نویسنده: سید جواد طاهایی




 

چکیده

در مقاله حاضر امنیت ملی، برداشتی ملی گرایانه از امنیت تلقی می شود و بر همین اساس مورد نقد قرار می گیرد. مقاله حاضر که می تواند ذیل نقد عمومی ایدئولوژی ناسیونالیزم قرار گیرد، مدعی است نظریه و نیز تاریخِ دولت ملی با ایجاد تصوری خاص خود از امنیت، فحوای کهن و اصیل امنیت را به زوال برده و تصوری نه فقط نادرست بلکه مخرب از امنیت را جایگزین آن نموده است. پرسش اصلی مقاله حاضر آن است که آیا امنیت اصولاً می تواند «ملی» باشد؟ به عبارت دیگر، آیا نظریه امنیت ملی یا تصور امنیت در چهارچوب ملت- دولت مدرن، تصوری معقول و مفید است؟ پاسخ یا فرضیه ی این مقاله آن است که در اصطلاح امنیت ملی، امنیت، نقطه ی مقابل ایده ی ملیت (ناسیونالیزم) قرار دارد؛ یا نظریه موسّعِ امنیت ملی به نحو پراهمیتی، یک اصطلاح متناقض است. «امنیت» چنان که خواهیم دید، محصول کنش آزاد و خودجوش و غیرآگاهانه انسان ها در مناسبات بیناقومی و جمعی شان است، حال آنکه «ملیت» یا ناسیونالیزم، ایدئولوژی ای نه فقط حاوی یک تمایز طلبی آگاهانه، بلکه حاوی اراده ی برتری و لا جرم به دنبال آن، اندیشه ی تجاوز است. بر این مبنا، اساساً تصور مدرن یا ملی از امنیت، تصوری بی معنا و غیر قابل تصدیق (به دلیل تناقض ذاتی)، و از این طریق دارای نتایج عملی مخرب است. در ادامه، بر اساس این فرضیه، شرایط گذشته و حال سیاست خارجی ایران مورد بررسی قرار می گیرد.

واژه های کلیدی:

امنیت ملی، فرهنگ ایرانی، ناسیونالیزم، روحیات همگرایانه، امرایرانی

مقدمه

با سیری اجمالی در مباحث سیاست خارجی و روابط بین الملل، معلوم می شود که امنیت ملی، اندیشه و عملِ ایجاد امنیت در جهانی از واحدهای ملی، چیزی است که بیشتر مفروض واقع می شود تا آنکه محل توجه و تفکر قرار گیرد و دلیل این ادعا، دشواری یافتن تعریف جامع آن در فرهنگ ها و دائره المعارف های رشته ی روابط بین الملل است. امنیت ملی بدین نحو، به دلیل گستره و مقبولیتِ به پرسش گرفته نشدنی خود، گونه ای نظریه ی نظریه ها یا نظریه مادر است (Chernoff, 2007). در واقع، نظریه های امنیت ملی از بطن نظریه عمومی امنیت ملی به دست می آیند، بی آنکه خود آن محل توجه چندانی قرار گیرد. اما در این مقاله خود امنیت ملی به مثابه یک نظریه ی ایدئولوژیک که پیشینی و ما قبل تجربه است، مورد ارزیابی قرار می گیرد.
پرسش مقاله حاضر که توسعه و تفسیر این سخن کلیدی باروخ اسپینوزا فیلسوف هلندی (1677-1632) است که امنیت فضیلت اجتماع (یا کل) است و نه فضیلت فرد (یا جزء)،(یاسپرس، 1387: 130)، آن است که آیا امنیت اصولاً می تواند «ملی» باشد؟ به عبارت دیگر، آیا نظریه ی امنیت ملی یا تصور امنیت در چهارچوب ملت- دولت مدرن، تصوری معقول و مفید است؟ پاسخ این مقاله آن است که اساساً تصور مدرن یا ملی از امنیت، بی معنا و تصوری غیر قابل تصدیق و از این طریق، دارای نتایج عملی مخرب است.
در مقام نقد، مقاله حاضر مدعی امتناع تصور «امنیت ملی» است و می گوید امنیت هنگامی که از نظرگاه واحد ملی مطمح نظر قرار گیرد، تناقضی حاصل می آید. در واقع، فرضیه این مقاله آن است که امنیت، در نقطه مقابل ایده ی ملیت (ناسیونالیزم)، قرار دارد. به بیان دیگر، نظریه ی موسّعِ امنیت ملی به نحو پراهمیتی، یک اصطلاح متناقض است؛ «امنیت» چنان که خواهیم دید، محصول کنش آزاد و خودجوش و غیرآگاهانه انسان ها در مناسبات بیناقومی و جمعی آنها است (پازارگاد، 1382: 279)، حال آنکه «ملیت» یا ناسیونالیزم، ایدئولوژی ای نه فقط حاوی یک تمایزطلبی آگاهانه، بلکه حاوی اراده برتری و لاجرم به دنبال آن، اندیشه تجاوز است (برلین، 1385: 343-340).
به دلیل این تناقض، لاجرم امر ملی هر چه بیشتر ملی باشد، بیشتر علیه امنیت عمل می کند؛ یا یک دولت برای کسب امنیت خود، هر چه بیشتر با تعهد به ارزش های ملی عمل کند، به همان میزان بیشتر از اصل و اساس امنیت فاصله می گیرد؛ امنیتی که متعلَّق آن، بر خلاف تصور رایج، نه مرزهای ملت- دولت بلکه مرزهای کلی یک تمدن است: مناسبات بیناقومی ریشه ای، ناهشیار، روحی و فرادولتی. از این رو امنیت در اساس و ماهیت خود، نه مفهومی سیاسی و متعلَّق دولت، بلکه مفهومی فرهنگی و متعلِّق اجتماع است که اصولاً در همان سطح معنا دارد و در همان سطح می تواند مطمح نظر و سیاستگذاری واقع شود.
مدعا آن است که نظریه دولت ملی که طی 400 سال نیروی پویش مدرنیته بوده است، با ایجاد تصوری خاص خود از امنیت، فحوای کهن و اصیل امنیت را که همانا یک آرامش عمومیِ تدریجی ناهشیارِ بر آمده از مناسبات بیناقومی در یک حوزه تمدنی خاص است، به زوال برده و تصوری (در ابعاد اجرایی، ذهنی و هنجاری) نه فقط نادرست، بلکه مخرب از امنیت را جایگزین آن نموده است.

1. یک ارزیابی از ادبیات امنیت ملی

مبحث امنیت از همان ابتدا به نقص خود در ارتباط با واحدهای ملی اشاره داشته است. بی استثنا در همه آثاری که تاکنون پیرامون مباحث امنیت و نظریه ی موسع امنیت ملی منتشر شده اند، به صور مختلف بر ابهام، غموض و نارسایی آن در تبیین تحولات و مسائل خاص سیاست خارجی تأکید شده است (افتخاری، 1381). مکاتب جدیدتر امنیت نیز حاصل اشعار به همین مشکلات هستند. برای مثال، در پی ظهور و بروز تهدیدات امنیتی جدید، بنیانگذاران مکتب امنیتی کپنهاگ(1) از جمله باری بوزان، اول ویور،(2) و دوویلد،(3) با انتقاد از آنچه آن را برداشت ساده انگارانه از مفهوم امنیت می نامند، اظهار داشتند که بر خلاف اعتقاد رئالیست ها به کسب امنیت از طریق کسب قدرت و یا اعتقاد آرمانگرایان به تأمین امنیت از طریق صلح، اکنون نیاز به ارائه یک دیدگاه میانه که هر دو مفهوم قدرت و صلح را در خود جای دهد، به عنوان بهترین تعریف برای مفهوم امنیت ضروری می باشد (بوزان، 1378: 15-16).
اما انتقاداتی از این دست و نیز انتقادات مکتب آرمانگرایی از رهیافت ملی گرایانه در درک امنیت، خود از این جنبه اساسی قابل انتقادند که در آنها، به نحوی که بسیار مهم و تعیین کننده است، ابتدا «امنیت ملی» تصور و استعمال می شود، یا به خودی خود درست و قابل کاربرد فرض می شود و تصدیق می شود و سپس به ارزیابی نتایجِ موفق یا ناموفق آن در توضیح و تبیین مسائل سیاست خارجی و روابط بین الملل پرداخته می شود. به این ترتیب می توان گفت انتقادات رایجی که در ادبیات کنونی امنیت ملی از این مقوله به عمل می آید، انتقاداتی است که در تداوم آن صورت می گیرد نه در همان آغاز آن؛ یعنی در این انتقادات ابتدا نظریه امنیت ملی مفروض گرفته می شود و به طور کلی تصدیق می شود و سپس موضوع ملاحظات انتقادی قرار می گیرد.
اما به عکس، در مقاله حاضر، مسائل امنیت ملی ذاتی نمایانده می شود؛ یعنی چنین بیان می شود که مسائل و مشکلات ناشی از کاربرد مقوله امنیت ملی در مباحث تبیینی، با کاربردهای آن آغاز نمی شود، بلکه این مشکلات در همان آغاز، یعنی در همان لحظه تصور این مقوله در ذهن، پدید می آید و از همان جا مؤثر واقع می شود. در انتها بر همین اساس، مقوله ی «امنیت ملی» در خصوص شرایط ایران نیز مورد بازاندیشی انتقادی قرار می گیرد. از آنجا که هدف این مقاله طرح رهیافتی انتقادی به امنیت ملی در معنای کلی آن است، از بحث تفصیلی و جزئی در این باره در می گذریم و با هدف شکل گیری یک شمای کلی در ذهن، ورودی اجمالی و عمومی به بحث امنیت ملی صورت می دهیم. تعاریف متعددی از امنیت ملی صورت گرفته است. به عنوان یک مثال، در دایره المعارف اینترنتی بلفر سنتر،(4) امنیت ملی به سیاستگذاری عمومی برای حفظ تمامیت و حیات واحد ملت- کشور از طریق استفاده از قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی و اعمال دیپلماسی در زمان های جنگ و صلح اشاره دارد. در این دایره المعارف، اقداماتی که برای تضمین امنیت ملی انجام می شوند، بدین نحو فهرست شده است:
1. کاربرد دیپلماسی برای بهره گیری از متحدان و منزوی ساختن تهدیدگران؛
2. نظم بخشیدن به قدرت اقتصادی برای تسهیل یا کنترل همکاری ها؛
3. حفظ کارایی نیروهای مسلح؛
4. آمادگی برای دفاع غیر نظامی و تمرین موقعیت های اضطراری؛
5. تأمین انعطاف پذیری زیرساخت های اساسی و افزایش آنها؛
6. استفاده از سرویس های اطلاعاتی برای کشف و ناکام سازی جاسوسی ها و اقدامات تهدیدآمیز یا برای پرهیز از آنها و در کنار آن، حفظ اطلاعات طبقه بندی شده؛
7. استفاده از سرویس های ضد اطلاعات یا پلیس مخفی برای حفظ جامعه از تهدیدات داخلی؛ و
8. جلوگیری از انواع آلودگی ها برای تضمین سلامت غذایی و تهیه ذخیره آب سالم و محافظت مردم از تغییرات شدید آب و هوایی و تحولات فیزیکی.
اصطلاح امنیت ملی چنان که مشهور است، در سال 1945 (پایان جنگ دوم جهانی)، از سوی جیمز فورستال، وزیر دفاع وقت آمریکا به منظور ارائه اصل راهنمایی برای سیاست خارجی ایالات متحده به کار گرفته شد. از آن زمان به بعد، مفهوم امنیت ملی به دلیل نگرش جهانی ای که ظرفیت آن را داشت، اشتهار و شمول یافت. اینک اصطلاح امنیت ملی توسط سیاستمداران به شیوه هایی کمابیش شعاری مورد استفاده قرار می گیرد. رهبران نظامی نیز در مقام تبیین اهداف سیاسی و استراتژیک به کرات این اصطلاح را استعمال می کنند. دانشمندان علوم اجتماعی نیز این اصطلاح را به عنوان مفهومی تحلیلی و میدانی برای مطالعه مورد استفاده قرار داده اند. حوزه امنیت ملی حتی در مراحل اولیه تکوین و بسط خویش، شاهد آثار متنوع بین رشته ای بوده است. این حوزه اصولاً مستعد طرح و ارائه ابزارهای دقیق روش شناختی است؛ به نحوی که طی سال های پس از جنگ دوم، بسیاری از تکنیک های مدرن علوم اجتماعی مانند نظریه بازی ها، شبیه سازی، تجزیه و تحلیل داده- ستاده و تحلیل سیستمی برای حل مشکلات مربوط به حوزه امنیت ملی استعمال شده است (Williams, 2008: 2-5).
به طور کلی می توان این قضاوت را صورت داد که در اغلب آثار و کوشش های پژوهشی که عمدتاً نیز در آمریکا صورت پذیرفته است، امنیت ملی توانایی یک ملت برای حفاظت از ارزش های داخلی در مقابل تهدیدات خارجی قلمداد شده است. اینک به برخی اشارات رایج انتقادی از مقوله امنیت ملی (که همه ی آنها چنان که اشاره شد، صحت اولیه و قابلیت کاربرد آن را مفروض گرفته اند)، اشاره ای نماییم.
ملاحظه کردیم که امنیت ملی عمدتاً یک نظریه یمفروض، گسترده و مادر (زاینده نظریه ها و رهیافت های فرعی تر) است که به راحتی نمی توان از آن درک و تصور روشنی به دست آورد. با وجود این، احساس می شود که امنیت ملی در فضای سیاست های جهانی مبتنی بر واحدهای ملی، مفهومی ناگزیر است. مقوله امنیت ملی از زمره مفاهیمی است که با وجود آن که آغازگاه روشنی ندارند، به نتایج ملموس و روشنی اشاره دارند. در پرتو روندهای جهانی شدن، امنیت ملی حتی شمول و کاربرد گسترده تری نیز یافته است. اما با این حال، امنیت مفهومی عام و ناروشن است که بر موضوعاتی خاص و روشن و حتی فوری اتکا دارد. بدین ترتیب امنیت ملی توأمان مفهومی نارس و ناگزیر است (Hough, 2004: 10-12).
به طور خیلی کلی از سه نارسایی عمده در مفهوم امنیت ملی سخن گفته اند: عدم پایداری، نارسایی مفهومی و ذهنی بودن. عدم پایداری اشاره به این دارد که مرزهای بین دوست و دشمن و خودی و غیرخودی همواره در پرتو تحولات مختلف، متغیر و دگرگون پذیراست و بدین سان تصور امنیت ملی تماماً متأثر از داده هایی است که از پیرامون یا درون سیستم وارد آن می شود. نارسایی بدان معناست که امنیت را جدا از سایر مفاهیم وابسته به امنیت مانند قدرت، منافع و اهداف نمی توان فهمید. بدین ترتیب، امنیت ملی مفهومی خودبسنده و مستقل نیست. مشکل نارسایی مفهوم امنیت در نامشخص بودن و فراخ بودن حریم امنیت ملی است. به علاوه امنیت ملی مقوله ای ذهنی است زیرا ارتباط مستقیمی با درک و برداشت این یا آن فرد، این یا آن نسل و این یا آن جامعه از امنیت دارد و نیز متأثر از پیش فرض ها و ایدئولوژی هاست (Sheehan, 2005: 25). پس نمی توان از امنیت تعریف جامع و بسنده ای ارائه کرد و تازه هنگامی که تعریف معقولی ارائه شد، باید به موقتی بودن آن وقوف داشت. با این حال، امنیت ملی در سیاست جهانی مبتنی بر واحدهای ملی، مقوله ای ناگزیر است و معطوف به وضعیت ها یا شرایطی جدی است که بر حیات جامعه ی کل، تأثیرات تعیین کننده دارد. اما مجددا این ناگزیری فقط در جهانی مرکب از واحدهای ملی وجود دارد (Sheehan, 2005 :25).
مقولاتی چون ناسیونالیزم، مذهب گرایی افراطی و خصمانه، تولید گسترده سلاح های کشتار جمعی، کاهش استانداردهای زیست محیطی، مهاجرت های گسترده از خلال مرزهایی که به خوبی کنترل نمی شوند و...، همه مسائل امنیتی هستند که دارای تداوم اند و همان مسائلی اند که قبل از جنگ سرد شروع شده، بعد از آن ادامه یافته و در آینده نیز مسائلی امنیتی باقی خواهند ماند؛ همچنین این مسائل فوریت خواهند آفرید و خود را بر دولت ها تحمیل خواهند کرد. اما باید توجه داشت که اینها بیشتر عینیات و جلوه های امنیتی هستند تا سازنده و عاملان اصلی مسائل امنیت، آنها بیشتر ایجاد شده هستند تا ایجاد کننده (ماندل، 1379: 5). این بدان معناست که ریشه آن مشکلاتی که ناشی از کاربرد و درک مسائل بر اساس مقوله امنیت ملی هستند، در جایی خارج از بحث های امنیت ملی قرار دارد؛ یعنی این مشکلات نه در چهارچوب یا با تداوم بحث امنیت ملی، بحثی که با پذیرفتن مفروضات آن آغاز می شود، بلکه اساساً قبل از شروع به کاربرد این مقوله مدخلیت و حضور دارند. به طور کلی تر، نباید فرض کرد که مشکلات ذاتی یک نظریه با کاربرد آن آغاز می شوند، بلکه باید اندیشید که این مشکلات از همان ابتدا واقعیت دارند و دارای مدخلیت هستند.
این نکته را به گونه دیگری نیز می توان بیان کرد: اشارات متعدد به وضع و شرایط نابسنده ناشی از کاربرد و مفروض انگاشتن مقوله تحلیلی امنیت ملی، فقط به مشکلات تحلیلی و نواقص آن اشاره دارند؛ نواقصی که گمان می رود با مهندسی های جزئی و ترمیم های مفهومی و محدود و نسبی سازی ها و تدقیقات در مفاهیم آن، ممکن است کاهش بیابند. اما از یک دیدگاه، انتقادات به نابسندگی کاربرد مقوله امنیت ملی، حکایت گر مشکلات ذاتی آن است و مشکلات ذاتی و اساسی باید به طور اساسی مورد بازبینی قرار گیرد.

2. رهیافت نظری: مشکلات ذاتی نظریه امنیت ملی

بر اساس آنچه گفته شد، ایده یا نظریه قرن بیستمی امنیت ملی، به دلیل آنکه به امنیت از نظرگاهی ملی(5) می نگرد، لاجرم به خود امنیت یا به امنیت فی نفسه اشاره ندارد، بلکه به آن امنیتی اشاره دارد که با یک دریافت ناسیونالیستی، یعنی دریافتی ایدئولوژیک ( با ابعاد باستان گرایانه، زیست شناسانه و نژادی) در تفسیر زندگیِ از قبل موجود اقوام بشری مطابق باشد (Arendt, 1968: 109-11). این تفسیر ایدئولوژیک یا فلسفی از واقعیتِ جماعات بشری، تابع هنجارهایی همچون کسب منافع ملی ولو به ضرر واحد ملی دیگر، ایده ناگزیری رقابت، رقابتی مستعد در غلطیدن به فاز خصومت آمیز، ایده کمبود منابع و فضاهای حیاتی، انگیزه افزایش قدرت ملی تحت تأثیر حس نابرابری ملت ها، تداوم سایه ی جنگ در روابط بین الملل و برداشت های مبتنی بر سوء ظن است.
همه این هنجارها را می توان ذیل عنوان هویت ملی یا استلزامات این تفکر جمع کرد. قابل مقایسه با امنیت ملی، هویت ملی نیز بسیار متمایز از خود هویت به یک تفسیر جمعی ایدئولوژیک از هویت یا هویت ناسیونالیستی (ملی) اشاره دارد که مفهومی بسیار غلظت یافته تر از هویت جمعی است. ناسیونالیزم، شدیداً متأثر از فلسفه های رومانتیزم آلمانی، به حقیقتی جمعی یا قومی می اندیشد که به نحوی کمابیش مظلومانه تاکنون مکتوم مانده است؛ اما اینک در پرتو آگاهی روشنفکران به آن حقیقت، جامه ی فلسفه به خود پوشیده و حال دیگر باید به رغم موانع، خود را بر «همه چیز» اثبات کند (Kupper, 1987:155-157). این گرایش تا برتری طلبی، چنان که برلین تصریح می کند، فاصله ی اندکی دارد. یک نتیجه از این بحث آنکه، همین قدر که بدانیم هویت ملی، به سادگی همانا یک هویت جمعی طبیعی و متعارف نیست، فی نفسه دانش پر اهمیتی است.
تأکید زیاده ی طبقات متوسط جوامع ملی بر حسّ تمایز و حس هویت، از وجود معضلی در تجربیات روابط خارجی آن جامعه یا کشور حکایت می کند و به عبارت دیگر، نشانه ای آسیب شناسانه از رنج و ناکامی و از این رو حاوی اراده به جبران آن، و از این رو میل به برتر بودگی است. آیزایا برلین می گوید: « ناسیونالیزم حالت ملتهب آگاهی ملی است که معمولاً ناشی از زخم خوردگی و نوعی تحقیر جمعی است» (برلین، 1385: 341). این میل، به واکنش های متقابل از سوی دولت های دیگر منجر می شود. این واکنش ها، فضاهای عمل دولت ملت را ضیق یا ملتهب می سازد و بدین ترتیب سیاست خارجیِ مبتنی بر هویت ملی یا درک ملی از امنیت را به نتایجی خلاف اهداف خود می رساند. این در حالی است که در شرایط طبیعی حیات یک کشور، هویت، موضوع و سوژه ی تأکیدها بر خاصگی، خودآگاهی ورزی و التهاب ها و لفاظی های چالشگرانه قرار نمی گیرد و خلاصه، موضوعیت برجسته ای در حیات جمعی نمی یابد؛ اما بر عکس، در شرایطی که بر هویت نوع ملی تأکید می شود، آن واقعیت های درشتواره حادث می شوند (Jones and Kennedy-Pipe, 2000: 202-203). بر این مبنا، به بحث اصلی می پردازیم: مشکلات ذاتی مقوله امنیت ملی چیست؟

1- 2. امنیت، معنایی فقط در سطح منطقه ای

مقدمتاً، تصور منطقه،(6) در دانش روابط بین الملل، حاوی مفروضاتی چون اهمیت تأثیر برنامه های قدرت جهانی مداخله گر، باور به نقش دولت همچون یک بازیگر اصلی و هسته ای بودن نقش یک – دو دولت در آن و اهمیت مقولات منطقه ای است. پس به طور کلی، می توان نتیجه گرفت که در تلقی کنونی و رایج از منطقه، مقوله ی امنیت و تصور از دولت به عنوان یک بازیگر امنیتی نقش برجسته ای در آن دارد. اما هنگامی که می گوییم امنیت فقط در سطح منطقه ای معنا دارد، این معنا از منطقه مدنظر نیست. این معنا از منطقه که به جای اجتماع تاریخی، معنابخش آن دولت (ملی) تلقی می شود و سازنده آن به جای آنکه اجتماعی از اقوام و اجتماعات باشد، اجتماعی از دولت ها تصور می شود، دقیقاً همان معنایی است که مورد نقد قرار دارد.
اینکه امنیت فقط در سطح چنین تصوری از منطقه معنا دارد، بر خلاف امنیتی که دولت یا دولت های ملی سازنده ی آن تصور می شوند، تصوری کمابیش انقلابی است؛ زیرا بنیاد درک آن از امنیت، ملی نیست؛ یعنی متمرکز بر امنیت کشور و دولتِ ملی نیست، بلکه متعلَّق مفهوم امنیت را کل منطقه (منطقه ای از پیش موجود، عرصه مناسبات تمدنی وتعاملِ اجتماعت تاریخی) می انگارد و معتقد است که امنیت، اصولاً منطقه ای است و «امنیت ملی» اگر بی معنا نباشد، دست کم بلااقتضاست و نیز اینکه امنیت، بیشتر و در ابتدا واقعیتی فرهنگی و کم تر واقعیتی سیاسی است. مدعای چنین رهیافتی آن است که پی گیری و حصول امنیت اصولاً و منطقاً در مقیاس ملی ممکن نیست و «ملت» و سرزمین ملی حوزه ی ظهور امنیت نیست؛ ممکن نیست در حالی که منطقه ای ناامن باشد، کشوری در آن منطقه به گوهر امنیت و اطمینان، به اتکای قدرت ملی خود دست یابد. در اینجا به تفصیل بیشتر این الگو می پردازیم.

2-2. امنیت، واقعیتی اصولاً غیر ملی

با نگاهی به ادبیات و پیشینه ی پژوهشی مباحث امنیت ملی، می توان دریافت که در درک های رایج از امنیت ملی، در عمل، امنیت رسیدن به آرامش نیست، بلکه بیشتر اقدام علیه منابع ناامنی است و این، تصدیق یک رهیافت پوپری است که نظریه ی امنیت در جهانِ سیاست های ملی، اثبات پذیر نیست؛ می توان ثابت کرد که نارسایی امنیتی وجود دارد، اما نمی توان تصور وجود امنیت را ثابت کرد. به یک عبارت، دولت های ملی صورت منفی امنیت را مدنظر قرار می دهند نه معنای مثبته ای از آن را، یعنی بیشتر به ایمنی از خطر می اندیشند تا به حصول امنیت.
با چنین منطقی در اقدام برای امنیت ملی، در اغلب مواقع، اقدام دولت های ملی علیه منابع ناامنی شان، ناامنی را در جای دیگر یا در سطحی دیگر باز تولید می کند. ترساندن یا نگران ساختن دولت های همسایه و پیرامون، غیرمستقیم خبر از وقوع و زایش حسّ دشمنی در منطقه می دهد. به نحوی طنزآمیز، هر نوع اقدام دولت ملی مدرن برای تأمین امنیت خود، اغلب همانا اقدام برای افزایش ناامنی است. این اولین مشکل ذاتی است؛ چرا اقدام دولت ملی(7) برای کاهش ناامنی، عملاً اقدامی برای افزایش ناامنی است؟ زیرا دولت ملی (دولت متکی بر ایده ناسیونالیزم)، بر اساس فلسفه ای رمانیتک از هستی انقلابی و استعلایی یک اجتماع تأسیس شده است که نام آن ملت است؛ یک تصور ایده آل و فلسفی از اجتماعی کهن و از قبل موجود (واعظی، در دست انتشار).
در اندیشه ملت به چیزی فراتر از آنچه هم اکنون هست، به یک مای ایده آل جمعی نگریسته می شود (Gellner, 1964: 94-96). نفی و انقلابی گری در ایده ی آغازین تأسیس دولت ملی مندرج است و التهاب کنونی موجود در مباحث امنیت ملی نیز از همانجا ناشی می شود. در واقع، تأسیس دولت ملی ارتباط نزدیکی با ایده ی کمبود منابع حیاتی برای انسان در جهان دارد. این عقیده کلبی مسلکانه می گوید هر گونه افزایشی در منابع حیاتی یک فرد، به معنای کاهشی در منابع حیاتی فرد دیگر است. این ایده ی پایه ای ماده انگارانه، البته در نقطه مقابل این عقیده ی دینی قرار دارد که خداوند سفره غنی ای برای همه انسان ها و گروه های بشری گسترده و اینکه همه می توانند در پرتو دادو ستدهای عادلانه بین خود، از منابع کره زمین بهره ببرند و بنابراین، اندیشه جنگ، اندیشه ای ضروری نیست. بی دلیل نیست که فایده گرای مشهور انگلیسی می گوید هیچ تعارض واقعی میان منافع ملت ها وجود ندارد. اگر این حکم جرمی بنتام را بپذیریم، آنگاه باید تعارضات بین الملل را گویای روندهایی از انحراف و فساد در روابط میان ملت ها تلقی کنیم که از سوی برخی رهبران سیاسی و روشنفکران پدید آمده است.
به هر حال، دولت ملی از ابتدا و به صرف تأسیس خود، فضای بالقوه ای از تهدید علیه دولت های دیگر و خاصه دولت های همسایه اش ایجاد کرده است. ناسیونالیزم چه در معنای کما بیش آلمانی (رمانتیک) آن که آرنت آن را ناسیونالیزم قبیلگی می دانست، که سپس به یک امپریالیزم قاره ای منتهی شده است، و چه در معنای فرانسوی (ملهم از انقلاب فرانسه) آن که به پروسه تکوین ملت- دولت و تکوین ارزش های شهروندی نظر داشت (Anderson, 1991: 16-18)، در هر دو حال، تدریجاٌ ایده یک تشخّص فلسفی قدرتمندانه برای دولت را در سراسر کشورهای اروپا و حتی بعدها انگلیس و آمریکا تسری داد.
دولت ملی که به صرف تأسیس خود، موجب ظهور فضای بالقوه ناامنی شده بود، سپس با هر اقدام خود در مسیر افزایش قدرت ملی، کاهش تهدید، بیشینگی منافع ملی و غیره که به لحاظ فکری و فلسفی بدان ها متعهد است، آن تهدیدِ تأسیس شده را باز تولید می کند(Nicholson, 2002: 128-130). در نتیجه، دولت های ملی تا وقتی که دولت های ملی هستند، در هر اقدام برای گسترش فضاهای حیاتی خود، علیه یکدیگر عمل می کنند. اقدام دولت ملی برای گسترش فضای حیاتی خود، چنین فضایی را عملاً محدود می کند! پس دولت ملی (چه ملت- دولت های متکامل تر اروپای غربی و آمریکای شمالی و چه دولت های جدید طراحی شده در عهد استعمار که هنوز ملت – کشور نشده اند و به کمال، تاریخ مدرن خود را طی نکرده اند)، با اقدام بر اساس منطق و شاکله خود، در واقع علیه واقعیت خود و واقعیتِ منافع انسان های تابع خود و برعکس، به نفع تصوری انتزاعی از منافع جمعی، یعنی منافع ملی(8) عمل می کند.
در واقع، هر چه دولتی در مسیر پروژه ناسیونالیزاسیون خود جلوتر رود، بیشتر اسیر ناامنی سازی فضای پیرامون خود می شود و این است رمز آن که چرا دولت های هژمونی طلب منطقه ای (مثل نیجریه، برزیل، هند و ویتنام)، چندان نمی توانند مزایا و ظرفیت های خود را جاری و عملیاتی کنند. روشن است که هراقدامی از سوی این دولت ها برای افزایش قدرت ملی خود، به افزایش موانع در مسیر افزایش قدرت ملی منجر می شود و این کم تر به دلیل مخالفت ابرقدرت جهانی، بلکه مؤثرتر، اجرایی تر، مستقیم تر و متعددتر، به دلیل مقاومت های درون منطقه ای است. سیاست قدرت که از سوی دولت ملی «ضرورتاً» و تا حدّی ناخودآگاه ( به دلیل ریشه های چندصد ساله اش) برای تحکیم امنیت ملی در پیش گرفته می شود، نظراً و عملاً به تضعیف رقیب گرایش دارد و پیروزی خود را در شکست و ناکامی رقیب می جوید. ادبیات رشته ی روابط بین الملل، به خوبی این احساس را در ذهن دانشجویان و علاقه مندان این رشته جای می دهد که مفهوم امنیت ملی، همچون مفاهیم مشتقه ی آن از جمله منافع ملی، پرستیژ ملی، اهداف ملی، قدرت ملی و... مفاهیمی رقابتی اند، در محیطی از کشاکش ها معنا می یابند و کما بیش الهام اقدام علیه دیگری را در فضا و در ذهن می پراکنند. برای مثال، فرهنگ آنلاین ارتش و اصطلاحات وابسته، متعلق به وزارت دفاع آمریکا (2005)، می گوید امنیت ملی شامل برتری دفاعی یا نظامی بر دیگر دولت ها و اجتماعات می شود و نیز عبارت از یک موقعیت مطلوب از قدرت دفاع مؤثر در برابر دشمنی ها یا اقدام مخرب است. بی دلیل نیست که کنت والتز دولت ها را همچون موقعیت گرایانی تدافعی یا حافظان غیور موقعیت خود در سلسله مراتب قدرت بین المللی توصیف می کند (مرشایمر، 1388: 33-35).
تلقی ناسیونالیستی دولت ملی از امنیت، نهایتاً و بناگزیر و عملاً، سکوت و نرمش کامل منطقه و بازیگران منطقه را می طلبد و هر تحرکی از سوی آنان را تنها در فضای تبعیت و پیروی، مطلوب می انگارد. چنین تلقی ای، یک تلقی ارگانیکی و زیستی از امنیت است (حتی اگر گاه نخبگان حاکم بر دولت ملی نخواهند چنین بیندیشند، با این حال نتایج عمل آنان در چهارچوب جهانیِ دولت های ملی درک می شود و مورد قضاوت قرار می گیرد و در نهایت آنان ناچارند حسب همین منطقِ مسلط عمل کنند).
امنیت در معنای طبیعی یا فیزیکی آن، همان الگوی مشهور امنیت گورستان است. اما سکوت مردگان امنیت نیست بلکه فقط سکوت است. امنیت فقط می تواند مرتبط با و برخاسته از قیل و قال زندگان باشد. لاجرم باید گفت سیاست ملی مندرج در نظریه عمومی «واحد ملی»، در اساس خود یک سیاست تأسیسی (تأسیس گرا) و تفاهم طلب نیست. سیاست خارجی دولت ملی مدرن، در سطح تاریخی و نیز در سطح دکترینی، از تفاهم زمانی سخن می گوید که بخواهد ناامنی ها یا چالش های برخاسته از پی گیری سیاست قدرتش را کاهش دهد. توافقات و تفاهم ها در سیاست قدرت این دولت ها نه اینکه موقتی اند، بلکه اساساً به معنای سکوت یا فترتی در پی گیری اهداف ملی اند که این دولت ها دوست دارند موقت باشد. پس سیاست های امنیت ملی دقیقاً به تخریب امنیت منجر می شوند؛ یا به بیانی انتزاعی تر، نظریه ی [ملی] امنیت علیه واقعیت آن یا علیه امکانات واقعی آن عمل می کند.
در این حال گرایش های فکریِ آرمان گرا، دقیقاً به دلیل آنکه در متنی ناهمخوان با خود واحد ملی قرار دارند و بنیاد قضاوت های اخلاقی آن را گونه ای ناسیونالیزم آرمانی متأثر از اندیشه های هردو و فیخته تشکیل می دهد (هرتس، 1386: 78-81)، که روایت کنونی ناسیونالیزم حاکم بر سیاست جهانی است، دقیقاً در برابر آنها قرار دارد گرایش هایی ساده انگارانه و روشنفکرانه از آب در می آیند که نیرویی جز دانش های تجریدی روشنفکران و خوش بینی های اخلاقی اساتید دانشگاهی در پشت سر ندارند. آنها متناقض می اندیشند؛ زیرا انتقادات مشهور آنان از درک ملی از امنیت در حالی است که دولت ملی را مفروض انگاشته (هرتس، 1386: 100) و حتی از صورتی از آن دفاع می کنند. آنها در این چهارچوب، به قضاوت های اخلاقی و بحث های تبیینی درباره عملکرد دولت ها از جمله در حوزه امنیت دست می یازند، نه بحث های جدی آسیب شناسانه، زیرا اگر چنین بود، این دانشمندان آرمان گرای دانش روابط بین الملل، می بایستی به جای تدریس، به فعالین سیاسی بدل شوند یا به تشکیل جنبش های اجتماعی اصلاح طلب بیندیشند.
آیا منطق و تفکر دولت ملی ناگزیر است؟ به عبارت دیگر، آیا باید ایدئولوژی ناسیونالیسم را که اساسِ نظریِ واحدهای ملی منقسم در سراسر کره زمین است، تنها راه و راه ناگزیرِ تفکر در مقولات سیاست خارجی خاصه امنیت بینگاریم؟ دولت های ملی نمایانگر ایدئولوژی ای هستند که متأسفانه- متأسفانه از نظر متفکرانی چون آرنت، آیزایابرلین و کارل پوپر- گسترش جهانی یافته است. دولت ملی تداوم بدیهی و نماینده ی طبیعی اجتماعات انسانیِ از پیش موجود نیست؛ بلکه بیشتر، تفسیری بر واقعیت آنها یا گونه ای خودآگاهی ورزی نسبت به آنهاست (ابوالحسنی، 1388: 52- 53). قضاوت صریح پولانتزاس آن است که ملت مدرن محصول دولت [مدرن] است (کاستلز، 1380: 297). بندیکت آندرسون نیز از ملت به عنوان جامعه ای تخیلی یاد می کند (ابوالحسنی، 1388: 38). متشابهاً، مارکس نیز در رساله ی نقد برنامه ی گوتا گفته بود دولت مدرن یک افسانه است (Marx, 1875).
هویت های جمعیِ مستقل که دارای تمامیت و وحدت باشند، همواره وجود داشته اند و اینک نیز وجود دارند و در هر حال واقعیت های ناگزیری هستند (وینسنت، 1378: 337). ناسیونالیزم به توسعه و تقویت و برجسته سازیِ وحدت و انسجامی در اجتماعات سیاسی پرداخت که قبل از آغاز سیاست مدرن در این اجتماعات، وجود داشته است. ژرژ پمپیدو می گفت ما فرانسویان کنونی، در واقع امر، 5 هزار سال است که با هم زندگی می کنیم. این زمان ناسیونالیزم یا ایده دولت ملی تفسیر مدرن و جدیدی است بر همان اجتماعات و هویت های جمعی از پیش موجود.
بنابراین، زایل شدن یا تضعیف این نحوه ی تفسیر برهستی های جمعی اصلاً غیر قابل تصور نیست. جوامع هویت مند همواره وجود داشته اند اما ملت ها پدیده جدیدی هستند که بی تردید تا قبل از انقلاب فرانسه وجود نداشتند. آنها واقعیت هایی تاریخی، تصادفی و مستحدثه هستند (یاروی و پرالانگ، 1382: 320). دیوید هلد از جمله متفکران متأخری است که در آثار متعدد خود پیاپی بر این واقعیت انگشت نهاده است (یاروی و پرالانگ، 1382: 319). حال که بیان کردیم درک ملی از امنیت و اصولاً ایده دولت ملی، از لحاظ نظری امری حادثه ای (تصادفی) و غیرضروری و از نظر عملی، مخرب است، در صدد آنیم که بیان کنیم امنیت ذاتاً مقوله ای منطقه ای است و باید به همین صورت درک شود. در صورت تقویت این عقیده، درک «ملی» از امنیت (یا ایده امنیت ملی) علاوه بر موارد قبلی، از نظر عقلی نیز بی معنا خواهد شد.

3- 2. جریان یابی امنیت، ابتدا در منطقه، سپس در واحد ملی

آیا اولویتِ اقدام امنیتی، منطقه است یا واحد ملی؟ اینکه مساعی دولت ملی برای نیل به امنیت یا افزایش احساس امنیت، به کاهش احساس امنیت همسایگان می انجامد و این مجدداً و به نحو دوری به کاهش حس امنیت در دولت ملی، در واقع همان مقوله مشهور «معمای امنیت» است. این معما سراسر جهان را در بر گرفته است. حتی دولت های ملی متکامل ترِ اروپای غربی و آمریکای شمالی نیز که پیشتر از گونه ای امنیت منطقه ای مبتنی بر هنجارهای مشترک دموکراتیک بهره مند بوده و هنوز هم هستند، این معما را حل نکرده و در آن گرفتارند. این جوامع کثرت گرای قانونمدار به جای حل معما، به نحوی هوشمندانه و ساختاری شده، فضایی از تعلیق در روابط خود آفریده اند که در قالب هماهنگی های غیراعتمادآمیز، مناسبات رشک آمیز، رقابت های پنهان و غیره، خود را می نمایاند. دلیل ظهور معمای امنیت در ادبیات روابط بین الملل و دلیل حل نشدن این پارادوکس حتی در مناسبات دولت های دموکراتیک با هم، آن است که به نحوی بسیار اساسی، پژوهشگران از این اصل با تعافل گذشته اند که امنیت به ناگزیر، ابتدا در منطقه جاری می شود و سپس به واحدهای سیاسی خاص و کوچک تر، یعنی دولت ها بهره می رساند؛ نه آنکه از دولت شروع شود و بعد به منطقه برسد یا آنکه ممکن باشد برای دولتی به طور مجزا و فی نفسه وجود داشته باشد. این نیز یک مشکل ذاتی دیگر است. باروخ اسپینوزا فیلسوف هلندی (1677-1632)، بسیار پیش تر دریافته بود که امنیت فضیلت اجتماع (یا کل) است و نه فضیلت فرد (یا جزء) و تمام این مقاله در حقیقت، توسعه و تفسیر همین سخن کلیدی است.
در واقع، از سطح توافقات تدریجیِ وسیع و همگرایی های منطقه ای توسط جوامع، امنیت های ملی قابل حصول است؛ نه برعکس. گوهر امنیت که در واقع همان خرسندیِ عمومی است، نه از سوی نخبگان دولتی و دولت ها، بلکه به یمنِ تعاملات آزادِ مردمی و غیردولتی زایش یافته و در سطح حیات منطقه ای گسترش می یابد. امنیتِ منطقه ای حشو زائدی است، زیرا امنیت، اساساً منطقه ای است و جز این نیست. این امنیت همچون سرچشمه ای است که هر نوع امنیت ممکنِ خاص مثلاً امنیت ملی یا هرامنیت محدود دیگری از آن شعبه شعبه می شود.
از این دیدگاه، دولتِ ابرقدرتِ جهانی و خاصه دولت های هژمونی خواه منطقه ای، منطقاً و عقلاً باید بپذیرند که یک قدرت جهانی (چه رسد به یک قدرت منطقه ای)، اصولاً نمی تواند امنیت بیافریند، مگر آنکه بتوانند اقدام به مثابه یک دولت (چه دولت ابرقدرت و چه غیرآن) را کنار بگذارد و بخواهد به جای ابتکارگرایی های یک طرفه و در خدمت اهداف ملی، خود را بدون اراده برتری، یک نیروی هوشمند فرهنگی تلقی کند که متقاعد شده است باید امنیت را برای همه خواست و در این راه مزایای مالی و اقتصادی و توان فکری و دستگاهی خود را فراخ دستانه برای توسعه منطقه هزینه کند و بدین ترتیب نیرویی دسته جمعی برای مشارکت وسیع در مسیر توسعه ی منطقه ای، که در واقع همانا فضای گسترده تر حیاتِ جامعه خود می باشد، بسیج کند.
در واقع توسعه نیز همچون امنیت، منطقه ای است و ضدایده ی قدرت ملی. چنین دولتی باید این فرضیه را بپذیرد که توسعه منطقه، همانا توسعه من است، اما توسعه من توسعه منطقه نیست و فراتر از این، توسعه من به تنهایی، تخریب منطقه خواهد بود. سخن فیلسوف هلندی را به خود متذکر شویم که توسعه (و امنیت)، فضیلتی جمعی است که از کل (منطقه) به جزء(اجتماع ملی) می رسد نه از جزء به کل.
افزایش رشد و توسعه و ترقی و امنیت دریک واحد ملی یا ملت- دولت، حتی اگر محقق شود، در نهایت علیه خود عمل می کند؛ زیرا دغدغه هایی پایدار و آزارنده در درون این دولت، دولتی که درکی ناسیونالیستی از چیستی و اهداف و عملکرد خود دارد، برای حفظ امنیت دستاوردهای خود که به ضرر دیگران به دست آمده اند، ایجاد می کند. در این حال، امنیت همان معنایی را می یابد که پیشتر به آن اشاره شد؛ یعنی اینکه اقدام امنیتی در نظام ملت- دولتیِ امروز، اقدام برای تضعیف و کاهش منابعِ عدم آرامش است و نه اقدام برای کسب آرامش (در دنباله به تفاوت عظیم میان این دو می پردازیم) و اینکه در اغلب موارد، این اقدامات بر عکس، ناامنی را افزایش می دهد و یا بر استعداد تنش و خصومت در مناسبات متقابل می افزاید. البته دولت بالقوه هژمون منطقه ای یا ابرقدرت جهانی می توانند الهام امنیت منطقه ای را وسیعاً بپراکنند، ابتکاراتی اقتصادی و فرهنگی در این راه به خرج دهند و نیروهای گسترده ای را جهت امنیت و پیشرفت برانگیزاند و بسیج کنند. با این حال نیروی خلق امنیت، نیرویی بیرونی، دسته جمعی و منطقه ای است. هیچ دولتی نمی تواند خالق امنیت برای خود و برای منطقه باشد؛ گو که بتواند الهام گر یا زمینه ساز آن باشد.
در اینجا نکته اساسی آن است که اگر دولت ها امنیت را در سطح منطقه ای درک کنند، مقوله امنیت از ابهام، غموض و تناقضات کنونی خود که در ادبیات موجود روابط بین الملل بدان اشاره می شود (Held, 1997: 1368-72)، به درآمده و به مقوله ای شفاف و روشن بدل می شود. در این حال امنیت، واقعیت آرامش یا احساس آرامشی است که از تعاملات «همه جانبه» و مبتکرانه (غیر دستوری) ملت های منطقه بر می خیزد و در سطح وسیعی، به طور ملموس جاری است. در این معنا، امنیت در نهایت همان شعف، رضایت و جوشش ناخودآگاه زندگی است که از عمق مناسبات میان مردمان منطقه بیرون می آید. چنین امنیتی چندان حاصل طراحی ها و سیاست گذاری های دیپلماتیک نیست، بلکه واقعیتی تدریجی و ناخودآگاه و نیز روحی است. در واقع، امنیت هر چه بیشتر وجود داشته باشد، بیشتر ناخودآگاه و کم تر خودآگاه یا مبتنی بر آگاهی است. یا به عبارت دیگر، بیشتر واقعیتی فرهنگی و کم تر واقعیتی سیاسی است. به این نکته در دنباله می پردازیم.
اگر امنیتِ منطقه ای حاصل شود، آنگاه «امنیت ملی» مفهومی بلااقتضاء می شود و مقوله امنیت به طور کلی ابعاد و اشکال و مباحث و چشم اندازهای متفاوتی خواهد یافت که ویژگی متمایز آن کاهش بار سیاسی و دولتیِ امنیت و به جای آن افزایش جنبه های بین المللی و غیر سیاسی آن خواهد بود. در واقع امنیت ملی از دو جزء ناهمجنس تشکیل شده است: در حالی که امنیت ماهیتاَ مقوله ای عام است و باید بدین گونه هم نگریسته ودرک شود، بر عکس، ملیت(9) خاص است و با خاصگی و تمایز تعریف می شود؛ یعنی با غلظت بخشیدن به متمایز بودن. امنیت ملی، اصطلاحی متناقض است. این هم یک مشکل ذاتی دیگر امنیت ملی است.

3. امنیت، مقوله ای اصالتاً فرهنگی

نوعی همسان انگاری گمراه کننده در درک مقوله امنیت قرار دارد که به نظر نمی رسد مورد توجه کافی قرار گرفته باشد. چنان که پیشتر در بحث هویت ملی بیان شده بود، امنیت و ناامنی هیچ گونه ارتباط معقول و منطقی با هم ندارند. این دو، از نظر مفهومی در دو سر حد یا طیف نهایی و بسیار دور از هم قرار دارند و فراتر از این، با یکدیگر فقط از طریق تضاد و کاملاً مخالف هم بودن، ارتباط می یابند. به عبارت دیگر، ارتباط آن دو با هم همچون ارتباط مقولات هستی و مرگ، یا سیاه و سفید با هم است. در این اشتباه، امنیت که مفهومی تماماً و کاملاً متمایز و جدا از ناامنی است، مقارن و همبسته با آن تصور و تلقی می شود و مرکز این همبستگی و مقارنت و کانون آن نیز، نهاد دولت فرض می شود. این در حالی است که امنیت به فرهنگ و ناامنی به دولت مربوط است. این نیز یک مشکل ذاتی دیگر در مقوله امنیت ملی است. در حالی که امنیت مقوله ای وسیع و بین الاجتماعی یا میان گروهی است که دولت فقط یکی از کارگزاران ظهور و تداوم آن است، ناامنی مقوله ای اختصاصاً متعلق به دولت است و در این عرصه همه متغیرهای دیگر غیر از دولت، در حالت سکوت و بی حرکتی قرار دارند. همچنان که هابز بیان داشته بود، در جایی که امنیت باشد، دولت حضوری ندارد، زیرا حضور آن ضرورتی ندارد. حضور دولت فقط در هنگام ناامنی ها ملموس است و ضروری می شود.
هنگامی که امنیت به طور لایشعر حضور دارد و جاری است، بدان معنی است که تعاملات فرهنگی و اجتماعی در سطحی وسیع و نیز از مدت ها پیش، بین مردمان منطقه (و نه فقط بین آحاد یک اجتماع خاص)، در جریان بوده است و اینک نیز در جریان است. ممکن نیست در متنی از ناامنی ها، یک اجتماع بومی مجزا، به تنهایی در امنیت قرار داشته باشد. هنگامی که می گوییم متعلَّق امنیت منطقه است، یعنی آنکه امنیت به وسیله فعالیت های جوامع و اقوام گوناگون منطقه که تدریجاً و نهایتاً به یک وضعیت بین الاذهانی گسترده می انجامد، خلق می شود. امنیت، تدریجاً ایجاد شدنی است نه با طراحی مرکزی ایجاد کردنی. در واقع چنان که پیش تر بیان شد، امنیت هر چه بیشتر وجود داشته باشد، بیشتر واقعیتی فرهنگی و کم تر واقعیتی سیاسی است. امنیت محصول تدریجی ارتباط و تعامل بین قومی است که به صورت ناخودآگاه تکوین می یابد و دارای استمرار می شود. امنیت همچون آزادی (به معنی در زندان نبودن)، تا وقتی که هست درک نمی شود، امنیت، واقعیتی اغلب لایشعر است ومعمولاً هنگامی که نیست در درک می شود، بر خلاف ناامنی که فقط هنگامی که هست، درک می شود. امنیت از ناخودآگاه آغاز و در آن، یعنی در حوزه ی لایشعر، تمام می شود و فقط در همین عرصه حضور دارد و این گونه نیست که از ذهنیت و آگاهی و نظریه آغاز شود و به روندهای عینی منتهی شود.
به طور کلی، اگر از امنیت ملی درک گسترده ای حاصل آید، که منطقه ای باشد یا شامل منطقه شود، آن دیگر امنیت نیست، بلکه همانا صلح است؛ یک همزیستی بیناقومی گسترده که دولت (طراحی ها و ابزارهایش)، در آن فقط نقشی فرعی و کمکی دارد. نظری سازی امنیت یا نظریه سازی از امنیت که اغلب از سوی متخصصان دانشگاهی انجام می گیرد، گامی و گام اولیه در مسیر محو واقعیتِ موجود امنیت است. امنیت چیزی نیست که به خودآگاهی و ذهن شناسا مشروط باشد. پس، امنیت قبل از آنکه مقوله ای منطقه ای باشد، مقوله ای فرهنگی و تاریخی یا بگوییم روحی است. فرهنگی بودن امنیت، حتی از منطقه ای بودن امنیت هم ناشناخته تر یا مغفول تر است. در اصل، امنیت نه زاده قدرت، که زاده ی مناسبات اخلاقی- عرفی و ثباتی در روابط است که اجتماعات انسانی به آن می رسند. امنیت در حالت مثالی خود، گونه ای آرامش مدنی بین ملت های یک منطقه است که طی آن این ملت ها نه به دلیل انقیاد و تسلیم و شکست، بلکه با پذیرش ارزش های مشترکِ یک حیات منطقه ای، به آن نایل آمده اند. همچنان که در اجتماع ملی، در منطقه نیز نهایتاً امنیت تحقق فضیلت جمعی است و فضیلت جمعی با طراحی و برنامه ریزی و سناریونویسی یک قدرت سیاسی هژمون و طراحی برنامه ریزان آن ایجاد نمی شود، بلکه مولود تعامل و شناسایی است. حتی می توان فراتر رفت و گفت، امنیت در اساس خود، مفهومی در حوزه ی سیاست مدرن و متعلق به آن نیست. در سطحی محدودتر نیز می توان گفت، حقیقت فرهنگی یا انسانی امنیت، در متن پارادایم و ستفالیایی امنیت به خوبی درک نشده است. یا به بیانی دیگر، ظرفیت درک آن در چهارچوب این پارادایم، اندک و محدود است. امنیت به عنوان واقعیتی منطقه ای تا ملی، فرهنگی تا سیاسی، ناهشیار تا مبتنی بر آگاهی و بیشتر مبتنی بر عمومیت طلبی و تعاملات گسترده تا اِعمالِ مرزینگی و خاص گرایی ملی، حقیقتی است که با نگاهی بر مناسبات جوامع کهنی همچون ایران، چین و انگلستان، با اقوام و اجتماعات پیرامون خود بهتر قابل درک می شود.

نتیجه گیری: ایران، واقعیتی اصالتاً روحی

ماهیت اخلاقی- عرفی امنیت، دقیقاً تقابل آن با سیاست قدرت (یا سیاست ملی قدرت) را آشکار می سازد. به دلیل همین تقابل است که پیگیری امنیت ملی از طریق سیاست قدرت ملی، علیه احساس امنیت، هم در دولت های سوژه و هم در دولت عامل، عمل می کند و هر میزان آن سیاست بیش، این احساس کم تر خواهد بود. پس روشن است، هر چند اندکی تکان دهنده، که به عنوان یک فکر مرکزی در ایجاد ترتیبات امنیتی مناسب با دولت های منطقه و همسایه، جمهوری اسلامی باید برای افزایش امنیت و درست تر، برای کیفی سازی امنیت خود، مقولات و هنجارهای سیاسی مدرن مانند بیشینه سازی منافع ملی، افزایش قدرت ملی، دفاع ملی، پرستیژ ملی و دیگر مشتقات نظریه ملی در روابط بین الملل را، حداقل به دلیل نتایج خلاف تصور این مقولات (و نه به دیگر دلایل عاطفی، آرمانی و عقیدتی) کنار بگذارد. این کنار گذاردن، حتی شامل اراده ی تفاهمات و هماهنگی های منطقه ای از آن نوعی که تفکر دیپلماسی یک دولت ملی بخواهد معمار آن باشد، نیز می شود. بر عکس، قائل شدن به نفوذ متقابل و مزیت همگانی برای همه دولت ها در منطقه (و نه فقط نفوذ قائل شدن برای یک دولت ملی برنده به ضرر دیگر دولت ها)، این همانا سیاست برادری است؛ همان سیاستی است که امام خمینی نیز بر آن پای می فشرد و همانا سیاست ممکنی برای حل معمای جهانی امنیت است و چیزی است که امنیت را در جهان کنونی دولت های ملی، از امر موعود به امر موجود بدل می سازد؛ یعنی سیاست های رایج امنیت ملی به مثابه ی برخورد با منابع ناامنی (که در آن امنیت یک آرمان است) را به سیاست حصول خود امنیت تبدیل می کند.
در دفاع مؤثر از این رهیافت، مجدداً فقط کافی است به این قانون ساده در روابط بین الملل برسیم که سیاست قدرت (رئال پالیتیک) و سیاست نفوذ، به سیاست نگرانی و ناامنی منجر می شود و طی یک دوره باطل، مجدداً سیاست های نگرانی و ناامنی ملی، بر آتش سیاست قدرت و نفوذ ملی برای افزایش امنیت ملی می دمند و این یعنی آنکه سیاست های موجود امنیت ملی، بر تنش ناامنی در جهان، در عین و در ذهن، می افزایند. چرا در دیپلماسی ایرانی اتخاذ سیاست برادری با منطقه و همسایگان یک ضرورت و تنها انتخاب درست است و نه یک انتخاب بهتر از میان سایر انتخاب های ممکن؟ زیرا به حکم عقل سلیم، «گزینه ضروری» به جای «گزینه بهتر»، هنگامی وجود دارد که هر انتخاب دیگری غیر از گزینه ضروری به تخریب و ناامنی، تنش و خلاصه نتایج نامطلوب منجر شود و انتخاب رهیافت ملی گرایانه در خصوص امنیت، به چنین نتایجی منجر می شود. این را هم از یاد نبریم که برادری ورزیدن، ارتباط نزدیکی با رسالت مأبی اخلاقی نیرومندی دارد که در فرهنگ ایرانی مندرج است و گسترش این فرهنگ را در سطح جهانی تسهیل می سازد. احتمالاً ارتباط و نزدیکی بین برادریِ منطقه ای و گسترش یابی دولت اسلامی (و همه دولت های اسلامی)، همان رهیافت مرکزی امام خمینی از میان همه اولویت های سیاست خارجی و روابط بین الملل ایشان است.
خلاصه، تا وقتی که توجه «مستقل» و «مقدم» از سوی دولت ایرانی و دیگر دولت های ملی منطقه، معطوف به نیل به اهداف ملی و افزایش منافع ملی باشد و آن گونه که رایج است، این اهدف و منافع به طور ماهواً یک جانبه تعقیب شود، امنیت از نظر ذهنی فقط یک نظریه و از نظر عینی مطلوبیتی مربوط به آینده خواهد برد. به نحوی طنزآمیز، امنیت و منافع ملی هنگامی در دسترس قرار می گیرد که رویکرد سیاست خارجی یک دولت، نه ملی (معطوف به منافع ملی، پرستیژ ملی و...) بلکه منطقه ای باشد؛ به نحوی که دولت ملی خود را اصالتاً یک موجود منطقه ای بینگارد؛ یعنی درک ملی از نفع و ضرر خود، هویت خود، اهداف خود و منافع خود نداشته باشد و خود را اصولاً در سطح یک هستی منطقه ای و هم سود با منطقه ببیند و تعریف کند، در این زمینه ی مفهومی، هر چه کشوری در قیاس با دیگر کشورهای منطقه ی خود، ابعاد و ظرفیت های منطقه ای بیشتری داشته باشد، امکان بهره مندی اش از یک رشد گسترده منطقه ای، یا بهره مندی از یک روند گسترده ی هم سودی در منطقه خود، بیشتر خواهد بود.
یک سیاست خارجی مبتنی بر درک درست از زاینده بودن و اساس مندی حیات منطقه ای، ایجاب می کند که بر نهادینگی و درونی شدگی حس مرز و تمایز، خاصه روایت ملی از تمایز، فائق آییم؛ یعنی باید کوشید که داوری های ما در حالت اسارت در آن صورت نپذیرد ونباید گمان داشت که زندگی جمعی در هر لحظه باید با یادآوری هویت ملی به خویشتن خود جاری شود. از این رو در تفکر منطقه گرایانه به نحوی که پیش تر ذکر شد، فرهنگ و روحیه ی تمایز به فرهنگ و روحیه ی نزدیکی بدل می شود. در اینجا ذکر نکته ای بی راه نیست؛ گرچه با تشکیل هر هویتی، «دگری» نیز در برابر آن تولید می شود، اما هویت در هستی خود محتاج دگر(10) نیست. هویت بدون آگاهی به دیگری و حتی بدون آگاهی به خود هم وجود دارد و ادامه حیات می دهد. کارکرد «دگر» آن است که موجب آگاهی فرد یا جمع از هویت خویشتن می شود اما آن، هویت را خلق نمی کند. «دگر هویت ساز» وجود ندارد. دگر، هویت نمی سازد، هویت دگر می سازد. دگر، برجسته کننده است نه ایجاد کننده. دگر فقط حکایت گر وجود اجتماع یا فردی در آن سوی من (ما) است و از این رو، لزوماً یا ذاتاً تولید ناامنی نمی کند، بلکه ممکن است چنین کند. یک هویت کامل یا متکامل، دگرِ خود را خصیم خود نمی سازد. و این حسب اجماع، مشخصه فرهنگ (یا هویت) ایرانی است. فرهنگ ایرانی مجدداً، روحیه مؤانست و نزدیکی گرایی را در محیط های پیرامونی خود می پراکند و از این طریق، موجب گونه ای هژمونی اخلاقی یا مرجعیت روحی در محیط های پیرامون خود می شود.
فرهنگ یا روحیه نزدیکی اما برای ایران، نه یک هدف آتی که در واقع، واقعیتی موجود است. بسیاری از آگاهان تاریخ ایران تأکید می کنند که نفوذ فرهنگ ایرانی در طول تاریخ، نه ناشی ازحس مرزینگی و تفاوت طلبی، بلکه از حس نزدیکی های همه جانبه، میل به مفاهمه و جذب حاصل آمده است (واعظی، در حال انتشار).

نتیجه گیری: ایران و نظریه امنیت ملی

سخن نهایی آنکه فرهنگ و فردیت ایرانی خود به خود و به طور ناخودآگاه، مولد حسّ امنیت در فضاهای پیرامونی خود، یعنی منطقه است و نیازی به طراحی های نخبگان سیاسی و برنامه ریزی های دولتی ندارد و بلکه برعکس، این علیه آن عمل می کند. اتکای اصولی بر برنامه ریزی های کلان، علیه ژرفنای امنیت در ایران عمل می کند؛ به معنای آن که برعکس، دولت مدرن در ایران (یا روایت ملی از نهاد دولت در ایران)، همچون هر دولت ملی دیگر در سراسر جهان، خودبه خود و در هر عملِ خود، مستعد تولید ناامنی است. دولت ملی به خاطر ایدئولوژی بنیادگذار خود، ناسیونالیزم، نه به عنوان یک نیروی تمایزطلب و هویت گرا و خودنگر، بلکه به عنوان نیروی برتری طلب عمل می کند و ایده یک تمایز برتری طلبانه را درون خود حمل می کند و بر پیشانی هر اقدام خود، ولو آن اقدام مشارکت خواهی و تعامل طلبی باشد، آن را نمایش می دهد. نتیجه آنکه ایده ی دولت ملی و دیگر مفاهیم تابع و مشتقه ی آن به ویژه امنیت ملی، ضد ظرفیت های فرهنگی مندرج در تاریخ ایران عمل می کند و تاکنون به نحوی سوگناک، چنین نیز کرده است. در چنین فضای منفیِ نهادینه ای، شاید بهترین نظریه در سیاست خارجی ایران این است: دولت، همچون معمار خاموش گسترش روحیات همگرایانه ی ایرانی در منطقه است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Copenhagen School
2.Ole Waver
3.De Wild
4.Belfer Center for Science and International Affairs
5.National
6.Region
7.National State
8.National Interests
9.Nationality
10.Other

منابع تحقیق:
الف- فارسی
ابوالحسنی، سیدرحیم.1388. تعیین و سنجش مؤلفه های هویت ایرانی، تهران: مرکز تحقیقات استراتژیک.
افتخاری، اصغر. 1381.مراحل بنیادی اندیشه در مطالعات امنیت ملی، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
برلین، آیزایا. 1385. سرشت تلخ بشر، ترجمه لی لا سازگار، تهران: نشر ققنوس.
بوزان، باری. 1378.مردم، دولت ها و هراس، ترجمه پژوهشکده مطالعات راهبردی، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
پازارگاد، بهاء الدین. 1382. تاریخ فلسفه سیاسی، جلد اول، تهران: انتشارات زوار.
کاستلز، مانوئل. 1380. عصر اطلاعات، ترجمه حسن چاووشیان، جلد دوم، تهران: انتشارات طرح نو.
مرشایمر، جان. 1388. تراژدی سیاست قدرت های بزرگ، ترجمه ی غلامعلی چگنی زاده، تهران: وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات.
ماندل، رابرت. 1379. چهره متغیر امنیت ملی، ترجمه پژوهشکده مطالعات راهبردی، چاپ دوم، تهران: انتشارات پژوهشکده ی راهبردی.
واعظی، محمود. نظریه همسایگی، نظریه سیاست خارجی جمهوری اسلامی، تهران: مرکز تحقیقات استراتژیک (در دست انتشار).
وینسنت، اندرو. 1378. ایدئولوژی های مدرن سیاسی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران: نشر ققنوس.
هرتس، جان اچ. 1386. انترناسیونالیزم آرمانگرا و معضل امنیت، اندرو لینکلیتر، «آرمان گرایی و واقع گرایی». ترجمه لی لا سازگار، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.
یاروی، ایان و پرا لانگ، ساندرا (ویراستاران). 1382. جامعه باز پوپر پس از 50 سال، ترجمه مصطفی یونسی، نشرمرکز.
یاسپرس، کارل، اسپینوزا. 1378. ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: طرح نو.
ب - انگلیسی:
Anderson, Benedict. 1991. Imagined Communities, Reflections on the Origins and spread of Nationalism. London: Verso.
Arendt, Hannah.1968. Imperialism, New York: Harcourt Brace Jovanovich.
Chernoff, Fred. 2007. Theory and Mete Theory in International Relations, Abingdon: Palgrave.
Gellner, Ernest. 1964. Thought and Change. London: Weidenfeld.
Held, David,1997. Democracy, Nation-State and Global System, Economy and Society, Vol. 21,Issue 2.
Hough, Peter.2004.Understanding Global Security. Abingdon: Routledge.
Jones, Clive and Kennedy-Pipe, Caroline (ed). 2000. International Security in a Global Age. Portland: Frank Cass Publishers.
Kupper, Jessica. 1987. Political Science and Political Theory (ed). London: Routledge & Kegan Paul.
Nicholson,Michael. 2002. International Relations: A Concise Introduction. Basingstoke: Palgrave.
Sheehan, Michael.2005. International Security: An Analytical Survey. Boulder: Lynne Rienner Publishers Co.
Williams, Paul. 2008. Security Studies: An Introduction. Abingdon: Routledge.
منبع مقاله:
فصلنامه روابط خارجی، سال پنجم، شماره اول، بهار 1392، صص 261- 235.