نویسنده: عبدالله نصری




 

آیا اجتماع نیز احتیاجی به وجود خدا دارد یا نه؟ آیا جامعه می تواند بدون آنکه افراد آن ایمان به خدا داشته باشند به هدف های خود دست یابد یا نه؟ و اصولاً آیا همان گونه که اعتقاد به خدا در رشد فردی انسان نقش موثر و سازنده ای دارد در اجتماع نیز می تواند از همان نقش برخوردار باشد یا نه؟
نگاهی هر چند کوتاه به تاریخ بشری نمایشگر این حقیقت است که انسان همواره به طور اجتماعی می زیسته است. زندگی در اجتماع تا آنجا برای انسان ارزش حیاتی دارد که تصور خلاف آن غیر ممکن است، چرا که اگر فردی بخواهد خارج از جامعه زیست کند عادات و رفتار او به گونه ای خواهد شد که دیگر شایسته نام انسان نخواهد بود.
نه تنها انسان که بسیاری از حیوانات نیز به صورت اجتماعی و متشکل زندگی می کنند، مطالعه زندگی حشراتی چون موریانه و مورچه و زنبور عسل و ... حاکی از اجتماعی بودن بسیاری از حیوانات است.
درباره ی عامل پیدایش جامعه و اینکه چرا و چگونه مردم در کنار یکدیگر قرار گرفتند و محیطی را به نام اجتماع بوجود آوردند میان جامعه شناسان اختلاف نظر بسیار است. منتسکیو بر این عقیده است که بشر از ترس نیروهای مزاحم طبیعت که زندگی او را تهدید می کردند دست به تشکیل جامعه زده است. جامعه شناسان طرفدار « انتخاب طبیعی 1» هم معتقدند که اجتماعات بشری بر اثر مبارزه در راه ادامه ی زندگی به وجود آمده اند. گروهی از دانشمندان نیز معتقدند که انسان بر اساس تمایل ذاتی و فطری خود گرایش به زندگی اجتماعی دارد. جمعی نیز بر این عقیده اند که انسان دارای " غریزه استخدام " بوده، بر اساس این میل سعی می کند تا از همه ی موجودات به نفع خود استفاده کند. انسان همان گونه که از عناصر طبیعی و نعمتهای موجود در جهان آفرینش استفاده می کند از همنوعان خود نپردازد هرگز قادر به ادامه ی حیات خود نخواهد بود.
به هر حال پیدایش جامعه را با هر عاملی که توجیه کنیم این نکته قابل شک و تردید نیست که انسان بر اثر دارا بودن میل به سودجویی همواره می خواهد از دیگران به نفع خویش استفاده کند و اکثر اختلافات و جنگ و جدال ها نیز که در طول تاریخ به وقوع پیوسته بر اساس همین عامل سودجویی بوده است. این نکته ای نیست که فقط ما بر اساس جهان بینی الهی خود متذکر شویم، چرا که حتی کسانی هم که به خدا ایمان ندارند به آن اشاره کرده اند. برتراند راسل فیلسوف مادی معاصر می گوید که انسان در سیر تاریخ خود سه مبارزه اساسی داشته است:
مبارزه انسان با طبیعت
مبارزه انسان با انسان
مبارزه انسان با خود
به گمان راسل انسان در مبارزه با طبیعت به وسیله علم و تکنیک توانسته است پیروزی هایی به دست آورد. همان گونه که در مبارزه با انسان های دیگر نیز از سیاست و جنگ استفاده کرده است، ولی مبارزه ی اساسی مبارزه انسان است با خود، که در طول تاریخ به وسیله مذهب کنترل شده است. وی می گوید که امروزه کسانی هستند که می گویند در این مبارزه اساسی یعنی مبارزه ی انسان با خود می توان از روان شناسی استفاده کرد ولی من شک دارم که بدون ضمیمه شدن مکملی به آن بتوان موفق شد. (1)
همه ی اشکالات جوامع بشری تاکون این بوده که چگونه می توان نظام ها و اندیشه های پوسیده ی حاکم بر جامعه ها را از میان برد و یک جامعه ی ایده آل جهانی تشکیل داد. چگونه می توان جنگ ها و خونریزی ها و وحشی گری ها را نابود ساخت و انسان ها را از زیر بار یوغ بردگی ها و استثمارها و استعمارها نجات داد؟ چگونه و به چه وسیله ای می توان نزاع های فردی و گروهی و تضاد میان اراده ها و خواست ها را از یک جامعه کوچک چون خانواده گرفته تا همه جوامع بشری محو و نابود ساخت.
هر مکتب و ایدئولوژیی بر اساس جهان بینی خود به گونه ای راه حل برای مشکلات و گرفتاری های بشری ارائه می دهد. یک مکتب می گوید باید انسان دوستی را در اندیشه ها و افکار پرورش داد و مکتب دیگری می گوید باید نظام های اقتصادی موجود در جوامع را نابود ساخت و مالکیت فردی را از میان برد و از رشد بی رویه ی سرمایه داری جلوگیری کرد و به حرکت جبری تاریخ کمک کرد تا روزی جامعه ای ایده آل که در آن نه اثری از فقر و هلاکت است و نه اثری از استثمارها و استعمارها ایجاد شود.
در میان همه ی این مکاتب، مکتب توحیدی نظر دیگری دارد. این مکتب می گوید در ابتدا باید اندیشه وجود خدا را حاکم بر دل ها و قلب ها نمود؛ باید به انسان ها فهمانید که نیرو و قدرتی مافوق همه ی نیروها و قدرت ها وجود دارد که ناظر بر رفتار و اعمال بندگان خود بوده، به هر کس به اندازه ای که نیکی یا بدی کند به همان اندازه پاداش یا جزا خواهد داد. این مکتب بر این عقیده است که برای اصالت دادن به انسان و طرفداری از انسان دوستی و نفی همه نظام های پوسیده ی اقتصادی و اجتماعی در ابتدا باید افراد انسانی را نه از برون که از درون کنترل نمود. باید عشق به انسان ها را با یک پشتوانه ی منطقی در دل ها و قلب ها رسوخ داد و سودجویی ها و تمایلات منفی انسان ها را از میان برد تا بتوان یک جامعه ی ایده آل و ارزنده به وجود آورد.
این مکتب براین عقیده است که تا انسان درست ارزیابی نشود و شایستگی ها و بایستگی های او در هر سه قلمرو فردی و اجتماعی و الهی مشخص و معین نگردد نمی توان عدالت اجتماعی را برقرار ساخت. تا انسان ساخته نشود نمی توان رنج ها و بدبختی های بشری را نابود ساخت، چرا که ریشه ی همه بدبختی ها و شکست ها بیشتر در درون اوست تا در جهانی خارج از او.
بار دیگر تکرار می کنیم که این تنها نظر ما نیست، بلکه نظر بسیاری از اندیشمندان و انسان شناسان بزرگ نیز چنین است. برای نمونه می توان سخن یونگ را از نظر گذرانید:
« از آنجایی که روش فکری این اجتماع پرداختن به امور دنیای خارج است، ریشه ی همه ی بدبختی ها را در خارج از خود جستجو کرده، به جای آنکه خود را اصلاح کند، فریاد اصلاحات و تغییرات سیاسی و اجتماعی را بلند می نماید. با این حساب که گمان می کند مسأله ای به این مشکلی، که شکاف میان شخصیت ها است، به این آسانی و سادگی خود به خود حل می شود. به این جهت پس از اینکه این اصلاحات و تغییرات سیاسی و اجتماعی انجام یافت دیده می شود مشکلات سیاسی و اجتماعی، مصیبت های دیگری، به لباس دیگر، خودنمایی می کند. تغییرات و اصلاحات خارجی چه کاری از پیش می برند؟ هیچ فقط جای چیزها را عوض می کنند».(2)
برای اینکه نقش خدا را در زندگی اجتماعی انسان ها مورد بررسی بیشتر قرار دهیم در ابتدا ویژگی های یک جامعه ی ایده آل را مطرح می کنیم و سپس به بحث درباره ی نقش خدا در برقراری و تحقق بخشیدن هر یک از آن ویژگی ها می پردازیم.
به طور کلی به نظر ما جامعه ای را می توان ایده آل و اصیل دانست که از ویژگی های زیر برخوردار باشد:

1- قانون و مقررات عادلانه داشته باشد.
2- از عدالت اجتماعی برخوردار باشد.
3- نظام اجتماعی بی طبقه بر آن حاکم باشد.
4- از آزادی برخوردار باشد.
5- دارای وحدت هدف بوده، به سوی یک جامعه واحد جهانی حرکت کند.
6- به انسان و من حقیقی او اصالت دهد.

اینجا لازم است که نکته ای را خاطر نشان سازیم و آن اینکه:
اصولاً هدف در مکتب توحیدی تشکیل یک جامعه نیست - چونان همه ی جوامع بشری - بلکه مراد آن است که امت انسانی تشکیل شود. چرا که امت مجموعه ای است از افراد انسانی که با اختلاف سلیقه های گوناگون دارای یک مقصد و یک هدف مشترک هستند و همگی هم فکر و هم گام دارند تا مانند کاروانی به سوی مقصد حاصل حرکت کنند.
بنابراین در امت مسأله حرکت و شدن مطرح است نه بودن و داشتن. مسأله کمال و سیر به سوی ماورای خود یعنی خدا مطرح است نه رفاه و آسایش.
در امت توحیدی افرادی در فکر خوش بودن و خوش زیستن نیستند آن گونه که مدینه های فاضله زمان ما سر در سودای آن دارند. بلکه همه در فکر " شدن " و " خوب " شدن هستند و اینکه تا چه اندازه توانسته اند در مسیر کمال گام بردارند. از همین جاست که می گوییم اگر افراد جامعه ای توحیدی شوند، دیگر نمی توان از آن ها به عنوان توده ها یا جامعه نام برد، بلکه باید از آنها به عنوان امت یاد کرد.

نقش خدا در ایجاد قوانین عادلانه و اجرای آن

اساسیترین شرط برای ایجاد یک جامعه و دوام وجود قانون و مقررات است. باید در هر اجتماعی یک سلسله قوانین و مقرراتی وجود داشته باشد که تکلیف ها را مشخص نموده تا از تزاحم و تداخل میان خواست ها و اراده ها جلوگیری شود.
تا آنجا که تاریخ نشان می دهد هیچ جامعه و اجتماعی از وجود قانون عاری نبوده است. هر قانون و مقرراتی برای آنکه مفید به حال فرد و اجتماع باشد باید عهده دار دو رسالت زیرین باشد:

1- برقراری نظم اجتماعی:

فلسفه قانونگذاری در هر نظام حقوقی جلوگیری از تزاحم میان خواسته ها و منافع فرد است. برای آنکه اراده آزاد هر فرد موجب نفی آزادی دیگران نباشد باید قانون و قاعده ای وجود داشته باشد تا حد آزادی عمل هر فرد را مشخص و معین کند. هر فرد باید تا آنجا دست به انتخاب و عمل زند که آرامش دیگران را به هم نزد، اما اینکه این حد و محدوده ی عمل چیست و کدام ضابطه ای باید آن را حل کند تنها به وسیله قانون و مقررات امکان پذیر است.

2- عدالت خواهی:

دومین فلسفه قانونگذاری که در اکثر نظام های حقوقی مورد توجه قرار گرفته اجرای عدالت است. برای اینکه فرد به دیگران ستم نکند و حق دیگران را پایمال نسازد باید قانون و مقرراتی وجود داشته باشد تا مانعی بر سر راه ستمگری بشود.
با وجود اهمیتی که مسأله عدالت در رابطه با قانون دارد متاسفانه گروهی از علمای حقوق به آن بی توجه بوده، معتقدند که آنچه مهم است آرا مردم و اراده ی اکثریت است. خواه این اراده مبتنی بر عدالت باشد و خواه نباشد و چنانچه قنونی موافق رای اکثریت باشد ولی به برقراری عدالت میان افراد بی توجه باشد نمی توان از آن قانون به صرف آنکه خلاف عدل و داد است سرباز زد.
اینجا یک نکته قابل تذکر است و آن اینکه از بهترین ویژگی های یک قانون فطری بودن آن است یعنی قانون و مقررات حاکم بر جامعه بر مبنای فطرت و طبیعت انسانی باشد و در هر عصر و زمانی ثابت و جای باشد. توجه به این نکته مورد توجه بسیاری از طرفداران مکتب حقوق فطری یا طبیعی بدور است. سقراط و افلاطون از حقوق ثابت و طبیعی یاد کرده اند. " سیسرون " حقوقدان رومی برای عقیده بوده است که قوانین ثابتی که منطبق بر عقل و فطرت باشد همواره در همه جا وجود داشته است و انسان ها نیز همواره خود را ملزم به اطاعت آن قوانین می دانسته اند.
از جنگ جهانی دوم به بعد نیز بر اثر بی عدالتی های فاشیست ها و نازی ها پاره ای از اندیشمندان حقوقی به این نتیجه رسیدند که باید به قوانینی مافوق قوانین معمولی که در دسترس حکومت ها و قدرت ها قرار می گیرد آشنا شد و از آنها برای اصالت دادن به شخصیت انسان ها و جلوگیری از زورگویی ها و بی عدالتی ها استفاده کرد.
در مکتب توحیدی هم به مبانی فطر قوانین توجه شده، هم قوانین مقررات موجود در جامعه توحیدی از ویژگی های یک قانون مفید برخوردار است، یعنی هم موجب برقرار عدل وداد است و هم موجب برقراری نظم اجتماعی.
ایمان به خدا مهمترین عامل برای برقراری دو وظیفه اساسی فوق است. به طور کلی ایمان به خدا در رابطه با قانون می تواند دو نقش اساسی داشته باشد، یکی در جهت ایجاد قانون یعنی قانون گذاری و دیگری در اجرای قوانین.
می دانیم که بشر همواره در جستجوی قوانینی بوده تا او را در جهت رسیدن به اهداف خویش یاری می دهد. و در این میان از روزگاران باستان تاکنون هزاران قانون و مقررات وضع شده که بسیاری از آنها به زباله دانی تاریخ ریخته شده، فقط اندکی از آنها بر جای مانده است.
در اینجا لازم است به نکته ای اشاره کنیم و آن اینکه که در کل دو مکتب حقوقی وجود دارد: یک مکتب حقوق فطری یا طبیعی و دیگری مکتب حقوق تاریخی و تحققی.
طرفداران مکتب اول یعنی مکتب حقوق فطری معتقدند که قوانین برتر از اراده دولت ها و حکومت ها وجود دارد که مطلوب انسان ها بوده و قانونگذار باید آنها را پیدا کرده، راهنمای خود قرار دهد.
از نظر بسیاری از علمای حقوقی اینها قوانینی هستند که از عقل و فطرت انسانی ریشه می گیرند و تا جامعه ای به آنها دسترسی پیدا نکند نمی تواند به اهداف خویش دست یابد.
در برابر این مکتب طرفداران مکتب حقوق تاریخی و تحققی معتقدند که هیچ قانون ثابتی وجود ندارد، چرا که قوانین نیز مانند زبان و آداب و رسوم محصول جامعه و تحولات تاریخی بوده، در هر عصر و زمانی تغییرپذیرند، و از همین روی هیچ جامعه ای نمی تواند همواره از قوانین ثابت و یکسانی برخوردار باشد. بنابراین در هر دوره ای افراد یک جامعه باید قوانینی را که برای اداره کشور خود لازم می دانند وضع کنند. ما برای اینکه رابطه میان این دو مکتب حقوقی و ارزش مکتب حقوق فطری را بیان کنیم مطالبی را از کتاب " فلسفه حقوق " نقل می کنیم:
« در قرن نوزدهم، مکتب حقوق فطری از جهات گوناگون مورد استفاده قرار گرفت. مکتب تاریخی، توانایی عقل را در به دست آوردن بهترین قواعد حقوقی انکار کرد. و نشان داد که حقوق هر ملت محصول آداب و رسوم و سنت های گذشته است و هیچ قاعده ی ثابتی برتر از آنها وجود ندارد. نظریه های مادی، حقوق را اراده ی دولت دانستند، تشخیص داد و ستد را به سازمانهای سیاسی اختصاص دادند. و سرانجام مکتب های تحققی و تجربی وجدان عمومی و عوامل اقتصادی و زیست شناختی را مبنای حقوق شمردند، به طوری که می توان قرن نوزدهم را دوره ی انحطاط حقوق فطری نامید.
ولی از آغاز قرن بیستم، علمای حقوق و فلسفه متوجه شدند که نتیجه ی انکار حقوق طبیعی این است که، اراده ی حکومت به طور مطلق پذیرفته شود و تفاوتی بین حکم زور و عدالت باقی نماندند. طبقه ی کارگر و کشاورز خواهان به وجود آمدن نظام اجتماعی نوین بودند، و رشته های جدید در علم حقوق رو به تکامل می رفت که جز به یاری حقوق طبیعی و پذیرفتن هدفی بالاتر از نظام موجود امکان پذیر نبود. چنانکه پایه های اصلی حقوق کارگری و حقوق بین الملل عمومی را مفاهیم تصوری و عالیتر از حقایق خارجی تشکیل می دهد.
این دلایل سبب شد که نهضتی برای تجدید حیات " حقوق طبیعی " ایجاد شود، و به منظور رفع ایرادهای مکتب تاریخی و جامعه شناسی، درباره ی حقوق فطری تعبیرهای نو به وجود آید، و حتی پاره های از بنیانگذاران مکتب تحققی، دولت را در وضع قواعد حقوق آزاد نشمردند و او را در رعایت پاره ای از اصول، زیر عنوان " اخلاق اجتماعی " ناچار بدانند. چنانکه نوشت های رپیر، استاد فرانسوی، و داین بلژیکی نمونه های بارزی از این طرز فکر را نشان می دهد».(3)
در مکتب توحیدی خدا برترین قانونگذار به حساب می آید و هر قانونی نیز که او وضع کند لازم الاطاعت است، زیرا که خدا کمال مطلق است و تمامی شرایطی را که یک قانونگذار خوب باید دارا باشد داراست.
توضیح آنکه یک قانونگذار حقیقی باید دارای شرایط زیر باشد:

1- انسان شناس باشد و از تمام اسرار جسم و جان انسان ها، عواطف و غرایز و ابعاد وجودی انسان مطلع باشد.
2- از رابطه ی میان فرد و اجتماع آگاه بوده، نقش این دو را بر یکدیگر در تکامل فردی و اجتماعی بشناسد.
3- از خطا و لغزش به دور بوده، منافعی در جامعه نداشته باشد تا تحت تاثیر منافع خود قرار گیرد.
4- فلسفه ی آفرینش انسان ها را بداند تا قوانینی جهت رسیدن به هدف غایی خلقت بیافریند.
5- از شایستگی ها و بایستگی های انسان و استعدادهای نهانی او آگاه باشد تا قوانینی در راه رشد و کمال انسان ها بنا نهد.

شرایط فوق را بدون شک جز در خدا در هیچ کس نمی توانیم بیابیم، چرا که تاکنون هیچ دانشمند و انسان شناسی قادر نبوده تمام ابعاد وجودی انسان را بشناسد و در ضمن نیز نتوانسته باشد ادعا کند که از اشتباه و خطا مصون بوده است. بنابراین تنها خداست که می تواند بهترین قانونگذار باشد.
ژان ژاک روسو " J.J.Rousseau " در این باره چنین می گوید:
« برای کشف بهترین قوانینی که به درد ملل بخورد یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را ببیند ولی خود هیچ حس نکند. با طبیعت هیچ رابطه ای نداشته باشد ولی آن را به طور کامل بشناسد. سعادت او مربوط به ما نباشد ولی حاضر بشود به سعادت ما کمک کند. بالاخره به افتخاراتی اکتفا نماید که به مرور زمان علنی گردد. یعنی در یک قرن خدمت کند و در قرن دیگر نتیجه بگیرد.
بنابر آنچه که گفته شد فقط خدایان می توانند چنانکه شاید و باید برای مردم قانون بیاورند».(4)
دومین نقش ایمان به خدا در رابطه با قانون مسأله ی ضمانت اجرای قانون است. برای آنکه قوانین و مقررات بتوانند به اهداف خود دست یابند باید اجرا شوند، چرا که تا قانون و قاعده ای در جامعه اجرا نشود، هیچ گونه ارزشی نخواهد داشت.
بسیاری از علمای حقوق ضمانت اجرای قوانین را فقط عاملی به نام قوه مجریه دانسته اند. یعنی قوه ای خارج از انسان که ناظر بر اعمال و رفتار افراد باشد و چنانچه کسی از حدود مقررات اجتماعی پا فراتر نهد مجازات شود.
با وجود آنکه لزوم قوه ای به نام مجریه برای اجرای قوانین و مقررات در هر جامعه ای لازم است و ضروری ولی به تنهایی کافی نیست، زیرا چه بسا که افرادی در خارج از نظارت قوه مجریه دست به اعمال خلاف قانون زده، هیچگاه مجازات نشوند، در حالی که ایمان به خدا موجب می شود که انسان صرف نظر از عوامل برونی از درون خود را ملزم به اطاعت از قوانین نماید.
در یک جامعه توحیدی که قوانین الهی اجرا می شود اطاعت از قوانین برای هر انسانی به عنوان یک تکلیف درونی تلقی می شود. انسان الهی از آنجا که خدا را ناظر بر اعمال و رفتار خود می داند سعی بر آن دارد که چه آشکار و چه پنهان از قوانین الهی سرباز نزند.
خلاصه آنکه آن گاه می توان قانون و مقررات اجتماعی را اجرا نمود که در کنار کیفرها و عقوبت ها ضمانت اجرای ذاتی نیز وجود داشته باشد تا از درون انسان را به مسؤلیت و تعهد کشاند. کیفرها و عقوبت های خارجی هر قدر هم که دقیق و کامل باشد غیر ممکن است که شامل تخلف هایی جزیی بشود.
آنجا که قانون و مقررات در دست طبقه ی حاکم است و تمام قوای اجرایی را وی زیر نظر دارد کدام نیرو قادر است که او را کنترل کرده، از تخلف های کلی باز دارد؟ آیا در اینجا لزوم وجود نیرویی که ناظر بر اعمال و رفتار انسان باشد و او را از درون از تخلف های کوچک و بزرگ باز دارد احساس نمی شود؟
سیسرون در این باره بیان جالبی دارد. او می گوید:
« انسان باید به عدالت گستری خداوند که مردم پرهیزکار و اشخاص پلید را به یک چشم نمی نگرد ایمان پیدا کند، زیرا بدون این اعتقاد و ایمان قوانین ارزش نخواهد داشت.» (5)

برقراری عدالت اجتماعی در رابطه با خدا

یکی دیگر از ویژگی های یک جامعه سالم، وجود عدالت اجتماعی حاکم بر همه ارگان های آن جامعه است. تا در جامعه ای عدالت تحقق پیدا نکند نمی توان از آن جامعه به عنوان یک جامعه، نمونه یاد کرد. در طول قرون و اعصار بشریت همواره جویای آن بوده تا با روش های گوناگون به برپایی عدل و داد اقدام کند، اما اینکه در این راه تا چه حد موفق بوده است بررسی آن از عهده این مقال خارج است و اینجا فقط اشاره ای به این حقیقت می کنیم که برپایی عدل و داد تنها به وسیله مکتب توحیدی میسر است، زیرا در این مکتب از آنجا که خدا دایر مدار امور است و همه افراد بنده ی او هستند و او حاکم بر آنهاست و همه عالم متعلق به اویند و مالک حقیقی از آن اوست و دیگران فقط از مالکیت نسبی برخوردارند و حرکت در مسیر او حد و مرز مشخصی را نمی شناسد و هر کس از هر رنگ و نژاد و قوم و ملتی که باشد در برابر او یکسان است بناگزیر انسان هایی هم که در این مکتب رشد می کنند و از یک چنین جهان بینی برخوردارند مسأله عدالت برایشان به گونه ای دیگر جلوه گر خواهد شد. افراد این مکتب عدالت را تنها در میان گروه و منطقه مشخصی محدود نمی سازند، بلکه هر کس را که در مسیر خدا گام نهد جزو پیکر خویش دانسته، با او آن چنان رفتار می کنند که می خواهد با خودش رفتار کنند. عدالت برای یک چنین انسانی دیگر به این معنی نیست که بگوید برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای می توان استفاده کرد. عدالت برای غیر به این معنا نیست که استثمار و استعمار را بر دیگران تحمیل کند آن هم بدین منظور که می خواهد مکتب و ایدئولوژی خود را به آن جامعه و قوم صادر نماید. در واقع کمتر امکان آن هست که انسانی که ایمان به خدا ندارد راضی شود تا حق دیگران را به آنها باز پس دهد. البته آن حقی که خود بخواهد نه آنکه قوانین و مقررات حاکم بر جامعه او را وادار به آن بنماید.
در یک جامعه ی توحیدی که اندیش خدا بر آن حکمفرماست افراد آن با یکدیگر اتحاد و همکاری دارند، نه اختلاف و تفرقه. در چنین جامعه ای به جای آنکه قوانین و مقررات جنبه آمرانه و اجباری داشته باشد، حالت ارادی و اختیاری به خود می گیرد.
اصولاً برای آنکه به انسان بگوییم تو ای انسان حق و عدالت را رعایت کن، به حقوق افراد احترام بگذار، اصول و مقررات اجتماعی را زیر پا قرار مده، در ابتدا لازم است که دلیلی برای زیستن و حیات او بیاوریم. در جامعه ای که افراد آن نمی دانند برای چه زندگی می کنند و حیاتشان دارای چه معنا و مفهومی است و اصلاً‌ آیا زندگی ارزش زیست را دارد یا نه سخن از برپایی حق و عدالت در آن جامعه بیهوده است. در یک چنین جامعه ای قوانین و مقررات اجتماعی فقط در آن حد می تواند منشأ اثر باشد که تضاد ظاهری ایجاد نشود، اما انتظار اینکه فرد صرف نظر از عوامل برونی و قدرت های اجرایی خارج از ذات خویش به قوانین احترام بگذارند بیهوده است.
آری در ابتدا باید حیات و مرگ را برای انسان ها درست تفسیر کرد و سپس برای آنها قانون و تکلیف مشخص نمود.

ایمان به خدا و نفی طبقه

یکی از نقش های اساسی که ایمان به خدا و جهان بینی توحیدی در زندگی اجتماعی انسان ها دارد نفی طبقه است. اگرچه نمی توان تاریخ بشری را تاریخ مبارزات طبقاتی دانست ولی جای هیچ گونه شک و تردیدی نیست که یکی از بزرگترین موانع سعادت و خوشبختی انسان ها وجود طبقات گوناگون در جوامع بشری بوده است. در فرهنگ هندی افراد جامعه به چند طبقه تقسیم می شدند: طبقه روحانیون یا برهمنان؛ طبقه شاهزادگان و جنگجویان یا " کشاتریا " kshatryas ؛ طبقه کشاورزان یا " ویسیا " vaicyas ؛ طبقه پیشه وران و کارگران یا " سودرا " " coudras " و طبقه " پاریا " " parias " یا شانرالا chanralas که نجس خوانده می شدند و از کلیه حقوق اجتماعی محروم بودند. در این فرهنگ شرک آمیز طبقه برهمنان و شاهزادگان دارای ارزش های والاتری نسبت به طبقات دیگر جامعه بودند. و بر اساس نظام طبقاتی حاکم بر جامعه از حقوق بیشتری برخوردار بودند.
در ایران باستان نیز تحت تاثیر اندیشه های شرک آمیز بعضی از مذاهب، جامعه به طبقات گوناگون تقسیم شده بود. شاهزادگان، روحانیون، لشگریان و کشاورزان هر یک طبقه ای را تشکیل می دادند که نسبت به طبقات دیگر از امکانات بیشتری برخوردار بودند. کشاورزان و کارگران که طبقه پست به شمار می رفتند ناگزیر بودند تا با رنج و محنت کار کنند و نتیجه و ثمره آن را به دو طبقه شاهزادگان و روحانیون بدهند.
نه تنها در ایران باستان که در یونان باستان نیز اندیشه های طبقاتی شرک آمیز رخنه کرده بود. با این تفاوت که در ایران اندیشه طبقاتی در قالب مذهب و تحت لوای اصول منحرف شده ادیان در آمده بود و در یونان در قالب اندیشه های فلسفی فلاسفه بزرگی چون افلاطون و ارسطو. این دو فیلسوف بزرگ هر یک به گونه ای نظام طبقاتی حاکم بر جامعه را پذیرفته بودند. افلاطون در طرحی که از مدینه فاضله ی خود ارائه داده بر این گمان است که سه طبقه در جامعه وجود دارد که هر یک بر اساس طبیعت خویش دارای مرتبه ای در جامعه می باشند و احتمال آنکه هر کدام بتوانند از چهارچوب نظام طبقاتی خود پافراتر بگذارند ضعیف است. ارسطو نیز که میان دو گروه از انسان ها به نام برده و ارباب تمایز قایل می شود و یکی را در خدمت دیگری و وسیله ای برای زندگی او می داند آگاهانه تن به پذیرش یک جامعه طبقاتی داده است.
در قرون وسطی نیز در اروپا به گونه ای با جوامع طبقاتی مواجه می شویم. جوامعی که افراد آن به طبقاتی چون شوالیه ها، فئودالها و سرف ها و .. تقسیم می شوند و در این میان سرف ها و دهقان های آزاد طبقه ای پست به شمار می روند که باید حاصل دسترنج خویش را به فئودال ها و شوالیه ها که از طبقات ممتاز به شمار می روند تقدیم کنند. اندیشه های شرک آمیز کلیسایی نیز در آن دوران به بقای یک چنین نظام طبقاتی کمک می کرد. اینکه کلیسا، دنیا و آخرت را از یکدیگر جدا می دانست و انسان خداپرست را فردی قانع و آخرت تلقی می کرد که می بایست از دنیا و زندگی دنیوی چشم بپوشد خود نمونه ای است از عوامل دوام و بقای یک جامعه ی طبقاتی.
هر فرهنگ و جامعه ای که برای گروهی از انسان ها ارزش و اهمیت فوق العاده قایل شود و گروهی دیگر را پست و بی ارزش بشمار آورد، گروهی را در حقیقت شریف بداند و گروهی دیگر را پست و نالایق به حساب آورد آن جامعه به نظام طبقاتی دچار شده است.
اصولاً در میان جوامعی که اقوام آن معتقد به خدایان و رب النوع های بی شماری بوده اند، یعنی اندیشه شرک حاکم بر جهان بینی و افکارشان بوده است، نظام های طبقاتی گوناگون آن جوامع به چشم می خورده است.
در جامعه ای که هر قبیله ای برای خود رب النوعی را انتخاب می کرده، رب النوع ها نیز در درجات و مراتب گوناگونی به سر می بردند و هر کدام حاکم بر سرنوشت قبیله خود بوده اند بناگزیر بعضی از افراد از مزایای بیشتری در جامعه استفاده می کرد.
در میان همه نظام ها و مکتب ها، مکتب توحیدی با جهان بینی خود به نفی همه گونه نظام های طبقاتی می پردازد. در مکتب توحیدی همه انسان ها در پیشگاه خدا برابرند و هیچ کس بر دیگری برتری ذاتی ندارد و ارج و قرب یک انسان فقط آن هنگام میسر است که گام در مسیر خداوند بردارد. هیچ کس نمی تواند به عنوان آنکه روحانی یا شاهزاده است طبقه برتر به حساب آید و آن کس که تهیدست و بینواست پست و بی ارزش. در مکتب توحیدی، جهان بینی الهی مالکیت حقیقی از آن خدا بوده و هیچ کس حق ندارد که از مواهب جهان طبیعت بیش از آنچه که مورد نیازش می باشد استفاده کند. مالکیت افراد نسبی و محدود است و هیچ فردی نیز به عنوان دولت یا طبقه حاکمه نمی تواند انسان ها را از حق طبیعی خود محروم بسازد. اینها همه ابعاد نظری توحید است که به نفی همه ی بت های فکری و ذهنی حاکم بر نظام طبقاتی می پردازد.
مکتب توحیدی در ابتدا می کوشد تا اندیشه ها را از شرک و بت پرستی رها سازد و سپس با بایدها و نبایدها خود در عمل انسان ها را به مبارزه با نظام شرک آمیز جامعه فراخواند، چرا که اگر آن کس که به خدا ایمان دارد و خدا او را به عنوان جانشین خود در زمین تعیین کرده است در جهت به دست آوردن حقوق طبیعی قدمی برندارد و در برابر استثمارگر نیایستد تا حق خود را بازپس گیرد و به طور کلی به نظام طبقاتی حاکمه بر جامعه خویشتن در دهد و تا آنجا که می تواند مبارزه نکند چنین فردی از جاده توحید و ایمان به خدا دور شده است. ایمان به خدا یک ایمان صرفاً نظری نیست که فقط در میان کتاب ها و کنج کتابخانه ها مطرح شود. ایمان به خدا چیزی نیست که انسان بدون تعهد و مسؤلیت در برابر آن بتواند به آن تن در دهد. به بیان دیگر ایمان به خدا همان و احساس تعهد و مسؤلیت نیز همان.
خلاصه آنکه ایمان به خدا موجب نفی همه بت های ذهنی و عینی حاکم بر جامعه شده، جامعه را از نظام های شرک آلود طبقاتی رها می سازد.

نقش ایمان به خدا در برقراری جامعه ی واحد

جامعه ای را می توان نمونه و سالم دانست که مجموعه اجزاء و ارکان تشکیل دهنده آن از وحدتی خاص برخوردار باشند. چرا که اگر در یک نظام اجتماعی هماهنگی و وحدت در میان نباشد آن جامعه هرگز نخواهد توانست به اهداف خویش نایل آید. رهبران اجتماعی نیز سعی بر آن دارند که جامعه را وحدت و انسجام بخشیده تا بتواند به اهداف اجتماعی خویش دست یابند. کوشش رهبران و زعمای بزرگ تاریخ نیز همواره این بوده که نه تنها جامعه خود را بلکه همه جوامع بشری را که به صورت پراکنده و ناهماهنگ و گاه متضاد با یکدیگر بوده اند به صورت جامعه واحد درآورده، همه انسان ها را در یک جهت خاص به حرکت درآورند؛ جهتی که در سیر به سوی آن همه انسان ها دست از اختلافات و کشمکش ها برداشته، به صورت " امت واحد " درآیند. کوشش های بسیاری هم که امروز به وسیله برپایی کنگره های بین المللی و موسسات اقتصادی و اجتماعی و روابط جهانی و ... برداشته می شود همه بدین منظور است تا نزاع ها و جنگ ها، خونریزی ها، آدم کشی ها، فقرها و بدبختی ها و ظلم ها و بی عدالتی ها روزی به پایان رسیده، بشریت به قله خوشبختی دست یابد. بر همین اساس هر جامعه ای هم که به سوی این مقصد خاص گام بردارد می توان آن جامعه را دارای ارزش والا و متعالی دانست. در واقع جامعه ای می تواند از نقطه نظر ارزش ها متعالیتر باشد که تنها در فکر محیط محدود خود نباشد، بلکه بکوشد تا همه جوامع بشری را به سوی یک جامعه واحد فراخواند.
مکتب های فکری و اجتماعی فراوانی برای برقراری حکومت واحد جهانی کوشش کرده اند. و هر کدام از آنها نیز بر اساس جهان بینی حاکم بر اندیشه خود راه حلهایی را پیشنهاد کرده اند. به طور مثال مکتب اومانیسم می کوشد تا با اصالت دادن به انسان و تشویق افراد به انسان دوستی گام در جهت جامعه واحد بشری بردارد. مکتب مارکسیسم نیز سعی بر آن دارد تا با نفی مالکیت خصوصی و از میان بردن روابط غلط اجتماعی و برپایی مناسبات اجتاعی صحیح جوامع بشری را به مدینه ی اقتصادی کمونیسم رهسپار سازد. به اعتقاد این مکتب نیز تا مالکیت خصوصی وجود داشته باشد بشریت هیچ گاه به سعادت نخواهد رسید. هنگامی می توان حکومت واحد جهانی را برقرار ساخت که مالکیت خصوصی از میان رفته، انسان ها به اندازه نیازشان از امکانات مادی استفاده کنند.
در میان همه مکتب ها و ایدئولوژی ها، مکتب توحیدی برای تحقق بخشیدن به جامعه ایده آل بشری به جای آنکه به عواملی چون انسان دوستی و رفاه عمومی و ... توجه داشته باشد به وحدت در عمل و عقیده و هدف توجه دارد. مکتب توحیدی در ابتدا با ارائه یک جهان بینی صحیح انسان ها را از شناختی درست نسبت به انسان و جهان برخوردار می سازد و سپس با ارائه بایدها و تکلیف ها، هدف و آرمان اعلای انسان ها را در عمل بیان می کند. انسان های طرفدار مکتب توحیدی همه از یک ایده و آرمان برخوردارند که آن هم سیر به سوی خداست و در عمل نیز باید در این مسیر گام نهند تا روزی حکومت واحد جهانی تشکیل شود. مکتب توحیدی با اصالت دادن به انسان و تفسیر درست از ابعاد وجودی او همه ی افراد انسانی را با یکدیگر برابر و برادر دانسته، می کوشد تا برقراری این پیوند آنها از درون به سوی یک وحدت متعالی فراخواند. آنها که می خواهند وحدت افراد انسانی را تنها به وسیله مسایل تولیدی و اقتصادی حل کنند به این نکته مهم بی توجه اند که تا انسان ها به این نتیجه نرسند که همه آنها با یکدیگر برابرند و رشته هایی مافوق امور مادی آنها را در حیات بشری به یکدیگر متصل می سازد، سخن از برابری به میان آوردن بیهوده است. آخر مگر نه این است که برابری انسان ها حتی در امور مادی آن گاه میسر است که تضاد میان خواسته ها و اراده ها و اختلاف نظر در انتخاب ایده آل ها و ... از میان رفته باشد؟ چگونه ممکن است در جامعه ای که افراد آن فقط سر در سودای رفاه و تامین احتیاجات مادی دارند بتوان وحدتی را ایجاد نمود؟ آیا مگر می توان ایده آلی را به نام رفاه و تامین برای انسان در نظر گرفت. انسانی که در میان دو بی نهایت قرار گرفته است. انسانی که هم می تواند با به دست آوردن قدرت می خواهم بی نهایت جوی خویش را بر انسان ها تحمیل کند و آنها را به استثمار و استعمار کشاند و هم می تواند با اراده خود امور مادی و نیازهای زندگی را زیر پا گذارده، حتی جان خویش را در بستر شهادت تقدیم هدف اعلای حیات سازد.
مکتب توحیدی می کوشد تا با برقراری پیوند میان عقل و احساس از عواطف عالیه ی بشری حداکثر استفاده را کرده با بهره برداری صحیح از آنها هم افراد را از درون به سوی وحدت کشاند و هم زندگی اجتماعی را از حالت خشکی و بی روحی که فقط در محدوده ی قوانین و مقررات می باشد خارج ساخته، عشق و صداقت و نشاط را با برقراری روابط معنوی جایگزین آن سازد.
در مکتب توحیدی برقراری نظم اجتماعی تنها به وسیله قوانین و مقررات نیست، چرا که مقررات اجتماعی خارج از ذات انسان قرار گرفته، فقط با عوامل اجرایی و یا حداکثر عقل قابل پیاده شدن است. مکتب توحیدی همان گونه که از این عوامل برای برقراری نظم اجتماعی استفاده می کند از عامل دیگری نیز به نام دل و جان غافل نیست. این مکتب می کوشد تا قوانین و مقررات از حالت خشکی و بی روحی خارج کرده، آنها را نه از برون که از درون حاکم بر انسان ها سازد.

ایمان به خدا شرط آزادی

یکی دیگر از ویژگی های جامعه ی ایده آل آزادی است. جامعه ای را می توان ایده آل دانست که عموم افراد آن از آزادی برخورداری باشند.
وجود آزادی برای یک جامعه به قدری ضروری و لازم است که اگر جامعه ای همه ی شرایط را برای برخوردار از مواهب مادی و طبیعی ایجاد کرده باشد اما آزادی را از آنها گرفته باشد می گوییم آن جامعه ناسالم است.
آزادی به معانی گوناگون گرفته اند و چه بسا که آن را به معنی رهایی از قیود طبیعی و انسانی گرفته اند. به طور مثال انسانی را که پای بند به قوانین و مقررات اجتماعی و یا تعهدات اخلاقی نیست می گویند آزاد است و یا کسی را که هر چه تمایلاتش اقتضا کند انجام دهد می گویند موجودی است آزاد.
درباره ی آزادی به مفهوم رهایی و بی بند و باری آن قدر مدیحه سرایی ها و فلسفه بافی ها کرده اند که برای گروهی این امر مشتبه شده که هر آنچه انسان را محدود می سازد غیر قابل قبول است و بیهوده!
شکی نیست که آزادی به این معنا غیر قابل پذیرش است! چرا که زندگی هیچ انسانی نمی تواند مجزای از زندگی دیگران باشد و بناگزیر برای آنکه برخوردی میان اراده ها و خواسته های افراد پیدا نشود می بایست محدودیت هایی بر سر راه انتخاب های هر انسانی وجود داشته باشد. و اگر غیر از این باشد و هر کس بخواهد هر آنچه را که اراده اش اقتضا کند انجام دهد دیگر نمی توان به طور اجتماعی زندگی کرد.
گفتیم که آزادی را به معانی گوناگون گرفته اند و به یک معنای آن اشاره کردیم. معنای دیگر آن که امروزه در میان مارکسیست ها هم مطرح است به معنای آگاهی بر ضرورت است بویژه ضرورت های اجتماعی. طبق این نظر باید بر قوانین اجتماعی خود و قوانین حاکم بر جهان آگاه بود تا به آزادی دست یافت. در رهگذر حیات نیز هر قدر که سطح مادی زندگی و تولید اقتصادی انسان ها پیشرفته تر باشد از آزادی بیشتری برخوردارند.
« آزادی عمل انسان وابسته به سطح زندگی و تولید اقتصادی اوست. هرچه تولید مادی پیشرفته تر باشد، تمدن آزادتر خواهد بود.
تمامی " قیدها "،‌" اجبارها "، " منع ها و تکلیف ها " ی جامعه وسایلی هستند که انسان به یاریشان به آزادی می رسد. بدین قرار آزادی آگاهی اجتماعی بر ضرورت است... بخش اساسی آزادی، به ظاهر از راه آگاهی اجتماعی بر ضرورت تامین می شود و ناچار در جریان تولید اقتصادی به وجود می آید. آزادی از راه تماشای ابدی به دست نمی آید، بلکه کار ابدی آن را تامین می کند».(6)
شناخت علت و ضرورت جامعه در مکتب مارکسیسم اساس یک جامعه بی طبقه است و تنها در یک جامعه بی طبقه ی نیز می توان بر اساس آگاهی و معرفت واقعی تصمیم گیری کرد.
اما آزادی در مکتب توحیدی معنا و مفهوم دیگری پیدا می کند، زیرا آزادی در این مکتب به معنای بی بند و باری است و نه به مفهوم آگاهی بر ضرورت های اجتماعی.
مکتب توحیدی همان گونه که می خواهد انسان ها از آزادی برونی حداکثر استفاده را بکنند و هیچ فردی به حق و حدود دیگران تجاوز نکند و هر کس به اندازه ای که عدالت اجتماعی اقتضاء می کند از آزادی برخوردار می باشد، می کوشد تا از درون نیز انسان ها را آزاد سازد.
مبارزه با بت های درونی چون هوا و هوس ها و آرزوهای واهی که موانع راه آزادی شمار می روند اساسیترین موضوع در مکتب توحیدی است. در واقع تا انسانی بر امیال و خواست های منفی وجود خویش مسلط نشود هیچ گاه نمی تواند ادعای آزادی کند! چه بسا در جامعه ای افراد آن به ظاهر از آزادی برونی برخوردار باشند و به گمان خود هر آنچه را که اراده می کنند می توانند انجام دهند، اما به جهت آنکه آزادی درونی ندارند و تمایلات منفی حاکم بر انتخاب هایشان می باشد هیچ گاه از آزادی اصیلی برخوردار نیستند. اشکال همه ی مکتب ها به جز مکتب توحیدی در همین حقیقت اساسی نهفته است که هیچ کدام دو بعدی نیستند، یعنی آن گونه که هم به آزادی برونی توجه داشته باشند و هم به آزادی درونی.
مکتب توحیدی با پذیرفتن تمام ابعاد آزادی و احترام به آنها برای آزادی ارزش دیگری قایل است. به این معنا که آزادی را این مکتب هدف نمی شمارد تا آن را ایده آل اعلای بشری تلقی کند، بلکه آن را وسیله می شمارد. وسیله ای بسیار با ارزش برای رسیدن به هدف آفرینش که کمال است و سیر به سوی خدا.
از آنجا که این مکتب انسان را در رابطه با هدف اعلای حیاتش ارزیابی می کند و هر کس را که سیر به سوی آن هدف داشته باشد با ارزش و هر که از آن بگریزد بی ارزش تلقی می کند، آزادی را نیز در رابطه با همین معنا تفسیر و تبیین می کند، یعنی آنکه انسان باید آزادی را وسیله ای بداند که او را در جهت رسیدن به هدف آفرینش یاری می دهد.
آزادی در مکتب توحیدی به عنوان شرطی به شمار می رود که می تواند انسان را در جهت به فعلیت رساندن استعدادها و قوای نهفته ی وجودیش کمک دهد. به عبارت دیگر آزادی به عنوان وسیله ای به کار می رود که راه را برای کاروان بشری در جهت سیر به سوی خدا هموار می سازد.
کوتاه سخن آنکه ایمان به خدا موجب می شود اولاً آزادی درونی افراد تامین شود و افراد به آزادی روانی دست یابند و ثانیاً آزادی برونی برای افراد در جامعه تضمین شود و افراد بر اثر تمایلات نفسانی خود آزادی دیگران را از میان نبرند و ثالثاً " آزادی هدف تلقی نشود، بلکه وسیله ای در جهت رشد و کمال همه افرادی جامعه برای رسیدن به خدا به شمار رود.

ایمان به خدا و اصالت « من» انسانی

جامعه ای اصیل است که " من " انسانی را نابود نسازد. مختصات و ویژگی های انسانی را پذیرفته، با اصالت دادن به آنها گام در جهت تحقق آنها بردارد.
اگر جامعه ای برای " من " انسانی اصالت قایل نباشد و آن را با افراط گری های بیش از حد خود نابود سازد آن جامعه هرگز نخواهد توانست به هدف های خود نایل آید، چرا که افراد آن جامعه خود را در رابطه با اجتماع به صورت عوامل جبری تصور خواهند کرد نه چونان افرادی که از روی اراده و اختیار در جهت هدف های اجتماع گام می زنند. بنابراین جامعه ای می تواند اصیل باشد که در هر شرایطی بکوشد تا ابعاد گوناگون من انسانی را در مسیر تکاملی حیات شکوفا و بارور سازد.
جامعه ای که من انسانی را نابود سازد و انسان را از انتخاب آزادانه و آگاهانه در جهت بهره برداری از استعدادهای درونی خود باز دارد آن جامعه نه تنها جامعه ای سالم نیست که مضر نیز می باشد. جامعه ای که به اصالت فرد فرد اعضایش ایمان نداشته باشد و از آنها نه به عنوان یک هدف، بلکه به عنوان وسیله ای برای افزایش تولید استفاده کند آن جامعه یک جامعه ی منحط و بیهوده است.
« سلامت روان در جامعه چیست و ساختمان یک جامعه ی سالم چگونه است؟
اول از همه اجرای مقاصد دیگری نباشد، بلکه نتیجه کوشش هر فردی عاید خودش شود، هدف کار و کوشش فقط متوجه نیروهای انسانی پنهان خود شخص باشد، انسان کانون به حساب آید و کلیه فعالیت های اقتصادی و سیاسی در جهت رشد انسان باشد. جامعه سالم جامعه ای است که در آن نتوان از عواملی چون طمع، استثمار، تسلیم، خودپسندی برای سود بیشتر مادی یا بالا بردن موقع و مقام شخص استفاده کرد. در جامعه سالم عمل کردن طبق وجدان، کیفیت اساسی و لازم تلقی شده و فرصت طلبی و فقدان اصل مردود است. در چنین جامعه ای توجه فرد به امور شخصی است و رابطه ی شخص با دیگران فرقی با رابطه خصوصی ندارد. به علاوه جامعه ای سالم است که به فرد امکان دهد در محدوده ابعاد قابل رویت و قابل اراده عمل کرده و شریک فعال و مسؤل در حیات جامعه بوده و حاکم بر زندگی خود باشد. جامعه سالم مسؤلیت مشترک و همبستگی انسان را افزایش داده، اعضا خود را برمی انگیزد تا رابطه خود با دیگران بر پایه عشق و محبت برقرار کنند.
این چنین جامعه ای کوشش بهره ور هر شخص را در کار خود ترقی داد، فرد نهانی را آشکار و به انسان امکان می دهد تا نیازهای درونی خود را در هنر و آیین های جمعی و مشترک ابراز دارد».(7)
تمام ویژگی هایی را که " اریک فروم " برای یک جامعه سالم نام می برد تنها در یک جامعه توحیدی تحقق پذیر است. جامعه ای که ایمان به خدا سرلوحه ی همه کارها و امور آن جامعه است.
تنها در جامعه ای که افراد آن ایمان به خدا دارند و هدفشان از فعالیت های اجتماعی رضای الهی است می توان گفت که کوشش هر یک از افراد آن نصیب خودش می شود و فعالیت های فردی و اجتماعی موجب شکوفایی استعدادهای درونی می گردد. تنها در جامعه ای که اعتقاد به خدا بر آن حاکم است و مالکیت و حاکمیت از آن خداست می توان به انسان ها گفت که بر طبق وجدان خود عمل کنید.
فقط ایمان به خداست که می تواند از فرصت طلبی ها و طمع ها و استثمارها جلوگیری نماید.
هیچ عاملی جز ایمان و اعتقاد به خدا نمی تواند موجب افزایش محبت انسان ها گردیده آنها را بر آن دارد تا با یکدیگر بر اساس مسؤلیت مشترک و همبستگی زندگی کنند.

پی نوشت ها :

1. نگاه کنید به امیدهای نو ص 19.
2. فرد در جامعه های امروزی ص 9-188.
3. فلسفه حقوق ص 51-50.
4. قرارداد اجتماعی ص 81.
5. ایدئولوژی الهی ص 233.
6. آزادی چیست؟ ص 9-28.
7. جامعه ی سالم اریک فروم ص 288.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول