گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین سید موسی موسوی

شما اولین نماینده ی مجلس خبرگان از استان باختران- کرمانشاه فعلی- بودید؟

البته آن جا دو نماینده داشت، من و آیت الله شیخ محمدی یزدی.

ایشان که کرمانشاهی نیستند...

چندین سال آن جا در تبعید بودند. علی ای حال ساماندهی امور را من آنجا برعهده داشتم. یک مشکلی که کرمانشاه پیش آمد، مستحضرید که نزدیک پیروزی انقلاب کمیته های مردمی در کشور شکل گرفت که حفاظت از جان و مال مردم را برعهده بگیرد، چون شهربانی دیگر کم کم داشت سقوط می کرد. کمیته های مردمی بعداً تبدیل شد به کمیته های انقلاب. در آن روزها کرمانشاه اولین کمیته ی مردمی در شرایطی تشکیل شد که مرحوم شهید اشرفی در شهر نبودند، چون نزدیکی های پیروزی انقلاب بعد از یک واقعه ایشان را احضار کردند، یک بازداشت موقت هم داشتند و به مصلحت نبود که بمانند و نماندند در کرمانشاه، بلکه در اصفهان و این طرف و آن طرف بودند. آقای حاج آخوند و آقای زرندی هم یک سال زندان بودند و بعد از زندان دیگر نماندند. درست در روزهای حساسی که حول و حوش پیروزی انقلاب بود که آقایان نبودند و بنده هم عرض کردم که فراری بودم و بیشتر در پشت پرده کار می کردم، در این مقطع آقای جلیلی به میدان آمد و حسابی هم به میدان آمد و نیاز هم بود که به میدان بیاید. طبعاً کمیته های مردمی شکل گرفت ولو عمدتاً خود بنده آنها را سامان دادم ولی اسم آقای جلیلی هم روی آن بود، یعنی ایشان هم حضور داشت، منتها مرحوم حاج آخوند و آقای زرندی و این ها رفتند کمیته ی دوم، یعنی کرمانشاه تنها استانی بود که دو تا کمیته در آن شکل گرفت. این دو بزرگوار رفتند و تشکیل کمیته ای به اسم کمیته ی شماره ی دو را با تهران هماهنگ کردند، به همین سبب خود این کمیته ها هم داشتند با هم درگیر می شدند. ایده ی خیری که به ذهنم رسید و ترفندی به کار بستم که به حمدالله کارساز بود.

چه کار کردید؟

با شورای انقلاب و کمیته ی نظامی ای که امام قرار داده بودند مشورت کردم، گفتم اگر اجازه بدهید من یک کمیته ی نظامی شکل بدهم که کارهای امنیتی منطقه را اصلاً نه کمیته ی یک انجام بدهند و نه کمیته ی دو. بنده مرحوم شهید کشوری و شهید شیرودی و جمعی از این دوستان ارتشی را داشتم که از قبل از انقلاب با آنها مرتبط بودم و اینها افراد زبده و مخلص بودند، به بهترین شکل نیز امنیت منطقه را تأمین کردند. یعنی تنها جایی که یک پر کاه از مجموعه ی ساواک گم نشد یا از پادگان های نظامی یک قبضه تفنگ کم نشد، در کرمانشاه بود، که همین کمیته ی نظامی عامل و منشأ این خیر بود. در ارتش ما افرادی را داشتیم که حتی در شرایطی که بحث کودتا پیش آمد که شاه ممکن است کودتا کند، دوازده بمب ساعتی را داخل یک پادگان بردند. ما یک شبکه ی این شکلی داشتیم.

بمبی هم منفجر کردند؟

الحمدلله دیگر آن کودتا پیش نیامد و بعد بمب ها را سالم برگرداندند. افراد آن کمیته ی نظامی هم بیشتر کارهای امنیتی را انجام دادند. بعد هم در تعیین استاندار و مدیران کل و مسئولان، بیشتر بنده با تهران در ارتباط بودم و پیگیری می کردم. این مقدمه را به این دلیل عرض کردم که دیگر دستگیری خائنین شروع شده بود و برای رسیدگی باید کسی تعیین می شد. آن موقع هنوز دادگاه انقلاب و قوه ی قضائیه نداشتیم، در هر استانی یک نفر روحانی انقلابی را تعیین می کردند که پرونده ها را ببیند. شهید حاج آقای محمدی عراقی را بنده پیشنهاد کردم و ایشان به عنوان اولین حاکم شرع در منطقه مشغول شد که خیلی هم کار خطرناکی بود.

حکمشان را امام صادر کردند؟

نه، آن موقع کارها با شورای انقلاب و خود تهران هماهنگ می شد.

در همان روزهای اول پیروزی.

بله و بعضی از نظامی هایی که به مردم تیراندازی کرده بودند و محاکمه شدند، شهید محمدی عراقی پرونده های شان را دیدند، چون قاضی ایشان بود. من به این دلیل اینها را عرض می کنم که علت حساسیت منافقین نسبت به ایشان را که بالاخره منجر به شهادت حاج آقا بهاء شد، گفته باشم. ایشان در آستانه ی پیروزی انقلاب هم به جِدّ در چنین عرصه هایی حضور داشتند و بعد هم در قضایای جبهه بودند. با پیروزی انقلاب، غیر از این مقاطع اولیه که در خدمت ایشان بودم، بعداً آمدم کردستان و خیلی با کرمانشاه مرتبط نبودم، فقط در این حد می دانم که در کنار مرحوم شهید اشرفی، یکی از علمای بزرگ و شخصیت هایی که هم در حضور مردم در عرصه جبهه تأثیر داشت و هم خودش در جبهه ها حضوری فعال داشت و واقعاً تمام زندگی اش را برای جبهه و تهییج مردم در حضور و یاری رساندن به جبهه ها گذاشته بود، مرحوم شهید محمدی عراقی بود.

ایشان را به لحاظ شخصیتی، منش و سیر و سلوک چگونه می دیدید؟

بسیار آدم با اخلاقی بود. بالاخره یکی از نکاتی که برای توفیق یک روحانی به خصوص در عرصه ی اجتماعی بسیار تعیین کننده و حیاتی است، حُسن خلق و داشتن روی گشاده است. بعضی ها اصلاً در حالا تربیت خانوادگی شان هست، بعضی در خصوصیات جسمی، روحی شان هست، برخی نیز با آن که آدم های خوب و متدینی هستند ولی چهره شان چهره ای بسته است. مولا امیرالمؤمنین- اروحنافداه- می فرماید شما همه را با مال نمی توانید خوشحال کنید ولی با چهره می توانید همه را خوشحال کنید. مرحوم شهید محمدی عراقی هم انصافاً یک سر و گردن از عموم روحانیون معمولی در نوع برخورد با مردم، بالاتر بود. با مردم، تیپ جوان، تحصیلکرده، توده ی مردم به گرمی برخورد می کرد و مسجد ایشان ولو این که مسجد خیلی حساسی نبود ولی در عین حال از مساجدی بود که اقبال داشتند مردم، در همان شرایط اولیه. حضورشان یک حضور غیر هم سطح با مساجد معمولی بود که به دلیل همین خلقیات و شیوه ی برخورد ایشان بود. می رفت سراغ مردم، به خانه شان سر می زد، احوالشان را می پرسید، خلق اجتماعی داشت که در کرمانشاه این چیزها خیلی مؤثر است. هم برخورد خوبی داشت و هم حلم بالایی داشت. به خصوص مسائل مختلفی در منطقه ی کرمانشاه اتفاق می افتاد که هر کسی از بین روحانیون آن جا بود خیلی باید دقت می کرد. به واقع امر یکی از نکات زندگی مرحوم شهید اشرفی اصفهانی که برایم خیلی درس آموز بود این که ایشان در مسجدی نماز می خواند که همان مسجد بروجردی و تحت ولایت و تولیت آقای جلیلی بود. خب، رابطه ی آقای جلیلی و ایشان هم خیلی خوب نبود. مرحوم شهید اشرفی هم اگر در آن شرایط به قم می آمد قطعاً از فضلا و چهره های سرشناس قم بود، به اصفهان هم اگر می آمد جزو شخصیت های طراز اول اصفهان بود، هیچ اجباری نداشت که کرمانشاه بماند.

در معرض کسب جایگاه مرجعیت هم بود.

با وجود این، واقعاً کسی بود که استخوان در گلو و خار در چشم، کرمانشاه را تحمل کرد، به خاطر نیازهایی که آن جا وجود داشت و این به دلیل حلم بالایی بود که ایشان داشت. رفتارش درس بود؛ جداً مرحوم شهید محمدی عراقی هم به غیر از بحث حسن خلق، صبر و تحملش دارای حلم خوبی هم بود که به ایشان کمک کرد تا کرمانشاه را با همه ی سختی هایش تحمل کند.

حاج آقا عطاء اشرفی اصفهانی از لحاظ سنی تقریباً در جایگاه پدر شهید محمدی عراقی بود.

بله، ایشان مرشد همه ی ما بود.

این دو عزیز روحانی که هر دو در بین علماء منطقه یار نزدیک امام بودند و هر دو هم ناجوانمردانه توسط منافقین ترور و شهید شدند،- البته با در نظر گرفتن آن فاصله ی سنی- یک جورهایی سیر و سلوک و شخصیتشان شبیه هم است. اما چرا شهید محمدی عراقی این قدر مظلوم و گمنام است؟ ایشان از سال 1342 جزو حلقه ی نزدیک یاران حضرت امام است ولی به هرحال همه ی یاران امام در حد شهید محلاتی و شهید شاه آبادی که شهدای دفاع مقدس هستند، (درست است که شهید محلاتی در واقع از طریق هدف گرفتن هواپیمایش ترور شده ولی ایشان هم به مناسبت دفاع مقدس شهید شده) به هر حال اسمی از شهید محمدی عراقی در حد شهدای محراب هم نیست، حتی کتابی در مورد ایشان وجود ندارد.

من این نکته را می خواستم در لابه لای صحبت هایم بگویم منتها کمی درگیر بودم که آن را مطرح کنم یا نکنم. مرحوم شهید محمدی عراقی و مرحوم حاج آخوند، اینها در عین حال که هر دو از نظر وزن علمی، فکری، اخلاقی در سطح وسیعی همگون بودند، اما به این شکل هم نبود که مرحوم آقای محمدی عراقی- خدای ناکرده- در طیف غیر امام باشد و دوستان دیگر در طیف امام، بلکه واقعاً از همان ابتدای شروع نهضت کسی بود که امام و مسیر امام را تأیید می کرد. شهید محمدی عراقی اصلاً مسیری را که طی کرد، با آنهایی همراه بود که با امام ارتباط نزدیکی داشتند و آشکارا هم در طیف امام بود، اما آن مقطعی که کوتاه هم نبود و ایشان در مدرسه ی آقای جلیلی و تقریباً در آن محیط بود، به ایشان لطمه وارد کرد.

زمانش چقدر بود؟

بیشتر از یک دهه بود. همان دو، سه سال نزدیک پیروزی انقلاب بود که آن چهره ی ایشان که حمایتگر از امام بود یک مقدار برای جامعه آشکار شد. مطابق آنچه در فضای کرمانشاه مطرح بود، آقای محمدی عراقی را به عنوان یکی از ارکان طیف آقای جلیلی می شناختند. مثلاً طیف مسجد حاج شهبازخان، در کرمانشاه یک طیف حساب می شدند، طیف مدرسه ی بروجردی و آقای جلیلی هم یک طیف دیگر.

اما خیلی جالب است که مسجد و مدرسه ی بروجردی هم کنار هم قرار دارد و تقریباً افراد هر دو طیف در هر دو بودند.

علی ایحال، طبعاً و قطعاً حاج آقای محمدی عراقی برای خودش یک استدلالی داشت، استدلالش هم یک استدلال پسندیده ی خدایی بوده، من قضاوت نمی کنم، ایشان عنایت داشت که نسبت به آقای جلیلی تا حدی محافظتی داشته باشد، مثلاً تیپ افرادی مثل ما، به راحتی رد و محکوم می کردیم آقای جلیلی را، به دلیل این که ابتدا با کمی فاصله از امام فکر و عمل می کرد. این مسأله برای ما سختی هم در برداشت، من در مسجدی نماز می خواندم به نام مسجد حاج دایی، الان شما اگر در کرمانشاه سؤال کنید راجع به این مسجد، همه می دانند که خیلی از راهپیمایی ها و تظاهرات و سخنرانی های داغ، آنجا انجام می گرفت. وقتی این مسجد ساخته شده بود، بانی آن اختیار نظارت بر مسجد را به آقای جلیلی داده بود و آقای جلیلی هم به سختی مخالفت کرد که من بروم آن جا نماز بخوانم. یک وقتی هم تصمیم داشت که مرا برکنار کند از آنجا و به دلیل آن حمایت های مردمی نتوانست و بعد کوتاه آمد. مرحوم شهید محمدی عراقی هیچ وقت با آقای جلیلی برخورد نکرد. خب، این خودش لطمه وارد کرد به ایشان در فضای کرمانشاه و به خصوص فضای طرفداران امام. طبعاً در قم هم همین بازتاب را داشت، یعنی بیرون کرمانشاه هم آن دیدگاهی که نسبت به حاج آقا آخوند و آقای اشرفی و آقای زرندی به عنوان امت امام و یاران امام و همراهان با امام وجود داشت و نیز به امثال ما هم که دستگیری ها و فرارهایی داشتیم ولی در مورد مرحوم حاج آقا بهاء، چون ایشان یک مسیری را طی کرد که خیلی این نوع درگیری ها را پیدا نکرد، باعث شد تا گمنام بماند. این نکته که شما می گویید چرا مثل خیلی از یاران امام بروز و ظهور پیدا نکرد و مطرح نشد؛ بیشتر به این علت بود. یک مشکل جدی که برای کرمانشاه پیش آمد و شاید یک بخشی از تقصیر هم به دوش بنده باشد، شاید هم معذور باشم عندالله، این بود که در هر منطقه ای افراد شاخصی بودند که از «الف» یا «ی» نهضت را در جریان بودند، چون در متن جریانات بودند. اینها در مناطق دیگر، قبل از پیروزی انقلاب مثل همه جا مبارزه کردند و بعد از پیروزی انقلاب هم آمدند و رویدادهای آنجا را برای این که تحریفی صورت نگیرد مستند کردند، نوشتند و همه را مکتوب کردند. در کرمانشاه این کار را عمدتاً بنده باید انجام می دادم، به خاطر اطلاعاتی که از کارهای پنهانی و آشکار نهضت داشتم و ارتباطاتم با تمام گروه هایی که فعالیت می کردند، که متأسفانه نشد. درگیری های کردستان و اشتغالات بنده سبب شد که از این امر مهم غفلت کنم، بعداً متأسفانه تاریخ نهضت کرمانشاه یک مقدار تحریف شد. یک وقتی به سایتی مراجعه کردم- اسم نمی برم- سایتی که عده ای در کرمانشاه راه انداخته بودند، از همان کسانی که در زمان شاه جزو ارکان انجمن ضد بهائیت و از مخالفین سرسخت امام بودند، من یادم است که اینها شدیداً جوان ها را از تقلید امام دور می کردند، آن اواخر نزدیک پیروزی انقلاب، بعضی های شان هم از روی فرصت طلبی به میدان آمدند، دیدند شاه دارد ساقط می شود و می خواستند خودشان را به مراکز قدرت نزدیک کنند. یک وقتی من خیلی ناراحت شدم چون در تلویزیون دیدم به عنوان «نهضت کرمانشاه» یک برنامه ای تدوین کرده و آقایانی را مطرح می کردند که اینها در نهضت در حد صفر بودند، اما فرصت طلبانه، در آستانه ی پیروزی انقلاب همین جریانی که عرض می کنم، می خواستند نهضت را در کرمانشاه مصادره کنند. حتی آمدند در سپاه و داشتند ارکان سپاه را می گرفتند که خدا رحمت کند مرحوم شهید بروجردی از خدمات بزرگی که به منطقه غرب کرد یکی همین بود که اینها را از سپاه بیرون ریخت. وقتی آمد و مسئول منطقه غرب شد، یکی از اینها حتی آمد به صورت شهید بروجردی سیلی زد، ولی ایشان کار خودش را انجام داد و سپاه را در آن شرایط از این جریان تصفیه کرد. متأسفانه این که می گویید کتابی نوشته نشده درست است، شما در کرمانشاه راجع به آقای حاج آخوند و شهیدان اشرفی اصفهانی و محمدی عراقی و خود بنده اصلاً نوشته ی درست و حسابی از کسی نمی بینید که آمده و مسائل مختلف نهضت و شأن و جایگاه افراد را دقیقاً پیاده کرده باشد، و متأسفانه جای این منابع هم به شدت خالی است.
می دانم شما از مدتی قبل در مورد شهید محمدی عراقی مطالب و مصاحبه هایی را جمع آوری کرده اید که به دلیل خلاء منابعی که گفتم، کمبودهایی در آنها وجود داشته و دارد. ایشان از دیرباز این سعی را هم می کرد که از طرفی زندگی عادی خودش را داشته باشد ولی در نهایت به جایگاهی رسید که منافقین ضرورت دیدند ایشان را بزنند. به دلیل کمالات شخصی ای که داشت مثل بعضی ها نبود که با کلت فکر امام بیگانه باشد. تفاوتی که با عده ای داشت این بود که فکر اصلی اش فکر نهضت بود و امام و انقلاب بود. شاید یک محافظه کارهایی هم داشت که بعداً این سد را به کل شکست و دیگر خودش را تمام و کمال در خدمت نهضت قرار داد. بالاخره با بقیه ی خیلی تفاوت داشت.

البته حرف آیت الله جلیلی هم برای خودش سند است، من چندی پیش خدمت ایشان رسیدم، گفتم که سال 1347 من از قم درخواست کردم که ایشان بیاید.

بله، درست است.

یک عده می گویند که امام شهید محمدی عراقی را به کرمانشاه فرستاده بودند.

نه، نه، ایشان به درخواست آقای جلیلی و برای حضور و تدریس در مدرسه ی بروجردی آمده بود، ظاهراً هم بعضی از آقایان بودند که- نمی خواهم اسم ببرم- ولی اینها در همان مدرسه اصلاً سلام و علیک هم نمی کردند با دوستان ما. در عین حال، شهید محمدی عراقی با آن که ظاهراً در آن جریان بود، ولی با بقیه خیلی تفاوت داشت...

شاید یکی از دلایلی که باعث شد آنها نیز اکثراً در ماه های آخر انقلاب آمدند سمت مردم، همراه شدند و حتی در غیاب مبارزین قدیم میدانداری کردند، تأثیری بوده که ایشان بر بقیه ی دوستان گذاشته بوده.

این جا نکته ای هست. من از طرفی متوجه شده بودم که آقای جلیلی بی میل نیستند بیایند در فضای نهضت و حرکاتی هم از خودشان نشان دادند. به همین دلیل به وسیله ی یک آقایی که بین ما واسطه و رابطه بود حتی پیام هم دادم، وقتی بود که فراری بودم و به شدت هم نیاز بود که این جا باشم، پیام دادم که اجازه می دهید بیایم در خانه ی شما پنهان شوم؟ در آن شرایط، ساواک اصلاً به خواب هم نمی دید که من آنجا پنهان شده باشم، چون ما ظاهراً با هم خوب نبودیم و آنها هم ایشان را یک آدم اهل نهضت نمی دانستند، به جاهایی که احتمال می دادند، متجاوز از سی جا، ریختند که مرا پیدا کنند و تنها جایی که اصلاً بوی ما را استشمام هم نمی کردند خانه ی آقای جلیلی بود، که مدت زیادی من آنجا بودم. دوستان مرتباً برای هماهنگی برنامه های انقلابی به آنجا می آمدند، مثل شهید کشوری که یک جورهایی با واسطه از پشت کوچه ها، خودش را به ما می رساند.

به نظرم این که در عین حال که آنجا مخفی بودید، کماکان فعالیت سیاسی و مبارزاتی هم می کردید، نشان دهنده ی بی انصافی هایی است که در مورد میزبان شده و می شود.

این که دیگر واقعاً بی انصافی است. در یکی از ضرورت هایی که پیش آمد، من مشورت با دوستان کردم، بالاخره یک هیأت هسته ی مرکزی داشتیم که از دوستان دانشگاه و غیردانشگاه بودند و کارهای نهضت را هماهنگ می کردیم. به این دوستان گفتم صلاح می دانید من به آقای جلیلی نزدیک شوم؟ گفتند خیلی خوب است. من نیز مراوداتم را با ایشان شروع کردم که برکات زیادی هم داشت. ما شخصی داریم در کرمانشاه که رهبر شیطان پرست های کرمانشاه است و هنوز هم زنده است. شیطان پرست های آنجا غیر از شیطان پرست های تهران و جاهای دیگرند. بحث سیاسی و اینها بینشان مطرح نیست، اینها هم مثل اهل حقند یا مثل علی اللهی ها. در منطقه ی وسیعی از قسمت های کرند و ریجاب، آنها شیطان پرستند. رهبرشان هم زنده است. با اهل حق هم نسبت هایی از نظر فکری دارند. شاه خیلی امید داشت که از طریق اینها بتواند کرمانشاه را در اختیار بگیرد یا لااقل آرام کند، همان وقت ها بود که استفاده از چماق دارها و آتش زدن و ایجاد راهبندان مصنوعی توسط عمال شاه در یکی از نقاطی که بیشتر شکل گرفت همین کرمانشاه بود. رهبر شیطان پرست ها در این زمینه روی آقای جلیلی خیلی حساب می کرد. یک داماد هم داشت که فرهنگی بود و در عین حال که نزدیک به اینها بود، اما شیطان پرست نبود. خب، یک آدم دبیر که نمی آید شیطان پرست بشود. ما دوستانی داشتیم که با این آقای دبیر رفیق شدند و از طریق او تأثیرهای زیادی روی آنها گذاشتند. در همان روزهای حساس ساواک رهبر شیطان پرست ها را خواست، پالیزبان آنجا رئیس ساواک شده بود که از قلدرهای ساواک بود و خودش هم اتفاقاً کرمانشاهی بود، اعدام هم شد، سرتیپ پالیزبان، یک فقره چک سفید امضاء به رهبر شیطان پرست ها داده و گفته بود هرچی می خواهی بنویس، بعد برو دار و دسته ات را آماده کن که بیایند شهر کرمانشاه را به آتش بکشند. او چک را پاره کرده و انداخته بود پیش پالیزبان و گفته بود من سه، چهار تا بز و بزغاله دارم که با همین ها زندگی ام تأمین می شود و با سید اولاد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در نمی افتم؛ منظورش امام بود. خب، همین، چقدر برای نهضت به درد می خورد؟ اگر برعکس این می شد، اینها در مرز بودند و عشیره و ایل مفصلی داشتند، ... خوشبختانه در کرمانشاه، یکی از نکاتی که خیلی به نهضت کمک کرد، یک حلقه های ارتباطی این شکلی بود، خود همین آقایان روحانی، در این زمینه ها همواره کمک حال ما بودند. مثلاً شهید محمدی عراقی از همان ابتدا که وارد کرمانشاه شد، آدم خوش خلقی بود، برخوردش با مردم و جوان ها برخورد نرم و گرمی بود، یک روحانی خوش خلق، خوش برخورد و حلیم بود. در برابر جوان ها حوصله می کرد، پاسخ سؤالشان را می داد، مسجد ایشان نسبتاً مسجدی بود که جوان ها بهتر از مساجد عادی در آن حضور داشتند. خب، همه اینها به جایش تأثیر می گذارد...

یک جمع بندی هم از این بحث بفرمایید.

مورد خاصی ندارم. فقط یک نکته ای هست که به نوعی یک مسأله ی شخصی بین من و مرحوم آیت الله شهید محمدی عراقی و مربوط به موقعیتی است که در کرمانشاه برای من پیش آمد. استحضار دارید که در شرایط اوج گیری نهضت مثلاً سال های 1353، 1354، 1355 یکی از مباحثی که در کشور خیلی جدی شد، بحث مرحوم دکتر شریعتی بود که روحانیونی که طرفدار امام و انقلاب و در مسیر نهضت بودند، به نوعی برخورد مثبت کردند با آثار دکتر شریعتی، چون در آن شرایط، نوشته ها و سخنرانی ها و بحث های دکتر شریعتی برای جذب جوان ها به نهضت خیلی کمک می کرد، در عین اشتباهاتی که ایشان گاهی در بحث های مذهبی داشت ولی موارد قوت و بهره برداری های سیاسی انقلابی و تهییج کنندگی ایشان نیز زیاد بود. روزی در خدمت یکی از بزرگان که در سقز تبعید بود، من بودم و مرحوم آیت الله مشکینی و آن بزرگوار دیگر که حالا فقط من زنده ام. شبانه سه نفری نشسته بودیم پیش هم که بحث دکتر شریعتی مطرح شد، مرحوم آقای مشکینی گفتند من کتاب «فاطمه فاطمه است» را بار سوم است که دارم می خوانم و لذت می برم. منظورم این است که شرایطی بود که بحث نوشته های دکتر شریعتی داغ بود، چون اعتقاد خود من هم بر این است که در مورد دکتر شریعتی هم افراط شده، هم تفریط. نه آن عده از طرفداران دکتر، که ایشان مصون از هر اشتباهی می دانند و نه این هایی که واقعاً یک آدم مذهبی و یک نویسنده ی متعهدی را که آن همه هم خدمت کرده نادیده می گیرند، درست فکر می کنند.

اصلاً در مقطعی جملات ایشان در پیشبرد انقلاب برای خودش در حکم یک نوع اسلحه کارا بود؛ مانند: «آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند کاری زینبی باید بکنند»...

من خودم به عنوان کسی که با جوان ها کار کرده ام، در دانشگاه نیز کار کرده ام و عمده ی کار تبلیغی ام هم با جوان ها بوده، جداً تأثیر آثار ایشان را در جذب جوان ها دیده ام. حتی یک بار مقام معظم رهبری به بنده ارشاد فرمودند، سال شاید 1354 یا 1355 بود که در مشهد مقدس خدمت ایشان رسیدم، یکی- دو سالی به پیروزی انقلاب مانده بود، یکی از توصیه های مقام معظم رهبری که آن موقع خودشان در مشهد کار کرده بودند، به بنده این بود که شما سعی کن در منطقه ی غرب که هستی، با سنی ها هم ارتباط داشته باشی که من گفتم ارتباطاتی دارم و ایشان خیلی تشویقم فرمودند. من عمدتاً با کتاب های دکتر شریعتی جوان های اهل سنت را جذب می کردم که کلی هم از این جوان ها بهره گرفتیم در دوران انقلاب و بعد از انقلاب. به هر جهت یک وقتی افرادی در کرمانشاه- اسم نمی برم، هم از علماء بودند و هم از اشخاص غیرعلماء- پشت قضیه هم انجمن حجتیه بود که اعضایش خیلی مخالف من بودند، اینها یک فضاسازی کردند که موسوی را دکتر شریعتی معمم کرده و فرستاده کرمانشاه و ایشان افکار او را دارد... یک فضاسازی کردند که من هم کمی ناراحت شدم، آمدم قم، که باز بزرگان قم و حاج آقای پسندیده فهمیدند و گفتند شما سریعاً برگردید، یکی از کسانی که آن موقع جانانه از بنده دفاع کرد مرحوم شهید اشرفی اصفهانی بود و باز یکی از افرادی که به سختی از من حمایت کرد مرحوم شهید محمدی عراقی بود. این دلیل بر این است که افکارش هم افکار نویی بود. ایشان از روحانیونی نبود که خیلی سنتی فکر کند و آدم بسته ای باشد. روحش شاد.
منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390