نویسنده: کاترین آزبورن
مترجم : گلناز صالح کریمی



 

خبر آورند، هراکلیتوس، که تو مرده ای
خبر تلخ آورند برای شنیدن و اشک های تلخ برای ریختن
گریستم چون به یاد آوردم چه روزها که من و تو خورشید را
با گفت و گوهامان خسته کردیم
و از بلندای آسمان فرو کشیدیم
ویلیام کُری
هراکلیتوسِ این شعر، فیلسوف ما نیست؛ هراکلیتوسی دیگر است که دوستش، کالیماخوس شاعر ( قرن سوم پیش از میلاد) ، این شعر را بر سنگ قبر او نوشت و ویلیام کری ( 1823 - 1892) با ترجمه ی ماندگار خود آن را وارد ادبیات انگلیسی کرد، کالیماخوس از دوستی یاد می کند که گفت و گو و هم راهی با او لذت بخش بوده است، اما کسانی که از هراکلیتوس، فیلسوف اهل افسوس، یاد می کنند مردی مغرور و متبکر را به خاطر می آورند که کسی از حرف هایش سر در نمی آورد؛ مردی که تصور می کرد هیچ کس نمی تواند حرف هایش را بفهمد، و البته اهمیتی هم به این موضوع نمی داد دو قطعه ی کنایه آمیز در پنجره ی 18 آمده است برداشت عمومی از شخصیت هراکلیتوس را نشان می دهد.

پنجره ی 18

( یک) هراکلیتوس 1: ای عوام، چرا مرا این سو و آن سو می کشید؟
من برای شما زحمت نمی کشم، بلکه برای کسانی که درک می کنند. برای من، یک تن سی هزار تن است، اما تمامی ریاضی نخوانده های بی شمار را،
حتی یک تن هم به حساب نمی آورم. و این را در حضور پرسفونه هم اعلام می کنم.
(دو) بالاخره آن مسطوره ی مستور گشوده می شود!
آن کتاب هراکلیتوس اهل افسوس: زیرا راه بسیار دشوار است؛
تاریک و سراسر تیرگی؛ اما اگر اهل رازی
راهبرتان باشد، ازخورشید بی ابر روشن تر خواهد بود.
دیوگنس لائرتیوس، حیات فیلسوفان نامدار، 9. 16.
پنجره ی 18: دو قطعه ی کنایه آمیز درباره ی هراکلیتوس، نقل شد از دیوگنس لائرتیوس. آیا می توانید در هر دو شعر کنایه هایی رندانه به سخنان نقل شده از هراکلیتوس در این فصل پیدا کنید؟ آیا ممکن است در آن ها کنایه های دیگری هم به سخنان گمشده ی او باشد، کنایه هایی که امروز نمی توانیم شأن نزولشان را درک کنیم؟
البته هراکلیتوس علی رغم شهرت به پیجده گویی، بسیاری را تحریک کرده که راه دشوار توصیف شده در قطعه ی دو را دنبال کنند و داوطلبانه راهبر ما شوند. کیست آن تازه کاری که بتواند پیچیده گویی زبان زد هراکلیتوس را روشن کند؟ نامزدهای بسیاری در تاریخ فلسفه ی غرب آمادگی خود را برای این کار اعلام کرده اند. مثال هایی از آرای آن ها در پنجره های 19 و 20 آورده شده است.

پنجره ی 19

( یک) سقراط: آن مردمان ( ماده انگاران) در واقع بی سوادهایی باشکوهند؛ اما بقیه، کسانی که اسرارشان را بر شما فاش می کنم، بسیار پیچیده ترند. نقطه ی شروع این اسرار همان نکته ای است که تمام آنچه پیش از این گفتیم بدان وابسته اند، یعنی این که همه چیز حرکت است و هیچ چیز دیگری علاوه بر حرکت وجود ندارد؛ اما دو نوع حرکت موجود است...
افلاطون، تئتتوس، 156 الف
(دو) اما می توان بی درنگ هراکلیتوس را واداشت ( با پرسش از او بدین شیوه) که تأیید کند هرگز ممکن نیست دو حکم متناقض درباره ی یک موضوع صادق باشند. اما ظاهراً او این دیدگاه را از آن رو برگزیده است که نمی دانست از سخنش چه نتایجی حاصل می شود. اما اگر آنچه می گفت صادق باشد، تحت همه ی شرایط نتیجه آن خواهد بود که خود سخن او کاذب است - یعنی ادعای این که یک شیء می تواند همزمان هم باشد و هم نباشد...
ارسطو، مابعدالطبیعه، 1062 الف 31- ب 2
پنجره ی 19: دو راهبر نخستین منظور واقعی هراکلیتوس را برای ما روشن می کنند: ( یک) سقراط در مکالمه ی تئتتوس افلاطون اسرار حرکت جهان در آموزه های هراکلیتوس را توضیح می دهد، و (دو) ارسطو تلاش می کند درک خودِ هراکلیتوس را از آنچه منظور او از همبودی اضداد بوده است اصلاح کند. [ با اندکی دخل و تصرف برگرفته از: دوره ی آثار افلاطون، ترجمه ی محمد حسن لطفی و رضا کاویانی، تهران، خوارزمی، 1380 ؛ ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه ی محمد حسن لطفی، تهران، طرح نو، 1378 .م.]
شکی نیست که هراکلیتوس نزد نسل های زیادی از متفکران هم پیچیده و هم عمیق به نظر رسیده است. با این حال، همان که طور که هایدگر در بند دو پنجره ی 20 یادآور می شود، گفته های او، تا جایی که می توانیم بازسازی شان کنیم، ماده ی خامی است که در خدمت برداشت های متنوع فراوان از اندیشه ی او قرار گرفته است.

پنجره ی 20

( یک) درمجاورت او ( هراکلیتوس) روی هم رفته احساسی گرم تر و بهتر از هر جای دیگر دارم. باور به مرگ و نابودی، که سرشت قطعی هر فلسفه ی دیونوسوسی است؛ بله گفتن به تضاد و جنگ؛ شدن، همراه با انکار راسخ مفهوم بودن - این همه به روشنی از هر آنچه تا به امروز اندیشیده شده به من نزدیک تر است.
فریدریش نیچه، « چرا من کتاب هایی به این خوبی می نویسم» ، تبار شناسی اخلاق، اینک آن انسان، ترجمه ی والتر کافمن، ص. 273
( دو) ذهن های نکته سنج درک می کنند که هراکلیتوس با افلاطون به شیوه ای سخن می گوید، با ارسطو به شیوه ای دیگر، با آبای کلیسا به شکلی دیگر، و با هگل و نیچه به گونه هایی دیگر...تفاوت مربوط به هر تفسیر مکالمه ایِ (dialogical) اندیشه نشانه ای است بر تمامیت به کلام نیامده ای که خود هراکلیتوس هم تنها می توانست با تبعیت از دریافت هایی که به او عرضه شده بود در باره آن سخن بگوید. اگر بخواهیم به آموزه ی « به لحاظ عینی صحیحِ» هراکلیتوس بپردازیم، در واقع از پذیرش خطری سودمند، خطر مبهوت شدن از حقیقت یک تفکر، اجتناب کرده ایم.
هایدگر، تفکر در یونان باستان،
ترجمه ی دیوید فارل کرل و فرانک ای. کاپیزی، صص . 105- 106.
پنجره ی 20: دو متفکر قرن نوزدهم و بیستم به ما می گویند عمیق ترین دریافت هایی را که دیگران نیافته اند کجا پیدا کنیم.
هر کس سخنان هراکلیتوس را ( یا آنچه را از این سخنان باقی مانده است) مطالعه می کند، دیدگاه های خودش را جایی در آن می یابد. کسانی هم که درباره ی منظور هراکلیتوس اختلاف نظر دارند چه بسا استدلال کنند که آن چه او در ظاهر می گوید مقصود واقعی او نیست. همان طور که ارسطو در بند دو پنجره ی 19، و بسیاری دیگر پس از او، استدلال کرده اند. اما نکته ای که هایدگر به آن اشاره می کند به دلخور شدن بعدش می ارزد: هراکلیتوس با خوانندگان مختلف به شیوه های مختلف صحبت می کند و حتی اگر ما متن کاملی از او داشتیم، باز هم ممکن بود به هیچ تفسیر واحد مشخصی از « اسرار» او نرسیم.
بنا براین معرفی « مختصر مفید» هراکلیتوس در حکم خلاصه ای از مقاصد واقعی او نیست، بلکه نمونه ای از پرسش های بی جواب است. ظاهراً بهترین نقطه برای شروع، معمای ارسطو ( پنجره ی 19) است: آیا هرکلیتوس دچار تناقض بود؟

« وحدت اضداد» و اصل عدم تناقض

گزاره ی « آب برای تو مفید است» را در نظر بگیرید. اگر این گزاره صادق باشد، مسلماً دیگر این گزاره که « آب برای تو مفید نیست» نمی شود صادق باشد. اصل مشهور به « اصل عدم تناقض» به اعتقاد ارسطو ( در مابعد الطبیعه، کتابی که قطعه ی پنجره ی 19 از آن گرفته شده است) نه تنها قانون بنیادین استدلال صحیح، بلکه قانون تفکر است. یعنی، به نظر ارسطو عملاً غیر ممکن است که صدق هم زمان دو گزاره ی کاملاً متناقض را بپذیریم یا به آن فکر کنیم.
اما گاهی ممکن است هم بخواهیم بگوییم آب برای تو مفید است و هم بگوییم آب برای تو مفید نیست. شاید بستگی داشته باشد به مقدار آب، یا زمان نوشیدن آن، یا منظور ما از « تو» آدم های مختلفی باشند، یا شاید منظورمان این باشد که نوشیدن آب مفید است اما برای پوست مفید نیست. شاید دو گزاره ی « آب برای تو مفید است» و « آب برای تو مفید نیست» ناقص باشند: آن ها درظاهر متناقض اند، اما در واقع به شرایط مختلفی اشاره دارند. هر آدم عاقلی مسلماً می تواند هر دو گزاره را به شرطی که معانی آن ها اندکی با هم متفاوت باشد، بپذیرد. گاه ممکن است بخواهیم حرفی خیلی بدیهی بزنیم. اما تصمیم بگیریم آن را در قالب تناقض بیان کنیم، فقط برای این که حرفمان گیرایی بیش تری پیدا کند.
اما آیا هراکلیتوس هم زمانی که می گوید اضداد یگانه و یکی اند، حرفی بدیهی می زند؟ در قطعه ای که در پنجره ی 21 آورده شده است، گفته هایی می بینید که هیپولوتوس از هراکلیتوس نقل کرده است. در این نقل قول ها بازی هراکلیتوس با متناقض ها آشکار است. هیپولوتوس می گوید هراکلیتوس تمایز میان جفت اضداد را انکار می کند ( خصوصاً اضدادی که نوعاً بار ارزشی دارند) ، و به واقع هم در نقل قول هایی که می آورد، هراکلیتوس از امور گوناگونی سخن می گوید که به روشنی متضادند ( شب و روز، بالا و پایین) و معتقد است این ها « یگانه» یا « یگانه و یکی» اند. اما به نظر نمی رسد مقصود او دقیقاً این بوده باشد که کیفیت های متضاد هیچ تفاوتی با هم ندارند یا بر هیچ دلالت نمی کنند، بلکه منظور او این است که هر دوی آن ها را می توان هم زمان برای توصیف یک موضوع به کار برد.

پنجره ی 21

بنابراین هراکلیتوس می گوید نه تاریکی نه روشنی، نه شر و نه خیر، متفاوت نیستند، بلکه یگانه و یکی اند. مثلاً هزیود را ملامت می کند که چرا روز به شب را تمیز می داد، زیرا روز و شب یکی است. هراکلیتوس این گونه می گوید:
معلمِ بیش تر انسان ها، هزیود، که می پندارند بیش از همه می داند، اویی که تشخیص نمی داد که روز و شب یکی است.
وخیر و شر:
طبیبان که به گفته ی هراکلیتوس ددمنشانه بیچارگان را پاره پاره می کنند و می سوزانند و شکنجه می دهند، طلب دستمزد می کنند، حال آن که شایسته ی هیچ پولی نیستند، زیرا دو چیز همسان ایجاد می کنند: سلامتی و درد.
نیز می گوید راست و کج یکی است:
برای نمد باف راست و خم یکی است - چرخش ابزاری به نام کوخلیاس درنمد بافی راست و خمیده است، زیرا همزمان هم بالا می رود و هم می چرخد.
و بالا و پایین یکی است.
مسیر رو به بالا و مسیر رو به پایین یکی است.
پاک و ناپاک نیز یکی است و آشامیدنی و نیاشامیدنی نیز یکی است:
می گوید آب دریا، این پاک ترین و ناپاک ترین؛ برای ماهی ها آشامیدنی و سالم؛ برای انسان ها نیاشامیدنی و کشنده.
هیپولوتوس، ردّیه بر همه ی بدعت ها، 9. 10. 2- 5
پنجره ی 21. هیپولوتوس اهل رُم شواهدی از همانندی اضداد از نظر هراکلیتوس نقل می کند( پاره های 57، 58، 59، 60، 61.)
در آخرین مثال پنجره ی 21، درباره ی آب دریا، نکته ای کاملاً بدیهی می بینیم ( این که آب دریا برای ماهی ها مناسب، اما برای ما غیر قابل شرب است)، اما این حرف بدیهی در عبارت اول در قالب تناقضی محض بیان می شود: « آب دریا، این پاک ترین و ناپاک ترین» . با این حال این نکته به همان صورت تناقض محض رها نمی شود و در عبارت بعد می بینیم این نکته همان اندازه درست است که بگوییم مسیر رو به بالا و مسیر رو به پایین یگانه و یکسان اند. اگر بتوان از این گفته های مندرج در پنجره ی 21 نکته ای کلی بیرون کشید، آن نکته لزوماً وحدت اضداد نخواهد بود ( اگر این وحدت به معنای انکار تمایز میان ویژگی های متضاد باشد) ، بلکه احتمالاً این واقعیت است که متضاد بودن ناشی از دیدگاه مشاهده گر است ( مثلاً پاکی از دیدگاه ماهی، روبه بالا از دیدگاه کسی که از مسیر بالا می رود) . اما آیا ممکن است چیزی یکی از این ویژگی های متضاد را مستقل از هر مشاهده گری داشته باشد؟ آیا غیر از این است که کلماتی مانند « بالا» و « پاک» تنها آن جا معنا می یابند که کسی بخواهد به دلیلی تضادی را نشان دهد؟

همه چیز جاری است

علاوه بر آن چه گفتیم، ارسطو دیگر در کدام سخن هراکلیتوس ممکن است تناقضی در ظاهر آزار دهنده پیدا کرده باشد؟ ظاهراً ارسطو تصور می کند ( در قطعه ی نقل شده در پنجره ی 19) که هراکلیتوس ادعا کرده که امکان دارد چیزی هم زمان، هم باشد هم نباشد، شاید اشاره ای او به حرفی شبیه نقل قول دوم پنجره ی 22 بوده باشد.

پنجره ی 22

هراکلیتوس مرموز... از جهان طبیعی با زبان خدایان سخن می گوید، آن گاه که می گوید:
خدایان میرنده اند، آدمیان نامیرا، مرگِ آنان را می زیند، زندگیِ اینان را می میرند.
و باز:
در یک رودخانه قدم می گذاریم و نمی گذاریم، هستیم و نیستیم.
و کل دانش را به شیوه ای رمز آمیز به تمثیل بدل می کند.
هراکلیتوس هرمریکوس، پرسش های هومری، 24. 3- 5
پنجره ی 22: هراکلیتوسی دیگر، که در قرن اول پس از میلاد می زیست، درکتاب پرسش های هومری از همنام خود، هراکلیتوس ما، هراکلیتوس مرموز، سخن می گوید ( نقل قول های مشهور به پاره های 62 و 49 الف) .
این جا، در نقل قول دوم پنجره ی 22، ظاهراً هراکلیتوس دو حرف متناقض می زند: در یک رودخانه قدم می گذاریم ؛ هستیم و نیستیم. مقصود او چه ممکن است باشد؟ این گفته که ما در یک رودخانه دو بار قدم نمی گذاریم ( یا در واقع نمی توانیم دوبار قدم بگذاریم) از سخنان مشهور هراکلیتوس است، و ظاهراً مربوط می شود، به این که رودخانه ( مانند جهان به طور کلی) همواره در حرکت است شما دوباره در چیزی قدم می گذارید که به نظر می رسد همان رودخانه است، اما آبی که پایتان را در آن می گذارید همان آب قبلی نیست. آیا رودخانه توده ای آب جاری است؟ اگر این طورباشد، شما در همان مکان قبلی قدم می گذارید، اما به درون چیزی متفاوت یا آن چه قبلاً در آن مکان بود. یا نه، رودخانه چیزی است که آبش عوض می شود اما خودش همان چیزی که بود باقی می ماند؟ هراکلیتوس ما را وادار می کند بپرسیم نکند مسئله ی این همان رودخانه فقط مربوط به ماده نباشد: شاید ما، به یک معنا، به همان رودخانه قدم می گذاریم اگر چه همان آب قبلی آن جا جاری نیست. قدم می گذاریم و نمی گذاریم، هست و نیست.
و خود ما چه هستیم؟ آیا پیوسته یک چیزیم، یا این که بدنمان، مانند آب رودخانه که می آید و می رود اما همواره همانی به نظر می رسد که بوده، به نحونامحسوس تغییر می کند؟ در واقع، به چه چیزی است که در گذر روزها، همانی باقی می ماند که بود؟ شاید ما هم، مانند رودخانه، آنچه روزی بودیم هستیم و نیستیم.
هر دوی این اندیشه ها به این فرض منتهی می شوند که در جهان ما اشیا نه بر حسب ماده ی تغییر ناپذیر، بلکه بر حسب زنجیره های سیال تعریف می شوند - یعنی اموری که واقعاً اهمیت دارند ( اشخاص، خانواده ها، بستگان، احزاب سیاسی، ارزش، زمان، پول، قدرت و فعالیت ها) اصلاً کمیت هایی از ماده ای پایدار نیستند، بلکه الگوهای تغییر پیوسته اند، چرا فرض نکنیم اشیا - آن هم نه فقط رودخانه، بلکه در واقع خودمان و این امور مهم تر - همواره الگوهایی بیش نیستند؛ الگوهایی که بر حسب بافت بازشناخته می شوند، درست همان طور که خیر و شر، بالا و پایین، روز و شب، همه ممکن است به دیدگاه ما بستگی داشته باشد( پنجره ی 21) .

آتش

درروایت سنتی سیر فلسفه ی پیش سقراطی، نام هراکلیتوس پیش از نام پارمنیدس می آید. طبق این روایت، هراکلیتوس عنصر موسوم به « آتش » را اصل نخستین جهان مادی معرفی می کند؛ گویی او نیز، مانند متفکران پیشین نام برده در روایت، قصد داشته پیوستگی مادی جهان را تبیین کند، آیا واقعاً چنین است؟
همان طور که دیدیم، طبق پاره ای متون هراکلیتوس معتقد بوده که ماده اساس این همانی یا پیوستگی نیست. ما، ازسویی، اغلب برای یک شیء مادی هویت های کاملاً مختلف قائلیم ( نوشیدنی یا سم، سر بالایی یا سر پایینی) ، و در مواردی دیگر ماده ای متغیر را یک شیء قلمداد می کنیم ( رودخانه، خورشید، خودمان) . هراکلیتوس گاهی آتش را مرحله ای از سلسله مراحل تغییراتی که در جان رخ می دهد معرفی می کند؛ مرحله ای که در طول زمان به تناوب تکرار می شود و آن هنگامی است که یا تمامی جهان طعمه ی آتش می شود یا بخش هایی از آن شعله ور و از شکل پیشین خود خارج می شود. اما آتش مظهر سوزندگی است، نه پیوستگی، از آن جا که هراکلیتوس به الگوهای تغییر بیش از این همانی مادی علاقه مند بود، به نظر اشتباه می رسد که آتش متناوب مورد نظر او را عنصر بنیادین تلقی کنیم و بهتر است آن را مدلی از گسستگی اساسی ماده فرض کنیم؛ مدلی که در آن، بن مایه ی احتراق به هراکلیتوس امکان می دهد از زمانی که شیئی کاملاً نابود می شود تا زمانی که شیء دیگری به وجود می آید و جای قبلی را می گیرد، الگوی مشخصی را حفظ کند. الگوها در شیئی ( و بسته به مقدار شیئی) که پس از نابودی، دیگر پدید می آید ظاهر می شوند. این فرایند شبیه سوختن( یا در واقع مرگ) است.
پاره ای متن های کلیدی در این باره در پنجره ی 23 آمده است.

پنجره ی 23

الف) هراکلیتوس به صراحت می گوید که می داند جهان...ابدی است:
این جهان، که برای همه یکسان است، نه آفریده ی خدایی است و نه انسانی؛ بلکه همواره بوده است و هست و خواهد بود. آتشی است همواره زنده، که ذره ذره فروزان می شود و ذره ذره فرو می نشیند.
اما متن زیر نشان می دهد که او همچنین تعلیم می داد که آتش به وجود می آید و از بین می رود:
تبدّلات آتش: نخست دریا؛ لیک از دریا نیمه ای، زمین، نیمه ی دیگر، تندباد.
در واقع می گوید آتش... به رطوبت بدل می شود که نطفه ی آفرینش بوده و دریا می نامدش، و از رطوبت دوباره زمین و آسمان و مواد پیرامون پدید می آیند.
قطعات 30 و 31، نقل قول از کلمنس اسکندرانی.
کشکول، 5. 104. 2- 3.
ب) بسان اصلی که جهان را سامان می دهد، ابتدا عالم را بر جای خود می نشاند و سپس خود را دیگر بار از عالم می آفریند:
هراکلیتوس می گوید همه چیز عوض آتش است، و آتش عوضی همه چیز، مانند مال که عوض زر است و زر که عوض مال.
پاره ی 90، نقل قول از پلوتارک، در باب اپسیلونِ دلفی ( 388DE).
ج) آتش مرگِ خاک را می زید، و هوا مرگ آتش را، آب مرگ خاک را می زید، خاک مرگ آب را.
پاره ی 76. نقل قول از ماکسیموس صوری،
خطابه ها، 41. 4
پنجره ی 23: آتش و نقش آن در چهره ی متغیر کیهان.
در نقل قول ( ب) در پنجره ی 23، پلوتارک می گوید وقت هایی هست که کل عالم نابود می شود و آتش جایگزین آن می شود، اما شاید مهم ترین خصوصیت پاره ی 90، که او در این جا نقل می کند، قیاس مبادله ی کالا در ازای پول باشد. خرید کالا مستلزم مبادله ی مقدار مشخصی از نوعی ماده ( پول یا طلا) با ماده ای از جنس دیگر ( مثلاً یک بشکه بنزین) است. شما پول می دهید و چیز دیگری می گیرید: بنزین پولی نیست که تغییر شکل داده یا دگرگون شده باشد تا شبیه بنزین به نظر برسد، بلکه اساساً کالای متفاوتی است. به همین ترتیب، باید تصور کنیم که اشیای این جهان آتش تغییر شکل یافته نیستند، بلکه با آتش مبادله شده اند و بعدها ممکن است دوباره مبادله شوند. این جا هم ( مانند مثال مبادله) آن چه باقی می ماند ارزش یا معیاری مشخص است نه حجم یا وزن واقعی، زیرا ما به اندازه ای حجم و وزن پول که بنزین نمی گیریم، بلکه به اندازه ای ارزش آن، مطابق با نرخ معمول مبادله ی بنزین می گیریم. این نرخ را معمولاً بر حسب ارزش پولی کالاها می سنجیم: مثلاً می گوییم « من به اندازه ی پنج پوند بنزین زدم» . در مورد نظریه ی هراکلیتوس نیز می توانیم مقدار هر ماده را بر حسب مقدار ماده ی دیگری که در مقابل می گیریم بسنجیم و در این میان هیچ چیز کم نمی شود. « دریا پر می شود و به همان اندازه ای می رسد که پیش تر بود، قبل از این که به زمین بدل شود...» ( ادامه ی پاره ی 31) .

لوگوس : کلمه، متن، عقل

این تفکرات در پاره ی نرخ مبادله ی تغییرات طبیعی ما را به سمت تصور وجود مبنایی منطقی یا الگویی در فرایندهای جهان رهبری می کند؛ فرایندها بنیادی اند، اما با معیار مشخصی رخ می دهند. همه چیز در جریان است. اما جریانِ همه چیز از نظامی مشخص پیروی می کند. اضداد، بسته به نحوی نگاه شما به اشیا می آیند و می روند، اما الگوهایی وجود دارد که معلوم می کنند چگونه این اضداد پدید می آیند و چه چیزی، به آن ها معنا می دهد. همین الگوها و هماهنگی عمیقِ ساختار زیر بنایی تغییر است که هراکلیتوس را سخت تحت تأثیر قرار می دهد: این آن چیزی است که باید به آن توجه کنیم؛ این آن چیزی است که به جهان همواره در تغییر معنا می دهد.
هراکلیتوس ساختار نظام مندی را که مبنای همه ی جنبه های تجربه ی ماست لوگوس می نامد. این واژه ی هزار چهره ی یونانی معناهای بسیار دارد؛ از زبان، نظریه و عقل گرفته تا نسبت، تناسب و تعریف. واژه ی logic ( منطق) و آخرِ واژه های عرصه ی علم و دانش مثل theology ( الاهیات) ، anthropology ( انسان شناسی) ، biology ( زیست شناسی) و geology ( زمین شناسی) از همین واژه مشتق شده اند؛ در عهد جدید این واژه برای کلام خدا به کار رفته است ( « در آغاز لوگوس( 1) بود...» ) .

پنجره ی 24

این اندیشه [theory] ، که تا ابد انسانی است، دور از دسترس انسان هاست، چه پیش از آن که بشنوندش و چه نخستین بار که می شنوندش؛ زیرا اگر چه همه چیز مطابق این اندیشه رخ می دهد، انسان ها بسان مبتدیانی اند که هم درکلام و هم درعمل چیزهایی را می آزمایند که من آن چیزها را تجربه می کنم، و هرچیز را در نسبت با طبیعت تفکیک می کنم و می گویم که چگونه است. اما سایر افراد آنچه را در بیداری انجام می دهند فراموش می کنند، چنان که آنچه را در خواب انجام می دهند فراموش می کنند.
هراکلیتوس، پاره ی 1
پنجره ی 24: کتاب هراکلیتوس احتمالاً با این جملات شروع می شود که چندین نویسنده ای عهد باستان آن را نقل کرده اند.
هراکلیتوس معتقد است برای فهم معنای حقیقی جهان باید مفهوم لوگوس را بیاموزیم. او می گوید لوگوس خود را همه جا پیرامون ما آشکار می کند. اما تنها معدودی افراد با بصیرت می فهمند چه خیر است. اما این لوگوس دقیقاً چیست؟ سخن هراکلیتوس درباره ی لوگوس را چطور باید تفسیر کنیم؟ در واقع این واژه را در بافت های مختلف چطور باید ترجمه کنیم؟ متن پنجره ی 24 شاید فصل اول کتاب هراکلیتوس باشد و مفصل ترین قطعه ای که در اختیار داریم. اما واقعاً چه می گوید؟ این مسئله فکر چندین نسل از محققان را به خود مشغول کرده است. فقط واژه های ایرانیک ترجمه ی لوکوس اند.
نکته ی اصلی در این جا ظاهراً این است که سایر افراد از تشخیص آن چه هراکلیتوس می کوشد به آن ها نشان دهد عاجزند، چه پیش از آن که به آن ها بگوید و چه پس از آن. با این همه آن چه به آن ها می گوید چیزی است که ظاهراً باید بدان واقف باشند: نباید مانند مبتدیانی که چیزی جدید را می آزمایند، به نظر شان نا آشنا بیاید. اما آن چیز چیست؟ به نظر می رسد لوگوس، که در این جا به « اندیشه» ترجمه شده است، مبنای منطقی ای است که چرخ جهان را می گرداند ( همه ی چیز مطابق با این اندیشه رخ می دهد) ، اما انسان ها باز هم آن را درک نمی کنند، حتی زمانی که به آن ها نشان داده می شود. به یک معنا این اندیشه، هم نظریه یا استدلال خود هراکلیتوس است و هم معیار یا نظامی که بر فرایندهای جهان حاکم است که، همان طور که دیدیم، شامل نسبت و اندازه و الگوهای نظام مند و کاملاً بدیهی ( البته برای هراکلیتوس) در رودخانه ی همواره جاری جهان است.
ظاهراً هراکلیتوس لوگوس را، که بر رفتار جهان حاکم است، با ساختار کمان ( مثلاً در پرتاب تیر) یا لیر ( سازی زهی، شبیه گیتار) مقایسه می کند. متن کلیدی در پنجره ی 25 آورده شده است و واژه ی تعیین کننده ای که به تشبیه کمان و لیر قدرت تصویری می دهد واژه ی « عقب گرد» است. ساختار یا زه کمان یا لیر دقیقاً چگونه « عقب گرد» می کند؟ به این موضوع فکر کنید که این ادوات چه خصوصیاتی دارند که می شود این توصیف را در موردشان به کار برد؟ و بعد، منظور از به کاربردن این تشبیه در توصیف لوگوس چیست؟

پنجره ی 25

هراکلیتوس می گوید جهان تفکیک پذیر، تفکیک ناپذیر، مخلوق، نامخلوق، فانی، غیر فانی است...
هراکلیتوس می گوید: «اگر نه به من، که به لوگوس گوش فرا دارید، عقل حکم می کند که بپذیرید همه چیز یگانه است» ، و شکوه می کند که هیچ کس نه این را می داند و نه می پذیرد:
« نمی فهمند که چگونه در تمایز با خود در توافق ها با خود است: عقبگردی در حرکت زه، مانند حرکت زه درکمان و در لیر.
هیپولوتوس، ردّیه بر همه ی بدعت ها، 9. 9. 1- 2،
نقل قول از پاره های 50 و 51.
پنجره ی 25: هیپولوتوس اندیشه های هراکلیتوس را معرفی می کند، از جمله بن مایه ی عقبگرد لوگوس را. به پنجره ی 6 در فصل 2 نگاه کنید: آیا اکنون روشن نیست که کدامیک، هراکلیتوس یا پارمنیدس، اولین بار اصطلاح « عقبگرد» را به کار برده است؟ جالب نیست که هومر نیز از کمانِ به عقب کشیده شده سخن گفته است؟

پیش از پارمنیدس؟

حالا هراکلیتوس پیش از پارمنیدس می زیسته با پس از او؟ از اشاره ی هراکلیتوس و پارمنیدس به سخنان یک دیگر به سختی می توان فهمید چه کسی به چه کسی پاسخ می دهد. حال آیا ما بر اساس آن چه در این فصل دیدیم بهتر می توانیم تقدم و تأخر این دو را مشخص کنیم ؟
تلقی ما این است که هراکلیتوس به شدت به جریان دائمی تغییرات در جهان علاقه داشت: تغییر شایع است؛ اضداد بسته به دیدگاه ما به درون هم می غلتند؛ آتش آنچه را قبلاً بوده در خود فرو می برد و چیزی کاملاً متفاوت پس می دهد، هیچ چیز باقی نمی ماند: وجود جهان قائم به الگوی مرگ و زندگی دوباره است، نه به بقایای مادی خود. این الگوها به نظریه های هراکلیتوس درباره ی دین، اخلاق، سیاست و تحلیل او از زبان، که ظاهراً در همه ی این زمینه ها حرفی برای گفتن داشته است، تسری می یابد ( اگر چه غالباً فهم حرفی که می خواسته بزند خیلی سخت است) .
اما اگر کل جهان سراسر الگویی از فرایندهاست، مسلماً نباید هراکلیتوس را « وحدت انگاری مادی» ( 2) تصور می کنیم که یک ماده ی یکه را اساس دنیا می داند. آیا او آن طور که در داستان اصل نخستین در آغاز فصل 2 آمده، معتقد بود جهان واقعاً از آتش درست شده است؟ آیا آرای هراکلیتوس به اعتقادات طالس و آناکسیمنس در باره ی ماده ای که جهان از آن ساخته شده است شباهتی دارد؟ یا این که او به جهان ساکن و وحدت یافته ی پارمنیدس با تصویر بدیلی که خودش ابداع کرده است جواب می دهد؛ تصویری که در آن هیچ چیز جز زنجیره ها یکسان نیستند؟ نظام او شباهت هایی به نظریه ی امپدوکلس درباره ی بازگشت های ابدی دارد و آن چه نیچه در هراکلیتوس بسیار آشنا می یابد کیهان شناسی مادی نیست، بلکه تنش میان اضداد است که جهان را صحنه ی نبرد معرفی می کند.
هراکلیتوس شاید پیش از پارمنیدس می زیسته، شاید پس ازاو، و شاید هم هم عصر او بوده است. اما واقعیت هر چه باشد، گفته های او را باید بدون ارجاع و مقایسه تفسیر کرد، به منزله ی طرحی به شدت ضد ماده گرایی که هیچ شباهتی به کل دانش پیش از خود ندارد. هر گونه تلاش برای یک کاسه کردن آرای او با آرای متفکران پیش از پارمنیدس محکوم به شکست است؛ حکمت او در موقعیتی شکوفا شده است که به ما اجازه می دهد آن را در کنار دیدگاه های بدیلی هم چون جهان بینی پارمنیدس قرار دهیم، حال آن که این دو چه بسا نقطه ای مقابل یک دیگر باشند.

پی نوشت ها :

1. « در آغاز کلمه بود...» .
2. material monist.

منبع مقاله :
آزبورن، کاترین؛ (1389)، فلسفه پیش سقراطی، گلناز صالح کریمی، تهران: نشر ماهی، چاپ اول