نویسنده:دکتر محسن جهانگیری




 

 

تصوّف و عرفان

سبکی اشعری را صاحب فراست و نظر و از سادات اهل تصوف و اعتبار قلوب شناسانده، شاگرد صوفی بزرگ سید الطایفه ابوالقاسم جنید بن محمد(و:298 هـ) معرفی کرده و مدعی شده که او همراه و هم رأی صوفیان نامی دارالاسلام، امثال ابراهیم بن ادهم(و:166 هـ)، فُضیل بن عیاض(و:196 هـ)، معروف کرخی (و:200 هـ)، سریّ سَقَطی (و:253 ه)، بِشر حافی(و:277 هـ)، شقیق بلخی(و:274 هـ) و بایزید بسطامی(طیفوربن عیسی ، و:261 هـ) بوده و صوفیان نامداری، همچون شبلی(ابوبکر جعفر بن یونس، و:334 هـ)، ابن خفیف (عبدالله بن خفیف، و:297 هـ)، ثقفی (ابوعلی محمد بن عبدالوهاب، و:328 هـ)، کتابی(محمد بن علی، و:322 هـ) و عدّه ای دیگر نزد وی تلّمذ کرده اند.(1)
ادعای سبکی قابل تأمل بوده و نیازمند بررسی جداگانه و تحقیق مستقلی است که از حوصله مقاله ی ما خارج است.
امّا یادداشت مطالب ذیل را لازم می دانیم:
اولاً:تنی چند از صوفیان نامی مصاحب و ملازم اشعری بوده یا به دیدارش شتافته و از وی کسب علم کرده اند، از آن جمله است:
1- ابوالحسن باهلی بصری، استاد قاضی ابوبکر باقلانی، ابواسحق اسفراینی، و ابن فورک اصفهانی، از ابوالحسن نقل شده:«من در برابر شیخ ابوالحسن باهلی همچون قطره ای بودم در برابر دریا و شنیدم شیخ ابوالحسن باهلی می گفت:من در برابر شیخ اشعری همچون قطره ای بوم در برابر دریا».(2)
2-ابوالحسین بُنداربن حسین شیرازی(و:353 یا 359 هـ)صاحب شبلی که در بصره خادم اشعری و مدت ها ملازم وی بوده است.(3)
3- عبدالله بن خفیف شیرازی(و:371 یا 297 هـ) که شیخ المشایخ عصر و به تعبیر ابن عساکر تاریخ الزمان بوده و با حسین بن منصور حلاج دیدار داشته است.(4) او به قصد دیدار با اشعری و بهره مندی از وی در جوانی به بصره رفته، وی را دیده و از علمش بهره مند شده است.(5)به روایتی هم برای ملاقات با او از شیراز به بغداد رفته است.(6)
خلاصه، ابن خفیف، این عارف نامی، علم و عمل اشعری را ستوده و با عناوین با شکوه «قامع البدعة، لسان الحکمة، امام الأمة، قوام الملة» به ستایش وی پرداخته است.(7) ثانیاً جماعت کثیری از صوفیان اهل سنّت و جماعت که پس از وی پیدا شدند اصول کلام اشعری را پذیرفتند و در اصول از وی پیروی کردند. از این جماعت است:
ابوسهل صُعلوکی نیشابوری(8)(محمد بن سلیمان، و:369 هـ)، ابونعیم اصفهانی(9)(احمد بن عبدالله، و:430 هـ)، مؤلّف حلیة الاولیاء، ابوعبدالله قرشی (محمد بن ابراهیم، و:599 هـ)، شهاب الدین سهروردی(عمر بن عبدالله، و:632 هـ)، مؤلّف عوارف المعارف، ابوالحسن شاذلی مغربی(علی بن عبدالله، و:654).(10)
عدّه ای نیز، علاوه بر این، به حمایت از وی برخاسته به تقریر و تحریر عقایدش پرداخته و در برابر مخالفان جدا از وی دفاع کردند. از این عدّه است:
1.ابوالقاسم قشیری(عبدالکریم بن هوازن، 376- 46 هـ)، صوفی بلندآوازه ی قرن پنجم و استاد تعدادی از صوفیان معروف.
قشیری در فروع شافعی و در اصول اشعری بود. از اشعری با عنوان با شکوه امام اعظم نام برده(11) و در برابر معتزلیان، کرامیان و حنبلیان، که بر ضد وی برخاسته و عقایدش را ناصواب دانسته و لعنش می کردند، جدا از او دفاع کرد و در پاسخ استفتایی که پیروان اشعری در سال 436 از علمای دارالاسلام درباره ی صحّت عقاید اشعری کرده بودند او را صریحاً از ائمه ی اسلام و پیرو عقاید سلف معروفی کرد و در نتیجه از مخالفان وی آزارها دید، مورد اهانت قرار گرفت و به زندان افتاد. اینک متن پاسخ قشیری:
«بسم الله الرحمن الرحیم، اتفق اصحاب الحدیث ان ابا الحسن علی بن اسماعیل الاشعری کان اماما من ائمة اصحاب الحدیث و مذهبه مذهب اصحاب الحدیث، تکلم فی اصول الدیانات علی طریقه اهل السنّت، و رد المخالفین من اهل الزیع و البدعة و کان علی المعتزلة و الروافض و المبتدعین من اهل القبلة و الخارجین من الملة سیفا مسلولا، و من طعن فیه او قدح او لعنه او سبه فقد بسط لسان السوء فی جمیع اهل السنّت. بذلنا خطوطنا طائعین بذالک فی هـذا الدَّرج فی ذی القعده، سنّة ست و ثلاثتین و اربعمائه، و الأمر علی هذه الجملة المذکورة فی هـذا الذکر، و کتبه عبدالکریم بن هَوازن القشیری».(12)
2.حجة الاسلام ابوحامد غزالی(محمد بن محمد، 450-505 هـ)، که تصوّف و عرفان مرحله ی نهایی سیر فکری و عقیدتی اوست؛ در اصول اشعری بوده است.
3.ابوبکر کُلابادی(محمد بن ابراهیم، و:380 یا 390 هـ)، مؤلّف کتاب التعرّف لمذهب اهل التصوّف، که از صوفیان سرشناس عصر خود بوده، در اصول اشعری بوده و در کتاب مذکور، که برای ارائه ی مذهب اهل تصوّف نگارش یافته، اصول کلام اشعری رعایت شده است.
4.مُستَمِلِّی بخاری(ابو ابراهیم اسماعیل بن محمد، و:434 هـ)، شارح کتاب مزبور نیز که از صوفیان مشهور به شمار آمده، در شرح خود از اشعری با عنوان با شکوه شیخ ما ابوالحسن اشعری نام برده(13) و اصول کلام اشعری را کاملاً رعایت کرده است، به گونه ای که می توان شرح مذکور را، که به زبان پارسی گویا و رسا نگارش یافته، مرجعی برای پارسی زبانان جهت آشنایی با کلام اشعری به شمار آورد.
گذشته از اینها، یافعی در کتاب مرآت الجنان خود، پس از اینکه از مناقب و محاسن اشعری سخن می گوید، علم و عمل و عرفان و زهد و پارسایی اش را می ستاید، به مناظرات او با بزرگان و استادان معتزلی و منامات و آثار و اتباعش اشاره می کند، و عدّه ای از اکابر مشایخ عرفا را از پیروان وی می شمارد.(14)
و بالاخره، خود یافعی، که عبدالرحمن جامی در نفحات الانس او را از کبار مشایخ وقت به شمار آورده(15)، در اصول از اشعری پیروی می کرده و در کتاب مرهم العلل المعظلة و دفع الشّبه و الرّد علی المعتزله به کرّات تصریح کرده است:دین حق کسی دارد که در اصول تابع اشعری و در فروع پیرو شافعی باشد.(16)

مؤلّفات

اشعری از علوم و معارف زمانش اطلاع کامل داشته، به علاوه، کلامی جدید تأسیس کرده و نظام فکری بدیعی پدید آورده و مخالفانی پیدا کرده بود. لذا در مقام ارائه و ابرام اصول خود و ردّ و نقض آراء و افکار مخالفان و احیاناً در پاسخ به سؤالاتی که از وی می شده به تألیف و تصنیف پرداخت و از خود آثار کثیری به یادگار گذاشت که اغلب از بین رفته و آنچه باقی مانده بسیار اندک است.
کتب و رسالات اشعری از زمان تألیف و انتشار تاکنون اذهان مسلمانان را به خود جلب کرده و افکار دانش پژوهان و معارف خواهان را متوجه خود ساخته و در اعصار مختلف از کتب تحقیقی و احیاناً درسی اهل تحقیق و درس و از مراجع عقدیتی اهل سنّت و جماعت به شمار آمده است.
تعداد کتب اشعری به درستی معلوم نیست. بنابر روایتی که ابن عساکر نقل می کند کتب و رسالات وی بالغ بر دویست یا سیصد جلد بوده است.(17) و بنابر روایتی که سبکی از ابوالعباس قاضی عسکر حنفی نقل می کند او تنها در اصول دین(یعنی کلام اشعری) نزدیک به دویست کتاب نوشته است؛ به علاوه، کتاب کبیری هم برای تصحیح مذهب معتزله تألیف کرده است.(18)
به نظر من، با قبول اینکه اشعری یکی از اعلام کثیر التألیف دارالاسلام است، نسبت این همه کتاب به وی مبالغه آمیز است، مخصوصاً چنان که خواهیم دید بعضی از کتب وی را چندین مجلّد نوشته اند. گذشته از این، تا آنجا که من اطلاع دارم عناوین این همه کتاب در جایی ثبت نشده است؛ آنچه به ثبت رسیده اولاً از خود اوست، که در کتاب العُمَد خود، اسامی کتاب هایی را که تا سال 320 نوشته ثبت کرده و به شصت و نه عنوان رسانده است؛ (19) ثانیاً از ابن فورک است، که به ثبت او بیست و شش عنوان دیگر اضافه کرده و خاطرنشان ساخته است که اشعری این کتاب ها را از سال 320 به بعد تا سال 324 که تاریخ مرگ اوست بر نوشته های خود افزوده است؛ (20) بنابراین، ثبت ابن فورک به نود و پنج عنوان بالغ آمده است؛ ثالثاً از ابن عساکر است، که به ثبت ابن فُورک رسالاتی به نام های:رسالة الحَثّ علی البحث، رسالة فی الایمان و هـل یطلق علیه اسم الخلق، و جواب مسایل کتب بها الی اهل الثَغر فی تبیین ما سألوه عنه من مذهب اهل الحق افزوده و بدین ترتیب عناوین مؤلّفات وی را به نود و هشت عنوان رسانده است.(21)
ثبت تمام این عناوین و بحث درباره ی آنها از حوصله ی مقاله ی ما بیرون است؛ لذا، برای نمونه، به ذکر نام و احیاناً به معرفی برخی از نوشته های وی که به نظر مهم می نمایند بسنده می کنیم و در این مقام بیشتر از گفته های خود او کمک می گیریم.
1.الفصول:کتابی است کبیر، مشتمل بر دوازده کتاب:کتاب اول در اثبات نظر و حجیت عقل و ردّ منکران آن نوشته شده است. بقیه در ردّ ملحدان و خارجین از دیانت اسلام است، مانند فیلسوفان، قایلان به طبیعت، معتقدان به دهر، مشبهان، یهودان، ترسایان و مجوسان.
2.الموجز:مشتمل بر دوازده کتاب است. برحسب تنوع مقالات مخالفان، اعم از مسلمانان و غیرمسلمانان، نگاشته شده است. آخرین کتاب آن، کتاب إمامة است که در اثبات امامت ابوبکر سخن رانده و به ابطال قول شیعه، که در مسئله ی امامت قایل به نصّ اند و می گویند در هر عصری باید امام معصومی باشد، تجرّی کرده است.
3.فی خلق الاعمال:در این کتاب ادلّه ی معتزله و قدریّه را در خصوص خلق اعمال نقض کرده و به قول خود پرده از روی تمویهات آنها برداشته است.
4.فی الاستطاعه:کتاب بزرگی است که در آن استدلالات معتزله را در اینکه استطاعت پیش از فعل است رد کرده و به پرسش ها و پاسخ های آنها در این خصوص خرده گرفته است.
5.کتاب فی جواز رؤیة الله بالابصار:در این کتاب جمیع اعتلالات معتزله را در نفی و انکار و ابطال رؤیت نقض کرده است.
6.اللُّمع فی الرّد علی اهل الزیع و البدع:کتاب لطیف و کوچکی است. این کتاب به طبع رسیده است، بعدها درباره ی آن سخن خواهیم گفت.
7.نقض کتاب الاصول محمد بن عبدالوهاب جُبّائی.
8.کتاب فی مقالات المسلمین:که حاوی جمیع اختلافات و مقالات مسلمین است. این کتاب همان کتاب مقالات الاسلامیین است که چاپ شده است؛ بعدها درباره ی آن سخن خواهیم گفت.
9.جمل المقالات:در مقالات ملحدین و اقاویل موحّدین نوشته شده است.
10.کتاب فی شرح ادب الجدل.
11.کتاب الطَّبریین:در فنون بسیاری از مسایل کثیره.
12.جواب الخراسانیین:در انواع کثیری از مسایل.
13.جواب الارّجانییین:در ابواب مسایل کلام.
14.جوابات الرامهر مزیین:در این کتاب به سؤالات برخی از معتزله رامهرمز پاسخ داده است.
15.المسایل المنثوره البغدادیة:در بغداد مجالسی با اعلام معتزله داشته و در آن مجالس مسایلی مطرح شده که در این کتاب گردآوری شده است.
16.النوادر در دقایق کلام.
17.نقض کتاب اللطیف اسکافی.
18.کتاب فی باب شیء:در این کتاب ثابت کرده است که «اشیاء اشیائند، اگرچه معدوم شوند». اما بعدها از این قول برگشته و آن را نقض کرده و لذا سفارش می کند بدان اعتنا نشود.
19.کتاب علی الدهریین:در این کتاب به اصطلاح خود اعتدلات آنها را در قدم اجسام رد کرده است.
20.کتاب فی مقالات الفلاسفة خاصة.
21.کتاب فی الرّد علی الفلاسفة:این کتاب مشتمل بر سه مقاله است. می گوید در این کتاب به نقض «علل» ابرقلس دهری پرداختم، بر قایلین به هیولی و طبایع ایراداتی وارد ساختم و علل ارسطاطالیس را در السماء و العالم نقض کردم و اشکالات قول آنها را در اینکه حوادث را به ستارگان نسبت می دهند و احکام سعادت و شقاوت را به آنها مربوط می دانند آشکار ساختم.
22.کتاب العُمَد:این کتاب درباره ی رؤیت نوشته شده است. قبلاً اشاره شد او نام کتب و رسائلی را که تا سال 320 تألیف کرده در این کتب آورده و احیاناً در خصوص برخی سخن گفته و در معنی به معرفی آنها پرداخته است.
23.نقض کتاب الآثار العلویه ارسطاطالیس.
24.تفسیر القرآن:ظاهراً این کتاب همان کتاب المختزن است که مفصّل ترین کتاب اشعری است. قاضی ابوبکر بن العربی آن را پانصد مجلّد(22) و مقریزی هفتاد مجلّد انگاشته اند.(23) ابن عساکر می گوید یکی از اصحاب ما به من گفت بخشی از آن را دیده، که تا سوره ی کهف رسیده بوده و بالغ بر صد کتاب بوده است.(24) سبکی نوشته من به مجلّدی از آن اطلاع یافتم.(25) اما شیخ زاهد کوثری می گوید من با اینکه مدتی مدید در مخازن و فهارس کتب تفحّص کردم به شیئی از آن دست نیافتم. روایت شده صاحب بن عباد معتزلی یگانه نسخه آن را که در خزانه ی دارالخلافه موجود بوده سوزانده است، که به نظر بعید می نماید.(26)
بنا به زعم ذهبی، اشعری این تفسیر را بر طریقه ی معتزله نوشته است، (27) درصورتی که، در ثبت ابن فُورک و ابن عساکر، در ردّ جُبّائی و بلخی، یعنی در ردّ معتزله، نگاشته شده است. ابن عساکر بخشی از خطبه آن را درتبیین کذب المفتری آورده، و در آن از مشایخ معتزله، امثال ابوالهذیل علّاف، نظّام، فُوَطی، جبائی، جعفر بن حرب، و اسکافی نام برده و از ایشان و پیروانشان شدیداً انتقاد کرده است. مخصوصاً از استاد خود جُبّائی خرده گرفته و نوشته است:«و رأیت الجبائی ألّف فی تفسیر القرآن کتاباً اوله علی خلاف ما انزل الله عزوجل و علی لغة اهل قریته المعروفة بجبّی و لیس من اهل اللسان الذی اُنزل به القران و ما رَوی فی کتابه حرفاَ واحداً عن احد المفسرین و انما اعتمد علی ما وسوس به صدرُه و شیطانه».(28)
24.الابانة فی اصول الدیانة.
25.رسالة فی استحسان الخوض فی علم الکلام.
26.رسالة کتب بها الی اهل الثَغر بباب الابواب.
این سه رساله چاپ شده اند. بعدها درباره ی آنها سخن خواهیم گفت.

کتب مطبوع

تا آنجا که اطلاع دارم از مؤلّفات اشعری تا کنون پنج کتاب به طبع رسیده است.
1.مقالات الاسلامیین و اختلاف المُصلّین. قبلاً از این کتاب با عنوان فی مقالات المسلمین نام بردیم. در صحّت انتساب آن به اشعری تاکنون کسی شک نکرده است. تاریخ تألیفش به درستی معلوم نیست. بروکلمن احتمال داده پیش از سال 912/300 نوشته شده باشد.(29) هلموت ریتر(H.Ritter) درسال 1929-1930 در استانبول به طبع آن مبادرت ورزیده است. محمد محیی الدین عبدالحمید هم به تصحیح و تحقیق آن همّت گماشته و در سال 1950-1954 در قاهره به چاپ رسانیده است.
این کتاب، همچنان که عنوان آن می رساند، حاوی مقالات، یعنی عقاید و آرای فرق معروف مسلمین در اصول و مسایل کلامی است و در دو بخش نگارش یافته است. بخش اول در جلیل الکلام است، که بیانگر مذاهب فرق مهم اسلامی شیعه، خوارج، مرجئه، معتزله، اصحاب الحدیث و اهل سنّت است. در بخش دوم، تقریبا دو ثلث اول آن در دقیق الکلام است. اما در ثلث سوم آن باز مسایل مطرح می شود که مربوط به جلیل الکلام است. قبلاً هم گفتیم او با اینکه در مجادله و مناظره قوی بوده ولی در تحریر و نگارش از نظم و ترتیب بی بهره بوده است.
اشعری در کتاب، بدون اینکه نقد و اظهارنظری بکند، به نقل آراء و اقوال فرق مختلف پرداخته و به نظر می آید تا حدّ ممکن شرط امانت را نگه داشته و لذا تا حدّ زیادی قابل اعتماد است.
2.اللّمع فی الرّد علی اهل الزیع و البدع. در صحّت انتساب این کتاب نیز به وی تردیدی دیده نشده است. کتاب مختصری است و در ده باب تنظیم یافته است:باب اول در وجود صانع تعالی و صفات او، باب دوم در قرآن و اراده، باب سوم در اراده و اینکه اراده ی خداوند شامل همه محدثات است، باب چهارم در رؤیت، باب پنجم در قدر، باب ششم در استطاعت، باب هفتم در تعدیل و تجویر، باب هشتم در ایمان، باب نهم در خاص و عام و وعد و وعید، باب دهم در امامت. در این کتاب، برخلاف الإبانة؛ به صرف اعلان عقیده بسنده نکرده، بلکه با روش کلامی و با استدلالاتی دقیق آرای کلامی خود را مستدلّ ساخته است. لذا همواره مورد توجه پیروانش قرار گرفته و در آنان اثری عمیق بخشیده است.
اولین بار دکتر ریچارد یوسف مکارثی یسوعی(J.Richard. J. Mocarthy.S.) آن را به زبان انگلیسی ترجمه کرده و همراه با متن در سال 1953 در بیروت به چاپ رسانیده است.
3.الإبانة عن اصول الدیانه. گویا در صحّت انتساب این کتاب به اشعری تردید شده است.(30) در اثبات کتب وی، که قبلاً مذکور افتاد، کتابی با این عنوان دیده نشد، اما ابن عساکر در کتاب التبیین خود، آنجا که انتقادات ابوعلی اهوازی را بر اشعری مورد بحث قرار می دهد، از اهمیّت و اعتبار آن در نزد اشاعره سخن می راند و می نگارد:ابوعثمان اسماعیل بن الرّحمن بن احمد صابونی نیشابوری(373-449 هـ) که از محدّثان و مفسّران و استادان عصرش بود به مجلس درس نمی رفت، مگر اینکه کتاب الإبانة ابوالحسن اشعری به دست داشته باشد و درباره ی آن اعجاب می کرد و می گفت:«ماذا الذی ینکر علی من هـذا الکتاب شرح مذهبه».(31)
ابن ندیم در الفهرست کتابی به نام التبیین عن اصول الدین به وی نسبت می دهد که به احتمال قوی همین کتاب الإبانة است.(32)
مقریزی نیز از جمله کتب وی کتاب التبیین علی اصول الدین را می شمارد.(33)سخن بَربَهاری(ابومحمد حسن بن علی بن خلف، و:329 هـ) هم آنجا که می گوید:«اشعری کتاب الإبانة را نوشت و به من نشان داد؛ ولی من آن را نپذیرفتم»، (34) صراحت دارد که این کتاب از اشعری باشد.
ابن عماد حنبلی(عبدالحی و:1089 هـ) می نویسد:کتاب الإبانة عن اصول الدیانة آخرین کتابی است که اشعری تصنیف کرده و مورد اعتماد اصحاب اوست.(35) بنابراین، نظر ما هم بر این است که الإبانة از اشعری است.
خلاصه، کتابی است کم حجم که درسال 1321 در حیدرآباد دکن به طبع رسیده است. چاپ دوم آن که در سال 1948/1367 در همان جا طبع شده و در اختیار ایجانب است هشتاد صفحه ی معمولی است.
کلین(W.C.Klein) در سال 1940 آن را به انگلیسی برگردانیده و به چاپ رسانیده است.
4.رسالة فی استحسان الخوض فی علم الکلام. رساله ای است بسیار کوتاه. بار اول درسال 1323 و بار دوم در سال 1344 در یازده صفحه معمولی به چاپ رسیده است. مکارثی به انگلیسی ترجمه کرده، متن و ترجمه را با کتاب الّلمع و ترجمه ی آن در سال 1952 در بیروت به طبع رسانیده است.
این رساله در اثبات کتب اشعری ذکر نشده است.
مکارثی در صحت انتساب آن به اشعری تردید کرده و احتمال داده که آن از تألیفات یکی از متأخّرین اشاعره باشد، (36) که به نظر بعید می نماید.
5.رسالة کتب بها الی اهل الثَغر بباب الابواب(دربند). این رساله در ثبت خود اشعری و ابن فُورک نیامده است. ولی ابن عساکر آن را با عنوان "جواب مسایل کتب بها الی اهل الثَغر فی تبیین ما سألوه عنه من مذهب اهل الحق "ذکر کرده است.(37) برخی در صحّت انتساب آن به اشعری تردید کرده اند. باب الابواب یا باب و الابواب نام شهری است در کنار دریای خزر. در قدیم ایران دژ نام داشته، که چون می بستند راه آمد و شد با ایران از خارج بسته می شد. گویند از بناهای انوشیروان است، اکنون در جمهوری داغستان(اتّحاد جماهیر شوروی) قرار دارد. آن را به زبان روسی دِربنت خوانند. در زمان اشعری در مرز بلاد کفر، یعنی روسیه و ارمنستان و دارالاسلام واقع بوده است. لذا او به سؤالات دینی ساکنان آنجا که مسلمان بودند اهتمام ورزیده و در رساله ی مستقلی بدان ها پاسخ داده است. در صحّت انتساب این رساله به وی تردید شده است. آقای آلار (M.Allard) ادلّه ای در اثبات و ادله ای دیگر در نفی آن ذکر کرده است. چنان که قبلاً مشاهده شد، ابن عساکر آن را از اشعری دانست نظر من هم همین است ولی گویا آن را کمی پیش از ترک اعتزال نوشته است.
رساله ی مورد بحث در سال 1928 در ترکیه در مجموعه ی دانشکده ی الهیات دانشگاه استانبول(ج7، ص 154؛ ج8، ص 50) به نام اشعری به چاپ رسیده است.(38)

عصر اشعری

عصر اشعری، یعنی حدود سال 260 تا 330 هـجری، عصر حرکات دینی و فلسفی دارالاسلام است.
در این دوره جریانات و حرکات مختلف و عظیم دینی و فلسفی با ابعادی گسترده اذهان مسلمانان را متوجه خود ساخته، جامعه ی پهناور اسلامی را دستخوش تحوّلات فرهنگی شگرفی کرده بودند، که بی تردید نهضت اشعری گسترده ترین و مؤثّرترین آنهاست.
ما برای شناساندن و نشان دادن موقعیت نهضت اشعری به اختصار به معرفی برخی نهضت های فرهنگی، که در عصر وی در کار بوده اند، می پردازیم و در ضمن آنجا که لازم باشد اندازه برخوردها و درجه ی اختلافات آنها را با کلام اشعری خاطرنشان می سازیم:
1.معتزله:فرقه ی معتزله با پیشینه ای نسبتاً طولانی-حدود یک قرن و نیم-با سابقه ی فرهنگی گسترده و درخشان در اطراف و اکناف پراکنده و فعّال بودند. مشایخ معتزله، از جمله همان ابوعلی جُبّائی، استاد اشعری، و فرزندش ابوهاشم جبائی(عبدالسلام بن ابی علی محمد، 277-321 هـ) در مراکز مهم اسلامی آن عصر، بساط درس و بحث گسترده و در تقریر اصول اعتزال می کوشیدند، پیروانی فراوان و مشتاق داشتند و حتی داراخلافه ها و رجال سیاست و دولتمردان را شدیداً تحت تأثیر قرار داده و با خود هم عقیده و همراه ساخته بودند.
آنها با اعتراف به قبول وحی و التزام به شریعت، اعتبار فکر و عقل انسان، بلکه اصالت و حکومت عقل را مورد تأکید قرار می دادند و آن را حاکم بر ظواهر نصوص می انگاشتند و چون کتاب و سنّت را با عقل سازگار نمی یافتند به اقتضای عقل خود به تأویل آن می پرداختند و حتی برخی از آنها به ردّ سنّت تجرّی می کردند.(39) که خوش آیند اکثر مسلمانان واقع نمی شد. و با اینکه همواره از عدل الهی و اختیار و ارزش اندیشه انسان ها سخن می گفتند و خود را عدلیّه می خواندند و حامیان آزادی و روشنفکران عصر خود قلمداد می کردند، تا می توانستند مخالفان فکری و عقیدتی خود را تحت فشار می گذاشتند و به تفتیش عقاید(مِحنه) و اذیّت و آزار و ضرب و حبس آنها می پرداختند و این عمل آنها هم بحق مقبول توده های مختلف مسلمانان نبود.
2.اصحاب الحدیث:یعنی پیروان مالک بن انس بن ابی عامر(و:179 هـ)، امام مالکیان، محمد بن ادریس شافعی(و:240 هـ) اما شافعیان، احمدبن حنبل (و:241 هـ) امام حنبلیان، سفیان ثوری(و:161 هـ) و داود بن علی اصفهانی(و:270 هـ) ظاهری، که برای اولین بار قول ظاهر و اخذ به کتاب و سنّت را بکار برد. بزرگان اصحاب الحدیث که در بلاد مختلف به تبلیغ کتاب و سنّت پیامبرصلی الله علیه و آله اشتغال داشتند و در میان مسلمانان از اعتبار و احترام خاصی برخوردار بودند و خود را اخلاف شایسته، سلف صالح و حافظان سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی می کردند، برخلاف معتزله، در لزوم و فرض تمسک به ظواهر کتاب و سنّت و حرمت استناد به عقل و اتکای به فکر و اندیشه-در اصول و فروع دین- سخن ها می گفتند و در این زمینه به انتشار مقالات و رسالاتی دست می یازیدند؛ علم کلام را بدعت و شرعاً حرام می انگاشتند و متکلّمان را مبتدع و زیانکار و تارک کتاب و سنّت معرفی می کردند و توده های مسلمان را علیه آنها برمی انگیختند.
مقالات غلیظ و شدید اعلام اصحاب الحدیث علیه کلام و متکلّمین در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است. اما برای نمونه به پاره ای از آنها که در احیاء علوم الدین غزالی ثبت شده است بسنده می کنیم.
غزالی پس از اینکه مخالفت با جدل و کلام و قول به تحریم را به مالک، شافعی، سفیان، احمد و خلاصه همه ی اصحاب الحدیث نسبت می دهد، چنین می انگارد:«والی التحریم ذهب الشافعی، مالک، احمد بن حنبل و جمیع اهل الحدیث من السلف».
از شافعی نقل می کند که:«حکمی فی اصحاب الکلام ان یُضربوا فی الجرید و یُطاف بهم فی القبائل و العشائر و یقال هذا جزاء من ترک الکتاب و السنّة و اخذ فی الکلام».
از احمد نقل می کند که:لا یفلح صاحب الکلام ابداً و لا تکاد تری احداً نظر فی الکلام الا وفی قلبه دغل» و «علماء الکلام زنادقه».
از مالک نقل می کند که:«لا تجوز شهادة اهل البدع و الاهواء».
پس از آن می نویسد:بعضی اصحاب مالک گفته اند:مراد مالک از اهل الاهواء اهل کلام است.(40)
سزاوار نمی دانیم این نکته ناگفته بماند که مخالفت اکثر اهل الحدیث با متکلّمین معلول جهل آنها بوده و میان فلسفه و کلام به درستی فرق نمی نهادند. و از آنجا که فلسفه را حرام و فلاسفه را مردمانی بی دین و بی اعتنا به کتاب و سنّت می انگاشتند و می دیدند متکلّمین نیز همان اصطلاحات فیلسوفان را بکار می گیرند و روش آنها را معمول می دارند، لذا از کلام و اهل کلام نیز بیزاری می جستند و به مذمّت آنها می پرداختند. ما برای این ادعا شواهد کثیری در دست داریم. برای نمونه مراجعه شود به الطبقات الشافعیه الکبری، تألیف ابن سُبکی، آنجا که درباره ی احمد بن صالح سخن گفته شده است.(41)
3.شیعه ی امامیه:عصر اشعری درست مصادف بود با دوره ی غیبت صغرای امام دوازدهم شیعیان اثناعشری، حضرت حجة بن الحسن عسکری ملقّب به قائم آل محمد علیهم السلام، که از سال 260 تا 329 طول کشید. اقلیّت کوچک ولی با ایمان و احساس شیعه ی امامیه در این دوره با احساس پاک و ایمان خالص به تبلیغ اصول تشیّع و دفاع از حریم آن پرداختند. به کارهای مهمی دست زدند که به راستی شایسته توجه است. از آن جمله:
1.نُوّاب خاص آن حضرت، جناب ابوعمرو عثمان بن سعید عَمری و جناب ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری(دوره ی نیابت پدر و پسر از سال 260 تا سال 304) و جناب ابوالقاسم بن روح نوبختی(از 305 تا شعبان 326) و جناب ابوالحسین علی بن محمد سمری(از شعبان 326 تا شعبان 329) عرایض و مستدعیات شیعیان را به عرض امام می رسانیدند و پاسخ های آن حضرت را که به صورت توقیعات صادر می شد در اختیار آنها می گذاشتند، شیعیان با جان و دل پذیرا شده، در عمل و حفظ آنها می کوشیدند.(42)
2.شیخ ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحق کلینی رازی(و:329 یا 328 هـ) با شور و شوق فراوان و با ایمان و اخلاص کامل به جمع آوری احادیث شیعه و تألیف کتاب الکافی پرداخت، که نخستین و معتبرترین کتب أربعه شیعه است.
3.ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی(237-311 هـ) متکلّم معروف امامیّه و معروف به شیخ المتکلّمین، مناظره ی ابوعلی جُبّائی و ثابت بن قره (و:288 هـ)، در این عصر زندگی می کرد و با اشتغال به شغل دبیری و با داشتن مقام عالی اداری در دستگاه خلافت مقتدر(295-320 هـ) به مطالعات کلامی همّت گماشت، به علم کلام اشتهار یافت و به شیخ المتکلّمین مشهور شد و با مخالفان امامیّه، به ویژه در مسئله ی امامت، به مناظره و احتجاج پرداخت و کوشید تا مسئله ی امامت را در جزء ارکان دین وارد کند. اکثر نوشته های وی نیز مربوط به همین مسئله است، (43) مسئله ای که اشعری جدّاً با آن مخالفت می کرد. در آینده خواهیم گفت که او در برخی از کتاب هایش به ردّ قول شیعه در مسئله ی امامت تجرّی کرده است.
4.ابواسحق ابراهیم نوبختی(نیمه ی اول قرن چهارم) کتاب الیاقوت خود را که کهن ترین یا یکی از کهن ترین کتب کلامی شیعه است، در این عصرنوشته و در آن به اثبات عقاید شیعی و ردّ مخالفین، از جمله اشعری پرداخته است، اگرچه از وی نامی به میان نیاورده است.(44)
5.سعد بن عبدالله ابن ابی خلف اشعری قمی(و:300 یا 301 هـ)، از بزرگان محدّثین و مؤلّفین شیعه، مؤلّف کتاب المقالات و الفرق، (45) و نیز ابومحمد حسن بن موسی نوبختی، متوّفی بین 300 و 310 و مؤلّف کتاب فرق الشیعه و الآراء و الدیانات، در این عصر زندگی می کرده اند.(46)
خلاصه، همچنان که اشاره شد، اقلیّت کوچک ولی با نشاط و پرتلاش امامیّه معاصر اشعری بوده و با عقاید و آرای وی مخالفت می کردند.
4.فلاسفه:نهضت فرهنگی یونانی مابی و توجه به فلسفه، که در اواخر قرن دوم آغازیده بود، در قرن سوم به اوج خود رسید و علی رغم نظر و باور اکثر اهل اسلام، که فلسفه را مخالف کتاب و سنّت و تعلیم و تعلّم آن را حرام و ناروا می انگاشتند، عدّه ای به این فرهنگ بیگانه و علم نوظهور با نظر تحسین و اعجاب نگریستند و به مدح و ستایشش پرداختند و با شوق و شور فراوان به تعلیم و تعلّمش همّت گماشتند و بدین ترتیب این نهضت فرهنگی را تأیید کرده و توسعه بخشیدند، تا آنجا که به جرأت می توان آن را یکی از نهضت های عظیم و برجسته جهان به شمار آورد.
یکی از پیشکسوتان و سرشناسان این نهضت ابونصر فارابی است. ما برای نمونه به معرفی او و گزارش پاره ای از عقاید وی می پردازیم.
ابونصر فارابی(257-338 هـ/870-950 م) فیلسوف مسلمان یونانی مآب، که اشاره شد از پیشکسوتان و از افراد مؤثر این نهضت است، معاصر اشعری بوده و تقریباً در همان زمانی که اشعری در بصره و بغداد به تحصیل و تقریر کلام اعتزال اشتغال می داشت یا به ردّ و تکذیب آن و به تأمل در کتاب و سنّت می پرداخت او در بغداد و حَرّان سرگرم آموختن منطق و فلسفه ی یونانی بود که سرانجام در دمشق و حلب در دربار سیف الدوله حَمدانی(ابوالحسن علی بن عبدالله بن حمدان ثعلبی، 333-356 هـ)با شور و شوق فراوان به مطالعه ی کتب علوم یونانی، به ویژه به تأمل در آثار ارسطو، همت گماشت.
فارابی خود را مسلمان می شناساند و به درستی قرآن وسنّت معترف بود، امّا به اعتبار عقل انسان در زمینه ی عقاید دینی و به درستی فلسفه نیز عقیده داشت و با علاقه ی زاید الوصفی می کوشید تا دین و فلسفه را با هم سازگار سازد و آنجا که میان آنها توافقی نمی دید به چاره جویی می نشست. زیرا با این باور بود که حقیقت واحد و ثابت و لایتغیّر است و تناقض ظاهر میان عقل و شرع قابل توجیه و تعلیل است و لذا فلسفه را به گونه ای تقریر و تحریر می کرد که با دین سازگار آید و به دین نیز با نظر فلسفی می نگریست و به نحوی توجیه می کردکه مخالف عقل ننماید.(47)
ولی او هرگز متکلّم نبود، آن هم متکلّم اشعری که به وحی اصالت دهد و عقل را تنها خادم وحی شناسد. البته ابن ابی اصیبعه رسایل کوچکی به نام های:المختصر الصغیر فی المنطق علی طریقه المتکلّمین، کلام جَمَعه من اقاویل النبی(ص) بشیر فیه إلی صناعة المنطق به وی نسبت می دهد(48) که ظاهراً به روش متکلّمین نوشته شده است ولی به نظر می آید این رسایل مربوط به دوره ی جوانی وی باشند. زیرا می دانیم که او در دوران پختگی و کمال به فلسفه ی یونان بالاخص به فلسفه ی ارسطو رو آورده و به عقل و فلسفه اصالت داده و حکم عقل، البته نه عقل فردی، بلکه حکم عقول مختلفه را اساسی ترین حکم و قوی ترین حجّت شناسانده است.(49) گذشته از این، یکی از اجزای مهم فلسفه فارابی مسئله ی نبوت است که حکمت حکما را حاصل ارتباط نفوس و عقول آنها با عقل فعّال می دانست و نبوّات را حاصل اتّصال ارواح انبیاء با عقل فعّال از طریق خیال می انگاشت، (50) که ملاحظه می شود قول ثقیلی است و نه تنها برای اصحاب الحدیث و توده های مسلمان، بلکه برای متکلّمین اشعری و حتی معتزلی نیز خوش آیند و قابل قبول نیست.
خلاصه، فلسفه ی فارابی نقطه ی مقابل کلام اشعری است. فارابی اصالت را به عقل می داده و به راستی فیلسوفی بزرگ بوده است؛ اشعری اصالت را به کتاب و سنّت می داده و متکلّمی سترگ بوده است.
5.کَرامیّه:محمد بن کَرّام سیستانی(و:861/255 هـ) از دهکده یزرند سیستان بود، در خراسان تحت تعلیمات اهل الحدیث و متصوّفه قرار گرفت، مسافرتی به مکه مکرّمه کرد، پنج سال شرف مجاورت این شهر مقدس را یافت، اما در آنجا از مخالفانش آزارها دید و بالاخره راهی بیت المقدس شد و در آنجا از دنیا رفت. او از خود آراء و عقایدی ظاهر می ساخت که کلام کرّامی نام گرفت و پیروانی یافت که کرّامیه خوانده شدند و یکی از فرق اسلامی به شمار آمدند.
کلام کرّامی آمیخته ای است از آراء و افکار اصحاب الحدیث، معتزله، مُشبّهه، مُجسّمه، مُتصّوفه و خوارج. البته گاهی هم در آن مقالاتی مشاهده می شود که در مذاهب هیچ یک از فرق شناخته شده سابقه نداشته است.
محمد بن کرّام خدا را جسم می پنداشت، اما نه مثل سایر اجسام. قایل به زیادت صفات بر ذات باری تعالی و حدوث آنها بود و خدا را محلّ حوادث می انگاشت. ایمان را عبارت از مجرد اقرار زبانی می دانست، ولو اقرار کننده در قلب معتقد به کفر باشد. در نظام احسن بودن عالم شک می کرد و احکام شریعت را احیاناً به تمسخر می گرفت. در خصوص نبوّت و رسالت عقاید خاصی داشت. می گفت:نبوّت و رسالت معنایی است، ازلاً مرکوز در نفس نبی و رسول. رسول کسی است که این معنی در او حاصل است. وقتی که خدا او را فرستاد مرسل می شود. پیش از آنها رسول بوده و مُرسَل نبوده است. و لذا می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله در قبرش رسول است، ولی مُرسَل نیست. در خصوص امامت نیز عقد بیعت دو امام را در وقت واحد، در دو قطر، با وقوع جدال و تعاطی قتال و اختلاف در احکام جایز می دانست و در معنی عقیده به تجزیّه داشت. در مسئله ی حسن و قبح قایل به تحسین و تقبیح عقلی بود. ملاحظه می شود که این آراء و عقاید درست نقطه ی مقابل کلام اشعری است. البته خود محمد کرام اشعری را درک نکرده، پنج سال پیش از تولّد اشعری مرده بود، ولی پیروان او در عصر اشعری در سرزمین های اسلامی به ویژه در خراسان و بیت المقدس پراکنده و فعال بودند.(51)
6.ماتُریدیّه:ابومنصور ماتریدی(محمد بن محمد بن محمود ماتریدی سمرقندی انصاری، حدود 238-333 هـ(852-944 م) سال ها پیش از اشعری در بلاد ماوراءالنهر، در شهر سمرقند، به مطالعه ی کتاب و سنّت و به تأمل در اعتقادات دینی پرداخت، و کلامی بنیان نهاد که به کلام ماتریدی شهرت یافت و پیروانی پیدا کرد که ماتُریدیّه نامیده شدند.
کلام ماتریدی و اشعری هر دو مورد قبول اهل سنّت و جماعت قرار گرفت. البته اشعری از مقبولیّت بیشتری برخوردار شد و پیروان بیشتری پیدا کرد، با اینکه انتظار می رفت امر برعکس باشد. زیرا اشعری سال ها به کلام معتزله-که بعدها آنها را فرقه مُبتدعه نامید-عقیده داشت و به ترویج آن می پرداخت. بنابراین، به عقیده ی خودش مبتدع و مروج بدعت بوده است. اما ماتریدی از آغاز به حمایت از کتاب و سنّت و نقض و ردّ آراء و عقاید مبتدعان، از جمله معتزله، برخاسته بود.(52) با وجود اینکه برخی از پژوهندگان تأکید می کنند که میان مشرب و مذهب ماتریدی و اشعری اختلافی اساسی موجود نیست.(53) ولی باور ما برخلاف این است. ما آنها را دو جریان و دو نظام فکری متفاوت می دانیم. زیرا همچنان که مرحوم شیخ محمد عبده خاطر نشان ساخته است، ماتریدی و اشعری در بیش از سی مورد با هم اختلاف دارند، در حالی که این اندازه اختلاف میان اشعری و فیلسوف موجود نیست.(54)
البته باید اعتراف کرد که اختلاف کلام ماتریدی و اشعری هرگز به شدت اختلاف موجود میان کلام اشعری و سایر جریانات فکری مزبور نیست.
جز حرکات و جریانات دینی ذکر شده، پیروان ادیان و مذاهب دیگر، همچون برهمنان، یهودیان، ترسایان، گبران و حتی ملحدان، در اطراف و اکناف کشور پهناور اسلامی پراکنده بودند و جسته و گریخته به تبلیغ عقاید و آرائشان می پرداختند و احیاناً ایرادات و انتقاداتی مهم به اهل اسلام وارد می کردند، که وظیفه ی اشعری به عنوان یک متکلّم مسلمان ایجاب می کرد عقاید و آرای آنها را ابطال کند و به انتقاداتشان پاسخ گوید. گفتنی است صوفی نامدار و شطّاح کبیر دارالاسلام حسین بن منصور حلاج(244-309 هـ)، ملقّب به حلاج الاسرار و گوینده ی شطح سهمگین " انا الحق"، نیز در این عصر زندگی می کرد و با احساس و هیجانی شدید، که مخصوص وی بود، سخنانی می گفت و شطحاتی ادا می کرد که با ظاهر شریعت سازگاری نداشت و در دو مرکز مهم تشیّع قم و بغداد ادعای رؤیت و بابیّت می کرد.(55) او هم با معتزله و اهل الحدیث در ستیز بود و هم با شیعه ی امامیه، مقالات و شطحاتش با کلام اشعری نیز سازگار نبود.
خلاصه، چنان که اشاره شد، اشعری با تمام حرکات و جریانات یاد شده مخالف بود و کلام وی با تمام آنها کم و بیش فرق داشت.
تا توانست و تا آنجا که از یک انسان انتظار می رفت در ردّ و نقض آرای مخالفانش سخن گفت، به مناظره و مجادله پرداخت، مقاله و رساله و کتاب نوشت، و در این کار اگرچه توفیق کلّی نیافت بی تردید از موفقیت معتنی بهی برخوردار شد.
در کتاب الفصول خود نظر اصحاب الحدیث را رد کرد، ارجحیّت عقل را به ثبوت رسانید و قول منکران را مردود شناخت.(56) در رساله فی استحسان الخوض فی علم الکلام نیز گفتار آن عدّه از اصحاب الحدیث را که کلام را بدعت و شرعاً حرام می انگاشتند نادرست دانست و مشروعیت آن را ثابت کرد(57) و در نتیجه اکثر اصحاب الحدیث جز گروهی از حنابله را به خود همراه ساخت.
با اینکه در کتاب المقالات خود شیعه را از امّهات فرق اسلامی و نخستین آنها قلمداد کرد(58) ولی عقایدشان را ناصواب پنداشت. در کتاب الموجز بحثی درباره ی امامت آورد، به اثبات امامت ابوبکر پرداخت و قول شیعه ی امامیه را که در مسئله ی امامت قایل به نصّ اند و می گویند در هر عصری امام معصومی باید باشد باطل انگاشت.(59) در کتاب الّلمع (60) و الإبانة(61) نیز همین عمل را تکرار کرد. با وجود این، و با توجه به اینکه کلام اشعری بزودی در میان مسلمانان رواج و اعتبار و قدرت یافت، نتوانست شیعه را از حرکت و فعالیت راستین خود باز دارد یا احیاناً باعث تضعیف آن شود. زیرا از آغاز و از اساس راه شیعه از راه او جدا بود. متکلّمین شیعه به سخنان وی اعتنا نکردند و کلام شیعه، جز در موارد معدودی، درست نقطه مقابل کلام اشعری قرار گرفت. در گذشته هم گفتیم که ابواسحق ابراهیم نوبختی امامی، معاصر وی، در کتاب الیاقوت خود بدون اینکه از اشعری نامی به میان آورد به ردّ افکار و آرای وی اهتمام ورزید.
در ردّ فلسفه سخن ها گفت و کتب و رسالات متعددی به رشته ی تحریر درآورد. «علل» ابرقلس(proclus) دهری را که در اثبات قدم عالم نگارش یافته بود نقض کرد. قول قایلان به هیولی و طبایع را مردود دانست، و به نقض علل ارسطو در سماء و عالم همّت گماشت.(62) کتابی نیز در ردّ اهل منطق نگاشت.(63) اما در نوشته های خود از فلاسفه ی مسلمان از جمله سلف دانایش الکندی(ابویوسف یعقوب بن اسحق) که مقارن تولّد وی از دنیا رفته بود و فیلسوف بلندآوازه ی معاصرش فارابی نامی نبرد و علیه آنها مشخصاً چیزی ننوشت.
از آنجا که کتب اشعری در ردّ فلاسفه در دسترس نیست، نمی توان جهت و درجه ی مخالفت وی را با فلاسفه مشخص کرد. ولی می دانیم که اصول کلام اشعری درست نقطه ی مقابل اصول فلسفه ای است که کندی و فارابی و ابن سینا مروج و مدرس آن بوده و به فلسفه ی مشائی اسلامی مشهور شده است.
همچنین برای ما معلوم نشد حرکت اشعری در زمان خود در نهضت فلسفی عصرش نفیاً یا اثباتاً تا چه اندازه تاثیر داشته است. ولی می دانیم که پیروان او همواره با فلاسفه اختلاف عقیده و سلیقه داشته اند، به ویژه دو تن از پیروان نامی وی ابوحامد غزالی و فخر رازی(محمد بن عمر، 544-606 هـ) به شدت با فلسفه مخالفت ورزیدند و انتقادات و اعتراضات سختی بر فلاسفه وارد ساختند. اولی کتاب تهافت الفلاسفه را نوشت و آنها را به تناقض گویی متّهم ساخت، دوّمی شرحی بر کتاب اشارات و تنبیهات ابن سینا نگاشت و به جرح و نقد آرای وی پرداخت. انتقادات و اعتراضات این دو متکلّم اشعری که مخالفت با فلسفه را وظیفه دینی خود می دانستند بسیار مؤثر و کارگر افتاد، در جامعه ی اسلامی نوعی بدبینی به فلسفه و فلاسفه پیدا شد، مسلمانان اصول فلسفه را سست و قواعدش را مخالفت شریعت انگاشتند و بدین ترتیب مقالات فلاسفه تا مدتی از اعتبار افتاد و اگر ابن رشد قرطبی(ابوالولید محمد بن احمد، 520-595 هـ) از غرب عالم اسلام برنمی خاست و کتاب تهافت التهافت را در پاسخ تهافت الفلاسفه غزالی نمی نوشت و خواجه نصیرالدین طوسی(محمد بن محمد، 597-672 هـ) در ایران و شرق عالم اسلام ظهور نمی کرد و به اعتراضات فخررازی پاسخ نمی داد به احتمال قوی بساط فلسفه ی مشائی در دارالاسلام برچیده می شد.
در ردّ ملحدین و خارجین از ملّت کتاب نوشت. کلام کرامیّه را تحت الشعاع قرار داد و به کلام ماتریدی نیز غالب آمد.
اما بیش از همه با معتزله مخالفت کرد و در حالی که خود روزی از مشایخ این فرقه به شمار می آمد و سالیان متمادی از عمر خود را تقریر و تحریر اصول اعتزال گذرانیده بود، به صورت سرسخت ترین مخالفان و دشمنان این فرقه درآمد. آنها را اهل الزَّیغ و البدعه(64) نامید و مشایخ آنها را که مدت ها شاگردی ایشان کرده بود و هر چه داشت از ایشان آموخته بود، صریحاً جاهل و نادان و ضالّ و مضلّ خواند.(65) به نقض اقوال و ردّ آرای این فرقه همّت گماشت و کتب کثیری در ردّ آنها به رشته ی تحریر درآورد، که نام برخی از آنها قبلاً ذکر شد، خصومت وی با معتزله تا آن حد شدید بود که هنگام مرگ و حالت احتضار نیز دست از آن برنداشت. ابن عساکر از ابوعلی زاهرین احمد فقیه نقل می کند که:«مات ابوالحسن الاشعری رحمه الله و راسه فی حُجری و کان یقول شیئا فی حال نَزعه من داخل حلقه فادنیتُ الیه راسی و اصغیتُ الی ما کان یقرُع سمعی فکان یقول لعن الله المعتزله مَوهوا و مَخرقوا»(66)

خلاصه

بدین ترتیب کلام اشعری بر کلام معتزلی نیز فائق شد و به زودی در میان اهل سنّت و جماعت انتشار یافت و کلام اعتزال را از رسمیت و اعتبار انداخت. و معتزله دیگر قدرتی نیافتند جز در عهد آل بویه(447-320 هـ) که آن هم به زودی سپری شد.(67)

سبب انتشار

در خصوص سبب انتشار، مرحوم شیخ زاهد کوثری تأکید می کند که انتشار مذهب اشعری به سلطان علم بوده، نه به شوکت سلاطین.(68) ولی به نظر می آید شوکت سلاطین هم در انتشار و رواج آن تأثیر قابل توجهی داشته است. ما در این مقام، جهت احتراز از اطاله، برای اثبات مدعا تنها به یادداشت مطالب ذیل بسنده می کنیم:
مذهب ابوالحسن اشعری حدود سال 380، یعنی حدود 56 سال پس از مرگ وی، در عراق انتشار یافت و از آنجا به شام رفت. در سال 557، که الملک الناصر سلطان صلاح الدین ایوبی(یوسف بن ایوب شادی، 532-589 هـ) ملک مصر شد، او و قاضی اش صدرالدین عبدالملک بن عیسی بن دِرباس(516-605 هـ) که بر مذهب اشعری بودند این مذهب را در مصر رواج دادند و مردم را وادار کردند که ملتزم آن شوند.
در تمام دوره ی ایوبیان و نیز در ایام موالی آنها حال بر این منوال بود. ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن تُومَرت(470 یا 480-522 یا 524 هـ) از مغرب به عراق آمد و در بغداد مذهب اشعری را از ابوحامد غزالی فرا گرفت و چون به مغرب بازگشت به تبلیغ آن همّت گماشت. پس از وی، جانشینانش که به موحّدین لقب یافتند کار وی را دنبال کردند و بدین ترتیب وسایل نشر و رواج مذهب اشعری را در مغرب فراهم ساختند.(69)
مذهب اشعری در قرن چهارم در کشور عزیز ما ایران هم مقبولیّت یافت و از موضع خوب و استواری برخوردار شد. چنان که گذشت، عدّه ای از مشاهیر پیروان اشعری ایرانی بودند و در این قرن زندگی می کردند. البته در عهد طغرل(پسر میکائیل ، 429-455 هـ)، نخستین سلطان سلجوقی، و وزارت ابونصر کندری نیشابوری(منصوربن محمد، و:456 هـ)، ملقب به عمیدالملک، اوّلین وزیر سلجوقیان، اشعریان مبتدع و کافر اعلام شدند و بزرگان آنها حتی خود اشعری را سبّ و لعن و اهانت کردند. ولی به زودی در زمان آلب ارسلان (محمد، 455-456 هـ)، جانشین طغرل، وضع دگرگون شد. زیرا نظام الملک(علی بن حسن طوسی، و:485 هـ) از آنها طرفداری کرد و سلطان را قانع ساخت که اشعریان بر حقّ اند(70) و در نتیجه از آنها اعاده ی حیثیت و اعتبار شد و از آن زمان تاکنون کلام اشعری به عنوان کلام رسمی و معتبر در میان عدّه ای از ایرانیان سنّی مذهب باقی ماند.

پیروان سرشناس اشعری

او که به حقّ از متفکّران و متکلّمان بارز و برجسته دارالسلام است، در معاصران و نسل های بعد از خود تأثیر فوق العاده ای گذاشت و عدّه ای از اعلام را به دنبال خود کشانید، که تعدادشان جداً بسیار است، تا آنجا که حتّی احصا و نام بردن آنها نیازمند رساله یا حداقل مقاله مستقلی است.
ابن عساکر(و:571 هـ) پیروان سرشناس و مشاهیر اصحاب اشعری را تا عصر خود بر پنج طبقه تقسیم کرده و به معرفی آنها پرداخته است.
ما هم به تبع وی این طبقات را در اینجا می آوریم و به نام و نشان آنها اشاره می کنیم.

طبقه ی اول:کسانی هـستند که او را درک کرده اند، برخی شاگرد وی و برخی دیگر قایل به قولش بوده اند.

1.ابوعبدالله بن مجاهد بصری(محمد بن احمد بن محمد) مصاحب و معاشر و شاگرد اشعری بوده، در بغداد اقامت گزیده، به تألیف کتب کلامی و به تدریس آن پرداخته است. از جمله شاگردانش قاضی ابوبکر باقلانی است.(71) شعر نیز می گفته است. ابیات ذیل را که در ستایش علم کلام است به وی نسبت داده اند:
ایها المقتدی لیطلب علماً
کل علم عبد لعلم الکلام

تطلب الفقه کی تصحح حکماً
ثم اغفلت مُنزل الاحکام(72)
2.ابوالحسن باهلی بصری شاگرد اشعری و استاد قاضی ابوبکر باقلانی، ابواسحق اسفراینی و ابن فورک اصفهانی بوده است.(73) به روایت ابن عساکر، باهلی نخست امامی بوده و بعداً اشعری شده است.
3.ابوالحسن بُنداربن حسین شیرازی صوفی(و:353 هـ) خادم اشعری. او در علم کلام و تصوف صاحب نظر بوده، از اصحاب شبلی به شمار آمده، و شبلی به تکریمش می پرداخته و مقدّم بر خود می داشته است.
4.ابومحمد طبری معروف به عراقی(و:حدود 359 هـ)، اهل گرگان بوده، ولی به عراقی معروف شده است.
5.ابوبکر قَفّال شاشی فقیه(محمد بن علی بن اسماعیل، و:365 هـ) در عصر خود امام شافعی های ماوراء النهر و اعلم آنها به اصول بوده است. کتب بسیاری نوشته و گویا نخست معتزلی بوده است.
6.ابوسهل صُعلوکی نیشابوری(محمد بن سلیمان، و:369 هـ) نزد اشعری درس خوانده، در عصر خود از بزرگان فقها و متکلّمان و ادبا و صوفیان و مفتیان بوده و شعر نیز می گفته است.
7.ابوزید مروزی(محمد بن عبدالله، و:371 هـ) شاگرد اشعری و استاد ابوبکر قَفّال مروزی بوده است.
8.ابوعبدالله بن خفیف شیرازی صوفی(و:371 هـ) چنان که گذشت، شیخ المشایخ عصر خود و به تعبیر ابن عساکر، تاریخ الزمان بوده است.
9.ابوبکر جرجانی(احمد بن ابراهیم، و:371 هـ) جامع فقه و حدیث و حایز ریاست دین و دنیا بوده است.
10.ابوالحسن عبدالعزیزبن محمد بن اسحق طبری، معروف به دُمل، از اعیان اصحاب اشعری به شمار آمده است. کاتب ابوجعفر محمد بن جریر طبری بوده، کتاب تفسیر وی را نوشته و از وی شنیده است.
11.ابوالحسن علی بن محمد بن مهدی طبری، مدتی دربصره مصاحب اشعری بوده، از وی علم آموخته و کتب بسیاری نوشته است.
12.ابوجعفر سُلمی بغدادی نقاش(و:379 هـ) از متکلّمین معروف عصر خود بوده، به روایتی ابوعلی بن شاذان بغدادی آتی الذکر از وی کلام آموخته است.
13.ابوعبدالله اصفهانی(محمد بن قاسم، و:353 هـ) معروف به شافعی، در اصول و فقه احکام تألیفات بسیاری دارد.
14.ابومحمد قرشی زهری(عبدالواحدبن احمد، و:382 هـ) صائم الدهر بوده و هر روزی یک قرآن ختم می کرده است.
15.ابوبکر بخاری(محمد بن عبدالله بن محمد، و:385 هـ) معروف به اَودنی فقیه، در عصر خود امام شافعیان ماوراء النهر بوده است.
16.ابومنصور حمشاد نیشابوری(محمد بن عبدالله، و:388 هـ) ادیب و زاهد زمانش بوده، عدّه ی کثیری از علما عصر عصر در نزد وی درس خوانده اند و کتاب های بسیاری از خود به یادگار گذاشته است.
17.ابوالحسین بن سمعون بغدادی(محمد بن احمد، و:387 هـ) مُذکر در علوم تصوّف بوده، به مقالات عالی رسیده، از مشایخ بغدادیان به شمار آمده، لسان الوقت و امام المتکلّمین بوده است.
18.ابوعبدالرّحمن شروطی جرجانی(عبدالرحمن بن اسماعیل بن ابی عبدالرحمن ، و:389 هـ)
19.ابوعلی فقیه سرخسی(زاهربن احمد بن محمد، و:389 هـ)

طبقه ی دوم:اصحاب اصحاب اشعری می باشند که سالکان مسلک و متأدبان به آداب او هستند.

1.ابوسعد بن ابی بکر اسماعیلی جرجانی(اسماعیل بن احمد، و:396 ه) در فقه، اصول فقه، عربیت، کتابت، شروط و کلام امام زمانش بوده است.
2.ابوطیب بن ابی سهل صُعلوکی نیشابوری(سهل بن محمد بن سلیمان) جامع ریاست دین و دنیا و مفتی نیشابور بوده است.
3.ابوالحسن بن داود مُقری دارانی دمشقی(و:402 هـ).
4.قاضی ابوبکربن طیب بن باقلانی(منسوب به باقلی، باقِلّانی هم ضبط شده است) بصری(محمد بن طیب، و:403 هـ) اشعری مالکی و از اشهر و اعراف پیروان اشعری است؛ اهل بصره بوده، در بغداد سکونت کرده، در رشته ها و شاخه های مختلف علوم دینی بالاخص در علم کلام حذاقت و مهارت داشته، از کلام اشعری جدا دفاع می کرده است. البته در مواردی هم به مخالفت وی پرداخته است.
5.ابوعلی دقّاق نیشابوری(حسن بن علی بن محمد، و:405 هـ) شیخ ابوالقاسم قشیری.
6.ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن حمدویه نیشابوری(و:405 هـ).
7.استاد ابوبکربن فوراک اصفهانی(محمد بن حسن، و:406 هـ). ادیب و متکلّم و فقیه بوده و در رشته های مختلف علوم دینی کتب متعددی نوشته است که به حدود صد جلد بالغ می شود.
9.ابوسعد بن ابی عثمان نیشابوری خرگوشی(عبدالملک بن محمد ، و:406 هـ).
10.قاضی ابوعمر محمد بن حسین بسطامی(و:407 هـ).
11.ابوالقاسم بن ابی عمر و بَجلی بغدادی(عبدالوحد بن محمد، و:410 هـ).
12.ابوالحسن بن ماشاذه اصفهانی(علی بن محمد بن احمد، و:414 هـ) از شیوخ فقها و از اعلام صوفیه به شمار آمده است.
13.شریف ابوطالب بن مهتدی هاشمی دمشقی(عبدالوهاب بن عبدالمک، و:415 هـ).
14.ابومعمر بن ابی سعد بن ابی بکر جرجانی(فضل بن اسماعیل بن احمد).
15.ابوحازم عبدوی نیشابوری(عمربن احمد بن ابراهیم، و:417 هـ).
16.استاد ابواسحق اسفراینی (ابراهیم بن محمد بن ابراهیم، و:418 هّ)، فقیه، اصولی، متکلّم معروف و استاد مطلق اشاعره بوده است. تألیفات و تصنیفاتش کثیر است. با قاضی ابوبکر باقلانی و ابن فورک اصفهانی در یک عصر زندگی می کرده است.
17- ابوعلی بن شاذان بغدادی(حسن بن احمد بن ابراهیم و:426 هـ).
18-ابونُعیم حافظ اصفهانی(احمد بن عبدالله بن احمد، و:430 هـ).صوفی، کتب بسیاری تالیف کرده است. از آن جمله است:حلیة الاولیاء و طبقة الاصفیاء.
19- ابوحامد احمدبن محمدبن احمد استوایی دلوی(و:343 هـ).

طبقه ی سوم:کسانی هستند که اصحاب اصحاب اشعری را دیده و از آنها علم آموخته اند.

1.ابوالحسن سکری بغدادی شاعر(علی بن عیسی بن سلیمان، و:413 هـ) مصاحب قاضی ابوبکر محمد بن طیّب و شاگرد او بوده است.
2.ابومنصور ایوبی(محمد بن حسن بن ابی ایوب، و:421 هـ) شاگرد ابن فورک بوده است.
3.قاضی ابومحمد عبدالوهاب بن علی بغدادی(و:422 هـ).
4.ابوالحسن نعیمی بصری(علی بن احمد، و:423 هـ).
5.ابوطاهربن خراشه دمشقی(حسین بن محمدبن عامر، و:428 هـ).
6.استاد ابومنصور نیشابوری، معروف به بغدادی(عبدالقاهربن طاهربن محمد، و:429 هـ)، شاگرد استاد ابواسحق اسفراینی.
7.ابوذر هروی(عبدبن احمد بن محمد، و:434 هـ).
8.ابوبکر محمد بن الجرمی دمشقی، معروف به ابن جرمی(و:436 هـ).
9.امام ابومحمّد جوینی(عبدالله بن یوسف، و:438 هـ)، پدر امام الحرمین ابوالمعانی جوینی.
10.ابوالقاسم بن ابی عثمان همدانی بغدادی(علی بن حسن بن محمد، و:440 هـ).
11.ابوجعفر سمنانی محمد بن احمد(و:441 هـ).
12.ابوحاتم طبری، معروف به قزوینی(محمود بن حسن).
13.ابوالحسن رشابن نظیف(و:444 هـ).
14.ابومحمد اصفهانی، معروف به ابن اللبان(عبدالله بن محمد، و:446 هـ).
15.ابوالفتح سلیم بن ایوب رازی(و:447 هـ).
16.ابوعبدالله خبّازی مقری نیشابوری(محمد بن علی بن محمد، و:447 هـ).
17.ابوالفضل بن عمروس بغدادی مالکی(محمد بن عبیدالله، و:452 هـ).
18.استاد ابوالقاسم اسفراینی(عبدالجباربن علی بن محمد، و:452 هـ).
19.ابوبکر نیشابوری بیهقی حافظ(احمد بن حسین، و:458 هـ).

طبقه ی چهارم:

1.ابوبکر بغدادی احمدبن علی بن ثابت(436-463 هـ) معروف به خطیب. تألیفات بسیاری دارد و از آن جمله تاریخ بغداد در صد و شش جزء است که از منابع و اساتید معتبر اسلامی است.
2.استاد ابوالقاسم قشیری نیشابوری(عبدالکریم بن هوازن بن عبدالمک، 376-465 هـ) صوفی، مشهور به شافعی، شاگرد ابن فورک و استاد ابواسحق اسفراینی.
3.ابوعلی بن ابی حریصه همدانی دمشقی(و:466 هـ) مالکی.
4.ابوالمظفر اسفراینی(شاهپور بن طاهربن محمد، و:471 هـ).
5.شیخ ابوالسحق ابراهیم بن علی بن یوسف شیرازی(و:476 هـ).
6.امام الحرمین ابوالمعالی جوینی نیشابوری(عبدالملک بن عبدالله، و:478 هـ).
7.ابوالفتح نصربن ابراهیم مقدسی(و:490 هـ).
8.ابوعبدالله طبری(حسین بن علی، و:498 هـ).

طبقه ی پنجم:

ابوالمظفر خوافی نیشابوری(احمدبن محمدبن مظفر، و:500 هـ).
2.ابوالحسن طبری(علی بن محمد بن علی کیا، و:504 هـ)، معروف به کیا.
3.ابوحامد محمدبن محمدبن محمد غزالی.
4.ابوبکر شاشی(محمد بن احمدبن حسین، و:577 هـ).
5.ابوالقاسم انصاری نیشابوری(سلمان بن ناصر بن عمران، و:512 هـ).
6.ابونصربن ابی القاسم قشیری (عبدالرّحیم بن عبدالکریم بن هوازن).
7.ابوعلی حسن بن سلیمان اصفهانی(و:525 هـ)، معروف به ابن الفتی.
8.ابوسعید اسعد بن ابی نصر عمری میهنی(و:527 هـ).
9.ابوعبدالله محمدبن احمدبن یحیی(و:527 هـ).
10.ابوالعباس احمدبن سلامه(و:527 هـ)، معروف به ابی رطبی.
11.ابوعبدالله فراوی نیشابوری(محمدبن فضل بن احمد، و:530 هـ)
12.ابوسعد اسماعیل بن ابی صالح نیشابوری، معروف به کرمانی(و:531 هـ).
13.ابوالحسن سلمی دمشقی(علی بن مسلم، و:533 هـ).
14.ابومنصور محمودبن احمدبن عبدالمنعم ابن ماشاذه (و:536 هـ).
15.ابوالفتوح محمدبن فضل اسفراینی(و:538 هـ).
16.ابوالفتح نصرالله بن محمد بن عبدالقوی(و:542 هـ).(74)

پی نوشت ها :

1- سبکی، همان، ج2، ص 351.
2- ابن عساکر، همان، ص 174؛ زبیدی، همان، ج2، ص 4.
3- ابن عساکر، همان، ص 142، 179.
4- همان جا.
5- سبکی، همان، ج2، ص 402.
6- دیلمی، سیرت شیخ ابوعبدالله بن خفیف شیرازی، ص 235.
7- همان، ص 243-242، 247.
8- ابن عساکر، همان، ص 183.
9- ابن عساکر، همان، ص 183.
10- یافعی، همان، ج2، ص 303.
11- قشیری، رساله ی قشیریه، ص 632.
12- سبکی، همان، ج2، ص 374.
13- مستملی بخاری، شرح تعرف، ص 339.
14- یافعی، همان، ج2، ص 298.
15- جامی، نفحات الانس، ص 587.
16- یافعی، مرهم العلل المعضلة، ص 311.
17- ابن عساکر، همان، ص 136.
18- سبکی، همان، ج2، ص 377.
19- ابن عساکر، همان، ص 134-128.
20- همان، ص 135.
21- همان، ص 136.
22- ابن عساکر، همان، پاورقی، ص 136.
23- مقریزی، همان جا.
24- ابن عساکر، همان، ص 117.
25- همان، پاورقی ص 136.
26- همان، پاورقی ص 137.
27- همان، پاورقی ص 134.
28- همان، ص 138-131.
29- بروکلمن، همان، ج4، ص 39.
30- بدوی، همان، ج1، ص 515.
31- ابن عساکر، همان، ص389.
32- ابن ندیم، همان، ص 271.
33- مقریزی، همان جا.
34- ابن عساکر، همان، ص 390.
35- ابن عماد، شذرات الذهب، ج2، ص 303.
36- بدوی، همان، ج1، ص 519.
37- ابن عساکر، همان، ص 136.
38- بدوی، همان، ج1، ص 521.
39- بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 132.
40- غزالی، احیاء علوم الدین، ج1، ص 101-100.
41- سبکی، همان، ج2، ص 6 و 24. ایضاً ر. ک:طاش کبری زاده، مفتاح السعادة و مصباح السیادة، ج2، ص 29.
42- اقبال آشتیانی، خاندان نوبختی، ص 213-212.
43- همان، ص 97-96.
44- همان، ص 167-166.
45- ر. ک:اشعری قمی، المقالات و الفرق، مقدّمه.
46- ر. ک:نوبختی، فرق الشیعه ، مقدّمه.
47- ر. ک:فارابی، الدعاوی القلبیه و شرح رساله زینون الکبیر، ص 8، 11.
48- ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ص 609- 608.
49- فارابی، الجمع بین رأی الحکیمین، ص 81.
50- همان، آرای اهل المدینه الفاضلة، فصل 25.
51- ر. ک:شهرستانی، همان، ج1، ص 108، 113؛ ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج4، ص 206؛ بغدادی، همان، ص 215، 222-221؛ اشعری، همان، ج1، ص 223؛ تبصرة العوام فی مقالات الانام، ص 66-65، 69-68، 76؛ نشار، همان، ج1، ص 293.
52- زبیدی، همان، ج2، ص 5.
53- همان، ج2، ص 7:و اتفقوا فی جمیع المطالب الاعتقادیه الافی مسئله التکوین و التقلید.
54- عبده، همان، ص 23.
55- خوانساری، روضات الجنات، ج3، ص 142-141.
56- ابن عساکر، همان، ص 129.
57- ر. ک:اشعری، رسالة استحسان الخوض فی علم الکلام.
58- همان، مقالات الاسلامیین، ج1، ص 65.
59- ابن عساکر، همان جا.
60- اشعری، اللمع، ص7-6.
61- همان، الإبانة عن اصول الدّیانه، ص 78.
62- ابن عساکر، همان، ص 134.
63- بدوی، همان، ج1، ص 513.
64- اشعری، همان، ص 3.
65- ابن عساکر، همان، ص 138.
66- همان، ص 148.
67- ابن عساکر، همان، مقدّمه، ص 15.
68- همان، مقدّمه، ص 16.
69- مقریزی، همان، ج4، ص 185.
70- ابن عساکر، همان، ص 108.
71- همان، ص 177.
72- همان جا، ص .357
73- همان، ص 178.
74- همان، ص 330-177.

منبع مقاله :
جهانگیری، دکتر محسن؛ (1390)، مجموعه ی مقالات «1»:کلام اسلامی، تهران:مؤسسه ی انتشارات حکمت، چاپ اول