نویسنده: عبدالله نصری




 

یکی از نظریاتی که به هنگام بحث از علل گرایش به خدا مطرح می شود نظریه تقدیری است. بعضی از جامعه شناسان می گویند که چون در دورانهای اولیه زندگی بشری عواملی خوشبختی انسان ها را از میان می برده و آنها نیز نمی توانسته اند علل آن را بررسی و تجزیه و تحلیل کنند ناگزیر معتقد شدند که نیک بختی افراد بشر به قوای مافوق طبیعی بستگی دارد و از همین جا بود که اعتقاد به خدا و مذهب پیدا شد.
ساموئل کنیگ می گوید:
« یک نظریه بسیار جالب راجع به منشا مذهب از جانب سمنر و کلر در کتاب علم جامعه اظهار شده است.
بنابه عقیده این دو جامعه شناس، مهمترین عامل در پیدایش مذهب وجود دایمی فکر بخت و اقبال و یا به قول آنان تقدیر است.
آنان چنین می نگارند: « عامل تقدیر بخصوص جنبه منفی آن یعنی بخت و تقدیر دوران طفولیت نژاد بشر را مملو از وحشت و هراس ساخته و دورنمای خوفناکی برای همیشه در مقابل دیدگانش مجسم ساخته است».
انسان اولیه پیوسته درباره مساله بد اقبالی نگران و متوحش بوده و ذهنش همیشه متوجه این نکته بوده است که برای جلوگیری از بد اقبالی و تامین بخت موافق چه تدبیری بیندیشد.
عقیده این دو جامعه شناس بر این است که به طور مسلم انسان اولیه ضمن تلاش برای تحلیل و تجزیه موضوع خوشبختی چون عقلش به جایی نرسیده ناگزیر نیک بختی افراد بشر را بسته به قوای مافوق طبیعت دانسته است.
دو جامعه شناس بزرگ در این خصوص چنین خاطرنشان می کنند:
« اگر طوایف اولیه جهان درباره موضوعی اتفاق نظر کامل داشته باشند، این موضوع بدون شبهه تسلط قوای مافوق طبیعی بر بخت افراد بشر است. بنابراین موضوع اساسی برای افراد جوامع اولیه بشر آن بود که طوری توجه و عنایت این قوای مرموز را به خود جلب کنند و با جلوگیری از بدبختی و حصول خوشبختی به آرزو و هدف خویش نایل گردند. کلیه افراد بشر که پیوسته از این مساله دلهره داشته اند در تلاش به دست آوردن وسایلی برای تامین در مقابل بخت و تقدیر بد بوده اند.
سمنر و کلر تایید می کنند مذهب بدین طریق در مقابل یک نیازمندی صریحی به وجود آمده است و این نیازمندی عبارت است از لزوم تطبیق با قوای مافوق طبیعی یا محیط فرضی که چنانچه گذشت به نظر انسان اولیه درست مانند محیط طبیعی، حقیقی می نماید، تطبیق با آن ضروری شمرده می شود.
با وجود این، محیط مافوق طبیعت بر اثر وجود عامل تقدیر به وجود آمده است. اگر چه علم و هنر بسیاری از عوامل غامض و اسرارآمیز را به نیروی تعقل روشن ساخته است. با این همه بسیاری از این عوامل همچنان از حیطه علم گریخته اند و در لفافه اسرار باقی مانده اند و در نتیجه لزوم پی بردن به این عوامل و تطبیق با آنها موجب پیدایش مذهب گردیده است.
هرگاه عنصر تقدیر وجود نداشت، دین شاید به صورت دیگری درمی آمد و حتی شاید به طور اساسی وجود خارجی نمی یافت، چون عامل تقدیر و نیک بختی و بدبختی به عنوان یکی از شرایط مهم زندگی باقی ماند، انسان خود به خود با ایجاد تاسیسات مذهبی خود را با آن تطبیق داد» (1).

نقد و بررسی

تحلیلی پیرامون شانس و بخت:

برای بررسی این نظریه باید به تجزیه و تحلیل پیرامون شانس و بخت و اقبال پرداخت. به طور عمومی این کلمات را افرادی به کار می برند که قدرت تحلیل و بررسی دقیق بسیاری از حوادث و اتفاقات را ندارند و به عبارت دیگر کسانی که نمی توانند علل بعضی از رویدادها را درک کنند معتقد به تقدیر می شوند.
برای مثال فلان تاجری که بر اساس علل مشخصی نتوانسته در کسب و کار خود موفق شود می گوید که شانس و بخت موجب شکست من در امر تجارت شده است.
در صورتی که اگر تمام مسایل مربوط به امر تجارت را تجزیه و تحلیل کنیم، ملاحظه خواهیم کرد که یک سلسله علل و عوامل ناشناخته و حتی گاهی محاسبه نشده موجب ضرر و زیان وی شده که متاسفانه وی موفق به شناخت آنها نشده است.
گذشته از این، چند علتی بودن رویدادهای مختلف و ارتباط و تأثیر متقابلی که آنها بر یکدیگر دارند عموماً مانع از این است که افراد شتاب زده بتوانند با نظر واقع بینانه علل بدبختی و یا نیک بختی خود را درک کنند.
با در نظر گرفتن مطالب فوق و اصل خلل ناپذیر « علت و معلول» هیچ یک از مواردی را که اشخاص شانس و بخت می نامد، نمی توان پیدا کرد که علتی روشن یا تاریک آن را به وجود نیاورده باشد.
بنابراین چنانچه گفته شد و خود جامعه شناسان هم روی آن تکیه می کنند، مسأله جهل افراد اولیه در مورد شناخت حوادث منجر به اعتقاد آنها به شانس و بخت و اقبال شده است. حال باید به دو موضوع مهم زیر به طور دقیق توجه کنیم.
اولاً انسان های اولیه با قدرت فکری محدود خود که نمی توانسته اند برای حوادث علل مادی و طبیعی هم سنخ آنها در نظر بگیرند چگونه در تحلیل نیک بختی خود معتقد به علل متافیزیکی و غیر طبیعی شده اند؟ زیرا شناخت انسان های اولیه این گونه اقتضا می کرده که برای هر رویداد طبیعی یک علت مادی و طبیعی - اگرچه آن علت درست نمی بود - در نظر بگیرند.
ثانیاً در این نظریه پیدایش مذهب و اعتقاد به ماورای طبیعت به عنوان معلولی تلقی شده که علت آن جهل و نادانی افراد در توجیه بدبختی و خوشبختی خود بوده است.
بنابراین اگر این فرضیه درست می بود می بایست به موازات پیشرفت دانش و کاهش جهل بشری نسبت به رویدادها و در نتیجه دوری از اعتقاد به شانس و بخت و اقبال اعتقاد به مذهب و ماورای طبیعت نیز از میان می رفت، زیرا با از میان رفتن علت ( جهل و نادانی)، معلول (اعتقاد به خدا) نیز باید از بین برود.
در ورتی که همان گونه که ملاحظه می شود برخلاف تصور فوق اعتقاد به خدا و ماورای طبیعت بر اساس پیشرفت علم و دانش افزایش یافته است.

پی نوشت ها :

1. جامعه شناسی ص 7-136.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول