انگلیسی ها در هند (2)
شیواجی و فرجام سرزمین دکن
در دوران سلطنت اورنگ زیب، شاهد شورش هایی بی سابقه در مناطق غربی و جنوبی هند هستیم که زمینه های فروپاشی شبه قاره هند و سرانجام سلطه استعمار بریتانیا را در دهه های بعد فراهم ساخت. تقارن و نقش این شورش ها در توسعه طلبی استعماری غرب وارسی آن را ضرور می سازد؛ و تنها در این کاوش است که انحلال دولت های کوچک و مستقل جنوب شبه قاره هند به وسیله اورنگ زیب مفهوم می شود. تاریخ نگاری آکسفورد و کمبریج این اقدام اورنگ زیب را "کشورگشایی امپریالیستی"می خواند و از نیروهای نظامی دولت مرکزی هند با عنوان "امپریالیست ها"نام می برد؛ و بدینسان، با ایجاد همسانی میان دو گونه از "امپریالیسم"، "امپریالیسم اروپایی-انگلیسی" و "امپریالیسم اسلامی"، استقرار حاکمیت استعماری بریتانیا را بر شبه قاره هند فرایندی "طبیعی"، "متعارف" و "موجه" جلوه گر می سازد. مهم ترین این شورش ها، عصیان شیواجی است که از نخستین سال حکومت اورنگ زیب آغاز شد و بر دورانی درخشان از تاریخ شبه جزیره دکن نقطه پایان نهاد.سرزمین کنونی هند به دو فلات "هندوستان" در شمال و "دکن" در جنوب تقسیم می شود. در بخشی از فلات دکن، که ایالت کنونی" مهاراشترا"(1) را دربرمی گیرد، مهاراته ها زندگی می کنند. مهاراته ها یک قوم یا قبیله خاص نیستند و به یک گروه نژادی متمایز تعلق ندارند. این عنوان به هندوهای ساکن منطقه فوق اطلاق می شود که، مانند همسایگان گجراتی زبانشان، به زبان خاص خود تکلم می کنند که "مهاراته ای"نام دارد. مهاراته ها پیش از شیواجی پیشینه تاریخی مستقل و مهمی ندارند. عنوان "مهاراته"، بعدها به طور خاص به شیواجی و سرکردگان و اعضای دسته او و اعقاب ایشان اطلاق می شد. (2)
سرزمین دکن در سال 695ق/ 1296م. به وسیله سلطان علاءالدین محمد خلج فتح شد. بعدها در بخش مهمی از این منطقه دولت بهمنی(1347-1518م. ) شکل گرفت که فرمانروایان آن خود را از تبار بهمن، پادشاه اساطیری ایران، می دانستند. (3) احمدشاه بهمنی در اوایل سلطنتش(1422-1435م.) پایتخت خود را به شهر بیدر منتقل کرد که از آن پس احمدآباد نام گرفت(4). (احمدآباد دکن با احمدآباد گجرات تفاوت دارد).
با انحطاط و فروپاشی دولت بهمنی دکن، در دوران حکومت محمودشاه(1482-1518) واپسین سلطان این دودمان، بر ویرانه های آن پنج دولت کوچک محلی سر برآورد(5):
در منطقه برار(6) واقع در شمال سرزمین دکن، در سال 1484میلادی یک هندوی مسلمان شده به نام فتح الله عمادالملک استقلال خود را اعلام کرد و دولت عمادشاهی را بنیان نهاد که تا سال 1574 ادامه داشت. در این سال منطقه فوق به دولت احمدنگر منضم شد و سرانجام در سال 1596 اکبرشاه گورکانی آن را ضمیمه دولت مرکزی هند کرد.
در منطقه کوچک بیدر(7)، در قلب فلات دکن و شمال حیدرآباد کنونی، در سال 1492 میلادی قاسم برید، وزیر محمودشاه بهمنی، حکومت مستقل خود را برپا کرد. دولت برید شاهی تا سال 1619، که ضمیمه دولت عادل شاهی بیجاپور شد، تداوم یافت.
در منطقه گلکنده،(8) در شمال شرقی فلات دکن، در سال 1518 میلادی یک نظامی ترک به نام سلطان قلی قطب شاه، پس از مرگ محمود شاه بهمنی، دولت مستقل خود را برپا کرد. دولت شیعی قطب شاهی، یا ملوک گلکنده، سلوکی عادلانه داشت و مورد رضایت مردم بود. به نوشته وینسنت اسمیت، هندوها آزادانه به خدمت این دولت درمی آمدند و در مناصب عالی جای می گرفتند. (9) دولت قطب شاهی در سال 1611 میلادی تابع دولت مرکزی هند شد و در سال 1687 اورنگ زیب آن را به طور کامل ضمیمه دولت دهلی کرد. مرکز این دولت شهر بزرگ حیدرآباد بود که در آن دوران یکی از مراکز مهم جمعیتی و فرهنگی شبه قاره هند به شمار می رفت.
در شمال شرقی پونا، در سال 1490 میلادی ملک احمد، پسر نظام الملک بحری، استقلال خود را اعلام کرد. او بانی شهر احمدنگر است که به یکی از شهرهای اصلی هند بدل شد. دولت نظام شاهی احمدنگر نیز، که در سرزمین اصلی مهاراته زبانان مستقر بود، با هندوها سلوکی دوستانه داشت. برهان نظام شاه، دومین حکمران این دودمان (1508-1553م.) در سال 1537 به مذهب تشیع گروید. این دولت در دوران اکبر، به سال1596، تابع دولت مرکزی هند شد ولی حکومت خودمختار نظام شاهیان تا سال 1637 ادامه داشت. در این زمان شاه جهان آن را به طور کامل به دولت مرکزی هند منضم ساخت.
در منطقه بیجاپور(10)، در حاشیه شمال غربی سرزمین دکن، در سال 1498 میلادی، یوسف عادل شاه، حکمران منطقه، اعلام استقلال کرد و دولت مستقل عادل شاهی را بنا نهاد. یوسف عادل شاه از غلامان گرجی دستگاه سلاطین بهمنی بود که به دلیل توانایی هایش به مقامات عالی رسید و سرانجام حاکم بیجاپور شد. یوسف عادل شاه در جوانی در ایران اقامت داشت و از همان زمان به مذهب تشیع گروید و سرانجام در سال 1502 میلادی تشیع را به عنوان مذهب رسمی سرزمین خود اعلام کرد. وی در عین حال، با اهل تسنن سلوکی دوستانه و غیرمتعصبانه داشت. یوسف عادل شاه با هندوها نیز رابطه ای دوستانه داشت. او دختر یکی از سران مهاراته را به همسری گرفت. این زن مسلمان شد و نام باباجی خانم را برگزید. هندوها در مناصب عالی دولتی جای داشتند و زبان آنان در امور اداری و تجاری معمول بود. یوسف عادل شاه مردی فرهیخته و فرهنگ پرور بود. منابع اروپایی او را به عنوان "حکمرانی خردمند، سخندان، خوش چهره و با مطالعه" ستوده اند. "وی هماره وزرای خود را به عدالت و نظم فرا می خواند و خود نمادی از این صفات بود. وی کارگزارانی فرهیخته و توانا، و هنرمندانی بزرگ، از ایران و ترکستان و روم در دربار خود گرد آورد که در پرتو سخاوت او زندگی سعادتمندانه ای داشتند. " زمانی که درگذشت، طبق وصیتش او را در جوار آرامگاه پیری مقدس در گوگی(11) به خاک سپردند و سنگی ساده، چون دیگران، بر قبرش نهادند. (12)
مهم ترین بندر تجاری دولت عادل شاهی بندر گهوکه(گوا) بود که مرکز سفر حجاج شبه قاره هند به شمار می رفت. در 27 فوریه 1510م. / 915ق. ناوگان پرتغالی، به فرماندهی البوکرک، در اثر غفلت محافظان بندر بناگاه آن را به تصرف خود درآورد ولی یوسف عادل شاه موفق شد در اوت همان سال پرتغالی ها را بیرون کند. ناوگان پرتغالی عقب نشست و تا پاییز در انتظار نیروی کمکی از لیسبون به سر برد. در همین زمان( در ماه اکتبر یا نوامبر) بناگاه سلطان 74ساله بیجاپور درگذشت. پرتغالی ها از این حادثه سود بردند و در 25 نوامبر 1510 طی نبردی سخت گوا را به تصرف خود درآوردند. (13) بعدها نیز تلاش حکمرانان عادل شاهی برای بازپس گیری بندر گوا به نتیجه نرسید. در سال 1570 دولت های شیعی بیجاپور و احمدنگر با حکمران هندوی کالیکوت(سامری) متحد شدند و به بندر گوا حمله بردند. ولی به رغم ده ماه جنگ موفق به تصرف استحکامات پرتغالی ها، که بردگان آفریقایی را به عنوان سرباز در خدمت داشتند، نشدند. (14)
با استقرار پرتغالی ها در جزیره گوا، به تدریج ارتباطات سیاسی و تجاری میان آنان و دلالان محلی شان با اتباع دولت بیجاپور آغاز شد و این سرآغاز نفوذ تدریجی و پنهان اروپاییان در منطقه است. اروپاییان، پس از ایجاد شبکه عوامل بومی خود، تکاپو برای مداخله در امور سیاسی منطقه را آغاز کردند. نخستین توطئه آنان در سال 1548 رخ داد که کوشیدند ابراهیم عادل شاه اول(1535-1557م.)، حکمران بیجاپور، را سرنگون کنند و برادر متمرد او، عبدالله را که به نزد پرتغالی ها به جزیره گوا پناه برده بود به حکومت رسانند. این توطئه به شکست انجامید. (15)
ابراهیم عادل شاه دوم(1580-1626م.) دومین حکمران بزرگ بیجاپور پس از نیایش یوسف عادل شاه، مدیری توانا و فرهیخته بود؛ سلوکی آزادمنشانه با هندوها داشت که بسیاری از آنان کارگزاران سیاسی و نظامی دولت او بودند. او سیاستی دوستانه با پرتغالی ها در پیش گرفت و تجار و میسیونرهای اروپایی آزادانه در سرزمین وی به تکاپو پرداختند و حتی کلیساهای خود را به پا کردند. در دوران او، ابنیه معتبری در منطقه بیجاپور احداث شد(16). با مرگ ابراهیم عادل شاه دوم، دولت عادل شاهی به سرعت در سراشیب انحطاط و سقوط قرار گرفت و در سال 1626، در عهد شاه جهان، تابع دولت مرکزی هند شد ولی تنها به سال 1686 بود که اورنگ زیب آن را به طور کامل ضمیمه "ممالک محروسه هندوستان"کرد.
از میان پنج دولت کوچک شبه جزیره دکن، دولت های شیعی نظام شاهی احمدنگر، قطب شاهی حیدرآباد(گلکنده) و عادل شاهی بیجاپور از اهمیت تاریخی و فرهنگی جدی برخوردارند.
در این دوران، شبه جزیره دکن، چون دربار گورکانیان، مأوای فرهیختگان بود و نویسندگان و شاعران و هنرمندان بزرگ ایرانی، چون نظیری که مورد حمایت ابراهیم عادل شاه دوم بود، با حکمرانان شیعی منطقه پیوند استوار داشتند. برخی مورخین، شمار شیرازی هایی را که تنها در زمان سلطنت علی عادل شاه(1557-1580م.) به بیجاپور رفتند ده هزار تن نوشته اند(17). در این دوران کتابخانه های مُعظَمی در حیدرآباد و بیجاپور و احمدنگر برپا بود که پس از سلطه انگلیسی ها برخی از متون آن به "موزه بریتانیا"انتقال یافت.
شیواجی(18) (1627-1680م.) پسر فردی به نام شاهجی(19) است. شاهجی از سران کوچک محلی مهاراته بود که به سان بسیاری از همگنان خویش به خدمت دولت عادل شاهی بیجاپور درآمد و سرانجام به حکمرانی بنگلور و پونا رسید. (20) با درگذشت محمد عادل شاه(1626-1656) و فروپاشی شیرازه دولت بیجاپور، شیواجی 29 ساله در رأس گروهی از راهزنان قرار گرفت و منطقه را به آشوب کشید. نخستین تهاجم شیواجی در مه 1657 به شهر جونر(21) بود که 200 رأس اسب و بیش از 300 هزار روپیه کالا را به تاراج برد. (22) از آن پس نوار گسترده ای در غرب هند به عرصه تاخت و تاز شیواجی و راهزنان او بدل شد. او چنان نیرومند شد که هفت سال بعد با چهارهزار سوار به بندر سورت تاخت و به مدت چهار روز(16-20 ژانویه 1664) آن را به اشغال گرفت و غارت کرد. هفت سال بعد، باز شیواجی به سورت تاخت و این بار موفق شد به مدت دو روز(13-15اکتبر 1670) این بندر بزرگ را تصرف و غارت کند. او سپس یک رشته راهزنی های گسترده را سامان داد، سراسر منطقه را ناامن کرد و سرانجام کار بدانجا کشید که در 16 ژوئن 1674 در مناطق تحت تصرف خود به عنوان "چاتراپاتی"(23) (شاهنشاه) تاجگذاری کرد!(24) او در این مراسم هموزن خود سکه طلا در میان اطرافیانش تقسیم نمود. (25) در سال 1677میلادی، شیواجی در رأس سپاهی مرکب از 30 هزار سواره و 40 هزار پیاده به سرزمین دولت گلکنده وارد شد، یک ماه با این خیل عظیم راهزن در شهر معتبر حیدرآباد اطراق کرد و پس از دریافت مبالغ هنگفتی باج از وارث سلاطین قطب شاهی پایتخت او را تخلیه کرد. وی سپس به سرزمین دولت عادل شاهی بیجاپور حمله برد و لطمات سنگینی بر آن وارد ساخت. (26) فروپاشی و ضعف مفرط این دو دولت، که ناتوان از حفظ امنیت خویش بودند، از عوامل اصلی پایان دادن به استقلال آنان از سوی اورنگ زیب بود.
سرانجام، در 5 آوریل 1680 زندگی شیواجی به پایان رسید. او 53 سال زندگی کرد که 23 سال آن در غارت و تاراج گذشت. (27) معهذا، تاخت و تاز گروه او به رهبری شامباجی(28)، پسر شیواجی که چون پدر راهزنی بی رحم بود، ادامه یافت.
تاریخ هند آکسفورد شیواجی را "شاه راهزنان"می نامد(29) و یک انگلیسی معاصر شیواجی، به نام اسمیت، در ماجرای تهاجم نخست به سورت(1664)، او را در حالی می بیند که در چادر خود نشسته و دستور قطع سر و دست کسانی را می دهد که گمان می برد محل اختفای اموال خود را از او پنهان می کنند. (30) به رغم این واقعیات آشکار، پس از سلطه استعمار بریتانیا بر هند، از شیواجی تصویری دیگر نیز ساخته شد: برای نمونه، در یک درسنامه تاریخ برای دانش آموزان دبیرستانی، متعلق به دوران سلطه استعماری بریتانیا بر هند(1912)، اورنگ زیب جنگجویی"کشورگشا"، "متعصبی تنگ نظر" و حکمرانی سرشار از بدگمانی به نزدیکان و خویشان است که کاری نداشت جز تخریب معابد و سوزاندن پیکره خدایان هندو؛ و این در حالی است که برای دین خود مساجد باشکوه به پا می کرد. در چنین فضایی رعب انگیز، "مردم هندوی دکن، به رهبری مهاراجه شیواجی، علیه او به پا خاستند". در این کتاب درسی از شیواجی به عنوان "رهبر مقاومت هندوها علیه اورنگ زیب" نام برده شده است. (31) تعلق انگلیسی ها به شیواجی چنان است که، برای نمونه، جیمز داگلاس سرآغاز کتاب خود درباره تاریخ بمبئی(1883) را به تصویری از شیواجی مزین می سازد. (32)
دلایلی در دست است که پیوند اروپاییان را با شیواجی نشان می دهد و ثابت می کند که آنان خریداران اصلی اموال مسروقه او بوده اند. در حملات شیواجی به بندر سورت، که در هر دو حمله شهر را غارت کردند و به آتش کشیدند، تنها نقطه ای که سالم ماند دفتر کمپانی هند شرقی انگلیس بود. منابع انگلیسی مدعی اند که این امر به دلیل پایداری دفتر انگلیسی ها بود. در نوبت نخست، به پاس این "مقاومت"، دولت هند به سِر جرج اوکسیندن، رئیس دفتر کمپانی در سورت،"خلعت"داد و عوارض گمرکی کمپانی را به مدت یک سال بخشید. هیئت مدیره کمپانی نیز به اوکسیندن یک مدال طلا و 200 پوند سکه طلا پاداش داد. در بار دوم نیز اوکسیندن مورد تقدیر دولت هند قرار گرفت(33). به راستی آیا دفتر کمپانی در سورت از استحکاماتی مقاوم تر از پادگان های نظامی و مراکز اداری این شهر مهم برخوردار بود یا شیواجی به طور جدی قصد تسخیر آن را نداشت؟ این پرسشی است که پاسخی مستند برای آن نمی توان یافت و برای حل این معما تنها باید از تحولات پسین و پیامدهای شورش شیواجی سود جست.
جیمز گرانت داف، که کتاب او مهم ترین منبع تاریخ مهاراته در سده های هفده و هیجده میلادی به شمار می رود، می نویسد در زمان "تاجگذاری" شیواجی(1674م.) یک هیئت انگلیسی به ریاست هنری اوکسیندن(34) از سوی جرالد اونگیر، حکمران انگلیسی بمبئی، راهی مقر او شد و در این مراسم حضور یافت. (هنری اوکسیندن احتمالاً برادر سِر جرج اوکسیندن رئیس دفتر کمپانی در بندر سورت است.) اوکسیندن بلافاصله پس از "تاجگذاری"شیواجی با او قراردادی 20 ماده ای منعقد کرد که طی آن کمپانی هند شرقی اجازه گشایش دفاتر خود در شهرها و بنادر تحت اشغال شیواجی و انحصار "تجارت در سراسر سرزمین او" را به دست گرفت. گرانت داف(1873) مفاد این پیمان را به طور مشروح بیان کرده(35) ولی کتاب رسمی حکومت انگلیسی بمبئی(1893) به طور کامل درباره آن سکوت کرده است. این اقدام قطعاً به معنای به رسمیت شناختن "شاه راهزنان" است و نشانه ای از پیوند نزدیک و استوار انگلیسی ها با او.
جیمز گرانت داف همچنین از مذاکراتی سخن می گوید که در سال 1682 در بمبئی میان نمایندگان شامباجی و انگلیسی ها علیه دولت اورنگ زیب جریان داشت. (36) این مذاکرات پنج سال پیش از آغاز جنگ انگلیسی ها با دولت هند است. همزمان با تاخت و تاز شامباجی در نواحی غربی شبه قاره هند، موج نوپدید و سازمان یافته دزدی های دریایی انگلیسی ها از یکسو و حمله کمپانی به بندر حقلی و تهاجم انگلیسی ها در غرب هند آغاز شد و سپس به دستور دولت هند سادات جنجره جزیره بمبئی را تصرف کردند. در این زمان، انگلیسی ها برای مقابله با نیروهای یعقوب خان تصمیم گرفتند از شامباجی کمک بخواهند ولی چون توان تأمین آذوقه آنها را نداشتند، و در واقع این اقدام را بی ثمر یافتند، از آن منصرف شدند. (37) این دلیل دیگری است بر پیوند میان انگلیسی ها و راهزنان شامباجی.
بهرروی، اورنگ زیب از یکسو درسی سخت به انگلیسی ها داد و از سوی دیگر شخصاً در فلات دکن مستقر شد و در سال 1689 میلادی یکی از سرداران خود به نام تقرب خان را، که کارشناس جنگ های چریکی بود، مأمور سرکوب دارودسته شامباجی کرد. تقرب خان به مواضع مستحکم راهزنان حمله برد و پس از شکستی سخت شامباجی و گروهی از سرکردگان او را به اسارت گرفت. آنان به شهر تالاپور انتقال یافته و در ملاء عام اعدام شدند. (38)
همدلی جیمز گرانت داف انگلیسی با راهزنان مهاراته کاملاً آشکار است. او شرحی "حماسی" از اعدام شامباجی راهزن به دست می دهد و می نویسد اورنگ زیب از شامباجی خواست مسلمان شود تا از قتل او بگذرد. شامباجی پاسخ داد اگر دخترت را به من بدهی مسلمان خواهم شد!(39) با اعدام شامباجی، آرامش به سرزمین های غربی و جنوبی هند بازگشت هرچند دستجات کوچک راهزن همچنان در مقیاسی محدود به تکاپوی خود ادامه می دادند.
بدینسان، در دهه 1680م. اورنگ زیب با انحلال بقایای فروپاشیده دولت های مستقل دکن و انضمام آنها به "ممالک محروسه هندوستان"، حوزه اقتدار دولت مرکزی دهلی را تا سواحل جنوبی هند گستراند و نظم و امنیت فلات دکن را، که در پی آشوب مهاراته ها از دست رفته بود، به این سرزمین بازگرداند. از این زمان، مدرس و تعدادی دیگر از بنادر جنوبی شبه قاره هند به دولت گورکانی هند منضم شدند؛ هر چند دامنه واقعی این اقتدار هیچگاه به ساحل مالابار و بنادر آن، کوچن و کالیکوت(در منتهی الیه جنوبی شبه قاره هند) نرسید.
در ساختار کشوری دولت گورکانی هند،"ممالک محروسه هندوستان"به واحدهایی به نام "صوبه"(استان) تقسیم می شد؛ در زمان اکبر 15 "صوبه"بود که در زمان اورنگ زیب به 21"صوبه"رسید. (40)
صوبه گجرات، به عنوان یکی از مهم ترین و پرجمعیت ترین صوبه های هند و مأوای اقوام و ادیان گوناگون، نمونه ای معرّف از وضع سراسر هند در دوران دولت گورکانی است.
کمیساریات دوران 134 ساله حکومت دولت گورکانی هند بر گجرات را(از سال 1573م. که اکبرشاه سلطان نشین گجرات را به دولت سراسری دهلی منضم ساخت تا فوت اورنگ زیب به سال 1707م. ) به عنوان دوران "حکومت مرکزی نیرومند و پیشرفت آرام اداری" توصیف می کند. او می افزاید با مرگ اورنگ زیب،" چرخشی بنیادین" در وضع گجرات رخ داد و این سرزمین عرصه درگیری های داخلی و تهاجم خارجی شد که شاخص آن انحطاط دستگاه اداری و وخامت اوضاع اجتماعی بود. (41)
با درگذشت اورنگ زیب، شائو(42) پسر شامباجی، که پس از مرگ پدر به دستور اورنگ زیب در دهلی ساکن شده بود، به منطقه بازگشت. او سران دستجات راهزن را گرد آورد و در رأس یک ارتش کوچک 15000 نفره بار دیگر شورش را آغاز کرد. (43) او در سال 1708 میلادی خود را "پادشاه مهاراته" اعلام نمود. (44)
گرانت داف می نویسد شائو در آغاز عملیات خود نامه ای به سِر نیکلاس ویت(45)، حکمران انگلیسی بمبئی، نوشت و خواستار اسلحه، مهمات و پول شد. (46) داف مدعی است که با این درخواست موافقت نشد. چه ادعای داف را بپذیریم چه نه، صِرف این اقدام گواه پیوندهای جدی و پنهان راهزنان مهاراته با انگلیسی ها و قطعاً مسبوق به سابقه ای است که برای شائو چنین درخواستی را معقول کرده است.
شورش و چپاول مهاراته ها در سال های بعد ادامه یافت. آنان، با تضعیف روزافزون دولت مرکزی و در کوران توطئه ها و جنگ های داخلی کانون های سیاسی دهلی و در آشوب دو تهاجم بزرگ خارجی، نادرشاه افشار(1739م.) و احمدشاه درانی(1757م.)، چنان اقتداری یافتند که بارها دهلی را به اشغال گرفتند و غارت کردند. در این دوران سیک ها و مهاراته ها قدرت های بلامعارضی تلقی می شدند که بخش مهمی از سرزمین هند عرصه تاخت و تاز و چپاول آنان بود.
وارثین شیواجی با اشغال شهرهای اصلی گوالیور(47)، بارودا(48)، ناگپور(49) و پونا(50) شبه دولت های خود را در شمال و غرب شبه جزیره دکن برپا کردند و دولت مرکزی ضعیف دهلی نیز در سال 1718م. به اجبار به آنان منصب حکمرانی این مناطق را اعطا کرد. سرانجام، آنان در سال های 1736-1737 استقلال خود را از دولت دهلی اعلام داشتند. بدینسان، بخشی از میراث دولت های فرهیخته اسلامی دکن به سرکردگان گروه های راهزن رسید. در این دوران مسلمانان تنها در مرکز(حیدرآباد) و بعدها در جنوب(میسور) شبه جزیره دکن حکومت را به دست داشتند. حکومت های حیدرآباد و میسور تنها قدرت های محلی خوشنام در دوران هرج و مرج پس از درگذشت اورنگ زیب در فلات دکن است.
حکومت مناطق فوق در دست پنج خاندان مهاراته قرار داشت:
حکومت گوالیور، در شمال فلات دکن، در دست خاندان سندی(51) قرار گرفت. آنان از تبار یک روستایی مهاراته بودند و همسر شائو به این خانواده تعلق داشت. در زمان درگذشت اورنگ زیب در فقر به سر می بردند و در آشوب های این دوران به ثروت و قدرت فراوان رسیدند. (52)
بارودا، در شمال غربی فلات دکن(شمال بمبئی)، به تصرف خاندان گیکوار(53) درآمد. این خاندان از سکنه روستای داوادی در نزدیکی شهر پونا بودند و نیای آنان به عنوان "جاسوس" به خدمت راهزنان مهاراته درآمد. (54) آنان نیز در آشوب های پس از اورنگ زیب به قدرت و ثروت رسیدند.
ناگپور، در شرق فلات دکن، به دست خاندان بونسلای(55) افتاد. آنان درگذشته از کارگزاران جزء دولت نظام شاهی احمدنگر بودند و کدخدایان(پاتل) (56) روستای ورال در حومه دولت آباد(57).
خاندان هولکار(58) حکومت منطقه ایندور(59)، در میان بارودا و ناگپور، را به دست گرفت. آنان به طایفه(کاست) شبانان مهاراته تعلق داشتند؛ تبارشان به روستای هول می رسد و گویا نیایشان دستیار کدخدای ده بوده است. (60) غارت کاروان محمدابراهیم تبریزی، تاجر بزرگ ایرانی، در مسیر اورنگ آباد- سورت، در سال 1712 به وسیله این خانواده انجام گرفت که از سرقت های بزرگ و جنجالی راهزنان مهاراته بود. (61)
و سرانجام، در شهر مهم پونا، در جنوب غربی فلات دکن(نزدیک بمبئی)، حکومت خاندان پیشوا مستقر شد.
نخستین بار در سال 1529 میلادی برهان نظام شاه، سلطان شیعی احمدنگر، منصب"پیشوایی"(نخست وزیری) دولت خود را به یک برهمن مهاراته به نام کاورسین(62) اعطا کرد. (63) بدینسان، خاندان های محترم مهاراته ریاست دولت نظام شاهی را به دست گرفتند و منصب"پیشوایی" در میان مهاراته ها مقامی ارجمند یافت. شیواجی، به تأسی از این سنت، در سال 1656 یکی از برهمن های دارودسته خود به نام شمراجه پانت(64) را مدت کوتاهی به عنوان "پیشوای"(نخست وزیر) خود منصوب کرد(65) که البته این یکی هیچ تشابهی به "پیشوا"ی دولت نظام شاهی نداشت. شائو نیز به تقلید از پدربزرگش، در سال 1714 برهمنی به نام بالاجی ویسوانات(66) را به عنوان "پیشوا"ی خود منصوب کرد. پس از مرگ بالاجی(1720)، پسرش به نام باجی رائو(67) در این مسند قرار گرفت. در این زمان، کار شائو به جنون کشید تا بدانجا که تاج و جواهرات و البسه خود را بر سگش می پوشاند و با همین وضع با سران اردوی خویش دیدار می کرد(68). با جنون و سپس مرگ شائو(1749) قدرت در دست باجی رائوی زیرک قرار گرفت و در خاندان فوق موروثی شد. (69) پس از استقرار حکومت های فوق،" پیشوا"ها( اخلاف باجی رائو) همچنان رهبر مهاراته ها شمرده می شدند و پونا پایتخت کنفدراسیون مهاراته تلقی می شد.
سران مهاراته حکمرانانی خشن و متجاوز بودند که اینک به راهزنی های خود جامه قانونی پوشانیده بودند. مورخین شوروی می نویسند:
بدین ترتیب، غارت و چپاول مهاراته ها جنبه قانونی به خود گرفت. آنها دسته های نظامی را همراه مأموران مالیاتی خود می کردند تا آنچه را می توانند جمع کنند و ثروتمندان را برای یافتن گنجینه های مخفی شان شکنجه دهند... اتحادیه امیرنشین های مهاراته به ملغمه ای از اقوام و قبایلی بدل شد که در آن خود مهاراته ها به صورت اقلیتی حاکم درآمدند. (70)
دولت بی بنیاد مهاراته دوامی نداشت؛ در اواخر سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم مورد تهاجم انگلیسی ها قرار گرفت، سران مهاراته، که از دیرباز آلت دست انگلیسی ها بودند، اینک به حکمرانان دست نشانده و مواجب بگیر کمپانی هند شرقی بدل شدند و سرانجام سرزمین های تحت اشغال آنان به طور رسمی ضمیمه امپراتوری بریتانیا شد. درباره فرجام دولت بارودا، به عنوان نمونه ای گویا از مکانیسم نفوذ و سلطه استعمار بریتانیا، در آینده سخن خواهیم گفت.
سیک ها و "دولت خلسه"در پنجاب
آشوب مهم دیگری که در زمان اورنگ زیب اوج گرفت و پس از او سرزمین هند را به ویرانی کشید، عصیان سیک هاست."سیک" به معنی"پیرو"است. این گروه پیروان یک فرقه مذهبی، از اقوام گوناگون هندو، بودند که در سده هفدهم میلادی به تدریج به شکل یک "قوم" سازمان یافتند. (71)
فرقه سیک در اوایل سده شانزدهم به وسیله فردی به نام بابا نانک(72) (1469-1538م.) پدید شد. سال های پایانی عمر نانک مقارن با استقرار بابر در دهلی و هشت سال نخست سلطنت همایون است.
نانک در یک خانواده روستایی هندو در حوالی لاهور(پنجاب) به دنیا آمد. از کودکی در محیطی اسلامی پرورش یافت و نخستین آموزگار او فردی مسلمان به نام سید حسن بود که در همسایگی پدرش می زیست. (73) عقاید نانک آمیزه ای است از آموزه های اسلامی و باورها و آئین های عامیانه هندو. نانک به خدای واحد اعتقاد داشت و برای خداوند همان صفاتی را می شناخت که از اسلام آموخته بود. (74) او پرستش بت را به شدت رد می کرد. نانک این عقاید را با باورهای هندو پیوند زد و از طریق اشعار و مناجات و اندرزهای عامیانه اش، که به گویش یکی از روستاهای پنجاب به نام جتی سروده و برای توده های روستایی هندوی آن سامان قابل درک و فهم بود، پیروان فراوان یافت. پس از مرگ، به نانک کراماتی غریب، آنگونه که در تذکره الاولیاء عطار در باب بزرگان تصوف آمده، نسبت دادند و او را در ردیف یکی از اولیاء برشمردند. (75)
در آغاز، پیروان نانک فرقه ای بی آزار تلقی می شدند که در گرد رهبران خویش، که خود را خلفای نانک یا "گورو"(76) می خواندند، مجتمع بودند. این "گورو"ها، تا چهارمین "گورو"، پیروانی زاهد به شمار می رفتند و پادشاهان گورکانی هند نیز ایشان را محترم می شمردند. (77) اکبر نزدیکی عقاید سیک ها به اسلام را پسندید، آنان را مورد حمایت خود قرار داد و در سال 1577م. زمینی به آنها بخشید که بعدها در آن "معبد طلایی"آمریتسار به پا شد. (78) از آن پس شهر آمریتسار پنجاب به مرکز سیک ها بدل شد. (79)
در دوران ارجن(80)، پنجمین "گورو"(1581-1606م.) فرقه سیک پیروان بسیار در سراسر هند یافت و همپای آن ثروت "گورو" نیز افزایشی چشمگیر یافت. ارجن عوامل خود را در تمامی شهرهای هند، از کابل تا داکا، گمارد؛ به گردآوری وجوهات(ده یک) پرداخت و در مقر خود، شهر آمریتسار، خزانه ای بزرگ انباشت. وی سلوک زاهدانه را کنار نهاد، درباری شاهانه فراهم آورد و درباریانی که "مسند" خوانده می شدند. (81) ارجن با پشتوانه این ثروت هنگفت، نخستین معبد سیک ها را در آمریتسار به پا کرد؛ در زمینی که اکبرشاه به آنان اعطا کرده بود. او در سال 1604م. "کتاب مقدس" سیک ها به نام آدی گرانت(82) را بر اساس تقریرات خود تدوین کرد. (83) سرانجام، کار او چنان بالا گرفت که در زمان مرگ اکبر به مشارکت در دسیسه های درباری پرداخت و به دستور جهانگیر به قتل رسید. (84)
پس از مرگ ارجن، پسرش هرگاویند(85) به عنوان ششمین "گورو"(1606-1645م.) رهبری فرقه سیک را به دست گرفت. او دستگاه پدر را شاهانه تر کرد و ارتشی کوچک در پیرامون خود گرد آورد. به نوشته دبستان المذاهب، 700 اسب در طویله داشت و سیصد سوار و شصت توپچی هماره در خدمتش بودند. (86) هرگاویند تا دهه 1640 به امورات خویش مشغول بود و تنها در این زمان بود که بناگاه علم طغیان برافراشت و به دستجات نظامی دولت هند حمله برد. او در برابر تهاجم ارتش شاه جهان به کوهستان های پنجاب گریخت؛ با حمایت راجه تاراچند در سرزمین او مستقر شد و پیروانش از سراسر هند در پیرامون وی گرد آمدند. در سال 1055ق. / 1645م. شاه جهان یکی از سرداران خود به نام نجابت خان را برای سرکوب راجه تاراچند و فرقه تحت حمایتش به پنجاب فرستاد. با سقوط راجه، هرگاویند به منطقه کوهستانی کرتاپور کشمیر گریخت و کمی بعد در آنجا درگذشت. (87)
پس از مرگ هرگاویند، هرراج(88) رهبری سیک ها را به دست گرفت(1645-1661م.) و سپس هرکیشان(89) (1661-1664م.) با مرگ زودرس هرکیشان، ستیزی"وحشیانه"(90) بر سر ریاست فرقه درگرفت تا سرانجام کوچکترین پسر هرگاویند، به نام تغ بهادر(91)، از سوی بیشتر سیک ها به رهبری شناخته شد. جنگ های خونین درونی سیک ها توجه اورنگ زیب را به خود جلب کرد و دستور تخریب معابد آنان و اخراج کارگزاران "گورو" از شهرهای هند را داد. تغ بهادر به آشوبگری پرداخت و هندوهای کشمیر را به عصیان علیه دولت هند برانگیخت. او دستگیر شد و در دسامبر 1675 در دهلی به قتل رسید. پس از او، گاویند سینگ(92) نوه هرگاویند، به عنوان دهمین "گورو"(1675-1708م.) رهبری سیک ها را به دست گرفت.
در دوران گاویند سینگ، فرقه سیک به یک سازمان منسجم نظامی بدل شد؛ به تعبیر سِر جادونات سرکار" سرشتی نژادپرستانه" یافت و به "خطرناک ترین و سنگدل ترین دشمنان اسلام" و دولت گورکانی هند بدل گردید. به نوشته سرکار، تمامی تلاش گاویند سینگ در جهت تبدیل سیک ها از یک فرقه دینی به یک سازمان نظامی قدرتمند بود؛ او دشمنی آشکار با دین اسلام را آغاز کرد و هندوها را به ستیز با مسلمانان فراخواند. (93) در این ساختار فرقه ای-نظامی، سیک ها به واحدهایی که "مِثل"(94) خوانده می شد تقسیم می شدند. در رأس هر "مِثل" یک "سردار" قرار داشت. رهبران فرقه "سینگ"نامیده می شدند. (95)
با درگذشت اورنگ زیب، سیک ها به یکی از عوامل اصلی آشوب در سرزمین هند و فروپاشی دولت مرکزی دهلی بدل شدند:
گاویند سینگ کمی پس از اورنگ زیب، در سن 48 سالگی به قتل رسید. (96) او بدون فرزند بود و پیروانش فردی بنام بنده بهادر(97) را به رهبری برگزیدند. در ماه مه سال 1710میلادی، سیک ها، به رهبری بنده بهادر، با سپاهی چهل هزار نفره به شهر سرهند حمله بردند و آن را غارت کردند. به نوشته تاریخ هند کمبریج، آنان به مساجد توهین کردند، خانه ها را به آتش کشیدند، به زنان تجاوز کردند و مسلمانان را قتل عام نمودند. بیش از 20 میلیون روپیه پول نقد و کالا به تاراج رفت(98).
سیک ها سپس به منطقه سحرانپور پنجاب حمله بردند و پس از اشغال و غارت این ناحیه، شهر لاهور را به محاصره گرفتند. مسلمانان لاهور با تشکیل دستجات داوطلب به مقابله شدید با سیک ها پرداختند و آنان را عقب راندند. بهادرشاه، جانشین اورنگ زیب، شخصاً در رأس سپاهی به جنگ با سیک ها رفت، آنان را شکست داد و تا دامنه های هیمالیا عقب راند. (99) جنگ با سیک ها بخش مهمی از توان بهادرشاه را در دوران کوتاه سلطنتش به خود جذب کرد.
تهاجم سیک ها به پنجاب کمی بعد، در دوران سلطنت فرخ سیر، بار دیگر آغاز شد. در سال 1713م، فرخ سیر سپاهی مفصل را، به فرماندهی عبدالصمد خان حکمران لاهور، به جنگ با سیک ها فرستاد که سرانجام آنان را در قلعه ای به محاصره گرفت. سیک ها پس از محاصره ای طولانی در 17 دسامبر 1715 تسلیم شدند. عبدالصمد خان، بنده بهادر و سرکردگان سیک را دستگیر و به دهلی اعزام کرد. آنان در ماه های مارس تا ژوئن 1716 اعدام شدند. (100)
در زمان حمله نادرشاه افشار به هند(1739م.)، سیک ها به شکل دستجات مسلح راهزن هم ارتش ایران و هم مردم هند را مورد حمله و غارت قرار می دادند. (101) و سرانجام، در زمان تهاجم احمدشاه درانی به هند(1757م.)، رهبر سیک ها به نام جوسا سینگ کلال(102) در سرزمین تحت تصرف خود استقرار "دولت خلسه" را اعلام کرد. (103) "خلسه" مفهومی است برگرفته از تصوف که به وسیله گاویند سینگ به نظریات سیک ها وارد شد(104). به زعم او، پیوند با "گورو"، رهبر فرقه، تنها از طریق "خلسه"، یعنی رهایی از خود، ممکن است. بعدها، سیک ها حکومت های خود را "دولت خلسه" نامیدند. منظور آن حکومتی است که بر بنیاد رابطه متعبدانه"سیک ها"و "گوروها"(پیروان و رهبران فرقه) استوار است.
در آغاز سده نوزدهم رهبری سیک ها در دست رانجیت سینگ (105) قرار گرفت.
رانجیت سینگ(1780-1839م.) پسر سردار یکی از واحدهای سیک به نام ماهان سینگ(106) است. در 12 سالگی با مرگ پدر جانشین او شد ولی قدرت در دست مادرش متمرکز بود که به عنوان قیم وی عمل می کرد. در 17سالگی مادرش را با سم به قتل رسانید و قدرت را خود به دست گرفت. در سال 1802 به شهر آمریتسار حمله برد و با تصرف آن در مقام رهبری سیک ها جای گرفت. در 25 آوریل 1809 با سر چارلز متکالف(107)، نماینده کمپانی هند شرقی بریتانیا، پیمان دوستی امضا کرد و با حمایت انگلیسی ها مناطق تحت اشغال سایر سرداران سیک را به تصرف درآورد. در سال 1812 خود را "راجه" و در سال 1819 "مهاراجه" پنجاب خواند و در همین سال کشمیر را نیز اشغال کرد. در سال 1823 دریافت خراج از شهر پیشاور را آغاز نمود. بدینسان، رانجیت سینگ به قدرتی بلامنازع بدل شد و "دولتی حایل" در میان مستملکات کمپانی هند شرقی بریتانیا و افغانستان پدید ساخت که در آن زمان دشمن خطرناک و سرسخت انگلیسی ها به شمار می رفت. رانجیت سینگ نزدیکترین پیوندها را با کمپانی هند شرقی داشت و افسران انگلیسی آموزش نیروهای نظامی و سازماندهی ارتش او را به دست داشتند. او بارها با مقامات عالیرتبه نظامی و سیاسی انگلیسی دیدار داشت و آخرین بار با لرد اوکلند(108)، فرمانفرمای کل انگلیس در هند(1836-1842)، در لاهور دیدار کرد. این در آغاز تهاجم بزرگ انگلیسی ها به افغانستان است که به اشغال سال 1839 کابل انجامید. با مفلوج شدن و مرگ رانجیت سینگ(27 ژوئن 1839) استعمار انگلیس مقتدرترین متحد خود و استوارترین پایگاه خویش را در منطقه از دست داد. (109)
یکی از بزرگترین خدمات رانجیت سینگ به استعمار بریتانیا سرکوب خشن نخستین جهاد ضد انگلیسی مسلمانان هند به رهبری سید احمد برلوی است(110).
سید احمدشاه از سادات شهر بریلی هند است که تبارش با 36 واسطه به امام حسن مجتبی(ع) می رسد. (111) سید احمد در 6 صفر 1201ق/28 نوامبر 1786م. به دنیا آمد. در 18 سالگی برای ادامه تحصیل به دهلی رفت و در زمره شاگردان شاه عبدالعزیز دهلوی (1746-1824م.) جای گرفت.
شاه عبدالعزیز پسر ارشد شاه ولی الله دهلوی(1702-1762م.) است. این دو روحانی نامدار نخستین کسانی بودند که در راه بیداری مسلمانان هند و بسیج آنان علیه سلطه انگلیس کوشیدند. شاه ولی الله علت افول اقتدار مسلمین در هند را ناشی از دوری از سرشت واقعی اسلام می دید و خواستار تمسک به اسلام راستین و پایان دادن به اختلافات میان مسلمانان شد. او برای آشنا ساختن مسلمانان هند با منابع اصیل اسلامی به ترجمه قرآن به زبان فارسی دست زد و یکی از پسرانش به نام شاه عبدالقادر نیز قرآن را به زبان اردو ترجمه کرد. شاه عبدالعزیز، که پس از پدر عهده دار مکتب او در دهلی شد، به دلیل سلطه انگلیسی ها بر هند، به رغم سلطنت صوری وارثین دودمان گورکانی، این سرزمین را "دارالحرب" اعلام نمود. بدینسان، در دهلی مکتبی از مصلحین مسلمان شکل گرفت که تأثیر جدی بر حیات فکری و سیاسی هند و دنیای اسلام در دوران پسین نهاد.
سید احمد برلوی در زمان تحصیل در دهلی به برجسته ترین شاگرد شاه عبدالعزیز بدل شد و آنگاه که خود بر کرسی تدریس و افتا نشست، از فتوای عبدالعزیز در زمینه اعلام سرزمین هند به عنوان "دارالحرب"، ضرورت و وجوب جهاد علیه انگلیسی ها را نتیجه گرفت و به اعلام و تبلیغ آن پرداخت. از این روست که سید احمد به عنوان نخستین روحانی مسلمان شناخته می شود که فتوای جهاد علیه استعمار بریتانیا را صادر کرد. او از سال 1817م. سفرهای تبلیغی در هند را آغاز کرد و مسلمانان را به بازگشت به اسلام اصیل و اعاده اعتبار و اقتدار گذشته دعوت نمود و به این دلیل شهرت و محبوبیت فراوان یافت. شاگردان او جمعیتی به نام "طریقت محمدیه"تأسیس کردند و یکی از آنان به نام شاه محمد اسماعیل(1781-1831م.)، برادرزاده شاه عبدالعزیز، بر اساس نظریات سید احمد، رساله های معروف صراط مستقیم و تقویت الاسلام را نوشت و منتشر کرد. یکی از شاگردان سید احمد به نام تیتو میر(112) (1782-1831م.) به تبلیغ در روستاهای بنگال پرداخت و مسلمانان را به اتحاد و برابری و عدالت فراخواند و در میان دهقانان بنگال پیروان فراوان یافت. به سال 1831م. تیتو میر و پیروانش علیه سلطه انگلیسی ها شوریدند و اداره سه منطقه بنگال را به دست گرفتند ولی به دست ارتش انگلیس به شدت سرکوب شدند. پس از سرکوب این قیام، از سال 1832 یکی دیگر از شاگردان سیداحمد برلوی به نام عنایت علی تبلیغ در روستاهای بنگال را آغاز کرد و در دهه 1840میلادی پیروان فراوان یافت که بسیاری از آنان از طبقات تهیدست روستایی بودند.
خود سید احمد نیز، پس از سفر حج، از سال 1824م. تدارک جهاد را آغاز کرد. به نوشته دایره المعارف اسلام لیدن، هدف او "براندازی سلطه انگلیسی ها و سیک ها بر هند" و اعاده سیطره اسلام بود. نخستین اقدام او تلاش برای دفع سلطه سیک ها بر پنجاب بود. سید احمد در سال 1826 در پیشاور مستقر شد و پیروانش از سراسر هند، سند، بلوچستان و افغانستان به او پیوستند؛ و در سال 1829 با اخراج حکمرانان دست نشانده رانجیت سینگ اداره پیشاور را به دست گرفتند. در سال 1831، ژنرال لرد ویلیام بنتینک(113)، فرمانروای بنگال و فرمانده کل ارتش انگلیس در هند(1828-1835)، با ارسال چند اسب به عنوان هدایای ویلیام چهارم، پادشاه جدید انگلیس، رانجیت سینگ را به سرکوب قیام پیشاور ترغیب نمود و او ارتشی مفصل را راهی جنگ با سید احمد کرد.
در این زمان سیداحمد و پیروانش، که "غازی" خوانده می شدند، در راه کشمیر بودند. آنان در مسیر خود، در منطقه ای به نام بالاکوت(114)، با ارتش نیرومند رانجیت سینگ، به فرماندهی هوری سینگ(115) و یک ژنرال آواره فرانسوی به نام الارد(116) مواجه شدند. سید احمد، به همراه شاه محمد اسماعیل و عده زیادی از پیروانش، در جنگ بالاکوت (1246ق/ 1831م.) به قتل رسید؛ معهذا بقایای پیروان او تا سال ها در کوه های شمال غربی هند به جنگ با انگلیسی ها و سیک ها ادامه دادند.
در تاریخ نگاری اسلامی هند، سید احمدشاه به "سید احمد شهید" و شاه محمد اسماعیل به "شاه اسماعیل شهید"شهرت دارند. در سده نوزدهم میلادی، پیروان سید احمد برلوی به هسته های جنبش اسلامی در هند بدل شدند. آنان خدمت در دستگاه اداری انگلیسی ها را تحریم کردند و برای امرار معاش به طور عمده به تجارت روی آوردند. مجموعه ای از نامه های سید احمد برلوی موجود است و درباره او کتب متعددی به زبان های فارسی و اردو منتشر شده است. (117)
با مرگ رانجیت سینگ، بار دیگر جنگی وحشیانه بر سر تصاحب قدرت در میان سرداران سیک درگرفت. در سال 1840م. تنها پسر مشروع رانجیت سینگ و وارث حکومت او، به همراه تنها پسرش، به قتل رسید و آنگاه نوبت به پسران نامشروع رانجیت سینگ رسید که ادعای ارث و میراث داشتند. یکی از پسران نامشروع حکومت را به دست گرفت ولی مدتی بعد به دست دیگری کشته شد و دیگری نیز کمی بعد به همان سرنوشت دچار شد. تا سرانجام، در سال 1843 سرداران سیک آخرین پسر نامشروع رانجیت سینگ به نام دالیپ سینگ(118) (1837-1893م.) را، که در این زمان تنها شش سال داشت، به رهبری سیک ها و حکمرانی پنجاب گماردند. (119) قدرت واقعی در دست سرداران غارتگر سیک بود.
در کوران این آشوب، تحت تأثیر شکست ارتش انگلیس در جنگ با افغان ها و قتل عام معروف آنان در گردنه خیبر(1842)، سرداران سیک قدرت انگلیس را رو به افول پنداشتند و در سال های 1843 و 1845 به چپاول و غارت در مستملکات آن پرداختند. سرانجام، در سال 1846 ارتش کمپانی هند شرقی شکستی سخت به سرداران شورشی سیک داد و پس از دریافت 500 هزار پوند استرلینگ غرامت از آنان، زمام امور سرزمین پنجاب را خود به دست گرفت. یک شورای شش نفره از سرداران سیک تشکیل شد که ریاست آن با سر هنری لارنس(120)، مأمور رزیدانت(کارگزار مقیم) (121) کمپانی، بود. بدینسان، بار دیگر سیک ها مهار شدند و توان نظامی طغیانگر آنان در خدمت اهداف و منافع استعمار بریتانیا قرار گرفت. از جمله، به کمک ارتش سیک شورش سال 1846 کشمیر به شدت سرکوب شد. (122)
شش سال به این روش سپری شد تا سرانجام در 29 مارس 1849، زمانی که دالیپ سینگ تنها 12 سال داشت، کمپانی هند شرقی انگلیس پیمانی با او منعقد کرد. طبق این پیمان، سرزمین های تحت حکومت دالیپ سینگ در زمره مستملکات کمپانی درآمد و در ازای آن کمپانی متعهد به پرداخت مقرری سالیانه ای به او شد. بدینسان، به حیات دولت دست نشانده و چپاولگر سیک در پنجاب پایان داده شد و تنها تیولداری ایالات جامو و کشمیر به یکی از سرداران وابسته به کمپانی به نام گلاب سینگ(123) واگذار شد.
برای مهاراجه دالیپ سینگ در شهر فاتحگر، مرکز ایالت فرخ آباد پنجاب، اقامتگاهی در نظر گرفته شد و یک پزشک انگلیسی به نام دکتر جان لوگین(124)، از دوستان سر چارلز متکالف، به سرپرستی او گمارده شد. دالیپ سینگ در 16 سالگی تحت تأثیر مربی انگلیسی اش مسیحی شد و به پاس این "خدمت" ملکه ویکتوریا به لوگین نشان "شهسواری امپراتوری بریتانیا"(شوالیه گری) اعطا کرد. دالیپ سینگ سال بعد(1854) به انگلستان رفت. او در انگلیس مزرعه بزرگ و کاخی به مبلغ 283 هزار پوند استرلینگ خرید و زندگی اشرافی را، به سبک انگلیسی، آغاز کرد. ویکتوریا در سال 1861 نشان "شهسوار فرمانده ستاره هند"(125) و در سال 1866 نشان "شهسوار بزرگ فرمانده ستاره هند"(126) به او اعطا کرد.
در سال 1880، سر مهاراجه دالیپ سینگ به دلیل ولخرجی هایش در وضع مالی وخیمی قرار گرفت و به شدت بدهکار شد. او که زندگی در انگلیس را بدون پول بی فایده یافت، به یاد بساط حکمرانی اش در پنجاب افتاد و در سال 1886 راهی هند شد، ولی مقامات انگلیسی او را از بندر عدن بازگرداندند. دالیپ سینگ به لندن بازگشت، از مسیحیت عدول کرد، بار دیگر به آئین سیک گروید و سرانجام در سن 56 سالگی در پاریس درگذشت. (127) این است فرجام واپسین فرمانروای" دولت خلسه!"
با مروری کوتاه بر آغاز و پایان اقتدار مهاراته ها و سیک ها در هند و کارکرد تاریخی آنها، آسانتر می توان به این پرسش پاسخ داد که آیا به واقع، چنانکه تاریخ هند آکسفورد ادعا می کند(128)، این شورش ها ناشی از "سیاست های دینی"اورنگ زیب بود؟ آیا تقارن این شورش ها با تهاجم انگلیسی ها به شبه قاره هند، و نقش تعیین کننده آن در این فرایند، پدیده ای تصادفی است؟ و آیا تقارن این عصیان ها با دورانی که دولت اورنگ زیب توجه خود را به جنوب شبه قاره هند، کنام اروپاییان، معطوف ساخته تأملی بیشتر را نمی طلبد؟
تاریخ هند کمبریج نیز" سیاست های دینی" اورنگ زیب را مسئول نهایی تبدیل فرقه سیک به یک "سازمان مسلح دینی"می داند(129). ولی چنانکه دیدیم، فتنه سیک ها پیش از اورنگ زیب آغاز شد و علت آن نه سیاست های دینی دولت گورکانی، بلکه فرارویی رهبران سیک از زاهدانی مریدپرور به حکمرانانی جاه طلب و آزمند از زمان ارجن بود.
ارجن نه به دلیل عقایدش بلکه به خاطر مشارکت در دسیسه های سیاسی درباری به قتل رسید. هرگاویند خود آغازگر جنگ با دولت گورکانی بود. تغ بهادر نیز نه به دلیل عقایدش بلکه به دلیل آشوبگری در کشمیر به قتل رسید. سیک ها پیش از اورنگ زیب به فرقه ای با ساختار نظامی بدل شدند و تجربه گذشته به اورنگ زیب آموخت که تداوم فعالیت آزادانه این فرقه مرموز و مهاجم به مصلحت سرزمینش نیست. این قطعاً به دلیل نگرش و سیاست های دینی او نبود.
نگاهی گذرا به نقشه هند در آن زمان روشن می کند که عرصه تاخت و تاز راهزنان مهاراته نواری را در غرب و جنوب هند پدید می ساخت که حوزه اقتدار دولت اورنگ زیب را از بنادر تحت تصرف اروپاییان جدا می کرد؛ بنادر بمبئی(انگلیس)، گوا، دیو، دامان، چاول و باسین(پرتغال) و کوچن(هلند). بدینسان، اروپاییان در پس این "کمربند امنیتی" می توانستند با آرامش به دسیسه های محلی و تحکیم پایه های اقتدار خویش در منطقه بپردازند.
پی نوشت ها :
1. Maharashtra
2. The Imperial Gazeteer of India, The Indian Empire, vol. II, Historical, Oxford:The Clarendon Press, 1909, p. 439;Duff , ibid, pp1-2
در تاریخ نگاری فارسی هند واژه "مهاراته" به صورت "مرهته"(مَرَتِه) ثبت شده است. در انگلیسی این نام به صورت های Mahratta(جیمز گرانت داف)، Maratha, Maharatha و Maratta دیده می شود.
3. Smith, ibid, p. 281
4. ibid, p. 283-284
5. درباره تاریخ دولت بهمنی دکن بنگرید به:سید اسدالله اصفهانی، تاریخ مختار الاخبار، حیدرآباد دکن: 1293هجری.
6. Berar
7. Bidar
8. Golkonda
9. ibid, p. 294
10. Bijapur
11. Gogi
12. ibid, pp. 296-197
13. ibid, p. 298
14. ibid, p. 299
15. Duff, ibid, p. 35
16. Smith, ibid, pp. 300-301
17. عبدالحسین نوایی، ایران و جهان، از مغول تا قاجاریه، تهران: هما، 1366، ج1، ص500.
18. Shivaji
19. Shahji
20. Duff, ibid, pp. 40-53
21. Joonere
22. ibid, p. 73
23. Chhatrapati
24. Burn, ibid, pp. 256-259
25. Duff, ibid, pp. 118-119
26. ibid, pp. 123-126
27. ibid, p. 131
28. Shambhuji
29. Smith, ibid, p. 415
30. Duff, ibid, p. 89
31. J. C. Allen, A Narrative of Indian History, London:Longman, 1912, pp. 117-121.
32. Douglas, ibid
33. Keay, ibid, p. 142
34. Henry Oxinden
35. Duff, ibid, pp. 117-118
36. ibid, p. 139
37. Keay, ibid, p. 145
38. Duff, ibid, pp. 159-160
39. ibid, p. 160
40. Smith, ibid, p. 427
41. Commissariat , ibid, p. 383
42. Shahu
43. Duff, ibid, pp. 184-185
44. Burn, ibid, p. 392
45. Sir Nichols Waite
46. ibid, P. 187.
47. Gwalior
48. Baroda
49. Nagpur
50. Poona
51. Sindia
52. Duff, ibid, p. 212
53. Gaekwar
54. Gazeteer of the Bombay Presidency, vol. VII, Baroda, Bambay:Government Central Press, 1883, p. 168;[F. A. H. Elliot], The Rulers of Baroda, Bombay:Education Society's Press, 1879, p. 28
55. Bhonslay
56. Patel
57. Duff, ibid, p. 40
58. Holkar
59. Indore
60. Duff, ibid, p. 212;Burn, ibid, p. 398
61. Gazeteer, ibid, p. 167;Elliot, ibid, pp. 25-26.
62. Kawerseen
63. Duff, ibid, p. 34
64. Shamraje Punt
65. ibid, p. 68
66. Balaji Vishvanath
67. Baji Rao
68. ibid, p. 265
69. Smith, ibid, pp. 434-435
70. ک. آنتونوا، گ. بونگاردلوین، گ. گ. کوتوفسکی، تاریخ نوین هند، ترجمه پرویز علوی، تهران: بین الملل، 1361، ص 10.
71. Joseph Davey Cunningham, History of the Sikhs, Calcutta:N. Roy, 1904, p. 1
72. Baba Nanak
73. ibid, pp. 56-57
74. ibid, pp. 61-70
75. شمه ای از "کرامات"نانک در مأخذ زیر مندرج است: کیخسرو اسفندیار بن آذرکیوان، دبستان المذاهب، به کوشش رحیم رضازاده ملک، تهران: طهوری، 1362، ج1، صص 198-212. و بنگرید به: آقا احمد بن محمدعلی بهبهانی، مرآت الاحوال جهان نما، قم: انصاریان، 1373، ج1، صص 572-582.
76. Guru
77. Burn, ibid, p. 244
78. Amritsar
79. Smith, ibid, p. 431
80. Arjan
81. Burn, ibid
82. Adi Granth
83. Smith, ibid
84. Burn, ibid, p. 245
85. Har Govind
86. آذرکیوان، همان مأخذ، ص 207
87. همان مأخذ، صص 207-210؛ Burn, ibid, p. 245
88. Har Raj
89. Har Kishan
90. ibid
91. Tegh Bahadur
92. Govind Singh
93. Burn, ibid, pp. 244-245
94. مثل: مانند، شبیه.
95. Cunningham, ibid, p. 158
96. ibid, p. 124
97. Banda Bahadur
98. Burn, ibid, p. 322
99. ibid, pp. 323-324
100. ibid, pp. 325
شرحی که کانینگهام در تاریخ سیک ها از مجازات "قساوت آمیز" گروه فوق در دهلی به دست می دهد آشکارا مبالغه آمیز و مغرضانه است. (Cunningham, ibid, pp. 131-132) این در حالی است که وی هیچ اشاره ای به فاجعه شهر سرهند نکرده است.
101. Cunningham, ibid, p. 138
102. Jussa Singh Kullal
103. ibid, p. 142
104. ibid, pp. 103-104
105. Ranjit Singh
106. Sardar Mahan Singh
107. Sir Charles Metcalfe
108. George Eden Auckland(Earl of Auckland)
109. C. E. Buckland, Dictionary of Indian Biography, London:Swan Sonnenschein & Co. , 1906, pp. 19, 390;Kathryn Tidrick, Empire and the English Character, London:I. B. Tauris, 1992, p. 7
110. Barelwi
111. بریلی(Bareilly) شهری است در شمال غربی هند. در حوالی نیمه سده نوزدهم حدود یکصد هزار نفر جمعیت داشت که نیمی مسلمان و نیمی هندو بودند. شهر و منطقه بریلی در سال 1801م. به تصرف انگلیسی ها درآمد.
112. Titu Mir
113. Lord William Bentinck
114. Balakot
115. Hurree Singh Nulwa
116. Jean Francois Allard
ژان فرانسوا الارد(1785-1839) ژنرال ارتش فرانسه. پس از جنگ واترلو(1815) به ایران آمد و سپس از طریق قندهار و کابل به لاهور رفت و از مارس 1822 به خدمت رانجیت سینگ درآمد. در ژانویه 1839 در پیشاور درگذشت.
117. The Encyclopedia of Islam, New Edition, Leiden:E. J. Brill, 1960, vol. 1, p. 282;Avril A. Powell, Muslims and Missionaris in Pre-Mutiny India, UK:Curzon Press, 1993, p. 105;Kenneth W. Jones, The New Cambridge History of India, vol. III, 1, Socio-religious reform movements in British India, Cambridge:Cambridge University Press, 1989, pp. 22-23;Cunningham, ibid, pp. 263-272
118. Dulip Singh
119. Smith, ibid, p. 615
120. Sir Henry Montgomery Lawrence
121. Resident
122. ibid, p. 616
123. Golab Singh
124. Dr. Sir John Login
125. KCSI(Knight Commander of the Star of India)
126. GCSI(Knight Grand Commander of the Star of India)
127. Buckland, ibid, pp. 253, 389-390
128. Smith, ibid, pp. 416-417
129. Burn, ibid, 244
شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم 1390
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}