نویسنده: مرتضی فرج پور




 

چکیده

دکتر علی شریعتی (1312- 1356 ش) یکی از شخصیت های مؤثر فکری در نیم قرن اخیر در میان وشنفکران دینی بوده و کتاب اسلام شناسی او نیز یکی از آثر پر مراجعه وی میان اقشار مورد اشاره بوده است. در مقاله حاضر، روش شناسی تألیف این اثر، عمدتاً از حیث اعتماد به مصادر تاریخی بررسی و نقد شده است. مؤلف با استناد به منابع تاریخی افزون تر و دقیق نشان داده که شریعتی با استناد به منابع غیر متقن، به نتایج مباین با واقع تاریخی دست یافته است.

واژگان کلیدی:

اسلام شناسی، شریعتی، سرگذشت حدیث نزد عامه، کتمان حقائق، جعل حدیث، منابع تاریخی نگاری عامه، عدم اعتماد به منابع عامه.

مقدمه

کتاب اسلام شناسی، درس گفته های دکتر شریعتی (1) در دانشگاه مشهد است؛ بین سالهای 1345 تا 1346ش. این کتاب که از مهم ترین آثار او است، از پنج بخش (یا کتاب) تشکیل شده است؛ کتاب اول: «اسلام چیست؟»؛ کتاب دوم: «محمد کیست؟»؛ کتاب سوم: «سیره محمد»؛ کتاب چهارم: «شناخت محمد»؛ کتاب پنجم: «سیمای محمد» از ملزومات یک تحقیق تاریخی اصولی و دقیق، رجوع به منابع و مصادر تاریخی اصیل و دست اول است. هم چنین در هنگام رجوع به یک منبع، شناخت نویسنده، شرایط اجتماعی دوران تألیف اثر، مبانی و روشی که نویسنده به آن متعهد است، راویان و افرادی که نویسنده در نقلها به ایشان اعتماد نموده، صحت انتساب کتاب به نویسنده و نهایتاًً سلامت آن کتاب از تحریف تا امروز از مهم ترین ضوابط به پژوهش علمی است. کتاب اسلام شناسی نیز به دلیل آنکه بخش عمده ای از آن متکی بر نقل های تاریخی است، لاجرم نویسنده در این قسمت به برخی منابع و مصادر رجوع نموده است. او در پایان کتابش در قسمت «توضیحات و اضافات» می نویسد:
«آنچه باید یادآوری کنم این است که نقل حوادث سیره، طبی و ابن هشام را متن قرار داده ام و هر جا این دو ساکت بوده اند و ناچار به مأخذ دیگری رجوع کرده ام، آنرا نشان داده ام و در عین حال کوشیده ام که منابع فرعی کتاب نیز از کهن ترین و یا موثق ترین اسناد تاریخی باشد از قبیل: طبقات ابن سعد، تاریخ الخمیس دیاربکری، شرح مواهب اللدنیه و کتاب صحاح و استیعاب و تفسیر کشاف و مجمع البیان...» (2)
راقم این سطور به بررسی و نقد برخی از منابع و مصادری که نویسنده اسلام شناسی به علت ناآشنایی با آن مصادر، به آن ها اتکاء نموده پرداخته است. منابعی که اتکاء به آنها نهایتاً نویسنده را به سوی نتایجی خلاف واقع سوق داده است. جهت ورود به این بحث ابتدائاً تصویری اجمالی از فضای تاریخ نگاری و حدیث نگاری نزد عامه، ارائه می کنیم.

سرگذشت حدیث نزد عامه

طبق مدارک مسلم تاریخی تا اواسط قرن دوم هجری نقل و تدوین فرمایشات پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان پیروان مکتب خلاء ممنوع بوده و کسی جرأت نقل حدیث و تدوین آن را نداشت؛ به استثنای کعب الاحبار، تمیم داری و امثال ایشان از یهود، مسیحیان متظاهر به اسلام و قصه گویانی که با هماهنگی دستگاه خلافت نقش ایفا می کردند. (3) لذا در این مدت که به دوران منع تدوین حدیث معروف شده است، کتابت و نقل و تدوین فرمایشات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ممنوع بود؛ بلکه عده ای به محو فرمایشات آن حضرت پرداخته و در مقابل عده ای نیزبه جعل حدیث پرداختند. آنچه در این دوران بر سر حدیث آمد باعث شد تا خدشه های فراوانی به مجامع روایی و تاریخی عامه از نظر صحت و راستی وارد شود. در دوره های بعد نیز تفاوت چندانی در جریان حدیث و تاریخ نویسی پیروان مکتب خلفا پدید نیامد. لذا دلایل بسیاری موجب اعتماد نکردن فرد محقق و منصف به کتب و منابع حدیثی و تاریخی عامه است. در ادامه، به برخی از این دلایل اشاره میکنیم.

الف) خفقانِ حاکم بر محیط اجتماعی

گزارشات موجود از فضای حاکم بر محیط اجتماعی بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جامعه اسلامی (در زمان خلفای بنی امیه و بنی عباس) خفقان شدیدی را منعکس می نمایند؛ مثلاً یکی از روات حدیث به نام «عبدالله بن شداد» آرزو می کرد: «ای کاش چند ساعتی اجازه نقل حدیث به من بدهند و سپس سر از تنم جدا کنند» (4)؛ اما این اجازه هرگز به او داده نشد. شخص دیگری به نام «أبی» می گفت: «اگر تا جمعه زنده بمانم، مطالبی را خواهم گفت»؛ اما او نیز تا جمعه زنده نماند (5)! اگر حاکمان مطلبی را مخالف منافع خویش می یافتند، به سرعت آن را نابود می کردند. همچنین ایشان در جهت تثبیت حاکمیت خویش فعالیت هایی داشتند؛ از جمله:
آتش زدن احادیث توسط ابوبکر؛ (6)
زمانی که فردی از خلیفه دو مراجع به معنی یکی از آیات قران سؤال می کند، خلیفه تا جای او را مورد ضرب و شتم قرار میدهد که نهایتاًً به پای خلیفه می افتد و التماس می کند: «اقتلنی قتلاً جمیلا»؛ (7)
سلیمان بن عبدالملک، کتاب مغازی را آتش می زند؛ (8)
نصربن علی به دلیل نقل یک حدیث به هزار تازیاته محکوم می شود؛ (9)
مأموریت یافتن مالک بن انس از جانب منصور دوانقی به نوشتن کتابی مشتمل بر احادیث همخوان
با سلیقه خلفا و قبولاندن آن به مردم؛ (10)
هنگامی که شخصی به نام ابن السقاء در شهر واسط حدیث «طیر» (11) را خواند، او را از جایش بلند نمود و جایش را آب کشیدند؛ (12)
شخصی به نام زیاد بن جاریه، به تأخیر نماز جمعه اعتراض کرد و بلافاصله به قتل رسید. (13)

ب) فتوایِ کتمان حقائق

در همین راستا، برخی از علمای عامه برای مخفی کردن بسیاری از حقایقی که به سودشان نبود، به صراحت حکم به کتمان برخی وقایع مسلم تاریخ نمودند، تا جایی که این قضیه به قاعده ای مقرر بین اکثر مؤلفین عامه بدل گشته است. مرحوم علامه سید عبدالحسین شرف الدین، در تأیید این معنا می نویسد: «روش اکثر بزرگان اهل سنت، بر کتمان این گونه امور است».(14) به برخی از این موارد اشاره می شود:
ابن بطه می نویسد: «این قانونی مقرر و مورد اتفاق امت [یعنی علمای عامه] است که خواندن، نوشتن، بازگو کردن و گوش دادن به وقایع صفین، جمل، حدیث الدارو... ممنوع است» (15)
بعد همو تعدادی از بزرگان قوم از جمله احمد بن حنبل، مالک بن انس، سفیان، ابن المنکدر و عده کثیری را نام می برد که همه بر این فتوا متفق القولند (16)
ابوحنیفه پیشوای حنفیان به اطرافیان خویش توصیه می نمود: «مبادا حدیث من کنت مولاه... را نقل کرده و یا آن را بپذیرید».(17)
غزالی دیگر عالم مکتب خلفا به محدثین توصیه می کند: «در نوشتن حدیث به مشهورات اکتفا نمایید... نباید آنچه در میان سلف (یعنی صحابه) به وجود آمده [از منازعات] ذکر شود» ! (18) همو به حرمت نقل ماجرای شهادت امام حسین(علیه السلام) و هر آنچه از مشاجرات و دشمنی ها بین صحابه بوده، فتوا داده است. (19)
ابن اعثم کوفی صاحب کتاب الفتوح می نویسد: «... و بقیه مطالب را نمی نویسم؛ مبادا به دست شیعه برسد و علیه ما اجتجاج کنند»! (20)
ذهبی نیز قاعده ای مقرر مبنی بر کتمان حقایق اعلام می کند. (21)

ج) زوال دین در جامعه اسلامی

فرهنگ اصیل اسلامی و معارف دینی به سرعت توسط طراحان و حاکمان رو به واژگونی و انحراف نهاد. به گوش های این جریان انحراف و نتایج آن اشاره می کنیم:
در زمان کوتاهی پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) کار محو دین به جایی رسید که ابودرداء (22)؛ روزی غضبناک به منزلش آمد. همسرش وقتی علت عصبانیت او را جویا شد، گفت: «به خدا قسم!از دین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) به غیر از خواندن نماز جماعت، هیچ چیز دیگری باقی نمانده است»؛ (23)
انس بن مالک گریه می کرد که: «از آنچه در زمان پیغمبر دیده بودم هیچ نمانده! مگر این نماز که آن هم امروز تغییر یافت»؛ (24)
شافعی می نویسد: «تمامی سنن و دستورات پیامبر تغییر یافته، حتی نماز!»؛ (25)
اهل مدینه، طی نامه ای به کسانی که به جهاد رفته بودند نوشتند: «فان دین محمد قد افسد من خلفکم و ترک فهلموا اقیموا دین محمد»؛ (26)
تحریف و طمس معالم الدین (27) و رشوه دادن معاویه برای جعل احادیث؛ (28) جعل حدیث به دستور معاویه و به دست افرادی مانند ابوهریره، مغیرة بن شعبه، سمرةبن جندب، عروة بن زبیر و... . در مطاعن مولی الموحدین(علیه السلام)؛ (29)
سرقت القاب الهی از دودمان رسالت و بذل بخشش این القاب به مخالفین ایشان؛ مانند: فاروق، صدیق، صدیقه و امیرالمؤمنین(علیه السلام)؛ (30)
حجاج بن یوسف ثقفی از حاکمان سفاک اموی می گفت: «به خدا قسم که اطاعت از من، از اطاعت خدا واجب تر است»؛ (31)
خالد بن عبدالله قسری می گفت: «به خدا قسم که امیر [سلیمان بن عبدالملک] نزد خدا گرامی تر از انبیاءالله است»؛ (32)
- ابن خلدون از حاکمان خونخواری چون منصور دوانقی، هارون الرشید، معاویه، مروان وبنی مروان تندیس دیانت و عدالت ساخت و در شرح حال هارون الرشید نوشت: «سالی به حج و سالی به جهاد می رفت!»؛ (33)
ابن خلدون در تثبیت عدالت معاویه، آن قدر مصرّ است که شک کننده در عدالت او را ملحد می داند (34) او همچنین نقل حدیث مالک بن انس از عبدالملک مروان را دلیل محکمی بر عدالت عبدالملک شمرده (35) و می نویسد: «عبدالملک از حیث عدالت اعظم الناس بود»!
خضری- تاریخ نگار و تحلیل گر عامه در قرن چهاردهم- نیز که در دفاع از یزید مشابه ابن خلدون عمل نموده، حضرت سید الشهدا(علیه السلام) را در این جهاد مقدس (که بر طبق اعتراف دوست و دشمن باعث احیای دین و تداوم اسلام گردید) محکوم نموده و در حقانیت و خدمات یزید قلم فرسایی می کند؛ (36)

د) سلسله جاعلان حدیث

لازم است برای ترسیم دقیق سرگذشت حدیث و تاریخ نزد عامه، اشاره ای نیز به سلسله ای از دروغگویان و جاعلان احادیث و روایات تاریخی، در میان روات عامه- از کتاب ارزشمند الغدیر- داشته باشیم.
قصیمی (از علمای عامه) در سلسله نسبت های ناروای خویش به شیعه می نویسد: «آنچه نصاری درباره حضرت عیسی معتقدند در مورد حلول خدا بر آن حضرت، شیعه نیز این اعتقاد را درباره علی دارد».(37) او در کتاب خود الصراع بین الاسلام و الوثنیه (38) می نویسد: (39) «در میان شیعه، راویان دروغگو بسیار است که به خاطر طمع دنیا و یا عداوت حدیث و سنت دروغ گفته اند؛ ولی در بین راویان سنی دروغگو وجود ندارد».(40)
مرحوم علامه امینی به همین مناسبت به ناچار در معرفی وضعیت روات و علماءعامه، هفتصد نفر از کذابین آنان را با ذکر مصادر نام برده است. (41) سپس عده ای از مؤلفین ایشان را نام می برد که کتبی مملو از همین احادیث تألیف نموده اند. (42)

ه) معیار جرح و تعدیل راویان

برخی از روات عامه که بر عدالت و وثاقت ایشان صحه گذاشته شده از جمله کسانی اند که نسبت به آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) عناد و خصومت جدی داشته و آن حضرت را مورد سبّ، و لعن قرار می دادند. این در حالی است که رجلیون عامه بر این مطلب متفقند که: «هرکه احدی از صحابه را تنقص کند زندیق است»؛ (43) ویا «هر که احدی از صحابه را تنقیص کند مسلمان بودنش محل اشکال است»؛ (44) با این روایات متواتری از طریق فریقین با این مضمون نقل شده است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند:

 «مَن سَبَ عَلِیّاً فَقَد سَبَّنِی»؛ (45)
«من آذی علیاً فقد آذانی»؛ (46)
«بغضُ علی نفاق»؛ (47)
«من أبغض علیاً فقد أبغضنی»؛ (48)

با این حال عده زیادی از روات صحاح ششگانه از سب کنندگان امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده و جای تأمل است که این امر، هیچ ضربه ای به عدالت و وثاقت ایشان نمی زند! گو اینکه امیرالمؤمنین(علیه السلام) حتی در حد یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز نبوده است!
خوب است بدانیم فهرست بلندی از راویانی که با تمام عناد و خصومتشان با امیرالمؤمنین(علیه السلام)
مورد وثوق و اطمینان صحاح سته واقع شده و مؤلفین این شش صحیح عامه، از آنان فراوان روایت نقل کرده اند وجود دارد. (49)
در خصوص تاریخ طبی نیز که از سوی نویسنده اسلام شناسی به عنوان متن اصلی قرار گرفته است، کمی بیشتر بدانیم؛
یکی از راویانی که طبری از نقل های او فراوان بهره جسته، فردی است به نام «سیف بن عمر» این فرد حتی در کتب رجال و تراجم اهل سنت پرونده خوبی نداشته و او را اینگونه توصیف کرده اند: «سیف بن عمر شخصی است که بسیار دروغ میگفت؛ حدیث جعل و وضع می نمود؛ متهم به کفر و خروج از اسلام است».(50) با این حال، طبری در کتاب تاریخ خویش از این فرد 701 روایت نقل نموده است.
به طور خلاصه متخصصان فن تاریخ (51) کتاب تاریخ طبری را سدی بزرگ در برابر تاریخ نگاری صحیح و آن را مملو از اسرائیلیات می دانند. (52)

و) مؤلفین صحاح سته

یکی از مسلمات انکار ناپذیر در جنگهای صدر اسلام، نقش منحصر به فرد امیرالمؤمنین(علیه السلام) در غزوات است. فرمایش معروف سید انبیاء ضربت آن حضرت در جنگ احزاب (خندق)، معروف و مشهور همگان است: «ضربة علیّ یوم الخندق اقضل من عبادة الثقلین».(53) در جنگ احد نیز اکثر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرار کرده و امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تعدادی انگشت شمار از سید انبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع می نمودند. با همه ی اینها در کتاب غزوات صحیحین (بخاری و مسلم) در دو جنگ بدر و احد نامی از امیرالمؤمنین(علیه السلام)- حتی به عنوان سربازی عادی- نیامده است. البته در نقل وقایع جنگ احد، آن هم به جهت نقل فضیلتی ساختگی درباره سعد بن ابی وقاص، نام آن حضرت به عنوان راوی این روایت جعلی ذکر شده است. بخاری و مسلم ماجرایی ساخته و پرداخته اند مبنی بر اینکه هرگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین(علیه السلام) و صدیقه کبری (س) را به جهت نماز شب بیدار می کرد، آن دو بزرگوار بی اعتنایی می نمودند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از ایشان ناراحت شده، دست به زانو بر می گشتند و این آیه شریفه را تلاوت می نمودند: «وَ کَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْ‌ءٍ جَدَلاً» (54) با این هر دو (بخاری و مسلم) نقل می کنند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به صدیقه کبری (س) فرمود: «فاطمه! بدان که من در مقابل خدا برای تو کاری نمی توانم بکنم» (55)!همچنین: «فاطمه پاره تن من است، می ترسم که در دینش دچار فتنه شود [گمراه شود]»! (56)
اما ترمذی (57)- مؤلف دیگری از صحاح سته- درباره نقل مشهور راجع به حضرت صدیقه کبری (س) و تکلم ننمودن آن حضرت با ابوبکر و عمر، با وجود قراین آشکار (مانند: «فَوَجدَت و لم تُکلّمهما»، (58) «فغَضِبَت و لم تُکلمهما»، (59) «فهَجَرَتهُ و لَم تُکلمهما» که هرکدام این الفاظ نشانگر غضب حضرت بر آنهاست) دست به تأویل و تحریف معنای این نقل زده و می گوید: «معنای این جمله این است که: انتما صادقان»! (60)
نسائی هم از مؤلفین صحاح سته است که توثیق بعضی از نواصب و سب کنندگان مولی الموحدین(علیه السلام) به او منتهی می شود (61)، (62) حتی عمربن سعد از روایان سنن ترمذی است. (63)
دیگر از مؤلفین صحاح ابو داوود است. او هم مانند ترمذی در کتاب خود نسبتی ناروا به مولی الموحدین(علیه السلام) داده است. (64) یکی از روایان سنن ابو داوود فردی است به نام «خالد قسری» است؛ در شرح حال او نوشته اند که به اسفقی نصرانی گفت: «برای من دعا کن که دعای تو نزد من از دعای علی بن ابی طالب به اجابت نزدیکتر است»! (65)
اما ابن ماجه، در میان روات سنن او، افرادی مانند «یوسف بن خالد» نیز وجود دارند و او از ایشان نیز حدیث نقل می کند. این در حالی است که رجالیون عامه در مورد «یوسف بن خالد» نوشته اند: «او منکر میزان و قیامت بود».(66)
انحراف ابن ماجه از اهل بیت(علیهم السلام) به اندازه ای بود که وقتی مشاهده کرد در شهر قزوین عده ای از موالیان اهل بیت(علیهم السلام) زندگی می کنند، این امر را تحمل ننموده و آماده کوچ از آن شهر شد. مریدانش قول دادند که میسمی (آلت داغ نهادن) ساخته و بر پیشانی شیعیان بگذارند و او به این شرط اقامت در قزوین را پذیرفت. (67)
تا این جا دلائل متعددی جهت عدم اعتماد به کتب و منابع عامه ذکر شد. از جمله:
- مقابله سرسختانه از سوی خلفاء و همچنین حکام بنی امیه و بنی عباس با هر جریانی که کوچکترین ندائی در دفاع از اهل بیت(علیهم السلام) سر دهد؛
- دستور حکام به احراق احادیث، منع نقل و تدوین حدیث، همزمان با پرداختن احادیث جعلی بسیار؛
- مقابله هدفمند از سوی راویان، علماء و مؤلفین عامه با نقل فضائل و مقامات اهل بیت(علیهم السلام) و آغشته بودن دست مؤلفین به تحریف؛
- اعترافات به صریح صحابه و علمای عامه به زوال اسلام نزد پیروان مکتب خلفا؛
- فتوای علمای عامه به کتمان، حذف و سانسور حقائق تاریخی از جمله در خصوص صحابه؛
- هماهنگی رجالیون عامه در جرح و تضعیف راویان ناقل احادیث فضائل و مقامات اهل بیت(علیهم السلام)؛
- اعتماد رجالیون و مصنفین عامه به دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و هم چنین مشهورین به کذب و جعل، در نقل احادیث بر خلاف قواعد رجالی خویش.
به نظر می رسد با توجه به آن چه تاکنون گذشت، اعتماد به کتب و منابع عامه جز در مواردی مانند جدل و... اعتمادی نادرست و به دور از روحیه پژوهشی خواهد بود. لذا مهمترین اشکال روشی وارد بر نویسنده اسلام شناسی، اعتماد نا به جای او به این منابع در بررسی های تاریخی و حدیثی است که این اعتماد ار اثر عدم آشنائی او با این فضا به وقوع پیوسته است. در همین راستا در این قسمت برخی موارد و مصادیق اتکاء و اعتماد و نهایتاً اتخاذ نویسنده اسلام شناسی از منابع و مصادر عامه را نقل نموده و مورد بررسی قرار می دهیم.

1- «ابوقحافه» نشانه در خلوص ایمان!

«... ابوبکر دست پدرش را گرفت و او را پیش روی پیغمبر بر زمین نشاند. دست بر سینه اش کشید و گفت اسلام بیاور و اسلام آورد و از آن پس تا پایان عمر در خلوص ایمان و صفای اعتقاد نشانه بود.»(68)
نویسند این ماجرا به به گزارش تاریخ طری نقل و در آن به این کتاب اعتماد نموده است. در نقد این فراز تاریخی، نگاهی به کتاب گرانسگ «الغدیر» خواهیم داشت. مرحوم علامه امینی با استناد به منابع عامه، ضعف اسناد این گزارش پیش گفته را روشن نموده و برای معرفی شخصیت واقعی ابوقحافه فرازی شفاف از تاریخ را به گزارش خود منابع عامه این گونه نقل نموده است: «... ابوقحافه حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را سب نمود و ابوبکر او را طوری زد که بر زمین افتاد.»!(69)
سپس می افزاید: در تمامی کتب تراجم و حدیث در مورد اسلام آوردن ابی قحافه حدیثی یافت نمی شود مگر یک حدیث که احمد حنبل آن را از شخصی به نام «محمد بن اسحاق» نقل نموده است. سپس قول بیش از 15 نفر از علمای عامه را نقل می کند که همه این راوی را تضعیف نموده اند. و نهایتاً مرحوم علامه امینی می فرماید: ابی قحافه یک بار بیشتر پیامبر را ندیده و آن برای باز پس گیری گردنبند دخترش بود که در فتح مکه از دست داده بودند. لذا هیچ نشانه ای در تاریخ اسلام- حتی در کتب و منابع عامه- وجود ندارد تا نشانه بودن ابوقحافه را در خلوص ایمان و صفای اعتقاد نشان دهد!

2- ابوبکر امیر حاجیان از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)!

نویسنده معتقد است «[پیامبر]با ابقای ابوبکر بر امارت حاج مأموریت ابلاغ را به او سپرده است.»(70)
طبق مدارک معتبر تاریخی در منابع شیعه و اهل سنت (71) (که اجماع شیعه نیز درآن محقق است) پس از آن که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبکر را برای ابلاغ آیات سوره برائت به سوی مشرکین مکه اعزام نمود، جبرئیل بر حضرت نازل شد و در مورد ابلاغ آیات خطاب به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت: «لا یُؤَدِّی عَنکَ إلَّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنک» یعنی کسی از جانب شما نمی تواند ابلاغ نماید مگر خود شما یا فردی از شما. لذا پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را مأمور نمودند تا ابوبکر را از نیمه راه بازگردانده و خود این مأموریت را به عهده گرفته و به انجام رساند. مرحوم دزفولی در ترجمه غایةالمرام مرحوم بحرانی (کفایةالخصام) باب 322، بیست و سه حدیث از طریق عامه و درباب323، شانزده حدیث از طریق خاصه نقل می کند که مضمون همه آن احادیث این است که مولی الموحدین(علیه السلام) به امر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، ابوبکر را از مأموریت ابلاغ آیات سوره برائت عزل نموده و او را نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برگرداند و خود متصدی این مهم گردید. و لذا ابوبکر نمی توانست امیر الحاج باشد.
حتی ابن بی الحدید معتزلی در بیان عوامل کینه عایشه نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) می نویسد:
«یکی از آن عوامل این بد که سید انبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) پدر او [ابوبکر] را به وسیله حضرت عزل نمودند.» (72)
مرحوم علامه امینی نیز در الغدیر عده ای کثیری از منابع عامه (هفتاد و سه مورد) را نام می برد که همه بازگرداندن ابوبکر از مأموریت ابلاغ آیات سوره برائت را ذکر نموده اند. (73)

3- نسبت شرک به عبدالمطلب و ابوطالب(علیه السلام) !

باور نویسنده در مورد عدم ایمان جناب عبدالمطلب و ابوطالب با مسلمات معتبر تاریخی و روانی در تعارضی آشکار است. او می نویسد: «این بار تاریخ ید بیضای دیگری می نماید محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در دامان بت پرستی رشد می کند. درست است مورخین اسلام همه می کوشند تا دامان عبدالمطلب را از شرک پاک سازند...» (74)
در مقام بررسی این ادعا باید گفت بسیاری از علمای شیعه ایمان به مؤمن بودن جناب ابوطالب را واجب و مؤمن بودن حضرتش را از مسائل اجماعی میان شیعه دانسته اند. مرحوم علامه سید عبدالله شبر (75) درباره ایمان حضرت ابوطالب و پدر و مادر حضرت سید انبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) می نویسد:
و همچنین ایمان به این که پدر مادر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و جناب ابوطالب مؤمن بوده اند واجب است به دلیل اجماع شیعه ب این مطلب و ورود روایات در این موضوع.» (76) و همچنین به دلیل این آیه: «الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً» (77) «که مخالف و موافق متفق اند که اولین کسی که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را پناه داده و حضرت را نصرت نمود ابوطالب(علیه السلام) بود. (78)
ایشان در همان کتاب می نویسد:
هیچ گونه اختلافی بین علما اثنی عشری در ایمان پدران و اجداد پیامبر اسلام و پدران ائمه(علیهم السلام) نیست و همه معتقدند که همگی ایشان مسلمان و یکتا پرست و از صلبی پاک و منزه از شرک و کفر بدنیا آمده اند و آیه شریفه هم این معنی را می رساند که خطاب به سید انبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: خداوند متعال ناظر عبادت و شب زنده داری تو و منتقل شدنت از یک صلب سجده کننده به خدا، به صلب دیگرست. (79)
سپس اضافه می کند که روایات در این مطلب در احادیث ما متواتر است... و حضرت ابوطالب از اوصیای حضرت عبدالمطلب بوده و هیچ گاه به بت سجده ننموده و چه بسا که این ضرورت مذهب امامیه است. (80)
لذا با وجود احادیث، آیات و اشعار کثیره دال بر ایمان آن حضرت، اصرار مخالفین در جهت اثبات ایمان نیاوردن ایشان معلول عوامل متعدد، از جمله مخالفت نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) است (81) و (82)

4- مغیره بن شعبه بت شکن بزرگ!

از افرادی که در تاریخ اسلام به دشمنی و خصومت با اهل بیت(علیهم السلام) شهرت دارد «مغیرة بن شعبة» است. تا جایی که کتب رجال و تراجم او را دائماً مشغول سب امیرالمؤمنین(علیه السلام) گزارش کرده اند اما نویسنده درباره او اغراقی ناصحیح نموده و از او شخصیتی بت شکن وفادار به پیامبر (83) و علاقه مند به ایمان آوردن دیگران، ترسیم نموده است.
او قبل از اسلام آوردن ظاهریش شرح حال جالبی نداشته است و ابن ابی الحدید معتزلی درباره او می نویسد:
ایمان آوردن مغیره از روی عقیده نبود (و اکثر البغدادیون یفسقون المغیره) بلکه او عده ای را به غدر و حیله به قتل رسانده بود و از ترس انتقام فرار کرده و به مدینه آمده و به ظاهر مسلمان شد تا در سایه اسلام از انتقام محفوظ بماند. (84)
ابن ابی الحدید همچنین نام او در بخش راویان منحرف و دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) اسم او را وارد نموده است. (85) آنچه مسلم است دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مغیره به ناحق و به خاطر دشمنی اش با حضرت تمجید نموده ند. لذا باید در اصالت این تمجید ها تأمل نمود. مؤلف دانشمند کتاب فتح الملک العلی می نویسد: «اکثر حفاظ و نویسندگان خصوصاً نویسندگان بصره و شام قلبشان از بغض امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خاندان آن حضرت مملو است». گفتار احمد حنبل نیز که می گوید: «چون ایشان در خود حضرت عیب و نقصی نیافتند تا آن را مستمسک قرار دهند، شروع به مدح ثنای دشمنان آن حضرت نمودند. (86) و (87)

5- آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خود قوانین اسلام را نقض می کند!

نویسنده مدعی است در بیماری وفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) عباس عموی پیامبر دارویی به حضرت نوشانید و حضرت از روی ناراحتی از این کار، همه حاضران را مجبور به نوشیدن از آن دارو نمود و حتی کسانی که در آن کار هیچ دخالتی نداشتند را هم معذور نداشت تا جایی که: «میمونه روزه داشت اما پیامبر او را هم استثناءنکرد»! (88)
به گزارش تاریخ، در دوران جاهلیت پیش از اسلام در میان مردم، در خشونت و کشتار بی مبالاتی فراوانی رایج بود تا حدی که اگر فردی، یک نفر از قبیله دیگر را می کشت، طایفه مقتول هر که را از گروه مقابل به دست می آورد، در قصاص مقتولش می کشت. (89) اما قوانین راقیه و سازنده اجتماع سالم در دین مقدس اسلام این رسم ظالمانه را لغو نموده و می فرماید: «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» (90) قرآن کریم با وضع این قانون مقدس به تمامی رسومات باطل جاهلی، خط بطلان کشیده و دستور عدل انصاف را در بین جامعه حکم فرما نمود. و از آن رو که یکی از قواعد ثابت در پذیرش روایات عدم تعارض و تخالف روایت با آیات قرآن است، بنابراین این نسبت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نمی تواند صحت داشته باشد که در مورد خطای یک شخص دیگران را نیز مجازات نماید و حاشا از مقام سید انبیاء(صلی الله علیه و آله و سلم) که خود بر آیات نازله بر خویش عامل نباشد.


پی‌نوشت‌ها:

1- دکتر علی شریعتی در مشهد متولد شد. دوره کارشناسی خود را در رشته ادبیات در دانشگاه مشهد گذراند و در سال 1338ش برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. بسیاری از افراد او را جامعه شناس می دانند؛ بسیاری هم او را با مدرک دکترای تاریخ می شناسند. در برخی منابع (از جمله ویکیپدیا)، وی با دکترای ادبیات فارسی معرفی شده است. بخشی از این آشفتگی شاید ناشی از سخنان خود شریعتی باشد؛ وی در کتاب گفت وگوهای تنهایی، خود را اینگونه معرفی می کند:
در خرداد 1338از طریق اعزام فارغ التحصیلان رتبه اول دانشکده ها به پاریس رفت و در آنجا تا سال 1343 به اخذ درجه دکترا در تاریخ تمدن و دکترا در جامعه شناسی... نائل آمد و مدتی در مرکز ملی اسناد و اطلاعات فرانسه به عنوان محقق کار می کرد.
در هر صورت آنچه امروز می دانیم این است که وی کارشناسی ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی مشهد داشت و پیش از اعزام به فرانسه، معلم دیکته و انشای مدارس خراسان بود. همچنین اسناد وزارت علوم نشان می دهد که مدرک دکترای وی از پاریس نه جامعه شناسی بوده است و نه تاریخ! او با مدرک «hagiology» (قدیس شناسی یا شرح بزرگان دین) به ایران بازگشت. وزارت علوم ایران چون چنین رشته ای را در فهرست خود نداشت، به علی شریعتی «دکترای معادل تاریخ» داد و او در وزارت آموزش و پرورش با همین مدرک مشغول به کار شد.
دکتر جلال متینی- که در آن زمان ریاست دانشگاه مشهد را بر عهده داشت- در خاطرات خود می نویسد: پایان نامه دکترای علی شریعتی تصحیح و ترجمه یک فصل از کتاب بلخ بود که به شرح زندگی بزرگان بلخ می پرداخت. دانشگاه پاریس با اکراه و با توجه به اینکه شریعتی بورسیه دولت ایران بود، پایان نامه او را با نمره «passable» (پایان ترین نمره قبولی) پذیرفت.
برگرفته از:
http: // www. gilamard. com, http: // Iran primer. usip. Org, http: // www. andishehaa. Com.
همچنین ر. ک: شریعتی، علی، «خاطرات دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد»، مجله ایران شناسی، سال پنجم، شماره بیستم و در سایت رسمی بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی: http: / / drshariati. prg
2- شریعتی، علی، اسلام شناسی/ 588.
3- دارمی، عبدالله بن محمد، السنن، 1/ 119؛ ترمذی، محمد بن عیسی، السنن، 5/ 38؛ ابن عدی، عبدالله، الکامل فی الضعفاء، 1/ 23؛ سیره ابن هشام، السیره/ 8-7؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، 6/ 292-296؛ حکیم، سید سعید، فاجعه الطف/ 172 و مصادر متعدد دیگر.
4- ابن ابی الحدید، عز الدین، شرح نهج البلاغه، 4/ 73.
5- حکیم، سید سعید، فاجعه الطّف/ 221.
6- ذهبی، شمس الدین، تذکره الحفاظ، 1/ 2-5؛ ابوریه، محمود، أضواء علی السنه المحممدیه/ 23.
7- سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، 2/ 7 و 6/ 111؛ دارمی، عبدالله بن محمد، السنن، 1/ 54-55، ابن ابی الحدید، عزالدین، شرح نهج البلاغه، 12/ 102؛ ابن کثیر، تفسیر، 4/ 204.
8- ابن بکار، زبیر، الموفقیات/ 331-333.
9- عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، 1/ 430؛ مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، 29/ 360.
10- ابن قتیه دینوری، عبدالله بن مسلم، الإمامه و السیاسه، 2/ 179.
11- حدیث «طیر مشوی» که ضمن آن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به عنوان محبوبترین مردم نزد خدا معرفی نمودند.
12- ذهبی، شمس الدین، تذکره الحفاظ، 3/ 965.
13- عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، 3/ 357 و تقریب التهذیب، 1/ 266.
14- شرف الدین، المراجعات، مراجعه22.
15- عبدالزهراء مهدی، الهجوم علی بیت فاطمه(علیهاالسلام) / 482-489.
16- همان/ 479.
17- مفید، محمد بن محمد، امالی، مجلس سوم، حدیث نهم.
18- غزالی، امام محمد، قواعد التحدیث/ 241.
19- ابن حجر، احمد هیثمی، صواعق المحرقه/ 223.
20- عمادالدین، حسن بن علی، کامل بهائی، 2/ 90.
21- ذهبی، مس الدین، سیراعلام النبلاء، 10/ 92.
22- ابودرداء در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میزیست و بیست سال پس از آن حضرت نیز زنده بود.
23- بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع و الصحیح، ح650.
24- بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع و الصحیح، ح530.
25- شافعی، محمد بن ادریس، کتاب الأم، 1/ 208؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الاصول، 1/ 291 و 5/ 570؛ عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، 2/ 10؛ احمد بن حنبل، مسند، 3/ 101 و 208، 5/ 195 و 6/ 443.
26- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، 3/ 400-401.
27- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 11/ 44-45.
28- همان، 4/ 64.
29- حکیم، سید سعید، فاجعه الطف/ 315.
30- از جمله و برهمین منوال، علی اکبر دهخدا در لغت نامه اش ابوبکر را صدیق، عائشه را صدیقه و عمر را امیرالمؤمنین نامیده است!
31- حکیم، سید سعید، فاجعه الطف/ 203.
32- همان/ 237.
33- ابن خلدون، مقدمه/ 17؛ افسوس که ننوشته سالی هم به نسل کشی آل الله می پرداخت، در یکشب شصت نفر از فرزندان ائمه(علیهم السلام) را بی گناه بعد از سالها شکنجه شدن در سیاه چالهای طوس از زندان خارج نموده و به دستور او گردن زده و جنازه شان را به چاه انداختند (قمی، شیخ عباس، تتمه المنتهی/ 308-311). درمورد نسل کشی بنی امیه و بنی عباس از دودمان رسالت، به کتاب مقاتل الطالبین و اغانی ابوالفرج اموی مراجعه شود.
34- ابن خلدون، مقدمه/ 205.
35- همان/ 218.
36- امینی، عبدالحسین، الغدیر، 3/ 249-263.
37- همان، 3/ 288-309.
38- منظور او از اسلام، مکتب پیروان خلفا و از وثنیت (بت پرستی) مکتب پیروان اهل بیت(علیهم السلام) است.
39- قصیمی، عبدالله علی، الصراع بین الاسلام و الوثنیه، 1/ 85.
40- امینی، عبدالحسین، الغدیر، 3/ 288.
41- همان، 3/ 288-290. علامه سپس حدود سی و پنج نفر از کذابین را نام می برد که بعضی 20حدیث، برخی 100حدیث، دیگری500 حدیث، آن یکی ده هزار حدیث و بالاخره «عثمان مقسم» بیست و پنج هزار حدیث جعل و تزویر نمودهاست. مجموع روایات این افراد چهارصد و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار حدیث است.
42- همان، 5/ 208-275.
43- این نقل از قول ابوذر به همراه تصدیق ابن حجر عسقلانی است (عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، 1/ 10؛ هیثمی، صواعق المحرقه، مقدمه).
44- این نقل از قول احمد حنبل است (ابن میظور، مختصر تاریخ دمشق، 25/ 75).
45- مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق، 9/ 654-670 و 18/ 431-436؛ سند آن حتی از جانب ذهبی تصحیح شده است.
46- همان، 6/ 380-394 و 16/ 588-599 و 21/ 537-534؛ حتی ذهبی با آن همه تلاش در تضعیف اینگونه احادیث، این حدیث را تصحیح نموده است (حاکم نیشابوری، مستدرک، 3/ 121 و 3/ 122).
47- همان، 4/ 338، 100، 287 و 7/ 216، 247 و 17/ 163-165 و احادیث متواتر از فریقین.
48- همان، 6/ 401-409 و 16/ 615-619.
49- به عنوان نمونه به اسامی تعداد اندکی از این روات و توصیف خود علمای عامه از دشمنی ایشان با امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) اشاره می کنیم:
زیاد بن علاقه کان منحرفا عن اهل بیت؛
عمربن سعد و هو الذی قتل الحسین؛
عبدالله بن زیادکان یحمل علی علیّ؛
عبدالله بن طاووس کان کثیر الحمل علی علیّ؛
قیس بن حازم کان یحمل علی علیّ؛
شبابه بن سوار یبغض اهل البیت
حسن ابو سعید یبغبض علیا و یذمه
ازهر بن عبدالله کان یسب علیّا
حریزبن عثمان ینقض علیّا
حصین بن نمیر یحمل علی علیّ
خالد بن سلمه یبغض علیّا، و ینشد بنی مروان الاشعار التی هجی بها المصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم)،
خالد بن عبدالله القسری کان یقع فی علیٌ
شبث بن ربعی اول من حزب الحروریه و اعان علی قتل الحسین
عبدالله بن حطان، مداح ابن ملجم
لمازه بن زیارکان شتاما لعلیّ و یمدح یزید
اسماعیل بن سمیع کان ممن یبغض علیّا.
عمروبن سعید (او هنگام شهادت حضرت سید الشهدا(علیه السلام) خطاب به قبر شریف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: یا رسول الله! یوم بیوم بدر ثار بثارات!). (برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر. ک: مظفر، محمد حسن بن محمد، الافصاح عن احوال روات الصحاح).
50- امینی، عبدالحسین، الغدیر 8/ 327.
51- از جمله علامه امینی، علامه عسگری وعلوه سید جعفر مرتضی عاملی.
52- تعبیر علاوه سید جعفر مرتضی عاملی در مورد تاریخ طبری: «کتاب تاریخ الامم و الملوک و الملوک نوشته طبری، یکی از نمونه کتابهایی است که انباشته از اسرائیلیات و مشحون به اباطیل است که اهل کتاب و داستان سرایان و هواپرستان ترسیم گر آنها بوده اند».(کیهان اندیشه، ش25ص45).
53- مرعشی، قاضی نورالله، احقاق الحق، 6/ 4-8 و 16/ 402-405.
54- کهف/ 54، ر. ک: بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع و الصحیح، ح1127 و 4724 و 7347 و 7465؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح775.
55- بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، ح2753؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح 350 (250).
56- بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع و الصحیح، ح3710؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، رقم 2449. درباره اشتمال این دو کتاب درباره احادیث باطل در توحید و نبوت ر. ک: سیری در صحیحین.
57- ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، 4/ 168.
58- بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع و الصحیح، ح 3711 و 4035 و 4240 و موارد دیگر.
59- قشیر نیشابوری، حجاج بن اسماعیل، الجامع الصحیح، رقم 1759.
60- این تحریف به قدری روشن و دور از حقیقت بوده که حتی عسقلانی نیز در فتح الباری (6/ 151) این توجیه را قبول نکرده است.
61- امینی، عبدالحسین، الغدیر،295-294/ 5
62- ذهبی نیز روات حدیث «من سبّ علیّا فقد سبّنی» را توثیق نموده و حدیث را صحیح شمرده است (ر. ک: حاکم نیشابوری، مستدرک 3/ 121).
63- مظفر، محمد حسن، الافصاح، 2/ 16.
64- ابو داوود، سنن، 3/ 324؛ همانگونه که منصور ناصف (مؤلف التاج الجامع للاصول) در اثر خویش (4/ 94) از ایشان تبعیت نموده و مؤلف تفسیر فی ظلال القرآن هم در چاپ اول تفسیرش همین کار را انجام داده است.
65- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، 9/ 63؛ حکیم، محمد سعید، فاجعه الطف/ 237.
66- مظفر، محمد حسن، الإفصاح، 4/ 189.
67- ستوده، حسین قلی، راهنمای آثار و بناهای تاریخی شهرستان قزوین.
68- شریعتی، علی، اسلام شناسی/ 308.
69- امینی، عبدالحسین، الغدیر، 7/ 312-329؛ به نقل از تفسیر قرطبی (17/ 307)، تفسیر زمخشری (3/ 173)، نوادر الاصول (121) و تفسیر آلوسی (28/ 36).
70- شریعتی، علی، اسلام شناسی/ 382.
71- اسناد این ماجرا نزد فریقین صحیح و متواتر است.
72- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه 9/ 195.
73- امینی، عبدالحسین، الغدیر، 6/ 388-353.
74- شریعتی، علی، اسلام شناسی/ 462.
75- مرحوم سیدعبدالله شبر در تتبع احادیث، عالمی بی بدیل و یگانه عصرش بود. از تألیفات مهم او سه دوره تفسیر قرآن مجید و فقه مبسوط است که همه گواه بر تبحر و تقدم او در علوم هستند.
767- مرحوم علامه امینی در مجلد هفتم الغدیر به عنوان نمونه چهل حدیث معتبر از طرق خاصه و عامه در این موضوع آورده است.
77- انفال/ 74.
78- شبّر، سید عبدالله، حق الیقین/ 100.
79- همان/ 134.
80- مرحوم علامه مجلسی نیز در در ابتدای کتاب حق الیقین خویش، این مطالب را متذکر شده است.
81- آیه الله سید عزالدین زنجانی در مصاحبه ای این فراز شریفه از زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام): «اَشهَدُ أنَّکَ طُهرٌ طاهِرٌ مُطَهَّرٌ مِن طُهرٍ طَاهِرٍ مُطَهَّر» را دال بر رتبه و منزلتی بالاتر از عصمت برای حضرت ابوطالب(علیه السلام) می داند (مجله مکتب وحی، شماره1، ص10). همانگونه که قرآن مجید مهیمن بر کتب انبیای سلف است، زیارات هم مشتمل بر معارف و معتقدات و آموزش سایر کمالات و مهیمن بر احادیث ساختگی مکتب خلافت و روزنامه نگاران بنی امیه و بنی عباس- که خود را مورخ جا زده اند-می باشد. در شناخت کتب تاریخ و تراجم این نکته مهمی است که ابوسفیان، معاویه، مروان و مروانیها و افراد دیگری از این سنخ- که به قول نویسنده العتب الجمیل: «ممن لو مزجت ذرّه من قبائحهم علی البحار لأنتنت»- همه در رجال عامه توثیق شده اند؛ ولی فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امام جعفر بن محمد الصادق(علیه السلام) که رتبه علمی ایشان نزد عامه و خاصه روشن است، توثیق نشده است!
82- مورخ و رجالی دیگر عامه، صاحب الکامل و اسدالغابه، در کتاب اخیر- در شرح حال صحابه- حتی از معاویه نام می برد؛ اما از حضرت ابوطالب(علیه السلام) به عنوان یک مسلمان هم نامی به میان نمی آورد؛ زیرا به زعم باطل او حضرت ابوطالب(علیه السلام) مسلمان نبوده است! جالب آن که شیخ منصور ناصف- که پنج کتاب از صحاح سته را با عنوان التاج الجامع للاصول جمع کرده است و بزرگان علمای الازهر نیز تقریط های بلندی بر این کتاب نوشته اند- درباره طلحه (دشمن، محارب و مبغض مولی الموحدین(علیه السلام) می نویسد: «استشهد الی الجنه» (ناصف، منصور، التاج الجامع للاصول، 5/ 317). طلحه همان کسی است که فتنه جمل را به راه انداخت و با امیرالمؤمنین(علیه السلام) جنگید؛ مجسمه ایمان و حامی صاحب رسالت عظمی، جناب ابوطالب(علیه السلام) می نویسد: «فی ضحضاح من النار» ! (همان، 5/ 436).
83- شریعتی، علی، اسلام شناسی/ 375-378.
84- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 20/ 8.
85- همان، مجلد چهارم.
86- عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، 7/ 83.
87- در مورد شناخت کامل او ر. ک: صباغی، یوسف، بررسی رجال صحیحین؛ قرنه الجزایری، عبدالباقی، المغیره بن شعبه.
88- شریعتی، علی، اسلام شناسی/ 441.
89- بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع و الصحیح، ح 4458 و ح 6886؛ قشیر نیشابوری، حجاج بن مسلم، الجامع الصحیح، ح2213.
90- مانند: انعام: انعام/ 164، اسرا/ 15، فاطر/ 18، زمر/ 7 و نجم/ 38.

منبع مقاله:
فصلنامه تخصصی امامت پژوهی4، زمستان 1390.