باشیم که تمدن امروزین غرب، با اتکاء به تمدن اسلامی پایه ریزی شده است؛ آیا به این نتیجه راه نمی بریم که با بازخیزش تمدن اسلامی و با بازآفرینی نقش ایرانیان در آن (همچون گذشته) هم می توانیم موقعیت انفعالی جهان اسلام را در قبال جهانی شدن به موقعیتی فعال بدل کنیم و هم فتنه «اسلام هراسی» را که غربیان به مدد متحجرانِ به ظاهر مسلمان ساخته اند، به زیر بکشیم؟
می دانیم که اسلام عملاً بزرگ ترین تمدن بشری را در تاریخ ساخته است. اگر به هفتصد، هشتصد سال پیش برگردیم، مشاهده می کنیم که جز تمدن اسلام، هیچ تمدن دیگری در کار نبوده است. در غرب نه تنها از تمدن خبری نبود که جز خرافات و عقب ماندگی چیز دیگری دیده نمی شد. تمدن های پیشین مانند تمدن های پارس، مصر، هند، یونان و روم هم که کنار رفته بودند. یک تمدن برتر به نام تمدن اسلامی، سراسر دنیا را تحت نفوذ قرار داده بود که نظیری در اروپا، آفریقا و آسیا برای آن وجود نداشت. امریکا هم که آن زمان هنوز کشف نشده بود و در آن فقط سرخپوستانی بودند که زندگی ابتدایی داشتند و تمدن عقب مانده اینکاها نیز بود که آن هم چیزی در چنته نداشت.
برخی نظریات موجود در مطالعات جهانی شدن، بر این قائل اند که اسلام، نخستین جهانی شدن را پی ریخته است و آنچه ما اکنون به عنوان جهانی شدن مدرن می بینیم، در واقع دومین جهانی شدن است. می دانیم که در تاریخ بشر، چند رویداد جهانی شونده داشته ایم: یکی آزادسازی های کوروش ( یا به تعبیر برخی بزرگان ما ذوالقرنین) است که البته دامنه آن محدود و در جهت آزادسازی اقوامی بوده که در آن مقطع تاریخ تحت سیطره بت پرستان بوده اند. مورد دیگر، کشورگشایی های اسکندر است که اگرچه شعار جهان وطنی داشت، اما بسیار ستم کرد و اساساً قدرت تمدن سازی نداشت و بیش از دو سده در بیرون مرزهای یونان و روم تحمل نشد. رویداد بعدی، ظهور مسیح و قبول دیانت مسیح از سوی کنستانتین بود که در پی آن، از قرن چهارم میلادی، امپراتوری مسیحی روم شرقی و غربی پدید آمد و بر گستره وسیعی مشتمل بر کلیت اروپا و بخشی از آسیای شمال غربی تسلط یافت. با این حال تمدن مسیحی، متأسفانه مبتلا به درون ماندگاری و تحجر پاپ ها گردید و لذا نتوانست ابعاد گسترده جهانی پیدا کند.
در واقع این اسلام است که نخستین جهانی شدن را فراروی تاریخ بشر می گذارد. جهانی شدن، توسعه جهانی مقوله های معنوی و مادی است که منجر به بازسازی تولیدات جدید در قلمروهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شده و معنای متفاوتی را در این حوزه ها به وجود آورده است. اسلام، با تحولات شگرفی که در ابعاد معنوی و مادی سرزمینی به گستره ی مرزهای چین و اندونزی از شرق تا دروازه های اروپا در غرب پدید آورد، دگرگونی بزرگی را برای نخستین بار در نگرش افراد و در تعاملات مادی و معنوی میان خود و بین افراد با طبیعت تحقق بخشید. تحول ژرف و فراگیر در سه بُعد تجارت، علم و تکنولوژی و تفکر، دستاورد بزرگ و بی مانند تمدن اسلامی در تاریخ بشر است. تمدن اسلامی در کلیه ی این ابعاد، دست به فرآوری تولیدات تازه زد و با تمدن مسیحی از آن بابت به چالش پرداخت که آن را از توقف و سکون خارج سازد.
بنابراین به شهادت تاریخ، اسلام قابلیت تمدن سازی قوی داشته است و هنوز هم دارد و بنابراین ما می توانیم روی همین ویژگی اسلام تمرکز کنیم و مبتنی بر ‌آن، کارکردها را انتظام بخشیم و نقش فرهنگ ایرانی را از این معبر، ارتقاء دهیم. اگر قرار باشد چنین رویکردی را انتخاب کنیم، باید مراقب باشیم و همان اشتباهی را نکنیم که مسیحیت اروپا در قبال جهانی شدن اسلام کرد. جنگ های صلیبی کاری نکرد جز اینکه در جریان تبادل علم، تکنولوژی و تجارت مسلمین به غرب، ایجاد مزاحمت و اشکال کرد، دربار پاپ را گسترش داد و دگماتیسم دینی را تیزتر کرد. سکولاریسم اروپایی در واکنش به همین دگماتیسم و در پی شکست کلیسا در مواجه شدن با جهانی شدن اسلام پدید آمد. خشک مغزها و تعصبات کلیسا نه تنها فتوحاتی به دنبال نداشت که روم شرقی را ساقط کرد و پای مسلمانان را تا فراز وین گشود. جنگ های صلیبی با این انگیزه آغاز شد تا شرق عالَم مسیحی را از دست مسلمین خارج سازد، ولی هنگامی تمام شد که این شرق عالم، یکسره در دستان مسلمین قرار داشت. جهانی شدن اول با خود: تجارت، علم و تکنولوژی، و تفکر را آورد. هرچه مقاومت جهان مسیحی بیشتر تحلیل می رفت، این سهْ بیشتر راه خود را به جهان مسیحی می گشود. می گویند غرب مسیحی در توحّش کامل بود و بدون این سه- که رهاورد مسلمین بود- هیچ گاه به عصر رنسانس قدم نمی گذاشت.
با همه ی این احوال، نباید به گذشته ها دل خوش داشت و از شکست های پس از قرن 14میلادی، درس نیاموخت و از کنار دلایلی که منجر به ظهور دوره ی انحطاط مسلمین گردید، بی اعتنا گذشت. بزرگان ما همچون شهیدمطهری نشان داده اند که گسترش اشعریّت، عقل گریزی، جمود، خشکِ مقدسی، چگونه اندک اندک ظرفیت های عظیم تمدن اسلامی را در خود تحلیل برد، داشته های خود را که می توانست سرمایه های بزرگی برای جهش های بعدی باشد، از کف داد و غرب با بهره گیری به موقع از تفکر، تجارت و فناوری مسلمین، تمدن دوران مدرن را پایه ریزی کرد؛ تمدنی که دین گریز است، از ابعاد معنوی خالی است و صرفاً به نیازها و انتظارات مادی انسان معطوف می باشد.
منبع مقاله :
روحانی، حسن؛ (1388)، اندیشه های سیاسی اسلام (جلد سوم: مسائل فرهنگی و اجتماعی)، تهران، کمیل، چاپ سوم.