نویسنده: عبدالله نصری




 

یکی از وجوه مشترک ادیان ابتدای اعتقاد به ارواح Animisme است.
مردم شناسان با پژوهش در عقاید و آداب و رسوم اقوام بدوی و مطالعه آثار بازمانده انسان های ماقبل تاریخ دریافته اند که عقیده به وجود ارواح از اعتقادات اساسی آنها محسوب می شود. بدین معنی که از نظر انسان ابتدایی در همه کس و همه چیز نیرویی غیر مادی به نام روح وجود دارد که موجب تغییر و تحول اوضاع و احوال می شود.
بدویان بر این باورند که همان گونه که افراد انسانی دارای روح بوده و این روح نیز هرگاه بخواهد می تواند از انسانی به انسان دیگر حلول پیدا کند، به همین نحو همه اشیا و پدیده های جهان هستی دارای ارواح خوب و بدی هستند که می توانند در سرنوشت انسانها مؤثر باشند. به طور مثال بعضی از بومیان علل بیماری ها را دخالت ارواح سرگردان در نظم بدن می دانند و معتقدند که این ارواح آزاد وارد بدن انسان سالم شده، سلامتی او را مورد تهدید قرار می دهند و برای نجات جان بیمار باید از جادوگر مدد گرفت تا با اعمال و حرکات سحرآمیز خود روح سرگردان را به بدن اصلیش باز گرداند.
این نکته نیز گفتنی است که بدویان تنها جنبه منفی برای ارواح قایل نیستند، چه آنکه علاوه بر ارواح شریر به ارواح خوب و نیکوکار هم معتقدند. ارواحی که می توانند به انسان ها کمک کرده و آنها را از حوادث و بلایا مصون نگه دارند.
بنابراین انسان در برابر این ارواح دو وظیفه مهم دارد: یکی آن که با انجام سحر و جادو و توجه به تابوها خود را از خطر ارواح شریر در امان نگاه دارد و دیگر آن که با احترام و انجام مناسک خاص رضایت ارواح نیکوکار را به خود جلب نماید.
جان ناس در این باره چنین می گوید:
« در نزد همه امم بدوی که در عصر حاضر هنوز وجود دارند یک نوع عقیده آنیمیزم متداول است. یعنی آنها معتقدند که تمام موجودات اعم از متحرک یا ساکن، مرده یا زنده، دارای روحی و روانی هستند که درون آن مخفی و مستور می باشند و خاصه افراد انسانی هر یک دارای روحی هستند که در هنگام خواب و رویا از بدن او موقت خارج می شود و بالاخره در لمحه واپسین و هنگام مرگ بدن را به طور قطع رها می کند. نزد ایشان ارواح دارای شکل و صورت و احساسات و عواطفند و صاحب قصد می باشند و مثل اشخاص زنده آنها را می توان اداره کرد و راهنمایی نمود و اگر آنها به خشم آیند و غضبناک گردند به منتها درجه موذی و مضر خواهند بود و چون آنها از خوش آمد و چاپلوسی خشنود می شوند و از در وفاداری و خلوص ممنون می گردند از این رو باید همواره به یاد آنها بود، همان طور که تایلور (1) گفته است « نزد اقوام بدوی سراسر عالم طبیعت پر است از موجودات روحی که بر عالم احاطه و تصرف دارند».
و چون آنها را مرکز نیروی غیبی می دانند تمام سرنوشت خود را به دست آنها سپرده و اعمالی که نسبت به آنها به جا می آورند در اطراف جهان هم اکنون به صور عدیده و مظاهر بی شمار ملاحظه می شود».(2)
با در نظر گرفتن مطالب فوق جمعی از دانشمندان کوشیده اند تا گرایش به خدا را به وسیله مسأله روح توجیه کنند. بدین طریق که بر اساس تکامل جوامع بشری روح حیات مستقلی به خود گرفت و از آنجا تبدیل به مفهوم خدا گردید.
« دسته ای جان گرایی را مورد مطالعه قرار دادند و گفتند انسان ابتدا به وجود جان عقیده پیدا کرد. روح یا جان اموات را محترم و گرامی داشت. سپس این ارواح در بعضی اشیا و طبیعت جای گرفتند و به تدریج به شکل خدایان نمایان گردیدند و سپس ادراک خدای واحد را به وجود آوردند.
برژیه Bergier می نویسد: عقیده به ارواح اساس ادیان مشرکین است.
تایلور نیز با اظهار این نظر طرفداران بسیار یافت. مع ذلک این عقیده مورد قبول کلیه دانشمندان علم ادیان نیست» (3).
جان برنال John Desmond Bernal نیز پیرامون ارتباط مسأله روح و گرایش به خدا چنین می گوید:
« جنبه ی دیگر اندیشه ابتدایی که در مرحله ای از مراحل تکامل خود از سحر تقلیدی یا نمادی جدا شد این بود که ارواح در جهان واقعی نفوذ دارند و در نتیجه باید یا بر آنها غلبه کرد و یا نظر مساعد آنها را جلب کرد. فکر وجود ارواح فی نفسه فکری است بسیار متعالی.
شاید این فکر از آنجا سرچشمه گرفته است که انسان نمی توانسته به واقعیت مرگ محتوم تن در دهد، و همان طور که از وسایل یافت شده از مقابر برمی آید، مردمان آن دوره روح را به واقع جدا از جسم نمی دانسته اند و به آن وجودی مادی می داده اند.
ولی آنها فکر می کردند از آنجا که اموات در هنگام حیات عضو قبیله بوده و در رتق و فتق امور دخالت داشته اند، لذا دلیلی ندارد که به حالت خود ادامه ندهند.
آنان فکر می کردند که مرده ها مانند زنده ها می توانند چه با عمل مستقیم و چه از طریق جادو در طبیعت اثر بگذارند، و به طبع قدرتشان را نیز بیشتر از قدرت زنده ها نمی دانستند.
مدتها بود که مفهوم روح ( نفس، جان، روان) - که هنگام مرگ تن انسان را ترک می کند - پیدا شد، و این تصور شکل گرفت که روح از تن جداست و برای خود حیات مستقلی دارد، و اگرچه ناپیدا ولی در حد خود تواناست. سرانجام، روح دو مفهوم به طور کامل متفاوت به خود گرفت.
نخست تبدیل روح یک مرد نیرومند از طریق روح قهرمانی افسانه ای به یک خدا که کانون اصلی مذهب گردید». (4)

نقد و بررسی

1- اعتقاد به ماورای طبیعت قبل از اعتقاد به روح وجود داشته است.

انسان های بدوی اعتقاد به خدا و نیز ماوراء الطبیعه داشته اند که آن را به اسامی مختلفی مانند « مانا»، « واکان» « اوراندا» «مانیتو» می خوانند.
در اینجا باید متذکر شویم که به گفته بسیاری از پژوهشگران اعتقاد به « روح» بعد از اعتقاد به مانا به وجود آمده است، یعنی انسان های اولیه قبل از اعتقاد به روح - که به گفته بعضی از جامعه شناسان منشأ گرایش به خدا می باشد - اعتقاد به ماورای طبیعت و خدا داشته اند.
به بیان دیگر انسان های ابتدایی همواره می کوشند تا از نیروی مانا بهره بیشتری برده تا به وسیله سحر و جادو بتوانند به مقابله و تسخیر ارواح بپردازند. مناسکی چون رقص و پایکوبی و سرود خوانی که عموماً جان گرایان انجام می دهند، برای همین منظور است تا برای غلبه بر ارواح و اشرار نیروی فوق العاده کسب کنند.
« بنا به اظهار روبرت رانولف مارتز Robert Ranulph Meretts مرد شناس شهیر انگلیسی فکر وجود یک نیروی غیرجسمانی از لحاظ کیفیت به مراتب ساده تر از فکر وجود روح است و به همین جهت باید آن را ابتداییتر و قدیمیتر از فکر وجود روح دانست.
این قدرت غیرجسمانی را مانا یعنی نیرو می داند... مانا کلمه ای است که از طرف مردم ملانزی برای نیرو استعمال می شود. نیرویی که ممکن است یک شخص یا یک حیوان و یک شیء جامد را به حرکت درآورد.
این مفهوم در میان کلیه ملل اولیه وجود دارد و اگرچه هر طایفه ای طوری آن را به کار می برد. با وجود این قدر مسلم آن است که مفهومش برای همه یک نیروی خارق العاده و یا به قول لاوی یک نیروی سیال برقی است که اشخاص و اشیاء را فرا می گیرد و ممکن است از شخصی به شخص دیگر انتقال یابد».(5)
آقای دکتر آریان پور نیز اعتقاد به روح را پس از اعتقاد به « مانا» می دانند:
« بر اثر تحولات گوناگون جامعه، رفته رفته مفهوم مانای مرموز هستی گر هستی بخش به صورت مفهوم جان یا همزاد در می آید».(6)
این نکته نیز در خور توجه است که هیچ یک از طرفداران نظریه ی روح به هنگام بحث از این نظریه هیچ گونه توضیح دقیقی نمی دهند که چگونه و چرا بر اثر مردن فرد روح جای خود را به خدا داده است، یعنی چطور شد که یک باره ر اثر اعتقاد به وجود روح اندیشه خدا در ذهن بشر خطور کرد. از نظر عقل نیز مشکل به نظر می رسد که انسان تصور کند عقیده به روح موجب اعتقاد به خدا می شود.

2- انتقاداتی از دو دانشمند:

علاوه بر مطالب فوق این نظریه مورد انتقاد بسیاری از دانشمندان نیز قرار گرفته است.
« اندریولانگ» اول کسی است که از « جان گرایی» انتقاد کرد و اصالت ارواح و مراسم آن را باطل شمرد و گفت انجام مراسم ابتدایی به خاطر ارواح نیست، بلکه برای خدای متعال است که در آسمان جای دارد و ناظر رفتار و اخلاق و اعمال انسان است و مورد پرستش کلیه اقوام و ملل ابتدایی و عالی است و واحد پرستی اساس دین را تشکیل می دهد» (7).
ساموئل کنیگ می گوید:
« به طوری که گلدنوایزر در کتاب مرد شناسی خود خاطرنشان می کند از به چنگ انداختن مانا و روح و بحث در پیرامون اینکه کدام یک مقدم بر دیگری بوده است نفعی حاصل نخواهد شد. نکته اساسی اینجاست که چگونگی مذهب اولیه و به طور کلی کلیه مذاهب را تنها با انتساب به روح نمی توان توجیه کرد و بهتر است که این فکر جای خود را به وجود مانا یا قدرت غیر جسمانی بدهد» (8).

پی نوشت ها :

1. نقل از کتاب primitive culture تالیف تایلور ج2 ص 185.
2. تاریخ جامع ادیان ص 14.
در مورد اینکه چه عواملی موجب شد تا انسان ابتدایی اعتقاد به روح پیدا کند چند نظریه ارائه شده که سه نمونه از آنها را بیان می کنیم:
الف. اعتقاد انسان به روح بر اثر اندیشه و تامل در پدیده هایی مانند خوابیدن و خواب دیدن و مرگ - که شباهت با یکدیگر دارند - به وجود آمده است. به عبارت دیگر انسان ابتدایی برای توجیه اشباحی که در خواب می بیند - به خصوص کسانی که مرده بودند - معتقد به روح شد.
به عبارت دیگر انسان ابتدایی در عالم خواب افرادی را که مرده بودند می دید و با آنها ارتباط برقرار می کرد، برای مثال در خواب پدر و مادر یا دوستان و اقوام خود را که مرده بودند می دید و از همین روی گمان می کرد که انسان دارای روح یا همزاد دیگری غیر از بدن جسمانی است که پس از مرگ زنده می ماند.
بر همین اساس بعضی از دانشمندان اعتقاد انسانهای اولیه را به بازگشت روح پس از مرگ و معاد نتیجه گرفته اند.
شکی نیست که این نظریه به هیچ وجه صحیح نمی باشد چه آنکه خواب و رویا فقط می تواند بقای روح را ثابت کند. البته آن هم به گونه ای که متناسب عالم خواب و رویاست. اما اینکه بدن جسمانی وقتی پوسید و از میان رفت به همین جهان باز می گردد، بدون اعتقاد انسان اولیه به خدا قابل پذیرش نیست.
ب. لوی برول levy Bruhl که پیرامون فعالیت های ذهنی انسان های ابتدایی به تحقیق پرداخته، معتقد است که چون ذهن انسان ابتدایی بسیار ساده و دور از هرگونه استدلال منطقی است گمان می کند که در همه اشیا و پدیده های جهان هستی نیروی مرموزی به نام روح وجود دارد.
ج. فروید معتقد است که اعتقاد به روح چیزی جز تمایلات عاطفی برون افکنده - که مایه ی جنسی دارد - نیست. یعنی انسان ابتدایی با شخصیت دادن به تمایلات عاطفی خود جهان را پر از ارواحی می گرداند که خود آفریده است.
3. بنیاد دین و جامعه شناسی ص 13.
4. علم در تاریخ ص 7-76.
5. جامعه شناسی ص 2-131.
6. زمینه جامعه شناسی ص 426.
7. بنیاد دین و جامعه شناسی ص 14.
8. جامعه شناسی ص 132.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول