مذاکره با آمریکا؛ خطای استراتژیک
مذاکره! مسئلهای که هر دو طرف درگیر و ذینفع در آن، یعنی ایران و آمریکا، از ظن و دیدگاه خود به آن مینگرند و این دو منظر، گاه آنچنان با هم فاصله دارند که گویا مانند دو خط موازی هیچ گاه همدیگر را قطع نخواهند کرد. گذشته
نویسنده: نعمت حسینی
مذاکره! مسئلهای که هر دو طرف درگیر و ذینفع در آن، یعنی ایران و آمریکا، از ظن و دیدگاه خود به آن مینگرند و این دو منظر، گاه آنچنان با هم فاصله دارند که گویا مانند دو خط موازی هیچ گاه همدیگر را قطع نخواهند کرد. گذشته از برخی دلایل و تحلیلهای سطحی که در این مورد مطرح میشود، به نظر میرسد که برای تحلیل این موضوع که چرا دو کشور بر سر برقراری روابط بین خودشان مذاکره نمیکنند باید کمی عمیقتر فکر نمود و با گذر از لایههای سطحی، ریشههای پنهان و ناپیدای این مسئله را بررسی کرد.
در این راستا و در قالب یک گزارهی کلی میتوان ادعا نمود که علتالعلل مشکلات دو کشور ریشه در جهانبینی و برداشت هر کدام از طرفین از مواضع طرف دیگر دارد و در ادامه، با تشریح کلیات این ادعا، به جزئیات نیز پرداخته خواهد شد.
آمریکا به عنوان یک کشور، بازیگری معقول در عرصهی سیاست خارجی است و عقلانیت یکی از اصول و پایههای اصلی تمام نظریات خردگرا در عرصهی روابط بینالملل است. عقلانیت در روابط بینالملل به این معناست که در محیط آنارشیک نظام بینالملل، دولتها مجبور به رفتاری عقلانی هستند و قبل از اقدام به هر عملی، باید هزینههای آن را محاسبه کنند و در یک فرآیند هزینهـفایده تصمیم بگیرند. در محیط آنارشیک نظام بینالملل، کشورها و بازیگران این نظام بر اساس اصل خودیاری، تنها به خود تکیه میکنند و میآموزند که برای بقا نمیتوان و نباید به دیگران دل بست. به قول چرچیل، در عرصهی روابط بینالملل، کشورها دوست و دشمن دائمی ندارند، بلکه منافع دائمی و همیشگی دارند. به عبارت دیگر، در نظریات اثباتگرا، این منافع ملی هستند که چراغ راهنمای سیاستگذاران و سیاستمداران محسوب میشوند.
در حالی که در نظریات فرااثباتگرا، منافع ملی به تنهایی نمیتواند اساس و پایهی تصمیمگیریها باشد و علاوه بر آن، فاکتورهای دیگری را نیز باید در فرآیند تصمیمگیری وارد نمود. با این تعریف، میتوان اذعان نمود که بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی، نگاه رهبران ایران به مسائل جهان و سیاست بینالملل، به رویکردهای انتقادی و فرااثباتگرا نزدیکتر است تا رویکردهای اثباتگرا. جمهوری اسلامی ایران در طول حیات خود و با تأسی به قانون اساسی خود، نشان داده که سیاست خارجیاش بیشتر از آبشخور نظریههای فرااثباتگرا سیراب شده است تا نظریات اثباتگرا و این موضوع چنان واضح و مبرهن است که اکثریت کسانی که در حوزهی سیاست خارجی ایران قلمفرسایی میکنند، اجماعی کامل و اتفاقنظری در این مورد دارند.
فاکتورهای فرااثباتگرایی به وفور در سیاست خارجی نظام جمهوری اسلامی ایران یافت میشود. این نظام، به عنوان یک نظام مردمی و برخاسته از افکار و اندیشههای حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)، در تقابل کامل با نظام استکبار جهانی است و مسائل را از دریچه و منظر هویتی و سازهانگارانه مینگرد. نظام جمهوری اسلامی ایران هویت خود را بر اساس حمایت از مستضعفان جهان و ستیز با نظام سلطه تعریف نموده است. واقعیت مذکور که در متن انقلاب و افکار حضرت امام به وضوح قابل رؤیت بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به صورت مکتوب و صریح در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران متبلور گشت. به عنوان نمونه، حضرت امام خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، چنین میگوید: «ما این واقعیت و حقیقت را بارها در سیاست خارجی و بینالمللی اسلامیمان اعلام کردهایم که در صدد گسترش اسلام در جهان و کم کردن سلطهی جهانخواران بوده و هستیم.» (صحیفهی نور، ج 25، ص 224)
همچنین ایشان در جای دیگری اظهار میدارند: «ما باید از مستضعفین جهان حمایت و پشتیبانی کنیم، زیرا اسلام پشتیبان تمان مستضعفان جهان است.» (صحیفهی نور، ج 12، ص 19 تا 24)
همچنین بر اساس اصل 154 قانون اساسی، ایران موظف به مبارزه با نظام سلطه است و از مبارزهی حقطلبانهی مستضعفین در برابر مستکبرین، در هر نقطه از جهان حمایت میکند (اصل 154). این موازین و میثاقها که در مقدمه و اصول گوناگون قانون اساسی به کرّات تکرار شده، نشاندهندهی این موضوع است که جمهوری اسلامی ایران سعادت انسان در کل جامعهی بشری را آرمان خود میداند و استقلال و آزادی و حکومت حق و عدل را حق همهی مردم جهان میداند. بنابراین از مبارزهی حقطلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان حمایت میکند.
قانون اساسی با توجه به محتوای اسلامی انقلاب ایران، که حرکتی برای پیروزی تمامی مستضعفین بر مستکبرین بود، زمینهی تداوم این انقلاب را در داخل و خارج کشور فراهم میکند، به ویژه در گسترش روابط بینالمللی، با دیگر جنبشهای اسلامی و مردمی میکوشد تا راه تشکیل امت واحد جهانی را هموار کند و استمرار به مبارزه در نجات ملل محروم و تحت ستم در تمامی جهان قوام یابد. با توجه به ماهیت این نهضت بزرگ، قانون اساسی تضمینکنندهی نفی هر گونه استبداد فکری و اجتماعی و انحصار اقتصادی است و در خط گسستن از سیستم استبدادی و سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان تلاش میکند (مقدمهی قانون اساسی). همچنین سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بر اساس دفاع از حقوق همهی مسلمانان جهان استوار است (اصل 152).
نظام جمهوری اسلامی ایران، بر خلاف دولتهای مادی، که از منطق نتیجه پیروی میکنند، از منطق مسئولیت در عرصهی بینالمللی تبعیت میکند. بر اساس این منطق، جمهوری اسلامی کنشها و رفتارهای خود را بر اساس پیامدها و نتایجی که به همراه دارد برنامهریزی نمیکند، بلکه اقدامات و کنشهای سیاست خارجی ایران بر اساس منطق مسئولیت قابل توجیه خواهد بود. جمهوری اسلامی ایران بر اساس رسالت خود و بر اساس اصول مصرح مندرج در قانون اساسی، بر پایهی تکالیفی چون عدالت، سعادت و تعالی برنامهریزی و عمل میکند.
این که در برخی تحلیلها دیده میشود اکنون که آمریکا آمادهی مذاکره است ما نیز چنین کنیم، ناشی از یک تحلیل سطحی و دور از واقعیت و یا به قول رهبر معظم انقلاب، آمیخته به برخی اغراض سیاسی خاص است. منشأ و خاستگاه این تفکرات از آنجا ناشی میشود که این دسته از تحلیلگران، بدون توجه به تبعات مذاکره و با یک سطحینگری محض به مسئله مینگرند.
مذاکرهای که آمریکاییها مدعی آن هستند مذاکرهای نخواهد بود که در آن ایالات متحده امتیازات زیادی به ایران بدهد. مذاکرهای که ایالات متحده به دنبال آن است گفتوگویی خواهد بود که در آن و طی یک پروسه، ایران از یک کشور ضدنظامسلطه به یک کشور سازگار و هماهنگ با استکبار جهانی تبدیل خواهد شد.
در این نوع از مذاکرات، این گونه نیست که بر سر مسائل سطحی گفتوگو شود. در این گفتگوها، ایالات متحده به دنبال قطع حمایت ایران از محور مقاومت خواهد بود و این یعنی مسخ و استحاله و تهی شدن نظام از فلسفه وجودی خود. در این نوع از مذاکرات ممکن است آمریکا امتیازات مادی زیادی به ایران بدهد، ولی باید دقت نمود که او در مقابل از ما چه میخواهد. قطعاً آمریکا با توجه به پایگاه لیبرالی خود، به دنبال اخذ امتیازات معنوی زیادی از ایران خواهد بود که پذیرفتن نظم موجود در جهان از سوی ایران در صدر این امتیازات جای خواهد داشت.
ایالات متحده، پس از توفیق در عملیاتی کردن اولین فاز از پروژهی تغییر رفتار ایران، یعنی پذیرفتن نظم فعلی حاکم بر دنیا و عدم اعتراض به آن، قطعاً به سراغ دومین فاز این پروژه، که میتوان آن را فاز ارزشی و آرمانی پروژه نامید، خواهد رفت. این فاز، با توجه به پایگاه لیبرالی این کشور، مهمترین قسمت پروژه برای وی خواهد بود و صدالبته آنان در کوتاهمدت به هیچ روی انتظار ندارند که فاز دوم پروژه به آسانی و در یک بازهی زمانی کوتاه انجام شود، بلکه این قسمت از پروژه را با صبر و تحمل بیشتری دنبال میکنند.
نظم فعلی حاکم بر جهان نظمی برخاسته از ارزشهای لیبرالدمکراسی است و ایالات متحده خود را میراثدار و حافظ این نظم میداند. از طرفی دیگر، آمریکا به عنوان کشوری که در صدر نظام بینالمللی حاکم بر دنیا قرار دارد، بیشتر از کشورهای دیگر از نظم موجود انتفاع میبرد. بنابراین طبیعی است که به دنبال حفظ وضع موجود باشد. طبیعی خواهد بود که آمریکا به عنوان پاسبان نظم موجود، در اقدامی اصلاحی، سعی بر این داشته باشد تا به منظور هرچه بهتر عمل نمودن سیستم و بیشینه کردن منافع خود، سیستم را بهینه کند و ایرادات موجود در سیستم را برطرف نماید. در این راستا، ایالات متحده سعی خواهد کرد که تمام کشورهای ناهمگون و ناسازگار با نظام بینالملل را با این نظم همراه و هماهنگ سازد.
از نظر آمریکا، ایران کشوری است که شاکله و ساختار نظم موجود را به چالش کشیده است. نظام بینالملل به رهبری آمریکا، به علت تفاوت بنیادینی که نظام غیرمادی جمهوری اسلامی ایران با نظام مادی لیبرالدمکراسی دارد، از ایران هراس دارد و از این نظر، در تقابل کامل با ایران است. ماهیت نظام سیاسی ایران به گونهای است که نظم فعلی محافظهکار و طرفدار حفظ وضع موجود دنیا را به چالش کشیده است.
نظام حاکم بر جمهوری اسلامی، نظامی مبتنی بر مردمسالاری دینی است که هرچند اشتراکاتی با نظام لیبرالدمکراسی غربی دارد، ولی تفاوتها و افتراقات بنیادی فراوانی نیز با آن دارد. بنمایهی اصلی لیبرالیسم، انسانمداری است؛ انسانی که معیار و مبنای همه چیز است. این انسان است که به کائنات معنی میبخشد و ارزشها را تعیین میکند. این انسان است که اراده میکند، فکر میکند، میسازد، انتخاب میکند، تعیین میکند؛ در حالی که در فرهنگ اسلام شیعی، ارادهی خداوند اصل است و ارادهی انسان در طول خواست و مشیت الهی است.
در این نگاه، بر خلاف نگاه خدامحورانه که خداوند و قوانین الهی در آن مشروعیتبخش همهی قوانین است، منافع مادی و معنوی این جهان، تعیینکننده است. در چنین شرایطی، دین هم مانند سایر کالاهای فکری و مادیای که عرضه میشوند، میتواند مشتری داشته باشد یا نداشته باشد. در نگاه انسانمحورانه، حتی دینداری در ذیل انسانمحوری قابل تعریف است. به عبارتی دین اگر هم حرفی برای گفتن داشته باشد، باید در خدمت انسان قرار گیرد. دینی خوب است که نیازهای این جهان انسان را تأمین کند.
از منظر ارزشهای لیبرالی، حاکمیت متعلق به مردم است و هیچ چیز حتی دین و خدا را نمیتوان در آن شراکت داد؛ در حالی که در نظام اسلامی، حاکمیت اصالتاً متعلق به خداوند است و تنها از طریق مردم و ملت اعمال میگردد. این موضوع به بهترین و صریحترین وجه در قانون اساسی انعکاس یافته است. به طوری که بر اساس اصل 56 قانون اساسی، حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است.
از سویی دیگر، سیاست خارجی آمریکا در طول تاریخ، از یک مشرب لیبرالی سیراب شده است و حتی در برهههای از زمان و علیالخصوص در دوران جنگ سرد که ایالات متحده از منش لیبرالی خود در سیاست خارجی فاصله میگرفت، به خاطر رقابت با ابرقدرت شوروی بود و هر زمان که احساس میکرد سایهی رقیب بر سر او سنگینی نمیکند، به سیاست لیبرالی خود بازمیگشت. پرواضح است اکنون که جنگ سرد تمام شده و به قول حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) شوروی به زبالهدان تاریخ پیوسته است و آثار آن را در موزهها باید جست، دیگر سیاستمداران آمریکایی لزومی به دوری از روش و منش لیبرالی خود نمیبینند.
بنابراین باید پذیرفت که سیاست خارجی اعلانی و اعمالی ایلات متحده پس از جنگ سرد یکسره لیبرالی شده است و نظریهپردازان آمریکایی متأثر از این فضا، ایدهها و افکار خود را بر سیاستگذاران آمریکایی عرضه میکنند. سیاست خارجی آمریکا در دوران پس از جنگ سرد قطعاً متأثر از افکار و اندیشههای هانتینگتون و فوکویاما و دیگر اندیشمندانی است که رها از فشار شوروی، به اشاعهی افکار و ایدههای خود میپردازند.
فرانسیس فوکویاما با انتشار مقالهای در سال 1989 در مجلهی «نشنالاینترست» ادعا نمود که تنها ایدئولوژی حاکم بر دنیا لیبرالدمکراسی است. به اعتقاد وی، لیبرالدمکراسی در طول حیات خود توانسته است حریفان سرسختی مانند فاشیسم و کمونیسم را شکست دهد و امروزه نیز این نظام، به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده است که همهی کشورها و جوامع باید در برابر آن تسلیم شوند. آخرین حد تلاشها و مبارزات ایدئولوژیهای مختلف در دنیا، در نهایت در قالب ایدئولوژی لیبرالدمکراسی سر برآورده است. بنابراین تصور اینکه نظام سیاسی بهتر و مناسبتری به عنوان آلترناتیو یا بدیل میتواند جایگزین این نظام شود وجود ندارد.
همچنین ساموئل هانتینگتون، در مقالهای که در سال 1993 در نشریهی «فارینافرز» به چاپ رساند، مدعی جنگ بین تمدنها گردید. وی به رهبران آمریکا توصیه میکند که ایالات متحده باید فرهنگ و ارزشهای خود را در هر کجا که با فرهنگ آمریکا ناهمگون است بگستراند و در این راه، حتی از کوچکترین فرصتی که نظام بینالملل در اختیار او قرار میدهد غافل نماند. هانتینگتون میگوید آنچه ما را جهانی کرده «مگناکارتا» بوده است. مگنا کارتا و دمکراسی از اصول و ارزشهای اولیهی غربی محسوب میشود و یکی از محکمترین پایههای استثناگرایی آمریکاییان و نقطهی عزیمت نوع تفکر آمریکایی است و به همین علت، آمریکا گسترش لیبرالیسم را در جهت گسترش مگناکارتا و ارزشهای غربی میداند.
نویسنده در سطور پیشین، به فراخور وسعت این نوشتار، کوشیده است تا عمق فاصله و شکاف بین دو دیدگاه ایرانی و آمریکایی را نشان دهد. این اختلافنظر میتواند یادآور داستان «فیل در خانهی تاریکی» مولانا باشد که هر کسی برداشت خاص خود را از موضوع بیان میکند و هر کسی از ظن خود یار آن دیگری میگردد.
همان طور که نشان داده شد، اختلافنظر طرفین آن قدر وسیع و عمیق است که امکان نشستن این دو کشور بر سر یک میز به تنهایی و بدون هیچ گونه واسطهای تقریباً غیرممکن شده است. در میز مذاکرهی ایران و آمریکا، طرفین آنچنان با هم اختلافنظر دارند که گویا حرفهای یکدیگر را از اساس نمیفهمند.
اگر بپذیریم که ایالات متحده به عنوان یک «بازیگر منطقی» و عقلانی در صحنهی سیاست بینالملل به ایفای نقش میپردازد، ناگزیر به پذیرش این واقعیت هستیم که این کشور با محاسبهی تمام منافع و مضار احتمالی بر سر میز مذاکره خواهد نشست و قطعاً در هر زمان که احساس کند در مذاکره چیزی میتواند به دست آورد، وارد فرآیند مذاکره با ایران خواهد شد و در غیر این صورت، هرگز وارد مذاکره نخواهد گردید. بنابراین با توجه به آنچه گفته شد، مشخص است که میز مذاکرهی آمریکا یک میز معمولی نخواهد بود و آنها در این مذاکره، ارزشهای بنیادی ما را به چالش خواهند کشید.
از طرف دیگر، با توجه به نص صریح قانون اساسی، که تبلور خواست و ارادهی ملت ایران است و با عنایت به توصیههای حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) قطعاً ما نمیتوانیم با نظام سلطه کنار بیاییم؛ چرا که به قول امام، رابطهی ما با آمریکا مانند رابطهی گرگ و میش است؛ یعنی تا زمانی که ما بر اساس قانون اساسی، هویت و هستی خود را بر اساس تقابل با نظام سلطه تعریف میکنیم، رابطهی گرگ و میش ادامه دارد. بنابراین گذر از قانون اساسی و فرمایشات رهبر انقلاب نمیتواند پاسخی برای سؤال فوق باشد؛ بلکه دقیقاً برعکس، باید پاسخ را در تمسک به فرمایشات مقام معظم رهبری جست.
از نظر ایشان مهمترین سنگری که در صورت هوشیاری مردم و حکومت، آمریکا هیچ وقت موفق به زدن آن نخواهد شد سنگر داخلی است. اساس و پایهی این سنگر بر مفهوم رضایت مردم استوار است. بر اساس این نظریه، سرمایهی اصلی حکومت، مردم و حضور آنها در صحنه است و به بیانی، مردم ولینعمت انقلاب هستند و مادامی که مردم به پشتیبانی از حکومت در صحنه حضور دارند، هیچ قدرتی نمیتواند بر ما مسلط شود؛ چرا که هزینههای این عمل برای نظام بینالملل و آمریکا زیاد خواهد شد و از آنجایی که آمریکا کنشگری منطقی در صحنهی جهانی است، به هیچ وجه تا زمانی که مطمئن نگردد منافع تعرض به ایران بیشتر از هزینههای آن خواهد شد، دست به این اقدام نخواهد زد.
آمریکا بازیگری منطقی است و هیچ گاه در شرایطی که انجام یک عمل هزینههای زیادی برایش دارد وارد میدان نمیشود. آمریکا تنها زمانی وارد گود میشود که مطمئن شود برنده خواهد بود. در شرایطی که اکثریت مردم در حمایت از نظام مصمم باشند، هزینههای آمریکا بالا میرود و قطعاً این کشور وارد عرصه نخواهد شد. بنابراین در درجهی اول، آنها سعی خواهند نمود که مردم (عامل هزینهزا) را از پشت نظام دور کنند.
حضور مردم در صحنه و حمایت آنها از نظام، ارزشمندترین متاعی است که نظام در اختیار دارد و نباید اجازه داد تا برخی غافلان، از سر دلسوزی، این سرمایهی گرانسنگ را به باد دهند. این خیلی مهم است که بدانیم آمریکا دست به هر اقدامی خواهد زد تا مردم از حکومت رویگردان شوند؛ چرا که این کشور با آگاهی و فراست کامل میداند تا زمانی که مردم، پشت حکومت حضور داشته باشند، هزینههای مقابله یا حملهی احتمالی به ایران بسیار زیاد خواهد بود.
و بسیار مهمتر خواهد بود تا اجازه ندهیم به هیچ روی، مردم از حکومت دلسرد شوند؛ چرا که لیبرالهای آمریکایی دقیقاً منتظر خاموش شدن شعلههای امید مردم هستند. یادمان باشد در طول روابط ایران و آمریکا بزرگترین و بیشترین ضربات، همواره از سوی لیبرالها و دمکراتهای آمریکایی به کشورمان وارد شده است و نه محافظهکاران و جمهوریخواهان.
منبع مقاله :
برهان
در این راستا و در قالب یک گزارهی کلی میتوان ادعا نمود که علتالعلل مشکلات دو کشور ریشه در جهانبینی و برداشت هر کدام از طرفین از مواضع طرف دیگر دارد و در ادامه، با تشریح کلیات این ادعا، به جزئیات نیز پرداخته خواهد شد.
بیان کلیات
قبل از بررسی جزئیات، آنچه در کلان قضیه باید به آن پرداخته شود این است که نگاه آمریکا به مسائل جهانی نگاهی متأثر از رویکردها و نظریات خردگرا در عرصة روابط بینالملل است و بالطبع در جزئیات نیز، این نگاه و طرز فکر در اندیشه و نظرگاه رهبران ایالات متحده جاری و حکمفرماست. آمریکاییها مذاکره را از دریچهی نظریات خردگرا دنبال میکنند و پیرو منطق نتیجه در مذاکره هستند. از نظر آنها، هر حرکتی باید به نتیجهای منفعتآمیز ختم گردد.آمریکا به عنوان یک کشور، بازیگری معقول در عرصهی سیاست خارجی است و عقلانیت یکی از اصول و پایههای اصلی تمام نظریات خردگرا در عرصهی روابط بینالملل است. عقلانیت در روابط بینالملل به این معناست که در محیط آنارشیک نظام بینالملل، دولتها مجبور به رفتاری عقلانی هستند و قبل از اقدام به هر عملی، باید هزینههای آن را محاسبه کنند و در یک فرآیند هزینهـفایده تصمیم بگیرند. در محیط آنارشیک نظام بینالملل، کشورها و بازیگران این نظام بر اساس اصل خودیاری، تنها به خود تکیه میکنند و میآموزند که برای بقا نمیتوان و نباید به دیگران دل بست. به قول چرچیل، در عرصهی روابط بینالملل، کشورها دوست و دشمن دائمی ندارند، بلکه منافع دائمی و همیشگی دارند. به عبارت دیگر، در نظریات اثباتگرا، این منافع ملی هستند که چراغ راهنمای سیاستگذاران و سیاستمداران محسوب میشوند.
در حالی که در نظریات فرااثباتگرا، منافع ملی به تنهایی نمیتواند اساس و پایهی تصمیمگیریها باشد و علاوه بر آن، فاکتورهای دیگری را نیز باید در فرآیند تصمیمگیری وارد نمود. با این تعریف، میتوان اذعان نمود که بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی، نگاه رهبران ایران به مسائل جهان و سیاست بینالملل، به رویکردهای انتقادی و فرااثباتگرا نزدیکتر است تا رویکردهای اثباتگرا. جمهوری اسلامی ایران در طول حیات خود و با تأسی به قانون اساسی خود، نشان داده که سیاست خارجیاش بیشتر از آبشخور نظریههای فرااثباتگرا سیراب شده است تا نظریات اثباتگرا و این موضوع چنان واضح و مبرهن است که اکثریت کسانی که در حوزهی سیاست خارجی ایران قلمفرسایی میکنند، اجماعی کامل و اتفاقنظری در این مورد دارند.
فاکتورهای فرااثباتگرایی به وفور در سیاست خارجی نظام جمهوری اسلامی ایران یافت میشود. این نظام، به عنوان یک نظام مردمی و برخاسته از افکار و اندیشههای حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)، در تقابل کامل با نظام استکبار جهانی است و مسائل را از دریچه و منظر هویتی و سازهانگارانه مینگرد. نظام جمهوری اسلامی ایران هویت خود را بر اساس حمایت از مستضعفان جهان و ستیز با نظام سلطه تعریف نموده است. واقعیت مذکور که در متن انقلاب و افکار حضرت امام به وضوح قابل رؤیت بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به صورت مکتوب و صریح در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران متبلور گشت. به عنوان نمونه، حضرت امام خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، چنین میگوید: «ما این واقعیت و حقیقت را بارها در سیاست خارجی و بینالمللی اسلامیمان اعلام کردهایم که در صدد گسترش اسلام در جهان و کم کردن سلطهی جهانخواران بوده و هستیم.» (صحیفهی نور، ج 25، ص 224)
همچنین ایشان در جای دیگری اظهار میدارند: «ما باید از مستضعفین جهان حمایت و پشتیبانی کنیم، زیرا اسلام پشتیبان تمان مستضعفان جهان است.» (صحیفهی نور، ج 12، ص 19 تا 24)
همچنین بر اساس اصل 154 قانون اساسی، ایران موظف به مبارزه با نظام سلطه است و از مبارزهی حقطلبانهی مستضعفین در برابر مستکبرین، در هر نقطه از جهان حمایت میکند (اصل 154). این موازین و میثاقها که در مقدمه و اصول گوناگون قانون اساسی به کرّات تکرار شده، نشاندهندهی این موضوع است که جمهوری اسلامی ایران سعادت انسان در کل جامعهی بشری را آرمان خود میداند و استقلال و آزادی و حکومت حق و عدل را حق همهی مردم جهان میداند. بنابراین از مبارزهی حقطلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان حمایت میکند.
قانون اساسی با توجه به محتوای اسلامی انقلاب ایران، که حرکتی برای پیروزی تمامی مستضعفین بر مستکبرین بود، زمینهی تداوم این انقلاب را در داخل و خارج کشور فراهم میکند، به ویژه در گسترش روابط بینالمللی، با دیگر جنبشهای اسلامی و مردمی میکوشد تا راه تشکیل امت واحد جهانی را هموار کند و استمرار به مبارزه در نجات ملل محروم و تحت ستم در تمامی جهان قوام یابد. با توجه به ماهیت این نهضت بزرگ، قانون اساسی تضمینکنندهی نفی هر گونه استبداد فکری و اجتماعی و انحصار اقتصادی است و در خط گسستن از سیستم استبدادی و سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان تلاش میکند (مقدمهی قانون اساسی). همچنین سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بر اساس دفاع از حقوق همهی مسلمانان جهان استوار است (اصل 152).
نظام جمهوری اسلامی ایران، بر خلاف دولتهای مادی، که از منطق نتیجه پیروی میکنند، از منطق مسئولیت در عرصهی بینالمللی تبعیت میکند. بر اساس این منطق، جمهوری اسلامی کنشها و رفتارهای خود را بر اساس پیامدها و نتایجی که به همراه دارد برنامهریزی نمیکند، بلکه اقدامات و کنشهای سیاست خارجی ایران بر اساس منطق مسئولیت قابل توجیه خواهد بود. جمهوری اسلامی ایران بر اساس رسالت خود و بر اساس اصول مصرح مندرج در قانون اساسی، بر پایهی تکالیفی چون عدالت، سعادت و تعالی برنامهریزی و عمل میکند.
بیان جزئیات
این دو نگاه متفاوت در کلان موضوع، از سوی هر دو کشور ایران و آمریکا، به اجزای سیاست خارجی آنها نیز تسری یافته و باعث شده است که مسئلهی مذاکره به عنوان یک جز از سیاست خارجی، به یک موضوع بسیار پیچیدهی غامض و تقریباً لاینحل در روابط دو کشور تبدیل شود و علیرغم تمام الزامات موجود، این ارتباط قوام نگیرد. نتیجه اینکه در فضای مهآلود و مبهم ناشی از نبود ارتباط بین دو طرف، تحلیلها و گمانهزنیها نیز سطحی و غیرعلمی شده است و نویسندگان و تحلیلگران دو کشور، هرچند مطالب زیادی را در رسانهها و مطبوعات خود انتشار دادهاند، ولیکن به علت عدم شناخت کافی از طرف مقابل، نتوانستهاند ادبیاتی درخور و شایستهی این مبحث فراهم آورند.این که در برخی تحلیلها دیده میشود اکنون که آمریکا آمادهی مذاکره است ما نیز چنین کنیم، ناشی از یک تحلیل سطحی و دور از واقعیت و یا به قول رهبر معظم انقلاب، آمیخته به برخی اغراض سیاسی خاص است. منشأ و خاستگاه این تفکرات از آنجا ناشی میشود که این دسته از تحلیلگران، بدون توجه به تبعات مذاکره و با یک سطحینگری محض به مسئله مینگرند.
مذاکرهای که آمریکاییها مدعی آن هستند مذاکرهای نخواهد بود که در آن ایالات متحده امتیازات زیادی به ایران بدهد. مذاکرهای که ایالات متحده به دنبال آن است گفتوگویی خواهد بود که در آن و طی یک پروسه، ایران از یک کشور ضدنظامسلطه به یک کشور سازگار و هماهنگ با استکبار جهانی تبدیل خواهد شد.
در این نوع از مذاکرات، این گونه نیست که بر سر مسائل سطحی گفتوگو شود. در این گفتگوها، ایالات متحده به دنبال قطع حمایت ایران از محور مقاومت خواهد بود و این یعنی مسخ و استحاله و تهی شدن نظام از فلسفه وجودی خود. در این نوع از مذاکرات ممکن است آمریکا امتیازات مادی زیادی به ایران بدهد، ولی باید دقت نمود که او در مقابل از ما چه میخواهد. قطعاً آمریکا با توجه به پایگاه لیبرالی خود، به دنبال اخذ امتیازات معنوی زیادی از ایران خواهد بود که پذیرفتن نظم موجود در جهان از سوی ایران در صدر این امتیازات جای خواهد داشت.
ایالات متحده، پس از توفیق در عملیاتی کردن اولین فاز از پروژهی تغییر رفتار ایران، یعنی پذیرفتن نظم فعلی حاکم بر دنیا و عدم اعتراض به آن، قطعاً به سراغ دومین فاز این پروژه، که میتوان آن را فاز ارزشی و آرمانی پروژه نامید، خواهد رفت. این فاز، با توجه به پایگاه لیبرالی این کشور، مهمترین قسمت پروژه برای وی خواهد بود و صدالبته آنان در کوتاهمدت به هیچ روی انتظار ندارند که فاز دوم پروژه به آسانی و در یک بازهی زمانی کوتاه انجام شود، بلکه این قسمت از پروژه را با صبر و تحمل بیشتری دنبال میکنند.
نظم فعلی حاکم بر جهان نظمی برخاسته از ارزشهای لیبرالدمکراسی است و ایالات متحده خود را میراثدار و حافظ این نظم میداند. از طرفی دیگر، آمریکا به عنوان کشوری که در صدر نظام بینالمللی حاکم بر دنیا قرار دارد، بیشتر از کشورهای دیگر از نظم موجود انتفاع میبرد. بنابراین طبیعی است که به دنبال حفظ وضع موجود باشد. طبیعی خواهد بود که آمریکا به عنوان پاسبان نظم موجود، در اقدامی اصلاحی، سعی بر این داشته باشد تا به منظور هرچه بهتر عمل نمودن سیستم و بیشینه کردن منافع خود، سیستم را بهینه کند و ایرادات موجود در سیستم را برطرف نماید. در این راستا، ایالات متحده سعی خواهد کرد که تمام کشورهای ناهمگون و ناسازگار با نظام بینالملل را با این نظم همراه و هماهنگ سازد.
از نظر آمریکا، ایران کشوری است که شاکله و ساختار نظم موجود را به چالش کشیده است. نظام بینالملل به رهبری آمریکا، به علت تفاوت بنیادینی که نظام غیرمادی جمهوری اسلامی ایران با نظام مادی لیبرالدمکراسی دارد، از ایران هراس دارد و از این نظر، در تقابل کامل با ایران است. ماهیت نظام سیاسی ایران به گونهای است که نظم فعلی محافظهکار و طرفدار حفظ وضع موجود دنیا را به چالش کشیده است.
نظام حاکم بر جمهوری اسلامی، نظامی مبتنی بر مردمسالاری دینی است که هرچند اشتراکاتی با نظام لیبرالدمکراسی غربی دارد، ولی تفاوتها و افتراقات بنیادی فراوانی نیز با آن دارد. بنمایهی اصلی لیبرالیسم، انسانمداری است؛ انسانی که معیار و مبنای همه چیز است. این انسان است که به کائنات معنی میبخشد و ارزشها را تعیین میکند. این انسان است که اراده میکند، فکر میکند، میسازد، انتخاب میکند، تعیین میکند؛ در حالی که در فرهنگ اسلام شیعی، ارادهی خداوند اصل است و ارادهی انسان در طول خواست و مشیت الهی است.
در این نگاه، بر خلاف نگاه خدامحورانه که خداوند و قوانین الهی در آن مشروعیتبخش همهی قوانین است، منافع مادی و معنوی این جهان، تعیینکننده است. در چنین شرایطی، دین هم مانند سایر کالاهای فکری و مادیای که عرضه میشوند، میتواند مشتری داشته باشد یا نداشته باشد. در نگاه انسانمحورانه، حتی دینداری در ذیل انسانمحوری قابل تعریف است. به عبارتی دین اگر هم حرفی برای گفتن داشته باشد، باید در خدمت انسان قرار گیرد. دینی خوب است که نیازهای این جهان انسان را تأمین کند.
از منظر ارزشهای لیبرالی، حاکمیت متعلق به مردم است و هیچ چیز حتی دین و خدا را نمیتوان در آن شراکت داد؛ در حالی که در نظام اسلامی، حاکمیت اصالتاً متعلق به خداوند است و تنها از طریق مردم و ملت اعمال میگردد. این موضوع به بهترین و صریحترین وجه در قانون اساسی انعکاس یافته است. به طوری که بر اساس اصل 56 قانون اساسی، حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است.
از سویی دیگر، سیاست خارجی آمریکا در طول تاریخ، از یک مشرب لیبرالی سیراب شده است و حتی در برهههای از زمان و علیالخصوص در دوران جنگ سرد که ایالات متحده از منش لیبرالی خود در سیاست خارجی فاصله میگرفت، به خاطر رقابت با ابرقدرت شوروی بود و هر زمان که احساس میکرد سایهی رقیب بر سر او سنگینی نمیکند، به سیاست لیبرالی خود بازمیگشت. پرواضح است اکنون که جنگ سرد تمام شده و به قول حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) شوروی به زبالهدان تاریخ پیوسته است و آثار آن را در موزهها باید جست، دیگر سیاستمداران آمریکایی لزومی به دوری از روش و منش لیبرالی خود نمیبینند.
بنابراین باید پذیرفت که سیاست خارجی اعلانی و اعمالی ایلات متحده پس از جنگ سرد یکسره لیبرالی شده است و نظریهپردازان آمریکایی متأثر از این فضا، ایدهها و افکار خود را بر سیاستگذاران آمریکایی عرضه میکنند. سیاست خارجی آمریکا در دوران پس از جنگ سرد قطعاً متأثر از افکار و اندیشههای هانتینگتون و فوکویاما و دیگر اندیشمندانی است که رها از فشار شوروی، به اشاعهی افکار و ایدههای خود میپردازند.
فرانسیس فوکویاما با انتشار مقالهای در سال 1989 در مجلهی «نشنالاینترست» ادعا نمود که تنها ایدئولوژی حاکم بر دنیا لیبرالدمکراسی است. به اعتقاد وی، لیبرالدمکراسی در طول حیات خود توانسته است حریفان سرسختی مانند فاشیسم و کمونیسم را شکست دهد و امروزه نیز این نظام، به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده است که همهی کشورها و جوامع باید در برابر آن تسلیم شوند. آخرین حد تلاشها و مبارزات ایدئولوژیهای مختلف در دنیا، در نهایت در قالب ایدئولوژی لیبرالدمکراسی سر برآورده است. بنابراین تصور اینکه نظام سیاسی بهتر و مناسبتری به عنوان آلترناتیو یا بدیل میتواند جایگزین این نظام شود وجود ندارد.
همچنین ساموئل هانتینگتون، در مقالهای که در سال 1993 در نشریهی «فارینافرز» به چاپ رساند، مدعی جنگ بین تمدنها گردید. وی به رهبران آمریکا توصیه میکند که ایالات متحده باید فرهنگ و ارزشهای خود را در هر کجا که با فرهنگ آمریکا ناهمگون است بگستراند و در این راه، حتی از کوچکترین فرصتی که نظام بینالملل در اختیار او قرار میدهد غافل نماند. هانتینگتون میگوید آنچه ما را جهانی کرده «مگناکارتا» بوده است. مگنا کارتا و دمکراسی از اصول و ارزشهای اولیهی غربی محسوب میشود و یکی از محکمترین پایههای استثناگرایی آمریکاییان و نقطهی عزیمت نوع تفکر آمریکایی است و به همین علت، آمریکا گسترش لیبرالیسم را در جهت گسترش مگناکارتا و ارزشهای غربی میداند.
نویسنده در سطور پیشین، به فراخور وسعت این نوشتار، کوشیده است تا عمق فاصله و شکاف بین دو دیدگاه ایرانی و آمریکایی را نشان دهد. این اختلافنظر میتواند یادآور داستان «فیل در خانهی تاریکی» مولانا باشد که هر کسی برداشت خاص خود را از موضوع بیان میکند و هر کسی از ظن خود یار آن دیگری میگردد.
همان طور که نشان داده شد، اختلافنظر طرفین آن قدر وسیع و عمیق است که امکان نشستن این دو کشور بر سر یک میز به تنهایی و بدون هیچ گونه واسطهای تقریباً غیرممکن شده است. در میز مذاکرهی ایران و آمریکا، طرفین آنچنان با هم اختلافنظر دارند که گویا حرفهای یکدیگر را از اساس نمیفهمند.
نتیجهگیری و راهکار
چه باید کرد؟ اکنون که نظام بینالملل به رهبری آمریکا تصمیم گرفته است تا از طریق در تنگنا قرار دادن و تحریم اقتصاد ایران، زدن سنگرها و پایگاههای ایران در منطقه، مانند اعمال فشار به سوریه، حزبالله لبنان و مقاومت فلسطین، تحریم رسانهای سازمانیافته علیه ایران و حذف شبکههای انگلیسیزبان پرستیوی و اسپانیولیزبان هیسپانتیوی از ماهوارههای دنیا، از یک طرف و سنگربندی علیه ایران، مانند استقرار سامانهی موشکی پاتریوت در ترکیه و برخی کشورهای حوزهی خلیج فارس و حذف نام گروهک منافقین از فهرست سازمانهای تروریستی، از طرف دیگر، ایران را به پای میز مذاکرهی نابرابر بکشاند و در نهایت جمهوری اسلامی را در برابر خواستههای آمریکا تسلیم و مجبور به هماهنگ شدن با نظام بینالملل کند، ما چه باید بکنیم؟اگر بپذیریم که ایالات متحده به عنوان یک «بازیگر منطقی» و عقلانی در صحنهی سیاست بینالملل به ایفای نقش میپردازد، ناگزیر به پذیرش این واقعیت هستیم که این کشور با محاسبهی تمام منافع و مضار احتمالی بر سر میز مذاکره خواهد نشست و قطعاً در هر زمان که احساس کند در مذاکره چیزی میتواند به دست آورد، وارد فرآیند مذاکره با ایران خواهد شد و در غیر این صورت، هرگز وارد مذاکره نخواهد گردید. بنابراین با توجه به آنچه گفته شد، مشخص است که میز مذاکرهی آمریکا یک میز معمولی نخواهد بود و آنها در این مذاکره، ارزشهای بنیادی ما را به چالش خواهند کشید.
از طرف دیگر، با توجه به نص صریح قانون اساسی، که تبلور خواست و ارادهی ملت ایران است و با عنایت به توصیههای حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) قطعاً ما نمیتوانیم با نظام سلطه کنار بیاییم؛ چرا که به قول امام، رابطهی ما با آمریکا مانند رابطهی گرگ و میش است؛ یعنی تا زمانی که ما بر اساس قانون اساسی، هویت و هستی خود را بر اساس تقابل با نظام سلطه تعریف میکنیم، رابطهی گرگ و میش ادامه دارد. بنابراین گذر از قانون اساسی و فرمایشات رهبر انقلاب نمیتواند پاسخی برای سؤال فوق باشد؛ بلکه دقیقاً برعکس، باید پاسخ را در تمسک به فرمایشات مقام معظم رهبری جست.
از نظر ایشان مهمترین سنگری که در صورت هوشیاری مردم و حکومت، آمریکا هیچ وقت موفق به زدن آن نخواهد شد سنگر داخلی است. اساس و پایهی این سنگر بر مفهوم رضایت مردم استوار است. بر اساس این نظریه، سرمایهی اصلی حکومت، مردم و حضور آنها در صحنه است و به بیانی، مردم ولینعمت انقلاب هستند و مادامی که مردم به پشتیبانی از حکومت در صحنه حضور دارند، هیچ قدرتی نمیتواند بر ما مسلط شود؛ چرا که هزینههای این عمل برای نظام بینالملل و آمریکا زیاد خواهد شد و از آنجایی که آمریکا کنشگری منطقی در صحنهی جهانی است، به هیچ وجه تا زمانی که مطمئن نگردد منافع تعرض به ایران بیشتر از هزینههای آن خواهد شد، دست به این اقدام نخواهد زد.
آمریکا بازیگری منطقی است و هیچ گاه در شرایطی که انجام یک عمل هزینههای زیادی برایش دارد وارد میدان نمیشود. آمریکا تنها زمانی وارد گود میشود که مطمئن شود برنده خواهد بود. در شرایطی که اکثریت مردم در حمایت از نظام مصمم باشند، هزینههای آمریکا بالا میرود و قطعاً این کشور وارد عرصه نخواهد شد. بنابراین در درجهی اول، آنها سعی خواهند نمود که مردم (عامل هزینهزا) را از پشت نظام دور کنند.
حضور مردم در صحنه و حمایت آنها از نظام، ارزشمندترین متاعی است که نظام در اختیار دارد و نباید اجازه داد تا برخی غافلان، از سر دلسوزی، این سرمایهی گرانسنگ را به باد دهند. این خیلی مهم است که بدانیم آمریکا دست به هر اقدامی خواهد زد تا مردم از حکومت رویگردان شوند؛ چرا که این کشور با آگاهی و فراست کامل میداند تا زمانی که مردم، پشت حکومت حضور داشته باشند، هزینههای مقابله یا حملهی احتمالی به ایران بسیار زیاد خواهد بود.
و بسیار مهمتر خواهد بود تا اجازه ندهیم به هیچ روی، مردم از حکومت دلسرد شوند؛ چرا که لیبرالهای آمریکایی دقیقاً منتظر خاموش شدن شعلههای امید مردم هستند. یادمان باشد در طول روابط ایران و آمریکا بزرگترین و بیشترین ضربات، همواره از سوی لیبرالها و دمکراتهای آمریکایی به کشورمان وارد شده است و نه محافظهکاران و جمهوریخواهان.
منبع مقاله :
برهان
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}