سیمای شهید محمدی عراقی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین میر مجید سعیدی، داماد شهید
فهیم، فکور، اهل مطالعه
سیمای شهید محمدی عراقی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین میر مجید سعیدی، داماد شهید
حضرت عالی که فردی عالم و محقق هستید، دوست دارید مصاحبه را با پرداختن به کدام بخش از زندگی یا شخصیت شهید محمدی عراقی شروع کنیم؟
عرض کنم که بنده مدت ها به درس آیت الله آشیخ علی پناه اشتهاردی می رفتم، همان کسی که امام خمینی- رحمت الله علیه- در موردشان می فرمودند آقای آشیخ علی پناه دائرة المعارف فقه تشیع است. ایشان سه چهار سال پیش مرحوم شدند و در حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) مدفون هستند. در مدرسه ی فیضیه نماز مغرب و عشاء را امام جماعت بودند.شما از شاگردان ایشان بودید؟
بله، با همدیگر خیلی مأنوس بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. یادم است یک روز، بعد از این که درس مکاسب ایشان تمام شد، با هم داشتیم برمی گشتیم که در مدرسه ی فیضیه رسیدیم به حوض محوطه، به یکباره دیدم مرحوم آشیخ علی پناه شروع کردند به خندیدن؛ بی هوا؛ بدون این که صحبتی بینمان رد و بدل شده باشد. گفتم حاج آقا، چرا شما می خندید؟ گفتند من دفعتاً یاد حاج آقا بهاء افتادم. حاج آقا بهاء هم خنده های قشنگی داشت، هم چهره اش خیلی زیبا بود و همین این که خنده هایش زیبا بود. وقتی که می خندید، آدم بدون این که بفهمد ایشان برای چه دارد می خندد، خنده اش می گرفت. گفتم حالا موردش چیست؟ ایشان گفتند که حاج آقا بهاء شم سیاسی و ارتباطی اش خیلی قوی بود. اطلاعات سیاسی بین المللی اش هم قوی بود، با این که هنوز زمان قبل از انقلاب بود و آن موقع هم بعضی از طلاب در مسائل سیاسی اطلاعات داشتند اما بیشتر در حوزه به فقه و اصول و تفسیر و رجال و اینها به فعالیت می پرداختند و حاج آقا بهاء همیشه یک طلبه ی اهل مطالعه و بسیار فکور و فهیم بود. این صحبت های آقای اشتهاردی است. بعد به ایشان گفتم شما با این بزرگوار آشنا بودید؟ گفتند بله، حاج آقا بهاء هم مباحثه ی من بود. من با ایشان هم مباحثه و هم درس بودم، در دس آشیخ عبدالنبی اراکی در مسجد خانم در گذرِ خان، همان مسجدی که مرحوم آیت الله العظمی بهجت (رحمه الله) آنجا نماز می خواندند.مرحوم شهید حاج آقا بهاء الدین، هم شاگرد آشیخ عبدالنبی بودند و هم شاگرد آیت الله آشیخ محمدعلی اراکی؟
بله. درست است. آقای اشتهاردی در ضمن گفتند یک روز که ما در درس آشیخ عبدالنبی اراکی بودیم، آن جا مطلبی پیش آمد، از آنجا که برگشتیم، به اصطلاح از در مدرسه ی فیضیه که وارد شدیم، مثل همین امروز که من خندیدم، یک مرتبه دیدم حاج آقا بهاء هم می خندد و سر تکان می دهند و هی می فرمایند: «عجب علماء ساده هستند، علمای ما چقدر ساده اند.....» گفتم چطور مگر؟ ایشان فرمودند که- این قضیه شاید مال چندین و چند سال قبل از انقلاب بوده که این قصه- به آشیخ عبدالنبی می گویم الان کم مانده امپریالیسم تمام دنیا را بگیرد، آن وقت ایشان می گویند امپریالیسم یعنی چه؟ چقدر علمای ما ساده هستند. آقای اشتهاردی ذکر این مطلب را که می کردند، می فرمودند که حاج آقا بهاء در مسائل جدید و علوم سیاسی و مطالعات سیاسی خیلی قوی بودند.باز یک خاطره ی دیگری را مادر خانم من نقل می کردند. این ها کوچه ارک در خیابان ارم- که الان شده خیابان مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی در قم می نشستند و می گفتند رو به روی کوچه دو نانوایی نزدیک هم بوده و از اتفاق هر دو نیز نان سنگک می پختند. ظاهراً آنها مشتری یکی از نانوایی ها که سمت میدان قرار داشته، بودند و از آن جا نان خریداری می کردند. می گفتند که یک بار حاج آقا بهاء می روند در صف نانوایی سنگکی، اما کارکنان نانوایی به خاطر این که احترام زیادی برای ایشان قائل بودند، راضی نمی شوند که حاج آقا بهاء در صف بایستند و نانی را از تنور در می آورند و خارج از صف به ایشان می دهند و می گویند که حاج آقا، نان شما حاضر است. شهید وقتی می بینند که این همه مردم جلوی ایشان در صف هستند، می گویند: «بنده در صف می ایستم، درست نیست که بدون نوبت نان بگیرم». در ادامه نیز ایشان می فرمایند که اگر شما می خواهید لطفی به من بکنید، نان های مرغوب و خوبی دست مردم بدهید ولی جای من این جا در صف است و باید بعد از این افراد نان بگیرم. این موضوع ساده به خوبی حاکی از جنبه ی تقدس و عدالت و انصاف ایشان است.
و مردمداری شان
بله، و این که هیچ گاه پای شان را از حق خویش فراتر نمی گذاشتند. همچنین نشانگر احترام به جایگاه مردم است که آن هایی که جلوتر از او هستند مقدمند و این که این موضوع را هم به ما می رساند که علمای بزرگ کارهای خودشان را خودشان انجام می دادند، نه مثل بعضی ها که به کار گرفتن گماشته و خدم و حشم و سلسله مراتب را باب کرده اند. بنده ی خدا، حاج آقا بهاء خودش داوطلبانه رفته و در صف نان ایستاده الان هر کسی از خدا می خواهد یک آشنایی، یک رابطه ای با کسی داشته باشد تا در صف نایستد. به قول معروف قانون و عرف را یک دوری بزند یا از آن دور، کسی به او چشمکی بزند و بگوید آقا، نان شما حاضر است، بفرمایید. اما ایشان بزرگوارانه مقید بوده که کارهای خودش را خودش انجام دهد؛ درست مثل همه ی مردم.متأسفانه الان این گونه رفتارها و این جور دور زدن ها در جامعه نهادینه شده، ولی در واقع علماء چون همه چیزشان الگو بود، اصلاً می خواستند که جلوی نهادینه شدن این بدعت های به ظاهر کوچک و کم اهمیت را بگیرند.
خب، بر فرض در جایی که کودک یا نوجوانی ببیند که مثلاً یک حاج آقا بدون صف رفته و نان گرفته، این برایش عقده می شود که اینها چرا نباید در صف بایستند؟ و این خودش شروع یک تضاد فکری است.و زمینه ی ایجاد یک رقابت ناسالم است.
در هر صورت این مسائل که همگی هم مستند است، خیلی چیزها را به همه ی ما می رساند. مطلب اول منقول از آشیخ علی پناه اشتهاردی- رحمت الله علیه- است که خود استاد صاحب نام درس اخلاق حوزه بودند و ایشان را همه می شناسند. مطلب دوم نیز منقول از مادر خانم مکرمه ی ما مرحومه نورالحاجیه ساری اصلانی است که در قم به «نورالحاجیه» معروف بودند. در وبلاگ ما یک مطلبی در مورد ایشان هست مبنی بر اینکه به اصطلاح اولین کرسی درس تفسیر و عربی را در بین خانم های قم ایشان برگزار کردند که خب، این خیلی حائز اهمیت است.بانو نورالحاجیه همیشه به ما می گفتند که حاج آقا بهاء در انتخاب داماد برای خودشان خیلی دقت می کردند. در زمان حیات ایشان آیت الله آسید مصطفی موسوی فراز که الان به آقای موسوی اصفهانی معروفند و در همدان مدیر مجموعه ی حوزه های علمیه و امام جمعه موقت آن جا هستند، به خواستگاری خواهر خانم ما می آیند. آقای موسوی شخصی بسیار مقدس، بسیار اخلاقی، مهذب و عضو جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه هستند. در قم که بودند استاد فقه و اصول مدارس حوزه بودند و بسیار منظم. خلاصه، ما یک روز با مادر خانممان داشتیم درخصوص سجایای اخلاقی و امتیازات معنوی حاج آقای موسوی بحث و تعریف می کردیم که واقعاً خوشحالیم که چنین باجناقی داریم و ما خودمان را فرزند کوچک ایشان می دانیم؛ نه باجناق؛ اصلاً ما در حد ایشان نیستیم. خدا رحمتش کند، مادر خانم ما بانو نورالحاجیه، نیز همین موضوع را در مورد حاج آقا موسوی تأیید کردند و بعد فرمودند که در انتخاب آقای موسوی به عنوان داماد، مرحوم حاج آقا بهاء خیلی تقید داشتند و می فرمودند سید خوبی است، طلبه ی خوبی است و هیچ گونه اعوجاجی در او راه ندارد. و این خیلی مهم است؛ در این که الان ما در خانواده ها می بینیم که ملاک های ازدواج چیزهای دیگری است. یا اینکه پسر و دختر خودشان قبلاً با هم آشنا می شوند و به اصطلاح می برند و می دوزند، بعد مسائل را وارد خانواده و منزل می کنند. بانو نورالحاجیه می گفت که داماد را خود حاج آقا بهاء انتخاب می کرده، بر همان اساسی که در احادیثمان داریم که از وظایف پدر، این است که زمینه ی ازدواج را برای فرزندش ایجاد کند، و تلاش کند در انتخاب و گزینش همسر برای فرزند. خب، ایشان هم به اصطلاح جست و جو کرده بودند و از بین طلاب و شاگردان، کسی را انتخاب کردند متقی، پارسا که بتوانند این امانت بزرگ را به او بسپارند.
در واقع با رسیدن به این نکات، در می یابیم که مرور هر کدام از کارهای شهید در زمان حیاتشان، برآمده از یک فرهنگ ناب اسلامی است.
هر کدام برای خودش یک فرهنگ عظیمی است. حالا جالب این جاست که مبتنی بر فرهنگی منطبق بر فرهنگ و معارف اهل بیت- علیهم السلام- است؛ این خیلی مهم است. ببینید، آنچه مهم است، این است که ما بتوانیم زندگی خودمان را در مسیر اهل بیت (علیهم السلام) قرار بدهیم. الان شما نگاه کنید در جامعه، برخی می گویند که ما نمازمان را می خوانیم، تقوایی مان را هم داریم، خوشی مان را می کنیم، غممان را هم داریم، اما به راستی در کدام مسیر؟ براساس کدام فرهنگ؟! ما شادی هامان زیادی شاد و بی در و پیکر است بزن و برقص و مجالس مختلف، مردم آزاری است، صدای موسیقی و حتی صدای اذان اگر صدای مسجد، زیادی بلند باشد- در حالی که همسایه ها مریض دارند- اصلاً درست نیست. این گونه است که نه شادی های ما منطبق بر اصول است؛ نه سوگواری مان.بنده ی مؤمنی را می شناسم که پدرش مجتهد بود و به رحمت خدا رفت. مرسوم است که شش- هفت روز در محل عزاداری نوار صدای قرآن را بلند می کنند. اما ایشان می گفت که کسی حق ندارد این ضبط صوت و بلندگو را روشن کند در این چند روز، هر کسی می خواهد قرآن بخواند، بخواند. اصلاً بروید دم در خانه هر همسایه و به هر کدام یک حزب از قرآن کریم را هدیه کنید، یک بشقاب حلوا هم کنارش بگذارید. هر کس که دوست داشت آن یک حزب را می خواند و اصلاً وجود آن بخش از کلام الله مجید در هر خانه ای، آن خانه را نورانی می کند و ثوابش هم به میت ما می رسد.
آقای محمدعلی محمدی خراسانی که استاد فقه و اصول ما بودند، در جلسه ای گفتند: «از زمان ائمه ی ما- زمان امام سجاد و امام صادق و ائمه ی بعدی- علیهم السلام- هم مجالس ختم گرفته می شد، اتفاقاً مجالس بسیار هم سنگینی برگزار می شد، منتها آن موقع به این شکل بود که همه خیلی مؤدبانه می آمدند در محضر امام، غرق در تفکر می نشستند و بعد حلوایی را که آن موقع نماد مجالس ختم بود پخش می کردند و همه می خوردند و می رفتند. یک کسی هم می آمد، یک ذکر مصیبتی می گفت، اشعار و مرثیه هایی هم خوانده می شد. اما این که مثلاً این وضعیت سبکی که الان در برخی مداحی های ما هست بخواهد برقرار باشد، اصلاً چنین نبوده. ببینید، الان پرداختن به این شاخصه های فرهنگی برای ما خیلی مهم است و روال نشریات شاهد نیز باید همین طور باشد. گاهی می بینیم که فقط ذکر خاطره است از یک نفر، که بیایند در مورد شخصیتی بزرگوار یک چیزی بگویند، خب از این عزیزان هر کسی در زندگی اش خاطره هایی دارد، اما آنچه از بزرگانمان، چه شهدا و چه شخصیت های بزرگ، باید نشر بدهیم، این است که ما چگونه می توانیم معرفت این بزرگان را ربط بدهیم به زندگی الان خودمان، وگرنه ذکر این خاطره ها هنر نیست، هنر این است که بتوانیم از معرفت و سیره ی شهدا استفاده عینی و عملی ببریم. برای این که گفته اند: «العماء باقون ما بقی الدهر» یا مثلاً «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» خب، باید ببینیم این مداد عالم چه کار کرده که الان می تواند روشنگری برای ما داشته باشد، بنابراین ذکر خاطرات صرفاً فایده ی چندانی ندارد، هر کسی در عمرش یکسری خاطره دارد. فرضاً به خاطر این که من یک چیزی بگویم یا در تلویزیون برنامه ای باشد و صرفاً بگوییم آقا، شهید این کار را کرد، آن کار را کرد، بعدش هم بیلانی از چنین کارهایی به مقامات بالاتر ارائه بدهیم، خب حالا که چی؛ ثم ماذا.....؟!آن چه مهم است این که باید این باب را باز کنیم که خاطره این شهید اولاً منطبق بر اصول و هویت اهل بیت (علیهم السلام) بوده، دوم این که چه روشنگری ای برای ما دارد. مثلاً الان بنده می خواهم بنشینم و تلویزیون نگاه کنم یا این نشریه را بردارم و بخوانم، خب خاطره ی مربوط به حاج آقا بهاء که شهید شدند و ذکر زندگی شان چه روشنگری ای برای زندگی امروز بنده دارد؟ من چه انگیزه ای دارم که بنشینم و این گزارش را بخوانم؟ چه سازندگی ای می تواند در زندگی ام داشته باشد؟ فلذا من تلاش می کنم که مطالب را با ربط به فضای روز به شما تقدیم کنم که این خاطره ی ایشان، این سجیه ی ایشان، این روش زندگی ایشان، به این طریق ربط به اصطلاح به هویت دینی ما دارد و ربط به تفکر اهل بیت- علیهم السلام- و مبنای دینی و مذهبی آنها دارد و بعد بپردازم به این که چه روشنگری ای در زندگی الان ما می تواند داشته باشد؛ با توجه به آن نمونه هایی که خدمتتان تقدیم شد.
دوست داریم با در نظر گرفتن همان نقدی که خودتان فرمودید بحث را پیش ببرید.
بله، مطلب دیگری هست که مرحوم آقای آیت الله آشیخ حشن تهرانی رحمت الله علیه از ممتحنین و مدرسین بنام حوزه علمیه ی قم بودند، همان بزرگواری که تا چند سال پیش هم در ماه رمضان در تلویزیون نزدیک های سحر برنامه ی ایشان پخش می شد. مرحوم شیخ به اصطلاح هیکل متوسطی داشتند، پیرمردی بودند که در متن صحبت های شان گریه هم می کردند. آشیخ حسن تهرانی بسیار مهذب بودند و چند سال فوت کردند. جالب این که الان مزار ایشان با مزار آیت الله اشتهاردی در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) کنار هم است. روزی بنده امتحان شفاهی رسائل المکاسب داشتم، در حوزه ی علمیه ی قم و ایشان هم از ممتحنین بود. در حوزه های علمیه، هر طلبه ای که اول برایش می گذارند و این طلبه در هر مرحله ای از تحصیل که بخواهد امتحان شفاهی دهد، دیگر حسابی باید قبراق و آماده جواب دادن به پرسش های مختلف باشد. مثلاً این ممتحن سئوال می کند، پاس می دهد به دیگری و همین طور او را سئوال پیچ می کنند. در هر صورت ما رفتیم و در امتحان شفاهی رسائل المکاسب شرکت کردیم. فکر می کنم حدود سال 1377 بود و قبول هم شدیم. از مدرسه ی دارالشفاء که خارج می شدم، آقای آشیخ حسن تهرانی را دیدم، از مادر خانمم شنیده بودم که آقای حاج آقا بهاء با آشیخ حسن صیغه برادری خوانده بودند، این نکته را از قبل می دانستم و این بزرگوار را که دیدم، سلام و احوالپرسی کردم، گفتند که شما این جا چه کار می کردید؟ گفتم که آمده بودم امتحان شفاهی بدهم. گفتند چرا پیش من نیامدی امتحان بدهی؟ گفتم اولاً که انتخابش ظاهراً با خود طلبه نیست ولی خب، اگر انتخابش با بنده هم می بود، هیچ وقت شما را انتخاب نمی کردم! آقای تهرانی خیلی ناراحت شد و گفت چطور؛ مگر من چه چیزی ام است؟ گفتم والله، تمام این بچه های حوزه، طلبه ها و رفیق های ما از شما می ترسند، می گویند آقای تهرانی خیلی سخت می گیرند و ما جرأت نمی کنیم پیش ایشان امتحان بدهیم. آن مرحوم خیلی ناراحت شد، من اگر می دانستم این قدر ناراحت می شود، طور دیگری موضوع را می گفتم. ایشان گفت شما بیایید گزارش آزمون هایی را که من از طلبه ها گرفته ام ببینید، بارم نمرات شاگردان مرا ببینید، اصلاً ببینید لیست نمرات مرا، من نمره از هفده هجده پایین تر ندارم، اکثر نمرات من بیست است و اکثر طلبه هایی که پیشم آمدند و امتحان دادند، از بنده راضی هستند و تعجب می کنم که شما چطور این صحبت را فرمودید. گفتم حاج آقا، اتفاقاً ما خیلی دوست داریم بیاییم پیش شما و امتحان بدهیم، به خاطر این که شما با پدر خانم بنده صیغه برادری خوانده بودید. اصلاً من میزان انس و الفتی را که بین شما و ایشان برقرار بوده می دانم، بنده که پدر خانمم را ندیدم، چون سال 1360 به شهادت رسیدند و من سال 1368 داماد ایشان شدم. ولی همیشه دوست داشتم شما را ببینم و تعریف های زیادی را که از رابطه تان با آن شهید عزیز شنیده ام، خیلی دوست داشتم بیایم پیش شما و از زبان خودتان بشنوم، چون برای من فقط حضرت آیت الله تهرانی نیستید، برایم یادگار پدر همسرم هستید که به فیض شهادت رسیده است. من خیلی دوست داشتم پیش شما امتحان بدهم، اما این خوف برایم وجود داشت که سخت بگیرید. گفت من اصلاً سخت نمی گیرم، حالا شما کدام شهید عزیز را می فرمایید؟ گفتم شهید معزز آیت الله حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی، مادر همسر من نیز خانم نورالحاجیه هستند. گفتند بله، من ایشان را هم می شناسم، خانمی بسیار متدینه، مهذبه و عالمه هستند. بعد گفتم که ایشان به بنده فرمودند که شما با مرحوم حاج آقا بهاء صیغه برادری خواندید. گفت بله من و حاج آقا بهاء برادر هم بودیم و بسیار مأنوس بودیم- آقای تهرانی این جمله را هم گفتند که من چندان خوشم نیامد ولی خب، درست می گفتند- ایشان گفتند که پس شما داماد حاج آقا بهاء نیستید، بلکه داماد خانمشان هستید! این جمله برایم خیلی عجیب بود، به منزل که آمدم، به مادر خانمم عرض کردم که حاج آقای تهرانی را دیدیم و یک چنین بحثی با یکدیگر داشتیم و ایشان گفتند که شما داماد خانم ایشان هستید؛ نه داماد خودشان. آن وقت، مادر خانمم معنای واقعی فرمایش آقای تهرانی را به بنده گفتند....در واقع منظور مرحوم آقای تهرانی این بوده که اگر شما زمانی می رفتید خواستگاری که شهید هنوز در قید حیات دنیوی بودند و شهید نشده بودند، یکسری امتحاناتی از شما می گرفتند که معلوم نبود نمرات لازم را بیاورید، یک معنای دیگرش هم این است که امتحانات حاج آقا بهاء به مراتب، امتحاناتی سخت تر از امثال آشیخ حسن تهرانی و آقای موسوی بوده که به قول خودتان طلاب از آن فراری بودند.
خلاصه، شاید اگر حاج آقا بهاء زنده بودند ما را به عنوان داماد خودشان انتخاب نمی کردند؛ با یک دنیا نقایصی که ما داریم.مطلب دیگر که حاج آقای اشتهاردی و مادر خانمم، هر دو این مطلب را به بنده می فرمودند و بر آن تأکید می ورزیدند، این بود که شهید حاج آقا بهاء الدین بسیار آدم مقدسی بودند و در قم بین علما و بین حوزه های علمیه به داشتن شخصیتی مقدس و مهذب شهرت داشتند. یادم است و باز هم می گویم که هیچ گاه افتخار نداشتم که ایشان را زیارت کنم، اما یک وقت هایی که با بعضی از علماء و مراجع و بزرگان یک جاهایی بودیم، که لیستش را در وبلاگ خودم نوشته ام و می توانید این مطالب را بخوانید، گاهی پیش می آمد که این آقایان علماء و بزرگان، از بنده می پرسیدند شما از میان آقایان افاضل و بزرگان حوزه با چه کسی منتسب هستید؟ بالطبع من اسم حاج آقا بهاء را می آوردم و آنها به من احترام ویژه ای می گذاشتند که به نظرم بیش از آنی می نمود که برای شخصیت کم خودم قائل بودند. به علاوه، این مطلب همیشه برای خودم اهمیت داشته که داماد یک خانواده ای هستم که همگان آنها را به عنوان افراد شاخص اخلاقی مهذب مذهبی و اجتماعی و سیاسی می شناسند و قبولشان دارند. خب، این برای انسانی چون من خیلی اهمیت دارد که با یک خانواده ی اصیلی وصلت کرده ام، خانواده ای که پیش هر کس اسمشان را می آورم همه به بزرگی از آنها یاد می کنند و این امر برای من خیلی مایه ی خوشبختی و عظمت است. قطعاً اگر این نکته را از کسانی در قامت علماء و غیره بشنوم، وقتی می آیم منزل، رویکردم با همسرم و با خانواده ی ایشان رویکرد بسیار مثبتی خواهد بود و این، در زندگی به سلامت و بهداشت روانی من خیلی کمک می کند.
شما هم مثل من حاج آقا بهاء را ندیده اید. پرسش بنده که هیچ گاه سعادت نداشتم آن شهید والامقام را ببینم این است که حتماً بیشتر از من متوجه این خلأ شدید که راجع به حاج آقا بهاء تقریباً هیچ کتاب یا مجموعه در خوری وجود ندارد. آیا شما پیگیر این خلأ شده اید؟ چون متوجه شده ام که جدای از کارهای دیگر، اهل تحقیق فراوان هستید.
مرحوم حاج آقا مجتبی محمدی عراقی رئیس کتابخانه ی مدرسه ی فیضیه و عموی حاج آقا بهاء بودند، نمی دانم کتابشان الان این جا در کتابخانه ام باشد یا نه، ولی کتابی دارند به نام «علمای گمنام». حاج آقا مجتبی قلم می زدند و بیش از یکصد جلد کتاب دارند، می دانید که مقام معظم رهبری نسبت به ایشان عنایت داشتند. یک روز خدمت حاج آقا مجتبی بودم، به ایشان عرض کردم ای کاش شما می نشستید و مثلاً یک کتابی می نوشتید درخصوص خودتان و حاج آقا بزرگ و حاج آقا بهاء، چون حیف است که درباره ی چنین شخصیت هایی هیچ کتاب و شرح حالی موجود نباشد، بالاخره بچه های ما بزرگ می شوند و باید بفهمند که فرزندان چه کسانی هستند. به علاوه، این امر کمک می کند به هویت آنها و در آینده اینها در این «واویلا بازار» جامعه ی داخلی و خارجی گم نمی شوند. ایشان گفتند قبل از این که شما به این فکر برسید، من رسیده ام و در این رابطه کتابی نوشته به نام علمای گمنام. منتها متن کتاب، کلاً عربی است و بنده که کتاب را ورق زدم، یادم نمی آید که آیا ایشان درخصوص حاج آقا بهاء نیز مطلبی نوشته اند یا نه.آیت الله زرندی نماینده ی ولی فقیه و امام جمعه سابق کرمانشاه نیز خاطرات دست اولی دارند از شهید حاج آقا بهاء و مرحوم حاج آقا بزرگ. حدوداً ده پانزده سال پیش، زمانی که حاج آقا محمود محمدی عراقی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی بودند، آقای زرندی در مراسم معارفه ی یکی از مدیران سازمان تبلیغات اسلامی در همدان، آقای زرندی سخنرانی کردند و ما هم به عنوان یکی از کارکنان سازمان در این مراسم شرکت داشتیم که مطالب مهمی را درباره ی حاج آقا بهاء و حاج آقا بزرگ ذکر کردند- تقریباً به شیوه ی همان مطالبی که مقام معظم رهبری در سال 1385 فرمودند و فیلم آن هم موجود است- ولی صحبت هایی که شنیدم بسیار دست اول بود.
نکته ی دیگری که در این رابطه به ذهنم می رسد، این است که جناب حاج آقا بهاء فرزند حاج آقا بزرگ عراقی هستند و پدر بزرگشان نیز حاج آقا محمد عراقی هستند. در کتاب علمای گمنام که حاج آقا مجتبی نوشته اند، داستان و ذکر همه شان هست. اسم مرحوم حاج آقا محمد عراقی- پدر بزرگ شهید- که من عکسشان را هم دارم، در کتاب «اعیان الشیعه» که از جمله کتب معتبر رجال نامی شعیه است نیز ذکر شده، یعنی این که این خاندان، خاندان علم، اجتهاد، فقاهت و دارای جنبه های معنوی قوی بودند و حسن شهرت زیادی داشتند در جامعه ی تشیع و در بین علما؛ این نکته لازم و مهم بود که بدانیم هویت شان به کجا برمی گردد و پدرانشان چه کسانی بودند. مزار حاج آقا محمد و حاج آقا بزرگ هم در آرامگاه خانوادگی شان که در کنگاور است، در کنار مزار معطر شهید حاج آقا بهاء الدین قرار گرفته است. روحشان شاد.
منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}