خاطراتی از نماز و نیاز شهدا
گریه های دیدنی
خاطراتی از نماز و نیاز شهدا
گنج سعادتشهید اسماعیل دقایقی
شب جمعه ای از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت سه، از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشم هایم را که باز کردم، شهید را دیدم که چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن صحنه ی زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشا شدم. وی با قرائت زیارت عاشورا بر این سوز و گداز افزود. وقتی که به سجده رفت و زیارتش را با این ذکر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین...) ادامه داد، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی غبطه خوردم.
او به همه ی مجاهدین نگاه یکسانی داشت. هر کدام از آنان را برای شناسایی و کسب اطلاعات به همراه خویش می برد و در مناطق پیش بینی شده از نقطه نظرشان بهره می گرفت. حتی گاه - گاه با خودروی آنان بدین کار می پرداخت.
هنگامی که من و دو تن ا ز برادران، هم گام با او به منطقه ی «رشاد» رفتیم، نیمه شبی از چادر بیرون رفتم. در آن خلوت شب، صدای مویه و زاری کسی توجه مرا به خود جلب کرد. جلوتر که رفتم، آقا اسماعیل را دیدم که به نماز ایستاده است و با گریه های پرسوز و خالصانه اش نماز شب می خواند و در ساحل معشوق بی زوال، آرام می گیرد:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
در اهواز بودیم و در کانتینری به بحث و بررسی پدر و هم رمزمانش روی نقشه عملیاتی گوش می دادم. گه - گاه هم، نقشه و انگشت اشارت پدر را تماشا می کردم. با آن که کودک بودم و از این نکته ها و تحلیل ها سر در نمی آوردم، ولی باز پدرم به گونه ای حرف می زد که من متوجه نشوم و چیزهایی را از من پنهان می کرد.
بعضی وقت ها هنرمندانه و با لطافت، مرا بیرون از آن جا می فرستاد تا به اصول نظامی گری و حفظ اسرار- حتی در نظرگاه کودکان - وفا کند.
در یکی از روزها، من در کنار او و دوستانش سرگرم بازی بودم. ناگهان آوای خوش اذان ظهر از گلوی پیرمردی وارسته برخاست. پدرم بی درنگ آستین ها را جهت وضو بالا زد و کار روی نقشه را رها کرد. هر چه دوستانش گفتند: «اندکی صبر کن تا از بحثمان نتیجه ای بگیریم.» و چنین و چنان، وی نپذیرفت.
در پاسخ آنان گفت: «نه! وقت نماز است. هرچه هم اصرار کنید، نمی شود؛ نماز مهم تر است.»
به هر حال، آنان هم اجابت کرده و برای نماز آماده شدند.
او در تعارفات معمول برای امامت جماعت، بدون فوت وقت و از بیم محروم شدن از آن فیض جلو می رفت و نماز جماعت را اقامه می کرد.
گلبانگ موذن رسد از مأذنه برگوش
یعنی بشتابید که هنگام نماز است
سجاده گشایید که زین فرش معلاّ
تا عرش برین سوی خدا دست دراز است
در عملیات قدس چهار پس از شروع عملیات و آغاز درگیری، زمانی که شب از نیمه گذشته بود، زیر بمباران و آتش شدید دشمن، شهید اسماعیل دقایقی فرمانده ی دلاور لشکر بدر را دیدم که در قایق ایستاد و نماز شب خواند:
هر که هم چون صبحدم دارد هوای نیمه شب
گرد غم از دل زداید با صفای نیمه شب
گر وصال دوست خواهی، یک زمان از کف بده
گریه های نیم روز و ناله های نیمه شب(1)
دغدغه های نماز شب
شهید مرتضی آوینیشهید آوینی همیشه وضو داشت. چون همه ی کارهایی را که انجام می داد. به عنوان عبادت تلقی می کرد. همیشه دغدغه ی نماز شب داشت؛ مثل انتظاری که برای ادای نمازهای واجب می کشید. نیمه های شب که می شد، از خواب می پرید.
در آخرین لحظات عمرش که خون زیادی از او می رفت، این دعا را مرتب زمزمه می کرد: «اللهم اجعل مماتی شهاده فی سبیلک» (خدایا مرگ مرا شهادت در راه خودت قرار بده!).(2)
گریه های دیدنی
شهید مرتضی جاویدیدر طول چند سالی که خداوند توفیق داد از نزدیک در خدمت مرتضی باشم، هیچ وقت به یاد ندارم که هنگام اذان و وقت نماز برسد و او در حال نماز نباشد. وقت نماز که می شد مرتضی وضو نمی گرفت، چون دائم الوضو بود.
همیشه دیگران را دعوت به نماز جماعت می کرد. نیمه های شب که می رسید، نماز شب و گریه های او دیدنی بود.
او که فرماندهی لایق بود، در عزداری ها با پای برهنه شرکت می کرد و گردان را هم در مراسم شرکت می داد و با نظم و ترتیب خاصی بچه های گردان را به نوبت به زیارت امام رضا (علیه السلام) می فرستاد.(3)
تعلیم یا تنبیه؟
شهید محمد ملوتیدر آخرین اعزامی که با محمد به جبهه داشتیم، او مسئولیت فرماندهی یک دسته را بر عهده داشت. او نیروهای خود را به گونه ای برای عملیات کربلای 5 آماده می کرد که همیشه نیروهایش از بهترین نیروهای گردان بود.
یک شب که از رزم برگشته بودیم، محمد تصمیم گرفت عده ای از افراد دسته را که در ستون، بی نظمی کرده بودند. تنبیه کند. آن ها را به خط کرد و به پشت چادر برد. ما فکر کردیم که به آن ها تمرین های سختی مانند سینه خیز می دهد، اما او تعلیم را بر تنبیه ترجیح داد و به همه ی آن ها نماز شب می آموخت.
وقتی بچه ها برگشتند، قدری که گذشت دیدیم همه ی آن ها به نماز شب ایستاده اند.(4)
نخلی سوخته
شهید حاج کاظم یوسف صنعتی
همه ی بچه های گردان او را به اخلاص در عمل می شناختند. خلوت نماز شب های او در جای جای جبهه ها نام حاج کاظم را با معنویت درآمیخته بود.
آن شب در گرماگرم عملیات کربلای 5، زمانی که بارش گلوله ها زمین را زیر گام های رزمندگان می لرزاند، گویا که یوم القیامه بر پا شده بود. هر کس به دنبال سنگر و جان پناهی بود. در اوج تاریکی شب در لحظاتی که در زیر نور منوره ها چهره ها شناخته می شد، به کنج نخلی سوخته خیره شدم. حاج کاظم یوسف صنعتی باز هم در حال خواندن نماز شب بود.(5)
برکت مناجات
شهید حسین ناروییسال 67 که عراق به شلمچه حمله کرد، یک تیپ کماندویی دشمن موفق شد قسمتی از نیروهای اسلام را به محاصره ی خود درآورد.
ساعت حدود چهار نیمه شب بود. دشمن از تعداد دقیق بچه ها مطلع نبود. و از طرفی مهمات ما در خط رو به اتمام بود. در گرماگرم دفع پاتک عراق، چشمم به حسین نارویی افتاد که گاهی به عنوان کمک تیرانداز به تیربارچی کمک می کرد و گاهی هم خود پشت تیربار می نشست و قلب مزدوران عراقی را نشانه می گرفت. او نماز ضبح خود را در محاصره ی دشمن چنان با آرامش و وقار خواند که مایه ی تعجب همگان شد.
حسین بعد از نماز دست به دعا برداشت و پس از دعا پشت تیر بار نشست. هنوز لحظاتی نگذشته بود که صدای شهادتین او بلند شد. درحالی که مشغول بستن زخم عمیق او بودیم، صدای تکبیر برادران ما شنیده شد که حکایت از شکستن محاصره ی دشمن بعثی می کرد.
لحظاتی بعد، او به آسمان پرکشید. گر چه از برکت مناجات مخلصانه اش هم خود به بهشت رفت و هم حلقه ی محاصره شکسته شد.(6)
اولین شهید
شهید تقی نوریدر بحبوبه ی عملیات، نماز خواندن؛ آن هم در منطقه ای مثل شملچه بسیار دشوار بود. ولی او با اندک آبی که در قمقمه اش وجود داشت، وضویی عارفانه ساخت و در قنوت شاید نیم ساعت با خدای خود به نجوا پرداخت. اولین کسی که در عملیات شهید شد، همین برادرمان تقی نوری بود.(7)
دارو
شهید مجتبی صاحب زمانیاوایل شب آمد داخل چادر ما و گفت: «چه کسی امشب ساعت دو نگهبان است؟»
گفتم: من.
گفت: «اگر زحمتی نیست، مرا بیدار کن! باید داروهایم را بخورم.»
ساعت دو به چادرشان رفتم و دیدم که بچه ها بیدارند.
گفتم: آمده ام مجتبی را بیدار کنم دارویش را بخورد.
گفتند: «ما بیدار می کنیم.»
من برگشتم. فردای آن شب فهمیدم منظور شهید مجتبی صاحب زمانی از دارو، همان نماز شب بوده است.(8)
در لا به لای کلمات
شهید نادر عبادی نیاآن روز صبح با آن که بچه ها صفوف نماز را مرتب کرده و فقط منتظر آمدن او بودند، در گوشه ای روی خاک به سجده افتاده بود و گریه می کرد. جلو رفتم و گفتم: حاج آقا! وقت نماز صبح است و بچه ها منتظرند.
اما او از آمدن خودداری کرد و گفت: «چگونه من پیش نماز این بچه ها شوم در حالی که آن ها دیشب نماز شب خوانده اند و من در خواب غفلت به سر بردم.»
بعداً در لابلای کلمات خالی از ریایش این گونه فهمیدم که به جز آن شب هیچ گاه نماز شب او قضا نشده بود. او طلبه ی جوان گردان غواصی، شهید نادر عبادی نیا بود.(9).
جواب سؤال
شهید حاج کاظم یوسف صنعتیشب عملیات کربلای 5 در گرماگرم نبرد، از برادر مخلص شهید حاج کاظم یوسف صنعتی که از مسئولین شهر همدان بود، سؤالی پرسیدیم، اما او جواب نداد. بعداً در مورد علت این کار از او پرسیدیم. شهید صنعتی در پاسخ گفت: «داشتم نماز شب می خواندم.»(10)
پیوند عاشق با معشوق
شهید حسن ترکبعد از یک شناسایی سخت و سنگین، در حالی که شهید حسن ترک و دو نفر از بچه های واحد اطلاعات در درگیری به شدت مجروح شده بودند، به عقبه رسیدیم.
تا طلوع ده دقیقه بیش تر نمانده بود و آمبولانس هم در مقر جهت انتقال مجروحین آماده بود. حسن با آن که از ناحیه پهلو و صورت زخم برداشته بود، تیمم کرد و بدون توجه به اصرار بچه ها که می گفتند: «باید سریع به عقب برگردی و یا حداقل در آمبولانس نماز خوف بخوانی» با آرامش عرفانی مشغول خواندن نماز صبح شد و جلوه ای دیگر از زیباترین جلوه های پیوند عاشق با معشوق را در برابر دیدگانمان ترسیم نمود.(11)
در روشنایی شمع
شهید محمد بروجردیاز این که صبح ها برای نماز برنمی خاست، خیلی ناراحت بودم. یک شب او را دیدم که از چادر خارج شد. به او مشکوک شده و تعقیبش کردم. دیدم وارد خرابه ای شد، شمعی روشن کرد و مشغول به خواندن نماز و زیارت عاشورا شد. بعد از اذان هم نماز صبحش را خواند. و قبل از این که کسی بیدار شود، به چادر برگشت و خوابید. این تنها یکی ازخصلت های شهید بروجردی بود.(12)
پی نوشت ها :
1- بدرقه ماه، صص 138و 136و 130-129و 87.
2- سرودهای سرخ، ص 119.
3- سرودهای سرخ، ص 118.
4- سرودهای سرخ، ص 118.
5- یک جرعه آفتاب، ص 43.
6- سرودهای سرخ، ص 123.
7- یک جرعه آفتاب، ص 38.
8- یک جرعه آفتاب، ص 40.
9- یک جرعه آفتاب، ص 31.
10- یک جرعه آفتاب، ص 28.
11- یک جرعه آفتاب، ص 16.
12- یک جرعه آفتاب، ص 13.
- ، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس، (14)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}