نویسنده: رابرت هایلبرونر
مترجم: احمد شهسا



 

این صدای یوزف شومپیتر (1) است. هیچ کس این مرد کوچک اندام، سیه چرده و اشراف منش را با آن سلیقه اش در نوشتن نثر دراماتیک و رفتار و حرکات نمایشی بدرستی نشناخته است. جالب است که او بعدها درباره ی خود اظهار داشته است که در زندگی همواره سه آرزو را در دل می پرورانده است: عاشق پیشه ای مهم و سرشناس، سوارکاری قابل و مشهور و اقتصاددان بزرگی بشود. او معتقد است که از این سه به دو آرزویش رسیده است.عقیده ی همگان این است که او آدمی برجسته بود- و در عین حال سرگشته ومضطرب. شاگردانش در هاروارد شکایت داشتند که وضع او هیچ وقت قابل پیش بینی نبود و کاملا حق با آنهاست. در سن حساس 27 سالگی- معلمش در حق اواظهار داشته است که او هیچ وقت مبتدی نبوده است- شومپیتر با نشان دادن راه کاملا تازه ای در فرایند رشد اقتصادی، دنیای اقتصاد را یکباره به هم زد و در سی سالگی با ارائه ی تاریخ شکوهمندی از دکترین های اقتصادی سیمای دیگری به آن بخشید. اما شاگردانی که در دهه ی 1930 در کلاسهای درس او حضور می یافتند از بیانات این شارح رشد سرمایه داری غرق تعجب شدند که با شادی اظهار می داشت که این کسادیها، بیش از آنکه شرور مطلق اجتماعی باشند، برای نظام اقتصادی عملا حکم «دوش آب سرد» را دارند!
با گذشت زمان شهرت او بالا گرفت- سرگشتگی و اضطراب اوهم. به دنبال کتابهای اولیه اش کتاب مهمی در باب دوره های بازرگانی (2) نوشت و بعد در 1942- چند سال پیش از مرگش- یکی از بحث انگیزترین کتابهایی را که درباره ی آینده ی سرمایه داری نوشته شده بود نشر داد: کتاب سرمایه داری،سوسیالیسم و دموکراسی(3). اما هنوز لازم بود شاگردانش این واقعیت را بپذیرند که او یکی از محافظه کاران است: «سرخورده و ناامید» و در عین حال یکی از ستایشگران اقتصاد مارکسیست است؛ نقادی گزیده و نکته سنج از منتقدان سرمایه داری، اما خود یکی از منتقدان آن نظام، دشمن کسانی که بر سر هر مشکل کوچک اقتصادی سر و صدا و هیاهو می کنند و خودش یکی از تشخیص دهندگان سلامتی از دست رفته آن.
آنچه بیش از همه مایه ی خشم و آزردگی شده بود، این بود: شومپیتر به نوشتن مطالب جالبی پرداخته بود که خودش آن را «سرمایه داری پذیرفتنی»(4) می نامید0 آن نوع سرمایه داری که قادر بود هدف کینز را در سطح همگانی تأمین کند. شومپیتر با دیگر برادران اقتصادیش هم رأی بود که هیچ علت اقتصادی وجود ندارد که این نظام در مسیر موفق دیگری ادامه نیابد. او نه استدلالهایی را که در دفاع از سرمایه داری طرح می شد ابطال می کرد و نه موضوعهای تازه ی اقتصادی را که از نظر منتقدان دور مانده بود، به میان می کشید. او حتی تا این حد پیش رفت که پیش بینی کند این نظام مدت پنجاه تا صد سال دیگر دوام داشته باشد.
با این همه، رک و راست و بی پروا، درباره ی آینده چنین ارزیابی کرد: « آیا سرمایه داری می تواند به حیات خود ادامه دهد؟ نه، تصور نمی کنم بتواند.»
هر گاه فقط احساسات محرک خامه ی او بود چنین نظری را بر روی کاغذ نمی آورد. شومپیتر، در بین اقتصاددانان، آدمی رمانتیک بود و سرمایه داری در دیده ی او، همه ی آن هیجان و فریبندگی تیره و شمشیر بازی یک شوالیه را به همراه داشت. اما مشکل در همین جا بود. مسابقه ی شمشیر بازی به یک موقعیت پرجوش و خروش و پرحرکت احتیاج دارد اما در یک جو مبتذل و پیش پا افتاده ی بازاری (5) که طبیعت کار بازرگانی آن را به وجود آورده است، آن روحیه قدیمی پیشتاز سرمایه دار نمی تواند زنده بماند.
زیرا، نظر شومپیتر این است، که سرمایه داری فقط تا وقتی می تواند به پیشرفت خود ادامه دهد که سرمایه داران رفتاری مثل شوالیه ها داشته باشند- یا لااقل مثل پیشتازان. البته نه همه شان، چه، برای هر کارآفرین اقتصادی (6) که به کاری دست می زند به هر حال گروهی پیر و محجوب و کم توقع وجود دارد. اما نیروی محرک نظام در مردانی است که جرأت و همت و شوق و شور دارند، مردانی که مایملک خود را به مخاطره می اندازند که نظرات تازه ای را عملی سازند، ابداع و نوآوری کنند، آنها را به آزمایش بگذارند و گسترش دهند.
این نوع مردان رو به زوال بودند. بدتر آنکه تمدن خودشان وضع را خراب کرده بود. در مقابل سرمایه دار که جرأت و شهامتی داشت، تمدنش، بیش از هر چیز بر پایه ی تعقل، کاوش و جست و جو و رفتاری شک آلود استوار شد. اصولا این خردگرایی (7) شایستگی و خودنماییهای پادشاهان و لردها را تباه ساخت و اکنون نگاه خیره و سرد خود را به خود دوخته است. روشنفکران می گویند « پول همه چیز نیست» و با چنین اظهار و رفتاری بذر شک را درباره ی ارزش به دنبال پول رفتن، به عنوان یک هدف، می کارند و می گویند: « ثروت خصوصی هم دیگر مثل حق الاهی پادشاهان حرمت و اعتباری ندارد» روشنفکران با اظهار چنین نظری پایه و اساس امتیاز را در یک جامعه بازرگانی سست کرده دیگر آن را، نظیر امتیازی که در جامعه فئودالی وجود داشت، نه ضروری می دانند و نه معتبر و واجب الحرمت. ایده آلهای رومانتیک و عقاید منزه و معتبر اقتصادی بدین سان در مقابل نور زننده و خیره کننده ی خردگرایی قرار می گیرد و، در نتیجه، ارزشها و رسم و راه زندگی تجاری جذبه و درخشندگی خود را از دست می دهد. شما نمی توانید یک مسابقه شمشیر بازی ترتیب دهید وقتی تماشاگران چنین پندارند که تمام حرکات و وجنات ساختگی، مهمل و خنده آور است. در چنین وضعی حتی آن شوالیه با حرارت و شوقمند هم، وقتی ببیند شیرین کاریهایش مورد تشویق تماشاگران نیست، شور و شوق خود را از دست می دهد.
اما سرمایه داری فقط بر اثر حمله ی روشنفکرانش دچار سقوط و نزول نشده است. از درون خودش هم رو به تباهی می رود. آن پیشروان بازرگانی مستقل، با جرأت، و شاید بی اعتنا به اصول اخلاقی، اما همواره با شوق و شور و حرارت، جای خود را به آدمهای بی دست و پا و بی بو و خاصیت داده اند. لردهای جدید بازرگانی «مدیرانی» هستند از کارشناسان بی هویت و شخصیت و بوروکراتهای خصوصی. فشار واقعی که بازرگانی بزرگ وارد می آورد همین بود نه تهدید احتمالی رقابت انگیز آن. منظور از بازرگانی بزرگ نوع محافظه کارانه ی آن است- نه لزوماً در سیاست و عقاید اجتماعی، بلکه در داشتن جرأت و شهامت اقتصادی. زیرا همین که سرمایه دار مسخ شد و به صورت مدیر درآمد دیگر از توجه به سرمایه داری سرباز زد. یعنی کارش این شد که درآمد کلان و ثابت خود را حفظ و موقعیت خویش را در جامعه تثبیت کند و دیگر روزهایی را که در کسب ثروت بیکران، خود را به مخاطره می انداخت و درجستجو و کاوش بود فراموش کرد.
بدین سان، سرانجام، سرمایه داری هم کهنه و قدیمی شد. کلمه ای پر معنی نبود؛ عقیده ای که افراد را به کار و کوشش وا دارد و به هنگام بحران پشتیبانهایی برگرد آنها جمع کند. سرمایه داری به موقع، پیش از آنکه سوسیالیسم قدم در راه نهد، خود راهی خواهد شد و ناپدید شدنش نه سر و صدایی در پی خواهد داشت و نه شکوه و ناله ای. سرمایه داری، در حالی که تن به قضا داده و شانه ها را با لاقیدی بالا می اندازد، از صحنه خارج خواهد شد.
این چه نظریه عجیبی است که برای یک اقتصاددان پیش آمده است؛ از آن عجیب تر اینکه نه می شود آن را اثبات و نه رد کرد زیرا با قوانین اقتصادی هیچ رابطه ای ندارد. حال آیا این نظر بر مبنای قوانین تکامل اجتماعی یا تحولات عقیدتی است، ما از آن بی خبریم و در هر صورت کودکان و نوه های ما در موقعیتی خواهد بود که بدانند حدس شومپیتر درباره ی آن نیروی حیاتی که در نظام باقی می ماند، تا چه اندازه به حقیقت مقرون است.
اما عقاید شومپیتر، درست یا نادرست، از جهتی دیگر برای ما جالب است. زیرا او نخستین دانشمند بزرگ اقتصادی است که تحلیهای اقتصادی خود را از سرمایه داری به نتیجه ای بی نهایت خوشبینانه کشید و بعد، بی اعتنا به حاصل تفکر اقتصادیش، حکم محکومیت و زوال نظام را، به دلیل غیر اقتصادی، صادر کرد. برای نخستین بار یک دانشمند اقتصاد اعلام داشت که تکامل اقتصادی، به خودی خود، عامل نهایی فرایند تاریخ آفرینی (8) نیست که در آن سرنوشت سرمایه داری معلوم شود. هر گاه نظر شومپیتر درست بود فصل تاریخ اقتصادی به تمامی بسته می شد.
ما در مطالعه ی این مقاله از مسیری کوتاه و بشدت فشرده که از دویست سال پیش آغاز شده است، از دگرگونی و تغییراتی که جهان با آنها رو به رو بوده و اقتصاددانان در ترکیب و قالب ریزی دنیای واقعی عملا دست داشتند دچار تعجب و حیرت شدیم، اما در پس این دگرگونی خط مشترکی وجود داشت، یک خط مدام و مستمر که اکنون باید برای شناخت آن درنگ کنیم. آن خط این است: هر گاه کسی قادر باشد طبیعت و سرشت نیروهای اقتصادی را بفهمد می تواند آینده را پیشگویی کند.
سخن در این نبود که اهمیت سیاستها و عقاید ناچیز و بی اهمیت پنداشته شود، یا اینکه اقتصاددانان در پیشامدهای تاریخی توجه نکرده باشند که در لحظات مهم و بحرانی شمشیر و قلم چه قدرت نماییها کرده اند. بلکه مطلب این است که قدرت پول اهمیت خیلی بیشتری داشته است. پادشاهان ممکن است با مجالس مقننه به نزاع و ستیز برخیزند، مجالس قانونی تصمیم به جنگ بگیرند، رؤسای جمهور به اعمال معقول یا نامعقول دست بزنند، اما در همه ی این احوال وجود اقتصادی جامعه هم به بازی پیچیده و بزرگنمایی خود مشغول است و آینده ی جامعه بسته به این است که این بازی به چه صورتی جریان یابد.
به طور کلی و در معنای وسیع چنین است: پیش از ظهور سرمایه داری، ثروت در پی قدرت می رفت و قدرت با نظامیگری و حیثیتی سیاسی یا روحانی ملازم بود. در چنین دنیایی آینده به تصمیمها - حتی به بوالهوسیهای- چند نفر بستگی داشت و تاریخ چیزی شبیه ماجراجویی بود.
اما پس از انقلاب اقتصادی رسم و راه کهن برافتاد. بعد از آن دیگر قدرت به دنبال ثروت به راه افتاد و ثورت عاید کسانی شد که در میدان بازار پیروز می شدند. از این روی وقتی اقتصاددانان سعی می کردند از پیش بدانند نتیجه و حاصل کشمکش افرادی که به منظور افزون بر ثروت خویش در بازار با یکدیگر کلنجار می روند چه خواهد بود. در واقع، به صورتی مبهم، آینده ی جامعه را پیش بینی می کردند. هنوز افرادی در مقابل توده ی مردم قد علم می کردند که خواست خود را بر دیگران تحمیل کنند، ولی این فرایند کسب پول بود که به طور کلی جامعه را به جهش و حرکت در مسیر دلخواه خود وامی داشت. دورهای بازرگانی بر طبق فرمان کسی پیدا نمی شد، بلکه نتیجه و حاص عمل بازار بود، غنا وفقر به خواست و میل پادشاه مربوط نبود بلکه زیاد شدن و نوسانها و از دست رفتنش به گردش بازار بستگی داشت. تاریخ تا حد زیادی، بیش از هر زمان دیگر، به صورت فرایند خودکار درآمد و قالب آینده از سوی نیرویی ناشناخته، مانند بازی قمار، طرح ریزی و پیش بینی شد.
این پیش بینیها، بسته به اینکه به جنبه های مختلف بازی چه فشارهایی وارد آید، تغییر می کرد. آدام اسمیت انباشت سرمایه را در دنیای بازار عامل تعیین کننده می شناخت در حالی که مالتوس و ریکاردو عامل رشد جمعیت را عامل متقابل می دیدند. مارکس برمبارزه ی طبقه ی کارگر و سرمایه دار تکیه می کرد، وبلن به کشمکش بین تکنسینها و کارشناسان مالی (9) و هابسن احتیاج به سرمایه های هنگفت را برای بازارهای ماوراء بحار پیش می کشید.
هیچ خط اقتصادی واحدی در سرتاسر فصل جامعه ی سرمایه داری ادامه نداشته است. اما هر یک از این خطوط برای مدتی انگیزه و محرک آینده بوده است. جامعه رشد کرد، مورد تهدید طغیان افزایش جمعیت قرار گرفت. شاهد مبارزه ی طبقاتی بود، رقابت بین تولید و سرمایه گذاری را دید، حمله و نفوذ امپریالیسم را مشاهده کرد. حقیقت این است که اگر اقتصاددانان عصر ویکتوریا و آرمانگرایان از درک آینده ی خویش به صورتی درست و موجه درماندند بدین علت بود که نتوانستند تحکم و آمرانه بودن نیروهای اقتصادی فعال را بدرستی ببینند.
با همه ی اینها، در حالی که جامعه به بازی اقتصادی که منظوری واحد داشت سرگرم بود، محرکی ناسازگار و مخالف هم دست اندرکار بود. نباید فراموش کرد که سرمایه داری، در تاریخ بشری، تنها جامعه ای است که در آن نه سنت و نه هدایت آگاهانه بر مجموعه ی فعالیت اجتماع نظارت و مراقبت دارد؛ این تنها جامعه ای است که آینده و احتیاجهای فردا، کاملا در اختیار نظامی خودکار گذاشته شده است. به همین علت هم تعجب چندانی ندارد که کشتی وقتی دستخوش توفان می شود که دیگر مجالی برای مسافران نمانده باشد. یک کشتی بدون کشتیبان ممکن است- دست کم تا به آن اندازه که طراحش وعده داده است- بخوبی به کار خود ادامه دهد اما فرض می کنی که چنین نباشد؟ مثلا فرض می کنی که نتایج اجتماعی آن بدتر از نتایج اقتصادیش باشد، یا می پنداری تأثیرات اقتصادی آن، برای بعضی، بدتر از بعضی دیگر بوده است؟ خوب، بعد چه؟
در وهله ی نخست هیچ. آدام اسمیت می توانست کسانی را که امیدوار بودند با « انجام دادن کار خوب» جامعه را اصلاح کنند به استهزاء و ریشخند بگیرد، زیرا او عمیقاً اعتقاد داشت که اصلاح و بهبود به بهترین وجه، از یک عمل اقتصادی، به صورت جنبی، تولید و نتیجه می شود. در نظر مالتوس و ریکاردو این عقیده که به محرکهای غیر اقتصادی می توان اجازه داد که در مکانیسم بازار مداخله یا شاید آن را واژگون کنند، به منزله ی این است که بخواهند شیوه کاملا درست و تمیز زندگی را به قصد و عمد بر هم بریزند و معکوس نمایند.
تغییر با جان استوارت میل و آرمانگرایان آغاز شد. وقتی جان استوارت میل اعلام کرد که علم اقتصاد راه حل نهایی مسأله ی توزیع ثروت نیست و جامعه باید از ثمرات زحمت و کوشش خود، به صورتی که مناسب می بیند، استفاده کند، در حساب مکانیکی بازار نوعی محاسبه ی ناسازگار قضاوت اخلاقی را هم وارد کرد.
این قضاوت اخلاقی تنها معنای ستایش آمیز نداشت، بلکه چیزی بود در مقابل قضاوت مکانیکی؛ قبول و تأیید تصمیمی مستقل و آگاهانه از هدفهایی که از فرایند اقتصادی انتظار و آرزو داریم در مقابل حالت منفی و غیر فعالی که در مقابل هدفهایی که بدون دخالت و اقدام ما ظاهر می شوند. هدفها و نتایجی که مورد خواست و آرزوی ماست شاید کمتر از آنهایی که بر اثر عمل خود به خود بازار حاصل می شود، مفید و معقول باشد- و البته این بستگی دارد به شخصی که درباره ی« مفید و معقول» بودن آن به قضاوت نشسته است و در اینکه نتیجه به سود یا به زیان اوست.
اما همینکه عملی شد، دیگر جریان مداخله در فرایند بازار متوقف نمی شود. نتیجه ی طبیعی مبارزه ی اجتماعی این بود که، در تغییراتی که پیش می آمد در هر چرخشی، گاه خنثی شود یا به راه معینی بیفتد یا دچار یأس و مورد ایراد واقع شود- و مثلا یکی از دلایلی که پیشگوییهای انعطاف ناپذیر مارکس هرگز کاملا تحقق نیافت این بود که وقتی بازی به صورتی درآمد که ظاهراً ممکن بود به مات شدن کامل بینجامد ما در آن مداخله می کردیم؛ جلو انحصارها را می گرفتیم، اتحادیه های کارگری را ترغیب و تشویق می کردیم، به رقابت سرو سامان می دادیم، در دور بازرگانی دخالت می کردیم و دست به هزار کار دیگر می زدیم تا از بازی اقتصادی نتایجی را که می خواهیم به دست آوریم- نه نتایجی که اگر ما هم دخالت نمی کردیم حاصل می شد.
این طور تعبیر نشود که انگیزه های اقتصادی مرده و از کار افتاده است. از این مرحله بسیار دوریم. به رغم گرایشهایی که به روش انحصار ناقص داریم هر گاه اصل «ارزان بخر و گران بفروش» اقتصاد ما را که بدون آن مسیر درستی نداشت تنظیم و هدایت نمی کرد، فردا در بازار با هرج ومرج روبه رو می شدیم. هر گاه جاذبه ی جمع ثروت هنوز مردم را از شغلی به شغل دیگر نمی کشید و آنها را وانمی داشت مسیر فعالیتهای خود را تغییر بدهند و کار خود را محدود کنند یا وسعت بخشند، آن وقت ما به جای اقتصادی فعال و پویا، اقتصادی بی حال و یکنواخت می داشتیم. انگیزه ی اقتصادی هنوز وجود دارد و دارای اهمیت حیاتی است.
به همین جهت است که جامعه هنوز گرایشهای خالص اقتصادی نشان می دهد. در حقیقت، پیش بینیهای اقتصاددانان نوین چیزی نیست جز طرح ریزی نتایج مشخصات اقتصادی محض جامعه ی بازار ما. تورم، رشد متراکم ، آلودگی و تباهی محیط زیست همه مسائلی است که ما، به علت فعالیتهای اقتصادی جامعه ی خود، آنها را از پیش می بینیم. اما جامعه دیگر فقط از انگیزه ی اقتصادی خود اطاعت نمی کند. همین واقعیت که گرایشها و مشکلاتی که در فصل اخیر آوردیم محتمل و غیر قطعی است، دلیل بر آن است که عوامل بیشتری از نیروهای مکانیکی و غیر شخصی و بی هویت در کار دخیل است. پرسشهایی که در آینده رو در روی ما قرار دارند صرفاً اقتصادی نیستند. اینکه آیا شرکت به طور طبیعی گسترش بیشتر خود را یافت و آیا ما باز از تورم و بیکاری در رنج خواهیم بود یا نه صرفاً پرسشهای اقتصادی نیست بلکه جنبه اخلاقی هم در آن دخیل است و پرسش به این صورت مطرح است که آیا ما اجازه خواهیم داد که شرکتها، بی نظر و نظارت ما، رشد کنند و آیا اجازه خواهیم داد تورم و بیکاری بدون خواست و نظارت ما افزایش و ادامه یابد؟ همچنین در طرح ریزی حکومت، در حفظ محیط زیست، و در کوششهایی که در استقرار مسؤولیت در مؤسسات اقتصادی مهم انجام می گیرد. اینهاست ابزار و وسایل غیر اقتصادی و انگیزه های اخلاقی.
تا آن حدی که این موضوع صادق است، تا آن حدی که دیگر ما اجازه نمی دهیم بازی اقتصادیات، بدون مانع، به سیر طبیعی خود ادامه دهد، ما به فراسوی انقلاب اقتصادی راه می یابیم. پس از دو قرون پیشروی بر روی آب، به هر سویی که باد می وزید و ما را به دلخواه می برد، سکان کشتی اجتماع دوباره در فرمان ماست. مسؤولیت انتخاب سرنوشت خود را هر روز بیشتر بر دوشهای خود احساس می کنیم- با این همه خطراتی که گریزی از آنها نیست و هم با بخت و اقبال و پیشرفت که از رهبری درست و فعال نصیب ما خواهد شد. ما دنیایی را که در آینده ما، دست کم در حد وسیعی، بر اثر فشارهای اقتصادی شکل می گرفت، دیگر پشت سر می گذاریم و به دنیایی گام می نهیم که نیروهای اقتصادی نقش عمده ای بر عهده دارند، اما دیگر عامل غالب و مسلط نیستند.
بدرستی نمی دانیم چه عوامل تازه ای در آینده بر ما تحمیل خواهد شد. البته اقتصادی که کاملا مهار شده باشد نخواهیم داشت و بنابراین مطمئناً بایدا بعضی از مشکلات اقتصادی قدیمی را نیز به حساب آوریم- رونقها و تنزلها، منازعه بین انحصار و رقابت، ستیز پایان ناپذیر برای تقسیم سهم اقتصادی. این مشکلات شاید در جو تازه حل و فصل شود اما به هر حال مسائلی برای درگیری خواهند بود. ممکن است ما با مشکلات ظریف و دقیقی، نظیر آنچه شومپیتر پیش کشید، مواجه شویم- تغییر آرام و نافذ در جو و شیوه ی زندگی جامعه مان و رفتاری که جامعه نسبت به مالکیت خصوصی در پیش می گیرد. این امکانات را باید در مد نظر داشت، اما آنها از حیطه ی معلومات کنونی ما بدورند.
ولی دو مطلب را باید در مقابل چشم داشته باشیم که اهمیت آنها برای بقای اقتصاد آزاد ما بسیار مهمتر از فشارهای اقتصادی قدیمی و هر گونه فکر و عقیده جدید است.
نخست ما باید با مسأله ی انزوای سیاسی روبه رو شویم.
زیرا به این واقعیت مزاحم و رنج آور باید توجه کنیم که بیشتر افراد انسانی هرگز رابطه ای با سرمایه داری، هر چه می خواهد باشد، نداشته، اکنون ندارند و به احتمال بسیار زیاد، در آینده هم نخواهد داشت. سرمایه داری نظام حاکم و مسلطی برای تنظیم فعالیتهای اقتصادی بشر نیست، برعکس- هر گاه همین طور و به سادگی بخواهیم قضاوت کنیم- تحفه ای است نادر و کمیاب، آن هم از نوع کهنه و قدیمیش.
تمام این نمایش آشفته و سردرگمی که در این صفحات از نظر گذراندیم به بخشی از کره ی خاک محدود شده است و در طول سالهای این دو قرن، تصور اقتصادی سیال و پویا که در آن زنجیره ای از نقل و انتقالها افراد را به یکدیگر پیوسته است، در نظر میلیونها چینی، هندی، عرب، افریقایی، و کارگران روزمزد امریکای جنوبی هرگز چیزی نبوده است جز یک کنجکاوی اتفاقی- عجیب، خشن، مزاحم و غالباً استثمارگرانه.
امروز هم چنین است. با این تفاوت که یک قرن پیش حدس زده می شد که دنیای پیش از سرمایه داری به دنیای سرمایه داری متحول می شود، اکنون، دست کم برای یک میلیارد انسان این امیدی از دست رفته است. شاید چهار نفر از هر ده نفر افراد بشر تحت رژیمهایی زندگی می کنند که به سرمایه داری پشت کرده اند و حتی اگر این رژیمها شکست هم بخورند و ساقط شوند، در نهایت جای تردید است که مردم آن باز به نظامی روی آورند که اعتقاد پیدا کرده اند نظامی خشن، ستمگر و شریر است.
حتی در بخشهایی از جهان- مانند قسمتهایی از امریکای جنوبی- که تحول به سوی سرمایه داری هنوز امکان پذیر است، کاملا غیر محتمل است که نتیجه ی نهایی خیلی به دنیای کنونی ما شبیه باشد. هرگاه به ترکیب عجیب و نامناسب با زمان، آسمان خراشها و خیشهای چوبی، هواپیماها و گاریهای اسبی، ک از مشخصات امریکای جنوبی است، نظری بیفکنیم، انگلستان قرن هفدهم را با آن اقتصاد بازار نیم بندش به خاطر می آوریم. اما بین آنها یک تفاوت وجود دارد، تفاوتی بسیار مهم و حیاتی. انگلستان قرن هفدهم جهان را رهبری می کرد، ولی در قرن بیستم کشورهایی که در شرایط پیش از سرمایه داری هستند با چنگ و دندان می کوشند به آن تسلط یابند.
این فرایند طولانی و پر زحمت دسترسی به آن را نباید تنها در شرایط اقتصادی دید و به آن اندیشید زیرا تکامل اقتصادی- هر اندازه هم وجود منابع و ذخایر، پیشرفت آن را تسهیل کند- بدون تغییرات اجتماعی و سیاسی تحقق نخواهد یافت. و ما مشکلات بسیار سخت و مخاطره آمیز ملتهای عقب مانده را در همین نکته می بینیم.
زیرا چندان آسان نیست ساخت سیاسی و اجتماعی ملتی را، صرفاً به مجرد رها شدن از بند سنت قدیمی، بازسازی کرد. یک روستایی ساده و بی اطلاع باید به یک کشاورز امروزی بدل شود. گروه کارگران زمخت و خشن و گاه گاهی، به صورت نیروی کار منظم درآید، تاجران بازاری کارفرمایانی بشوند با ذهنی مولد و کارا و بوروکراتهای فاسد دولتی که فقط به فکر قوم و خویش بازی هستند در ردیف خدمتگزاران مورد اعتماد جامعه قرار گیرند. تا وقتی که این تغییرات به وقوع بپوندد و تحقق یابد تکامل اقتصادی در انتظار می نشیند. اما برای ایجاد این تغییرات واقعاً باید تمام رسم و راه زندگی را زیر و رو کرد- و چه بسا باید حکومت را سرنگون کرد و نظم اجتماعی را که با آن شیوه زندگی متناسب بود به هم زد. از این روی مشاهده می کنیم که فرایند تغییر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به صورت اقدامی دراز مدت، سخت و پرهیاهو درآمده است. اگر می شد آن را در مدتی کوتاه عملی کرد، چیزی بود. اما متأسفانه منطقهای تکامل چنین دورنمایی را نشان نمی دهد. این وظیفه آرام و پر رنج ملتها نیست که به این امید زنده مانده اند که کالای سرمایه ای(10) و ثروتی بیندوزند و از آن طریق راه فراری از فقر و بدبختی بیابند. برای ملتی که بسختی می کوشد با رفع بیسوادی، آگاهیها و مهارت و معلومات لازم را که حتی برای رشد خفیف اقتصادی ضرورت دارد به دست آورد، سالهای طولانی در پیش است. برای نجات ملتهای فقیر و قطع وابستگی آنها با صادرات تک محصولیشان، از بازارهای غیر قابل پیش بینی جهانی، یکشبه کاری نمی توان کرد. در عین حال هرگاه برنامه کاری را برای مدتی طولانیتر در نظر بگیریم، سیل رشد جمعیت، آن مختصر محصولی را هم که به دست آنها می رسد با خود خواهد برد. و شبحی که مالتوس توصیف کرده بود جان می گیرد.
وضع در تمام کشورهای رشد نایافته تا به این حد تیره و تار نیست. در کشورهای عقب مانده هم به همان اندازه ی ملتهای پیشرفته صنعتی چشم انداز شرایط مساعد و (امیدهایی) وجود دارد، اما گرفتاری، به طور کلی، روشن است. تکامل اقتصادی یک جریان و تحول آرام و هموار نیست بلکه بر عکس صورت فرایند درهم ریزنده انقلابی دارد. یک صعود آهسته و شفابخش نیست، بلکه بالا رفتنی هولناک است که در آن راه رژیمهای ثابت کهن از هم فرو ریخته اند و رژیمهای نو- به اکثر احتمال سفاک- به قدرت رسیده اند. زمان، زمان شادی و خرسندی عمومی نیست بلکه دوران آرزوهای بی بند و بار و ناامیدیهای تیره و تار است، زمان منازعات خشمگینانه و فداکاریهای شگفت آور است- که هم تحمیل می شوند و هم براحتی به وجود می آیند.
خلاصه اینکه تکامل اقتصادی این امید را نمی دهد که راه را برای پیدایش جامعه های آزاد اقتصادی و برمبنای دموکراسی هموار سازد، بلکه به احتمال زیاد دورنمایی از سیاستهای سلطه جویانه، حکومتهایی با شرکت مردان قوی، دیکتاتوریهای ضعیف و متوسط همراه با اقتصادهای سلطه جو، معیارهای اقتصادی نیرومند، نظام اشتراکی ملایم و متوسط را در مقابل نظر می آورد.
از دیدگاه ما بهای این نظام اشتراکی به صورت وحشتناکی زیاد است. نه تنها اکثر آن آزادیهای سیاسی را که دست آورد عزیز و گرانقدر غرب است به یک سو می افکند بلکه آزادی اقتصادی را هم که به همان اندازه عزیز و گرانقدر است و با کوشش و مجاهدت غرب بسختی به دست آمده است انکار می کند. نظام اشتراکی در انتظار راه و روشهای کند و آهسته ی رشد تولیدی (11) بازار، که غالباً مایه ی اتلاف وقت است، نمی ماند. براحتی افراد را هر جا لازم باشد می گذارد اعم از اینکه انگیزه های ضروری وجود او را در آن مقام بطلبد یا نه. این به کار بستن همان روش تنبیه است به جای تشویق- روشی که ترجیح می دهد اعمال زود کند یا انتخاب به دلخواه.
طبیعی است که این نظام از دیدگاه غربی مردود است اما لازم نیست در نظر بیشتر شرقیها و جنوبیها هم چنین باشد. این انضباط خشن اشتراکی در حاشیه و کنار، در جاهایی که زندگی بشدت منضبط است، کم و بیش وجود دارد. نبود آزادی، برای کسانی که هرگز با آن آشنا نبودند، کمبود محسوسی نیست. چنین روشی در تحصیل رشد برای مردمی که هم اکنون در استفاده از رشد، تاریخی طولانی دارند قابل تحمل نیست. اما برای مردمی که در شرایط مصیبت بار و یأس آمیزی عمر می گذرانند، شاید این تنها راهی باشد برای گریز سریع از وضع تحمل ناپذیر کنونی به سوی آینده ای بهتر.
در منازعه و ستیزی که بین نظامهای اقتصادی جریان دارد، این مهم نیست که در نهایت هدفهای ما از کمونیستها شریفتر، انسانیتر و پاکتر است یا نه. زیرا ما نمی توانیم یک سیاست اقتصادی انقلابی را ترغیب و تشویق کنیم. خیلی بی راه نیست که ما در چشم آن معدنچی بولیوی که عرق می ریزد یا آن زارع اجاره دار برزیلی که پشتش زیر بار قرض خم شده است، مدافع ارتجاع جلوه کنیم، در حالی که چپ روها نقش قهرمان را بازمی کنند. این نه واقع بینانه است و نه لزوماً معقول که در پی آن باشیم صدای رعد آسای کمونیستها را آرام و خاموش کنیم. اما این وظیفه ی بسیار دشوار و اساسی برای ما می ماند که به دنیایی که در اختیار داریم بفهمانیم و آنها را قانع کنیم که ما هم دلبسته و نگران سرنوشت آنها هستیم و مشتاقیم در اجرای اصلاحات، به اندازه ی کمونیستها، به آنها کمک کنیم- هر چند وسایل و شعارهای ما کمتر دراماتیک و شاعرانه است و نمی تواند مانند آنها بهشت برین را به مردم وعده بدهد. شاید قبل از هر چیز بر ما لازم باشد که خود را قانع کنیم که وضع همین است که می بینیم.
این مشکل خارجی است.
یک مشکل داخلی دیگر هم هست. زیرا همینکه ما آهسته آهسته از فلسفه ی آزادی اقتصادی (12) دور شدیم و با فلسفه ی فعال ارشادی وصلت کردیم، موضوع مسئولیت اجتماعی، بی آنکه راه فراری داشته باشیم، برعهده ی ما گذاشته می شود. تا زمانی که بازی اقتصادی ادامه داشت، بدون ترس از نتایج حاصل شده، و در واقع با پذیرفتن آنها با خوشحالی و گشاده رویی، موضوع مسؤولیت در پس پشت بود و امری ثانوی. این دیگر کار بازرگان نبود که در اندیشه و نگران الزامات و تعهدات اجتماعی باشد یا با اتحادیه های کارگران، به منظور نفی امتیازات یا خنثی کردن اقدامات آنها، در بیفتد. این مسؤولیت صرفاً برعهده ی حکومت بود و موضوع بیشتر سیاسی بود تا اقتصادی.
زمینه ی این مسؤولیت در آینده باید کاملا گسترش یابد. تا وقتی که سرنوشت ما در دست نیروهای مبهم و غیر شخصی است، چه کسی را می توان برای هر گونه نتایج نامناسبی که به بار می آید، مسؤول و وظیفه دار شناخت؟ اما از آنجا که آینده ما، هر چه بیشتر، در اختیار و به انتخاب خود ما خواهد بود، دیگر نمی شود به این سؤال که می خواهیم آینده ی ما چگونه باشد، بی اعتنا بمانیم. آیا می خواهیم توزیع درآمد کاملا به طور مساوی باشد یا کم و بیش اختلافی با هم داشته باشد؟ آیا طالب نوع بازرگانی گسترده و عظیم هستیم یا انواع کوچکتر را می پسندیم؟ آیا باید اتحادیه های کارگری کاملا آزاد باشد یا محدود؟ تورم (13) را ترجیح می دهیم یا انقباض پولی(14) را همه ی این گزینشها - و تعداد بیشمار دیگری- در اختیار و به نظر خود ماست.
خلاصه، هر قدر مکانیسم اقتصادی ما با توفیق قرین باشد، فشار اجتماعی، سیاسی و اخلاقی که به آن مکانیسم وارد می کنیم فزونی خواهد گرفت. وجود ناراحت کننده فقر و وفور در کنار هم- فضای شگفت انگیز تحقیق و اکتشاف و برنامه های حقیر و فشرده ی آزموش و پرورش، ایجاد بناهای پرخرج و با شکوه اداری با وجود خانه و بیغوله های کثیف و محقر- دیگر کمتر قابل دفاع خواهد بود، همچنانکه قدرت تولیدی ما این ادعای دیرین را که فقر یک واقعیت زندگی است، و حضور بی حرکت و نامحسوس کمبود و قحطی بر سر ما سایه انداخته است به ریشخند می گیرد. امروزه اگر در ایالات متحده امریکا کمبودی باشد، کمبود وسایل و امکانات نیست. فقدان اراده است برای درمان و بهبود نادرستیهای فرایند اقتصادی.
آیا این سخن بدان معنی است که سرمایه داری خود در معرض «آزمایش» قرار گرفته است؟ شاید درست تر این باشد که بگوییم سرمایه داری امریکا در معرض امتحان است. ما تاکنون به تغییرات فوق العاده ای که سرمایه داری در زمینه ی سیاسی و اجتماعی قابلیت اخذ آن را دارد، توجه کردیم- و حالا باید به آن تغییرات اخلاقی را هم بیفزاییم. وقتی آراستگی و کمال موجود در کشورهای اسکاندیناوی با فقدان آن در اتحادیه افریقای جنوبی از طرفی، و با اتحاد جماهیر شوروی از طرف دیگر، مقایسه شود هیچ کس نظام «سرمایه داری» را یکباره محکوم نمی کند و به ستایش « سوسیالیسم» به عنوان جانشین مناسبی برای آن نمی پردازد. هر گاه با مشاهده ی جامعه هایی که بر پایه ی مالکیت خصوصی و بازار بنا شده اند و آنها که بر مبنای مالکیت عمومی وبرنامه ریزی استوارند به نتیجه ی مطمئنی بتوان رسید، این خواهد بود که هر دو نظام قادرند در حد وسیعی جوابهای مساعد بدهند- جوابهای انسانی و غیر انسانی، سخت و انعظاف پذیر، پیشرفته و ارتجاعی. همه جامعه های صنعتی پیشرفته، چنانکه از نظر گذراندیم، با انواع مشکلات و دشواریها روبه رو هستند- انتخاب بین بیکاری و تورم، نظارت و کنترل بر روی واحدهای تولیدی خصوصی ( و عمومی) ، حفظ محیط زیست لغزان و شکننده- و توفیق یا شکست هر ملت خاص ظاهراً، و به احتمال زیاد، به نبوغ سیاسی، سنتها و ایدئولوژی آن وابسته است تا به زیر بنای اقتصادیش.
امریکا ممکن است مشکلی دشوار و غیر عادی داشته باشد زیرا کاوش ما در پیدا کردن معیارها و نهادهای نوین و متناسب، با بدگمانی سنتی نسبت به حکومت، سد می شود و فقدان یک حزب مهاجم دموکراتیک چپ برای پیشبرد هدفهای اجتماعی، و بیش از آنها، این نژادپرستی لعنتی و پایدار مانع کار است. حرف بر سر این نیست که امریکا قادر نیست با تغییراتی که الزاماً با تغییر محیط همراه است خود را وفق دهد بلکه باید توجه کنیم که قابلیت ما برای قبول و اجرای آن احتمالا بیشتر وابسته به عواملی است که در جامعه ی ما وجود دارد و بخصوص امریکایی است ، و کمتر به عواملی که عموماً سرمایه داری است ارتباط پیدا می کند.
حال ببینیم فلسفه اقتصادی در حل این مشکلات چه می تواند بکند؟ احتمالا کار مهمی می تواند انجام دهد. متأسفانه نمی شود گفت که دانشمندان اقتصادی به طور کلی، امروزه به مسؤولیتهای تاریخی و اجرای وظایفشان هشیار و آگاهند. روند فکر اقتصادی در روزگار ما، به سوی « پویایی شکوهمند» آینده نیست، بلکه از پیش کشیدن طرح ذهنی و نظری اجتماعی روی برتافته و به موضوعهای صرفاً « علمی» پرداخته است. بعضی از دانشمندان اقتصاد « الگوها» یی ساخته اند که در کمال دقت رابطه های یک اقتصاد در حال رشد را فاش می سازد یا وقت خود را صرف مسائل پیچیده ی محاسبه مقدار کاری که صرف شده و کالاهایی که به دست آمده است می کنند. اینها البته پژوهشهای بسیار سودمندی است اما چشمهای ما را به آینده های اقتصادی که طرح می کنند باز نمی کند. زیرا در پایه ریزیهای نظری معمولا این سؤال از آزمایش بر کنار می ماند که چگونه رشد اقتصادی بر تغییر اجتماعی اثر می بخشد، یا اهمیت اعتبارات کمی محض، در نظامی که نه تنها کارش تولید کالاست بلکه در ایجاد رفتار، معنویات و اخلاق هم مؤثر است تا چه حد است.
بعید نیست این بی علاقگی گسترده از نشانه های بدی باشد که جامعه ی ما، در طول تاریخ متحول خود به همراه دارد، صرفاً بیان خاموشی از ابراز این اعتماد باشد که سرمایه داری در اینجا هست، اگر نه مدام و برای همیشه، دست کم برای مدتی طولانی، شاید دلیل آن این باشد که به طور ناخواسته و از نزدیک به امکانات خطرناک زمانی که زیر فشار یک واقعه ی مهم تاریخی هستیم خیره شده ایم.
اما هر چند روحیه ی بیشتر اقتصاددانان معاصر به مسائل آکادمیک، علمی و غیره ماجراجویانه گرایش دارد، موضوعهای رغبت انگیز و پیشگویانه کم نیست که به آنها روی آوریم. فقط عیبش این است که هیچ یک حرف تازه ای ندارد. همه سر وقت اقتصاددانان بزرگ گذشته و مباحث و طرح ریزی های آنها می روند.
بدین سان که در یک سوی چپ افراطی، مارکسیستها، ایستاده اند و پیشگویی آنها که نظام ما سرانجام از کار خواهد افتاد، از زمان کارل مارکس به بعد تغییر چندانی نکرده است. ما از پیشگویی آنها آگاهیم. توصیه ی آنها این است که و اوضاع را چنین می بینند که ما باید در کنار و همپای تاریخ باشیم. و در سمت راست مارکسیستها، سوسیالیست ها هستند. بعضی از آنها در تشخیص خود، درباره ی پایان کار سرمایه داری، همرأی مارکس هستند اما در پیشگویی آنچه پیش خواهد آمد با مارکسیستها اتفاق نظر ندارند. مارکسیستها جبر تاریخ را ستایش می کنند، سوسیالیستها در تغییر جامعه وجود آزادی عقیده را ذاتی می دانند. مارکسیستها به اینکه بعد چه پیش خواهد آمد، علاقه ی چندانی نشان نمی دهند در حالی که این موضوع جوهر و مطلب اصلی سخنان مبلغان سوسیالیست است. آیا جامعه ی آینده مرکزیت خواهد داشت یا به شیوه ی قدیم در دست اصناف اداره خواهد شد یا بخشی از آن چنان خواهد بود. حد و مرز اعمال نظر مصرف کننده و حدودی که تولید کننده باید آن را رعایت کند به چه صورت خواهد بود- اینها سؤالات اصلی و مهم سوسیالیسم است- نه سؤالات کمونیسم. در حالی که مارکسیستها دورنمای خود را در مقابل چشم دارند و کورکورانه، و با اعتماد کامل، خود را با فرایند انعطاف ناپذیر تاریخ مشغول داشته اند، سوسیالیستها از ما می خواهند در شکل دادن به تاریخ، آن طور که آرزویش را دارند، به آنها بپیوندیم.
در آن سوی این طیف پیشگویی و تشویق و ترغیب، مدافعان سرمایه داری، نظم و ترتیب یافته، ایستاده اند. بر خلاف سوسیالیستها، آنها چنین عقیده ای ندارند که سرمایه داری باید از میان برود و نمی خواهند نهاد مالکیت خصوصی را به نهاد مالکیت عمومی مبدل سازند. هسته ی اصلی فلسفه ی آنها باز چیز دیگری است: آنها بر این نظرند که سرمایه داری را می توان نگه داشت هر گاه با دخالت مؤثر قادر باشیم آن را قابل زنده ماندن کنیم. آنها می گویند هرگاه سرمایه داری را به حال خود گذاریم ممکن است از خط خارج شود- اگر چه نه از خط اقتصادیش بلکه از خط اخلاقیس- ولی هر گاه آن را با یک سیاست ارشادی نیرومند هدایت کنیم، می تواند همچنان به پیشرفت ادامه دهد. بدین مناسبت است که از ما خواسته می شود، با تشویق فعالیت عمومی و خصوصی، آینده خود را تأمین کنیم. چنین راهی به سوی آینده، با فعال کردن سرمایه داری هموار می شود نه اینکه آن را رها کنیم که به ثبات درونی خود متکی باشد.
گروه دیگری از مشاوران عمومی، که از لحاظ سیاسی به راست میانه تعلق دارند، با این نظر موافق نیستند و می گویند سرمایه داری فقط می تواند در یک فضای آزاد، به دور از کنترل و نظارت، به کار ادامه دهد. هر چند هدفهای لیبرال ممکن است ستوده و قابل ستایش باشد اما وسایلی که در اختیار دارد با اساس اقتصاد بازار ناسازگار است. نظام را به حال خود واگذارید به راه خود ادامه خواهد داد؛ هر گاه در پی اصلاح و بهبود آن باشید تنها کار درستی که ممکن است بکنید این است که آن را فلج کنید.

پی نوشت ها :

1- Joseph Schumpeter، اقتصاددان اتریشی (1883-1950).
2- business cycles
3- Capitalism, Socialism, and Democracy
4- plausible capitalism
5- businesslike
6- enterpreneur
7- rationalism
8- history- making process
9- financier
10- capital goods
11- growth- producing
12- laissez faire
13- inflation
14- deflation

منبع مقاله :
هایلبرونر، رابرت، بزرگان اقتصاد، ، احمد شهسا، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، بهار 1387