نویسندگان: حسین شیخ رضایی- امیراحسان کرباسی زاده




 

یکی از اهداف علم «تبیین»(1) پدیده هایی است که در اطرافمان رخ می دهند. اگر از خود بپرسیم که «چرا» رنگ آسمان آبی است، قاعدتاً پاسخ به این پرسش را باید در علم فیزیک پیدا کنیم. قانون ریله(2) در فیزیک، که پراکندگی نور را با طول موج آن مرتبط می کند، قادر است آبی دیده شدن آسمان را تبیین کند. وقتی بدانیم که پراکندگی نور با توان چهارم طول موج آن نسبت عکس دارد و بدانیم نور آبی در میان نورهای مرئی کمترین طول موج را دارد، در این صورت «می فهمیم» که چرا آسمان به رنگ آبی دیده می شود. البته پیشتر هم می دانستیم که آسمان آبی است، اما «چرایی» این وضعیت را نمی فهمیدیم. «تبیین» فعالیتی است که با انجام دادن آن، از «معرفت» به درستی یک گزاره به «فهم» اینکه چرا وضعیت امور به گونه ای است که آن گزاره درست است می رسیم.
همه ی ما در کارهای روزمره ی خود بارها برای دوستانمان چیزی را تبیین کرده ایم یا از آنها درخواست تبیین کاری یا چیزی را داشته ایم. اما هنگامی که سخن از «تبیین علمی» می رود ما تنها به آن دسته از تبیین هایی می پردازیم که علم ارائه می شوند. وظیفه ی فیلسوف علم این است که، با نگاه کردن به انواع تبیینهای موجود در علم، الگویی ارائه کند که با توسل به آن بتوان سازوکار عرضه ی تبیین در علم را صورت بندی کرد. البته چنین وظیفه ای مبتنی بر این پیش فرض است که تبیینهای علوم مختلف، از فیزیک گرفته تا علوم انسانی، همه در قالب الگویی جامع قابل بیان اند. به عبارت دیگر، شکل تبیین در همه ی علوم یکسان است. چنین پیش فرضی مورد قبول همه ی فیلسوفان علم نیست. پوزیتیویست های منطقی، که در پی وحدت علوم بودند و تصور می کردند که الگویی واحد بر تمام شاخه های علمی حاکم است و روش علمی در فیزیک با روش علمی در جامعه شناسی چندان تفاوتی نمی کند، از پیش فرض مذکور دفاع می کردند.
با دانستن این کلیّات درباره ی تبیین، اکنون سؤال اینجاست که تبیین علمی چیست؟ در باب ماهیت تبیین از زمان افلاطون تا به حال بحثهای گوناگونی طرح شده است اما بحث مدوّن و متمرکز درباره ی تبیین علمی با کار کارل همپل، فیلسوف آلمانی، در اواسط قرن بیستم شروع شد. ما در ادامه به تحلیل آرای همپل خواهیم پرداخت.

1- الگوی استنتاجی- قانونی (D-N) (3)

همپل، با همکاری اوپنهایم(4)، برای اولین بار در مقاله ای دوران ساز تحت عنوان «مطالعاتی در باب منطق تبیین»(5) الگویی را برای تبیین ارائه کرد. برای درک ایده ی این مقاله، دماسنجی جیوه ای را در نظر بگیرید که در آب داغ فرو برده ایم. ستون جیوه ابتدا پایین و سپس بالا می رود و دمای بالایی را نشان می دهد. حال اگر پرسیده شود که «چرا» چنین اتفاقی رخ می دهد، قاعدتاً پاسخی که می دهیم به این شکل خواهد بود: افزایش دما در ابتدا روی محفظه ی شیشه ای دماسنج اثر می گذارد. این محفظه در اثر حرارت منبسط می شود و فضای بیشتری را برای جیوه فراهم می کند. در نتیجه، ستون جیوه پایین می رود. به مجرد اینکه حرارت در اثر هدایت گرمایی به جیوه رسید، جیوه منبسط می شود و چون ضریب انبساط حرارتی آن بسیار بیشتر از شیشه است، جیوه بالا می رود. تبیین ارائه شده شامل دو دسته گزاره است. دسته ی اول گزاره هایی اند بیانگر واقعیتهای جزئی، مانند اینکه جدار و محفظه ی دماسنج از شیشه ساخته شده است یا دماسنج در آب داغ فرو رفته است. چنین گزاره هایی بیانگر شرایط اولیه اند. دسته ی دوم گزاره هایی کلّی و بیانگر قوانین طبیعت اند. در مثال دماسنج، جملات مربوط به ضریب حرارتی شیشه و جیوه از این جنس اند.
ایده ی اصلی همپل در مورد تبیین و الگویی که وی آن را الگوی استنتاجی- قانونی می نامد سرراست است. تبیین نزد همپل شکل استدلال استنتاجی صحیحی را دارد که در آن گزاره ای که بیانگر پدیده ای است که می خواهیم آن را تبیین کنیم («تبیین خواه») از دسته گزاره هایی که به آنها «تبیین گر» می گوییم «استنتاج» می شود. گزاره های تبیین گر اولاً باید دارای محتوای تجربی و ثانیاً درست باشند. علاوه بر این، باید در میان گزاره های تبیین گر حداقل یک گزاره نیز باشد که بیانگر «قانون طبیعی» است. به عبارت دیگر، وجود گزاره ای که بیانگر قانونی طبیعی باشد شرط لازم تبیین علمی است. فرض کنید که جمله ی تبیین خواه را با E نمایش دهیم. حال اگرجملاتی باشند که شرایط اولیه را توصیف می کنند وجملاتی باشند که بیانگر قوانین طبیعت هستند، آن گاه اگر جمله ی E را بتوان از مجموعه جملات
استنتاج کرد، در این صورت آن جمله تبیین شده است.
از دید همپل هم وجود قوانین برای تبیین لازم است و هم مقدمات استنتاج تبیینی باید درست باشند. آشکار است که شرط دوم بسیار قوی است، چرا که امروزه می دانیم که قوانین نیوتن کاذب اند، اما وضعیت زمین را به راحتی می توان برپایه ی قانون جاذبه ی عمومی نیوتن و چند گزاره ی اولیه که بیانگر جرم خورشید و زمین اند استنتاج کرد. همه ی دانشجویان فیزیک این استنتاج را به عنوان تبیینی خوب به رسمیت می شناسند. با توجه به همین نکته، بعدها همپل شرط درست بودن مقدمات را چندان جدی نگرفت.
بنابر نظر همپل، پرسش از اینکه چرا پدیده ای رخ می دهد می تواند این گونه تعبیر شود که پدیده ی مذکور برحسب کدام قانون کلّی و کدام دسته از شرایط اولیه رخ داده است. به همین دلیل است که با نشان دادن قانونی که پدیده ی مذکور از آن استنتاج می شود در واقع پدیده ی موردنظر را تبیین کرده ایم. اما تبیین منحصر به پدیده های جزئی و منفرد نیست. کنجکاوی ما دامن نظم ها و قاعده های موجود در طبیعت را نیز می گیرد. اغلب می خواهیم بدانیم که منشأ نظم ها و الگوهای تکرارشونده در طبیعت چیست. از نظر همپل تبیین چنین نظم هایی نیز با مندرج کردن آنها تحت قوانین عامتر ممکن است. می توان قوانین کپلر را، که قوانینی با حوزه ی اطلاق محدود هستند و فقط شامل سیارات منظومه ی شمسی می شوند، با استنتاج از قانون جاذبه ی عمومی تبیین کرد.

2- الگوی استقرایی- آماری (6I-S)()

همپل از این مسئله به خوبی آگاه بود که در بسیاری از حوزه های علم تعمیم ها و قوانین شکلی قطعی و موجبیتی(7) ندارند و به شکل احتمالی یا آماری بیان می شوند. اما چنین قوانینی، به همان اندازه ی قوانین موجبیتی، می توانند تبیین کننده باشند و پدیده های منفرد و جزئی را تبیین کنند. الگویی که همپل در مورد این قوانین پیشنهاد کرد اندکی با الگوی استنتاجی- قانونی متفاوت بود. جزئیات فنّی این الگو که به آن الگوی استقرایی- آماری ( I-S ) می گویند اندکی پیچیده است، اما ایده ی اصلی این است که اگر پدیده ی تبیین خواه در سایه ی قوانین احتمالاتی یا آماری «محتمل الوقوع» باشد، آن گاه قوانین، آن نتیجه را تا حدّی تبیین کرده اند. مثلاً فرض کنید که جمله ی زیر بیانگر قانونی آماری است:
الف) هر کسی که در معرض ویروس سرخک قرار گیرد به احتمال 80درصد به سرخک مبتلا می شود.
حال فرض کنید: (ب) حسین در معرض ویروس سرخک قرار گرفته است، و (ج) حسین به بیماری سرخک مبتلا شده است. درست است که (ج) از جمله ی (الف) و (ب) منطقاً استنتاج نمی شود، اما با وجود جملات مذکور، احتمال درستی جمله ی تبیین خواه بسیار بالاست. به عبارت دیگر، (الف) و (ب) تبیین خواه را بسیار محتمل می کنند. احتمال ابتلای حسین به بیماری سرخک، با دانستن جملات الف و ب، برابر 80 درصد است.

3- تبیین و آموزه ی تقارن

نکته ی جالب در مورد الگوهای همپل این است که در نظر او شکل منطقی «تبیین» و «پیش بینی» یکی است و هر دو به شکل استنتاجی منطقی هستند. در مورد پدیده ها و تبیین های آماری البته «استنتاج» نداریم، اما می توان گفت که مقدمات با درصد بالایی نتیجه ی استنباط استقرایی را «تأیید» می کنند. اما چه در الگوی استنتاجی- قانونی و چه در الگوی استقرایی- آماری، ادعای همپل این است که داشتن تبیین خوب چندان تفاوتی با انجام پیش بینی موفق ندارد. تنها تفاوت میان پیش بینی و تبیین، «زمان» رخ دادن پدیده ی تبیین خواه است. در تبیین، زمان پدیده ی تببین خواه حال با گذشته است، اما پیش بینی مربوط به رخدادها یا پدیده هایی است که در آینده محقق می شوند. بنابر الگوهای همپل، هر تبیین خوب یک پیش بینی بالقوه است و هر پیش بینی خوب تبیینی بالقوه.

4- مشکلات الگوی همپل

1-4 هم ارزی تبیین یا الگوی استنتاجی- قانونی

اکنون ببینیم که آیا الگوی همپل درباره ی تبیین همه چیز را در این باب تبیین می کند. نکته ای که به ذهن می رسد این است که می توان تبیین هایی کاملاً راضی کننده ارائه کرد، بدون اینکه از مدل استنتاجی- قانونی تبعیت کرد. مثلاً به راحتی می توان برای یک دوست توضیح داد که لکه ی جوهر روی زمین ناشی از برخورد پای من با لبه ی میز و واژگون شدن شیشه ی جوهر بوده است. این تبیین قانع کننده و قابل فهم است ولی شکل استنتاجی- قانونی ندارد. علاوه بر این، تبیین فوق پیش بینی بالقوه ای نیز نیست. (در مورد اینکه آیا می توان پیش بینی خوبی داشت که تبیین خوبی نباشد تأمل کنید.)
در پاسخ به انتقاد بالا، کسی ممکن است ادعا کند که به راحتی می توان قوانین کلّی ای را ذکر کرد که در این استدلال به شکلی تلویحی به کار رفته اند. مثلاً می دانیم که اگر ضربه ای به جسمی بخورد و فلان شرایط موجود باشد، آن گاه آن جسم به زمین سقوط خواهد کرد. این قانون، در عطف با شرایط اولیه، تبیین سقوط شیشه ی جوهر خواهد بود. اما منتقد همپل می تواند همچنان اصرار ورزد که حتی اگر نظم و قانونی هم وجود نداشت، همین که در این مورد خاص خوردن پا «علّت» افتادن شیشه بود کافی است تا با ذکر آن علّت، توضیحی برای معلول عرضه کنیم. آشکار است که در اینجا اختلاف دوطرف مربوط به تلقی آنها از علیّت است. منتقد، علّیت را امری منفرد و مستقل از انتظامها می بیند، حال آنکه همپل علّیت را چیزی جز وجود انتظام، و بنابراین قوانین، نمی داند. ما این بحث را در اینجا ادامه نخواهیم داد و تنها به ذکر این نکته بسنده می کنیم که به شرط پذیرش انتقاد بالا، می توان نتیجه گرفت که الگوی استنتاجی- قانونی شرط لازم تبیین نیست، چرا که می توان تبیینی داشت که این الگو را لحاظ نکرده باشد.
در مورد کفایت مدل همپل برای تبیین نیز مثالهای نقضی وجود دارد. مثال زیر را در نظر بگیرید که به سبب عدم ارتباط علّی میان تبیین گر و تبیین خواه، نمونه ی مناسبی از تبیین به شمار نمی رود.
(L) هرکسی که قرص ضدبارداری مصرف می کند حامله نمی شود.
(C) کامبیز قرص ضدبارداری مصرف می کند.
(E) بنابراین، کامبیز باردار نشده است.
در اینجا الگوی همپل رعایت شده است، اما ما این مثال را نمونه ی مناسبی از تبیین نمی دانیم، چرا که در آن قرص مصرف کردن کامبیز ربطی به باردار شدن او ندارد. اگر چنین باشد، می توان نتیجه گرفت که الگوی همپل شرط کافی تبیین نیز نیست.

4 -2 مشکل تقارن

مثال زیر نمونه ای است از یک تبیین استنتاجی- قانونی. رابطه ی میان دوره ی تناوب یک آونگ و طول آن در نوسانات کم دامنه مطابق قانون دوره ی تناوب آونگ ساده چنین است:

در اینجا T دوره ی تناوب آونگ و L طول آونگ است.
اکنون فرض کنید که در نوسان خاصی که کم دامنه است طول آونگ را 9/8 متر در نظر گرفته ایم. در این شرایط داریم:
نوسان کم دامنه است.

این تببین همه ی شرایط مدل استنتاجی- قانونی را دارد و به لحاظ شهودی نیز تبیین درستی است، چرا که در آن دوره ی تناوب آونگ را با توسل به مقدار طول آن تبیین کرده ایم. اما نکته این است که تبیین زیر، که باز هم همه ی شرایط مدل استنتاجی- قانونی را برآورده می کند اما این بار در آن طول آونگ را برحسب دوره ی تناوب تبیین کرده ایم، به لحاظ شهودی درست نیست:
نوسان کم دامنه است.

تبیین اینکه طول آونگ 9/8 متر است این نیست که دوره ی تناوب آن ثانیه است. برعکس، از آنجا که طول آونگ 9/8 متر است، دوره ی تناوب آن ثانیه شده است. به نظر می رسد که طول آونگ تبیین گر دوره ی تناوب آن است، اما دوره ی تناوب تبیین گر طول آونگ نیست. چنین حالتی در تمام نمونه هایی که رابطه ای علّی بین دو پدیده برقرار است وجود دارد. با توسل به علّت می توان معلول را تبیین کرد، اما برعکس خیر. نکته ی اصلی این است که مدل همپل نمی تواند بین این دو تبیین تمایزی قائل شود. در هر دو تبیین، الگوی استنتاجی- قانونی رعایت شده است و هر دو برای همپل به یکسان موجه اند. این ایراد که بر مبنای یک طرفه بودن رابطه ی علیّت طرح شده است از انتقادهای اصلی به الگوی همپل است و باعث شده بسیاری از فلاسفه به نقش و اهمیت رابطه ی علّیت در تبیین توجه کنند.

5- الگوی وحدت بخشی تبیینی

حال اجازه دهید که الگوی همپل برای تأیید را رها کنیم و به بررسی الگوی جدیدتری بپردازیم. ایده ی اصلی الگوی «وحدت بخشی تبیینی»(8) الهام گرفته از علم است. در تاریخ علم موارد زیادی وجود دارد که پدیدارهای مختلفی تحت یک نظریه یکپارچه شده یا وحدت یافته اند. به عبارت دیگر، در علم بارها اتفاق افتاده است که دو یا چند پدیدار، که پیش از آن با هم مرتبط نبوده اند، تحت یک نظریه جمع شوند. به عنوان نمونه، می توان از نظریه ی الکترومغناطیس ماکسول نام برد که دو پدیده ی الکتریکی و مغناطیسی را ذیل یک نظریه جمع کرد. در الگوی وحدت بخشی تبیینی نیز این ایده آل دنبال می شود که پدیدارهای متفاوت را به وسیله ی الگوی تبیینی واحدی بفهمیم. به عبارت دیگر، پدیدارهایی که پیش از این به ظاهر با هم ارتباطی نداشته اند با چنین تبیینی به هم مرتبط می شوند. یکی از ادعاهای همپل در مورد تبیین این است که «وجود یک نظریه ی خوب فهم ما را از پدیده ها هم عمیق تر و هم وسیع تر می کند. نظریه ی موردنظر، تبیین منظم و یکسانی برای پدیده های بسیار متنوع به دست می دهد، سررشته ی همه را به فرآیندهای پنهان یگانه ای وصل می کند و نشان می دهد که نظم های تجربی گوناگونی که ظاهر می شوند همه جلوه های مجموعه ی واحدی از قوانین اند.» کیچر(9)، از پیشگامان الگوی وحدت بخشی تبیینی، پیشنهاد خود را بر اساس همین ایده ی وحدت بخشی همپل معرفی کرده است.
از دید کیچر، یکی از ایرادهای اصلی الگوی استنتاجی- قانونی و سایر الگوهای تبیین این است که هر تبیین را به صورت منفرد، نه در مقایسه با دسته ی بزرگتری از تبیین های موجود، ارزیابی می کنند. اگر مجموعه ی همه ی باورهایی را که افراد یک جامعه ی علمی در زمانی خاص دارند k بنامیم، با این فرض که k به صورت زبانی قابل بازنمایی است، مسئله ی اصلی جامعه ی علمی این است که چگونه k را نظام مند کنند و ارتباط احکام موجود در آن را به صورت سلسله مراتبی مشخص نمایند. منظور از نظام مند کردن این است که تعداد کمی از جملات k را به عنوان واقعیتهایی پایه که نیازی به توضیح ندارند درنظر بگیریم و سپس با تعداد محدودی الگوی استدلالی باقی جملات k را از این مجموعه ی کوچک استنتاج کنیم. از دیگر مواردی که در این الگو مطرح می شود بحث علّیت است. مطابق نظر کیچر، تلاش برای دستیابی به یک نظریه ی علّی برای تبیین اشتباه است. جهت درست کار این است که ابتدا الگویی مناسب برای تبیین بیابیم و آنگاه با استفاده از این الگوی موفق دریابیم که چه چیز علّت و چه چیز معلول است. به عبارت دیگر، ما درکی ابتدایی و اولیه از علّیت نداریم. ابتدا باید جهت تبیین را مشخص کنیم و آن گاه ادعا کنیم که آنچه نقش تبیین گر را ایفاء می کند علّت و آنچه نقش تبیین خواه را ایفاء می کند معلول است.
پیش از ورود به بحث اصلی، لازم است که چند اصطلاح را که در الگوی وحدت بخش کیچر کاربرد دارند معرفی کنیم.
1. جمله ی شِمایی: جمله ای است حاصل جای گذاری حروف جانگه دار به جای واژگان غیرمنطقی در جملات عادی. «همه ی نمکهای سدیم در آب حل می شوند» جمله ای عادی است که با جای گذاری مناسب به «همه ی xها در y حل می شوند» تبدیل می شود که جمله ای شمایی است.
2. دستورالعمل جایگزینی: این دستورالعمل به ما می گوید که چگونه یا با چه واژگانی می توانیم جای حروف ساختگی را پر کنیم. نمونه ای از قواعد جایگزینی چنین است: در جمله ی شمایی «همه ی xها در y حل می شوند»، به جای x «نمکهای سدیم» و به جای y «آب» قرار دهید.
3. استدلال شِمایی: زنجیره ای از جملات شِمایی که در قالب استدلالی چیده شده اند.
4. طبقه بندی: برای ما روشن می کند که چه جملاتی مقدمه و کدام جملات نتیجه اند و همچنین از چه قواعد استنتاجی ای استفاده شده است.
5. الگوی استدلال: ترکیبی از موارد فوق است.
ایده ی اصلی در کار کیچر این است که با مشخص کردن یک الگوی استدلالی می توان نشان داد که بسیاری از تبیین های موجود در علم مصادیق تحقق یافته ی همان الگو هستند. همه ی این مصادیق و نمونه ها از طریق آن الگوی استدلالی یکپارچه می شوند و اتحاد می یابند. با توجه به این نکته، می گوییم یک رشته از جملات هنگامی نمونه ای از یک الگوی استدلالی است که:
1. تعداد جملات رشته با تعداد جملات الگوی استدلال اصلی برابر باشد.
2. هر جمله ی موجود در رشته، مطابق با مجموعه ای متناسب از قواعد جایگزینی، از جمله ی شماییِ متناظر خود به دست آید.
3. این امکان وجود داشته باشد که زنجیره ی استدلالی ای بسازیم که به هر جمله، با کمک رده بندی، وضعیتی همسان با جمله ی شماییِ متناظر آن نسبت دهد.
برای روشنتر شدن آنچه تاکنون گفتیم مثالی از کیچر را در اینجا بررسی می کنیم:
1. استدلال شِمایی:
1-1 1-1 نیروی وارد بربرابر است با
1 -2 شتاب برابر است با
1 -3 نیرو= جرم /> شتاب
*
2. قواعد جایگزینی:
2 -1 به جای
شیء مورد مطالعه را قرار دهید. (مثلاً در موردی خاص، به جای«اتومبیل» قرار دهید.)
2-2 به جای تابعی جبری از متغیرهای مختصات مکانی و زمان قرار دهید.
2-3 به جای تابعی جبری که بیانگر شتاب جسم باشد قرار دهید. این تابع، شتاب جسم را با مختصات مکانی جسم و مشتقهای زمانی مختصات مرتبط می کند. (مثلاً در مورد جسمی که در حال حرکتی یک بعدی در راستای محور X دستگاه مختصات دکارتی است، به جای قرار دهید.)
2 -4 به جایمختصات مکانی جسم را قرار دهید. (مثلاً در موردی خاص، به جای«فاصله ی شیء از مبدأ مختصات» را قرار دهید.)
2- 5 به جایتابعی از زمان قرار دهید.
3. رده بندی:
3 -1 در استدلال شمایی بالا 1-1، 1-2 و1-3 مقدمه هستند.
3 -2 کم 1-4 از روی 1-1، 1-2 و1-3 با جایگزینی این همان ها بدست می آید.
3-3 حکم 1-5 از روی 1-4 و با استفاده از محاسبات ریاضی و جبری حاصل می شود.
از نظر کیچر، تبیین خوب تبیینی است که پدیدارهای متعدد و متفاوتی را با کمک تعداد محدودی الگوی استدلالی انعطاف ناپذیر تبیین کند. یعنی هر چه با کمترین تعداد الگو و انعطاف ناپذیرترین آنها دامنه ی وسیعتری از نتایج را استنتاج کنیم، تبیین ما یکپارچه تر، متحدتر و در نتیجه مناسب تر خواهد بود. کیچر این دیدگاه را به صورت زیر خلاصه می کند: «علم درک ما را از طبیعت، با نشان دادن اینکه چگونه توصیف پدیدارهای زیادی را استنتاج کنیم و چگونه از الگوی استنتاج یکسانی بارها و بارها استفاده کنیم، بیشتر می کند و نیز به ما می آموزد که چگونه تعداد واقعیتهایی را که به عنوان پایه می پذیریم کاهش دهیم.» در واقع کیچر به ما می گوید که استنتاجهایی را به عنوان تبیین خوب، یا دست کم قابل قبول، در نظر بگیریم که بتوانیم با آنها تعداد بیشتری از پدیده ها را تبیین کنیم.
مشکل اساسی در دیدگاه کیچر مفهوم کلیدی «وحدت بخشی» است. معلوم نیست که دقیقاً وحدت بخشی چیست و چگونه صورت می گیرد. به نظر می رسد که الگوی زیر الگویی استدلالی است و شرایط سه گانه ی الگوی استدلالی را برآورده می سازد، اما پرسش این است که چرا ما برای تبیین پدیده ها از این الگو استفاده نمی کنیم:
1) پدیده ی a رخ داده است.
____________
2) پدیده ی a رخ داده است.
الگوی فوق، که به آن الگوی خود- تبیینی می گویند، الگویی ساده است اما مورد قبول نیست. مشکل دیگر در دیدگاه کیچر این است که الگوهایی که در علوم زیستی یا اجتماعی به کار می روند عموماً فاقد شکل شِمایی اند. ما بحث بیشتر در باب الگوی وحدت بخش و پاسخهای کیچر به نقدهای بالا را در اینجا ادامه نخواهیم داد و در بخش بعد به الگویی دیگر برای تبیین اشاره می کنیم.

6- الگوی علّی

در بسیاری موارد هنگامی که از «چرایی» رخدادی پرسش می کنیم در واقع «علّت» آن مدّنظر ماست. برای پاسخ به پرسش «چرا P رخ داد؟» اطلاعاتی درباره ی علّت P ارائه می دهیم تا مشخص کنیم که چرا P رخ داده است. اما چگونه پی می بریم که قطعه ای از اطلاعات با تاریخچه ی علّی رخدادی مرتبط هست و قطعه ای دیگر نیست؟ برای پاسخ به این پرسش، می توان گفت که علاقه ی ما به رخداد مورد نظر تعیین کننده است. ولی منظور از «علاقه ی ما» چیست؟ همپل اشاره می کند که هنگام تبیین یک رخداد، تنها «جنبه ای» از آن را تبیین می کنیم. به طور مثال، وقتی خسوفی را تبیین می کنیم، ممکن است بخواهیم صرفاً مدّت زمان خسوف را تبیین کنیم. یا اینکه بخواهیم چرایی خسوف را تبیین کنیم، یا ممکن است علاقه ی تبیینی آن باشد که چرا خسوف در بعضی نقاط قابل مشاهده نیست و غیره. بنابراین، بسته به اینکه به چه جنبه ای رخداد علاقه داریم، تبیینی متفاوت ارائه می دهیم. به عبارت دیگر، به آن جنبه ای از رخداد می پردازیم که مورد علاقه ی ماست. آنچه مورد علاقه ی ماست علّتهای انتخاب شده برای تبیین را مشخص می کند.
یکی از راههایی که به انتخاب علّتهای تبیینی کمک می کند طرح «پرسشهای تقابلی»(10) است. در این پرسشها دو وضع در برابر هم قرار می گیرند: آنچه رخ داده که به آن «وضع واقع»(11) می گوییم و دیگری آنچه رخ نداده که به آن «وضع مقابل»(12) می گوییم. شکل کلّی این پرسشها به این صورت است: «چرا P به جای O؟» به طور مثال: «چرا اسپانیا به جای هلند قهرمان جام جهانی شد؟»
از واژه ی تقابل این گونه استنباط می شود که تمام پرسشهای تقابلی به دو موقعیت یا رخداد ناسازگار اشاره دارند. به عبارت دیگر، همواره وضع واقع و وضع مقابل ناسازگارند و اتفاق افتادن وضع واقع از رخ دادن وضع مقابل جلوگیری می کند. در دو حالت این مورد پیش می آید. یکی حالتی که وضع واقع را با نقیضش در تقابل قرار دهیم، یعنی می پرسیم «چرا P به جای نقیض P؟» به عنوان مثال می پرسیم «چرا کسوف شد به جای اینکه نشود؟» حالت دوم زمانی است که وقوع رخدادی از وقوع رخدادی دیگر جلوگیری کند. به عنوان نمونه، می توان پرسید «چرا امیر به دانشگاه رفت به جای آنکه به استخر برود؟» در این موقعیت اگر امیر به دانشگاه برود، دیگر نمی تواند به استخر برود. همچنین است در مثال «چرا اسپانیا به جای هلند قهرمان جام جهانی شد؟» که در آن تنها یک تیم می تواند قهرمان شود.
اما آیا وضعیت همیشه این گونه است؟ یعنی همیشه وضع واقع مانعی برای رخ دادن وضع مقابل است؟ این پرسش را درنظر بگیرید: «چرا اشکان سرما خورد به جای آنکه احمد سرما بخورد؟» آیا این دو اتفاق ناسازگارند؟ آیا می توانیم بگوییم چون اشکان سرما خورده، احمد نمی تواند سرما بخورد؟ قطعاً پاسخ منفی است. واضح است که هم اشکان می تواند سرما بخورد و هم احمد. سرماخوردن اشکان مانع سرماخوردن احمد نمی شود. آنچه باعث می شود اشکان سرما بخورد ولی احمد نه تفاوت در تاریخچه ی علّی این دو اتفاق است. به طور مثال، ممکن است اشکان هنگامی که از حمام بیرون آمده است روبه روی کولر نشسته باشد ولی احمد حمام نرفته باشد یا پیش از اینکه خشک شود در برابر باد کولر قرار نگرفته باشد. نتیجه اینکه، تمام پرسشهای تقابلی از ناسازگاری وضع واقع و مقابل سرچشمه نمی گیرند.
تلاشهای زیادی صورت گرفته تا سؤالات تقابلی به سؤالات غیرتقابلی تقلیل یابند. انگیزه ی چنین تلاشهایی این بوده که بتوان سؤالات تقابلی را در قالب استنتاجی- قانونی تبیین کرد. به نظر نمی رسد که الگوی استنتاجی- قانونی بتواند سؤالات تقابلی را تبیین کند. اما اگر بتوان سؤالات تقابلی را به سؤالات ساده تقلیل داد، آنگاه می توان دامنه ی کاربرد الگوی استنتاجی- قانونی را به موارد تقابلی هم گسترش داد. اما نکته این است که چنین تقلیلی همواره ممکن نیست. تبیینی که برای سؤال «چرا P؟» ارائه می دهیم همیشه تبیینی کافی برای سؤال «چرا P به جای Q؟» نیست. به طور مثال، پاسخی که به پرسش «چرا اسپانیا قهرمان جام جهانی شد؟» می دهیم با پاسخ به این پرسش که «چرا اسپانیا به جای هلند قهرمان جام جهانی شد؟» متفاوت است.
علاوه برآنچه در باب مشکلات تقلیل سؤالات تقابلی گفتیم، باید به نکته ای دیگر نیز اشاره کرد. در بسیاری موارد، پاسخی که به یک پرسش تقابلی می دهیم از پاسخی که به پرسش غیرتقابلی متناظر با آن می دهیم آسان یاب تر است. این امر را هم در حالتی که وضع واقع و مقابل سازگارند و هم در مواقعی که ناسازگارند می توان مشاهده کرد. به عنوان مثال، اگر اسب شما چلاق باشد و اسب من چنین نباشد، این امر می تواند این سؤال را تبیین کند که «چرا اسب من به جای اسب شما برنده ی مسابقه شد؟» امّا همین واقعیت، یعنی چلاق بودن اسب شما، نمی تواند این سؤال را تبیین کند که «چرا اسب من مسابقه را برد؟» برای حالت سازگاری هم می توان این مثال را در نظر گرفت: «چرا جونز به جای اسمیت پاراسیس دارد؟» اینکه بگوییم چون جونز به سیفلیس مبتلا بود، اما اسمیت مبتلا نبود پاسخ قانع کننده ای به این پرسش است، ولی این پاسخ برای این پرسش که «چرا جونز پاراسیس گرفت؟» قانع کننده نیست، چرا که عده ی کمی از کسانی که دارای بیماری سیفلیس هستند به پاراسیس مبتلا می شوند.
اکنون اجازه دهید به ایده ی اصلی تبیین علّی بپردازیم. ایده ی اصلی این است که اگر از چرایی رخ دادن رویدادی مانند E سؤال شد، باید علّت E را در تبیین آن ذکر کنیم. اما همان گونه که آشکار است، در مورد سؤالات ساده و غیرتقابلی با رشته ی بی نهایت بزرگی از رویدادها روبه روییم که از انفجار بزرگ آغاز می شوند و تا رخداد E ادامه می یابند و همه به نحوی جزو علل بعید یا قریب E هستند. به بیان دیگر، دادن توضیح «کامل» به یک سؤال غیرتقابلی، اگر به معنای بیان کلّ تاریخچه ی علّی آن رویداد باشد، ناممکن است. اما گفتیم در بسیاری سؤالات روزمره و حتی علمی، ما با وارد کردن «وضع مقابل» نشان می دهیم که به کدام بخش از این تاریخچه ی علّی درازدامن علاقه مندیم. بنابراین، مسئله این خواهد بود که چگونه می توان در پاسخ به سؤالات تقابلی تبیینی علّی عرضه کرد. دیوید لوئیس(13) و پس از او پیتر لیپتن هر کدام پاسخهای جداگانه ای به این سؤال داده اند. ما در اینجا تنها به پاسخ لوئیس اشاره می کنیم و از نقدهای لیپتن به آن صرف نظر می کنیم.
فرض کنید که سؤال تقابلی ما این است که «چرا P به جای Q؟» از نظر لوئیس، در این حالت لازم نیست که ما تمام اطلاعات موجود در تاریخچه ی علّی P را ذکر کنیم، بلکه تنها به آن اطلاعاتی نیاز داریم که میان تاریخچه ی محقق شده ی P و تاریخچه ی محقق نشده ی Q تمایز ایجاد می کنند. به عنوان مثال، اگر آقای الف از من دعوت کرده باشد که برای شام به خانه اش بروم، اما خانم ب چنین دعوتی نکرده باشد و من نیز به خانه ی آقای الف رفته باشم، آنگاه اگر کسی بپرسد «چرا شام به خانه ی آقای الف رفتی و نه به خانه ی خانم ب؟»، من تنها لازم است به آن چیزی اشاره کنم که میان این دو تاریخچه ی علّی (یکی تاریخچه ی محقق شده ی رفتن به خانه ی آقای الف و دیگری تاریخچه ی محقق نشده ی رفتن به خانه ی خانم ب) تفاوت ایجاد می کند. روشن است که در این مثال، این تفاوت مربوط به دعوت آقای الف و دعوت نکردن خانم ب از من است. در نتیجه، توضیح علّی مناسب در اینجا آن است که «چون آقای الف مرا دعوت کرد و خانم ب چنین نکرد.»
پیتر لیپتن چارچوب اصلی این پاسخ را پذیرفته، اما آن را در مواردی ناکارآمد تشخیص داده است.

پی نوشت ها :

1- explanation
2- Rayleigh
3- deductive-nomological
4- Paul Oppenheim
5- "Studies in the Logic of Explanation"
6- inductive-statistical
7- deterministic
8- explanatory unification
9- Philip Kitcher
10- contrastive questions
11- fact
12- foil
13- David Lewis

منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین؛ کرباسی زاده، امیراحسان؛ (1391)، آشنایی با فلسفه ی علم، تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول