نویسنده: احمد راسخی لنگرودی




 

« از توپها هیچ قطعه ای به آن اندازه بزرگ که حتی پرنده ای بتواند در آن آب بنوشد باقی نخواهد ماند.»
«ویکتور هوگو»

سیاست مثل هواست، پیوسته با ماست؛ از حیات تا مرگ، در خواب یا بیداری، در بستر بیماری یا به تن کردن جامه سلامتی. سیاست مظهر نخستین کوشش فکری آدمی برای حل مسائل اجتماعی است. تقدیر تاریخی جوامع در گرو سیاست هایی است که در گردونه زمان رقم می خورد، محو می شود و یا پایدار می ماند. هیچ تصویری از انسان اجتماعی کامل نیست مگر اینکه بر زمینه سیاسی آن کشیده شود. چنان که اندیشه، هستی انسان را از سایر هستی ها متمایز می سازد، سیاست نیز معرّف هستی ماست؛ شناساننده ی هویت انسانی ماست.
«سیاست زمینی است که روزانه بر آن گام می نهیم، و هوایی که هر دم به درون می بریم. سیاست می گوید که کشور ما از کجا آغاز می شود و تا کجا امتداد می پذیرد. سیاست شغل و درآمد و آسایش ماست.»(1)
در هوای سیاست است که در مدینه احساس فرح و گشودگی می کنیم و دلشاد و سرزنده بر فراز قله های تمدن راه می پوییم و یا به عکس تجربه ای از تنگی و رخوت می آزماییم و غمگین و فرو افسرده روزگار به سختی می گذرانیم.
در فضای فراخ سیاست است که خود را می یابیم، از خود دور می شویم، با دیگران پیوند انسانی برقرار می کنیم، یا رشته های پیوند و نسبت را از هم می گسلیم. سیاست طوق تکلیف برگردن ما می نهد یا اینکه اراده ی تغییر و توان کار از ما می ستاند و ما را در زاویه ای محدود و بسته می نشاند. سیاست مقرر می دارد که کدام طریق را در نیل به مقصود برگزینیم؛ طریق مصالحه را اختیار کنیم یا به مبارزه و منازعه برخیزیم. در محدوده ی زندان در زیر تیغ و درفش آزادی را تمنا کنیم یا با لب فرو بستن و بی اعتنا شدن عافیت را به تجربه ی حسی کشانیم. برای پیشبرد مقصود روش گفتگو را هزینه کنیم یا در مواجهه با دیگران، تیغ از نیام برکشیم و بر سینه مقابل فرود آوریم.
بر خاک سیاست است که علف هرز خشونت، زور، تبعیض و بی عدالتی سر بر می آورد و رفته رفته چون تیغی آخته بر جان ها فرود می آید، و یا به عکس نسیم آزادی و عدالت بر مردمان وزیدن می گیرد و جان ها را از عطر خوش خود معطر می سازد.
وضعیت دیروز، امروز و فردای ما، شور و شوق و حزن و اندوه ما، رشد و کمال و افول و انحطاط ما محصول سیاست هایی است که به اقتضای شرایط بر می گزینیم و بدان پایبندی نشان می دهیم.
سیاست تعیین گر این معناست که هدف وسیله را توجیه می کند یا وسیله نیز چون هدف اصل و معتبر است؛ خاصّه آنجا که پای انسانی در میان باشد. چنان که ایمانوئل کانت فیلسوف شهیر آلمانی آن را در عبارت معروف خود «انسان غایت انسان» نمودار ساخت.
سیاست می گوید که در برنامه ریزی تقدم و تأخر با چیست، مقتضای زمانه کدام است، در شرایط حاضر چه چیز را درجه بالای اهمیت برخوردار است و چه چیز فاقد اعتبار و ارزشمندی است؟
سیاست تعیین می کند که در شرایط دشوار و پیچیده راهکار کدام است و در جهت تأمین منافع و مصالح مردمان مدینه چه شیوه ای را با پرداخت کمترین هزینه ای می توان دنبال کرد؟ سیاست متضمن طرز تلقی، اخلاقیات و نحوه سلوک و رفتار ماست. سیاست حکم می کند به چه کاری اشتغال ورزیم و به چه رشته تحصیلی روی آوریم و چه معیاری را در حوزه معاش دخالت دهیم و چه راهی را در زندگی برگزینیم؟
سیاست مسلح به سلاح قدرت است. این توان را دارد که قومی را از سریر قدرت و شوکت به زیر آورد و یا به عکس جامعه ای را بلندا بخشد و آن را از زاویه بسته و حاشیه ای پنهان به متن میدان آورد و بر فراز بنشاند.
سیاست از این استعداد برخوردار است که ماشین قدرتمند جنگی را در آستانه ظفر از پای در آورد و یا پیاده نظامی را در آستانه هزیمت نیرو بخشد و در غلبه بر قوای نیرومند دشمن موفق گرداند.
در تاریخ سیاست کم نبوده و نیستند جوامعی که با اتخاذ نحوه ای از سیاست با دیار زوال ره سپردند و عنان اختیار از کف دادند. چنان که جوامعی نیز با برگزیدن طریقی دیگر جرعه ی فرزانگی نوشیدند و بر سریر قدرت و شوکت جای گرفتند.
چگونه می توان سیاست کارآمد و مؤثری را در مدینه اختیار کرد و آن را در حوزه عمل به کار بست؟ چه دسته ای از مردمان بنیادهای سیاست را می سازند؟ آیا سیاست مقوله ای است که همواره در طریق کمال سیر می کند یا بعضاً طریق نقص را هم می پیماید؟ مهمترین ویژگی سیاست چیست؟ زنده بودن یا کهنه شدن؟ آیا هدف سیاست شکار حقیقت است و سیاستمداران مجذوب حقیقت اند و در جستجوی معرفت؟ یا اینکه آنان را نسبتی با حقیقت و معرفت نیست؟
وظیفه سیاست و سیاستمدار چیست؟ آنان در سیاست ورزی چه کاری را متعهد می شوند و در ایفای وظایف خود چه بایسته هایی را منظور می دارند؟ و...
پرسش هایی از این دست ما را نسبت به مقوله سیاست آشناتر می سازد. اگر در صحت و درستی این سخن ارسطو که «انسان فطرتاً جانوری است سیاسی»، تردید روا نداریم و بر تعریف او از انسان با مشخصه ی «حیوان ناطق» مهر تأیید فرود آوریم، باید شک نکنیم که سیاست جز در سایه و پناه خرد و اندیشه قوام و دوام نمی یابد. حیات سیاست در پرتو تفکر و اندیشیدن است که شکل می گیرد و به عبارتی ریشه سیاست در تفکر است. نتیجه اجتناب ناپذیر دوری سیاست از تفکر، از دست رفتن آزادی و سر بر آوردن خشونت است. سیاست بی تفکر راه به قدرت اندوزی دارد و قدرت اندوزی به یک معنی متضمن استبداد و خودکامگی است. انسان می تواند در آغوش سیاست آن چنان مسکن گزیند که یک کودک در آغوش مادر، البته مادام که سیاست بر پایه خرد شکل گیرد و متقابلاً ضامن تقویت پایه های عقلانی خود نیز باشد. سیاست بیگانه با تفکر تنها به روی سیاستمدار آغوش می گشاید و وی را چند صباحی گرمابخش می شود، اما مردمان را کانون آتش و مایه ی رنج و سوزش است. از این روست که سیاست به معنای درست و حقیقی کلمه، ریشه در معرفت و اندیشه ی آدمی دارد و نهایتاً به فرجامین نقطه خود، یعنی قدرت اجرایی می انجامد.
پس بی راه نیست اگر گفته باشیم معرفت لازمه سیاست است و جستجوی معرفت سیاسی از وظایف خاص متفکران است.
متفکران به نظام سیاسی مبنا و معنا می بخشند. آنانند که جستجوگر مبانی نظری سیاست اند. غایت را می شناسند و خبر از جاودانگی و چگونه جاودانه ماندن می دهند. تفکر و خرد با حوزه معیشت و زندگی روزمره آدمی بیگانه نیست و از مصلحت های زمانه و آنچه باعث خیر و نفع و آسایش انسان است، غفلت نمی کند؛ اما نباید پنداشت آنچه جستجویش در شعاع تفکر قرار می گیرد، لایه های بیرونی و سطح ظاهری نظام سیاسی است، بلکه تفکر در عمق و بنیادهای نظام سیاسی، رسالت خود را دنبال می کند و سرو کاری با سیاست زدگی و جزمیّت های سیاسی و سیاست های خودکامه و گریزان از حقیقت و آزادی ندارد. می کوشد تنها از رهگذر مبنایی با مقوله سیاست نسبت برقرار سازد و در جوهر آن رسوخ کند. می کوشد محیط بر سیاست، آن را در همه احوال نظاره و هدایت کند و از انحراف در مسیر خطا و نامردمی باز دارد.
«متفکران، قانون گذاران واقعی و اصیل هر مدینه ای هستند. آنان گویی چارچوبی دائمی تأسیس می کنند که سیاستمداران و دولتمردان و قانونگذاران غیر اصیل و رسمی در آن چارچوب به حل و فصل مناسب مسائل در محدوده شرایط و اوضاع متغیر بپردازند. قوانین مصوبه هر مدینه ای بر اساس قوانین نانوشته ای است که متفکران هر مدینه رقم می زنند.»(2)
تجربه عمیق متفکران از حیات فکری و معنوی، به آنان قدرت عبور از حیطه گمان ها و مشهورات بخشیده است. آنان به حد کفایت از این نیرو برخوردارند که خود را معتاد به آداب محافظه کارانه زمانه نکنند و از سر آسان گروی و سهل انگاری تن به پاره ای آرایش های بی بنیان و اندیشه گریز سیاسی ندهند. متفکران از آنجا که خرد و خردورزی را پیشه خود قرار داده اند به خوبی آگاهند که با استفاده از ابزار عوام فریبی و تقویت جهالت های سیاسی مردمان، نمی توان راه به جایی برد و نیل به حقیقت و جاودانگی را متضمن بود.(3)
متفکران در پی تفهیم این مفهوم اند که سیاست امتیازی نیست که در اختیار سیاست ورزان و سیاستمداران قرار گیرد و مایه شهرت و اعتبارشان شود. آنان به سیاستمداران این نکته را می آموزند که تمشیت حوزه سیاست آن چنان که در ظاهر پنداشته می شود، سهل و آسان نیست، باید با جدیت و تأمل بیشتر بدان نگریست. می آموزند که سیاست پیشگان باید با وقوف کامل به مبادی و غایات، توجه و تلاش خود را معطوف مسائل بزرگ و اساسی سیاست کنند و از اعتبار به هرگونه خواهش های شخصی در ورود به عرصه سیاست دوری گزینند.
متفکران تعلیم می دهند آن کس که سر در سودای سیاست دارد و به امور سیاسی مشتغل است، نباید سیاست زده باشد و غافل از ریشه و معنای سیاست، تصور کند که با دست گرفتن به قدرت سیاسی کار همه مشکلات و گرفتاری های عالم و آدم تمام است و تنها کار بر زمین مانده بسط دامنه قدرت و سلطه خویش است. باید عملاً و بدون تظاهرات ساختگی از خود شایستگی گفتگو و پاسخ گویی نشان دهد و از خطابه گویی، سخنان بی بنیان، رجز خوانی و پرداختن به زبان شعاری دوری گزیند. چرا که در ساحت تفکر بی وجه وعده تحقق اتوپیا و مدینه فاضله را دادن به سعادت و نیکبختی مردم را در گرو حاکمیت خویش وانمود ساختن و آنچه هست را در جای آنچه باید نشاندن، راه به مقصود واقعی نمی برد.
متفکر می خواهد بداند «مبنای این وعده ها و امیدها کدام است و چه ضمانتی برای تحقق این شعارها وجود دارد؟ و این سیاستمدار سیاست زده کیست که خود را ضامن سعادت مدینه تلقی می کند؟»(4)
پر واضح است که چرخه سیاست همواره بر مدار هموار نمی چرخد. پیوسته نزاع ها و تعارضاتی را می توان در امور سیاسی مشاهده کرد که طبعاً اراده و تصمیم سیاستمدار را از خود متأثر می سازد.
اما آشکارا پیداست که منشأ بسیاری از این تعارضات طبیعی نیست. از سطحی دروغین حکایت می کند و در سایه نفسانیات شکل می گیرد. در سایه همزبانی با متفکران می توان از حجم گسترده ای از بار محنت ها و رنج های اجتماعی، ناشی از نزاع های سیاسی، کاست و چرخش طبیعی چرخه سیاست را موجب گشت.
هدف سیاست چنانکه سوفسطائیان در یونان باستان به غلط می انگاشتند، ایجاد سرگرمی ساده روزانه برای سیاستمداران و یا پرورش افراد سخنگو جهت نفوذ در کارهای مملکتی نیست؛ بلکه چنان که سقراط و افلاطون در پی تعلیم آنند، دانش سیاسی باید بر اخلاقیات استوار باشد و مقدم بر هر چیز، اجتماع را بر مبنای اخلاقیات و عقلانیت سامان دهد و نه سازمان دادن اجتماع بر پایه خواهش های نفسانی و یا قدرت جویی که در این صورت حرکتی در جهت از بین رفتن آزادی و ظهور خشونت سیاسی را در پی خواهد داشت. از طرف دیگر نباید چنین پنداشت که اندیشه سیاسی همواره به طرف کمال و تعالی میل دارد و یا این که اندیشه سیاسی پیوسته راه پیشرفت را می پیماید و همچنین پسرفتی در آن راه ندارد. «این تصویر منطبق با واقعیات تاریخی نیست. بسیار پیش آمده که نسلی به علت بی خردی، حاصل زحمت ها و خون دل های چندین نسل را به باد داده و خود نیز به ادبار و فلاکت گرفتار آمده است. پیشرفت وجود داشته و دارد ولی پسرفت نیز واقعیتی مکرر در تاریخ بوده و هست.»(5)
اندیشه سیاسی زمانی به مرز پختگی می رسد که پیوسته از جانب خرد تقویت شود و دشواری عقلانیت را بر خود هموار دارد. این مهم محقق نمی شود مگر این که شعله اشتیاق در بین سیاستمداران زبانه کشد و چراغ پیروی از مبانی خرد و الگوی عقلانیت پیوسته فروزان باشد. کسی که به لزوم اندیشه و خرد در سیاست توجه دارد از یک افق نگاه و کیفیت نظر در سیاست می تواند در سیاست و سیاست ورزی مؤثر بوده باشد. اگر بپذیریم که هرگونه مطالعه در امور بشری ناگزیر به نوعی گزینش بستگی دارد، ناچار باید بپذیریم که مراجعه به سیاست بدون داشتن اندیشه سیاسی و توسل به خرد معمولاً امکان پذیر نخواهد بود.
طبیعی است که بی اعتنایی به سرمایه خرد و عدم تزریق آن، چون مایه حیاتی به اندام سیاست، پسرفت اندیشه سیاسی را به دنبال خواهد داشت و ساختار هندسی آن را از بُن و اساس فرو خواهد ریخت.
چه بسا سیاستمداران که با فرود آمدن بر مسند قدرت سیاسی، خرد را از انس با تفکر و پیامدهای گوارای آن محروم داشته و بر مدار استبداد و خودکامگی فرمان رانده اند و چه بسیارند خداوندان بزرگ ثروت یا توانگران که به قدرت سیاسی چنگ یازیده اند و مانع ورود خردمندان به دایره حکمرانی شده اند و دست کم خود را از راهنمایی و مشورت آنان محروم داشته اند؛ البته هستند سیاستمدارانی که مُلهم از یافته های متفکران و برخورداری از آموزه های خرد، پرتوی درخشان بر حوزه سیاست تابانده اند. از این رو نباید پنداشت که مردان سیاست همواره دانش آموخته مکتب فیلسوفان سیاست اند و یا این که ماشین سیاست را بنابر آراء و نظریات متفکران به پیش می رانند و خود را ملتزم و متعهد به آموزه های برگرفته از آثار مکتوب فیلسوفان می دانند.
در تاریخ سیاسی سیاستمدارانی را می توان سراغ گرفت که در طول حکمرانی هیچ گاه به ضیافت خوان گسترده هیچ متفکری نرفته اند. آنان بی اعتنا به تعالیم سیاسی متفکران قدم به عرصه سیاست گذاشته و خود را بی نیاز از آموزه های علمی آنان دانسته اند.
همچنین است سیاستمدارانی که تنها به آن دسته از آراء متفکرانی روی می آورند که در راستای سیاست آنان باشد و زبان به تأیید و تمجید خط مشی سیاسی آنان گشایند. استقبال از پاره ای آراء متفکران جهت توجیه علمی سیاست ها از جمله روش های متداولی است که در حوزه سیاست از سوی مردان سیاسی تعقیب می شود. استفاده از روش توجیه سیاسی تا آنجا شعاع می گسترد که سیاستمداران سفسطه گر با سوء استفاده از الفاظ، صورت های وهمی و موهومات را حقایق جلوه می دهند و قدرت سیاسی خود را موجّه و بر حق وانمود می سازند.
اسف بارتر آنکه متفکرانی را می توان نشان کرد که آراء و نظریات خود را تابع خواست سیاستمداران سیاست زده می گردانند. و بی پروا توجیه گر سیاست های زمانه می شوند. اینان اگر چه به ظاهر مشتغل به اندیشیدن اند، اما حظی از تفکر نبرده اند و هیچ عهدی با حقیقت نسبته اند؛ بلکه جیره خوار سفره حکامند و پیوسته آنان را می ستایند و آشکارا مصلحت را بر حقیقت مقدم می دارند. این گروه از متفکر نمایان، با آموزه های شیطنت آمیز خود زمینه خود کامگی حکام را فراهم می آورند و با ابزار به ظاهر عالمانه، بردامنه سلطه آنان می افزایند. تا جایی که جمع را امکان بر چیدن آن نیست. اینان گاه به نام تفکر با ورود به عرصه سیاست در لوای دادخواهی و عدالت گستری خود را بر جامعه تحمیل می دارند، آنگاه سوار بر توسن قدرت بر این و آن تازیانه خشونت فرود می آورند.
طبیعی است که گاهواره سیاست برای اهل مدینه در چنین شرایطی بسیار ناهموار و پر تنش خواهد بود. در چنین سیاستی هیچ گاه اجتماع بر پایه منطق و قانون سازمان نخواهد یافت؛ بلکه تنها چیزی که پایه و اساس سیاست را تشکیل می دهد خواست و اراده قدرتمندی است که بر مدار نفسانیت نیروی جمع را هدایت می کند. از عوارض ناگوارش این که دیگر شهروند حق مشارکت در تصمیم های مدینه و صلاحیت اعمال حاکمیت بر مقدرات کشور را ندارد و بالاتر از آن هدف غایی جامعه سیاسی، زندگی موافق حیثیت انسانی نمی باشد. تسلیم و سرسپردگی سکه رایجی است که در برابر برخورداری از امتیازات زندگی از سوی اعضای جامعه به صاحبان سیاست پرداخته می شود و صاحبان سیاست نیز آشکار و پنهان رویکرد به مردم را مشروط به تسلیم و سرسپردگی آنان در برابر خود می دارند و آن را تنها شرط پذیرش از سوی درگاه خود به شمار می آورند. اما کسی که سودای قدرت سیاسی را بدون داشتن تفکر مستمر در حوزه سیاسی، در سرمی پروراند و یا در لوای تفکر با آوای بلند داعیه داشتن توان سیاسی را غریو می کشد و با توسل به انواع حیلت ها بر مسند قدرت دست می یابد و شاهانه عهده دار اداره کشور می شود، دیر یا زود هستی خویش و مردمان را به برهوت گمگشتگی و بی معنایی می سپرد و بنیان سرای جمعی را به فروپاشی رهسپار می دارد.
چنین کسی با ذهنی خالی از اندیشه سیاسی چه می داند ضامن اصلاح کار و بار مردم مدینه چیست و راه اصلاح و احیای اجتماعی کدام است؟ شرایط زمانه چه اقتضائیاتی را داراست و در جهت جلب منافع و دفع مضار چه تدابیری می توان اندیشید و در عمل بدون پرداخت کمترین هزینه ای به کار بست؟
این دسته از سیاست پیشگان غفلت زده و متفکران سیاست زده چه درکی از ماهیت اجتماعی و عرصه عمومی دارند و با چه توان فکری، متناسب با کوه بلند ادعای خود، گره از کار سیاست می گشایند و شرایط امن و همواری را فراروی اهل مدینه می دارند؟ تفکر در سیاست به ما می آموزد عرصه عمومی عرصه واقعیت هاست. این عرصه ادعاهای توخالی و از سر خیال ورزی را بر نمی تابد.
تفکر در سیاست صرف نظر از این که به کجا می انجامد و یا این که ماشین سیاست را چه کسی یا جماعتی باید عهده دار شود، ما را به طرح این دست از پرسش ها رهنمون است: طرحی ایده آل از زندگی چیست؟ چگونه می توان جامعه آرمانی و سیاست نظام یافته ای را ناظر بر عقل مشترک بشر و تمنا و آرزوی درونی او در داشتن یک نظام به سامان و کمال یافته طراحی نمود و در جهت نیل بدان کوشید؟
آیا می توان در گریز از مدینه ضاله موجود دست به دامن مدینه فاضله خیالی زد و سودای تحقق آن را داشت؟
مدینه فاضله و شهر آرمانی بشر کدام است؟ تصور واقعی از آرمانشهر مورد نظر و مقبول انسان چیست؟ چگونه می توان ساختار هندسی مدینه خیالی خود را ترسیم نمود و در پی تحقق آن تلاش کرد؟ آیا راز بنیادی مدینه دست یافتنی است و می توان رمز یک شهر نیک مشحون از دادگری و راستی و زیبایی را دریافت؟ یا این که آرزوی کمال مدینه و تحقق یک مدینه فاضله، خیال خام و پندار باطل است؟ و وعده تحقق یک آرمانشهر را دادن سرابی بیش نیست؟ فریبی است که بیشتر به کار فریبکاران و نیرنگ بازان می آید؟

پی نوشت ها :

1-فولادوند، عزت الله، خرد در سیاست، ص 7، انتشارات طرح نو، 1377.
2-عبدالکریمی، بیژن، تفکر و سیاست، ص58، انتشارات علمی و فرهنگی.
3-همان، ص 89.
4-همان، ص 91.
5-خرد در سیاست، ص14.

منبع مقاله :
راسخی لنگرودی، احمد؛ (1390)، افق های ناکجاآباد، (سیری انتقادی در مدینه های فاضله)، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول