نویسنده: عبدالله شهبازی




 

با انهدام مملکت افرائیم و سلطه بی رقیب اشرافیت قبیله یهودا بر اتباع خود و آن بخش از مردم سایر قبایل بنی اسرائیل که از تهاجم خونین آشور جان سالم به در برده اند، فرایند تکوین واحد قومی جدیدی آغاز می شود که "قوم یهود"نام گرفته است. اینک تمامی بنی اسرائیل، و سایر سکنه سرزمین جنوبی کنعان، اتباع دولت یهودند و اشرافیت یهودی بر آنان حکومت می کند. این دوران طولانی بیش از هشت سده را در برمی گیرد؛ با انهدام دولت افرائیم در سال 720 پیش از میلاد آغاز می شود و با فروپاشی طبیعی بقایای جامعه یهودی مستقر در ایالت‌"یهود" در سده های نخست میلادی به پایان می رسد.
این دوران را به دو مرحله باید تقسیم کرد:
مرحله نخست، دوران استقرار بلامنازع دولت یهود پس از انهدام دولت قبایل شمالی است تا تبعید کامل اشرافیت یهود به بابل. این مرحله 134 سال(720 تا 586 پیش از میلاد) به درازا می کشد.
مرحله دوم، با بازگشت بخشی از اشرافیت یهود از بابل به بیت المقدس(539پیش از میلاد) آغاز می شود و تا انتقال کامل مرکزیت الیگارشی یهودی به بین النهرین در حوالی نیمه سده پنجم میلادی تداوم می یابد.
در مرحله نخست، اتباع دولت یهود هنوز" بنی اسرائیل" نام دارند و، نوستالژی افرائیمی در میان آنان سخت نیرومند است. در این مرحله نام های "بنی اسرائیل" و "یهودا" متمایز است؛ "یهودیان" حکمرانانند و "اسرائیلیان" اتباع. در "کتاب ارمیاء نبی" که به پایان این مرحله(نیمه دوم سده ششم پیش از میلاد) تعلق دارد، "یهودی" به معنای طبقه حکمرانان ستمگر و فاسد اورشلیم است هرچند به ندرت به تمامی سکنه تابع دولت یهود نیز اطلاق شده است.(1)
در مرحله دوم، به تدریج تمامی اتباع دولت یهود به "یهودی"(2) شهرت می یابند. در "کتاب استر"از حضور "شخصی یهودی در دارالسلطنه شوشن"(دربار خشایارشا) مطلع می شویم که"مردخای بنیامینی"نام دارد.(3) به عبارت دیگر، در این زمان اعضای قبیله بنیامین، چون سایر قبایل بنی اسرائیل، با نام عام" یهودی" شناخته می شوند. سکنه "ایالت یهود" از سده چهارم پیش از میلاد در میان اتباع امپراتوری های یونان و روم به "یوداییوس"(4) (یونانی) یا "جوداییوس"(5) (لاتین) شهرت یافتند. واژه انگلیسی Jew و "جود" و "جهود"فارسی از این ریشه است.
در مرحله نخست، زبان و خط اتباع دولت یهود، چون گذشته، آرامی است.
در مرحله دوم، از سده پنجم پیش از میلاد، زبان و خط عبری جایگزین آرامی می شود(6)؛ و نخستین متونی که به خط عبری نوشته شده پدید می آید(7). زبان "عبری"، که در "عهد عتیق" از آن به عنوان "زبان کنعان"یاد شده(8)، آمیزه ای است از زبان آرامی و زبان فنیقی که طی دوران اقامت بنی اسرائیل در سرزمین کنعان و در یک فرایند طولانی دادوستد فرهنگی به تدریج شکل گرفت.
بدینسان، عناصر پایه ای هویت "قوم یهود"به طور عمده در این مرحله پایه گذاری می شود و در دوران ظهور الیگارشی حاخامی و یهودیت تلمودی شکل نهایی خود را می یابد.

"تبعید بابل"؛ از افسانه تا واقعیت

در دوران 134 ساله پس از انهدام مملکت افرائیم تا فتح بابل به دست بخت النصر، "خاندان داوود" بر دولت یهود حکومت می کند. در این دوران، دولت یهود دولتی است کوچک در کنار شهر- دولت های فنیقی(کنعانی) و فلسطینی که سرزمین آنان در حوزه اقتدار دو امپراتوری بزرگ آشور و مصر قرار دارد. با مرگ آشوربانیپال(9)، واپسین پادشاه قدرتمند آشور(668-627)، این امپراتوری رو به افول نهاد. از سال 626 پیش از میلاد، ایرانیان که دورانی طولانی از سلطه خشن آشوریان را از سر گذرانیده بودند در اتحاد با قبایل سامی کلدانی، به رهبری نبوپولاسر، تهاجم به آشور را آغاز کردند. در سال 623 پیش از میلاد شهرهای اصلی آشور به تصرف نبوپولاسر کلدانی و متحدین ایرانی اش درآمد. معهذا، کار به پایان نرسید. بقایای دولت آشور در سرزمین های شمال غربی بین النهرین استقرار یافتند؛ شهر حران را به مرکز تکاپوی خود علیه کلدانی ها و ایرانی ها بدل ساختند و با حمایت نظامی نخو دوم(10)، فرعون مصر، تهاجم به سرزمین های از دست رفته را آغاز نمودند. در این زمان، با ازدواج بخت النصر(نبوکدنصر)، پسر نبوپولاسر، با امتیس(11)، دختر هووخشتر(کیاکسار) (12)، پادشاه ماد، جبهه متحد کلدانی ها و ایرانی ها تقویت شد. سرانجام، در سال 605 پیش از میلاد ارتش متحد مصر و آشور در جنگی سخت با ارتش کلدانی و متحدین ایرانی اش، به فرماندهی بخت النصر، شکست خورد و به حیات امپراتوری مهیب آشور پایان داده شد.(13) کمی پس از این جنگ بخت النصر به جای پدر پادشاه بابل شد.
در کوران این حوادث سرنوشت ساز، شاه و اشرافیت یهود را نه در جبهه ایرانیان و کلدانی ها که متحد فرعون مصر و بقایای دولت آشور می یابیم. پیوند یهودیان با امپراتوری آشور، از زمان تیگلت پیلسر، پادشاه آشور، و آحاز، شاه یهود، آغاز شد و دو مولود شوم آن انهدام خونین دولت های آرامی در دمشق(732) و قبایل ده گانه بنی اسرائیل در سامریه(720) بود.
در زمان جنگ بخت النصر با ارتش فرعون مصر و متحدین آشوری اش(605) یهویاقیم(14) شاه یهود(609-598) است. او شاه دست نشانده ای است که نخو وی را به قدرت رسانید(15) و متحد و خراجگزار فرعون بود. معهذا، بخت النصر، به رغم پیروزی بر ارتش مصر، به قلمرو دولت کوچک یهود تعرض نکرد(16)؛ و تنها از این پس یهویاقیم خراج سالیانه خود را به دولت بابل تقدیم می نمود.
تمکین یهویاقیم به بخت النصر سه سال بیشتر دوام نیاورد و از این زمان، به تعبیر نویسندگان تاریخ شاهان یهود، "عاصی شد"(17). "عصیان" شاه یهود در پیوند با اتحادیه جدیدی بود که در شرق مدیترانه با مشارکت سه دولت کوچک فلسطینی غزه(18)، اشقلون(19) و اشدود(20) و دولت های صور و اورشلیم در زیر رهبری فرعون مصر شکل گرفت. در نتیجه، در سال 598 پیش از میلاد بخت النصر به غرب لشکر کشید، حکمرانان و رجال هوادار مصر در پنج دولت فوق را به عنوان "تبعیدی" به بابل منتقل کرد و حکمرانان محلی موردنظر خود را منصوب نمود. یکی از این تبعیدیان یهویاکین(21) شاه 18 ساله یهود است که سه ماه پیش با مرگ پدر به قدرت رسیده بود. این سرآغاز ماجرایی است که در تاریخ نگاری یهود با عنوان "تبعید یهودیان به بابل" نقطه عطفی در تاریخ یهودیت به شمار می رود. در این الگوی تاریخ نگاری، "تبعید بابل"دومین مظلومیت بزرگ "یهودیان"، پس از انهدام قبایل ده گانه شمالی به وسیله امپراتوری آشور، است. این ماجرا نیز دروغی بزرگ بیش نیست.
یهویاقیم و پسرش شاهانی ستمگر بودند و در "عهد عتیق" از آنان به نیکی یاد نشده است. در "کتاب دوم پادشاهان" درباره یهویاکین چنین می خوانیم:" آنچه را که در نظر خداوند ناپسند بود، موافق هر آنچه پدرش کرده بود، به عمل آورد"(22). در این زمان نحوشطا(23)، همسر یهویاقیم و مادر یهویاکین، چهره اصلی و مقتدر دربار یهود است. دایره المعارف یهود بر این نظر است و دلیل آن را ذکر مکرر نام نحوشطا در "عهد عتیق" می داند.(24) بنابراین، به سان سایر حکومت های این چنینی که می شناسیم، دربار یهود را باید "دربار زنانه" و دولت یهود را "دولت حرمسرا"دانست. این سنتی است که پیشینه آن به زمان ایزابل و عتلیا می رسد.
ورود بخت النصر به اورشلیم به آرامی و بدون خونریزی انجام شد و سخنی از قتل و غارت و کشتار در میان نیست. شاه نوجوان یهود، به همراه مادر و درباریان و بزرگان شهر، به استقبال پادشاه بابل رفت و بخت النصر به شهر وارد شد.(25) مورخین "عهد عتیق" از بردن خزانه دربار سلطنتی و "معبد سلیمان" به وسیله بخت النصر خبر می دهند(26)؛ ولی این قطعاً تنها بخشی از ذخایر دولت یهود است که طبق روال آن زمان، و امروز، به عنوان "غرامت جنگی" ضبط شد؛ زیرا در زمان تهاجم دوم بخت النصر هنوز ثروت انبوهی را در اورشلیم می یابیم.(27)
بخت النصر یهویاکین و مادر قدرتمندش را با گروهی از بزرگان و کاهنان قبایل یهودا و بنیامین و لاویان(28)، به همراه هزاران تن از غلامان و کنیزان و خوانندگان و نوازندگان ایشان(29)، به همراه خود به بابل برد و عموی 21 ساله یهویاکین به نام صدقیا(30) را در سمت نایب السلطنه شاه یهود در اورشلیم منصوب کرد.(31) مورخین یهودی، جمع کسانی را که به بابل برده شدند ده هزار نفر گزارش کرده اند که شامل "زنان پادشاه و خواجه سرایان و بزرگان و مردان جنگی و صنعتگران و آهنگران"نیز می شد.(32) چنانکه می بینیم، بخت النصر خاندان سلطنتی یهود را عزل نکرد و حکمرانی بیگانه بر یهودیان نگمارد. انتقال شاهان و رجال هوادار مصر به بابل و نصب حکمرانان جدید محلی، که هوادار بابل یا بی طرف شمرده می شدند، سیاستی بود که بخت النصر در دولت های فلسطینی نیز اجرا کرد.
امروزه، اکتشافات باستان شناسی و دستیابی مورخین به آرشیوهای کهن بابل آشکار ساخته که این "تبعیدیان"، برخلاف سده ها تبلیغات یهودیان، "اسیر"نبودند. یهویاکین، مادرش و بزرگان یهودی، به سان شاهان و بزرگان دولت های صور و غزه و اشقلون و اشدود، در بابل زندگی شاهانه داشتند. صدقیا، در اورشلیم، تنها نایب السلطنه به شمار می رفت و بخت النصر همچنان یهویاکین را به عنوان"شاه یهود" به رسمیت می شناخت و محترم می داشت. املاک پهناور یهویاکین و بزرگان و کاهنان یهودی در سرزمین یهود محفوظ بود و به وسیله کارگزاران شان اداره می شد. اشراف تبعیدی یهود در بابل به طور منظم و آشکار با اورشلیم رابطه داشتند و اوامر یهویاکین در دولت یهود مطاع بود.(33)
زندگی مجلل شاه یهود در بابل و مقام شامخ او در دربار بخت النصر چنان است که برخی از محققین حتی برآنند که او را به تبعید نبردند بلکه خود برای گریز از بحران های سرزمین اش داوطلبانه در تحت حمایت پادشاه بابل می زیست. به نوشته دایره المعارف یهود، پس از مرگ بخت النصر وضع یهویاکین حتی بهتر از گذشته شد؛ او هنوز به عنوان شاه یهود در بابل از احترام فراوان برخوردار بود و در سرزمین یهود نفوذ و قدرت داشت.(34)
با انتقال یهویاکین، نحوشطا و گروهی از بزرگان یهودی به بابل، صدقیا ریاست دولت یهود را به دست گرفت. به روایت "عهد عتیق"، صدقیا نیز "آنچه را که در نظر خداوند ناپسند بود، موافق هر آنچه یهویاقیم کرده بود، به عمل آورد"(35). صدقیا نیز، چون یهویاقیم و یهویاکین، پیوندی با آئین موسوی نداشت و بت پرستی قهار بود.
تمامی روسای کهنه و قوم خیانت بسیاری موافق همه رجاسات امت ها ورزیدند و خانه خداوند را که در اورشلیم تقدیس نموده بود نجس ساختند.(36)
دو سال پس از انتقال یهویاکین و مادرش به بابل، نخو درگذشت(596) و فرعونی جدید به نام پسمتیخوس دوم(37) به قدرت رسید و سیاستی تهاجمی را علیه اتحاد ایران و بابل کلدانی آغاز کرد. چهار سال پس از صعود فرعون جنگ طلب جدید، شاهان کوچک شرق مدیترانه(دولت فنیقی صور، فلسطینی ها و نایب السلطنه یهود) بار دیگر به دست نشاندگان و متحدین مصر بدل شدند. در سال 589 پسمتیخوس نیز درگذشت و فرعونی جدید به نام آپریس(38) به قدرت رسید که در "عهد عتیق"با نام "حفرع"(39) شناخته می شود. آپریس سیاست تهاجمی پسمتیخوس علیه اتحاد ایران و بابل را ادامه داد. سرانجام، در سال 587 بار دیگر بخت النصر به سوی سرزمین های غربی به حرکت درآمد و در کوران جنگ با ارتش مصر در تابستان 586 اورشلیم را به تصرف درآورد؛ شهری که در آن زمان، به تعبیر "کتاب عزرا"، "کانون فتنه" در منطقه به شمار می رفت.(40) بخت النصر" معبد سلیمان"را تخریب کرد، گروهی از اشراف شورشی یهود را به قتل رسانید، صدقیا را کور کرد و به بابل برد(41) و حکمرانی از بنی اسرائیل را در رأس اتباع دولت یهود گمارد.(42)
"سقوط اورشلیم" تنها یک تهاجم خارجی نبود؛ پیامد محتوم یک دوران طولانی بحران اجتماعی در درون سرزمین یهود نیز بود که در موج جدیدی از "جنبش پیامبری"نمود یافت. در رأس این جنبش ارمیاء نبی(43) جای داشت. از این روست که در "عهد عتیق" گاه "سقوط اورشلیم"به خداوند نسبت داده می شود و بخت النصر ابزار اجرای کیفر الهی قلم می رود.
[صدقیا] بر نبوکدنصر، که او را به خدا قسم داده بود، عاصی شد و گردن خود را قوی و دل خویش را سخت ساخته، به سوی یهوه خدای اسرائیل بازگشت ننمود. و تمامی روسای کهنه و قوم... رسولان خدا را اهانت نمودند و کلام او را خوار شمرده انبیایش را استهزا نمودند چنانکه غضب خدا بر قوم او افروخته شد به حدی که علاجی نبود. پس پادشاه کلدانیان را... بر ایشان آورد و همه را به دست او تسلیم نمود.(44)
این موج جدید "جنبش پیامبری" از اوایل سده ششم پیش از میلاد، از زمان سلطنت یهویاقیم، آغاز شد؛ و بازتابی است از گسترش فساد و ستم و بی عدالتی که زندگی اتباع دولت یهود را سخت تیره نموده بود. نخستین "پیامبری" که مبارزه را آغاز کرد اوریاء نبی(45) نام داشت. اوریا مورد پیگرد یهویاقیم قرار گرفت و به مصر گریخت؛ ولی فرستادگان شاه یهود او را به بیت المقدس بازگردانیدند و به شکلی فجیع به قتل رسانیدند. ارمیا، که در این زمان تبلیغ خود را آغاز کرده بود، جان سالم به در برد.(46)
ارمیا در حوالی سال 645 پیش از میلاد در یک روستای کوچک در نزدیکی بیت المقدس به دنیا آمد و از 18 سالگی "پیامبری"خود را از طریق وعظ و خطابه در میان مردم آغاز کرد. حاصل این تکاپو" کتاب ارمیاء نبی" و "مراثی ارمیاء نبی"است که به وسیله یکی از شاگردان او در مصر نگاشته شده و از مفصل ترین و مهم ترین بخش های "عهد عتیق"است؛ به ویژه از آنرو که نخستین بیانیه شورانگیز اتباع دولت یهود علیه دربار و اشرافیت یهودی به شمار می رود و آئینه ای است گویا از وضع دولت یهود پس از انهدام مملکت افرائیم. "کتاب ارمیاء نبی" ناله بقایای مردم قبایل بنی اسرائیل است که در زیر ستم اشرافیت یهود به مرگی تدریجی محکوم بودند.(47) درونمایه جنبش ارمیاء نبی نیز، چون جنبش ایلیا، عدالت اجتماعی است؛ او فقط علیه رواج پرستش بعل نمی شورد بلکه ستم و ظلم و فساد اجتماعی نیز آماج های اصلی حمله اوست.
ارمیا، که خود از قبیله بنیامین است، یهودا را "قبیله شریر"می خواند(48) و مخاطبان پیام های تند و پیشگویی های آتشین او بطور عمده یهودیان و سکنه اورشلیم اند.(49)
ای یهودا، شماره خدایان تو به قدر شهرهای تو می باشد و برحسب شماره کوچه های اورشلیم مذبح های رسوایی برپا داشتید؛ یعنی مذبح ها به جهت بخور سوزانیدن برای بعل(50).
ارمیا از فسادی می نالد که سراسر شهر بیت المقدس را فراگرفته است؛ فسادی نشئت گرفته از "شرارت" و "تکبر" یهودا؛ و ریشه کن شدن این "خاندان" را از سرزمین بنی اسرائیل آرزو می کند.(51)
تکبر یهودا و تکبر عظیم اورشلیم را... تباه خواهم ساخت و این قوم شریری[را] که از شنیدن قول من ابا نموده، سرکشی دل خود را پیروی می نمایند و در عقب خدایان غیر رفته، آنها را عبادت و سجده می کنند.(52)
تکاپوی ارمیا اشرافیت و کاهنان یهود را علیه او برانگیخت و وی مورد ضرب و شتم و آزار فراوان قرار گرفت(53) و در زمان یهویاقیم مدتی زندانی شد.(54)
ارمیا مخالف سرسخت پیوند دولت یهود با امپراتوری مصر بود و نفرتی شگرف از مصریان ابراز می داشت؛ و به عکس از اتحاد با بخت النصر سرسختانه دفاع می کرد. او بخت النصر را شمشیر مقتدر خداوند برای تنبیه مصریان می دید.
من فرستاده بنده خود نبوکدنصر، پادشاه بابل، را خواهم گرفت... و آمده زمین مصر را خواهد زد و آنانی را که مستوجب موت اند به موت و آنانی را که مستوجب اسیری اند به اسیری و آنانی را که مستوجب شمشیرند به شمشیر[خواهد سپرد]. و آتشی در خانه های خدایان مصر خواهم افروخت و آنها را خواهم سوزانید... و تمثال های بیت شمس را، که در زمین مصر است، خواهد شکست و خانه های خدایان مصر را به آتش خواهد سوزانید.(55)
نکته جالب و بدیع در پیام ارمیا پیوندی است که "یهوه"، که تا پیش از این یک خدای قومی، "خدای اسرائیل"انگاشته می شد، با بخت النصر کلدانی برقرار می کند و به عنوان مدافع او در مقابل فرعون مصر و اشرافیت یهود خود را "خدای تمامی بشر"می خواند:"اینک من، یهوه، خدای تمامی بشر هستم"(56).
در این زمان طایفه رکابی نیز در بیت المقدس حضور دارند و ارمیا با آنان همدل است؛ ایشان را جمعی خداپرست می شناسد و بندگان صالح خدا. او رکابیان را به رخ یهودیان می کشد و برای آنان دعای خیر می کند.(57)
و چنین است که ارمیا از ورود بخت النصر به بیت المقدس و تبعید یهویاکین و گروهی از درباریان و اشراف یهودی به بابل استقبال می کند و از زبان خدای خویش می گوید:
به حیات من قسم، که اگرچه کنیاهو بن یهویاقیم، پادشاه یهودا(58)، خاتم بر دست راست من می بود، هر آینه تو را از آنجا می کندم و تو را به دست آنانی که قصد جان تو دارند و به دست آنانی که از ایشان ترسانی و به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل، و به دست کلدانیان تسلیم خواهم نمود.(59)
با اخراج یهویاکین از بیت المقدس، تکاپوی ارمیا پایان نیافت و او، به عنوان سخنگوی مردم خویش، خواستار اخراج صدقیا، نایب السلطنه و بقایای اشرافیت یهود بود.(60)
ارمیا پایگاه مردمی گسترده داشت و لذا آنگاه که حرکت بخت النصر برای تنبیه صدقیا آغاز شد، نایب السلطنه و اشراف یهودی برای جلب حمایت مردم به دفاع از شهر دست یاری به سوی او دراز کردند. ارمیا به درخواست صدقیا پاسخی سخت داد و عذابی هولناک برایش آرزو نمود.(61) او خواستار پیوند با دولت کلدانی بود نه مقاومت در برابر آن؛ و پیامش به صدقیا چنین است:
آن امتی که گردن خود را زیر یوغ پادشاه بابل بگذارند و او را خدمت نمایند، خداوند می گوید آن امت را در زمین خود ایشان مقیم خواهم ساخت و آن را زرع نموده و در آن ساکن خواهند شد.(62)
ظاهراً تکاپوی ارمیا به سود دوستی با بابلیان و ایرانیان و علیه مصریان، صدقیا را مردد ساخت؛ ولی جناح هوادار مصر به سرعت ابتکار عمل را به دست گرفت و کسانی چون حننیا بن عزور(63) پدید شدند که خود را "پیامبر"می خواندند و منادی دشمنی با بابل بودند. ارمیا آنان را "پیامبران دروغین"می نامد.(64)
زمانیکه بیت المقدس به محاصره درآمد ارمیا همچنان مبلغ دوستی با بخت النصر و تسلیم شهر است و لذا به اتهام رابطه با کلدانیان دستگیر و زندانی می شود.(65) او در تمامی دوران محاصره شهر در زندان است و روزانه یک قرص نان به عنوان جیره دریافت می کند.(66) معهذا، سرسختانه از درون زندان به تبلیغ ادامه می دهد. اشراف یهودی تکاپوی ارمیا را خیانت می دانند و خواستار قتل او می شوند. صدقیا او را به زنجیر می کشد و به چاهی مرطوب می افکند تا به مرگی هولناک جان دهد(67).
با سقوط بیت المقدس، بخت النصر، که گویا از وقایع درون شهر مطلع است، یکی از سرداران خود را برای آزادی ارمیا به زندان می فرستد. ارمیا از زندان رهایی می یابد و در میان مردم خود ساکن می شود(68). در این زمان، او چنان محترم است که می تواند جان یکی از درباریان صدقیا را، که مانع مرگ او در چاه شد، نجات دهد(69).
در "کتاب حزقیال نبی" اشاراتی وجود دارد که گویای پیوند عمیق تر مردم بیت المقدس با بخت النصر است. طبق این روایت، اشغال بیت المقدس به دعوت مردم این شهر صورت گرفت:
پس[اورشلیم]... تصویرهای کلدانیان را... دید که کمرهای ایشان به کمربندها بسته و عمامه های رنگارنگ بر سر ایشان پیچیده بود و جمیع آنها مانند سرداران وبشیه اهل بابل، که مولد ایشان زمین کلدانیان است، بودند. و چون چشم او بر آنها افتاد عاشق ایشان گردید و رسولان نزد ایشان به زمین کلدانیان فرستاد.(70)
سقوط بیت المقدس و تبعید اشرافیت یهود به بابل آزادی مردم زیر سلطه آنان است. در متن کنونی "عهد عتیق" مواردی اندک از دستبردهای پسین محفوظ مانده است. طبق این فقرات، بخت النصر یکی از بنی اسرائیل را به نام جدلیا بن اخیقام(71) که نیای او کاتب دربار یهود بود، در رأس اتباع دولت یهود گمارد و اراضی و املاک اشراف تبعیدی را در تملک مردم و مستمندان قرار داد.
فقیران قوم را که چیزی نداشتند در زمین یهودا واگذاشت و تاکستان ها و مزرعه ها در آن روز به ایشان داد.(72)
ارمیا نیز دعوت کلدانیان را برای زندگی در بابل نپذیرفت و در میان مردم خود ساکن شد.(73)
آنگاه جمیع یهودیان از هر جایی که پراکنده شده بودند مراجعت کردند و به زمین یهودا نزد جدلیا به مصفه(74) آمدند و شراب و میوه جات بسیار و فراوان جمع نمودند.(75)
این تصویری است بکلی مغایر با آنچه تاریخ نگاری یهود جلوه گر ساخته است.
رفاهی که "خاندان داوود" و بزرگان یهودی در دوران "تبعید بابل" با آن آشنا شدند چنان اغواگر بود که بخش مهمی از ایشان هیچگاه به بیت المقدس و سرزمین یهود بازنگشتند و در جامعه اشرافی بابل و ایران مستحیل شدند.
در سال 562 پیش از میلاد بخت النصر درگذشت و این حادثه پیامدهای جدی منطقه ای در برداشت. با مرگ بخت النصر، دولت بابل، به دلیل ستیز درونی قبایل کلدانی و آرامی، با بحرانی سخت مواجه شد. طی مدت زمانی کوتاه سه پادشاه به قدرت رسیدند تا سرانجام در سال 556 فردی از قبایل آرامی به نام نبونیدوس(76) حکومت را به دست گرفت. پادشاه جدید بابل به رغم مردوخ(77)، خدای بزرگ بابلی ها، کوشید تا مردم را به پرستش "سین"(78) خدای ماه، ترغیب کند و این امر اعتراض شدید مردم و کاهنان را برانگیخت. این مقارن با زمانی است که تنازع میان دولت های ماد و پارس نفوذ ایرانیان را در بابل به حداقل خود کاهش داده است. در نتیجه، نفوذ مصر در دربار بابل افزایش یافت و در سال 543 نبونیدوس با فرعون مصر علیه ایران هم پیمان شد. این در حالی است که نه امسیس(79)، فرعون مصر، پشتوانه نظامی جدی برای او به شمار می رفت و نه از حمایت مردم خود برخوردار بود. در بهار سال 539 ارتش مجهز پارس و ماد از رود دجله گذشت و با شکست ارتش بابل و تصرف شهرهای متعدد سرانجام، برخلاف ادعای هرودوت و کزنفون که از مقاومت بابل سخن می گویند و چنانکه داده های باستان شناسی ثابت می کند، بدون هیچ درگیری جدی و تخریب و آتش سوزی پایتخت بابل را به تصرف درآورد. کورش، فرمانده قشون ایرانی، مورد استقبال گرم مردم شهر قرار گرفت. کتیبه های بابلی از کورش به عنوان "ناجی بابل" سخن می گویند زیرا نبونیدوس به دلیل ستمگری و غارت اموال مردم حتی مورد نفرت خدایان خویش قرار گرفته بود.(80)
پس از سقوط امپراتوری بابل، کورش هخامنشی اجازه بازگشت شاه و درباریان و اشراف و کاهنان یهودی را به بیت المقدس صادر کرد. ولی شگفت اینجاست که از اعضای خانواده شاه یهود تنها یکی از نوه های یهویاکین، به نام زروبابل(81) (زاده بابل)، در رأس گروهی از بزرگان و کاهنان یهودی به بیت المقدس رفت. مأموریت این گروه بازسازی "معبد سلیمان"بود.
ظاهراً زروبابل مدت کوتاهی بعد به بابل یا ایران بازگشت و از آن پس نشانی از "خاندان داوود" در دست نیست. این گروه زمانی که به بیت المقدس رفتند با اتباعشان جمع کثیری را شامل می شدند که از این میان 7337 نفر"غلامان و کنیزان" و 200 نفر زنان و مردان خواننده و نوازنده بودند. و چنان ثروتمند بودند که "61 هزار درهم طلا، پنج هزار منای نقره و صد دست لباس کهانت" به "معبد سلیمان" اهدا کردند.(82) این نشانه رفاه و زندگی باشکوه بزرگان یهود در دوران "تبعید بابل" است.
دایره المعارف یهود از ناپدید شدن "خاندان داوود" از صحنه تاریخ سرزمین بنی اسرائیل و علل عدم بازگشت آنان به بیت المقدس ابراز شگفتی می کند.(83) به گمان ما، هیچ "رازی" در میان نیست. امروزه حتی برخی از نویسندگان یهودی نیز برآنند که "تعداد قابل توجهی" از بزرگان یهودی" در بابل ماندند"(84). در تلمود آمده است وقتی یهودیان به شهر شوش رسیدند گفتند اینجا از سرزمین اسرائیل بهتر است؛ و هنگامی که به شوشتر رسیدند گفتند اینجا دو چندان بهتر از سرزمین اسرائیل است.(85) در "عقاده"ها(86) (افسانه های کهن یهودی)، زروبابل را یکی از نزدیکان و مقربین داریوش اول، پادشاه هخامنشی، می یابیم.(87)
داستان مردخای(88) یهودی و دختر عموی فتنه گرش اِستِر(89) در دربار خشایارشا، پادشاه ایران(486-465)، گواه روشنی است از حضور انبوه یهودیان در قلمرو دولت هخامنشی. در این داستان، استر زیبا، با نیرنگ مردخای، همخوابه خشایارشا می شود، دل او را می رباید و سپس به ملکه قدرتمند ایران بدل می گردد. در این زمان تکاپوی یهودیان در سراسر ایران چنان آزاردهنده است که هامان، وزیر پادشاه هخامنشی، تصمیم به اخراج ایشان می گیرد. ولی او، که "دشمن یهودیان" خوانده شده، با دسیسه استر به دار آویخته می شود. آنگاه، یهودیان، با حمایت استر، به کشتار خونین و وسیع مخالفان خود دست می زنند و مردخای در مقام مرد قدرتمند ایران جای می گیرد. توصیف قساوت آمیز "کتاب استر" از قتل عام بزرگان ایرانی به دست این میهمانان نورسیده حیرت انگیز است:
و یهودیان بر دشمنان خویش استیلا یافتند... ترس ایشان بر همه قوم ها مستولی شده بود. و جمیع روسای ولایت ها و امیران و والیان و عاملان پادشاه، یهودیان را اعانت کردند زیرا که ترس مردخای بر ایشان مستولی شده بود... پس یهودیان جمیع دشمنان خود را به دم شمشیر زده کشتند و هلاک کردند و با ایشان هرچه خواستند به عمل آوردند. و یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانیده هلاک کردند... ده پسر هامان بن همدانای، دشمن یهود، را کشتند... و [جسد] ده پسر هامان را [در شوش] به دار آویختند... در روز چهاردهم ماه اذار نیز جمع شده سیصد نفر را در شوشن کشتند... و سایر یهودیانی را که در ولایت های پادشاه بودند... هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را کشته بودند... در روز چهارده ماه آرامی یافتند و آن را روز بزم و شادمانی نگاه داشتند...(90)
برخلاف اسطوره های یهودی، دوران 60 ساله "تبعید" بزرگان یهودی در بابل دوران "اسارت" و "تیره روزی"ایشان نیست؛ دوران رفاه و بهروزی آنان است و آشنایی شان با دنیایی نو که با برهوت صحرای یهودیه فاصله ای عظیم داشت."سرزمین موعود" همین است و دل کندنی نیست. سرآغاز سنت استقرار جوامع یهودی در شهرهای بین النهرین و تبدیل این منطقه به کانون متنفذ سیاست و اقتصاد و فرهنگ یهود در سده های نخست میلادی به همین دوران می رسد. در همین 60 سال است که پایه های شکوفایی سیاست و تجارت و فرهنگ یهود گذارده شد. و در همین 60 سال است که نخستین نطفه های تبدیل اشرافیت "قبیله یهودا" به یک کانون مرتبط با مراکز قدرت های بزرگ جهانی تکوین یافت. این نخستین سنگ پایه های میراثی است که سرانجام در سده های نخست میلادی اشرافیت یهودی را به یک الیگارشی "جهان وطن" بدل ساخت و بازیگری در میان دو قدرت بزرگ جهان آن روز، ایران ساسانی و امپراتوری روم، را به وی آموخت.

پی نوشت ها :

1.مانند کتاب ارمیاء نبی، 11/40 و 12/40.
2.Yehudi
3.کتاب استر، 5/2.
4.Ioudaios
5.Judaeus
6.Webster`s Third New International Dictionary,1986,pp.109,1048
7.Americana,vol.14,p.34
8.کتاب اشعیاء نبی، 18/19.
9.Ashurbanipal
10.Necho
11.Amytis
12.Cyaxares
13.بنگرید به:
Encyclopedia Iranica,London and New York:Routledge & Kegan Paul,1987,Vol.II,pp.814-815
14.Jehoiakim
15.کتاب دوم پادشاهان، 34/23.
16.Ben-Sasson,ibid,p.153
17.کتاب دوم پادشاهان، 1/24.
18.Gaza
19.Ashkelon
20.Ashdod
21.Jehoaichin
22.کتاب دوم پادشاهان، 9/24.
23.Nehushta
24.Judaica,vol.9,p.1318
25.کتاب دوم پادشاهان، 12/24.
26.همان مأخذ، 13/24.
27.کتاب دوم تواریخ ایام، 18/23؛ کتاب ارمیاء نبی، 52 /17- 19.
28.کتاب عزرا، 5/1.
لاویان کاهنان حرفه ای "معبد سلیمان" بودند و برخی محققین آنان را مصری الاصل می دانند.
29.همان مأخذ، 65/2.
30.Zedekiah
31.کتاب دوم پادشاهان، 17/24.
در یک مورد، صدقیا برادر یهویاقین ذکر شده است(کتاب دوم تواریخ ایام، 10/36).
32.کتاب دوم پادشاهان، 24/ 14-16.
33.Ben-Sasson,ibid,p.156
34.Judaica,vil.9,pp.1318-1319
35.کتاب دوم پادشاهان، 19/24.
36.کتاب دوم تواریخ ایام، 14/36.
37.Psammetichus
38.Apries
39.Hophra
40.کتاب عزرا، 15/4.
41.کتاب ارمیاء نبی، 39/ 6-7.
42. همان مأخذ، 5/40.
43.Jeremiah
44.کتاب دوم تواریخ ایام، 23/ 13-17.
45.Uriah
46.کتاب ارمیاء نبی، 26/ 20-24.
47.در "کتاب ارمیاء‌ نبی" نیز، به سان سایر متون مندرج در "عهد عتیق"، ردپای "ویراستاران"یهودی دیده می شود و برخی عبارات آن افزوده های پسین حاخام های یهودی به نظر می رسد. از جمله بنگرید به: 23/ 5-6؛ 31/ 18-20 و باب 52 که مضمون آن با روح پیام ارمیا یکسان به نظر نمی رسد.
48.همان مأخذ، 3/8.
49.بنگرید به: همان مأخذ، باب 11.
50.همان مأخذ، 13/11.
51.همان مأخذ، 14/12.
52.همان مأخذ، 13/ 9-10
53.همان مأخذ، باب 20.
54.همان مأخذ، باب 36.
55.همان مأخذ، 13/43.
56.همان مأخذ، 27/32.
57.بنگرید به: همان مأخذ، باب35.
58.نام اصلی یهویاکین "کنیاهو" بود و پس از رسیدن به سلطنت "یهویاکین"(تعیین شده از سوی یهوه) لقب گرفت.
59.همان مأخذ، 22/ 24-25.
60.همان مأخذ، 24/ 8-10.
61.همان مأخذ، باب 21.
62.همان مأخذ، 11/27
63.Hananiah ibn Azur
64.بنگرید به" همان مأخذ، باب 28.
65.همان مأخذ، 32/ 1-3؛ 37/ 5-21.
66.همان مأخذ، 21/37؛ 28/38.
67.همان مأخذ، 38/ 4-6.
68.همان مأخذ، 39/ 11-14.
69.همان مأخذ، 39/ 16-18.
70.کتاب حزقیال نبی، 23/ 14-16.
71.Gedaliah ibn Akiham
72.کتاب ارمیاء نبی، 10/39.
73.همان مأخذ، 40/ 4-6.
74.Mizpah
75.همان مأخذ، 12/40.
76.Nabonidus
77.Marduk
78.Sin
79.Amasis
80.M.A.Dandamayev,"Babylonia",Iranica,vol.III,pp.327-334
81.Zerubbabel
82.کتاب عزرا، 2/ 65-69.
83.Judaica,vol.5,p.1340
84.امنون نتصر، پادیاوند، لوس آنجلس: مزدا، 1996، ج1، ص12.
85.همان مأخذ، ص 13.
86.Aggadah
87.ibid,vol.16,pp.1000-1001
88.Mordecai
89.Esther
90.کتاب استر، 9/ 1-17.

منبع مقاله :
شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم 1390