نویسنده: عبدالله نصری




 

یکی از ابعاد درونی انسان وجدان است. این تمایل فطری که از ساختمان وجودی انسان ریشه می گیرد دارای نمودهای بی شماری است. این نیروی مرموز هم انسان را به کارهای مفید و اخلاقی می کشاند و هم از اعمال زشت و ناهنجار باز می دارد و همواره با سرزنش ها و شکنجه ها و نداهای خود نظارت بر آن دارد تا انسان از جاده مستقیم امور اخلاقی دور نشود.
اگرچه جمعی از دانشمندان بر اصالت وجدان شک و تردید کرده اند و گاهی آن را زاییده شرایط اجتماعی و محیطی دانسته اند و گاهی آن را از امیال سرکوفته، واپس رانده شده به شمار آورده اند، ولی اکثر متفکرین از قدیمیترین ایام تاریخ تاکنون به وجود آن اعتراف کرده اند. تا جایی که در کهنترین نوشته های باستانی عمل به وجدان مورد تاکید قرار گرفته است.
ارزش وجدان تا جایی است که اکثر علمای اخلاق نیز عمل اخلاقی را عملی دانسته اند که بر اساس وجدان انجام گیرد. کانت بر این عقیده است که انسان تکلیف های اخلاقی را به حکم عقل در وجدان خود احساس می کند.
بسیاری از علمای حقوق نیز وجدان را مبنای قواعد حقوقی دانسته اند. ژان ژاک روسو معتقد است که در اکثر اوقات عقل ما را گمراه می سازد، در حالی که وجدان کمتر به خطا می رود و راهنمای خوبی برای انسان است.
« ای وجدان! ای غریزه ی ملکوتی، ای صدای جاویدان و آسمانی! ای راهنمای مطمئن این موجودات نادان و کم عقل! تو که عاقل و آزاد هستی! ای آنکه نیکی و بدی را بدون خطا قضاوت می کنی! تو که انسان را به خدا نزدیک می کنی، تو هستی که طبیعت او را نیک می گردانی، و اعمال او را با قوانین اخلاق وفق می دهی. اگر تو نبودی من در خودم چیزی حس نمی کردم که مرا فوق جهانم قرار دهد و تنها امتیازی که بر آنها داشتم این بود که به وسیله فهم نامرتب و نامنظم خود گمراه شوم، و از خطایی بر خطای دیگر بیفتم».(1)
همان گونه که گفتیم وجدان پدیده ای است که دارای نمودهای بی شماری است که برای نمونه می توان از امور زیر یاد کرد:

"1- وجدان بایستگی ها را نبایستگی ها تفکیک می کند.
2- وجدان قاضی امین است.
3- وجدان نظارت می کند.
4- وجدان راهنمای مطمئن است.
5- وجدان شکنجه می دهد و شکنجه می بیند.
6- وجدان زشت و زیبا می شود.
7- وجدان خود را بر خود می نهد و به راز و نیاز مشغول می گردد.
8- وجدان قطب نماست.
9- وجدان مسؤل واقع می گردد.
10- وجدان میزان سنجش امور می باشد.
11- وجدان حکم می کند.
12- وجدان آرامش می یابد.
13- وجدان شماتت می کند... (2)".

با در نظر گرفتن ارزش و اهمیتی که وجدان در انسان دارد و می تواند راهنمای خوبی در جهت منافع فرد و اجتماع باشد جمعی از دانشمندان بر این عقیده شده اند که به جای خدا می توان وجدان را پذیرفت. به بیان دیگر تا وجدان وجود دارد دیگر لزومی به ایمان و اعتقاد به خدا نیست. به گمان طرفداران این نظریه، این نیروی درونی در همه حال بر اعمال انسان نظارت دارد و افراد را به انجام وظایف و تکالیف انسانی تشویق می کند و از کارهای خلاف با سرزنش های خود باز می دارد و نمی گذارد تا انسان از مسیرهای اخلاقی دور شود. بنابراین با وجود نیرویی به نام وجدان در درون انسان که فعالیت های مثبت و سازنده ای دارد دیگر جایی برای ایمان به خدا باقی نمی ماند. انسان آن هنگام می تواند نیاز به قدرتی به نام خدا داشته باشد که اثری از نظارت های وجدان بر رفتارهای او موجود نباشد.
« رادیکالیست ها - که از برجسته ترین مبلغان و متفکران " اومانیسم جدید " در اروپا قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم هم هستند - در اعلامیه ای که به ساله 1800 منتشر ساختند، اعلام کردند که خدا را از پایگاه اخلاق بردارید و به جای آن وجدان را بگذارید زیرا انسان موجودی است دارای یک " وجدان اخلاقی اصیل ". این وجدان اخلاقی از نظر آنان از سرشت ذاتی انسان سرچشمه می گیرد و اقتضای " طبیعت انسانی " وی است. (3)»

نقد و بررسی

با وجود آنکه وجدان دارای آثار مثبت و سازنده ای در جهت تکامل بخشیدن به شخصیت فردی و اجتماعی انسان دارد ولی به چند دلیل نمی توان آن را جایگزین خدا ساخت.
اولاً به این دلیل که اگر چه نمی توان وجدان را امری فردی و شخصی دانست به این معنا که در فرد یا گروهی وجود داشته باشد و در فرد و گروهی دیگر وجود نداشته باشد، چرا که امری عمومی و همگانی است و در همه ی افراد و اشخاص و در همه ی زمان ها دیده می شود ولی با این وجود این حقیقت را نمی توان نادیده گرفت که همه ی افراد از نظر قدرت وجدان یکسان نیستند. چه بسیارند افرادی که این نیروی مرموز در درونشان قدرت و نفوذ بیشتری نسبت به افراد دیگر دارد؛ به طوری که با کوچکترین خلافی، سرزنش های وجدان آنها را آشفته و پریشان کرده، حتی نظام روانیشان را مختل می سازد، در حالی که افراد دیگری هستند که کمتر تحت تاثیر نداهای وجدانی خود قرار می گیرند.
این افراد آن چنان خود را به ورطه های سقوط و هبوط از کمالات انسانی می کشانند که حتی تلقین ها و مجازات ها نیز نمی تواند وجدان خفته شان را بیدار سازد.
از همین جاست که می گوییم وجدان اگر ساخته شده ی محیط و آداب و رسوم اجتماعی نیست - آن گونه که بعضی از جامعه شناسان پنداشته اند - ولی تحت تاثیر آداب و رسوم قرار می گیرد و رنگ آمیزی می شود. چه بسیارند افرادی که قضاوت های وجدانیشان تابع شرایط حاکم بر جامعه شان می باشد. در محیط هایی که اعمال زشت و ناهنجار شیوع پیدا می کند و جامعه نیز به تباهی کشانده می شود افرادی که اعمال زشت و کارهای بیهوده را تکرار می کنند کم کم بر اثر این تکرارها آن اعمال و رفتار ناهنجار برای آنها به صورت عادی تلقی می شود؛ عادتی که موجب می شود وجدان نتواند به فعالیت های طبیعی خود ادامه دهد. فردی که برای نخستین بار کار زشتی را مرتکب می شود بر اثر سرزنش های وجدان خیلی ناراحت و نگران می شود ولی هنگامی که این عمل تکرار می شود کم کم تاثیر سرزنش های وجدان کم می شود، تاجایی که ممکن است آن فرد نه فقط بر اثر اعمال زشت و فاسد خود احساس شرم و نگرانی نکند، بلکه احساس خشنودی و رضایت نیز بدو دست دهد، و برعکس کسی که به انجام اعمال نیک عادت کرده است هرگاه از اقدام به عمل نیکی سرباز زند وجدان او چنان او را شماتت می کند که به حسرت و اندوه فرو می رود.
ثانیاً وجدان انسان با آنکه خود بر کرسی قضاوت می نشیند و رفتار انسانی را دادرسی می کند ولی این دادرسی و قضاوت او بستگی به میزان تشخیص و قدرت فکری شخص دارد. به بیان دیگر وجدان که قاضی دقیقی است در بسیاری از موارد اطلاعات خود را از جهان خارج می گیرد. بنابراین اگر شناخت فرد و اطلاعات داده شده به آن فرد صحیح باشد قضاوت آن نیز صحیح خواهد بود و اگر اطلاعات غلط و منفی به آن داده شود بناگزیر به هنگام قضاوت دچار اشتباه خواهد شد.
نه تنها شناخت غلط انسان نسبت به امور ممکن است موجب گردد تا وجدان به بیراهه ها کشانده شود، بلکه تمایلات منفی نفسانی نیز می تواند با وجدان به مبارزه برخاسته، آن را سرکوب سازد. افرادی که اسیر خودخواهی ها و جاه طلبی ها و شهوت پرستی ها می شوند، با این تمایلات منفی وجدان خود را نیز به انحراف و شکست می کشانند. به هر جدهت وجدان انسان می تواند تابع غرایز و امیال منفی نفسانی قرار گرفته، از مسیر حقیقی خود خارج شود.
ثالثاً: وجدان را که، به عنوان یک قوه ی مجریه و سرزنش کنند می پذیریم آن چنان ضمانت اجرایی ندارد که بتواند در همه ی شرایط و احوال بر رفتار و کردار انسان نظارت داشته باشد.
وجدان هرگز نمی تواند آن چنان تحرکی داشته باشد که انسان را در همه حال از کارهای پست باز دارد یا به کار نیک ملزم سازد، چرا که انسان فقط با " خود " روبروست و بعدی از ابعاد " خود " را ناظر بر خویش می پندارد؛ ناظری که می تواند تابع خواستهای " خود " قرار گرفته و به گمراهی کشانده شود. بنابراین چگونه می توان قسمتی از " خود " را ناظر و حاکم بر " خود " ساخت؟

خلاصه آنکه با در نظر گرفتن محدودیت های زیر وجدان نمی تواند جایگزین خدا شود:
1- وجدان تحت تاثیر آداب و رسوم اجتماعی قرار گرفته، رنگ آمیزی می شود.
2- وجدان بر اثر تکرار اعمال زشت قدرت خود را از دست می دهد، تا جایی که بر اثر تکرار بیش از حد بسیاری از ابعاد وجدان از نقش مثبت و فعال خود باز می مانند.
3- قضاوت و دادرسی و وجدان تابع اطلاعاتی است که از جهان خارج می گیرد و اگر داده ها و اطلاعات انسان اشتباه و ناقص باشد وجدان هرگز نخواهد توانست تا قضاوت صحیح بکند. به بیان دیگر عملکرد وجدان بستگی به قدرت تشخیص افراد دارد.
4- تمایلات منفی و افراد در ارضاء بعضی از غرایز وجدان را سرکوب می سازد.
5- وجدان را می توان فریب داد. می گویند وقتی از ترومن عامل بمباران هیروشیما سؤال کردند که چرا به چنین جنایتی دست زدی او در جواب می گوید اگر اینکار را نمی کردیم جنگ ادامه می یافت و تعداد بیشتری کشته می شدند.
6- عواطف و احساسات ممکن است تاثیر سوء بر روی داوری های وجدان بگذارند. به طور مثال عواطف شدید مادری عموماً مانع از قضاوت وجدانی صحیح مادران نسبت به فرزندان می شود.
7- وجدان ضمانت اجرایی همیشگی و مطمئنی ندارد.

اما اینان به خدا برخلاف حکومت وجدان می تواند انسان را به سوی مقاصد انسانی فراخواند، چرا که انسان در ایمان به خدا دیگر در رابطه ی با خود قرار نمی گیرد که گمان کند می تواند او را نیز فریب دهد.
در اینجا دیگر انسان ناگزیر از پذیرش این حقیقت است که قدرت حاکم بر جهان با علم مطلق خود از همه ی اسرار درون و برون آگاه بوده، کوچکترین حادثه و رویدادی نمی تواند از نظارت او به دور باشد. انسانی که به خدا ایمان دارد می داند که اگر کسی عمل مثبت و سازنده ای انجام دهد عکس العمل و پاداش آن عمل را دیر یا زود خواهد دید و اگر عمل منفی و ناهنجاری انجام دهد، مجازات آن را قطعاً خواهد چشید. در اینجا دیگر انسان اعمال خود را بر اساس وجدان خویش ارزیابی نمی کند که اگر کار خوبی انجام دهد پاداش آن آرامش روانی باشد و یا اگر عمل زشتی مرتکب شود مجازات آن فقط سرزنش های وجدانی باشد؛ سرزنش هایی که گاه می توان آنها را نادیده گرفت و بی اعتبار دانست. کسی که ایمان به خدا دارد می داند که نظارت الهی تنها شامل حال او نیست، بلکه عموم جهانیان را زیر نظر دارد، و هیچکس نمی تواند به هیچ طریقی از پاداش و یا مجازات های خداوندی برکنار باشد، در حالی که فردی که فقط وجدان را ناظر قرار می دهد به خوبی می داند که وجدان فردی بوده، جنبه خصوصی دارد. یعنی بر فردی می تواند نظارت داشته، او را تشویق یا تنبیه کند و بر فرد دیگری نه تنها نظارت ندارد که بازیچه خواست های او نیز قرار می گیرد.
به بیان دیگر انسانی که وجدان را خدای خویش فرض می نماید دیگر نمی تواند انتظار داشته باشد که در همه حال نیکی با نیکی پاسخ داده شود و بدی با بدی. یک چنین انسانی هر اندازه که عمل نیک انجام دهد نمی تواند به جز پاداش درونی اطمینانی به پاداش های دیگر داشته باشد.
خلاصه آنکه نظارت الهی بر رفتار و اعمال انسان نه تنها خالی از نارسایی ها و نقایص وجدان است، بلکه شعاع عمل آن نیز هزاران بار بیش از عمل کردن وجدان است.

پی نوشت ها :

1. امیل ص 207.
2. وجدان ص 12 و 208-191.
3. انسان، مارکسیسم، اسلام ص 14.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول