نگاهی به رساله «نوامیس» افلاطون از دیدگاه فارابی
تلخیص نوامیس افلاطون
کلمه ی «نوامیس» جمع «ناموس» است که از «نوموس» (2) یونانی گرفته شده و در آن زمان به معنی قانون و حقوق به کار می رفته است و یکی از مهم ترین و مفصل ترین آثار افلاطون که به صورت محاوره و گفت و گو است بدین نام
نویسنده: ابونصر فارابی
ترجمه: مهدی محقق
ترجمه: مهدی محقق
کلمه ی «نوامیس» جمع «ناموس» است که از «نمس» (2) یونانی گرفته شده و در آن زمان به معنی قانون و حقوق به کار می رفته است و یکی از مهم ترین و مفصل ترین آثار افلاطون که به صورت محاوره و گفت و گو است بدین نام خوانده شده است و همان است که ترجمه ی انگلیسی آن با عنوان Laws آمده است.
کتاب نوامیس افلاطون مانند سایر کتاب های دیگر او مورد توجه مسلمانان قرار گرفته و آن را از زبان یونانی به زبان عربی نقل کرده اند. ابن ندیم در کتاب الفهرست خود حنین بن اسحاق و یحیی بن عدی را به عنوان ناقلان کتاب نوامیس یاد کرده است.
از میان دانشمندان اسلامی، فارابی بیش از دیگران توجه به آثار افلاطون داشته و کتاب های مختلفی که به عناوین مدینه ی فاضله و ملت فاضله و سیاسات مدنیه و فصول مدنی نوشته است، مؤید بر این مطلب است و از همه مهم تر آنکه او به تلخیص کتاب نوامیس پرداخته که خوشبختانه نسخه ای از آن برای ما باقی مانده است. این نسخه جزء اول از مجموعه ی نفیسی است که به شماره ی 133 در کتابخانه ی لیدن از بلاد هلند، نگاه داری می شود و میکروفیلمی از آن به شماره ی 958 و نسخه ای عکسی به شماره ی 2583 در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه موجود است.
تلخیص نوامیس افلاطون برای نخستین بار در سال 1952 در لندن به پیوست ترجمه ی لاتینی آن با عنوان: Alfarabius Compendium Legum Platonis به وسیله ی گابریلی در سلسله ی Plato Arabus چاپ شد و برای دومین بار در سال 1974 (1353 هجری شمسی) با برخی از اصلاحات و توضیحات به وسیله ی عبدالرحمن بدوی در مجموعه ی «افلاطون فی الاسلام» در سلسله ی دانش ایرانی از انتشارات مؤسسه ی مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل شعبه ی تهران (زیر نظر مهدی محقق و توشی هیکو ایزوتسو) چاپ و منتشر گشت.
این کتاب دارای نه مقاله است و فارابی در پایان کتاب گوید مقالاتی از این کتاب باقی مانده که نسخه ی آن به دست ما نرسیده است و سپس گوید در عدد مقالات این کتاب اختلاف است، برخی ده و برخی چهارده یاد کرده اند و ما به جز آن مقالاتی که یاد کردیم به مقالات دیگر دست نیافتیم؛ و کتاب با این جمله ختم می شود:
«و هذا آخر کتاب النوامیس للعظیم الاکبر الالهی افلاطون علیه افضل السلام، تلخیص المعلم الثانی ابی نصر محمد بن محمد بن طرخان قدس الله روحه العزیز».
چون مناسب چنان بود که در جشن هایی که به مناسبت بزرگداشت حکیم ابونصر فارابی گرفته شود سخن از همه ی آثار او به میان آید، نگارنده مقدمه و مقاله ی نخستین از کتاب را به فارسی ترجمه کرد تا اهل دانش به کیفیت بیان مطالب پر ارزش کتاب واقف گردند و ترجمه ی بازمانده ی کتاب و همچنین توضیحات مورد لزوم را به فرصتی دیگر موکول کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
چون چیزی که با آن آدمی بر دیگر جانوران برتری می یابد نیرویی است که با آن میان اموری که تصرف و مشاهده در آنها می کند جدایی می نهد، چنان که سودمند را می شناسد و آن را برمی گزیند و به دست می آورد و از ناسودمند کناره گیری و دوری می جوید، و بیرون آمدن این نیرو از قوه به فعل به وسیله ی تجربه حاصل می گردد و تجربه عبارت است از درنگ در جزئیات چیزی و حکم بر کلیات آن به امری که در آن جزئیات صادق آید، از این روی کسی که بیشتر این تجربه ها را داشته باشد برتر و کامل تر در انسانیت است، جز آنکه بسا آن کسی که تجربه در امور می کند در فعل و تجربه اش خطا می کند، چنان که از حال چیزی خلاف آنچه که آن چیز در حقیقت بر آن است تصور می کند.و اسباب خطا فراوان است و آنان که در فن مغالطه سخن گفته اند آن اسباب را برشمرده اند؛ و از میان مردم حکیمان اند که به تجربه های حقیقی و درست دست یافته اند، جز آنکه در طبیعت همه ی مردم است که هنگام مشاهده ی جزئیات، حکم کلی بکنند؛ و معنی کلی در اینجا امری است که همه ی جزئیات چیزی را در طول زمان آن چیز دربرگیرد، چنان که اگر از چیزی که واحد شخصی است فعلی بارها مشاهده گردد در همه ی زمان ها بر آن چیز حکم به آن فعل می شود، همچون کسی که یک بار یا دو بار یا بیشتر راست می گوید، در طبیعت مردم است که او را مطلقاً راست گو می پندارند و همچنین است کسی که دروغ می گوید؛ و کسی که از او دلاوری یا ترس یا خلقی دیگر بارها مشاهده گردد، همیشه بر او حکم به آن صفات می شود؛ و چون حکیمان این معنی را در طبیعت مردم یافتند، از خود حالی از احوال را بارها آشکار ساختند تا آنکه مردم همیشه بر آنان به آن حال حکم کنند؛ ولی پس از آن برخلاف آن حال رفتند و آن بر مردم پوشیده ماند و آن را همان حالت نخستین پنداشتند، همانند داستانی که از یکی از پارسایان متقشف نقل شده که او به صلاح و سداد و زهد و عبادت معروف بود و مردمان هم او را به همین صفات می شناختند تا آنکه او را ترسی از جانب سلطان ستمکار حاصل شد و خواست که از شهر بگریزد. پادشاه فرمان داده بود که او را هر جا بیابند دستگیر کنند و برای او امکان نداشت که از یکی از دروازه های شهر بیرون رود و ترسید که به دست یاران سلطان بیفتد؛ پس عمداً جامه ای از جامه های اوباش را در پوشید و طنبوری در دست گرفت و در آغاز شب خود را به مستی زد و طنبورزنان به کنار دروازه ی شهر آمد. دروازه بان به او گفت: «تو که هستی؟» او مسخره کنان گفت: «من فلان زاهد هستم» دروازه بان پنداشت که او را به ریشخند گرفته است و معترض او نگردید و زاهد رهایی یافت در حالی که سخن دروغ هم نگفت.
غرض ما از پیش داشت این مقدمه آنکه افلاطون حکیم به خود اجازه نمی داد که علوم را به همه اظهار و کشف کند، لذا روش رمز و لغزگویی و معماآوری و دشوارنمایی را برگزید تا علم در دست نااهل نیفتد و دگرگون شود، یا به دست کسی بیفتد که قدر آن را نداند و یا آن را در غیر جای خود به کار ببرد؛ و این عمل افلاطون درست است.
و چون دانسته و آشکار گردید که او به این امر مشهور است و مردم، همه، او را بدین صفت می شناسند بسا که او درباره ی چیزی سخن می گوید و در آن صراحتی آشکار می ورزد؛ ولی خواننده و شنونده ی سخن او گمان می برد که در آن رمز است و مقصود او خلاف آنچه که اظهار داشته، بوده است.
و این امر از رازهای کتاب های افلاطون است و کسی که تدرب در آن فن نداشته باشد آگاه نمی شود که چه را به صراحت گفته و چه را به رمز آورده است، و جز کسی که مهارت در علم مربوط داشته باشد نمی تواند میان تصریحات و مرموزات او جدایی افکند.
و همین است روش سخن او در کتاب نوامیس، و ما آهنگ بیرون آوردن معانی ای که او در این کتاب اشاره کرده و جمع مقاله ی او کردیم تا آنکه یاری دهد کسی را که می خواهد با این کتاب آشنا گردد و کفایت کند آن را که یارای مشقت درس و تأمل را ندارد.
و خداوند است که توفیق دهنده ی صواب است.
گفتار نخستین
پرسنده ای از سبب وضع نوامیس پرسش کرد؛ و معنی سبب در اینجا فاعل است و فاعل نوامیس، واضع آنهاست؛ پاسخ دهنده پاسخ داد که واضع نوامیس زاوش بوده است و زاوش نزد یونانیان پدر آدمیان است که نسبت ها به او می انجامد.سپس از واضع دیگری یاد کرد تا آشکار سازد که نوامیس بسیارند و این بسیاری موجب بطلان آنها نمی گردد، و بر این مطلب به اشعار و اخبار مشهور و متداول میان مردم در ستایش برخی از واضعان نوامیس که از پیشینیان اند استشهاد جست. سپس اشاره کرد به اینکه بحث از نوامیس صواب است به علت وجود کسانی که آنها را باطل می سازند و آنها را سفیهانه می پندارند؛ و بیان کرد که نوامیس در رتبه ی بالا و برتر از همه ی احکام قرار دارند و بحث کرد از جزئیات ناموس که در زمان او مشهور بوده است. افلاطون از درختان سرو یاد کرد و راهی را که پاسخ دهنده و پرسش کننده می پیمایند و منازلی را که بدان فرود می آیند یاد کرد. بیشتر مردم گمان بردند که معانی دقیقی در زیر این مطلب است و او از درختان، معانی دشوار و سخت و ناگوارایی که گفتار با یاد آن به درازی می انجامد اراده کرده است. در حالی که حقیقت امر چنان نیست که آنان گمان برده اند؛ زیرا او از این تعبیر، طولانی بودن را اراده کرده است و سخن را به چیزی که همانند آن است در معنی که منظور او نبوده پیوسته است تا مقصود او پنهان بماند.
سپس آهنگ بحث از ناموسی که نزد مردم مشهور است کرد و وجه صواب در آن و همراهی آن را با آنچه که عقل استوار ایجاب می کند جست و جو نمود. این ناموس، گرد آمدن برخوردنی و برگرفتن سلاح سبکبار است و بیان داشت که سودهای چنین چیزهایی فراوان است، از جمله آنکه این کار موجب همبستگی و یاریگری آنان است؛ زیرا راه های آنان ناهموار است و بیشتر آنان پیاده هستند. سپس بازنمود که برگرفتن سلاح مناسب و گرد هم آمدن از چیزهای ضروری است؛ برای آنکه جنگ دائم در طبیعت عموم مردم و به خصوص این قوم است؛ و نیز سودهایی را که از جنگ به دست می آید بیان کرد و اقسام جنگ را به استقصا باز شمرد و جنگ خصوصی و جنگ عمومی را آشکار کرد، سپس سخن او بدانجا کشید که فواید بسیاری از ناموس را یاد کرد، از جمله چیرگی مرد بر نفْس خود و قدرت جستن بر سرکوبی شرور درونی و شرور بیرونی و داد جستن در کارها.
و در این باب مدینه ی فاضله ی را بیان داشت که چیست و مرد فاضل کدام است و یاد کرد که کدام مدینه، مدینه ی غالب و کدام مرد غالب به حق و صواب است و بیان داشت نیازمندی به حاکم و وجوب پیروی از او و مصالحی که در این امر است و حاکم مورد پسند را توصیف کرد که کیست و سیرت او چگونه باید باشد در سرکوبی اشرار و برکنار ساختن جنگ ها از مردم با مدارا و نیک تدبیری، و اینکه از آنچه که برتری دارد، یعنی نزدیک تر است، آغاز شود.
و نیاز راستین مردم را به جلوگیری از جنگ ها و میل بسیار آنان را بدان بیان داشت؛ زیرا صلاح آنان در این است و این امر جز با برقراری ناموس و برپای داشتن احکام آن امکان نمی پذیرد و هرگاه ناموس، فرمان به جنگ دهد برای طلب صلح است، نه جنگ، همچنان که فرمان به امری ناخوش داده می شود برای آنکه سرانجام آن به خوشی گرایش می یابد و نیز یادآوری کرد که توانگری بدون امنیت برای زندگی مرد بسنده نیست و در این باره به شعر یکی از معروفان آنان، یعنی شعر طرطاوس، استشهاد جست و بیان داشت که مرد دلاور و ستوده آن نیست که در جنگ های بیرونی دلاوری ورزد؛ بلکه آن کسی است که بر خود چیره باشد و تا آنجا که در خور توانایی اوست ایجاد آرامش و امنیت را چاره جویی کند و در این باره از اشعاری که نزد آنان مشهور است شاهد آورد.
سپس بازنمود که مقصود ناموس گذار در احکامی که وضع می کند، جستن خشنودی خداوند عزیز و بزرگ، و طلب ثواب آخرت و به دست آوردن فضیلت عظمی است که آن، فوق فضایل چهارگانه ی اخلاقی است و بیان داشت که گاهی کسانی در میان مردم یافت می شوند که خود را به ناموس گذاران همانند می کنند در حالی که غرض های گوناگونی دارند؛ اینان در وضع نوامیس می شتابند تا به وسیله ی آن به مقاصد پست خود برسند؛ و مقصود او از یاد کردن این گروه برای این بود که تا مردم را از فریفته شدن به آنان دور دارد.
فضایل را تقسیم کرد و بیان نمود که برخی از آنها انسانی و برخی الهی هستند و فضایل الهی برگزیده تر از فضایل انسانی است؛ و آنکه الهی را برمی گزیند انسانی را از دست نمی دهد، ولی آنکه انسانی را می گیرد چه بسا که از الهی و انسانی - همچون قوت و جمال و توانگری و دانش و مانند اینها که در کتاب های اخلاق آمده است - بی بهره می گردد.
و یادآوری کرد که ناموس گزار حقیقی کسی است که این فضایل را ترتیب موافقی دهد تا به حصول فضایل الهی کشیده شود؛ زیرا هرگاه فضیلت انسانی را کسی به موجب ناموس به کار برد، الهی به شمار می آید. سپس بیان داشت که خداوندان ناموس آهنگ اسبابی می کنند که با آنها فضایل به دست می آید؛ از این روی به آنها فرمان می دهند و ملازمت آنها را به مردم تأکید می کنند تا با به دست آمدن آنها، فضایل و اسباب آنها به دست آید؛ این اسباب عبارت اند از تزویج ناموسی و ترتیب شهوات و لذات و گرفتن از هر یک به آن اندازه که ناموس اجازه می دهد؛ و همچنین است امر، در خوف و غضب و کارهای زشت و نیکو و جز آن که از اسباب فضایل به شمار می آیند. سپس بیان داشت که زاوش و افولون، هر یک، این اسباب را در ناموس خود به کار برده اند؛ و باز نمود سودهای فراوان در یک یک از احکام شریعت آن دو را؛ مانند شکار و گردآمدن برخوردنی و امر جنگ و جز آن را؛ و نیز بیان کرد که جنگ بسا که ضرورت دارد و بسا که از روی شهوت و خودخواهی رخ می دهد؛ و آشکار ساخت که کدام یک از اینها گزیده می شود و لذت می آورد و کدام یک از آنها از روی ضرورت رخ می دهد؛ و در میان سخن خود یاد کرد که احتیاجی که میان پرسنده و پاسخ گوی در می گیرد بسا که می کشاند به ذکر برخی از اشیاء نیکو که با زشتی و فرودستی گزین می گردد؛ و مراد از آن، بحث و تنقیر است تا فضیلت آنها ثابت شود و گمان از آنها برکنار رود و درستی و گزینش آنها به یقین پیوندد؛ و این درست است. او این را پوزشی برای گوینده در تدبیر چیزی از احکام ناموس گردانیده است؛ زیرا نیت او قصد و نظر بوده، نه معاندت و مناصبت. او سپس به نکوهش برخی از احکام معروف نزد آنان در ناموس هایشان آغاز کرد و یاد نمود که تصدیق این گونه احکام با وجود گمان اختلالی که در آغاز امر در آنها می رود کار کودکان و نادانان است، و بر خردمند واجب است که به بحث در این گونه احکام بپردازد تا بدین وسیله گمان را از آنها دور سازد و به حقایق آنها آگاه گردد.
سپس بیان داشت که دشوارترین چیزها عمل به چیزهایی است که ناموس آنها را واجب می سازد و ستیزگی و دعوی به راستی آسان است. پس از آن، برخی از احکام مشهور از نوامیس گذشته را یاد کرد، از جمله امر عیدها و اینکه آن در غایت درستی است؛ برای آنکه در آن لذتی است که همه ی مردم به طبع خود بدان گرایش دارند و ناموسی را برای آن نهاده اند که مورد جعل خدایان قرار گرفته است. او آنها را ستود و درست داشت و سودهای آن را بیان کرد؛ و از میان آنها نیز نوشیدن مِی است که چه سودهایی در بر دارد هرگاه بنا به دستور ناموس به کار رود و چه زیان هایی دارد هرگاه بر غیر دستور ناموس باشد.
سپس برحذر داشت مردم را از اینکه گمان برند که غالبان، همیشه صواب کار و مغلوبان، همیشه خطاکار هستند و همانا غلبه بسا که از فراوانی مردم پدید می آید؛ و روا باشد که آنان بر باطل باشند؛ پس سزاوار نیست که آدمی به غلبه شیفته گردد بلکه باید در احوال آنان و احوال نوامیس شان درنگ کند، پس اگر برحق هستند غالب بودن و مغلوب بودنشان برابر است، هر چند که حق، در بیشتر غالب است و مغلوب گردیدن او عارضی است.
سپس یاد کرد که ناموس گذار در حقیقت آن کس نیست که قصد آن را می کند بلکه کسی است که خدا او را برای ناموس گذاری آفریده و آماده گردانیده است و همچنین است پیشوای هر صناعتی، همچون کشتیبان و جز آن؛ و او چه در حال انجام عمل باشد و چه در حال فراغت از عمل، سزاوار نام پیشوایی است. همچنان که فارغ از عمل پس از آنکه معروف به صناعتی گردید سزاوار نام ریاست است، و انجام دهنده ی عمل، هرگاه آن را نیکو نداند و در آن ماهر نباشد و آمادگی نداشته باشد، سزاوار نام ریاست نیست.
سپس بیان کرد که ناموس گذار، نخست باید خود انجام دهنده ی آن باشد سپس به آن فرمان دهد؛ زیرا هرگاه به آنچه فرمان می دهد عمل نکند و خود را به آنچه دیگران را ملزم می داند ملزم نداند فرمان او و پذیرفتن گفتارش در دل برادران جایگزین نمی گردد، همچنان که کسی رهبری سپاهیان را برعهده دارد هرگاه خود دلاوری نباشد که برابر با جنگ گردد رهبری او جای گیر در دل ها نمی شود؛ و برای این موضوع مثالی از مردم مست آورد و گفت هرگاه ساقی و رئیس آنان خود مست باشد تدبیر او بر جای صواب نمی نشیند، بلکه سزاوار است که او هوشیار باشد در غایت هشیاری و فکرت و بیداری تا بتواند تدبیر گرمستان گردد و به راستی گفت که ناموس گذار هرگاه مانند دیگر مردم نادان باشد نمی تواند ناموسی را وضع کند که برای مردم سودمند باشد.
سپس یاد کرد که ادب کردن و ریاضت کردن در نگهداشت نوامیس سودمند است و کسی که از خود و از زیردستانش غفلت ورزد خللی بزرگ به کار او وارد می شود.
سپس یاد کرد که هرگاه مرد به جدل و سخنوری و نیک گویی مشهور و توانا باشد و امری را که منظور اوست مورد ستایش و توصیف قرار دهد، این گمان پیش می آید که آن را به خود به پایه ای نیست که او توصیف می کند؛ بلکه او با نیروی سخن خود آن را بدان پایه ستایش می کند و این بلایی است که بیشتر عارض دانشمندان می گردد. پس بر شنونده ی سخن واجب است که با خرد خود در آن امر درنگی درست و کامل بکند و ببیند که در آن، اوصاف یاد شده یافت می شود یا آنکه این اوصاف را گوینده با نیروی سخندانی و سخنوری به وجود آورده به جهت دوستی و حسن نظر که به آن امر داشته است. اگر آن امر را به خودی خود شریف و سزاوار آن اوصاف یافت گمانی را که پیش از این یاد شد از دل خود بیرون کند؛ و ناموس به خودی خود شریف و ارجمند است و هرچه هم که درباره ی آن گفته شود افضل و اشرف از آن است.
سپس بیان کرد که برای شناسایی حقایق و فضیلت نوامیس و حقایق جمیع اشیاء، راهی جز منطق و اندیشه ورزی در آن نیست و بر مردم واجب است که در آن نیک اندیشه ورزند و خود را بدان ریاضت دهند؛ هر چند هم که غرض آنان در آغاز امر آگاهی بر حقیقت ناموس نبوده باشد باز هم جایز است؛ زیرا سرانجام برای آنان سودمند است، برای این مطلب مثال هایی از صناعات مختلف آورد، همچون کودک که درها و خانه ها می سازد برای بازی کردن؛ ولی در نفس او ملکاتی از صناعات و قنیه هایی حاصل می شود که در وقتی که به جدّ آهنگ آن صناعت کند او را سودمند می افتد. سپس عطف بر صاحب ناموس کرد و یاد نمود که ریاضت ورزیدن او از کودکی در امور سیاست و درنگ کردن در صواب و خطای آن او را سودمند می افتد هرگاه که در آن امر به جدّ اشتغال ورزد؛ زیرا او در این هنگام چنان می گردد که توانا بر ضبط نفس و شکیبا در رسیدن به هدف خود می شود به علت همان ریاضت و تدرب که پیش از آن بدان امر داشته است. سپس آغاز کرد به بیان این امر که در نفس هر آدمی دو نیروی متقابل است که میان آن دو، مجاذبت برقرار است، چنان که او را اندوه و شادی و لذت و الم و دیگر حالت های متقابل دست می دهد. این دو نیرو یکی تمییزیه و دیگری بهیمیه است و فعل ناموس به وسیله ی نیروی تمییزیه صورت می گیرد، نه نیروی بهیمیه؛ و بیان کرد که کششی که از جهت قوت بهیمیه حاصل می شود شدید و سخت است و کششی که از سوی نیروی تمییزیه پدیدار می گردد نرم تر و لطیف تر است.
و بر هر مرد واجب است که در احوال خود در این کشش ها درنگ کند و از نیروی تمییزی متابعت کند، و نیز بر همه ی شهریان واجب است که اگر خود توانا بر نیروی تمییزی نباشند حق را از واضعان نوامیس خود بپذیرند و یا از کسانی که بر طریقه ی واضعان نوامیس و یا از گویندگان حق و نیکو کرداران هستند.
سپس بیان کرد که تحمل رنج و درد که ناموس گذار بدان فرمان می دهد، حق و در غایت صواب است به جهت راحت و فضیلتی که به دنبال دارد، همچنان که رنجی که به خورنده ی دارو دست می دهد پسندیده است به جهت آنکه در پایان، راحت بهبود برای او پیدا می شود.
سپس بیان کرد که خلق ها را توابع و مشابهاتی است که باید میان آنها و اضدادشان جدایی نهاده شود، چنان که حیا پسندیده است و هرگاه در آن افراط رود بدل به ناتوانی می گردد و نکوهیده به شمار می آید، و خوش گمانی به مردم و سلامت صدر پسندیده است ولی اگر با دشمنان به کار رود نکوهیده می گردد، و خویشتن داری پسندیده است و اگر افراط در آن رود، ترس و تن زدگی می گردد و نکوهیده به شمار می آید؛ و بیان کرد که مرد هرگاه به غرض مقصود خود برسد، هرچند آن غرض در نهایت خوبی و فضیلت باشد، ولی اگر راه ناپسندیده را برای رسیدن به آن پیموده باشد آن غرض زشت به شمار می آید و بهتر آن است که به وسیله ی راه های نیکو و پسندیده به مقصود خود برسد.
سپس امری سودمند را یاد کرد و آن اینکه بر خردمند واجب است که به بدی ها نزدیک شود و آنها را بشناسد تا آنکه در آنها نیفتد و بتواند به خوبی از آنها دوری جوید؛ و برای این مطلب مثالی از نوشیدن آورد و بیان کرد که هشیار مرد سزاوار است که به مستان نزدیک گردد و در مجالس آنان حضور یابد تا زشتی هایی که از مستی زاده می شود بشناسد و به راه دوری جستن از زشتی ها و نکوهیدگی هایی که میان آنان پیدا می شود آشنا گردد. از همین گونه است مرد ناتوانی که قدح هایی از شراب می نوشد و خود را نیرویی می پندارد که دارای آن نیست، سپس قصد نزاع و پیکار می کند برای آن نیرویی که برای خود می پندارد، سپس نیروی او از او گرفته می شود؛ و همچنین امور دیگری که به نوشندگان شراب دست می دهد.
سپس بیان کرد سزاوار است برای کسی که آهنگ فضیلتی از فضایل را دارد نخست بکوشد که رذیلت مقابل آن را از خود به دور سازد؛ زیرا کم اتفاق می افتد که فضیلتی به دست آید مگر پس از بین رفتن رذیلت.
سپس بیان کرد که هر طبیعتی را فعلی است که با آن طبیعت به خصوص موافقت دارد؛ و پس بر مرد و بر ناموس گذار واجب است که آن را بشناسد تا آنکه هر حکمی از احکام ناموس را در جای مناسب و ملایم خود بنهد و بدین وسیله ناموس تباه نگردد؛ زیرا اگر چیزی در جای خود قرار نگیرد تباه می شود و اثری از آن باز نمی ماند.
پی نوشت ها :
1. اولین بیست گفتار، انتشارات دانشگاه تهران، 1354، ص 345-356.
2. به ضم نون و میم و سکون سین.
دانش پژوه، محمد تقی، (1390)، فارابی شناسی (گزیده مقالات) به اهتمام میثم کرمی، تهران، مؤسسه انتشارات حکمت، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}