نویسنده: عبدالله شهبازی




 

انگلیسی ها و راهزنی دریایی

علاوه بر شورش های مهاراته و سیک، پدیده دیگری که دولت هند در دوران اورنگ زیب با آن مواجه شد، راهزنی های دریایی گسترده انگلیسی ها بود.
در آن دوران، شاید درک ماهیت این پدیده آسان نبود، ولی امروزه، با نگاهی به تحولات گذشته، درک آن آسان است. از منظر امروزین، راهزنی سازمان یافته و گسترده انگلیسی ها تنها در یک مقطع تاریخی خاص و تقارن زمانی آن با راهزنی های زمینی مهاراته ها و عصیان سیک ها نمی تواند پدیده ای تصادفی انگاشته شود. راهزنی گسترده دریایی انگلیسی ها پس از شکست آنان در جنگ با هند(1690م.) آغاز شد و با درگذشت اورنگ زیب پایان یافت. پیش و پس از آن راهزنی های دریایی اروپاییان در اقیانوس هند، خلیج فارس و خاوردور وجود داشت ولی هیچگاه چنین ابعادی نیافت و هیچگاه دزد دریایی نامداری چون "جان اوری" در صحنه اقیانوس هند ظاهر نشد. گویی کانونی مقتدر در یک مقطع زمانی خاص به سرمایه گذاری کلان در راهزنی های دریایی در شرق پرداخت و آنگاه که نیازی به آن نیافت به تحرکات خود پایان داد! دولت اورنگ زیب به شدت به نقش کمپانی هند شرقی انگلیس در این راهزنی ها مشکوک بود، و چنانکه خواهیم دید با هر غارت دریایی آنان را به صلابه می کشید، ولی ظاهراً نتوانست مدرکی متقن دال بر همدستی این "تجار شریف" با دزدان دریایی بیابد. بی شک، دولت اورنگ زیب از غارتگری های دریایی سر فرانسیس دریک، این " سگ درنده الیزابت" در دریاها، در یک سده پیش و کارکرد این "سیاست انگلیسی" علیه فیلیپ دوم، پادشاه مقتدر اسپانیا، اطلاع نداشت وگرنه چون ما با تردید بیشتر به عملکرد "تجار انگلیسی"می نگریست.
چنانکه گفتیم، دزدی دریایی اروپاییان از زمان ورود پرتغالی ها به آب های شرق آغاز شد و این یکی از حربه های آنان برای اخراج مسلمانان از صحنه تجارت دریایی بود.
معهذا، کمی پس از شکست انگلیسی ها در جنگ با دولت هند یک اتحادیه مقتدر از دزدان دریایی اروپایی در آب های اقیانوس هند ظاهر شد و تا اواخر دوران اورنگ زیب به تکاپوی خود ادامه داد. در رأس این اتحادیه یک انگلیسی قرار داشت که در منابع تاریخی نام او به صورت " جان آوری"، "هنری آوری" و "جان بریجمن" ثبت شده است. (1)
جان آوری(1665-؟) نامدارترین دزد دریایی تاریخ معاصر است و در تاریخ نگاری غرب به "دزد دریایی کبیر" یا "سلطان دزدان دریایی"(2) شهرت دارد. (3)
حوزه عملیات اتحادیه جان آوری از موزامبیک تا جزایر سوماترا امتداد داشت و بیشتر اعضای آن انگلیسی بودند. (4) آمریکایی ها، هلندی ها، فرانسوی ها(5) و دانمارکی ها نیز در این اتحادیه مشارکت داشتند و یکی از عرصه های تکاپوی آنان تجارت برده در مسیر ماداگاسکار- نیویورک بود. هرچند کمپانی هند شرقی انگلیس منکر مشارکت خود در این ماجرا بود، ولی مقامات هندی به شدت به آنان مشکوک بودند و ایشان را مسئول این پدیده می دانستند. (6)
جان آوری ابتدا در جزیره پریم(7)، در نزدیکی عدن، مستقر شد. ولی چون این جزیره فاقد آب آشامیدنی بود، و حفاری های او نیز برای رسیدن به آب شیرین به نتیجه نرسید، جزیره کوچک سن ماری(8) را، در شمال شرقی ماداگاسکار، به عنوان پایگاه خود برگزید و در آن دژی استوار و سلطان نشینی کوچک به پا کرد. از این زمان، سواحل ماداگاسکار به مرکز بزرگ دزدی دریایی و تجارت جهانی برده بدل شد و از آمیزش دزدان دریایی و سکنه بومی نسلی از مردم دورگه در این منطقه پدید آمد. آوری پس از پایان عملیات خود در آب های هند به انگلستان بازگشت؛ بی هیچ مزاحمتی از سوی دولت انگلیس به زندگی خود ادامه داد و در آنجا درگذشت. (9)
فعالیت جان آوری از سال 1694 میلادی با حمله به کشتی ملاعبدالغفار، ملک التجار سورت، آغاز شد. این کشتی "فاتح محمدی"نام داشت و محموله ای به ارزش 30 الی 40 هزار پوند استرلینگ(10) را حمل می کرد. ملا عبدالغفار، از طایفه شیعی (اسماعیلی) بوهره، بزرگترین تاجر بندر سورت به شمار می رفت و به تعبیر کمیساریات "غول تجاری"هند بود. پس از این حادثه، کشتی های عبدالغفار بارها و بارها مورد حمله دزدان دریایی اروپایی قرار گرفت و به این دلیل نام او غالباً در اسناد کمپانی هند شرقی انگلیس ذکر شده است. (11)
معهذا، جنجالی ترین اقدام جان آوری در سپتامبر 1695 و با غارت کشتی "گنج سوایی"رخ داد. این حادثه اوج" دزدی های دریایی اروپاییان"(12) در اقیانوس هند به شمار می رود و به عنوان یکی از فجیع ترین جنایات اروپاییان به ثبت رسیده است.
کشتی "گنج سوایی"، متعلق به دولت هند، به حمل و نقل حجاج اختصاص داشت؛ در آن هشتاد توپ مستقر بود، بزرگترین کشتی بندر سورت به شمار می رفت و فرماندهی آن با یکی از دریانوردان نامدار هند بنام ناخدا ابراهیم خان بود. جان آوری به کشتی فوق حمله برد و پس از جنگی سخت، که به قتل 45 تن از محافظان انجامید، سرانجام دزدان وارد عرشه شدند.
در این زمان، کشتی فوق از جده عازم سورت بود و 1500 تن از زایران خانه خدا را، پس از انجام مناسک حج، به وطن بازمی گرداند. بسیاری از مسافران زن بودند و برخی از آنان به خاندان های محترم سادات هند تعلق داشتند. در میان مسافران شاهزاده خانمی از خاندان اورنگ زیب نیز حضور داشت. راهزنان به مدت سه روز کشتی را به اشغال گرفتند، کالاهای قیمتی و زیورآلات زنان را به تاراج بردند و به آنان تجاوز کردند.
بسیاری از زنان خود را به دریا انداختند تا به دست مهاجمان اروپایی نیفتند. (13) راهزنان سپس یکصد زن را به همراه خود به ماداگاسکار بردند و اینان هیچگاه به وطن بازنگشتند. از جمله اسرای نگونبخت، شاهزاده خانم گورکانی و یک پسر خردسال از خویشان او، شاید پسرش بود. جان آوری این دو را به عنوان اسرای شخصی خود به جزیره سن ماری برد. ارزش طلا و جواهرات حجاج که به دست دزدان افتاد، بیش از 250 هزار پوند استرلینگ گزارش شده است. (14)
با رسیدن "گنج سوایی" به بندر سورت، موجی از خشم و ماتم شهر را فرا گرفت. مردم عزادار و خشمگین به دفتر کمپانی هند شرقی انگلیس حمله بردند؛ ولی اعتمادخان، نواب سورت، با نیروی نظامی خویش موفق به استقرار امنیت شد و از ورود مردم به مراکز انگلیسی ها و کشتار حتمی آنان جلوگیری کرد. (15) او سپس، کلیه کارکنان کمپانی در بنادر سورت و بهروچ را، که تعداد آنها هشتاد نفر ذکر شده(16)، زندانی کرد. کتاب رسمی حکومت بمبئی، مدعی است انگلیسی ها به شکلی "غیرانسانی" زندانی و به زنجیر کشیده شدند. انسلی، رئیس دفتر کمپانی در سورت، نیز زندانی و به زنجیر کشیده شد؛ ولی زودتر از دیگران، در فوریه 1696، آزاد شد. (17)
سِر جان گایر، جانشین سِر جان چایلد، و انسلی، با این ادعا که "ما تاجریم نه دزد"، تلاش گسترده ای را برای رفع اتهام از کمپانی آغاز کردند. اینان از حمایت "دوستان خود در دربار" برخوردار بودند و اعتمادخان نیز تلاش وسیعی برای رفع اتهام از ایشان انجام داد. سرانجام، در 7 ژوئیه 1696، اورنگ زیب، که به تعبیر جادونات سرکار "آنقدر خردمند بود که تابع احساسات خود نشود"، در مقابل تعهد انگلیسی ها دال بر حفاظت از کشتی های تجاری و حجاج دستور آزادی زندانیان را صادر کردند. (18) بدینسان، تجارت کمپانی پس از یازده ماه بار دیگر از سر گرفته شد؛ ولی این پایان ماجرا نبود.
در سال های بعد، هر چند حادثه ای فجیع در ابعاد ماجرای "گنج سواری"تکرار نشد، ولی راهزنی انگلیسی ها در آب های اقیانوس هند ادامه داشت:
در سال 1696م. یک کشتی به نام "رامپورا" که از مسقط عازم سورت بود، مورد دستبرد دزدان اروپایی قرار گرفت. دزدان دهان ناخدای کشتی را با سوزن و نخ دوختند و وی پس از آزادی به علت جراحات وارده در بندر عدن درگذشت. (19)
در سال 1697م. یک راهزن انگلیسی دیگر به نام ویلیام کید(20) (1645 -1701)، معروف به "ماجراجو"، به اتحادیه جان آوری پیوست. او در رأس یک ارتش دریایی کوچک، مرکب از 120 توپ و 300 اروپایی که بیشترشان انگلیسی بودند، پایگاه خود را در ساحل ماداگاسکار قرار داد. (21) ویلیام کید را "بیرحم و وحشی" ولی ترسو و گریزان از جنگ با کشتی های مجهز توصیف کرده اند. (22)
در اوایل سال 1698، گروه جان آوری/ ویلیام کید کشتی دیگری را با محموله ای به ارزش 30 هزار پوند استرلینگ غارت کرد. این محموله به یکی از تجار هند به نام مخلص خان تعلق داشت. در همین زمان، یکی دیگر از اعضای اتحادیه آوری، یک هلندی به نام خیورز(23) معروف به "پیردزد هلندی"(24) کشتی حامل محموله بزرگ حسین همدانی، تاجر ایرانی مقیم سورت را غارت کرد. (25)
اعتبارخان، نواب جدید سورت، برخلاف سلفش، سیاست سختگیرانه تری در قبال اروپاییان در پیش گرفت. دفاتر کمپانی های انگلیسی، هلندی و فرانسوی در سورت تعطیل شد و کارگزاران آن زندانی شدند. اعتبارخان، همچنین دلالان هندی را که متهم به همدستی با دزدان بودند به سختی تنبیه کرد. دولت هند این بار خواستار آن شد که اروپاییان مسئولیت کلیه دزدی های دریایی را بپذیرند و غرامت آن را بپردازند. ماجرا با تسلیم اروپاییان پایان یافت هر چند غرامتی متناسب با خسارات وارده به حسین همدانی پرداخت نشد: انگلیسی ها 30 هزار روپیه غرامت پرداختند و حفاظت دریاهای جنوبی هند را متعهد شدند،‌ هلندی ها 70 هزار روپیه غرامت پرداختند و حمل و نقل حجاج و حفاظت از آب های مدخل دریای سرخ را متقبل شدند، و فرانسوی ها با پرداخت 30 هزار روپیه مجبور به حفاظت از آب های خلیج فارس شدند. (26) بحران فوق و تعطیل دفاتر اروپاییان تا سال 1700 میلادی ادامه داشت. (27)
معهذا، به رغم برخی حرکت های نمایشی در حفاظت از آب های منطقه، مانند اعزام ناوگان های حفاظتی کاپیتان وارن(28) و کاپیتان لیتلتون(29) از سوی کمپانی هند شرقی انگلیس، اروپاییان به تعهدات خود عمل نکردند. همدستی کمپانی هند شرقی انگلیس با اتحادیه دزدان دریایی روشن است. برای نمونه، مایلز می نویسد کاپیتان لیتلتون با ناوگان خود به جزیره سن ماری رفت و چند ماه در آنجا مستقر بود ولی هیچ اقدامی برای دستگیری دزدان نکرد. (30) غارت های دریایی همچنان ادامه یافت و راهزنان انگلیسی- چون کاپیتان بوون(31)، کاپیتان هاوارد(32)، کاپیتان هالسی(33) ، کاپیتان رید(34)، کاپیتان بوث(35)، کاپیتان وایت(36)، کاپیتان کرنلیوس(37)، کاپیتان ویلیامسون(38)، کاپیتان انگلند(39) و غیره و غیره در اقیانوس هند و خلیج فارس به تاراج کشتی های تجار مسلمان مشغول بودند. (40) گفته می شود یکی از این دزدان انگلیسی، به نام کاپیتان بارتولومه رابرتس(1682-1722) (41)، در ظرف سه سال چهارصد کشتی و قایق تجاری را نابود کرد. (42)
سرانجام، اورنگ زیب طی فرمانی کلیه فعالیت های تجاری اروپاییان را، به علت ناتوانی آنان در تحقق تعهداتشان دال بر حفظ امنیت دریایی منطقه، ممنوع اعلام کرد و دستور داد اموال آنها توقیف و مصادره شود. (43) در 5 فوریه 1701، فرمان اورنگ زیب به دست شجاعت خان رسید و در 8 فوریه به دستور او سِر جان گایر، که در این زمان در سورت حضور داشت، و کولت(44) ، رئیس جدید دفتر کمپانی در سورت، دستگیر و مدت کوتاهی زندانی شدند. (45)
این ماجرا نیز پس از مدتی به پایان رسید ولی دزدی های دریایی همچنان ادامه یافت. در سپتامبر 1703، دزدان اروپایی دو کشتی هندی را غارت کردند و این بار اعتبارخان خسارتی هنگفت به مبلغ 600 هزار روپیه(50 هزار پوند استرلینگ) از دلالان هندی انگلیسی ها و هلندی ها گرفت. (46)
بدینسان، تا اورنگ زیب زنده بود، همپای آشوب های مهاراته و سیک در غرب و شمال غربی هند، دزدی های دریایی اروپاییان نیز ادامه داشت.

انحطاط و فروپاشی دولت گورکانی

بیهوده نیست که مرگ اورنگ زیب با شادمانی گردانندگان و کارگزاران کمپانی هند شرقی انگلیس مواجه شد. این سرآغاز دورانی از آشوب های داخلی در سرزمین هند و جنگ قدرت در درون خاندان گورکانی و در میان کانون های قدرت سیاسی در دهلی و ایالات است که ارزیابی میزان تأثیر و نقش استعمار غرب در آن، با منابع موجود، برای نگارنده ممکن نیست. پیشتر با کارکرد مهاراته ها و سیک ها در این فرایند آشنا شدیم و اینک به سرنوشت دولت مرکزی دهلی نظری اجمالی می افکنیم:
با درگذشت اورنگ زیب، پسر بزرگ او، محمد معظم الدین معروف به شاه عالم که حکومت پنجاب را به دست داشت، راهی آگرا شد و حدود چهارماه بعد، در 19 ربیع الاول1119ق/ 12ژوئن 1707م.، با عنوان بهادرشاه در مسند سلطنت جای گرفت. در این فاصله دو پسر دیگر اورنگ زیب، شاهزاده کامبخش و شاهزاده محمد اعظم شاه و پسرش بیداربخت، با تحریک برخی رجال، ستیز بر سر تصاحب مقام سلطنت را آغاز کردند. (47) این سرآغاز فتنه ای است که دودمان گورکانی هند را به نابودی کشید. کمی پس از صعود بهادرشاه، ضیاءالدین، پیشکار کل دربار دهلی، نامه ای به توماس پیت(48)، فرمانده "قلعه سن جرج"(مدرس) نوشت و به او وعده داد که اگر انگلیسی ها از رقبای شاه جدید حمایت نکنند فرمان تجارت کمپانی را خواهد گرفت. (49) این نامه بیانگر آن است که اینک کانون های سیاسی هند کمپانی هند شرقی را کم و بیش قدرتی مؤثر می انگارند و از مشارکت آن در رقابت های خود نگرانند. ضیاءالدین، که جان کی از او به عنوان "دوست قدیمی"توماس پیت نام می برد، در سال 1710م. نواب بندر حقلی شد(50). درباره توماس پیت و پیوندهای او با زرسالاران یهودی و نقش مؤثر اعقابش در تکوین امپراتوری استعماری بریتانیا در آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت. اجمالاً اینکه، پیت پس از بازگشت به لندن به عنوان رئیس کمپانی هند شرقی در مسند سِر جوسیا چایلد جای گرفت و نوه و نواده او نخست وزیران بعدی انگلیس اند.
دو سال نخست سلطنت بهادرشاه در جنگ با برادران شورشی اش گذشت و این فرصتی بود برای سیک ها و مهاراته ها تا شمال و جنوب غربی هند را به آشوب کشند. بهادرشاه برای سرکوب سیک ها در سال 1710 لشکرکشی به شهر سرهند پنجاب را آغاز کرد. او به مذهب تشیع گرایش داشت و در آغاز سلطنتش فرمان داد در خطبه های نماز جمعه پس از نام علی(ع)، در کنار سایر خلفا، عنوان "وصی"پیامبر(ص) نیز ذکر شود. این نیز بهانه ای شد برای تحریک های مرموزی که در غیاب بهادرشاه به شورش اهل تسنن در دهلی و مقابله خشن سنی ها و افغان ها در پنجاب با او انجامید؛ تا بدانجا که وی پس از ورود به شهر مُعظَم لاهور به علت نگرانی از شورش اهل تسنن در مراسم نماز جمعه حضور نیافت و عنوان فوق در خطبه های نماز به کار نرفت. (51) همین بلوا در شهر احمدآباد، مرکز ایالت گجرات، نیز رخ داد و خطیب نماز جمعه در مسجد جامع شهر پس از ذکر عنوان فوق به قتل رسید. (52)
این پادشاه لایق، در کوران فتنه و توطئه، پس از ورود به لاهور به شدت بیمار شد و در 19 محرم 1124ق/ 27 فوریه 1712م. در این شهر درگذشت. جنازه او به دهلی منتقل شد و در جوار آرامگاه خواجه قطب چراغ به خاک سپرده شد(53). بهادرشاه را "فرهیخته و زاهد"، "به دور از هرگونه ریاکاری"، " دارای سرشتی معتدل و خویشتندار" و مدیر و مدبر توصیف کرده اند. (54) معهذا، دولت مستعجل او به پنج سال نکشید و واپسین امید به تداوم اقتدار و وحدت دولت مرکزی هند به باد رفت.
در دوران بهادرشاه، ذوالفقار خان نصرت جنگ، پسر اسدخان وزیر ایرانی و دوست شخصی اورنگ زیب(55)، "وکیل مطلق"(نخست وزیر) او بود. ذوالفقار خان پس از درگذشت بهادرشاه به کانون اصلی قدرت سیاسی بدل شد و نقشی ستودنی در تاریخ هند ایفا نکرد. با دسیسه های او، محمد عظیم الدین، پسر قابل و محبوب بهادرشاه که حکومت بنگال را به دست داشت، به قتل رسید و نالایق ترین پسر، به نام معزالدین جهاندارشاه، به سلطنت رسید. کمیساریات او را یکی از "شاهزادگان بی ارزشی"می داند که نام خاندان گورکانی را بدنام کرد. (56)
مدت حکمرانی جهاندارشاه و یکه تازی ذوالفقار خان به یازده ماه نرسید. معین الدین محمد فرخ سیر، پسر 30 ساله عظیم الدین، با شنیدن خبر قتل پدر با هوادارانش از بنگال راهی دهلی شد. او پس از جنگی خونین پیروز شد و در 13 ذیحجه 1124ق/ 11ژانویه 1713م. به عنوان پادشاه هند بر اریکه قدرت نشست. فرخ سیر پس از ورود به دهلی جهاندارشاه را در زندان به قتل رسانید. ذوالفقارخان و پدر سالخورده اش اسدخان، که "آخرین بقایای رجال مجرب عصر بزرگ اورنگ زیب"(57) به شمار می رفتند، نخست بخشوده شدند ولی چند روز بعد ذوالفقار خان به قتل رسید و اموالش مصادره شد. اسدخان سه سال بعد(15 ژوئن 1716) در سن 88 سالگی درگذشت.
نقش اصلی را دربرانگیختن و پیروزی فرخ سیر دو برادر از سادات برا(58) داشتند به نام های حسنعلی و حسینعلی.
این دو از تبار سید ابوالفره نامی از سکنه حومه بغدادند که در سده هفتم هجری/ سیزدهم میلادی به هند مهاجرت کرد. نسل او در دو شهر سرهند و دهلی سکنی گرفتند و به "سادات برا"شهرت یافتند. اینان از دوران اکبر به دلیل جسارت در جنگ ها نامی پرآوازه یافتند و به تدریج به یکی از دودمان های متنفذ هند بدل شدند. در دوران حکومت محمد عظیم الدین بر بنگال حسنعلی و حسینعلی در زمره مقربان او جای گرفتند و حکمرانی شهرهای الله آباد و پاتنا به ایشان واگذار شد. با قتل عظیم الدین، این دو رجال و سپاهیان بنگال را به سود فرخ سیر بسیج کردند، فرماندهی قشون را خود به دست گرفتند و سرانجام فرخ سیر را بر تخت سلطنت نشاندند. (59)
در دوران سلطنت فرخ سیر، این دو برادر حکمرانان واقعی هند بودند. حسنعلی، که اینک عبدالله خان قطب الملک لقب داشت، وزیر فرخ سیر بود و حسینعلی خان امیرالامرا نایب السلطنه سرزمین پهناور دکن و مرد مقتدر دربار دهلی. این دو برادر در تاریخ نگاری هند خوشنام نیستند. روش های دسیسه گرانه و ناجوانمردانه در سرکوب مخالفان، قلع و قمع اعضای لایق دودمان گورکانی و نابودی رجال آزموده و استخوان دار و فرهیخته، بر کشیدن اراذل و بندوبست با چپاولگرانی چون آجیت سینگ(60) و سران مهاراته، و سرانجام سپردن مناصب مهم حکومتی به کارگزاران حقیر و مطیع شمه ای از اقدامات آنان است که نقشی مهم در فروپاشی دولت مرکزی دهلی داشت.
فرخ سیر و رجال ایرانی و ترک دولت گورکانی برای پایان دادن به اقتدار عبدالله خان و حسینعلی خان بارها کوشیدند ولی هماره ناکام ماندند. حسینعلی خان، نایب السلطنه دکن، پیوندی استوار با سران راهزن مهاراته برقرار کرد. در ماجرای آخرین تلاش فرخ سیر برای پایان دادن به سلطه این دو برادر، حسینعلی خان با قشونی مفصل، که بخش مهمی از آن راهزنان مهاراته بودند(61)، راهی دهلی شد. در 27 فوریه 1719م. مهاراته ها خیابان های دهلی را به اشغال درآوردند و در فضایی سرشار از رعب، عبدالله خان به همراه آجیت سینگ، راجه هندوی منطقه جودپور(62) و پدرزن فرخ سیر، شاه نگونبخت را در حرمش دستگیر و از سلطنت خلع کرد. پس از این کودتای خونین، فرخ سیر به دستور برادران فوق کور و زندانی شد و پس از دو ماه، در 8 ربیع الاول 1131ق/ 28 آوریل 1719م. در زندان به وضعی فجیع به قتل رسید. راهزنان مهاراته نیز، با غنایمی که به چنگ آورده بودند و فرامینی که برای مشارکت در این توطئه به آنان وعده داده شده بود، راهی دکن شدند. از این پس مهاراته ها یکی از کانون های سیاسی مؤثر در دولت مرکزی دهلی به شمار می روند.
دوران شش ساله حکومت فرخ سیر دوران تبدیل دربار دهلی به کانون عفن توطئه است؛ دوران نفوذ گسترده استعمار بریتانیا در منطقه و پیوند آن با کانون های قدرت سیاسی در هند است و نیز دوران اقتدار خودسرانه و بی قانون حکام و قدرت های محلی. یک نمونه وضع گجرات است:
آجیت سینگ، راجه متمرد هندو، دشمن شناخته شده دولت گورکانی هند بود. معهذا، حسینعلی خان نه تنها در 27 دسامبر 1715 دختر او را، پس از گروش به اسلام، طی جشنی باشکوه که یک ماه و نیم به طول کشید به همسری فرخ سیر درآورد(63)، بلکه در همین زمان وی را، علاوه بر جودپور، در سمت نایب السلطنه و صوبه دار دو ایالت مهم اجمیر و گجرات گمارد. یکی از عمال عبدالله خان و حسینعلی خان به نام حیدرقلی خان نیز به قائم مقامی آجیت سینگ در گجرات و نوابی بندر سورت گمارده شد. ورود حیدرقلی خان به سورت مقارن است با فوت ملاعبدالغفار تاجر بزرگ هند. حیدرقلی خان تمامی ارثیه کلان او را به سود خود ضبط کرد. ولی پسر عبدالغفار، بنام ملا عبدالحی، به دربار دهلی رفت و پس از تلاش فراوان سرانجام توانست فرمانی از فرخ سیر دال بر بازپس گیری اموالش به دست آورد. فرخ سیر به او خلعت و لقب "محمدعلی" نیز اعطا کرد. (64)
آجیت سینگ حکمرانی ستمگر بود. او به سرکوب مسلمانان دست زد، مساجد را تخریب کرد و مانع برگزاری نماز جماعت شد. حکومت او بر اجمیر، که به دلیل وجود آرامگاه معین الدین چشتی و برخی زیارتگاه های دیگر شهری مقدس به شمار می رفت، مورد نفرت مردم مسلمان منطقه بود. سرانجام، خودکامگی او چنان اوج گرفت که، در زمان افول قدرت قطب الملک و برادرش، مردم گجرات بر او شوریدند و نماینده اش را از احمدآباد بیرون راندند. محمدشاه، پادشاه بعدی، در پاسخ به شکایات مردم او را از سمتش عزل کرد ولی آجیت سینگ سر به عصیان برداشت و با سپاهی 30 هزار نفره به شهر اجمیر حمله برد و مناطق وسیعی را غارت کرد. آنگاه که امرای مسلمان منطقه سپاه او را درهم شکستند، زبونانه نامه ای به شاه نوشت و مدعی شد که اگر بار دیگر به حکومت اجمیر منصوب شود رفتار زشت گذشته را جبران خواهد کرد. محمدشاه به درخواست او پاسخ مثبت داد!(65)
بدینسان، تا سال 1722 ایالات اجمیر و گجرات، همپای تاخت و تاز راهزنان مهاراته، عرصه حکومت خودکامه آجیت سینگ و حیدرقلی خان نیز بود. آجیت سینگ در ژوئن 1724 به دست پسرش آبای سینگ(66) به قتل رسید. او نیز مهاراجه جودپور شد و در سال های 1730-1737 بر ایالت گجرات حکومتی خودسرانه داشت؛ هر چند سربلندخان، حکمران قبلی(1725-1730)، در بی قانونی و بی عدالتی کم از او نبود.
عبدالله خان قطب الملک و حسینعلی خان، پس از برکناری فرخ سیر، محمد رفیع الدرجات، پسر 20 ساله محمد رفیع الشأن و نوه بهادرشاه، را به عنوان پادشاه هند اعلام کردند. ولی سه ماه بعد(4 ژوئن 1719) او را خلع و دو روز بعد(6 ژوئن) برادرش، رفیع الدوله، را به نام شاه جهان دوم بر تخت سلطنت نشاندند. رفیع الدرجات کمی بعد (23 رجب 1131ق.) به شکلی مرموز درگذشت. شاه جهان دوم چون برادرش زندانی عبدالله خان و حسینعلی خان بود. او نیز چهارماه بعد، در اوایل ذیقعده 1131ق/ سپتامبر 1719م. بناگاه درگذشت. سرانجام، دو برادر آخرین پادشاه دست نشانده خود را بر تخت نشاندند؛ محمد روشن اختر، پسر جهان شاه( پسر چهارم بهادرشاه)، در 15 ذیقعده 1131ق/ 31 سپتامبر 1719م. به نام ناصرالدین محمدشاه به سلطنت رسید.
در دوران محمدشاه، چون گذشته اوضاع به سود عبدالله خان قطب الملک و حسینعلی خان نبود و این به شکل گیری و اقتدار کانون های جدید سیاسی در دهلی و ائتلاف آنان علیه برادران فوق باز می گردد نه به توانمندی و کیاست و جسارت محمدشاه. بهرروی، محمدشاه تلاش پنهان برای براندازی سلطه این دو بر سیاست هند را آغاز کرد و سرانجام، در پی ائتلاف رجال ترک و ایرانی دربار دهلی(67)، موفق به حذف ایشان شد. در 9 اکتبر 1720، حسینعلی خان در ماجرای توطئه جدیدی که برای قتل محمدشاه تدارک دیده بود کشته شد و کمی بعد عبدالله خان قطب الملک واپسین تلاش خود را آغاز کرد. او در 14 اکتبر 1720 یکی دیگر از برادران قربانیان پیشین خود، رفیع الدرجات و رفیع الدوله، به نام ابراهیم را در دهلی به عنوان پادشاه جدید اعلام نمود. توطئه شکست خورد و سرانجام وی نیز، در سال 1722، در زندان به قتل رسید. (محمدشاه با شاهزاده ابراهیم، که آلت دستی بیش نبود، با مهربانی برخورد کرد و او را بخشید).
محمدشاه سلطنتی طولانی(30 ساله) داشت؛ هرچند از اقتدار واقعی یک قدرت مرکزی برخوردار نبود. دوران او، دوران استقلال حکمرانان محلی است و اینک خوبی و بدی حکمرانان ایالات تنها به فرهنگ و سرشت آنان وابسته است و اقتدار یا ضعف کانون ها و نهادهای سیاسی سنتی بومی. از نظارت و مدیریت دولت مرکزی خبری نیست. "ایالات تنها به طور صوری تابع دولت مرکزی اند"(68) و محمدشاه، به سان خلفای عباسی در واپسین دوران اقتدارشان، در واقع رئیس تشریفاتی یک کنفدراسیون سیاسی است. در برخی از این ایالات دودمان های فرهیخته و خوشنام حکومتگر پدید شدند چون دکن و بنگال و اود، و در برخی دیگر دودمان های خودکامه غارتگر و بی قانون چون مهاراته و سیک و جودپور. سِر جادونات سرکار وضع هند در دوران محمد شاه را بسیار شبیه به ایران صفوی در زمان تهاجم محمود افغان می بیند(69). و عجیب اینجاست که درست همان حادثه در هند تکرار شد؛ 17 سال پس از اشغال ایران، هند نیز به اشغال نیروهای خارجی درآمد(1739) و این بار این ایرانیان بودند که به بهانه تنبیه اشغالگران افغان دهلی را تصرف کردند.
ناصرالدین محمدشاه در ربیع الثانی 1161ق/ 26 آوریل 1748م. درگذشت و در جوار نظام الدین اولیاء در دهلی به خاک سپرده شد. جادونات سرکار با ترّحم به محمدشاه می نگرد و درباره او قضاوتی معتدل به دست می دهد. می نویسد در زمان او چنان آشوب هند را فراگرفته بود که وی، اگر حکمرانی قابل نیز بود، توان اعاده نظم و قانون و اقتدار مرکزی گذشته را نداشت. (70)
با درگذشت محمدشاه، در اول جمادی الاول1161ق/ 29 آوریل 1748م. پسر 21 ساله او به نام مجاهدالدین احمدشاه بهادر به سلطنت رسید.
سِر وولزلی هیگ احمدشاه بهادر را "موجودی بکلی حقیر و بی ارزش"توصیف می کند و می افزاید ضعف شخصیتش وی را به آلت دست دیگران بدل ساخته بود و سرشتش او را به گزینش بی ارزش ترین مشاوران هدایت می کرد. گرد او را رجالی" خودخواه و فاقد میهن پرستی و شرافت" احاطه کرده بودند که تنها دغدغه شان تقسیم مرده ریگ دولت گورکانی در میان خود بود. (71)
سرانجام، در جریان تنازع رجال درباری، گروهی از آنان بار دیگر سران راهزن مهاراته را به بازی شوم خود کشاندند؛ به کمک آنان دهلی را به اشغال گرفتند و در 10 شعبان 1167ق/ 2 ژوئن 1754م. احمدشاه را از سلطنت خلع و عزیزالدین محمد، پسر جهاندارشاه را بنام عالمگیر دوم به تخت نشاندند. این بار نیز پایتخت باشکوه هند به صحنه چپاول و تجاوز مهاراته ها بدل شد. (72) یک هفته بعد، احمدشاه و مادرش کور شدند.
دوران سلطنت عالمگیر دوم، که هیچ شباهتی به عالمگیر اول(اورنگ زیب) نداشت، دوران تیره روزی روزافزون هند و خاندان گورکانی است و مصادف است با دو حادثه بزرگ؛ تهاجم احمدشاه درانی از یکسو و اشغال بنگال به وسیله کمپانی هند شرقی بریتانیا از سوی دیگر.
احمدشاه درانی(1135-1186ق/ 1722-1772م.) نامدارترین فرمانروای افغان، در میان مردم خود محبوبیت بسیار دارد؛ مورخین او را "پدر افغانستان جدید"می شناسند و ازینروست که در میان افغان ها به "احمدشاه بابا"شهرت دارد.
او پسر زمان خان از طایفه سدوزایی ایل ابدالی است و این ایل رقیب اصلی ایل غلزایی(غلجایی، غلچه زایی) میرویس و محمود افغان به شمار می رفت. سران طایفه سدوزایی ریش سفیدان و شیوخ ایل ابدالی بودند. (73) در سال های 1732-1738م. ایل ابدالی به همراه رئیس خود، عبدالغنی خان از طایفه علیکزایی( دایی احمدخان)، به علت دشمنی با غلزایی ها در خراسان مستقر بود و با نادرشاه افشار پیوند داشت. سران ابدالی از سرداران و امرای نادر بودند و در فتح داغستان به او کمک شایان کردند. تعداد سپاهیان ابدالی در ارتش نادر را از 4000 تا 16000 نفر ذکر کرده اند. پس از اخراج غلزایی ها از قندهار به وسیله نادر، ابدالی ها در سال 1738 به موطن خود در قندهار و هرات بازگشتند. عبدالغنی خان به حکومت قندهار منصوب شد؛ اراضی طوایف غلزایی به تصرف ابدالی ها درآمد و غلزایی ها به خراسان تبعید شدند. نادر حکومت هرات را نیز به طایفه سدوزایی(طایفه پدری احمدخان) داد. در فتح دهلی، گروهی از سواران ابدالی به همراه رئیس خود، نورمحمدخان، در کنار نادر بودند و تعدادی از اینان در ماجرای کشتار مرموز نظامیان نادر در دهلی به قتل رسیدند. (74) احمدخان نیز در زمره این ملازمان نادر بود و ظاهراً این سردار جوان افغان در دهلی مورد توجه و ملاطفت نظام الملک، رجل خردمند و نامدار هند، قرار گرفت. (75)
با قتل نادر و آغاز جنگ قدرت در ایران، احمدخان 25 ساله به قندهار بازگشت و در 18 رجب 1160ق/ 15 ژوئیه 1747م. طی مراسمی در مسجد شهر خود را پادشاه افغانستان اعلام کرد. او لقب "دُرّدُرّان"(76) را برگزید و نام ایل خود را از "ابدالی" به "دُرّانی"تغییر داد. سجع مهر او چنین بود:"الحکم لله یا فتّاح، احمدشاه دُرّ دُرّان"(77) احمدشاه پس از 26 سال سلطنت در سن 52 سالگی در پایتخت خود، قندهار، درگذشت.
احمدشاه درانی نخستین بار در سال 1748، به هند حمله برد و پنجاب را تصرف کرد. او سرانجام تهاجم نهایی خود را آغاز نمود؛ در 27 ژانویه 1757 وارد دهلی شد، یک ماه در پایتخت هند اقامت گزید، به نام خود سکه ضرب کرد، یکی از شاهزاده خانم های تیموری را به همسری پسرش درآورد و به افغانستان بازگشت.
ژانویه 1757 زمان تهاجم انگلیسی ها به بنگال است؛ حادثه ای که سرآغاز استقرار امپراتوری بریتانیا در هند و مشرق زمین تلقی می شود. آیا همزمانی تهاجم احمدشاه درانی به هند و تسخیر بنگال به وسیله انگلیسی ها را باید تصادفی انگاشت؟ و به راستی چه نیروهایی محرک شاه افغان به سوی هند بودند؟
منابع تاریخ همگی در این اصل متفق اند که ورود احمدشاه درانی به هند در پی تمهیداتی صورت گرفت که مهم ترین ‌آن نامه های مکرر و تحریک کننده ای است که از هند به قندهار می رسید و شاه افغان را به سوی دهلی فرامی خواند. احمدشاه درانی نیز در نامه خود به مصطفی سوم، سلطان عثمانی، این نامه نگاری ها را عامل اصلی تهاجم "خیرخواهانه" خویش خوانده است:
چون از طرف هند هم اخبار متواتر می رسید که وهن کلی به حال سلاطین آنجا راه یافته و کفار فجار از هر گوشه و کنار سر تمرد و استکبار برافراخته، محیط و متسلط بر جمیع حالات گشته، پادشاه وقت را کالمحصور و امرا و ارکان دولت را معذور ساخته اند؛ و منطوق لازم الوثوق "جاهدوا الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم"، قلع و قمع این شجرات خبیثه از آن ارض محروسه الزم، و تنبیه کفار شقاوت نشان بر تأدیب اشرار ایران و متمردان ترکستان در نظر اصابت اثر الزم و اهم نمود... این نیازمند درگاه بی نیاز به عزم تنسیق مهمات آن محالات و تنبیه متمردان شقاوت سمات وارد آن حدود گردید. (78)
این منابع "متواتر" که غیرت افغانی- اسلامی احمدشاه را به جوش آوردند و او را به دهلی گسیل داشتند که بودند؟
برخی مورخین، این دعوت را به حیات الله خان(شهنوازخان) منتسب می کنند. حیات الله خان پسر زکریا خان، حکمران پنجاب(1726-1745)، است که پس از مرگ پدر به شهنوازخان(79) ملقب شد و حکومت پنجاب را به دست گرفت. در همین زمان، عموی او، قمرالدین خان، در دهلی وزیر بود. (80)
شهنوازخان شیعه بود. بر این اساس، مورخین فوق مدعی اند که وی برای استقرار مذهب تشیع در هند نامه یا نامه های به قندهار فرستاد و از احمدشاه دعوت کرد که هند را تصرف کند؛ تا بدینسان خود در سمت وزارت هندوستان جای گیرد!(81)
این ادعای مغرضانه، که ظاهراً برای ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی جعل شده، صحیح نیست. چنین تحرکاتی علیه تشیع در تاریخ نگاری هند بی سابقه نیست. شیعه بودن عبدالله خان قطب الملک و برادرش حسینعلی خان نیز مستمسک دیگری است که مورخین انگلیسی با تأکید بر آن و اطلاق عنوان" برادران سید" به این دو چهره منفور تاریخ هند و تکرار آن، شیعیان را در فجایع دوران فرخ سیر سهیم می کنند!
پس از ورود احمدشاه درانی به پنجاب، شهنوازخان نه تنها به او نپیوست، بلکه با سپاه مجهز خود راه وی را سد کرد و قصد مقابله داشت. ولی به نوشته جادونات سرکار، "درویشی" با پیشگویی های شوم خود بکلی روحیه سپاهیان او را تخریب کرد و در نتیجه شهنوازخان به اجبار در برابر احمدشاه تسلیم شد(82).
در این دوران، اینگونه "دراویش" و "غیبگویان" و "پیامبران"مجهول الهویه و مرموز هر از چندی در هند پدیدار می شدند. یکی از این "دراویش"فردی است به نام "صابرشاه". او کمی پیش از تهاجم احمدشاه درانی در لاهور ظاهر شد و مدعی شد مسافری است که برای زیارت اماکن مقدس به پنجاب آمده است. داستان هایی عجیب درباره غیبگویی و قدرت سحر و جادوی او به سرعت بر سر زبان ها افتاد. آدینه بیگ، مشاور شهنوازخان، "درویش"را به حضور حکمران برد. "درویش غیبگو" به شهنوازخان گفت پادشاه هند در صدد برکناری اوست و لذا بهتر است با احمدشاه همکاری کند و از این طریق بر رتبه و درجه خویش بیفزاید. "صابرشاه" با لحنی چنان تند و شوم سخن گفت که بر حکمران جوان اثر عمیق گذارد. تبلیغات این "درویش"عامل مهمی در تخریب روحیه شهنوازخان و تمامی بزرگان و سکنه شهر پنجاب بود. داستان های تکاپوی"صابرشاه" و پیشگویی های شوم او در برخی منابع فارسی تاریخ پنجاب چون عبرت نامه علی الدین، تذکره آنندرام، سیرالمتأخرین، مرآت آفتاب نامه، بیان وقایع، شاهنامه احمدیه، تاریخ سلطانی، عمده التواریخ و گلستان رحمت مندرج است. (83) برخی منابع، چون عمده التواریخ، نامه نگاری به قندهار و دعوت از احمدشاه درانی را کار این "درویش"، نه شهنوازخان، می دانند. (84)
صابرشاه تنها "درویشی"نبود که در صحنه حاضر شد. "درویش" دیگر، فردی است به نام "شاه غالب علی" که وی نیز به "غیبگویی"شهرت داشت. او نیز پیامدهای شومی را در جنگ با احمدشاه درانی ترسیم کرد و بدینسان سرانجام شهنوازخان تسلیم شد. (85)
همین منابع از تحرکات مرموز آدینه بیگ، مشاور شهنوازخان، نیز خبر می دهند. آدینه بیگ، که جادونات سرکار او را "شیطانی در لباس انسان"نامیده است(86)، در این ماجرا نقشی پیچیده ایفا کرد. آدینه بیگ را نیز عامل ارسال پیام های پنهانی به احمدشاه و ترغیب او به تهاجم به هند می دانند. (87)
بهرروی، بررسی اجمالی فوق موارد زیرین را ثابت می کند:
اول، پیوندی پنهانی میان شهنوازخان و احمدشاه درانی در کار نبود.
دوم، تهاجم احمدشاه درانی به هند در پی تحرکاتی مرموز و پیچیده صورت گرفت.
سوم، همان کانون هایی که احمدشاه درانی را به دهلی کشاندند، با ترفندهایی شگفت قدرت دفاعی ارتش پنجاب را، که می توانست سدی استوار در برابر تهاجم احمدشاه درانی باشد، فلج کردند و سقوط سریع دهلی را ممکن ساختند. (تعداد نفرات ارتش احمدشاه درانی12 تا 15 هزار نفر(88) و 30 هزار نفر(89) گزارش شده. روشن است که دفع این نیرو کاملاً ممکن بود).
اگر چگونگی این ماجرا بر ما روشن نیست، پیامدهای آن کاملاً روشن است. تقارن تاریخی سقوط دهلی و سقوط بنگال طبعاً باید تأمل هر پژوهشگر جدی را برانگیزد. این بحث را به پایان می بریم و تنها این پرسش را مطرح می کنیم: به راستی، آیا برای کارگزاران کمپانی هند شرقی بریتانیا و در اوضاعی چنین آشفته، برنامه ریزی و سازماندهی این تحرکات ممکن نبود؟!
احمدشاه درانی، در نامه فوق الذکر، درباره انگیزه های تهاجم خود سخن گفته، از عالمگیر دوم با احترام یاد کرده، توصیفی گویا از عملکرد مهاراته ها در دهلی و وضع دولت گورکانی و جامعه هند به دست داده است:
سرکردگان کفار تیره انجام مقهور و منکوب سر پنجه سطوت غازیان اسلام گشته، رو به انهزام نهادند؛ و روسای مسلمین که پیش ازین مغلوب آن طایفه بی دین و در وقت محاربه به همراه مخالفین نکبت قرین بودند مراجعت به شهر نمودند... حضرت پادشاه والاجاه، عالمگیرشاه، که سلاله الاحفاد دودمان تیموریه و در آن اوان جالس سریر سلطنت در آن ناحیه بود، با امرا و ارکان دولت گورکانیه به عنوان استقبال پیش آمده و به اظهار مراسم اخلاص و اتحاد نضارت افزای بوستان محبت و وداد نمود... این طالب رضای خالق و رضاجویی خلایق، حسب الاستدعای ایشان... داخل قلعه شاه جهان آباد و روزی چند متوقف در آن مکان میمنت بنیاد نمود. و در هنگام توقف در آن مقام، بسیاری از آثار کفر و ظلام که کفره نافرجام در داراسلام بنا کرده، جای استقرار اصنام و اوثان به یاوری بازوی توفیق از پا درانداخته، ازاله ظلمات مشرکین و اضائه شمع دین مبین نمود... غباری که از شیوع آثار کفر بر چهره ملت بیضا نشسته بود، به فضل حق سبحانه تعالی زائل و قلوب منکسره اهل دین را قوت از سر نو حاصل شد. و سلطنت مملکت پنجاب را، که متقلبان به زور تصرف نموده... این نیازمند درگاه خداوند ممالک مزبوره را به ضرب شمشیر از آنها گرفته بود، از سرهند و لاهور الی ملتان، به فرزند اعز ارجمند پادشاه ذیجاه خورشید کلاه تیمورشاه بخشیده، عطف گلگون صبار فتار به دارالقرار قندهار نموده... (90)
شاه افغان چندان به گزاف سخن نگفته است. وضع دهلی به راستی بدینگونه بود و ورود احمدشاه درانی به پایتخت هند"شر"ی بود که در برابر "شر" مهاراته ها "موهبتی الهی"تلقی می شد. در تاریخ هند کمبریج می خوانیم که دو زن محمدشاه متوفی به احمدشاه درانی ملتجی شدند، از امکان تهاجم مجدد مهاراته ها به دهلی سخن گفتند و عاجزانه خواستند که برای نجات آبرو و ناموس دودمان تیمور آنان را به همسری بگیرد و از هند خارج کند. احمدشاه از درماندگی ایشان متأثر شد و جوانمردانه یکی را، به رغم کهولتش، به همسری گرفت و هر دو را با خود به قندهار برد. (91)
نیت احمدشاه درانی هرچه بود، این تهاجم را نمی توان به سود جامعه هند دانست زیرا جز تعمیق هرج و مرج ثمری نداشت و درست در کوران این بلوا بود که انگلیسی ها به عنوان یک قدرت جدید "بومی" به طور رسمی به کانون های سیاسی هند افزوده شدند. معهذا، بررسی حوادث فوق به روشنی نشان می دهد ادعای آن گروه از مورخین که تهاجم نادرشاه افشار و احمدشاه درانی را عوامل اصلی فروپاشی شبه قاره هند می دانند و از "تاراج ثروت های هند" به وسیله آنان سخن می گویند اغراق آمیز است. (92)
پایتخت هند هم پیش از نادر ایرانی(فوریه 1719 و در ماجرای کودتا علیه فرخ سیر) و هم پیش از احمدشاه افغانی(ژوئن 1754 و در ماجرای خلع احمدشاه بهادر) چنان از مهاراته ها خاطره ای تلخ و سهمگین داشت که اینان، حکمرانانی که به فرهنگ و سنن و دین و آئین و اخلاقی مقید بودند، نمادهای مطبوع ثبات و نظم و فرهنگ به شمار می رفتند. تنها با درک این فضاست که تأثیر مثبت و ماندگار نادرشاه افشار و احمدشاه ابدالی در روانشناسی مردم هند، تا سده بیستم، مفهوم می شود. برای نمونه، اقبال لاهوری در وصف احمدشاه چنین می سراید:

پیش بینی بیوه زنان محمدشاه گورکانی درست بود. بلافاصله پس از خروج احمدشاه درانی از هند، مهاراته ها بار دیگر به دهلی حمله بردند و پادشاه را به اسارت گرفتند. آنان پس از غارت شهر و دریافت فرامینی برای "قانونی کردن"چپاول شان راهی سرزمین خود شدند. این حادثه سبب شد که شاه نگونبخت دهلی به احمدشاه ابدالی به عنوان ملجأیی بنگرد که هراس از بازگشتش می تواند مهاری باشد بر یکه تازی مهاراته ها و سیک ها. و چنین بود که او به مکاتبات پنهان با قندهار پرداخت. (95) این مکاتبات دیری نپایید. در 8 ربیع الثانی 1173ق/ 29 نوامبر 1759م. عالمگیر دوم به قتل رسید و جسد برهنه اش تا ساعت ها بر سنگفرش خیابان های شهر در معرض دید همگان بود.
حوادث فوق سبب شد که احمدشاه درانی بار دیگر وارد هند شود. او پس از سرکوب سخت مهاراته ها(96)، در واپسین روزهای سال 1759 به دهلی رفت و میرزا عبدالله عالی گوهر، پسر 31 ساله عالمگیر دوم، را به نام جلال الدین شاه عالم دوم بر تخت سلطنت نشاند و سپس از هند خارج شد. (شاه عالم اول بهادرشاه پسر اورنگ زیب بود).
شاه عالم دوم در آغاز جوهری از خود نشان داد و در جنگ های متعدد به سرکوب متمردین و آشوبگران دست زد و در سال 1761 برای اخراج انگلیسی ها به بنگال رفت و شهر پاتنا را تصرف کرد. ارتش انگلیسی - هندی کمپانی هند شرقی به مقابله با او پرداخت و در نزدیکی شهر بیهار(97) ‌به دست سرگرد جان کارناک(98) انگلیسی اسیر شد. کمپانی او را به ایالت اود تبعید کرد. شاه عالم در اود آرام ننشست و در سال 1764 به همراه شجاع الدوله، نواب اود، به بنگال حمله برد. پس از چند جنگ، که همه با شکست مواجه شد، در سال 1765 بار دیگر به دست انگلیسی ها افتاد. این بار رابرت کلایو او را به امضای پیمانی مجبور کرد که طی آن فرمان "دیوانی"(وزارت) بنگال و بیهار به کمپانی اعطا شد. سپس، کلایو او را در همین شهر بر تخت سلطنت نشاند و فرمان "وکیل مطلق"(نخست وزیری) پادشاه هند را به نام خود صادر کرد. (99) شاه عالم دوم تا سال 1771 در شهر الله آباد مستقر بود و پادشاه اسیر و دست نشانده کمپانی هند شرقی محسوب می شد. در این دوران، دهلی عرصه تاخت و تاز مهاراته ها بود. (100)
در سال 1771، قبل از ورود هستینگز به بنگال، شاه عالم به دعوت یکی از سران مهاراته، به نام ماداجی سندی(101)، به دهلی رفت و در این شهر مستقر شد. ماداجی فرمان "وکیل مطلق" را به نام خود گرفت و شاه را به عامل دست نشانده خویش بدل کرد. کمپانی هند شرقی را به این بهانه پرداخت خراج بنگال را قطع نمود. (102) کمی بعد(1788)، در غیبت مهاراته ها، یکی دیگر از شورشیان به نام غلام قادر دهلی را تصرف کرد. او شاه عالم را کور کرد و وی را از سلطنت خلع نمود. مهاراته ها پس از بازگشت به دهلی بار دیگر او را به سلطنت بازگرداندند. از سال 1803 بار دیگر تحت حمایت کمپانی هند شرقی انگلیس قرار گرفت. سرانجام، در 28 نوامبر 1806م زندگی این پادشاه کور و نگونبخت در سن 78سالگی به پایان رسید.
پس از شاه عالم دوم، پسرش معین الدین محمد به نام اکبرشاه دوم در تخت سلطنت هند جای گرفت. او 31 سال بطور رسمی پادشاه هند شناخته می شد و در عمل مستمری بگیر کمپانی هند شرقی بود. اکبرشاه دوم در سپتامبر 1837 در سن 77 سالگی درگذشت.

پی نوشت ها :

1. John Avery, Bridgman
2. Archpirate
3. Americana, vol. 22, p. 135
4. Burn, ibid, p. 309
5. درباره همکاری گروه کاپیتان میسون(Misson) فرانسوی با جان اوری بنگرید به:
S. B. Miles, The Countries and Tribes of the Persian Gulf, London:Frank Cass, 1966, pp. 227-228
6. Keay, ibid, pp. 176, 183, 185;Burn, ibid
7. Perim
8. St. Mary
9. Miles, ibid, pp. 229-230
10. Keay, ibid, p. 186
11. Commissariat, ibid, p. 391;Keay, ibid, pp. 176, 185-186
12. Materials, ibid, p. 111
13. Burn, ibid, pp. 309-310;Keay, p. 186
14. Miles, ibid, p. 229
15. Burn, ibid, p. 310
16. Miles, ibid
17. Materials, ibid, p. 112
18. Burn, ibid, p. 310;Materials, ibid, p. 118
19. Miles, ibid, p. 230
20. William Kidd
21. Burn, ibid, p. 310
22. Miles, ibid, p. 230
23. Chivers
24. Miles, ibid, p. 231
25. Burn, ibid, p. 310
26. Burn, ibid;Keay, ibid, p. 188
27. Materials, ibid, pp. 120-121
28. Warren
29. Lyttleton
30. Miles, ibid, p. 232
31. Bowen
32. Howard
33. Halsey
34. Reed
35. Booth
36. White
37. Cornelius
38. Williamson
39. England
40. Miles, ibid, pp. 232-235
41. Bartholomew Roberts
42. Burn, ibid, p. 309
43. Keay, ibid, p. 192
44. Colt
45. Materials, ibid, pp. 122-123
46. Burn, ibid, p. 310
47. ibid, pp. 319-320
48. Thomas Pitt
49. Keay, ibid, p. 222
50. ibid, pp. 223, 226-227, 244
51. Burn, ibid, p. 324
52. Commissariat, ibid, p. 385
53. علی محمد خان، همان مأخذ، ج1، ص 108.
54. Burn, ibid, p. 324
55. ibid, p. 302
56. Commissariat, ibid, p. 387
57. Burn, ibid, p. 330
58. Barha
59. The Encyclopaedia of Islam, ibid, vol. 1, p. 1025
60. Ajit Singh
61. Burn, ibid, p. 338
62. Jodhpur
63. Commissariat, ibid, p. 387;Burn, ibid, p. 335.
64. ibid, p. 391
65. Burn, ibid, pp. 346-349
66. Abhay Singh
67. The Encyclopaedia of Islam, ibid, vol. 1, p. 1026
68. Burn, ibid, p. 341
69. ibid, p. 357
70. ibid, pp. 375-376.
71. ibid, p. 428
72. ibid, p. 415
73. Balfour, ibid, p. 51
74. Ganda Singh, Ahmad Shah Durrani, Father of Modern Afghanistan, Bombay:Asia Publishing House, 1959, pp. 16-18;Olaf Caroe, The Pathans, Pakistan:Union Book Stall, 1973, p. 253
75. Singh, ibid, p. 19
76. دُرّ: گوهر، جواهر.
77. ibid, pp. 31-32.
78. نامه احمدشاه بابا بنام سلطان مصطفی ثالث عثمانی، تعلیق و تحشیه غلام جیلانی جلالی، کابل: انجمن تاریخ افغانستان، 1346ش، صص 15-17(اصل این سند مهم تاریخی در آرشیو باش وکالت استانبول مضبوط است).
79. این شهنوازخان با شهنوازخان وزیر حیدرآباد و مولف دانشمند و شهید مآثرالامرا یکی نیست.
80. Singh, ibid, pp. 41-42
81. ibid, pp. 42-43
82. Burn, ibid, p. 372
83. Singh, ibid, pp. 45-46
84. ibid, p. 42
85. ibid, p. 49
86. Burn, ibid, p. 372
87. Singh, ibid, p. 43
88. Balfour, ibid, p. 51
89. Burn. ibid, p. 372
90. نامه احمدشاه بابا، همان مأخذ، صص 42-45.
91. ibid, p. 439
92. برای نمونه، دکتر مظفر عالم می نویسد:"حمله 1739 ایران به گونه ای اساسی ثروت امپراتوری مغول [گورکانی] را به پایان برد و آنچه در خزانه های سلطنتی باقی ماند در میان صاحب منصبان نظامی، که سال ها مواجبی دریافت نکرده بودند، تقسیم شد. " (Muzaffar Alam, The Crisis of Empire in Mughal North India, Awadh and the Punjab, 1707-1748, Delhi:Oxford University Press, 1986, p. 51)
93. منظور اقبال سلطان محمد فاتح عثمانی است.
94. کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، تهران: سنایی، 1343، ص427.
95. Burn, ibid, p. 444
96. ibid, pp. 445-448
97. Bihar
98. John Carnac
99. Smith, ibid, p. 475
100. The Imperial Gazeteer of India, vol. II, P. 411
101. Madhaji Sindia
102. Buckland, ibid, p. 385

منبع مقاله :
شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم 1390