نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 


بی اغراق ایرانیان، چه پیش از اسلام در عهد باستان و چه پس از آن یکتاپرست بودند و در زمره نامورترین مردم متدیّن جهان. آنان همواره از آلودگی بت پرستی و کافر مسلکی در حوزه فرهنگی پیراسته بودند.
همه آثار و شواهد تاریخی و فرهنگی و هنری مردم این سرزمین بر سابقه دین داری و باور توحیدی آنها صحّه می گذارد.
این عبارت به جا مانده از وندیداد، یگانه پرستی ایرانیان را اعلام می کند:
ای آفریننده جهان مادّی، ای یگانه مقدّس، چهارمین مکانی که زمین شاد و خوشبخت است، کجاست؟ خداوند فرمود: آنجایی که گلّه ها و رمه ها روزبه روز به حدّاکثر رسند. (1)
هرودوت، مورّخ یونانی، قریب به پانصد سال پیش از میلاد حضرت مسیح (علیه السلام) (484 ق.م.) درباره ایرانیان می نویسد:
ایرانیان برخلاف ما یونانیان عقیده به چند خدا بودن دنیا ندارند. در نتیجه معابد و منابر مختلف برای خدایان نیز ندارند. آنان پرستش چندین خدا را که در «مصر» و «یونان» امری رایج است، مایه حماقت می دانند. به اعتقاد من این تفکّر از آنجا سرچشمه می گیرد که ایرانیان خدا را مانند ما دارای جسم نمی دانند... .
در کتیبه ها و سنگ نبشته های بسیاری که در «همدان»، «پاسارگاد»، «شهر پارسه»، «قصروان» در «ترکیه» و... موجود است، بر یگانگی خداوند تأکید شده است.
در سنگ نبشته خشایارشاه در «گنج نامه همدان» و به سال 490 پیش از میلاد حضرت مسیح (علیه السلام) آمده است:
خدای بزرگ است اهورامزدا؛ خدایی که بزرگ ترین خدایان است که زمین را آفرید که آن آسمان را آفرید که مردم را آفرید که شادی را برای مردم آفرید که خشایارشاه را شاه کرد.
از این عبارات است که وُلْتِر (2)، فیلسوف فرانسوی (1694-1778م) درباره ایرانیان می نویسد:
ایرانیان نخستین قومی بودند که به وجود خدای یکتا، شیطان، بهشت، معاد، برزخ و دوزخ پی بردند و ایمان آوردند. سپس این افکار را بر سراسر جهان گستردند و از این راه در تکامل و تحوّل ادیان تأثیرگذار شدند.
و هم او می نویسد:
ایرانیان هرگز آتش پرست نبوده اند؛ بلکه نادانی و غرض ورزی اروپاییان ایشان را به آتش پرست بودن در پیش از اسلام متّهم کرده است. موبدان منشأ اهریمن را نمی پرستیدند. در نظر آنان اهریمن، همچون شیطان در نظر ما بوده است.
در دومین کنگره بین المللی مهرشناسی، اُوْگوبِیانْکِی (3) مقاله ای در مسئله یکتاپرستی ایرانیان ارائه کرده و در آنجا اعلام داشت:
پادشاهان آغازین هخامنشی نه نامی از میترا می برند و نه غیر از اهورا مزدا نامی از ایزدی دیگر و همه دیوها را نیز محکوم می کنند. کلّ نظام اهورا مزدایی در یک پارچگی و بی نیازی و یکتایی او با موجودات وابسته اش است. (4)
به گفته استاد شهید مطهّری، درباره زرتشت پیغمبر مَزْدیَسْنا و کتاب «اوستا» که کتاب مقدّس مزدیسنا به شمار می رود، مجهولات زیاد است. درباره زمان زرتشت از ششصد سال پیش از میلاد مسیح (علیه السلام) تا شش هزار سال پیش از میلاد مسیح (علیه السلام) اختلاف است و محققان غالباً او را یک شخصیّت تاریخی و واقعی می دانسته و غالباً محلّ تولّد او را «آذربایجان» و زمانش را حدود 600 سال قبل از میلاد مسیح (علیه السلام) می دانند. (5)
بعضی معتقدند که اوستا در دوره هخامنشی مدوّن بود و با حمله اسکندر از میان رفته یا اسکندر آن را سوزانده است؛ البتّه معروف میان مورّخان شرقی همین است که اسکندر اوستا را سوزانده است. در دوره اشکانی، مجدّداً درصدد جمع آوری اوستا برآمدند؛ ولی قدر مسلّم این است که در آغاز ظهور ساسانیان اوستا مرتّب و مدوّن نبوده است و به دستور اردشیر، یکی از روحانیان زرتشتی از نو اوستا را مرتب می سازد.
همه کسانی که زرتشت را یک شخصیت حقیقی و تاریخی می دانند، اعتراف دارند که زرتشت در جامعه خود، اصلاحات اقتصادی، اعتقادی و اجتماعی به عمل آورد.
زرتشت تنها به پرستش اهورامزدا دعوت می کرده است و دیوان را پلید و ملعون و غیرقابل پرستش می دانسته است. (6)
در گذر سال ها و قرون، در میان همه اقوام، به دلیل بروز التقاط و اختلاط، بسیاری از آموزه ها و معتقدات دچار انحراف شده است. ظهور و بروز اصلاحگران نقش عمده ای را در بازگرداندن مردم به شاهراه و اصول ایفا کرده است؛ اگرچه طیّ بیش از سه هزار سال، فِرَق و مذاهب مختلفی در میان اقوام مختلف و از جمله «ایران» عصر هخامنشی، ساسانی و حتّی بعد از آنها ظهور و افول نموده؛ امّا رگه ها و نشانه های پرستش خالقی آسمانی و باور به توحید و پرستش خدای واحد را در آثار برجا مانده از ایرانیان قدیم و حدّاقل از زمانی که شهرنشینی و سکنا را بر کوچ و بیابانگردی ترجیح دادند، می توان مشاهده کرد.
نگارنده قصد تفحّص و پژوهش در ادیان و مذاهب «ایران» از اعصار گذشته تاکنون را ندارد؛ اما می خواهد با ذکر شواهدی، متذّکر وجود جریان و جهان بینی توحیدی و باور به خالق یکتای آسمانی در کارنامه باستانی ایرانیان شود.
مرحوم استاد پورداوود و دکتر معین که در زمره محقّقان ایرانی درباره «ایران» باستان و مذاهب آنان شناخته می شوند نیز مدّعی هستند که:
آیین حقیقی و اصلی زرتشت را باید در گاتاها جست، چه بعدها به مرور تصرّفاتی در آنها کردند و به خصوص آیین زرتشتی دوره ساسانی از مبدأ خود بسیار دور گردید. (7)
گاتاها از لحاظ تاریخی و انتساب به زرتشت، معتبرترین قسمت های اوستاست. قراین زیادی در دست محققان است که همه یا قسمتی از گاتاها که به صورت شعر و مناجات ادا شده، سروده خود زرتشت است و هم معقول ترین همه آنهاست. (8)
مراجعه به «گاتاها» حاکی از آن است که از یک هزار و دویست سال قبل از آشنایی ایرانیان با اسلام، آنان از طریق آیین زرتشت حامل باوری توحیدی بودند. به قول شهید مطهّری:
آنچه درباره زرتشت محقّق است، این است که به توحید در عبادت دعوت می کرده است. اهورا مزدا که از نظر شخص زرتشت نام خدای نادیده خالق جهان و انسان است، تنها موجودی است که شایسته پرستش است. زرتشت که رسماً خود را مبعوث از جانب اهورا مزدا می خوانده، مردم را از پرستش دیوها که معمول آن زمان بوده، نهی می کرده است. (9)
تشخیص میزان انطباق و یگانگی باور توحیدی ارائه شده به وسیله کتاب وحی و کلام نبیّ اکرم (صلّی الله علیه و آله و سّلم) با همه آنچه که نزد منابع دینی و اوّلیه زرتشتی موجود بوده است، کار ساده ای نیست؛ امّا به هر روی، در میان ایرانیان پرستش اهورا مزدا به عنوان خالق یگانه شایسته پرستش، معمول بوده است.
محمّد جریر طبری، صاحب «تاریخ طبری» درباره شاهنشاهان باستانی ایران می نویسد:
شاهنشاهان باستانی [اساطیری] ایران از کیومرث تا بیشتاسب، اکثراً با دادگری فرمانروایی کردند؛ امّا از بیشتاسب تا زمان ما فرمانروایی به وسیله دادگری و نظام دینی زرتشتی هر دو اداره می شد.
حکیم طوسی،‌ روایتگر بن مایه باورهای گذشته و باستانی ایرانی است. وی در ماجرای بر تخت نشستن بهرام گور از زبان وی می سراید:

چنین گفت بهرام کای سرکشان
ز نیک و بد روز دیده نشان

همه بندگانیم و ایزد یکی است
پرستش جز او را سزاوار نیست

سه دیگر چو بنشست بر تخت گفت
که رسم پرستش نباید نهفت

به هستی یزدان گواهی دهیم
روان را بدین آشنایی دهیم

بهشت است و هم دوزخ و رستخیز
ز نیک و ز بد نیست راه گریز

کسی کو نگردد به روز شمار
مر او را تو با دین و دانا مدار (10)

وجوه مختلف تفکّر توحیدی را در آثار کهن و باستانی ساکنان این سرزمین می توان دید. اهل فضل و دانش می دانند که «شاهنامه» پیش از آنکه در قالب اثر سترگ فردوسی طوسی به رشته کلام منظوم و مثنوی کشیده شود، در قالب حکایات و شاهنامه ها در میان ساکنان عصر باستان جاری و با حیات فرهنگی و تربیتی آنها همراه بوده است.
می توان گفت شاهنامه حکیم طوس، حاصل جمع شاهنامه های عصر کهن است که توسط فردوسی به رشته نظم کشیده شده است.
«معاد اندیشی و مرگ آگاهی» یکی از وجوه مهمّ تفکّر دینی و توحیدی است که به عنوان یکی از ارکان اصلی اندیشه و دیدگاه فردوسی در شاهنامه عرضه شده است.
همین وجه از تفکّر است که زمین و دنیا را زیر پای مردان مرد سست می کند تا مجال دلاوری، رادمردی، گریز از خودپرستی و بالأخره پشت پا زدن به دنیا را بیابند. از همین روست که در فرهنگ و ادب این مردم، از میانه مرگ، نهال زندگی سر برمی آورد.
مرگ بر آنها، دروازه ای به سوی عالم ماورایی می گشاید. پرده ای که در وقت معلوم بالا می رود تا رازهای پنهان و سر به مُهر مکشوف آدمیان شود.
ورود فردوسی به ماجرای رستم و سهراب و مطلع این دفتر، خواندنی است.

اگر مرگ داد است بیداد چیست
ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟

از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر تو را راه نیست

همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز

به رفتن مگر بهتر آیدش جای
چو آرام گیرد به دیگر سرای

دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک

چنان دان که دادست و بیداد نیست
چو داد آمدش بانگ و فریاد نیست

دل از نور ایمان گر آکنده ای
تو را خاموشی به که تو بنده ای

به این کار یزدان تو را راز نیست
اگر جانت با دیو انباز نیست

به گیتی در آن کوش چون بگذری
سرانجام نیکی بر خود بری (11)

از همین جا، زندگی، جهان و انسان همه معنی خود را در منظومه کهکشان دریافت معنوی انسان ایرانی باز می یابد.

جهان، صحنه ای که انسان در آن به ایفای نقش می پردازد تا سرانجامی مملوّ از نیکبختی را از آنِ خود سازد و با گذار از دروازه مرگ، همه راز و حقیقت هستی مکشوف وجودش شود. مشی در میان زمین با گذار از دروازه ای که از «خالق هستی، جهان، انسان و مرگ» تعریفی متعالی، رازواره، مقدّس و معنوی می دهد، انسان را به عالمی قدسی پیوند می دهد و به همه کردار و گفتارش رنگ و بویی قدسی می بخشد.
بی گمان این گونه نگریستن، به فرزند آدمی درسی خردمندانه می دهد تا چون فرزانگان در عرصه گیتی از رویدادها بگذرد و با نیرومندی جسم و جان، سرانجامی فرخنده را از آنِ خود سازد.
گزنفون، (12) اشراف زاده یونانی که به سال 431 پیش از میلاد مسیح (علیه السلام) متولّد شد و در مدرسه و مکتب سقراط درس آموخت، در اثری که به نام «زندگی نامه کورش» مشهور است، درباره اطفال پارسی می نویسد:
اطفال پارس برای آموختن عدالت و انصاف به مکتب می روند و از قرار معلوم همان طوری که در ممالک ما، اطفال را برای تعلیم ادبیات به مکتب می فرستند، در پارس نیز اطفال را برای آموختن عدالت و انصاف به مکتب می فرستند. (13)
او در همان اثر می نویسد:
در پارس تصوّر می کنند، آدم حق ناشناس از خداوند غفلت می کند.
مرتضی راوندی درباره اهمّیت عدالت از کورش به نقل از استادش آورده است:
عدالت آن است که به مقتضای قانون و حق باشد و هرچه از راه حق منحرف شود، ستم و بی عدالتی است و قاضی عادل آن است که فتوایش به اعتبار قانون و مطابق حق باشد. (14)
شاید بتوان گفت که بن مایه باور مردم این سرزمین با رویکرد ویژه معنوی متّکی بر «خداباوری، مرگ اندیشی و فانی شناختن جهان مادّی»بوده، «خردورزی»، جانِ فرهنگشان و «دانش اندوزی و راستی»آیینشان می باشد.
در این منظومه زیبا، انسانِ مرگ اندیش، بر صحنه جهان فانی وارد می شود، دانش می اندوزد و به اتّکای خرد،‌ آیین راستی پیشه می کند تا امکان درک سعادت آن جهانی را فراهم آورد.
از همین جاست که تنومندی جسم در سوارکاری و تیراندازی و کشتی حاصل می آید. شاید که پهلوان این صحنه از قبیله جوانمردان اهل فتوّت شود.
گزنفون می نویسد:
ایرانیان به فرزندان خود سه چیز می آموزند: سوارکاری، تیراندازی و راستگویی.
کریستین سن،‌ ایرانیان را به خاطر داشتن سه عنصر «پهلوانی، دانایی و پارسایی» می ستاید؛ امّا سخن حکیمانه افلاطون جامع تر از سخن همگان توصیف گر پارسیان می شود:
پارسیان ذاتاً دادگرترین، میانه روترین و دلیرترین مردمان هستند. آموزگار نخست به آنان تعالیم زرتشت را آموزش می دهد. آموزگار دوم، دادگری و روش نیک در سراسر زندگی را به آنان آموزش می دهد، آموزگار سوم، میانه روی، دوری کردن از خوی خودپرستی و چیره شدن بر شهوات و امیال شخصی را به آنان آموزش می دهد. آموزگار چهارم، دلیری و قدرت را به آنان آموزش می دهد. (15)
در این گفتار، ایرانیان در سه ساحت تو در توی «فکری، فرهنگی و عملی» نشان داده شده اند.
مردمی دیندار، دادگر و راست کردار، میانه رو دوری گزیده از خودپرستی که با پای گذاشتن بر شهوات، دلیری و قدرت را از آنِ خود ساخته اند.
کسی که اندیشه و گفتار و کردارش از روی خرد پاک و برابر آیین اهورایی باشد، پروردگار دانا به او نیروی معنوی شجاعت و رسایی تن و روان خواهد داد.
به تأیید همه مورّخان و فرزانه مردان شرقی و غربی، تاریخ حیات بشر، هیچ قومی را نمی شناسد که جمله این ویژگی ها را در خود متجمّع و درباره آن آگاهی و بصیرت داشته باشد.
بشود که همه از بهترین دانش و خرد آگاه شویم؛ زیرا دانش و خردی که اهورا مزدا به ما می آموزد، بی گمان مقدّس و سودمند است. (16)
کلام خودم را در این بخش با ذکر عباراتی از «گات ها» و «مینوی خرد» به پایان می برم تا خلاصه همه دریافت های تجربه شده ساکنان سرزمین دل و جان، «ایران»، بیان شود. همه آنچه که آنها، در طیّ قرون آن همه را به تجربه نشستند، به استنادش منظومه ها ساختند و با حکایات و ضرب المثل ها و آموزه های معلّمان، به نسل های بعدی منتقل کردند تا در آستانه بعثت پیامبر آخرالزّمان (صلّی الله علیه و آله و سّلم)، «ایران» و ایرانی به دامان اسلام و به عبارتی به گردونه تقدیر الهی ویژه ای وارد شود که او را برای طیّ مراتب عالی و کامل تر تحت نظر و آموزه های خاندان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سّلم) آماده کند و پیرایه های کثیف مانده از جهل و خرافه را از جسم و جان آنها بشوید.
کیست که از نخست راستی را آفرید؟ کیست که خورشید و اختران را آفرید؛ کیست که ماه به نیروی او به در شود و آنگاه دوباره هلالی می گردد.
کیست آن هنرمندی که روشنایی و تیرگی، خفتن و برخاستن را آفرید؟ ... کیست که آب و دریختان را آفرید؟ کیست که به ابر و باد جنبش داد؟ کیست که بامداد و نیم روز را آفرید تا مردم را به هنگام کار بخوانند؟ من بدین همه چیزها تو را شناختم. ای فردا! ای آفریننده همه چیزها به یاری روان فرخنده. (17)
آهنگ و مفاهیم مندرج در عبارت زیر که از «مینوی خرد» درباره جنگیدن علیه بدی و زشتی بیان شده، آهنگ کلام آسمانی ائمّه دین (علیهم السلام) و مفاهیم بلند مندرج در احادیث را متبادر به ذهن می سازد.
تواناترین کس آن است که با هوا و هوس جنگیده و این پنج عیب را از خود دور دارد: حسد و آز، خشم، هوس، ننگ و ناسپاسی. (18)

پی نوشت ها :

1. فرگرد سوم، قسمت یکم، فقره 5.
2. Voltaire
3. Ugo Bianchi
4. دین مهر در جهان باستان، مجموعه گزارش های دومین کنگره بین المللی مهرشناسی،‌ مترجم مرتضی ثاقب، صص 68-69.
5. حدود 2600 سال قبل از امروز.
6. خدمات متقابل اسلام و ایران، صص 185-186.
7. مزدیسنا و ادب پارسی، ص 198.
8. خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 187.
9. همان، صص 195-196.
10. شاهنامه، بر تخت نشستن بهرام گور.
11. شاهنامه حکیم طوسی، دفتر رستم و سهراب.
12. Xenophon
13. گزنفون، تربیت کورش، ترجمه دکتر بهمن کریمی، ص 8.
14. راوندی، مرتضی، سیر قانون و دادگستری در ایران، نشر، ص 11.
15. افلاطون، کتاب الکبیادس یکم.
16. سپنتمدگات، یسنای 48، بند 3.
17. ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، صص 457-456.
18. دینشاه، ایرانی (سلیستر)، اخلاق ایران باستان، مینوی خرد، ص 75؛ مینوی خرد، باب 41، پرسش 40، فقره 9-11.

منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، دانشستان سرزمین های درگیر در واقعه ی شریف ظهور، ج 1، تهران: موعود عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، دوم