نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 

«ایران» و ایرانیان بر اسلام آغوش گشودند و به زودی تمامی تجربه های فرهنگی و تمدّنی خود را در خدمت به اسلام و تفکّر و فرهنگ آن در کار وارد کردند؛ به عبارت دیگر، اسلام در «حجاز» متولّد و بخش بزرگی از ساحات فرهنگی و تمدّنی آن در ایران به برگ و بار نشست.
وجوه مختلف تأثیرگذاری و خدمات ایرانیان به اسلام را در موارد زیر می توان خلاصه کرد:
1. انتشار و گسترش اسلام در اقصا نقاط جهان؛
2. نشر و توسعه معارف (فقه، کلام، فلسفه، نجوم، تاریخ و...)؛
3. پرورش وجوه فرهنگی و تمدّنی اسلام؛
4. تربیت نخبگان در حوزه های مختلف علمی و عملی.
در مراحل اوّلیه ورود اسلام به «یمن»، خاندان های ایرانی، همچون ابناء و احرار، نقش اصلی را در آشنا شدن اهالی یمن با اسلام ایفا کردند. از آنجا که ایران به مثابه دروازه فراخ و مهمّی برای ورود به شبه قارّه «هند»، «چین» و «آسیای شرقی» شناخته می شد، آغوش گشودن ایران بر روی اسلام، مسیر نفوذ آن به این منطقه بزرگ و به عبارتی نیم کره شرق تا منتها الیه چین را هموار ساخت. بر هیچ مورّخ و اندیشمند منصفی پوشیده نیست که دست عنایت خداوندی از ایران عاملی ساخت تا عموم ساکنان «هند»، «چین»، «جزایر اقیانوس هند»، «مالزی»، «اندونزی» و «ترکستان» از طریق «ایران» و حتّی زبان فارسی با اسلام و فرهنگ آن آشنایی پیدا کنند. از همین رو زبان دینی ساکنان این مناطق بزرگ از گذشته های دور، زبان فارسی بوده است.
در اصل ایرانیان تنها بخشی از دَیْن خود را به اسلام ادا کردند، خدا می داند اگر توفیق درک اسلام برای ساکنان این سرزمین اتفاق نمی افتاد، در سراشیب تند انفعال و پراکندگی عصر ساسانی چه بر سر ایران و ایرانیان می آمد.
ورود اسلام در آن عصر به ایران، به منزله نجات این کشور از افکار متشتّت، جدال فرقه ای و سیر دادن آن در مسیر اندیشه،‌ آرمان و مقصدی واحد و دریافتی مبتنی بر کلام آسمانی آخرین پیامبر آسمانی از کلّ هستی بود. جز این، اسلام مانع از نفوذ و توسعه مسیحیّت، در ایران شد. مقارن ورود اسلام به ایران، همه زمینه ها برای غلبه مسیحیّت بر صحن اندیشه و فرهنگ ایرانی فراهم آمده بود.
حذف موانع شکوفایی و مشارکت ایران در شکوفایی فرهنگ و تمدّن اسلام در اقصا نقاط جهان و برطرف شدن موانع رشد عمومی ایرانیان که به واسطه غلبه نظام طبقاتی ملحدانه عصر ساسانی رخ داده بود. جملگی باعث فراهم شدن موقعیّت هایی بودند که تنها از مسیر ورود به این سرزمین فراهم آمد. از همین مسیر به زودی و در قرون اولیه پس از هجرت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ایرانیان در هیئت و نقش معلّمان و مراجع علمی و فرهنگی جهان اسلام ظاهر شدند.

1- ستایش ایران و ایرانیان در قرآن و حدیث

سابقه باورهای دینی، فرهنگ و ادب و ویژگی های روحی فارسیان بر پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمّه هدا (علیهم السلام) پوشیده نبود، به جز این، اوّلین ایرانی که اسلام آورد و دست بیعت به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد؛ یعنی سلمان فارسی و پس از او سایرین از میان ابناء و احرار در «یمن» و «موالیان»، این مطلب را به اثبات رسانده بودند که ساکنان این سرزمین حامل اخلاقی حمیده و خویی قرین با جوانمردی اند. آنان در خود، شایستگی دست یابی به مراتب عالی معرفتی و اخلاقی را دارا هستند و نقش عمده ای را در سیر اکمالی اسلام، در وجوه مختلف تا آخرالزّمان و عصر ظهور ایفا خواهند نمود.
در تفسیر آیه «... و إن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبدِلْ قَوماً غَیرَکُم...» از سوره «محمد، آیه 38» که خداوند فرمودند:
«شما همان [مردمی] هستید که برای انفاق در راه خدا فرا خوانده شده اید. پس برخی از شما بخل می ورزند و هرکس بخل ورزد، تنها به زیان خود بخل ورزیده و [گرنه] خدا بی نیاز است و شما نیازمندید و اگر روی برتابید [خدا] جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود».
از پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره «قومی» که خداوند جایگزین می سازد، سؤال شد با دست مبارک به ران پای سلمان زده و فرمودند:
«به خدایی که جان من در دست قدرت اوست، اگر ایمان به کهکشان ها بستگی داشته باشد، مردانی از فارس به آن دست می یابند.» (1)
در همین باره، یعنی جای گزینی مردانی از فارس به جای اعراب، از امام ششم، حضرت صادق آل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال شد. فرمودند:
«وَ اللهُ أبْدَلَ خیْراً منْهُمْ، المَوالی؛ (2)
سوگند به خدا که بهتر از آنها را جایگزین فرمود، یعنی عجم را.»
به نقل از صاحب «تفسیر مجمع البیان» نیز از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:
«ای اعراب، اگر روی برگردانید خداوند قوم دیگری را جایگزین شما می گرداند؛ یعنی ایرانیان را.» (3)
در بیان و تفسیر آیه «یا اَیُّها الذینَ آمنوا مَن یَرْتَدَّ مِنکُم عَن دینِه فَسَوفَ یأتِی اللهُ بِقَومٍ یُحِبُهُم و یُحِبونَهُ أذِلَّهٍ علی المؤمِنینَ اَعِزّهٍ علَی الکافرینَ ...؛ (4)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هرکس از شما از دین خود برگردد، به زودی خدا گروهی [دیگر] را می آورد که آنان را دوست می دارد و آنان [ نیز] او را دوست دارند. [اینان] با مؤمنان فروتن [و] بر کافران سرفرازند».
از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره قومی که خداوند آمدنشان را وعده داده است، سؤال کردند. حضرت دست بر شانه یا گردن سلمان زده و فرمودند:
«هذا و ذوه؛ منظور این شخص و قوم او هستند».
آنگاه فرمودند: «اگر دین در ستاره ثریّا باشد و در آسمان ها قرار گیرد، مردانی از فارس آن را به دست خواهند آورد.» (5)
وقتی در تفسیر آیه «فإذا جاءَ وَعدُ اوُلاهُما بَعَثْنا علیکُمْ عِباداً لّنا اولی بَأْسٍ شدیدٍ؛ (6)
«هنگامی که نخستین وعده فرا رسد (و شما یهود دست به خونریزی و فساد بزنید) ما گروهی از مردان پیکارجو و رزمنده را بر شما می فرستیم و برای پیدا کردن مجرمان خانه های شما را جست و جو کنند و این وعده ای قطعی است».
از امام باقر (علیه السلام) درباره این قوم پیکارگر که یهود را سرکوب می کنند، پرسیدند، امام فرمودند:
«وَ هُمْ واللهُ اهل قُم؛ به خدا سوگند آنها اهل قم هستند.» (7)
امام ششم، امام صادق (علیه السلام) نیز در همین باره فرمودند:
«سوگند به خدا آنها اهل قم هستند.» (8)
مقام و موقعیت ایرانیان تا به آنجا قابل ذکر است که از آنان به عنوان «نگهبانان دین» یاد می شود.
مفسّران بزرگی در تفسیر آیه «فإن یَکْفُر بِها هوُلاء فقَدْ وَکَّلنا بِها قوماً لَّیسوا بِها بِکافِرینَ؛ (9)
«اگر این قوم نسبت به آن (هدایت الهی) کفر ورزند، کسانی را نگهبان آن ساخته ایم که نسبت به آن کافر نیستند». نقل کرده اند که منظور از «جمعیت نگهبان دین»، ایرانیانند. (10)
جمعی از ایرانیان در سفر حج به حضور امام باقر (علیه السلام) رسیدند و از ماجرای خواستگاری سلمان از دختر عمر پرسیدند، عمر از خواستگاری ناراحت شده بود، حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب به او فرمودند:
«آیا خرسند نیستی که سلمان به تو مشتاق شود و تو به او نزدیک گردی؟ سلمانی که بهشت مشتاق دیدار اوست و خداوند درباره سلمان و شما جمعیت قریش این آیه را نازل کرد.» (11) عمر گفت: ای رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)! منظور از گروه نگهبان دین کیستند؟ پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «هو و الله سلمان و ورهطه؛ سوگند به خداوند، این گروه نگهبان (دین) سلمان و قوم او هستند. اگر اسلام در لابه لای زمین گم شود، ایرانیان آن را می یابند و اگر اسلام در آسمان ها قرار گیرد، جز مردم ایران کسی به آن دست نیابد.»
عمر غمگین شد و برخاست و رفت. (12)
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرات ائمّه معصومان (علیهم السلام)، همواره مردم را متذکّر تعصّبات قومی و قبیله ای می ساختند تا مبادا این امر و افتخار جاهلی بدان به حقیقت دین و‌ آیین اسلام لطمه وارد سازد.
در جایی فرمودند:
«اَلا إنَّ العَرَبیهَ لَیْسَت بابٍ والدٍ ولکَنّها لِسانٌ ناطقُ فَمَنْ قَصُرَ بِهِ عَمَلُهُ لمْ یبلُغ بِه حَسَبُهُ؛
عربیّت پدر کسی به شمار نمی رود و فقط زبان گویایی است. آنکه عملش نتواند او را به جایی برساند، حسب و نسبش هم او را به جایی نخواهد رساند.» (13)
از همان روزهای آغازین طلوع خورشید اسلام، اعراب، به رغم آنکه «قرآن» در سرزمین «حجاز» نازل شده و پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن سرزمین مبعوث گردیده بود، در مواجهه با ایرانیان همه کین، حسادت و نفرت خود را ابراز داشتند و به جای انجام وظیفه و مأموریّت محوّله از سوی رسول خداوند (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، با تعصّب جاهلی رویارو با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرات معصومان (علیهم السلام) ایستادند. جای گزینی، حاصل و محصول عمل اعراب بود. این سنّت لایتغیّر خداوندی است که هماره مأموریّت را از ناسپاسان کاهل برداشته و امر مهمّ خود را به وسیله سایر اقوام به انجام می رساند؛ چنان که بنی اسرائیل را مبدّل و از فیض دست یابی به رتبه عالی خلافت و سکونت در سرزمین «موعود» بود، محروم ساخت.
روزی اشعث کندی متعصّب، در مسجد «کوفه»، تقرّب ایرانیان سرخ روی را به امام مسلمانان،‌ علی (علیه السلام) برنمی تابد و با گستاخی جمعیّت را لگدکوب کرده و خود را به امام می رساند و خطاب به ایشان می گوید:
ای امیرمؤمنان! این سرخ رویان (ایرانیان) را که اطراف شما را گرفته و نزدیک شما نشسته اند، برگزیده و بر ما چیره ساخته ای؛ امام علی (علیه السلام) ابتدا ساکت شدند، با پای خود آرام به منبر کوبیدند و سپس سر را بلند کرده و فرمودند:
«کدام یک از این شکم پرستان بی شخصیّت مرا معذور می دارد و حکم به انصاف می کند که برخی از آنها، مانند الاغ در رختخواب خود می غلطد و دیگران را از پند آموختن محروم می سازد! آیا مرا امر می کنی که آنان [ایرانیان] را طرد کنم؟ هرگز طرد نخواهم کرد. چون در این صورت از زمره جاهلان خواهم بود؛ امّا سوگند به خدایی که دانه را شکافت و بندگانش را آفرید،‌ حتماً شما را برای برگشت مجدّد به آیینتان سرکوب می کنند، همان گونه که شما آنان را در آ‌غاز برای پذیرش این آیین سرکوب نمودید.» (14)
اشعث و همگنان او از این نکته غفلت داشتند که ایرانیان چون تشنه کامی به زلال خاندان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده بودند و حسب تقدیر کلّی الهی، با پشت سر گذاشتن همه مراتب و همه سختی ها، می رفتند تا با حصول آمادگی، تنومندی و آگاهی، به اجرای مأموریتی مشغول شوند که حسب همه استعداد و لیاقت، خداوند برایشان رقم زده بود.
احمد بن حنبل، از پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل می کند که حضرت فرمودند:
«نزدیک است که خداوند متعال، اطراف شما را از عجم پر کند. آنان چون شیرانی هستند که فرار نمی کنند. طرف های درگیر و دشمنان شما را می کشند و از غنیمت های شما استفاده نمی کنند.» (15)
اشاره به بی توجهی ایرانیان به غنیمت جنگی، اشاره به مناعت طبع ایرانیان و نیّت آنان در ورود به جنگ دارد. آنان به قصدی بس بزرگ تر و فراتر از کسب غنایم وارد جنگ با کفّار می شدند.
تردیدی نیست که به اعتراف همه محققان، اندیشمندان و مصلحان، امیرمؤمنان (علیه السلام) شاخص ترین امیر و حاکم عادل در طول تاریخ بودند. اجرای عدالت و احقاق حقّ همه افراد جامعه در نگاه امیرمؤمنان (علیه السلام) از چنان اهمیتی برخوردار است که تحدید آزادی و نقض حقوق مردم را یکی از آسیب های جدّی حکومت به شمار می آورند. در کلام ایشان، حق، قرینی چون «عدالت» دارد. امام (علیه السلام) عدالت را به معنای قرار دادن هر چیزی در جای خود و دادن هر حقّی به صاحبش به کار می برد؛ چنان که در حکمت های 437 و نامه 53 از مجموعه «نهج البلاغه» به آن اشاره دارند. (16)
در برخی موارد نیز عدالت را این گونه فرض می نماید که هرچه برای خود می پسندی، برای دیگران هم بپسند. امیرمؤمنان (علیه السلام) به عدل بیشتر از جنبه اجتماعی می نگریست، نه از جنبه شخصی و فردی. در این باره جرج جرداق مسیحی می گوید:
مسئله ای که علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) را مجبور به پذیرش خلافت نمود، در خطر بودن عدالت اجتماعی بود. (17)
ایشان در توصیه به کارگزاران سیاسی اش، گسترش و استقرار عدالت در جامعه را گوشزد می نمود (18) و از آنان می خواست که اجرای حقّ و عدالت و جلب رضایت افراد جامعه در نزدشان از محبوب ترین امور باشد. این موضوعی بود که اشعث و امثال او از آن سخت غفلت داشتند و بزرگ مردی چون امام علی (علیه السلام) را توصیه به ظلم و از اجرای حق منع می کردند.
حذیفه بن یمان هم در روایتی به نقل از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرده از آینده «ایران» و اسلام برمی دارد و می گوید:
حضرت در مجلسی فرمودند:
«امشب خوابی دیدم. گوسفندانی سیاه، پشت سرم در حرکت بودند؛ سپس گوسفندان سفیدی به آنها پیوستند، به طوری که دیگر گوسفندان سیاه را ندیدم». ابوبکر گفت: این گوسفندان سیاه اعراب هستند که از شما پیروی می کنند و گوسفندان سفید عجم هستند که از شما پیروی می کنند و آن قدر تعداد آنها زیاد می شود که عرب ها در بین آنها دیده نشده و به شمار نمی آیند.
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «درست است، فرشته وحی هم، چنین تعبیر کرده است.» (19)
به هر روی آن رؤیا تعبیری حقیقی یافت. رؤیا بیان تحقق اراده خداوند بود که بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدا آشکار شد.
ایرانیان به زودی گرداگرد اهل بیت (علیهم السلام) را گرفتند، در مدت اندکی در زمره قابل اعتمادترین اصحاب و یاران اهل بیت (علیهم السلام) به شمار آمدند.
ابن عبّاس می گوید: روزی نزد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) صحبت از فارس به میان آمد، حضرت فرمودند:
«فارس (ایرانیان) طرفداران و دوست داران ما اهل بیت هستند.» (20)
حافظ ابونعیم هم در کتاب خویش از قول ابوهریره آورده است:
نزد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن از موالی و عجم ها به میان آمد، حضرت فرمودند: «سوگند به خدا من بیش از شما به آنها اعتماد دارم.» (21)

2- یاران ایرانی تبار ائمّه (علیهم السلام)

2-1. سلمان فارسی، سلمان محمدی (*22)

خارج از اهل بیتِ پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)،‌ هیچ کس به رتبه و جایگاه سلمان فارسی نرسید و دیّارالبشری ملقّب به لقب ‌«السّلمان منّا اهل البیت (علیهم السلام)» نشد. آزاده ای از «ایران» زمین که عمری به درازای 250 سال را نصیب برد و چونان دریایی بی کرانه، گنج هایی بسیار را در سینه داشت. پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره وی فرمودند:
«سلمان دریایی است که به آخر نمی رسد، سلمان گنجی است که تمام نمی شود و فانی نمی گردد، سلمان از ما اهل بیت است.» (23)
سلمان سال ها قبل از طلوع خورشید پیامبر آخرین، در خانواده ای از دهقانان عصر ساسانی به دنیا آمد. روزبه، فرزند فروخ بن مهیار، رئیس و بزرگ روستای «جی» از توابع «اصفهان» در مذهب زرتشتی زیست و تحت تعلیمات پدر، مأموریّت نگهداری از آتشکده خانگی را نیز داشت؛ اگرچه به قول رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، سلمان مجوس نبود؛ ولی در ظاهر با اعتقاد آنان همراه بود و در باطن ایمان قلبی داشت. (24)
همین امر، روزبه (سلمان) را به تفحّص واداشت تا شاید حقایق بر او مکشوف شود. به بهانه سرکشی به املاک پدری از خانواده کناره گرفت و در دیدار از دیری مسیحی با مسیحیّت آشنایی پیدا کرد.
آشنایی با مسیحیّت، پنجره ای دیگر بود که دشت پهناور حقیقت و دین داری الهی را بر روزبه (سلمان) می گشود.
روزبه در حادثه ای که طرّاح تقدیر فرا رویش قرار داد، به اسارت گرفته شد و با کاروانیان، اما در زنجیر تا «شام» راه پیمود، مسیحیّت را پذیرا شد و جامه زرتشتی از تن خارج ساخت. در خدمت به آنچه از مسیحیت دریافته بود، به «أنطاکِیه»، «اِسْکَندریّه»، «موُصِل»، «نُصَیبینْ» و «عَمّوریّه» سفر کرد و تجربه ها آموخت تا آنکه در آخرین شهر، از ظهور پیامبر آخرالزّمان آگاهی یافت. با همه اندوخته ها و یادگاری های آخرین معلم و کشیش مسیحی در جست و جوی آن پیامبر، راهی «حجاز» شد و به رسم بردگی در خانه مردی یهودی در حاشیه «یثرب» به زراعت مشغول شد.
روزی خبر مهاجرت پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون نسیمی در یثرب و حوالی آن پیچید و سلمان (روزبه)، سر از پای نشناخته، چشم به راه ماند تا آنکه در «قبا» رخصت دیدار یافت و حسب آنچه آموخته بود، به آزمون آن پیامبر پرداخت.
روزبه اسلام آورد و به امر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نام سلمان را پذیرا شد و سند آزادی از بردگی در خانه یک یهودی را از پیامبر رحمت (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دریافت کرد.
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سلمان را در برابر ایجاد یک نخلستان و چهل اوقیه طلا از آن یهودی خریداری و آزاد نمود. سند آزادی سلمان به امضای پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید.
این قرارداد خریداری سلمان به وسیله محمدبن عبدالله، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از صاحبش عثمان بن اشهل از یهودیان بنی قریظه در برابر کاشتن سیصد نهال خرما و چهل اوقیه طلاست و محمدبن عبدالله، رسول خدا از قیمت سلمان بری الذّمه شد. سرپرستی سلمان برای محمد، رسول خدا و اهل بیت اوست و هیچ کس حقّی بر سلمان ندارد. (25)
غرس نخلستان بخشی از قرارداد سلمان با ارباب یهودی اش بود. سلمان هنوز چهل اوقیه طلا را نپرداخته بود. روزی مردی، قطعه ای طلا به اندازه تخم مرغ از معدن پیدا کرد و پیش پیامبر آورد. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سلمان را خواست و آن را به او داد و فرمودند:
«سلمان این را بگیر و آنچه را از قرارداد مکاتبه مانده است، ادا کن.» سلمان می گوید: سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست، آن قطعه به اندازه چهل اوقیه طلا بود و با آن قرضم را پرداخت کردم. (26)
بدین سان سلمان آزادی خود را یافت و هماره نیز به آن افتخار می کرد و می گفت:
رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ‌مرا آزاد کرد و سلمان نامید. (27)
امام علی (علیه السلام)، حُذَیفه بن یمان، ابوذر غفّاری، مِقداد و برخی دیگر از صحابه این سند آزادی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را امضا کردند. سلمان همه مراتب کمالی را طی نمود و در لباس یکی از صحابی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا آنجا رفت که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره اش فرمودند:
«ادرک العلم الاوّل و العلم الآخر بحر لا ینزح قعره منّا اهل البیت (28)؛
سلمان دانش اول و آخر را درک نموده است. [او] دریایی است که قعر آن کشیده نمی شود و از ما اهل بیت است».
اهل بیت (علیه السلام) عموماً از سلمان یاد می کردند و او را به بزرگی می خواندند. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ منصور بن بزرج در یاد کرد سلمان فرمودند:
«نگو فارسی؛ بلکه بگو سلمان محمّدی، می دانی من چرا زیاد از او یاد می کنم؟ به دلیل سه ویژگی: اوّل ترجیح خواست امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر خواست خود، دوم دوست داشتن فقرا و ترجیح آنان بر ثروتمندان و سوم دوست داشتن علم و علما، سلمان بنده ای شایسته و پاک و مسلمان بود و هرگز از مشرکان نبود.» (29)
در «روضه کافی» آمده است:
روزی سلمان فارسی در مسجد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ‌نشسته بود. عده ای از اکابر اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد. هر کسی درباره اصل و نسب خود چیزی می گفت و آن را بالا می برد. نوبت به سلمان رسید. به او گفتند تو از اصل و نسب خودت بگو. این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیت شده اسلامی به جای اینکه از اصل و نسب و افتخارات نژادی اش سخن به میان آورد، گفت:
أنا سلمانُ بنِ عبدِ الله؛ من نامم سلمان است و فرزند یکی از بندگان خدا هستم.
وَ کُنتُ‌ ضالاً فَهَدانی اللهُ عزّوجلّ بِمُحمّدْ؛ گمراه بودم و خداوند به وسیله محمّد مرا بی نیاز کرد.
کُنتُ مملوکاً...؛ برده بودم و خداوند به وسیله محمّد مرا آ‌زاد کرد. این است اصل و نسب و حسب من. (30)
در این بین، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد شد و سلمان گزارش جریان را به عرض آن حضرت رساند. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رو کرد به آن جماعت که همه از قریش بودند و فرمودند:
«ای گروه قریش! خون یعنی چه؟ نژاد یعنی چه؟ «إنَّ نسَبَ الّرجُلِ دینُهُ و مرُوئَتَهُ خُلْقُهُ و اصلهُ عقلُهُ؛ نسب افتخارآمیز هرکس دین اوست. مردانگی هرکس عبارت است از خلق و خوی و شخصیّت او، اصل و ریشه هرکس عبارت است از عقل و فهم و ادراک او.» (31)
این مختصر درباره سلمان فارسی محمدی آورده شد تا با ذکر یکی از ستون های تأثیرگذار و نگه دارنده بنای رفیع اعتقادی و ولایی ساکنان «ایران» زمین، متذکّر این معنا شده باشیم که سلمان نیز در مسیر ارتقای ایران تا آخرین منزلش، یعنی تأسیس شیعه خانه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نقش آفرینی در آخرالزّمان و همراهی با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقش بسزایی داشته است.
سلمان سرحلقه زنجیره ای بود که حلقه به حلقه گِرد اهل بیت (علیهم السلام) ماندند و در یاوری حضرات معصومان (علیهم السلام) کار را تمام کردند. هریک از این حلقه ها نیز نقش مهمّی در تکمیل بنیاد اعتقادی و بنیه ولایی ساکنان این دیار ایفا نمودند.

2-2. دیگر صحابی و یاوران ایرانی

جناب مهدی لطفی در کتابی با عنوان «یاران ایرانی تبار معصومان (علیهم السلام)» که به همّت «مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما» منتشر گردید، فهرستی از صحابی و یاوران ایرانی حضرات را ارائه نموده که به اختصار اسامی چهل نفر از آنان را ذکر می کنیم:
1. میثم تمّار، صحابه امام علی (علیه السلام) و فرزندان و نوادگان او؛
2. ابان بن ابی عیّاش (ابن بن فیروز)، صحابه امام سجاد، امام باقر، امام صادق (علیه السلام)؛
3. ابویزید بسطامی، (طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن سروشان)، شاگرد، مَحرم و سقّای امام صادق (علیه السلام)؛
4. حزیر بن عبدالله ازدی کوفی سجستانی، یار امام صادق (علیه السلام)؛
5. جابر بن حیّان خراسانی، شاگرد مکتب امام صادق (علیه السلام)، شیمی دان؛
6. عمران بن عبدالله بن سعد اشعری قمی، از یاران امام صادق (علیه السلام)؛
7. آدم بن عبدالله بن سَعد أشْعَری قمی، از یاران امام صادق (علیه السلام) و بیش از 23 نفر دیگر از خانواده اشعری که جملگی در خدمت حضرات معصومان (علیهم السلام) تا زمان امام هادی (علیه السلام) بودند؛
8. عمّار بن عبدالحمید سِجِستانی، از یاران امام صادق (علیه السلام)؛
9. عبدالله نجاشی، از یاران امام صادق (علیه السلام)، استاندار «فارس» و «اهواز»؛
10. ابراهیم بن ابی محمود خراسانی، از یاران امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام)؛
11. بی بی شطیطه، از دوست داران و یاران امام کاظم (علیه السلام)؛
12. بِشْر حافی (بشر بن حارث)، مورد توجّه امام کاظم (علیه السلام)؛
13. محمّد بن خالد بن عبدالرّحمن بن محمّد بن علی برقی قمی: از یاران امام کاظم، امام رضا، امام جواد (علیه السلام)؛
14. زکریّا بن آدم، از یاران امام رضا (علیه السلام)؛
15. ابراهیم بن هاشم قمی، از یاران امام رضا (علیه السلام)؛
16. مرزبان بن عمران، از یاران امام رضا (علیه السلام)؛
17. احمد بن محمّد بَزَنطی، از یاران امام رضا (علیه السلام)؛
18. عبدالعزیز مُهتَدی، وکیل امام رضا (علیه السلام)؛
19. حسن بن سعید اهوازی، از یاران امام رضا (علیه السلام)؛
20. حسین بن سعید اهوازی، از یاران امام رضا (علیه السلام)؛
21. فضل بن شاذان، متکلّم زبردست نیشابوری؛
22. اباصلت (عبدالسّلام بن صالح بن سلیمان خراسانی)، از یاران مشهور امام رضا (علیه السلام)؛
23. ابن سِکّیت، از یاران امام جواد و امام هادی (علیهما السلام)؛
24. علیّ بن مَهزیار اهوازی، از یاران امام جواد و امام هادی (علیهما السلام)؛
25. ابراهیم بن مَهزیار، از یاران امام جواد، امام هادی، امام عسکری و امام زمان (علیهما السلام)؛
26. احمد بن محمّد بن عیسی؛
27. احمد بن محمّد خالد برقی قمی، از یاران امام جواد و امام هادی (علیهما السلام)؛
28. عبدالله بن جعفر حِمْیَری، شیخ القمیین، از یاران امام هادی (علیه السلام)؛
29. احمد بن اسحاق قمی (ابوعلی احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد)، وکیل امام عسکری و سفیر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛
30. علیّ بن ابراهیم قمی از یاران امام عسکری (علیه السلام)؛
31. محمّد بن حسن صفّار، از یاران امام عسکری (علیه السلام)، صاحب «بصائر الدّرجات»؛
32. احمد بن داوود جُرجانی، از یاران امام هادی (علیه السلام)؛
33. سعد بن عبدالله اشعری قمی؛
34. حسن بن خالد، برادر محمّد بن خالد؛
35. شهربانو، مادر حضرت سجّاد (علیه السلام).

2-3. وکلای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

1. حسین روح نوبختی، وکیل امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛
2. ابوسهل نوبختی، متکلّم هم عصر حلّاج؛
3. علیّ بن بابویه قمی، از یاران امام عسکری و امام زمان (علیه السلام)؛
4. شیخ صدوق فرزند ابن بابویه؛
5. قاسم بن علا آذربایجانی، وکیل امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). (32)
روزی هشام بن عبدالملک، خلیفه وقت، از درباریان درباره فقهای هریک از بلاد تحت امرش سؤال کرد. در این سرشماری معلوم گشت که عموم فقهای سرزمین گسترده اسلامی در آن زمان،‌ به جز «کوفه»، جملگی از موالیانند. هشام از شنیدن آن فهرست که جملگی از ایرانیان بودند، گفت:
نزدیک بود قالب تهی کنم. هرکه را پرسیدم تو گفتی موالی هستند. خوب شد لااقل فقیه کوفه عرب است.
درباره فزونی و برتری نفوذ موالیان در دولت اموی و عبّاسی، گلدزیهر، شواهدی بی نهایت جالب توجّه ذکر می کند.
از مکالمه ای که بین خلیفه اموی، عبدالملک و عالم ربّانی معروف، الزّهری رخ داده، چنین برمی آید که چه در «مکّه»، چه در «یمن»، «مصر»، «شام»، «بین النّهرین»، «خراسان»، «کوفه» و «بصره» موالی خارجی در رأس مقامات مهمّ مذهبی قرار داشتند. همین که خلیفه از این ترتیب اظهار تعجّب نمود، عالم ربّانی پاسخ داد:
یا امیرالمؤمنین! اوضاع چنین است! این مسئله به فرمان خدا و آیین وی صورت گرفته است. هر آن کس در برابر امر حق اطاعت آورد، صاحب قدرت شود و هر آن کس در اجرای امر حق به غفلت گراید، سرنگون گردد. (33)
فقهای بلاد نام برده شده به ترتیب عبارت بودند از:
فقیه «مدینه»، نافع از موالیان؛
فقیه «مکّه»، عطا بن ابی ریاح از موالیان؛
فقیه «یمن»، طاووس بن کیان از موالیان؛
فقیه «یمامه»، یحیی بن کثیر از موالیان؛
فقیه «سوریه»، مکحول از موالیان؛
فقیه «جزیره» میمون بن مهان از موالیان؛
فقیه «خراسان»، ضحّاک بن مزاحم از موالیان؛
فقیه «بصره»، حسن بن سیرین از موالیان؛
فقیه «کوفه»، ابراهیم نخعی (عرب).

2-4. حاملان علم در ایران اسلامی

جز این، بی تردید، ایرانیان مسلمان در شعب مختلف علوم، همچون تاریخ، کلام، فلسفه، ریاضی و حتّی نظامی گری سرآمد و صاحب سمت پیشوایی بودند؛ چنان که در تاریخ، محمّد بن اسحاق صاحب «سیره ابوحنیفه دینوری» و بلاذری صاحب «فتوح البلدان»، در کلام آل نوبخت، اصل بن عطا، حسن بصری و عمر بن عبید و در فلسفه و ریاضی، فرزندان شاکر خوارزمی و ابوالطیّب سرخسی، نامشان در کنار صدها نام دیگر ایرانی که صاحب کرسی و اجتهاد بودند، به چشم می خورد. (34)
بی دلیل و نشانه نیست که عبدالرحمن بن خلدون، محقق تاریخ اسلام و ایران در قرن هشتم هجری قمری (چهاردهم میلادی) می نویسد:
از شگفتی هایی که واقعیّت دارد این است که بیشتر دانشوران ملّت اسلام، خواه در علوم شرعی و چه در دانش های عقلی به جز در موارد نادری غیر عربند. از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ و استادان عجمی هستند، با اینکه ملت (دین) و صاحب شریعت، عربی است. (35)
این همه ما را متذکّر این کلام درخشنده رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می شود که در وصف ایرانیان فرمودند:
«سعادتمندترین عجم ها نسبت به اسلام، اهل فارس هستند.» (36)
و در حدیثی دیگر فرمودند:
«بهره و نصیب مردم فارس در دین اسلام از همه ملت های دیگر بیشتر و بزرگ تر است.» (37)
روزی ابوایّوب یک ایرانی را به خاطر زبانشان سرزنش نمود، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را عتاب کردند و فرمودند:
«ای ابوایّوب! او را به خاطر زبانش که فارسی است، سرزنش مکن؛ چه آنکه اگر دین به ستاره پروین بسته باشد، فرزندان فارس و مردم ایران بدان دست خواهند یافت.» (38)
در روایات حضرات معصومان (علیهم السلام)، از ایرانیان با اسامی و عناوینی چون:
اهل مشرق زمین، طرفداران سلمان، اهل «خراسان»، یاران درفش های سیاه، فارسیان، سرخ رویان، فرزندان سرخ رویان، اهل «قم» و اهل «طالقان» یاد شده است.
اعراب مسلمان و غیرمسلمان، هیچ گاه تصوّر نمی کردند که دانشمندی غیر عرب به عنوان نخستین واضع و مؤلّف مشهور علم نحو یا همان دستور زبان عربی قد کشیده و عهده دار این امر مهم شود. او ابوالحسن سیبوَیْه (39) بود که در اوایل قرن دوم هجری قمری در «شیراز» متولّد شد و پس از آموختن تحصیلات متداول زمان در زادگاه خود نحو را از خلیل و عیسی بن عمر و یونس و جز آنان فراگرفت و علم لغت را از ابی الخطّاب اخفش کبیر و جز او آموخت و در اثر تبحّر در این علوم به امام النّحاه لقب یافت.
سیبویه در سال 177 ه.ق. در سنّ چهل سالگی بدرود حیات گفت و در قبرستان «باهِلیّه» در محلّه «سنگ سیاه شیراز» به خاک سپرده شد.
سیبویه در علم نحو با تألیف «الکتاب» چنان مورد حیرت قرار گرفت که برخی از محققان و متخصصان فن درباره کتاب او نوشتند:
کتابی است که علمای سلف و خلف از تألیف مانند آن عاجز مانده اند. (40)
در ماجرای فتح «اندلس» در «اسپانیا» و شکل گرفتن تمدن اسلامی در آن ناحیه، خیابان ها، کتابخانه ها و حتی بیمارستان های اندلس چنان رشک و حسد اروپای مسیحی را در پی داشت که تمامی پادشاهان و حتی دستگاه کلیسای کاتولیک را واداشت تا برای خارج ساختن اندلس از دست مسلمانان همه توان نظامی خود را وارد کنند و با دسیسه های گوناگون مانع از برقراری این حوزه بزرگ و شکوفای تمدّنی شوند. به نوشته سیریل الگود نویسنده «تاریخ پزشکی ایران و سرزمین های خلافت شرقی»، افتخار ابداع روش درمانی بیمارستانی را باید تا اندازه زیادی از آن ایرانیان دانست. بیمارستان های دوره اسلامی اغلب بر اساس نمونه ها و اصول بیمارستانیِ ساسانی «جندی شاپور» ساخته شده بودند، ابتدا مسیحیان و یهودیان در بیمارستان های «بغداد» موفّق و ممتاز بودند؛ ولی بعد طیّ سالیان دراز جندی شاپور بود که پزشکان بیمارستان ها و مؤسسات نوبنیاد اسلامی را تأمین می کرد.
حتی خود کلمه بیمارستان یک کلمه فارسی است که خیلی پیش از دوران خلافت عبّاسیان در زبان عربی وارد شده و مورد پذیرش قرار گرفته است. در «مصر» و «سوریه» نیز این مؤسّسات، بیمارستان یا مارستان نامیده می شوند. (41)
این رساله وظیفه نشان دادن جایگاه و رتبه ایرانیان در تاریخ علوم و فنون را عهده دار نیست. در این باره کتب بسیاری به رشته تحریر درآمده که قابل مراجعه است. بیان نکات چندی در وصف رتبه و نقش ایرانیان در حوزه فرهنگ و تمدّن اسلامی، پرده از «خدمات متقابل ایرانیان و اسلام» را بالا می زند.
مردان صاحب نامی که در سیاست، علم، هنر و ادب عصر اسلامی قد کشیده و آثار سترگی عرضه داشتند، از نوادگان اسیران جنگی ایرانی بودند که به عنوان موالی به یکی از طوایف عرب پیوند خوردند.
از قرن دوم هجری قمری، «بغداد» به عنوان یکی از کانون های علمی اسلامی شکوفا شد. مأمون عبّاسی گروه زیادی از ریاضی دانان و منجّمان را در دربار خویش گرد آورد که بیشتر آنان از شرق ایران بودند. شاید نام آورترین ریاضی دان محمّد بن موسی خوارزمی (متوفّای سال 236 ه.ق.) باشد که در زمینه جبر، رساله ای نگاشت و چه بسا نام Algebra از کتاب «الجبر» او ریشه گرفته است. همچنان که واژه انگلیسی الگوریسم algorism به مفهوم اعداد حساب گویا، از نام خود این دانشمند مشتق شده است.
در این زمان سه برادر به نام بنو موسی وسیله ای شدند برای ترجمه متون علمی یونانی و پهلوی به عربی. به طور مثال آثار ابومعشر بلخی را که گذشته از منجّم بودن، ریاضی دان هم بود، به زبان لاتین ترجمه کرده اند و در «اروپا» به نام Albumasar مشهور است.
علم ریاضی در ایران با همّت ابوعبدالله محمّد ماهانی (متوفّای سال 261 ه.ق.) از اهالی شهری نزدیک «کرمان» و ابوالعبّاس نیریزی (متوفای سال 310 ه.ق.) از اهالی شهری نزدیک «تخت جمشید» ادامه یافت. از اینان نام آورتر ابوالوفا بوزجانی (متوفّای سال 387 ه.ق.) است که از شهر «قهستان» در شرق «ایران» است. وی در مثلثات و به ویژه محاسبات تانژانت ابداعات فراوانی داشت. (42)
این فهرست را می توان ادامه داد و سلسله ای از ریاضی دانان ایرانی را معرفی کرد.
خاندان نوبختی و آوازه آن در حوزه های علوم و تفکّر اسلامی، مشهور عامّ و خاص است. (43) نخستین اصطرلاب را برحسب روایات، محمّد بن ابراهیم فزاری در سال 161 ه.ق. ایجاد کرد. (44)
جز این، چنان که ذکر آن رفت، ایرانیان کوشش بسیاری در زمینه های دینی و سازمان دهی به دستگاه روحانی اسلام کردند. عموم حوزه های کلامی، فقهی، فلسفی و حدیثی وامدار کوشش و مجاهدت علمای ایرانی مسلمان هستند.
جایگاه محمد بن یعقوب الکلینی، مؤلف کتاب مفصّل «الکافی فی علم الدّین» (متوفّا به سال 328 یا 329 ه.ق. در «بغداد») که دربردارنده بیش از شانزده هزار حدیث در دو بخش «اصول» و «فروع» است؛ همان اندازه شناخته شده و پررنگ است که جایگاه بزرگ ترین فقیه و عالم الهیّات شیعه امامیه در قرن چهارم هجری قمری؛ یعنی ابوجعفر محمد بن علی القمی که بیشتر به لقب ابن بابویه و الصدوق مشهور است. وی در سال 344 ه.ق. از «خراسان» به «بغداد» رفت و در سال 381 ه.ق. در آنجا زندگی را بدرود حیات گفت. نزدیک به سیصد جلد تألیف به او نسبت داده شده که از آن همه، فقط در حدود ده تألیف به جا مانده است. از آن جمله کتابی است حاوی 4500 حدیث، با عنوان «من لا یحضره الفقیه». (45) نگاهی به فهرست نخستین متکلّمان شیعه، نشان می دهد که ایرانیان به تمامی، داد کلام را داده اند و نام خود را به عنوان حارثان این علم پس از حضرات معصومان (علیهم السلام) به ثبت رسانده اند.
اوّلین متکلّم شیعه که کتاب در مسائل کلامی تألیف کرده است، علیّ بن اسماعیل بن میثم تمّار است. میثم خود به عنوان خطیب و سخنور شیعه و از صاحبان سرّ حضرت علی (علیه السلام) محسوب می شده است.
وی اهل «هجرات» و بحرینی است و فردی ایرانی به شمار می رود. نام برخی دیگر از متکلمان شیعی ایرانی به قرار زیر است:
1. هشام بن سالم جوزانی که از مشاهیر و معاریف اصحاب امام صادق (علیه السلام) است؛ (46)
2. فضل بن ابوسهل بن نوبخت، از آل نوبخت، ابن ندیم درباره خاندان نوبخت نوشته است: آل نوبخت به تشیّع معروفند و فضلای زیادی در طول سه قرن از آن خاندان برخاستند.
4. فضل بن شاذان نیشابوری که از اصحاب حضرت رضا، حضرت جواد و حضرت هادی (علیهم السلام) بوده است؛
5. محمّد بن عبدالله بن مملک جُرجانی اصفهانی (قرن سوم هجری قمری)؛
6. ابوجعفر بن قبه رازی (قرن سوم هجری قمری)؛
7. ابوالحسن سوسنگردی که از اعاظم متکلمان، حکیمان و پزشکان اسلامی است؛
8. ابوالحسن علیّ بن منصور کوفی، (نیمه اول قرن سوم هجری قمری)؛
9. ابوحفص عمرو بن سله صوفی نیشابوری (قرن سوم هجری قمری)؛
10. ابوالاحوص داوود بن اسد بصری (اواسط قرن سوم هجری قمری)؛ (47)
11. ... .
این دل بستگی و وابستگی ایرانیان به خاندان اهل بیت (علیهم السلام) بود که باعث شد تا در هر زمینه و فنّی تمامی قابلیّت و توانایی خود را مصروف ارتقای حوزه های علمی اسلامی کنند؛ چنان که گردآوری سخنان و خطبه های امام علی (علیه السلام) و تدوین آن نیز به نام ایرانیان رقم خورد. عالم بزرگی که این کار را به انجام رسانید، سیّد رضی (48)، برادر سیّد مرتضی علم الهدی از علمای بزرگ شیعی بود. وی در سال 359 ه.ق. متولد شد. او تألیفاتی را در تاریخ اسلام، فقه، اصول، کلام و رجال و شعر عرضه داشت؛ امّا مهم ترین کار ذوقی او، که پس از گذشت سه قرن برای نخستین بار در قرن چهارم هجری قمری اتّفاق افتاد، گردآوری سخنان امام علی (علیه السلام) بود که به نام «نهج البلاغه» نام گذاری شده است.
سیّد رضی در سال 406 ه.ق. در «بغداد» بدرود حیات گفت و در محلّه «کرخ» به خاک سپرده شد.
جز این، تدوین فقه اهل تسنّن و تألیف کتاب های شش گانه حدیثی اهل سنت نیز توسط ایرانیان اتفاق افتاد؛ چنان که نخستین متکلّمان عامّه (اهل سنت) و برجسته ترین فقیهان مذاهب مالکی، شافعی، حنبلی و حنفیان نیز از میان ایرانیان برخاستند.
مطالعه نقش ایرانیان در توسعه فرهنگی و تمدّنی اسلام و حضور عالمانه آنان در همه صحنه های علمی و آمادگی ویژه ای که در آنها برای پذیرش اسلام و خدمت به آن داشتند، این سؤال را فراروی ما قرار می دهد و شاید این آرزو را که «چرا اسلام در ایران متولد نشد و پیامبر عظیم الشأن اسلام در ایران برانگیخته نشدند؟». جواب این پرسش را حضرت امام صادق (علیه السلام) بسیار زیبا بیان کرده اند در تفسیر و بیان آیه کریمه:
«و لَو نَزَّلْنا علَی بعضِ الاعْجَمینَ* فَقَرَاهُ علیْهِم ما کانوا بهِ مؤمِنین؛ (49)
اگر قرآن را به فردی از عجم فرو می فرستادیم، اینان (اعراب) هرگز ایمان نمی آوردند.» فرمودند:
«آری! اگر قرآن بر عجم نازل شده بود، عرب به آن ایمان نمی آورد؛ ولی بر عرب نازل گشت و عجم ایمان آورد و این فضیلت عجم است.» (50)
نتیجه همه آنچه که ناجوانمردانه بر حضرات معصومان (علیهم السلام) گذشت، این بود که در سال 260 ه.ق. آخرین وصیّ رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در پس پرده غیبت صغرا غایب گردیدند. این غیبت به مدت 69 سال ادامه یافت تا آنکه از سال 329 ه.ق. و با فرا رسیدن فصل غیبت کبرا، امام به طور کامل غایب گردیدند. در تمامی 69 سال غیبت صغرا، نقش پل ارتباطی شیعیان و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را چهار نفر از نوّاب خاص، معروف به نوّاب اربعه عهده دار شدند. اینان از یک سو عرایض و درخواست های شیعیان را به امام غایب رسانده و از سوی دیگر دستورات و توقیعات امام را به شیعیان می رساندند.
این نوّاب امین که پی در پی دوران نیابت را سپری ساختند تا آنکه فصل غیبت کبرا فرا رسید، جملگی ایرانی بودند. اسامی آنان به ترتیب عبارت است از:
1. ابوعمر و عثمان بن سعید عمری؛
2. ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید عمری؛
3. ابوالقاسم حسین بن روح بن ابی بحری نوبختی (قمی)؛
4. ابوالحسین علیّ بن محمّد سمری.
رحمت خدا بر آنان باد و جمله محدّثان، متکلّمان و فقهای نامداری که به تمامی در خدمت اسلام و فرهنگ شیعی ولایی درآمدند. مطالعه درباره نقش ایرانیان در سایر حوزه های فرهنگی، هنری و تمدّنی اسلام را به خوانندگان وامی گذاریم.

پی نوشت ها :

1. زمخشری، جارالله، تفسیرالکّشاف عن حقائق التنزیل، ج 4، ص 331.
2. کورانی، علی، عصر ظهور، ص 221، به نقل از تفسیر الثّقلین.
3. همان، ص 219.
4. سوره مائده (5)، آیه 54.
5. مجمع البیان، ج 3، ص 802؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 2، ص 9؛ کنزالاعمال، ح 34130.
6. سوره اسراء (17)، آیه 5.
7. بحارالانوار، ج 57، ص 16.
8. همان، ج 6، ص 216.
9. سوره انعام (6)، آیه 89.
10. عبده، محمّدرضا، رشید، تفسیرالمنار؛ آلوسی، سیّدمحمود، روح المعانی؛ قمی، حسن بن محمّد، تاریخ قم، محقّق: محمّدرضا انصاری، ذیل این آیه.
11. سوره انعام (6)، آیه 89.
12. نوری طبرسی، حسین، نفس الرحمن فی فضائل سلمان، تحقیق و تصحیح: ایاد کمالی الاصل، ص 84.
13. بحارالانوار، ج 21، ‌ص 137.
14. ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 284.
15. ابن حنبل، احمد، مسند، ج 5، ص 11.
16. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی.
17. جرج جرداق، امام علی (علیه السلام) صدای عدالت انسانی.
18. نهج البلاغه، نامه 53، صص 409 و 413، به نقل از سیّد محمّدعلی حسینیان.
19. ذکر اصبهان، ابونعیم، صص 8-10.
20. همان، ص 11.
21. همان، ص 12؛ عصر ظهور، ص 228.
22. *نقشه شماره 1.
23. شیخ مفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفّاری، ص 341.
24. بحارالانوار، ج 22، ص 347.
25. نفس الرّحمن فی فضائل سلمان، صص 20 و 21؛ مجله موعود، ش 105، ص 33.
26. ابن هشام، السیره النبی، ج 1، ص 235؛ ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، تحقیق علی الشیری، ج 6، ص 127.
27. بحارالانوار، ج 22، ص 358؛ الدّرجات الرّفیعه، ص 203.
28. اختصاص، شیخ مفید، ص 341.
29. شیخ طوسی، الغیبه، تحقیق: عبادالله الطّهرانی و علی احمد ناصح،‌ ص 133، ح 214؛‌ جعفری، حسین، مهاجر حقیقت: زندگی سلمان فارسی، قم: مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، 1385.
30. کلینی، محمد بن یعقوب، روضه کافی، ج 8، ح 203.
31. خدمات متقابل اسلام و ایران، صص 68-69.
32. لطفی، مهدی، یاران ایرانی تبار معصومان (علیهم السلام).
33. براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ترجمه علی پاشا صالح، ص 382؛ خدمات ایرانیان به اسلام، ص 153. www.tahorkotob.com
34. همان.
35. خدمات ایرانیان به اسلام، ص 159.
36. علاءالدّین علی بن حسام الدّین، کنز العمّال فی سنن الاقوال و الافعال، ج 12، ص 90، ح 34125.
37. همان، ح 34125.
38. همان، ح 34133.
39. عمرو بن عثمان قنبر مولی بن الحارث بن کعب بن عمرو بن وعله بن خالد بن مالک بن ادد مکنی به ابوبشر یا ابوالحسن سیبویه، لغتنامه دهخدا، حرف س، ص 75.
40. حقیقت، عبدالرّفیع، خدمات ایرانیان به اسلام، ص 136.
41. الگود، سیریل، تاریخ پزشکی ایران و سرزمین های خلافت شرقی، ترجمه دکتر باهر فرقانی، صص 201-202.
42. همان، صص 163-164.
43. خاندان نوبختی، عبّاس اقبال آشتیانی مراجعه شود.
44. خدمات ایرانیان به اسلام، ص 165.
45. همان، ص 199.
46. نام متکلّمان به نام در کتاب «الحجّه کافی» آمده است.
47. خدمات ایرانیان به اسلام، صص 202-205.
48. ابوالحسن محمّد بن ابی احمد حسین طاهر بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم مجاب بن موسی بن جعفر صادق (علیه السلام) مکنی به ابوالحسن و ملقّب به رضی و شریف رضی، خدمات ایرانیان به اسلام، ص 209.
49. سوره شعراء (26)، آیات 198-199.
50. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، تفسیر صافی، ذیل همین آیه؛ خدمات ایرانیان و اسلام،‌ ص 9.

منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، دانشستان سرزمین های درگیر در واقعه ی شریف ظهور، ج 1، تهران: موعود عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، دوم