الگوی رفتاری امریکا در مواجهه با تحولات کشورهای عربی (2)
کلیدواژه ها:
آمریکا، کشورهای عربی، حفظ ثبات.4. راهبرد آمریکا در مواجهه با تحولات کشورهای عربی
به لحاظ روش شناسی، نحوه مدیریت بحران دولت اوباما در تحولات اخیر خاورمیانه، نشانه هایی از پیشبرد سیاست صبر و تحمل و اقدامات تاخیری و حساب شده و نه حرکات ایذایی و شتابزده، در عین رصد روند تحولات سیاسی در کشورهای هدف را نمایان می سازد. به نظر می رسد که تغییر نوع نگرش آمریکایی ها به منطقه خاورمیانه از دریچه سیاست قدرت، به سمت اتخاذ رفتارهای تعاملی و نرم، در قالب روند کاهش گزینه ها و مکانیسم های اثرگذاری و بازی سازی آنها در سطح نظام بین الملل در دوران افول قدرت هژمونیک، قابل توضیح باشد. همین امر سبب ساز بروز تغییر در چشم اندازهای سیاسی- امنیتی واشینگتن در کانون های منطقه ای از جمله خاورمیانه شده است. در حال حاضر به نظر می رسد آمریکایی ها به این نتیجه رسیده اند که گریزی از به قدرت رسیدن طیف های اسلامگرا در خاورمیانه وجود ندارد، لذا واشینگتن سعی دارد تا ضمن جلوگیری از به قدرت رسیدن عناصر افراط گرا، از بروز هر گونه اصطکاک کنشی با این جریانات اسلام گرای میانه رو اجتناب ورزیده و از طریق یارگیری و نزدیک شدن به این گروه ها و همینطور اعطای کمک های اقتصادی، احتمال بروز نظامی گری در کشورهای هدف را کاهش دهد (دهشیار، 1386: 163). به نظر می رسد که برای آمریکایی ها، خیزش عربی یک تهدید امنیتی بالقوه محسوب می شود. این مسئله در ارتباط تنگاتنگی با رفتار سیاست خارجی آمریکا قرار دارد. یعنی چنانچه دولت آمریکا راهبرد مناسبی برای کنترل و مدیریت بحران اتخاذ ننماید و قدرت سیاسی در اختیار عناصر افراطی مخالف غرب و هم پیمانان آن در منطقه قرار گیرد، به یک تهدید بالفعل مبدل خواهد شد.در ارتباط با نحوه برخورد دولت آمریکا با تحولات خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، می توان معیارهای متفاوتی را مورد شناسایی قرار دارد. در مورد اتخاذ معیارهای متفاوت در قبال کشورهای همسو و غیر همسو می توان به موضع گیری بسیار متفاوت آمریکا در برابر خشونت های صورت گرفته در یمن، لیبی، بحرین و سوریه اشاره کرد. این تفاوت موضع گیری را می توان به عنوان شاخص از عملکرد آمریکا بر مبنای منافع خود، و نه آنگونه که اوباما ادعا می کرد منافع و احترام متقابل میان آمریکا و کشورهای مسلمان، ارزیابی نمود (واعظی، 1391: 34-33).
در پی ناآرامی های داخلی در تونس و مصر، آمریکا اعلام کرد که فرایند تحولات شمال آفریقا مربوط به کشورهایی است که اساساً سکولار، تک حزبی و اقتدارگرا هستند، و از این طریق تلاش کرد تا ضمن برآورد فرایند تحولات، آنها را کنترل و مدیریت نماید. به عبارتی آمریکا در ارتباط با تحولات تونس و مصر رویکرد مهار را انتخاب نمود و تلاش خود را در مدیریت بحران در راستای منافع ملی خود صورت بندی نمود و از این طریق، بر آن شد تا کشورهای حوزه خلیج فارس را از فرایند تحولات شمال آفریقا دور نگاه دارد. در واقع، آمریکایی ها از یک سو نگران واکنش سایر هم پیمانان خود در منطقه هستند و از سوی دیگر به روابط خود با دولت هایی که در کشورهای بحران زده بر سر کار خواهند آمد، می اندیشند. موضع اولیه آمریکا در قبال بحران سیاسی در کشورهای تونس و مصر، چشم پوشی از حذف شخصیت ها به امید تداوم ساختار بوده است. به عبارت دیگر، واشینگتن میان دو گزینه حسنی مبارک و ساختار نظام سیاسی مصر، نهایتاً گزینه دوم را انتخاب نمود.
از نظر غرب، کشورهایی مانند مصر از یک ساختار نظام مند برخوردارند؛ یعنی فرایند شکل گیری دولت- ملت را پشت سر گذاشته اند، بنابراین الگویی که در عراق دنبال شد، یعنی حذف هرم قدرت به همراه فروپاشی ساختار، در این کشورها راهکار مناسبی محسوب نمی شد. از این رو غرب بر این باور است که در برخورد با تحولات کنونی در کشورهایی که دارای یک ساختار متشکل دولت- ملت هستند، لازم است راس هرم قدرت حذف شود و ساختار نظام همچنان پا بر جا بمانند. به واقع، در کشورهایی نظیر مصر، ایالات متحده بیش از آنکه نگران حفظ رهبران اقتدارگرا در راس قدرت باشد، نگران عدم تبدیل یک بازیگر هم پیمان به یک بازیگر متعارض با منافع غرب بوده است. بنابراین ایالات متحده در مواجهه با تحولات این دسته از کشورها با اتخاذ رویکرد مهار بطور تلویحی از مطالبات خیابانی حمایت کرد.
اما طیف دیگری از کشورها، با ساختار سلطنتی وجود دارند. این دسته از کشورها عمدتاً در حاشیه خلیج فارس واقع شده اند. در این کشورها ساختار دولت- ملت مدرن شکل نگرفته و اساس حکومت و مناسبات جامعه و راس هرم قدرت بر پایه ویژگی های سنتی نظام قبیله ای قرار دارد. از نظر آمریکایی ها، این جوامع نیازمند ساختارسازی و پیگیری پروسه دولت - ملت سازی هستند. بنابراین بر خلاف گروه نخست، در اینجا اساساً ساختاری وجود ندارد که لازم باشد آن را حفظ کرد. لذا تلاش برای پا برجا نگه داشتن راس هرم و یا انتقال تدریجی، هدفمند و کنترل شده قدرت، برای مدیریت صحنه و ساختار سازی اهمیت پیدا می کند. دلیل عمده این امر آن است که ایالات متحده نگران تشدید دامنه بی ثباتی در این منطقه است. کشورهای عربی بالغ بر 54 درصد ذخایر نفت جهان را در اختیار دارند (Dadush and Dunne, 2011:131). هر گونه عاملی که سبب تضعیف کنترل ایالات متحده بر مراکز عمده انرژی در جهان شود، یک تهدید جدی قلمداد می شود. بخش دیگری از مسئله به ظرفیت بازار در این کشورها باز می گردد. به واقع باید گفت که برای ایالات متحده تداوم حضور موثر در کانون های حساس ژئوپلتیکی، تسلط بر انرژی، سرمایه و بازار در این حوزه ها به عنوان یک بازیگر هژمون، دارای اهمیت حیاتی است.
5. رویکردهای متفاوت در سیاست خارجی آمریکا در قبال تحولات جهان عرب
تفاوت رویکردهای سیاست خارجی آمریکا در مواجهه با تحولات جهان عرب، دلایل متعددی دارد که بی شک نقش جریان های فکری موجود در آمریکا که هر یک برداشتی متفاوت از وقایع، پیامدها و راهکارهای تامین منافع دارند، بسیار قابل تأمل است. رویکرد دوگانه آمریکا به مسئله دموکراسی در خاورمیانه یکی از تضادهای موجود در سیاست خارجی این کشور در منطقه است. این دوگانگی همواره میان سیاستمداران آمریکایی وجود داشته است که در حکومت های اقتدارگرای هم پیمان غرب، دموکراسی چگونه باید شکل بگیرد و پیش برود؟ در این زمینه نیز گرایش های مختلفی در سیاست خارجی آمریکا در طول زمان وجود داشته است که نشان دهنده تضادی است که وحدت رویکرد را دچار مشکل می سازد. یکی از عوامل سبب ساز این رویکرد دو گانه مربوط به نگاه متفاوت اسرائیل و آمریکا به مسئله دموکراسی در خاورمیانه است. اسرائیل حتی با تفکر توسعه دموکراسی در جهان عرب، مخالف است. از دید این رژیم، بازکردن فضا وترویج دموکراسی در جهان عرب، منجر به روی کار آمدن گروه های اسلام گرای رادیکال خواهد شد و این گروه ها با تکیه بر دو مفهوم فساد و ناکارآمدی رژیم های حاکم، قدرت را در اختیار خواهند گرفت و با توجه به اولویت های خود، تمایلات منطقه ای کشورهایشان را دگرگون خواهند ساخت؛ لذا از نظر اسرائیل نباید به دنبال توسعه دموکراتیک در جهان عرب بود (معاونت پژوهش های سیاست خارجی، 1389: 6).به طور کلی تضادهایی در سیاست خاورمیانه ای آمریکا وجود دارد که مهم ترین آن، تعارضات میان اصول و منافع آمریکا در جهان عرب است که وجود تردید پیرامون پیامدهای این تحولات، از عمده دلایل نوسان در سیاست خارجی آمریکا در جریان این وقایع محسوب می شود. رویکردهای ایالات متحده در قبال تحولات جهان عرب با نوسانات و افت و خیزهایی همراه بوده است. این تفاوت در رویکردها را می توان به طور کلی ناشی از دو عامل اصلی برقراری توازن میان اصول و منافع از یک سو و انتخاب و تدوین بهترین سیاست ها برای محتمل ترین سناریوهای فردای این کشورها، دانست:
الف- تعارض میان اصول و منافع در جهان عرب
تضاد میان منافع استراتژیک و ارزش های دموکراتیک مسئله ای است که بیش از 30 سال سیاستگذاران آمریکایی با آن روبه رو هستند. در واقع این تضاد یکی از مشکلات اساسی ایالات متحده در منطقه خاورمیانه است که آن را در میان حمایت از دگرگونی های دموکراتیک در کشورهای خاورمیانه و یا حمایت از رژیم های اقتدارگرای منطقه که به نوعی با منافع آمریکا نیز سازگارتر به نظر می رسد، در نوسان قرار داده است. نمونه بارز این تضاد، حمایت از رژیم های خودکامه کشورهای عربی در خاورمیانه با وجود سرکوب فعالان مدنی و مخالفان حکومت است.تفاوت های موجود در کشورهای عرب که با اعتراضات مردمی مواجه شده اند، سیاست خارجی آمریکا را در برقراری توازن میان منافع و اصول اعلامی خود به چالش کشیده است. باراک اوباما در یکی از سخنرانی های خود در خصوص تحولات جهان عرب، بر اصولی چون آزادی های سیاسی، مذهبی و حقوق بشر تأکید کرده و آن را عمیقاً وابسته به اصلاحات سیاسی- اقتصادی در خاورمیانه و شمال آفریقا و بر آورده شدن آرمان های مردمان عادی در منطقه معرفی کرده است. وی آزادی مذهبی را بخشی از «مجموعه حقوق جهانشمول»(1) از جمله حق انتخاب رهبران می خواند که به عقیده ی وی هسته اصلی سیاست خارجی آمریکا در قبال خاورمیانه را شکل می دهد.(2) اوباما در سخنرانی مشهور ژوئن 2009 خود در قاهره نیز آزادی هایی از این دست را نه فقط ایده های آمریکایی، بلکه حقوق بشر عنوان می کند که آمریکا متعهد به حمایت از آن در هر جای دنیاست.(3)
این اظهارات در جریان تحولات اخیر جهان عرب، ناتوان از عینیت یافتن بود، اما در مقابل، سطح انتظارات را از آمریکا در جهت دفاع از آزادی های سیاسی، اجتماعی و مذهبی، یا آنچه اوباما «مجموعه حقوق جهانشمول» خواند، افزایش داد. انتظارات فزاینده در صورت عدم دریافت پاسخ متناسب، همواره می تواند پیامدهای نامطلوبی در پی داشته باشد و این همان چالشی است که سیاست خارجی کنونی آمریکا در جهان عرب، بیش از پیش بدان دچار شده است.
در حال حاضر آمریکایی ها در هر یک از کشورهای دستخوش تحول در جهان عرب، دارای منافع متفاوتی هستند. در کنار حضور این منافع متفاوت، آمریکا همواره از اصولی به ویژه در این کشورها حمایت کرده است که عدول از آن می تواند به چهره ی آمریکا در منطقه و جهان آسیب رساند. بنابراین، این کشور ناگزیر است که به طور دائم میان «اصول» و«منافع» خود که بعضاً در تعارض و تضاد با یکدیگر قرار می گیرند، هماهنگی ایجاد نماید.
دیوید ایگناتیوس،(4) ستون نویس واشینگتن پست، در مصاحبه ای و در پاسخ به رابطه ی میان اصول(5) و منافع(6) در سیاست خارجی آمریکا در جهان عرب از جمله بحرین و یمن، ضمن تأیید تفاوت ها در رویکردها اشاره می کند: «آمریکا باید در چهارچوب محدودیت ها عمل کند، این به معنای کنارگذاردن اصول نیست، بلکه به معنای هماهنگ کردن اصول و منافع در قالب بخشی از استراتژی امنیت ملی است»(Maures, 2011).
زمانی حمایت از رژیم های مستبد جهان عرب متضمن منافع آمریکاست و هم زمان اعلام حمایت از اصولی چون حقوق بشر و بسط آزادی های سیاسی- اجتماعی می تواند با تضعیف حکومت مستبد در تأمین منافع، خلل ایجاد کند. بنابراین، هر چند ایالات متحده آمریکا تلاش دارد تا در قالب یک استراتژی منسجم میان اصول خود و منافع موجود در این کشورها هماهنگ سازی نماید، اما محدودیت ها، دشواری ها و پیچیدگی های این امر، در سیاستی متغیر متبلور می شود. به عبارت دیگر، وجود تعارض اصولی- منفعتی، این تغیر را اجتناب ناپذیر می سازد.
ب- تردید پیرامون پیامدها
اگر چه خیزش های کنونی در جهان عرب بسیار مشابه یکدیگر به نظر می رسند، اما اینکه سرشت هر یک به کجا ختم شود؟ می تواند کاملاً متفاوت باشد. بنابراین با وجود شباهت در اعتراضات، تفاوت در سرنوشت ها خود حکایت از تمایز ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این کشورها و جایگاه آنها در منطقه و نظام بین الملل دارد. وجود همین تفاوت ها از کشوری به کشور دیگر و همچنین وجود دغدغه ها و نگرانی ها از آینده این کشورها و پیامدهای احتمالی آن بر منطقه و جهان، یکی از فاکتورهای غیر قابل اغماض در تدوین سیاست خارجی آمریکا در قبال تحولات اخیر جهان عرب است. به نظر می رسد که نگاه به آینده و دغدغه یفردای کشورها و تاثیرات آنها بر منافع دیگر کشورهاست که سیاست خارجی قدرت های بزرگ از جمله آمریکا را میان دیپلماسی نرم و سخت به حرکت در می آورد. به عنوان مثال حفظ ثبات بازار انرژی و تضمین جریان انتقال آن در کشورهای دستخوش تحول در جهان عرب، مسئله ای است که می تواند و توانسته است موضع گیری برخی از قدرت های بزرگ را از سطح دیپلماسی نرم(7) به سطح دیپلماسی سخت(8) بکشاند؛ در این خصوص می توان به تحولات لیبی اشاره نمود.رخدادهای اخیر مانند آنچه به سال 1989 در اروپای شرقی اتفاق افتاد، شبیه به هم به نظر می رسند و البته مشابه آنها به طرق گوناگونی ادامه مسیر می دهند. لهستان و مجارستان مسیر نسبتاً همواری را به سمت سرمایه داری و دموکراسی طی کردند در حالی که رومانی و بلغارستان برای سال ها در فقر فرو ماندند و آلبانی از کشمکش های گاه و بی گاه در رنج بود و یوگسلاوی به دامان جنگ داخلی افتاد که صدها هزار نفر در آن کشته شدند. اکنون جهان عرب از برخی جهات از تنوع بیشتری نسبت به اروپای شرقی آن زمان برخوردار است (Kaplan, 2011: 2).
این تنوع و گوناگونی سیاسی، تاریخی و اجتماعی کشورها در کنار نگرانی از ادامه ی مسیر آنها و پیامدهایی که می تواند در سطح منطقه ای و بین المللی بر ثبات و امنیت سیاسی، اقتصادی و انرژی گذارد، همان چیزی است که سیاست خارجی آمریکا را از وضعیتی به وضعیت دیگر تنظیم می کند. برای فهم بهتر تعارضات و تفاوت های موجود در سیاست خارجی آمریکا در قبال تحولات امروز جهان عرب، نگاهی به سیاست های پیشین ایالات متحده در خاورمیانه می تواند امکان ریشه یابی و بررسی دقیق تر را فراهم آورد. از این رو سیاست دولت بوش در طرح خاورمیانه بزرگ و دموکراسی گستری،(9) به عنوان یکی از الگوهای سیاست خارجی که شکاف ها و اختلاف نظرهای کنونی را به نوعی بازتاب می دهد، قابل تأمل است و در ادامه بدان پرداخته می شود.
ج- دموکراسی گستری و اصلاحات: طرح خاورمیانه بزرگ
از زمان وقوع حادثه 11 سپتامبر، متخصصان و مراکز تحقیقاتی در غرب به بررسی اوضاع خاورمیانه از جنبه های مختلف پرداخته و دلایل تندروی جوانان عرب و توجه آنها به ایدئولوژی های رادیکالی از نوع گفتمان القاعده را مورد بررسی قرار دادند. از بررسی های انجام شده که برخی از آنها مانند گزارش 2002، شاخص توسعه انسانی(10) سازمان ملل در مورد خاورمیانه که در دسترس عموم قرار گرفت، این نکته قابل توجه است که شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی- اجتماعی منطقه، زمینه های بنیادگرایی و تندروی نسل های جدید را در این منطقه دامن می زند. در این گزارش ها آمده است که کل درآمد ناخالص ملی 22 کشور عربی در مجموع از درآمد ناخالص ملی اسپانیا کم تر است؛ از 163 میلیون جمعیت بالای 18 سال در کشورهای عربی، حدود 65 میلیون بی سواد هستند؛ تا سال 2020 حدود 50 میلیون نیروی کار جدید وارد بازار کار خواهد شد که با توجه به سطح رشد اقتصادی و توسعه کشورهای عربی، این کشورها قادر به جذب این میزان نیروی کار نخواهند بود؛ لذا روز به روز بر میزان بیکاران، که اکثراً جوانان و نسل های جدید هستند، افزوده خواهد شد. متوسط درآمد حدود یک سوم جمعیت جهان عرب، کم تر از 2 دلار است. تنها 1/ 6 درصد این جمعیت به اینترنت دسترسی دارند؛ تنها 3/ 5 درصد کرسی های پارلمان های عرب به زنان اختصاص دارد و به علاوه در سال 2003، حدود 51 درصد از جوانان عرب تمایل به مهاجرت و سکونت در کشورهای غربی داشتند (UN Report, 2002).مجموع این مسائل و عوامل دیگری که در این گزارش ها مطرح بود، به عنوان زمینه های گسترش تندروی، تمایل و گرایش جمعیت جوان عرب به ایدئولوژی های افراطی، در نظر گرفته شد. لذا تنها راه خروج از این وضعیت، آغاز اصلاحات گسترده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در کشورهای عربی عنوان شد و در نهایت طرح خاورمیانه بزرگ، از سوی آمریکا برای ایجاد دگرگونی های مسالمت آمیز و نظام مند مطرح شد تا ضمن پیشگیری از رشد موج افراط گرایی، از بروز تهدیدات نوظهور برای منافع آمریکا در منطقه جلوگیری به عمل آید. این طرح با فشار آمریکا در اجلاس سران اتحادیه عرب در سال 2004(تونس)، مورد بررسی قرار گرفت، اما به تصویب نرسید و به جای آن عربستان و مصر طرح مشترکی ارائه دادند که آن طرح نیز به تصویب سران عرب نرسید (معاونت پژوهش های سیاست خارجی، 1389: 3-2).
دولت بوش با آنچه طرح خاورمیانه بزرگ خوانده شد، زمانی ایده ی دموکراسی گستری را در خاورمیانه پی می گرفت. این طرح درصدد بود تا با اهرم های مختلف، دولت های خاورمیانه را به انجام یک سری اصلاحات سیاسی- اقتصادی وا دارد. فارغ از نیات و اهداف مختلف این طرح، آنچه به طور علنی عنوان می شد، پر کردن شکاف ناامنی و چالش برانگیز میان غرب و خاورمیانه بود. در این راستا چنین استدلال می شد که منطقه خاورمیانه یکی از مناطق با بیشترین منافع برای ایالات متحده محسوب می شود و در عین حال، بیشترین زمینه های چالش را نیز در بردارد، از این رو پر کردن این شکاف با انجام اصلاحات دموکراتیک در خاورمیانه، می تواند در جهت تأمین منافع آمریکا و استمرار برتری آن در منطقه و جهان باشد. منتقدین و صاحب نظران، انتقادات فراوانی به این طرح وارد کردند؛ از جمله آنکه این طرح با نگاهی یکپارچه به خاورمیانه، عملاً با نادیده گرفتن تفاوت ها، از درک و فهم واقعیات موجود ناتوان بوده و در نتیجه در تدوین سیاست ها و اجرای آن ناقص و بعضاً در تأمین اهداف ناقص خواهد بود. علاوه بر این، از آنجا که دموکراسی گستری نوعی «معماری از خارج» محسوب می شود و نه جریانی داخلی، ضمن تشدید احساسات ضد آمریکایی و بلندتر شدن دیوار بی اعتمادی در میان ملت های منطقه، نمی تواند با مشی تزریقی موفق شود. با گذشت زمان و به تدریج، درستی انتقادهای منتقدین و ناکارآمدی این طرح در عمل آشکار شد. اما آنچه اکنون نگاهی دوباره به طرح خاورمیانه بزرگ و ایده ی دموکراسی گستری در خاورمیانه را از دریچه ی بررسی سیاست خارجی آمریکا حائز اهمیت می سازد، ریشه یابی جریانات فکری تاثیرگذار بر سیاست خارجی آمریکا در قبال تحولات جاری جهان عرب است.
اگر زمانی طرفداران طرح خاورمیانه بزرگ- با اهداف آشکار و پنهان- در جهت دموکراسی گستری و انجام اصلاحات در خاورمیانه بوده و با انتقادات ناشی از معضلات «معماری از خارج» رو به رو بودند، اکنون به جای دموکراسی گستری و «معماری از خارج»، حرکت های دموکراسی خواهی و «معماری از داخل» در حال انجام است و انقلابات(11) یا قیام های مردمی جای اصلاحات هدایت شده را گرفته است. کنار هم قرار دادن این دو می تواند به فهم جریان های فکری و تأثیرگذار در سیاست خارجی ایالات متحده و دلایل موافقین و مخالفین همراهی دولت آمریکا با حرکت های مردمی منطقه کمک کند.
به عبارت دیگر، الگوی (2) در قیاس با الگوی (1) برای سیاست خارجی آمریکا، سردرگمی بیشتری ایجاد کرده است. در حالی که الگوی (1) به دلیل الف) انجام اصلاحات کنترل شده و ب) بالاتر بودن ضریب پیش بینی پذیری، می توانست بستر اجماع بیشتری را فراهم سازد، اما الگوی (2) به دلیل الف) فقدان ابزارهای کنترل و ب) پائین تر بودن ضریب پیش بینی پذیری، زمینه افزایش اختلاف نظر و شکاف را ایجاد کرده است. از این رو طیفی از سیاستمداران در آمریکا جانب احتیاط را گرفته و با اولویت دادن به مسئله «ثبات» ، دولت اوباما را از حرکت در مسیری که تغییرات را تسهیل می کند، بر حذر می دارند. از سوی دیگر، الگوی (2) دو ایراد مهم الگوی (1) یعنی الف) معماری از خارج و ب) نادیده گرفته شدن تفاوت میان کشورها را ندارد. به این خاطر، برخی این مسئله را برگ برنده ای می دانند و بر این اساس، دولت اوباما را تشویق به جانبداری از تغییرات می کنند؛ هر چند در این میان ثبات منطقه نیز در سطحی قربانی شود.
این مسئله که آیا میان الگوی (1) و (2) ارتباط وجود دارد و آیا اقدامات صورت گرفته در الگوی (1) در بسترسازی و شکل گیری الگوی (2) اساساً دارای نقش بوده است یا خیر، به صورت مجزا جای بررسی و مطالعه دارد که در این نوشتار مجال آن نیست (از این رو میان الگوی (1) و (2) خط چین نمایش داده می شود). به هر حال تأکید بر آن است که برای طیفی از سیاستمداران ایالات متحده آمریکا که زمانی پیگیر ایده ی دموکراسی گستری در خاورمیانه و تغییرات اساسی در آن بودند، وقایع امروز جهان عرب نمی تواند دفعتاً آنها را در موضعی جدید قرار دهد. در واقع موضع گیری امروز آنها و توصیه هایشان در جریان سیاست خارجی آمریکا در قبال این تحولات، تا اندازه ای متأثر از موضع گیری پیشین آنها در مسئله سیاست دموکراسی گستری و ضرورت تغییرات اساسی در خاورمیانه است. در واقع زمانی بدنه تدوین و اجرای سیاست خارجی آمریکا آمادگی گونه ای از تغییرات، هر چند در قالبی دیگر را داشت و امروز مرز میان موافقین همراهی دولت اوباما با حرکت های مردمی و جانبداری از تغییرات و مخالفین آن، با درک الگوهای پیشین سیاست خارجی آمریکا، بهتر قابل فهم خواهد بود (هرمزی، 1390: 14-11).
6. سیاست خارجی آمریکا، حمایت از «تغییر» یا «حفظ ثبات»
تغییر و تعلل در مواضع سیاست خارجی آمریکا ریشه در جریانات فکری تأثیرگذار در بدنه سیاسی آن کشور دارد. در حالی که عده ای تغییرات و تحولات را نویدبخش فردایی بهتر و آمریکا را ملزم به حمایت از آن می دانند، طیفی دیگر، حفظ ثبات را توصیه می کنند. چارلزکراتمر(12)، متفکر نومحافظه کار متمایل به رئالیسم و ستون نویس واشینگتن پست، از موضعی دفاع می کند که بسیاری در اسرائیل طرفدار آن هستند. این گروه از جمله افرادی هستند که به جای آنکه از بروز تغییر استقبال کنند، از بی ثباتی در منطقه واهمه دارند. بی ثباتی و احتمال تفویض قدرت به اسلام گرایان رادیکال، بیشترین دغدغه این طیف محسوب می شود که نهایتاً آنها را در موضع حفظ ثبات قرار می دهد.به هر حال تحولات کنونی در جایی در حال وقوع است که یک سری ملاحظات امنیتی مربوط به اسرائیل وجود دارد و آمریکا نمی تواند آن را نادیده بگیرد. در حال حاضر، رهبران حماس درصدد بر قراری روابطی نوین با مصر هستند تا اهرم های قدرت خود را تقویت نمایند. محمود ظهر(13)، در گفت و گو با لس آنجلس تایمز(14) می گوید: «اسرائیل بازنده ی بزرگ رخدادهای اخیر است. این یک دوره ی جدید است و آنها باید از آن بترسند» (Heilbrunn, 2001:4). همچنین احتمال سرایت فشارها به دیگر کشورها از جمله اردن، به جهت اتخاذ سیاستی کم تر دوستانه با اسرائیل، از دیگر دغدغه های موجود است که در کنار ترس از قدرت یابی گروه های اسلامی تندرو، نگرش حفظ ثبات و وضع موجود را تقویت می کند.
در سوی دیگر، برخی از صاحب نظران از جمله رابرت کیگان(15) معتقدند که آمریکا باید رژیم های خاورمیانه را به سمت وضعیت دموکراتیک تر سوق دهد. به اعتقاد وی «آمریکا باید در جهت رسیدن رژیم های اقتدارگرای خاورمیانه به سطوح بالاتر دموکراسی حرکت کند و صداهای دموکراسی خواه را در این جوامع تشویق و حمایت کند؛ حتی اگر این به معنای خطر بی ثباتی در برخی مناطق باشد»(Heilbrunn,2001: 4).
برای نو محافظه کارانی چون ویلیام کریستول، (16)الیوت آبرامز(17) و پل ولفویتز(18)، ناآرامی های خاورمیانه «موجب سعادت و طلوعی تازه» خواهد شد. در واقع کسانی که در این طیف قرار می گیرند، از تغییرات در خاورمیانه حتی به بهای سطحی از بی ثباتی استقبال می کنند و آن را آغازی برای فصلی نوین که احتمالاً همسویی بیشتری با منافع آمریکا خواهد داشت، ارزیابی می کنند. در این نگرش باور به اجتناب ناپذیری به قدرت رسیدن گروه های تندروی اسلامی چندان پررنگ نیست و ترجیحی برای صرف نظر کردن از همراهی با تغییرات و حفظ وضع موجود محسوب نمی شود. از سوی دیگر، از آنجا که منشاء این تحولات درونی است و «معماری از داخل» تلقی می شود، احتمال آنکه به تجربه بومی با موفقیت نسبی دست یابد، بیشتر از حالتی است که گونه ای از «معماری از خارج» در قالب اصلاحات دیکته شده به حکمرانان مستبد و خودکامه انجام شود.
کریستول در نوشتاری تحت عنوان «حمایت از آزادی»(19) در ویکلی استاندارد(20)، کسانی را که محافظه کارانه با پیش بینی منفی خود خیزش بنیادگرایان اسلامی را در منطقه اجتناب ناپذیر می دانند، تقبیح می کند و معتقد است که مردمان منطقه از ظرفیت های خود برای اعمال حق حاکمیت بهره می گیرند و ایالات متحده آمریکا باید در این مسیر همراهی کند(Kristol, 2011). وی در جای دیگر «انفعال» اوباما را در قبال تحولات جاری نکوهش می کند. پل ولفوویتز نیز در وال استریت ژورنال(21) می نویسد: «آمریکا باید در کنار مردم لیبی ... و همچنین اصول و ارزش های خود قرار گیرد. هر چه بیشتر این خونریزی ها ادامه یابد، عواقب بعدی بدتر خواهد بود.»(Wofowitz, 2011).
عموماً صاحب نظران معتقد به تغییر و همراهی دولت آمریکا با حرکت های مردمی، سیاست خارجی دولت اوباما را منفعل می دانند. تعلل و تأخیر دولت اوباما در حمایت از جبهه مردمی و فاصله گیری از حاکمان مستبد، دستمایه حملات و انتقادات طیفی از نومحافظه کاران و دموکرات ها شده بود. به هر حال ایجاد تعادل میان منافع ملی و ایدئالیسم، همواره مسیر سیاست خارجی آمریکا را لغزان کرده است. به نظر می رسد دیپلماسی آمریکا در جهان عرب، پیچیده تر خواهد شد. دیگر پرداختن به امور تنها با یک تلفن به هر کشوری انجام شدنی نخواهد بود، از این پس واشینگتن باید با تعداد زیادی از شخصیت های سیاسی به گفت و گو بنشیند تا کاری را انجام دهد که پیش از این تنها از طریق تماس با یک رهبر انجام می داد، لذا در شرایط کنونی فرایند دموکراسی سازی از پیچیدگی بیشتری برخوردار شده است (Kaplan, 2011).
در میان جریانات فکری که معتقد به اتخاذ سیاست خارجی فعالانه تر از سوی دولت اوباما هستند، بر سر چگونگی شیوه عمل نیز اختلاف وجود دارد. با این حال نگرش غالب، با توجه به استمرار حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان، سردمدارای آمریکا را در اقدامی نظامی جایز نمی داند. در این نگرش همان گونه که باراک اوباما نیز بر آن تأکید نموده، قطعاً باید از مداخله نظامی پرهیز شود. به گفته ریچارد هاس: «سرنگون کردن یک رژیم به مراتب آسان تر از کمک به جایگزینی چیزی بهتر است. عراق، افغانستان و لیبی همگی اخطاری در همین راستا محسوب می شوند»( Hass, 2011: 2).
برخی دیگر از کارشناسان، بهترین گزینه را مذاکره با تمامی گروه های فعال می دانند و معتقدند که در این راستا گروه های اسلامی میانه رو نیز نباید نادیده گرفته شوند. پایبندی به اصول اولیه جامعه مدنی، عدم خشونت و حقوق بشر آن چیزی است که به اعتقاد این گروه، دولت اوباما باید در قبال تحولات جهان عرب در سیاست خود لحاظ دارد (Kaplan,2011). در واقع به نظر می رسد توصیه این سیاست به نوعی وزن سنجی نیروها در شرایط جدید محسوب می شود: توالی و بعضاً همزمانی وقایع جهان عرب، دور تازه ای از پیچیدگی را در سیاست خارجی قدرت های بزرگ به ویژه آمریکا ایجاد کرده است.
نتیجه گیری
آنچه مسلم است اینکه، در حال حاضر کانون های قدرت در سطح نظام بین الملل و برخی حوزه های منطقه ای از جمله در خاورمیانه در حال دگرگونی است. حضور مردم به عنوان یک متغیر تعیین کننده در صفحه سیاست داخلی کشورهای عربی، پدیده نوینی است که بدون تردید بر رفتار دولت های جدید تأثیر مستقیم خواهد داشت. این حضور اگر چه الزاماً و یک سره در تعارض با منافع آمریکا در منطقه نیست، اما در بسیاری از حوزه ها فضای مانور آمریکا را محدود ساخته و میزان بازیگری این کشور را کاهش می دهد. رویکرد آمریکایی ها در خاورمیانه عمدتاً بر اساس الگوهای موازنه گرایی و مهار استوار بوده است؛ به گونه ای که نیروهای مرکز گریز را در صحنه معادلات سیاسی منطقه ای کنترل کرده و روابط منطقه ای را در قالب فرایندهای مرکز گرا صورت بندی کرده است (متقی، 1388). اما مسئله مهم موضوع جا به جایی قدرت در سطح نظام بین الملل و در کانون های منطقه ای و فرامنطقه ای است که در حال حاضر به امری اجتناب ناپذیر مبدل شده است. با توجه به سرعت و پیچیدگی تحولات جهان عرب، آنچه که آمریکایی ها با آن روبه رو هستند، افت توان و ظرفیت پیش بینی صحنه و مدیریت جریان انتقال قدرت است. اگر چه رویکرد آمریکا در ارتباط با تحولات منطقه ای بر اساس جلوه هایی از مدیریت بحران شکل گرفته و واشینگتن تلاش می کند تا با حمایت از شکل گیری دولت های سکولار، لیبرال و غیر هویت گرا، از انتقال قدرت به عناصری که در تعارض آشکار با اهداف و منافع آمریکا در منطقه قرار دارند، جلوگیری کند. مسئله مهم دیگر پیچیدگی و تنوع تحولات است که به نوعی رفتار سیاست خارجی آمریکا در منطقه را تحت تأثیر خود قرار داد. به واقع، علاوه بر آنچه که در شمال آفریقا در حال وقوع است، ایالات متحده با وضعیت سیاسی پیچیده ای در حوزه جنوب خلیج فارس نیز روبه رو شده است. موج گسترده ناآرمی های سیاسی در خاورمیانه عربی، بر سیاست و برنامه های این کشور در منطقه خلیج فارس، تاثیرگذار بوده است. نمونه بارز آن یمن و بحرین به عنوان پایگاه استقرار ناوگان پنجم نیروی دریایی ایالات متحده در خلیج فارس است. فقدان ساختار نظام سیاسی مبتنی بر دولت- ملت و وجود رژیم های اقتدارگرا و انحصارگر و عدم چرخش آزادانه قدرت در جامعه، سبب ساز تعمیق شکاف میان جامعه و حکومت و نهایتاً شکل گیری بحران های دامنه دار سیاسی در این کشورها شد. اگر چه آمریکایی ها تلاش کردند تا به نوعی از طریق ترغیب رهبران این کشورها جهت در پیش گرفتن یک سری اقدامات اصلاحی، روند بحران در این منطقه را کنترل نمایند، اما تاکنون روش مصالحه و مذاکره در کشورهای یاد شده به نتیجه اثربخشی منتج نشده است. به واقع، رهبران سیاسی و ماهیت نظام سنتی قبیله ای در این کشورها از ظرفیت و قابلیت های لازم برای پذیرش تساهل سیاسی و محدود سازی قدرت از طریق مشارکت سایر گروه ها برخوردار نیستند. هر چند آمریکا نیز به دلیل منافع استراتژیک خود خواستار دگرگونی های اساسی در نظام های سیاسی این کشورها نیست و ظهور هرگونه نیروهای سیاسی نوین مخالف را بر منزله تهدید منافع خود تلقی می کند. در چنین شرایطی، آمریکایی ها نیازمند ایجاد نوعی توازن رفتاری در روابط خود با این دسته از کشورها در منطقه خلیج فارس هستند. البته رفتارهای دوگانه آمریکا در نحوه برخورد با کشورهای بحران زده (به عنوان نمونه در قبال تحولات بحرین)، احتمالاً پیامدهای برای موقعیت آینده این کشور در منطقه به دنبال خواهد ساخت.تعارضات میان جامعه و حکومت در خاورمیانه عربی، به عنوان یکی از چالش های عمده آمریکایی ها در روند تصمیم سازی و مدیریت ناآرامی های منطقه محسوب می شود. دولت اوباما که با شعار بهبود وجهه آمریکا در عرصه جهانی به روی کار آمده بود، در شرایط کنونی با پارادوکس حمایت از حرکت های آزادی طلبانه سیاسی- اجتماعی در جوامع عربی و یا پشتیبانی از حکومت های اقتدارگرا مواجه است (در این میان پذیرش علی عبدالله صالح، به رغم مخالفت مردم یمن، خود نشانه دیگری از این گونه تعارضات رفتاری بود). به هرحال، دولت اوباما تا حدودی سعی کرده است تا با خودداری از شتابزدگی و اقدامات تاخیری و اتخاذ نوعی رفتار متوازن، اولا ضعف خود در پیش بینی تحولات را پوشش دهد و ثانیاً از این طریق، مسیر این تحولات را در راستای منافع کلان ایالات متحده جهت دهی نماید.
یکی دیگر از ابعاد مهم سیاست آمریکا، فقدان یک دستورالعمل و استراتژی مشخص توسط آمریکایی ها و حرکت بر اساس الگوهای نتیجه محور است. برای آمریکایی ها، اهمیت کشورها را وزن و نسبت آنها در همراهی با منافع ملی و تأمین امنیت این کشور تعیین می کند. نحوه مواجهه با تحولات عربی خود سبب بروز یک سری اختلافاتی در دورن آمریکا شده است؛ به گونه ای که دونگرش عمده در خصوص نوع برخورد با تحولات عربی در آمریکا وجود دارد؛ دیدگاه نخست از آن گروهی است که مایل به همراهی آمریکا با روند تغییرات مردمی در جهان عرب هستند، در مقابل این دیدگاه، گروهی دیگر اما نگران تغییرات کنونی و پیامدهای آینده آن برای منافع خاورمیانه ای آمریکا و هم پیمانان منطقه ای این کشور می باشند. در این میان آنچه که برای واشینگتن ضرورت دارد، ایجاد یک توازن قوا به نفع ایالات متحده و هم پیمانان سنتی آن در منطقه و جلوگیری از شکل گیری بازیگران متعارض نوظهور و تقویت اردوگاه مخالفین حضور این کشور در خاورمیانه است. برخی معتقدند که بدون نادیده گرفتن اهمیت دولت - کشور و قدرت سخت نظامی، یک راهبرد مبتنی بر قدرت موازنه ای، نقش قدرت نرم و به ویژه استفاده زیرکانه از دیپلماسی را بالا خواهد برد. چنین راهبردی نیازمند توازن در ابزارهایی است که آمریکا به کار می گیرد و به آن کشور اجازه می دهد تا دوباره روی قدرت سرمایه گذاری کند، حتی در هنگامی که سایر مراکز قدرت در این منطقه شکل می یابند. لذا به نظر می رسد که موفقیت در خاورمیانه در حال گذار، نیازمند یک موازنه پیچیده میان سیاست ها، رویکردها و نقاط تمرکز باشد و آمریکا می کوشد تا در این حوزه با چشم انداز راهبردی و توان تاکتیکی، بازی سازی نماید. به واقع، تغییرات در حال شکل گیری باعث اصلاح در محرک های قدرت در منطقه می شود و آمریکا ناگزیر است تا حضور و راهبرد خود را متحول و تعدیل نماید.
از دیگر پیامدهای مشخص خیزش های سیاسی- اجتماعی جهان عرب بر سیاست خارجی آمریکا، نمایان شدن دوگانگی و تضاد میان منافع و ارزش ها در سیاست خاورمیانه ای آمریکا بوده است. در این میان به نظر می رسد که محدودیت های سیاسی و محذورات اقتصادی ایالات متحده بر رفتار سیاسی این کشور در آینده روابط با کشورهای منطقه، اثرگذار باشد. در حال حاضر، بنابر گزارش های موسسه نظرسنجی پیو، (22)علی رغم تمایل دموکرات ها، همچنان چهره منفی ای از آمریکا در کشورهای اسلامی بالاخص در پاکستان، مصر، ترکیه و اردن وجود دارد. اساس نظرسنجی های انجام شده در مصر در سال 2011، 54 درصد مردم این کشور، آمریکا را به عنوان یک تهدید نظامی برای کشورشان تصور می کنند (Pew Research Center, 2011:9). حضور اسلامگرایان در فضای سیاسی کشورهای خاورمیانه، برای سال های طولانی توجیهی برای حمایت غرب از رژیم های دیکتاتوری در جهان عرب بوده است. این در حالی است که اسلامگرایان در این کشورها دارای پایگاه های اجتماعی قوی بوده اند. در پی بروز خیزش های مردمی در جهان عرب و اضمحلال برخی از نظام های دیکتاتور و برگزاری انتخابات عمومی، نتایج انتخابات حاکی از گستردگی پایگاه های اجتماعی احزاب و جریانات اسلامی در جوامع عربی منطقه بوده است. در انتخابات مجلس موسسان تونس، حزب اسلامی النهضه توانست بیشترین آرا را به دست آورد. همچنین اخوان المسلمین نیز در انتخابات مصر توانست نتایج قابل توجهی کسب نماید که همگی اینها حاکی از موقعیت بالای طیف های اسلامگرا در کشورهای عربی منطقه است. به واقع، تحولات عربی با تغییر موازنه قدرت گروه های سیاسی در منطقه، به طور بالقوه توانسته است چالش هایی جدی برای آمریکایی ها در خاورمیانه و شمال آفریقا ایجاد نماید. در حال حاضر سیاست آمریکا در بحرین تحت تاثیر حضور نظامی در این کشور و رقابت با جمهوری اسلامی ایران قرار دارد (Terrill, 2011: 3-5). سکوت در برابر سرکوب شیعیان می تواند آینده روابط ایالات متحده با بحرین را با چالش های جدی مواجه سازد. چالش پیش روی آمریکا آن است که تحولات عربی ممکن است در برخی از کشورها حتی منجر به روی کار آمدن دولت های نسبتاً دمکراتیکی شود که چندان علاقه ای به داشتن همکاری های نظامی با ایالات متحده نداشته باشند؛ اگر چه آمریکایی ها واقفند که بسیاری از کشورهای عربی نظیر مصر به دلیل مشکلات اقتصادی نمی خواهند با آمریکا مقابله کنند. همچنین گسترش ناآرامی ها در سوریه و افزایش قدرت گروه های سلفی و افراط گرا در این کشور و سایر کشورهای منطقه نیز چالش جدی برای سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه محسوب می شود.
در این بین برخی کارشناسان معتقدند استراتژی آمریکا برای تمرکز بر منطقه آسیا- پاسیفیک می تواند سیاست خاورمیانه ای آمریکا را تحت تاثیر قرار دهد. فعالیت ها و اقدامات آمریکا در سال های اخیر نیز گویای آن است که آمریکا درصدد کسب همکاری کشورهای دیگر برای بسیاری از مشکلات در مناطق مختلف به ویژه در خاورمیانه است. این امر هر چند امکان یکه تازی های آمریکا را محدود می کند، اما می تواند به برخی اهداف خود به هزینه هایی بسیار کم تر دست یابد. مورد لیبی به خوبی نشان داد که آمریکا ترجیح می دهد در برخی مسائل بحرانی مداخله کم تری داشته باشد. صرفه نظر از دلایل اقتصادی، چنین رویکردی بیانگر آن است که سیاستگذاران این کشور درصددند تا بخش قابل توجهی از توان و انرژی خود را مصروف رقیبی کنند که به صورت بالقوه رقیبی هماورد و همتا برای آمریکاست و در آینده نه چندان دور منافع آمریکا را تهدید می کند. با فروپاشی شوروی، برای بیش از یک دهه آمریکا عرصه ای یافت که بدون وجود قدرتی برابر با خود بتواند به ماجراجویی سیاسی و لشکرکشی نظامی بپردازد. اما در سال های اخیر خطر ظهور یک همتای جدید باعث شده حسابگری و واقع گرایی بار دیگر مانند دوران جنگ سرد مورد توجه مقام های آمریکایی قرار گیرد. چین در حال تبدیل شدن به یک رقیب جدی است و آمریکا مجبور است تمام توان خود را صرف مقابله با این قدرت در حال ظهور کند. از این رو شاید مناطق و کشورهای دیگر از جمله مسائل منطقه خاورمیانه، اولویت های بعدی آمریکا باشند.
پی نوشت ها :
1.Set of Universal Right
2. http://www.whitehouse.gov, 2011/05/19.
3.The president's Speech in cairo: A New Beginning, Available At: http://www.whitehouse.gov,
2009, 04 June
4.David Ignatius
5.Principles
6.Interests
7.soft Diplomacy
8.Hard Diplomacy
9.Democratization
10.Arab Human Development Report
11. بر سر اینکه آیا می توان تحولات اخیر جهان عرب را انقلاب نامید یا خیر، میان صاحب نظران اختلاف نظر وجود دارد. در اینجا با تسامح مفهوم «انقلاب» به کار برده شده است.
12.Charles Krauthammer
13.Mohmoud Zahar
14.Los Angeles Times
15.Robert kagan
16.William Kristol
17.Elliot Abrams
18.Paul Wolfowitz
19.Stand for Freedom
20.Weekly standard
21.Passivity
22.Pew
مشیرزاده، حمیرا. 1384. تحول در نظریه های روابط بین الملل، چاپ اول، سمت، تهران.
روزنا، جیمز، 1380.امنیت در جهان آشوب زده، مندرج در ارزیابی های انتقادی در زمینه امنیت بین الملل، ترجمه علیرضا طیب، چاپ اول، نشرنی، تهران.
کگلی، چارلز دبلیو، ویتکف، اوجین آر.1388. سیاست خارجی آمریکا؛ الگو و روند، ترجمه اصغر دستمالچی، چاپ سوم، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران.
تک، دهشیار، حسین. 1386 . سیاست خارجی و استراتژی کلان ایالت متحده آمریکا، نشر قومس، چاپ اول، تهران.
معاونت پژوهش های سیاست خارجی. 1390. «رویکرد آمریکا به مناقشه خاورمیانه»، گروه مطالعات خاورمیانه و خلیج فارس، مرکز تحقیقات استراتژیک، جمع بندی نشست، شماره 160.
منفرد، سیدقاسم. 1390. «آمریکا و ابعاد طرح خروج نیروها از افغانستان»، گزارش راهبردی، مرکز تحقیقات استراتژیک، شماره 386.
معاونت پژوهش های سیاست خارجی. 1390.«تحولات مصر و سیاست خارجی آمریکا»، گروه مطالعات خاورمیانه و خلیج فارس، مرکز تحقیقات استراتژیک، جمع بندی نشست، شماره 153.
معاونت پژوهش های سیاست خارجی. 1389. «پیامدهای داخلی و خارجی جنبش آزادی خواهی مصر»، گروه مطالعات خاورمیانه و خلیج فارس، مرکز تحقیقات استراتژیک، جمع بندی نشست، شماره 150.
واعظی، محمود.1390. بحران های سیاسی و جنبش های اجتماعی در خاورمیانه؛ نظریه ها و روندها، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، چاپ اول، تهران.
زهرانی، مصطفی.1390.«ایده آلیسم واقع گرا: مبنای عمل دولت اوباما در خیزش های خاورمیانه»، فصلنامه روابط خارجی، مرکز تحقیقات استراتژیک، سال سوم، شماره چهارم، زمستان.
واعظی محمود. 1391. «رویکرد دولت اوباما به جهان اسلام: تغییر یا تداوم سیاست های آمریکا»، فصلنامه روابط خارجی، پژوهشکده تحقیقات راهبردی، سال چهارم، شماره 1، بهار.
هرمزی، شانی. 1390. «تحولات جهان عرب و رویکردهای متفاوت در سیاست خارجی آمریکا»، گزارش راهبردی، شماره 357، معاونت پژوهش های سیاست خارجی، مرکز تحقیقات استراتژیک،مرداد.
Kaplan, Robert D.2011. "The New Arab world order". Foreign policy.
Keiswetter, Allen. 2011 "The Arab Spring: Implications for Us policy and Interests", Middle East Institute, Available At: http//:www.mei.edu.
Dadush, Uri, & Dunne, Michele. 2011. "American and European Responses to the Arab Spring: What's the Big Idea?", The Washington Quarterly, 2011, p: 131.
Maures, Tim. 2011. "Ignatius: US Must Re-Prioritize Foreign policy Objectives to Assure Arab Spring Transforms the Region", Belfer Center programs or projects: the future of Diplomacy project.
UN Report, Arab Human Development Report, 2002.
Heilbrunn,Jacob. 2001."Neurons and the Revolution", foreign policy.
Kristol, William. Feb. 14, 2011. "Stand for Freedom". the Weekly Standard, Vol.16, No. 21.
Wofowitz, Paul. 2011. "The Case for Backing Libya's Rebels". The Wall Street Journal.
Hass, Richard N. 2011. "The Arab Spring Has Given Way to Long, Hot Summer", Council on Foreign Relations (CFR).
Pew Research Center. 2011. Arab Spring Fails to Improve U.s Image, Global Attitudes project.
Terrill, Andrew W.2011. The Arab Spring and the Future of U.S Interests and Cooperative Security in the Arab World.
منبع مقاله :
فصلنامه روابط خارجی، سال پنجم، شماره اول، بهار1392،
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}