ناگفته هایی از شخصیت شهید محمدی عراقی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین اسماعیل قبادی، ریاست سازمان تبلیغات اسلامی استان کرمانشاه

از چه زمانی با شهید حاج آقا بهاء الدین آشنا شدید؟

تقدیر و تشکر می کنم از اهمیت و اهتمامی که نسبت به این مسأله ی خطیر دارید. همه ی ما مدیون خون شهدا هستیم، به ویژه اگر شهید عالم باشد که عالم هم خونش و شهادتش موجب هدایت است و هم قلم و بیان و قدمش. ما ارتباطات تقریباً دوری با شهید حاج آقا بهاء داشتیم به خاطر این که ایشان امام جماعت مسجد اعتمادی بودند در خیابان خیام و ما ساکن محله ی پشت مسجد رشیدی بودیم. مسجد رشیدی ما تا محله ی اعتمادی تقریباً فاصله ی زیادی داشت. در سنین جوانی و نوجوانی ما، در مساجد، در مراسم و حتی در راهپیمایی ها من یکی، دو خاطره از ایشان دارم. در یکی از راهپیمایی ها پشت سر بزرگانی مثل ایشان راه می افتادیم و شهید محراب اشرفی اصفهانی، چند نفر از علما و روحانیون انصافاً فقط با نفسشان و با قدمشان موجب دلگرمی ما جوان ها بودند. از یاد نمی برم در هر راهپیمایی ای که حاج آقا بهاء الدین عراقی جلو می افتاد یا شهید اشرفی، مرحوم حاج آخوند و مرحوم آقای کاظمی- رضوان الله تعالی علیهم اجمعین- ما روحیه می گرفتیم. در ایامی که با این بزرگان به راهپیمایی می رفتیم، ما تقریباً جوان بودیم و حدود هفده، هجده سالمان بود. از قضا در یکی از این راهپیمایی ها ما تقریباً قدم به قدم همراه شهید محمدی عراقی بودیم که کاملاً اتفاقی بود. گاهی راهپیمایی ها منجر به درگیری می شد و پرتاب گاز اشک آور از سوی مأموران راهپیمایی های کرمانشاه معمولاً از خیابان مدرس فعلی و چهار راه مدرس و میدان انقلاب که قبلاً به آن شهرداری می گفتیم به سمت دلگشا و میدان لشکر فعلی و بعد خیابان شریعتی فعلی و به سمت میدان شهید گمنام یا میدان غدیر و غیره. آن موقع اتفاقاً جلوی راهپیمایی گرفته شد و گاردی ها از میدان وزیری سابق که الان میدان شهید نواب صفوی است، ریختند دور میدان و کمابیش درگیری ایجاد شد. این جمعیت هم در خیابان مابین میدان غدیر و میدان شهید نواب صفوی- خیابان برزه دماغ- یا میدان شهرداری سابق یا شهناز سابق و میدان وزیری سابق بودند. میدان شهناز سابق الان میدان غدیر است. آنجا دیگر به ما گفتند باید بنشینید، یکی می خواهد صحبت کند و بگوید که من بعد چه کنیم. من کنار این شهید بزرگوار بودم. گفتم حاج آقا، یک چیزی بیاورم بنشینید؟ گفتند: نه، شما جوان ها هر جا دلتان می خواهد بنشینید، ما هم می نشینیم. یادم است که بالاخره وسط خیابان، روی آسفالت، کنار ایشان نشستیم. من حقیقتاً دیگر نفهمیدم که آن جلو چه کسی سخنرانی می کند، چه می گوید، فقط محو نگاه این عالم جلیل القدر بودم. تقریباً از سرتاپای ایشان را نگاه می کردم. خلاصه همه اش نگاه کردم، با این که قبلاً حاج آقا بهاء الدین عراقی را دیده بودم یا بی ارتباط نبودیم، ولی خدا شاهد است که این عالم جلیل القدر انگار در دل من طمأنینه ای به وجود آورده بود، با این که کمابیش آن جا تیراندازی هم بود. وقتی که نگاه می کردم به این بزرگوار، انگار در تمام ذات هستی اش محو شده بودم که یک خاطره ی خیلی خوشی بود و چه بسا مثل یک رایحه ی خوش که آدم صبح یک رایحه ی خوشی به خودش زده باشد، به لباسش زده باشد و تا غروب احساس نشاط یا احساس بوی خوش بکند، من تا مدت ها فکر می کردم که خدایا، اگر این ها عالم دین تواند و این طوری می آیند و می افتند جلوی ما، پس واقعاً ما بر حقیم. چون بودند بعضی ها که همان موقع هم به راهپیمایی ها نمی آمدند یا مثلاً غیبت خود را توجیه می کردند.

یعنی وجود حاج آقا بهاء برای شما یک حجت بود.

واقعاً، هم برای ما الگو بود و هم حجت، راهنما و راهبر. به عبارتی ما سرمشقمان را از این ها می گرفتیم. اعتقاد من این است که من به عنوان یک جوان هفده ساله آن زمان که الان عاقله مردی هستم، به عنوان یک جوان که اطلاعات چندانی هم از اسلام نداشتم، اینها اسلام مجسم من بودند و امثال شهید بزرگوار محمدی عراقی برای ما یک الگوی تمام عیار بودند، برای ما یک اسلام مجسم و یک سرمشق بودند. وقتی می دیدیم که اینها به راهپیمایی می آیند نشاط و روحیه می گرفتیم، نیرو می گرفتیم. حالا نه فقط برای آن روز و آن مقطع روحیه و نیرو می گرفتیم، بلکه برای شبش هم همان نیرو را می گرفتیم، برای فردا صبحش هم- اگر راهپیمایی بود- نیرو می گرفتیم. نقش این عالمان دینی حقیقتاً نقشی نیست که بیان بکنیم یا بیان بشود، نفس وجود این ها مایه ی هدایت بود. همین که ما نگاهشان می کردیم، هدایت بود. واقعاً نقششان موجب هدایت بود، نگاه و حضورشان موجب هدایت، نشاط و طمأنینه بود. اول انقلاب که آیت الله محمدی عراقی از طرف حزب جمهوری اسلامی کاندیدا شدند برای انتخابات میان دوره ای مجلس شورای اسلامی، رأی خیلی خوبی هم آوردند. با این که مردم آن زمان هنوز خیلی با روحانیت و کارکردهای روحانیت آشنا نبودند و ایشان هم یک روحانی ای بود که اهل به اصطلاح هارت و پورت و بگیر و ببند و بیان و غوغا نبود، بلکه یک روحانی وزین، وجیه المله، جا افتاده، با صلابت؛ این چنین روحانی ای بود. جالب است که به نظر من منافقین هم خوب تشخیص دادند، من همیشه گفته ام، شهدایی که توسط منافقین ترور شدند، به نظر من شهدای استثنائی ای هستند. چون منافقین آلوده به نفاق و دورویی و ریا هستند دقیقاً کسانی را ترور می کنند که سر تا پا اخلاص باشند. به نظر من شهید آیت الله بهاء الدین محمدی عراقی واقعاً چنین خصوصیتی داشت که به هرحال منافقین هم افراد عجیبی را انتخاب می کنند، مثل شهیدان استاد مطهری، دکتر مفتح، دکتر بهشتی، محمدی عراقی، اشرفی اصفهانی، صدوقی، مدنی، دستغیب، قاضی طباطبایی و دکتر باهنر که هر کدام از این شهدای عجیبی هستند. این ها به نظر من شهدایی استثنائی بودند که بین همه ی شهدا مثل نور می درخشیدند. روزی که شهید اشرفی اصفهانی در همین مسجد جامع کرمانشاه به شهادت رسید، بنده در صف اول نمازگزاران بودم. آن موقع این جا شبستان تازه بازسازی شده بود، شبستان قدیمی هم که به صورت گنبد بود، آن جا بود. صف نماز به سمت مسجد قدیمی بود و من معمولاً می رفتم صف اول یا دوم منتها به سمت مسجد قدیمی. اتفاقاً آن روزی که منافقین کوردل این شهید عزیز را از ما گرفتند، من در نماز جمعه توفیق حضور داشتم. منتها آن نماز جمعه دیگر خوانده نشد. در واقع به نماز جمعه خونینی بدل شد که محرابش با خون آغشته شد.

آن موقع حاج آقا بهاء شهید شده بودند.

بله، ترور شهید محراب حدوداً چهارده ماه بعد از شهادت حاج آقا بهاء رخ داد. منافقین در واقع دو نفر از روحانیون را در کرمانشاه ترور کردند که به نظر من هر وجود کدامشان برای هدایت یک امت کفایت می کرد. شهید اشرفی اصفهانی- رضوان الله تعالی علیه- یک شهید وارسته بود که به تعبیر حضرت امام خمینی- رحمه الله- آزارش به موری نمی رسید و به نظر من شهید بهاء الدین محمدی عراقی هم واقعاً آزارش به موری نمی رسید و نفسش گرم بود. نفسش مایه ی هدایت جوان ها بود، خیلی از جوان های کرمانشاهی که الان جزو میانسال ها هستند مثل ما، کسانی هستند که از نفس های گرم این علما هدایت شدند. بنده آباء و اجدادم نه روحانی و نه اهل علم بودند، منتها با این عالمان دینی که حشر و نشر داشتیم، هدایت شدیم به حوزه های علمیه و شاید این فقط یکی از جهاتی بود که روی ما تأثیر گذاشت که برویم به سمت طلبگی و حوزوی و برویم به سمت سلوک و پوشیدن لباس روحانیت، تأثیرگذاری شهید اشرفی و شهید بهاء الدین این بود. لذا ما هم از روی علاقه ای که به این شهید بزرگوار عراقی داشتیم، روی سر در سازمان تبلیغات اسلامی منطقه ی با کاشیکاری نوشته ایم: مجتمع فرهنگی تبلیغی شهید آیت الله عراقی؛ رضوان الله تعالی علیه.

از شهادت ایشان بگویید.

من روز شهادت نبودم. نمی دانم کجا بودم. فقط وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم و تشییع جنازه را آمدم. تقریباً ایشان جزو شهدای اول سلسله ترورهای منافقین در سال 1360 بودند. و عجیب هم بود که در آن بحبوحه، منافقین هر روز یک نیروی مذهبی یا کسی را که فقط دارای محاسن بود یا داشت به سمت مسجد می رفت، ترور می کردند.

از سی ام خردادماه 1360 که منافقین رسماً عملیات مسلحانه را شروع کردند، حدود پنجاه روز می گذشت، چون بیستم مردادماه همین سال حاج آقا بهاء شهید شدند.

بله، دقیقاً از همان سی ام خرداد که این ها جنگ مسلحانه و شورش را آغاز کرده بودند، دیگر تقریباً در کرمانشاه بچه حزب اللهی ها و بچه مذهبی ها را می زدند. خدا رحمت کند یکی دیگر از دوستانی را که وقتی ما جوان بودیم، زیاد با هم بودیم و از افراد غیرتمند بود، این ها ترور کردند و نیز شهدای دیگری را. به هر حال آن ایام شهادت من نمی دانم کجا بودم، مسافرت بودم، یادم است روز شهادت ایشان نبودم. وقتی برگشتم مثل الان هم نبود که همه جا تلویزیون یا تلفن باشد، رسانه ها به این وضعیت نبود و یادم است خیلی هم تبلیغی راجع به آن نشد. فقط مذهبی ها و مسجدی ها خیلی متأسف بودند، چون عامه ی مردم کرمانشاه شاید ایشان را نمی شناختند، بلکه خواص حاج آقا را خوب می شناختند. اهل علم و اهل مسجد و خواص و هیأتی ها ایشان را می شناختند. هنوز در آن بحبوحه ی اول انقلاب، کرمانشاه آرام بود، شاید شهادت ایشان تقریباً جرقه ای شد برای رسوایی منافقین، چه بسا شهادت و سلوک و نحوه ی رفتار ایشان با مؤمنین باعث رسوایی منافقین شد. وقتی منافقین چنین شخصیتی را ترور کردند، تقریباً بطلان چنین رفتار و فکری بر بسیاری روشن و واضح شد. به نظر من خون این شهدای عالیقدر و خون این عالمان فقیه و مجتهد باعث رسوایی یک سری جریانات انحرافی شد که می توانست مثل خوارج و جمل، توماری از اسلام جمع کنند و البته هم شهدای گرانقدری را از دست ما گرفتند، یعنی این ها هم کم شهید از ما نگرفتند ولی خب مسأله این بود که چون رسوا شدند الحمدلله ضربه شان خیلی کاری نبود. عالمانی را از ما گرفتند ولی ما قدردان بقیه ی عالمان دین شدیم و اتفاقاً باعث شد که مردم به روحانیت توجه بیشتری کنند. چه بسا شهادت این عزیزان عالم و فقیه باعث شد که تعدادی از هم سن و سال های من در آن زمان به حوزه ها گرایش پیدا کنند. الان من حدود بیست، سی نفر از کرمانشاهی های عزیز را سراغ دارم که در همان سال های 1360 و 1361، 1362 طلبه شدند و به حوزه های علمیه رفتند. الان همان بیست، سی نفری که آن زمان رفتند حوزه های علمیه ی قم، شاید یا مجتهدند یا قریب الاجتهاد، و جزو عالمان و فقیهان برجسته ی امروز ما هستند.

در واقع می فرمایید که این بزرگواران هم از طفولیت بر نسل شما تأثیر گذاشتند و هم در طول زندگی شان منشأ خیر و برکت بودند، یعنی هم در زمان شهادت و هم بعد از شهادتشان.

حتی شهادت این ها بر حوزوی شدن ما و حوزه رفتن ما و استمرار ما بر تحصیل علم اثر گذاشت. در سال های 1360، 1361 و 1362 کسانی از کرمانشاه رفتند حوزه های علمیه و هنوز که هنوز است جزو مخلص ترین و با سوادترین روحانیون هستند، چون انگیزه ی دینی و هدایت خون این شهدا و در واقع به ناحق ریخته شدن خون این عالمان دین باعث شد تا گرایش به حوزه های علمیه و خدمتگزاری و مردمی بودن حوزه های علمیه بیشتر نمود پیدا کند و جوانان امثال بنده و هم سن و سال های ما به حوزه ها گرایش بیشتری پیدا کنند. من آن مقطع را که به یاد می آورم چه بسا اگر شهادت این ها نبود، ما این قدر جدیت در درس و رفتن به حوزه ها نداشتیم.

یک جمع بندی از شخصیت حاج آقا بهاء داشته باشید و آنچه را که امروز می تواند با پاسداشت نام، یاد و خاطره و زندگی این شهید عزیز به جامعه و نظام ما خیر و برکت برساند، بفرمایید.

شخصیت بزرگواری مثل حضرت آیت الله بهاء الدین محمدی عراقی- رضوان الله تعالی علیه- برای همه ی ما یک الگوی تمام عیار بود و برای روحانیت نیز یک سرمشق بود. نحوه ی زندگی و سلوک ایشان برای ما بسیار قابل درک و فهم است. مثلاً رعایت زی طلبگی و زی روحانیتی که این ها داشتند، آن مردم داری ای که این ها داشتند، آن حبی که نسبت به خدمت و تبلیغ دین داشتند، با آن نحوه ی رفتار و مراعات مسائل مادی که اینها می کردند، واقعاً یک روحانی تمام عیار بودند. یعنی من وقتی زندگی شهیدان اشرفی اصفهانی و محمدی عراقی را برای خودم تجسم می کنم، باعث می شود که ما دست کم بکوشیم خودمان را با اینها تطبیق بدهیم؛ که این ها چه کسانی بودند؟ نحوه ی زندگی شان چطوری بود؟ بنابراین نحوه ی زندگی و سلوک، رفتار، نوع مسجدداری و مردم داری، تدریس، تواضع، اخلاق و نفس گرم اینها زبانزد خاص و عام بود. مبارزات، اخلاص، و عشق شان به امام نیز. من همه ی اینها را با چشم دیده ام. شهید اشرفی و شهید عراقی روحانیون سن و سال داری هم بودند، جوان نبودند. شهید اشرفی مسلماً چند سالی از حاج آقا بهاء بزرگتر بودند ولی می خواهم بگویم اخلاص، عشق این ها به حضرت امام، مبارزه و رهبری، تواضع، اخلاق و عملکرد این ها به عنوان یک روحانی، یک راهبر، مرشد و راهنمای آنها برای همه ی ما کرمانشاهی ها و همه ی کسانی که اینها را دیدند یک سرمشق است. خود بنده همین الان هم که دارم سیره ی این شهدا را یادآوری می کنم، حقیقتاً این جلسه برای من از درس اخلاق یک ساعته نیز مؤثرتر است، چون دارم یادآوری می کنم که این ها چه رفتاری داشتند، نماز جماعتشان را چگونه برگزار می کردند، با مردم چگونه رفتار می کردند، اخلاصشان چگونه بود، توکل بر خدای شان چگونه بود، رعایت مسائل حلال و حرام و رعایت مسائل مادی و معنوی شان چگونه بود. همه ی این ها برای ما درس است و یاد و خاطره ی این عزیزان را گرامی داشتن موجب و باعث هدایت است و در راستای تقویت هدایت جوانان و الگوهای درست است. الان الگوی ما چه نوع روحانیونی هستند؟ امثال این عزیزان الگوی ما هستند. الگوی ما به عنوان روحانی، مسجدی و مسلمان، آن روحانی ای است که فعلش، قولش، مالش، باطن و ظاهرش مثل این دو بزرگوار شفاف شفاف باشد. هرچه بود و نبود آنها همین بودند. یادم می آید خدا رحمتشان کند به شهید اشرفی گفته بودند می خواهیم منزلتان را عوض کنیم، ببریم یک جای بهتر و امن تر، گفته بود کار کار خداست. اگر قرار است من شهید بشوم با داشتن آن منزل هم شهید می شوم، بگذارید در همین منزلی که بیست، سی سال زندگی کرده ایم، در همین جا باشیم. خیلی توکل داشت. مرحوم آیت الله سید مرتضی نجومی- رضوان الله تعالی علیه- چگونه زندگی کرد؟ ایشان سال گذشته فوت کردند. مرحوم آیت الله محمدرضا کاظمی نماینده ی خبرگان رهبری نیز سال 1375 فوت کردند. هم خانه ی این ها الان موجود است، هم زن و بچه های شان هستند، هم اموالشان موجود است و هم اسناد و مدارک دفاعشان از امام و نظام و انقلاب. من به یکی گفتم اینها یک پر کاغذی مادیات از انقلاب نبردند و استفاده نکردند، نه وامی گرفتند، نه زمینی، نه هیچ چیز دیگر، بلکه هرچه داشتند در راه تقویت امام و رهبری و انقلاب فدا کردند. روحانی یعنی این منش و این صلحایی که نام بردیم. برای ما این ها الگو و سرمشق هستند. بازشناسی الگوها و سرمشق ها موجب تقویت خوبی ها و معنویت در جامعه می شود، یعنی کار شما برای من خیلی اثرگذار بود و همین چند دقیقه ای که خدمت شما گفتیم و یک بازنگری شد از آنچه دیده بودیم ماندگار خواهد شد. من یک روز که در آن راهپیمایی کنار شهید محمدی عراقی نشسته بودم و گاهی دستشان را می گرفتم که بلند شوند- البته به حمدالله وضع جسمی حاج آقا بهاء بد نبود- اما هنوز که هنوز است آن آسفالت و نشستن و برخاستن و همراهی ایشان اصلاً برای من فراموش نمی شود و فراموشم نشده، الان بعد از حدود سی، سی و سه سال تقریباً فراموش نشده است. من تقدیر و تشکر می کنم و دعا می کنم که خداوند به حق این ها بر ما حلال کند و دعا می کنم مؤمنین و جوان ها بتوانند این الگوها را پیدا کنند، این الگوها را بگیرند، و اساساً اینها سرمشق ما باشند، نه دیگران.

از شما سپاسگزاریم.

ممنون. موفق باشید.
منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390