ازدواج و خانواده در اقوام مختلف دنیا
در طول تاریخ گونه ی ما، شاید حتی پیش از آن که کاملاً شکل و شمایل انسانی پیدا کنیم، قابلیت ما در معنا بخشیدن به جهان پیرامونمان توأم با قابلیتمان در تشکیل پیوندهای پایدار عاطفی و عملی برای مقاصد اساسی بقا و تولید مثل
نویسندگان: جان ماناگن و پیترجاست
مترجم: احمدرضا تقاء
مترجم: احمدرضا تقاء
در طول تاریخ گونه ی ما، شاید حتی پیش از آن که کاملاً شکل و شمایل انسانی پیدا کنیم، قابلیت ما در معنا بخشیدن به جهان پیرامونمان توأم با قابلیتمان در تشکیل پیوندهای پایدار عاطفی و عملی برای مقاصد اساسی بقا و تولید مثل بوده است. تردید داریم کسی منکر آن باشد که بنیادی ترین گروه های تشکیل شده به وسیله ی این پیوندها گروه هایی هستند که بر پایه ی ازدواج و خویشاوندی تشکیل شده اند. یک ضرب المثل قدیمی می گوید «خون خون را می کِشد» و تصادفی نیست که ما اصلی ترین و حیاتی ترین مایع بدنمان را استعاره ای از پیوندهای خویشاوندی گرفته ایم.
شاید تصور شود که بنیان های پیوندهای خونی - ازدواج و خانواده - هم بدیهی اند و هم طبیعی. به قول آن شعر معروف کودکانه ی «عشق اومد، حلقه اومد، کالسکه ی بچه اومد!» ارزش ها و انتظارات ما در خصوص ازدواج و خانواده حول مفاهیمی از قبیل عشق رومانتیک بین زن و مرد، تشکیل یک خانواده ی هسته ای، و شریک تمامی غم ها و شادی ها و مسئولیت های زندگی بودن شکل گرفته است. اما یافته های انسان شناسانه نشان می دهد که ازدواج و خانواده ممکن است شامل همه ی این عناصر باشد، شامل برخی از آن ها باشد، شامل هیچ کدام نباشد، یا این که کلاً آمیخته به یک رشته عناصر دیگر باشد.
ازدواج، خانواده، و خانوار(1)
بحثمان را با صحبت از عشق و ازدواج شروع می کنیم. یک بار جان برای دیدن یکی از دوستانش به اسم فرناندو که دو هفته از فوت همسرش گذشته بود راهی نویوئو بود، که از قضا طرف را جعبه ی آبجو به دست در راه می بیند. از او مقصدش را جویا می شود و فرناندو می گوید قصد دارد از دختره بیوه ی خانواده ای که نزدیکی های مرکز شهر می نشینند خواستگاری کند. جان از این که می بیند فرناندو به فاصله ی کمی از مرگ همسرش قصد ازدواج مجدد دارد جا می خورد و تصمیم می گیرد او را همراهی کند.به خانه ی مورد نظر که می رسند فرناندو جعبه ی آبجو را توی حیاط می گذارد و بعد نطق غرایی پر از استعاره و تعبیرات شاعرانه سر می دهد و زن را از خانواده اش خواستگاری می کند. آبجو را قسمت می کند و پدرِ زن هم نطق مشابهی ایراد می کند و به فرناندو جواب منفی می دهد، البته به این خاطر که فکر می کند دخترش از آن خصوصیاتی که مرد نازنینی مثل فرناندو از زن زندگی اش توقع دارد بی بهره است. جان و فرناندو آبجویشان را می خورند و راه می افتند. در راه برگشت، جان به حرف می آید که «خیلی بد شد که این وصلت سرنگرفت» و فرناندو جوابش می دهد که «عیبی ندارد. من یک جعبه ی آبجو دیگر در خانه دارم. فردا می روم خواستگاری یک زن دیگر.»
جان از این اتفاق درس مهمی درباره ی نوع نگاه نویوئوها به مقوله ی ازدواج آموخت. او خیلی زود فهمید که عشق رومانتیک نقش بسیار کمی در محاسبات فرناندو ایفا می کند. زنی که بالاخره به همسری او در آمد قبلش اصلاً با او حرف هم نزده بود. مهم ترین چیز برای فرناندو رفاه و آسایش فرزندانش بود. در تفکرات نویوئوها تقریباً محال است که یک مرد یا یک زن به تنهایی از پس نگهداری یک خانوار بر آید. هر خانواری که فاقد یکی از کارگران بزرگسال زن یا مرد باشد محکوم به نابودی است. اتفاقاً در زبان میستک برای هر سه مفهوم بیوه و یتیم و تهیدست فقط یک واژه وجود دارد. کاری که فرناندو بلافاصله پس از مرگ همسرش داشت انجام می داد جست وجوی شریکی بود که وظایف مکمل وظایف او را انجام دهد تا بدین ترتیب تداوم خانوارش حفظ شود. زنانی که او انتخاب می کرد همگی در وضعیتِ ساختیِ مشابهی بودند: همه بیوه بودند و شوهرشان تازه فوت کرده بود. (این را هم بگوییم که او از سه نفر خواستگاری کرد تا این که از آخری جواب مثبت گرفت.)
ماجرای جان، پیتر را به یاد نمونه ای که در دورو اِنتیکا شاهدش بوده می اندازد. یک زن بیوه و یک مرد بیوه می خواستند با یکدیگر ازدواج کنند تا خانوارهای نصفه شان را کامل کنند. جلسه ای برای گفت وگو در مورد کوئی نیکا (شیربها) بر پا شد که مبلغی است که مرد به پدر و مادر و بستگان زن می دهد و در ازدواج دوم معمولاً حالت صوری دارد. آن وسط بستگان پدریِ شوهر متوفای زن اعلام کردند که قصد دارند حق حظانت فرزندان ازدواج قبلی را بگیرند. این مسئله تعجب همه را بر انگیخت و آه و ناله ی زن بینوا هم به هیج جایی نرسید. درمیان دودونگوها نیز مانند بسیاری از اقوام دیگر که رسم پرداخت شیربها در آن ها رایج است، پرداخت این مبلغ دو کارکرد دارد: یکی جبران ضرری که بستگان زن بابت از دست دادن ظرفیت تولیدی او متحمل می شوند و دیگر تضمین حق بستگان شوهر بر فرزندان حاصل از آن ازدواج. در موردی که پیتر شاهدش بود، فوت پدر تغییری در جایگاه فرزندان به وجود نمی آورد. بستگان متوفی شاید نخواهند که فرزندان او- و در واقع خویشاوندان نسبی شان - در صورت ازدواج مجددِ زیر دست مرد دیگری بزرگ شوند و در نتیجه حق دارند که در صورت اقدام زن به این کار سرپرستی فرزندان را بر عهده گیرند. معمولاً خانواده ها از این حق می گذرند، ولی این خانواده حاضر به چشم پوشی از حق خود نبود. البته باید افزود که این مسئله عملاً فرقی در قضیه ایجاد نمی کرد، چون بچه ها از مادرشان هم که گرفته می شدند نهایتاً همان دور و بر زندگی می کردند. ولی نکته ای که باید در این جا ذکر کرد این است که در آن جماعت برخلاف جامعه ی ما معمولاً ازدواج صرفاً پیوند دو فرد و تشکیل یک واحد اجتماعی جدید و مستقل نیست. در بسیاری از جوامع دنیا و چه بسا اکثر آن ها ازدواج وصلت بین دو گروه از افراد است و در نتیجه اهمیتش به اندازه ای است که نمی توان اجازه داد و تا آدم تازه بالغِ سبکسر در موردش تصمیم بگیرند. به علاوه ممکن است مادر یا پدر همیشه اولین یا بهترین فرد برای سرپرستی فرزندان، که چه بسا برای جمع بزرگ ترِ بستگان منبعی ارزشمند به شمار روند، نباشد.
هم در نمونه ی مربوط به نویوئوها و هم در نمونه ی مربوط به دودونگوها مشاهده می کنیم که ازدواج با انتقال ثروت بین طرف های دخلی مرتبط است. این انتقال به ازدواج مشروعیت می بخشد و بر انتقال حقوق (در قالب کار یا فرزندان آینده) بین گروه های مختلف مهر تأیید می نهد. شیربها انتقال ثروت از گروه مرد به گروه زن است و خدمتگزاری مرد برای بستگان زن انتقال کار از گروه مرد به گروه زن. جهیزیه که در برخی جوامع اروپایی رایج است بیش تر به مثابه ی سهم الارث زن است تا انتقال ثروت از گروه زن به گروه مرد (که البته گاه در نهایت هم همین می شود). شیربها معمولاً حالت نقدی دارد، اما در اغلب مواقع به صورت اجناس قیمتی است که به تعبیر مری داگلاس بیش تر حکم «مجوز» و «کوپن» دارند تا پول نقد. از سویی، مرد جوانی که قصد ازدواج دارد معمولاً برای تأمین اقلام مورد نیاز برای پرداخت شیربها به بزرگ ترهای گروه خویشاوندی اش وابسته است. این بزرگ ترهای گروه نیز با کمال میل ازاین اجناس گرانبها چشم می پوشند، زیرا جوان مسئولیت پذیری و وفاداری اش را ثابت کرده، و بدین ترتیب در واقع مجوز ورود او به جرگه ی بزرگسالان را صادر می کنند. از سوی دیگر، اقلام قیمتی مورد استفاده برای پرداخت شیربها را نمی توان یا نباید همین طوری در هر معامله ای رد و بدل کرد. در نمونه ی مورد مطالعه ی مری داگلاس- استفاده ی قوم لِلِه در زیمبابوه از پارچه ی رافیا به عنوان شیربها - او متوجه شد که کسی نمی رود بازار آن پارچه را با چیزی مثل مواد غذایی مبادله کند یا این که آن را بفروشد. قدر و قیمت رافیا خیلی بیش تر از این حرف ها بود، چون برای تصاحب چیزی به کار می رفت که با پول خریدنی نیست، یعنی عروس. بدین ترتیب اقلام شیربهایی کارکردی مشابه کوپن دارند، از این جهت که تنها در ازای چیزهای مشخص و به صورت های مشخص نقد شدنی اند. به علاوه در بسیاری جوامع یک گروه تنها از یک راه می تواند به «کوپن» های لازم برای کسب همسر برای اعضایش دست یابد و آن این است که زنانِ خود را به ازدواج گروه های دیگر در آورد و به عنوان شیربها از آن ها کوپن بگیرد. در نتیجه کل گروه ها در قالب یک رشته مبادلات زناشویی درهم گره می خورند.
این چشم انداز به فهم رسم هایی از قبیل زن برادر گزینی (ازدواج مرد با بیوه ی بی فرزند برادرش) و خواهر زن گزینی (ازدواج مرد با خواهرِ زن فوت شده اش) کمک می کند. هر دو این رسم ها معمولاً در جوامع پدر سالار رواج دارد. شاید قدیمی ترین نمونه ی ثبت شده ی زن برادر گزینی در تورات (سفر پیدایش 38 : 8- 10) ذکر شده باشد. پسر ارشد یهودا بی آن که فرزندی از خود باقی بگذارد می میرد و در نتیجه یهودا به پسر دومش، اونان، امر می کند که «به زن برادرت درآی، و حق برادر شوهری را به جا آورده، نسلی برای برادر خود پیدا کن.» اونان می دانست که هر فرزندی که از این ازدواج به وجود بیاید قانوناً متعلق به برادر مرده اش خواهد بود که میراث یهودا به آن فرزند خواهد رسید، نه به اونان و پسرانش. از همین رو «هنگامی که به زن برادر خود در آمد، بر زمین انزال کرد، تا نسلی برای برادر خود ندهد. و این کار او در نظر خداوند ناپسند آمد، پس او را نیز بمیراند.» اما برخلاف آنچه معلمان دینی مدارس نسل اندر نسل ادعا کرده اند، گناه اونان نه خودارضایی بود و نه این که کف دستانش مو در آورد. گناه او در واقع خودداری اش از کمک به استمرار دودمان (پدر تبارِ) برادر مرده اش بود. در مورد خواهر زن گزینی، ظاهراً موضوع به تکلیف قراردادیِ خویشاوندان فوت شده برای زن دادن شوهر او بر می گردد. در هر دوِ این موارد - و نکته ی اصلی هم ظاهراً همین است- رابطه ی زناشویی قراردادی است که بین دو گروه خویشاوند منعقد می شود و عمر آن از عمر دو نفری که با هم ازدواج کرده اند بیش تر است. به علاوه محور اصلی این تکالیف میل به استمرار دودمان فرد متوفی است.
حال اگر، مانند مورد زن برادر گزینی، ازدواج مستلزم زنده بودن هر دو طرف قضیه نباشد، پس لزومی هم ندارد که دو طرف از دو جنس مخالف باشند. ای . ای. ایوانز- پریچارد، که در دهه ی 1930 به پژوهش در میان آزانده های ساکن مرکز افریقا مشغول بود، گزارش کرده که جنگجویان گاه با پسر بچه ها ازدواج می کردند و این پسر بچه ها تمامی وظایف همسری، از جمله وظایف جنسی، را به جا می آوردند. در چنین ازدواج هایی به خانواده ی پسر شیربها تعلق می گرفت و اگر شخص دیگری با پسر روابط جنسی برقرار می کرد جنگجو می توانست به او تهمت زنا بزند. به همین ترتیب، در داهومی باستان (بنین کنونی) گاه زنی ثروتمند با زنی جوان تر ازدواج می کرد و از آن زن جوان انتظار می رفت که با مردان رابطه برقرار کند تا وارثانی برای زن مسن تر به وجود آورد. در همه ی این موارد، آداب و رسوم و حقوق و تعهدات ازدواج بین زن و مرد جاری است. گر چه این نمونه ها ظاهراً شبیه به ازدواج بین دو هم جنس است که در غرب مدافعانی دارد، باید خاطر نشان کرد که ازدواج بین دو هم جنس در میان اقوام آزانده و داهومی و دیگر موارد مشابهی که درنوشته های انسان شناختی ذکر شده بر مبنای عدم تقارن های آشکار استوار است، نه آن نوع مشارکت و برابری که مدافعان ازدواج بین دو هم جنس در غرب در ذهن دارند.
برای دودونگوها، همچون بسیاری از اقوام جنوب شرقی آسیا، روابط بین دو جنس یک رابطه ی مکمل عمیق و پایدار است که از دایره ی امور منزل فراتر می رود و مسائل معنوی عمیق تری را در برمی گیرد. واحد تابعیت روستا زوج مزدوج است. زوج ها به عنوان زوج در مناسک شرکت می کنند، و تمامی مناسکِ پاگشاییِ گوناگونی که در طول عمر یک زوج واقع می شود تنها باید به وسیله ی مناسک دانان خبره ای برگزار شود که خود متأهل اند و همسرشان هنوز زنده است.
برای دودونگوها پیوند مادام العمر با یک شریک واحد امری کاملاً پذیرفته شده است. اما در بسیاری از جوامع هیچ یک از این دو فرض برقرار نیست. چند زنی به معنای ازدواج یک مرد با چند زن، پدیده ای رایج است. بر اساس قوانین اسلام مرد حق دارد که تا چهار زن اختیار کند - گرچه اکثر مسلمانان یک زن بیش تر نمی گیرند- مشروط به این که از عهده ی تأمین حوایجشان بر آید و با آنان به عدل و مساوات رفتار کند. در بسیاری از نمونه های چند زنی، به ویژه در افریقا، هر زن برای خود خانه ای مجزا دارد و شوهر به ترتیب به این خانه ها سر می زند. چند شویی به معنای ازدواج یک زن با چند مرد، بسیار کم تر از چند زنی رایج است و معروف ترین نمونه های آن مربوط به تبت و تپه های شمال هند است. دست کم در تبت چند شویی قرینه ی کامل چند زنی نیست. بلکه معمولاً متضمن ازدواج مشترک چند برادر با یک زن است. پیامدهای جمعیتی چند شویی درست نقطه ی مقابل چند زنی است؛ از آن جا که زن به طور عادی هر چند سال یک بار زایمان می کند و هربار هم معمولاً یک بچه بیش تر به دنیا نمی آورد، چند شویی عموماً از شتاب رشد جمعیت می کاهد و موجب صرفه جویی در ذخایر قابل توارث از قبیل زمین می شود، در حالی که چند زنی باعث رشد جمعیت و اتلاف سریع ذخایر زمینی در میان ورثه می شود. پدیده های تک همسری، چند زنی و چند شویی به هیچ وجه مانعة الجمع نیستند و پدیدار شدنشان در یک جامعه بسته به شرایط اقتصادی و بوم شناختی آن جامعه است. این انتظار هم که ازدواج پیوندی مادام العمر باشد بسیار متغیر است، به طوری که مثلاً در همین جامعه ی خودمان [امریکا] طی نسل های اخیر شاهد بوده ایم که طلاق از پدیده ای نادر و قبیح به مسئله ای پیش پا افتاده و فارغ از صبغه ی اخلاقی تبدیل شده است.
با توجه به وجود این همه اَشکال، رسوم و ارزش های گوناگون در رابطه با ازدواج به کدام معنا می توان از ازدواج به عنوان یک نهاد انسانیِ جهان شمول سخن گفت؟ آیا اصولاً چیزی به عنوان «ازدواج» وجود دارد یا این که صرفاً آمده ایم آش شله قلم کاری از آداب و رسوم مختلف درست کرده ایم و نام نهاد اجتماعی ای را که این معجون بیش از هر چیز برایمان تداعی می کند بر آن گذاشته ایم؟ این نوع پرسش مسئله ای واقعی برای انسان شناسی است. ما با شمّ ِ خود به این رسم ها وارزش های مختلف نگاه می کنیم و دلمان گواهی می دهد که رشته ای مشترک آن ها را به هم پیوند می دهد، اما وقتی پای ارائه ی تعریفی واحد به میان می آید که در مورد تمامی موارد شناخته شده صادق باشد آن رشته پاره می شود. یک راه برخورد با این مسئله آن است که دغدغه ی پی بردن به ماهیت ازدواج را کنار بگذاریم و از خودمان بپرسیم چه مسائلی در حیات آدمی وجود دارد که راه حلشان ازدواج است. واردگودیناف ازدواج را این گونه تعریف می کند: «نوعی معامله و قرارداد حاصل از آن، که بر اساس آن شخص (زن یا مرد، در قالب گروه یا فرد، شخصاً یا نیابتاً) حق دسترسی جنسی به یک زن را از آنِ خود می کند... و زن نیز حق به دنیا آوردن فرزند را داراست.» حال نهادی که مصداق این توصیف باشد چه مسائلی را حل می کند؟ اول از همه این که ظاهراً ازدواج به تنظیم روابط جنسی مربوط است. سایر گونه های نخستی ها یا به صورت گروه های اجتماعی بزرگ زندگی می کنند، که در این حالت دسترسی به ماده های پذیرای جفت تابع سلسله مراتب حاکم در میان نرهاست (شامپانزده ها و بابون ها) یا در قالب گروه های «خانوادگیِ» جدا جدا، که یا به صورت پیوندهای جفتیِ «تک همسرانه» اند (اورانگوتان ها) یا به شکل دسترسی انحصاری نرهای غالب به «حرمسرا» یی متشکل از ماده ها (گوریل ها). دراین میان فقط انسان است که هم به صورت اجتماعی و هم در قالب پیوندهای جفتی زندگی می کند و تنها در انسان است که جنس ماده ی بالغ همیشه (دست کم به لحاظ نظری) پذیرای جفت است. در این وضعیت احتمال بروز درگیری و هرج و مرج بسیار زیاد است و ظاهراً تنها راه ممکن آن بود که انسان بکوشد تا با بهره گیری از قابلیت خود برای رفتار فرهنگی نوعی نظم و سامان بر کل جریان حاکم کند. البته باید این حقیقت را پذیرفت که احتمال بروز درگیری و هرج و مرج از بین نرفته، اما وجود این همه تنوع در راه حل هایی که انسان ها به آن ها دست یافته اند گواهی بر همین سرشت فرهنگی ازدواج است. به همین نحو، باز تولید اجتماعی با تولید مثل جنسی آغاز می شود. برخی طرق واگذاری مسئولیت و ابراز علاقه به نسل مستقل بعدی نیز به وسیله ی مفاهیم و رسم هایی که به آن ها «ازدواج» می گوییم فراهم می شود.
شاید برخی از عالمان علوم اجتماعی در غرب خانواده ی هسته ای - شامل یک زوج مزدوج و فرزندانشان - را واحد همانوادگی طبیعی و اساسی ترین واحد خانوادگی قلمداد کنند، اما از بحث ما درباره ی پیچیدگی ها و گونه گونی های ازدواج چنین بر می آید که خانواده در میان اقوام گوناگون انواع بسیار مختلفی دارد. انسان شناسان دریافته اند که جوامع با واحدهای خانوادگی گسترده تر و محدودتر از خانواده ی هسته ای نیز خیلی خوب کنار می آیند. خانواده ممکن است به کوچکی یک خانواده ی متشکل از یک مادر و فرزندانش باشد یا به بزرگی یک خانواده ی برادرانه ی مشترک سرخپوست که در آن پدر ومادر با فرزندان مجرد و پسران متأهل خود و زن و بچه ی آن ها زندگی می کنند. ماجراهای مربوط به رابطه ی عروس و مادر شوهر وتلاش هر عروس برای آن که خودش را بیش تر از بقیه ی عروس ها توی دل مادر شوهرش جا کند نقل محافل سرخپوستان است. و باز در الگوی دیگری از ترتیبات خانوادگی، هم در حوزه ی آمازون و هم در ارتفاعات گینه ی نو، جوامعی یافت می شوند که در آن ها مردها و پسران بالغ با هم در یک خانه که به مرد خانه معروف است زندگی می کنند و زن ها و دخترها و پسران نابالغ جدا، در خانه های دیگر. مردها هر از چندگاهی به زن و بچه شان سر می زنند، ولی به ندرت شب را پیششان می مانند.
گاه در یک جامعه ی واحد هم انواع مختلفی از خانواده دیده می شود. البته این واحدهای خانوادگی را نباید ایستا قلمداد کرد، چرا که این واحدها مشمول یک چرخه ی رشد پیچیده اند. در قدیم در میان دودونگوها ازدواج حتی ممکن بود پیش از به دنیا آمدن عروس و داماد سر بگیرد، به این ترتیب که دو دوست صمیمی متعهد می شدند که فرزندانشان را، البته به شرطی که از دو جنس مخالف بودند. به نامزدی هم در آورند، ونامزدی هر طور که ترتیب داده می شد، اگر قرار بر ازدواج آن دو جوان بود.
خانواده ها بر سر مبلغ شیربها به توافق می رسیدند و هنگام عروسی بخشی از آن را پرداخت می کردند. نوعروس و تازه داماد معمولاً یکی دو سال اول را نزد پدر و مادر دختر زندگی می کردند و طی این مدت داماد موظف بود که در ازای این اقامت به پدر زنش خدمت کند. دودونگوها می گویند این تمهیدات برای آن بود که دختر هنگام به دنیا آوردن اولین فرزندش در محیطی راحت و آشنا و در کنار مادرش باشد. پس از تولد بچه ی اول ازدواج وارد مرحله ی جدیدی می شد. خانواده ی داماد مابقی شیربها را پرداخت می کردند و زوج جوان به خانه ی خودشان که معمولاً نزدیک خانواده ی داماد بود نقل مکان می کردند و همه جا می ماندند و بچه هایشان را بزرگ می کردند و بالاخره طبق همان روالی که در مورد خودشان اجرا شده بود دامادهایشان را نزد خود می پذیرفتند. زوج ها در ایام کهولت گاه به خانه ی کوچک تری در باغ هایشان نقل مکان می کردند و نوه هایشان به نوبت پیششان می آمدند و مدتی با آن ها زندگی می کردند تا هم مونسشان باشند و هم در کارهای خانه به آنها کمک کنند. زنان و مردان بیوه هم یا به کمک نوه هایشان همچنان تک و تنها سر می کردند یا این که می رفتند پیش یکی از فرزندانشان، معمولاً فرزند دختر، زندگی می کردند. در سال های اخیر این الگو اندکی تغییر کرده، به این شکل که مرحله ی خدمت و اقامت در خانه ی خانواده ی عروس حذف شده و زوج جوان بلافاصله پس از ازدواج به خانه ی خودشان می روند که البته معمولاً نزدیک خانه ی خانواده ی عروس ساخته می شود ( تا دختر هنگام تولید اولین بچه اش نزدیک مادرش باشد)، و به این ترتیب در نهایت یک مجتمع روستایی شامل چندین خواهر و خانواده هایشان ایجاد می شود. اگر به بسیاری از خانواده های دودونگو نگاه کنید شاهد چیزی شبیه به «خانواده ی هسته ای» خواهید بود که ظاهراً تفاوتی با الگوی غربی خودمان ندارد، اما چنین برداشتی کاملاً گمراه کننده است. چون این «خانواده ی هسته ای» تنها بخشی از کل قضیه است. در ثانی وظیفه ی بزرگ کردن بچه، که از وظایف اصلی خانواده است، عملاً هیچ گاه فقط به پدر و مادر بچه واگذار نمی شود و پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمه و خاله و عمو و دایی و خلاصه همه ی اطرافیان گوشه ای از کار را بر عهده می گیرند. بچه ها از خانه ای به خانه ی دیگر می روند و موقع گرسنگی هرجا که باشند همان جا غذا می خورند و موقع تاریک شدن هوا هر جا که باشند همان جا می خوابند. اتفاقاً خانواده ی هسته ای از لحاظ عملی واحد بسیار ناکارآمدی برای بزرگ کردن بچه هاست و چندان به درد این کار نمی خورد.
نکته ی آخر این که خانواده ها را از یک جنبه ی مهم باید واحدهای فرایندهایی کلان تر با عنوان وصلت و مهره های شطرنجی سیاسی در نظر گرفت. کلودلوی - استروس می گوید در حالت ایده آل، کوچک ترین واحد خویشاوندی شامل برادر زن است که نماینده ی خانواده ای است که دخترشان را به آن مرد «داده اند.» لوی - استروس معتقد است که «ابتدایی» ترین شکل ازدواج به این صورت است که دو مرد با خواهران همدیگر ازدواج می کنند و فرزندان حاصل از این دو ازدواج نیز با عمه زاده یا دایی زاده شان ازدواج می کنند و بدین ترتیب وصلت را تجدید می کنند. این قضیه شاید به دید ما کمی زشت و ناجور بیاید و حتی آن را مصداق زنای با محارم بدانیم، ولی واقعیت امر این است که در بسیاری از جوامع ازدواج با عمو زاده و عمه زاده و دایی زاده و خاله زاده نه فقط عملی جایز یا مطلوب، بلکه اجباری است. هنگامی که مردها چندین نسل پی در پی با دختر دایی هایشان ازدواج کنند بین دو دودمان از اولاد ذکور وصلت زناشویی ایجاد می شود، و هنگامی که چند نسل پیاپی با دختر عموهایشان ازدواج کنند (که این الگو در خاورمیانه بسیار رایج است) این امر موجب تحکیم دودمان از افراد ذکور می شود، که این رویه در جوامع شبانی گله های گروه را یک جا جمع می کند.
شیرم، خونم: خویشاوندی(2) و تبار(3)
این فرمان یهودا به اونان که با زن برادرش ازدواج کند تا نسلی برای برادر مرده ی خود پیدا کند نشان می دهد که رابطه ی بین واقعیات زیستی پدر بودن ( یا مادر بودن) وتفکر اجتماعی پدر و مادری رابطه ای است پیچیده و از لحاظ فرهنگی قراردادی. انسان شناسان دریافته اند که هر چند هیچ جامعه ای نقش جنبه های زیستی را در تولید مثل نادیده نمی گیرد، هر جامعه ای تصورش نسبت به امور جنسی تا حدی با برداشت جوامع دیگر فرق دارد و ممکن است از آن تصورات هم به شکل واقعی بهره بگیرد و هم به صورت استعاری. برای مثال در نویوئو، مردم چند مادری و چند پدری، یعنی داشتن چند پدر یا مادر «زیستی»، را به رسمیت می شناسند.چند مادری زمانی اتفاق می افتد که شخص از سینه ی زن دیگری غیر از مادر خودش شیر بخورد. در تفکر نویوئوها، حلقه ی رابط فرزند و پدر و مادر داشتن خون مشترک است. این حلقه در رحم که خون مادر از طریق بند ناف به کودک می رسد شکل می گیرد و پس از تولد نیز کودک همچنان خون مادرش را، این بار به صورت شیر، دریافت می کند. به همین خاطر مادران به فرزندانشان «شیرم، خونم» می گویند. گاهی پیش می آید که مادر کمی پس از زایمان از دنیا برود یا این که قادر به شیردادن به بچه اش نباشد، که در این صورت خانواده برای بچه دایه می گیرند. به این ترتیب زن دوم از طریق شیر با بچه مرتبط می شود و بچه بزرگ که شد این زن را هم مادر خطاب می کند.
در مورد چند پدری باید گفت که این پدیده به این باور رایج در میان اکثر نویوئوها بر می گردد که زن برای آن که باردار شود باید به دفعات (به گفته ی برخی حداقل ده بار) رابطه ی جنسی برقرار کند، چون باید مقدار خیلی زیادی منی ( یا به اصطلاح خودشان «خون سفیدِ» مرد که در برخی گویش های میستک برای شیر هم به کار می رود) در رحمش جمع کند تا جنین شکل بگیرد. چند پدری زمانی اتفاق می افتد که زن به منظور انباشتن مقدار منی لازم برای حامله شدن با چند مرد رابطه ی جنسی برقرار کند. بنابراین عجیب نیست که افراد داشتن چند مادر را پنهان نمی کنند، ولی معمولاً از داشتن چند پدر حرفی نمی زنند (حتی اگر این پنهان کاری از نظر ارث و میراث و ازدواج به ضررشان تمام شود).
در تمام دنیا اعتقاد به وجود پیوندهای مستحکم بین افرادی که در خون (یا شیر، یا استخوان، یا هر چیز دیگری که تصور انتقال آن در جریان تولیدمثل می رود) مشترک اند اساس و بنیان گروه های خانوادگی و گروه های بزرگ کردن فرزندان است. اما این عقیده گاه بنیان پدیده های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز هست. در بسیاری از جوامع، به ویژه جوامع افریقایی، اعتقاد به تبار مشترک رکن اصلی سازمان یافتن جوامع بوده است. به گروهی از افراد که از تبار یک نیای مشترک مشخص باشند طایفه می گویند، و به گروهی متشکل از چند طایفه که اعضایش خود را از تبار یک نیای مشترک بدانند، اما محاسبه ی دقیق این پیوندها ممکن نباشد و نیای مربوطه هم موجودی افسانه ای، شیئی خاص، یا جانوری توتم گونه باشد، کِلان می گویند. انسان شناسان دریافته اند که گروه های مختلف تبار خود را به روش های مختلف مشخص می کنند که هر کدام از این روش ها پیامدهای اجتماعی متفاوت و مهمی دارد.
در گروه های پدر تبار، تبار بر اساس دودمان افراد ذکور مشخص می شود پس یک گروه پدر تبار متشکل است از آن افراد مذکر و مؤنثی که رابطه ی من با آن ها به این دلیل است که نسل همگی ما از طریق پیوندهای پدر و فرزندیِ منحصراً مردانه به یک نیای مشترک می رسد. اگر به سنت انتقال اسامی خانوادگی در دنیای انگلیس زبان دقت کنیم به راحتی پی می بریم که عضویت در گروه های پدر تبار چگونه مشخص می شود. به قول معروف «اصلم پدر است، که مادرم رهگذر است». جوامعِ شکل گرفته حول محور پدر تباری غالباً پدر سالار هم هستند و نسبت به دسترسی جنسیِ غیر مجاز به زنان نوعی اضطراب نهادی از خود نشان می دهند. در این نوع جوامع بر بکارت زن قبل از ازدواج و وفاداری او پس از ازدواج تأکید بسیار می شود و سنت هایی از قبیل تقسیم خانه به بیرونی و اندرونی و حجاب نیز از نتایج همین تفکر است.
در گروه های مادر تبار، تبار بر اساس دودمان اناث مشخص می شود. در این گروه ها نسب از طریق مردان به فرزندان نمی رسد، کما این که در گروه های پدر تبار زنان حامل نسب نیستند. اما جوامعِ شکل
گرفته حول محور مادر تباری لزوماً مادر سالار نیستند. اتفاقاً هر چند زنان ممکن است در جامعه ی مادر تبار موقعیتی بهتر از جامعه ی پدر تبار داشته باشند، در جوامع مادر تبار نیز سر رشته ی امور باز معمولاً به دست مردان است. با این حال، به اقتضای سرشت مادر تباری، وارث اصلی مرد نه پسر او، بلکه پسر خواهرش است، و از آن طرف مرد برای راهنمایی و کمک چشمش نه به پدر یا عمو، بلکه به دایی ها و دایی های دایی هایش است که هم کِلان های او محسوب می شوند. برانیسلاو مالینوفسکی که کار میدانی اصلی اش را در میان اقوام مادر تبارِ جزایر تروبریاند انجام داد در این زمینه نظریه ای دارد که البته همچنان محل بحث است. او معتقد بود که در جوامع مادر تبار اضطراب های ناشی از عقده ی اودیپ در پسری که در حال بلوغ است متوجه دایی است، نه پدر. مالینوفسکی اصل و اساس عقده ی اودیپ را تقلای پسر در فضای جنسی دوران بلوغ برای کسب اقتدار مردان می دانست و لذا معتقد بود که چون مظهر اقتدار در جامعه ی مادرتبار دایی پسر است نه پدر او، عقده بدان سمت متوجه می شود.
گونه های دیگری از تبار هم هست، مثل تک تباری مضاعف(4) که در آن انتقال انواع مختلف عضویت در گروه بر اساس اصول مادر تباری و پدر تباریِ توأمان صورت می گیرد، به طوری که هر نفر همزمان عضو حداقل دو گروه تباریِ متمایز است. جوامعی هم هستند که در آن ها گروه های مهم بر پایه ی «ناتک تباری» (5) تشکیل می شوند. در این جوامع مشخص کردن تبار از طریق آمیزه ای از پیوندهای مذکر و مؤنث صورت می گیرد که اصلشان به یک نیای برجسته می رسد. برای مثال خاندانی سیاسی مانند کندی در ایالات متحد شامل خانواده های شریور اسمیت و حتی شوارتسِنِگِر می شود، ولی همه ی آن ها یا از تبار جوزف کندی اند یا با افرادی از نسل او ازدواج کرده اند.
مطلب آخر این که در بسیاری از جوامع، از جمله جامعه ی خودمان [امریکا]، شکل گیری گروه های خویشاوندی معمولاً نه بر اساس داشتن نیای مشترک، بلکه بر پایه ی توانایی دنبال کردن ردِ پیوندهای خونی تا رسیدن به یک خویشاوند مشترکِ معمولاً زنده صورت می گیرد. اعضای این گروه که اصطلاحاً به آن ها فامیل (6) می گویند علی رغم داشتن یک خویشاوند مشترک لزوماً نسبتی با یکدیگر ندارند. ما معمولاً عمو زاده و عمه زاده و دایی زاده و خاله زاده را فامیل محسوب می کنیم، ولی دایی زاده های ما نسبتی با عمو زاده های ما ندارند. وانگهی عضویت در فامیل ها معمولاً بیش از هر چیز بر حفظ روابط اجتماعی فعال متکی است. ما خویشاوند نزدیکی را که از ما دور است خیلی سریع تر از خویشاوند دوری که به ما نزدیک است از جمع فامیل خط می زنیم.
در تاریخ بشر تا مدت های مدید و حتی همین امروز در خیلی جاها گروه های شکل گرفته بر اساس خویشاوندی و تبار وسیله ی اصلی تملک دارایی و تنظیم زندگی اعضایشان بوده اند. باید به خاطر داشت که هر چند اصولی که این قبیل گروه ها بر پایه ی آن ها شکل گرفته اند شاید کمابیش مشخص و دقیق باشد، در عمل دودمان ها، کِلان ها و فامیل ها به انواع و اقسام روش ها، که شاید ربط زیادی هم به اعتقاد رسمیِ مربوط به تبار یا خویشاوندی نداشته باشد، جذب عضو و طرد عضو می کنند.
گروه های خویشاوندی ممکن است از راه های مختلفی مثل قبول افراد به فرزندخواندگی، برگزاری مناسک گوناگون و حتی به بردگی گرفته افراد عضوگیری کنند. این نمونه ها و نمونه های دیگر این مطلب را کاملاً برای انسان شناسان روشن کرده است که در تجزیه و تحلیل گروه های خویشاوندی نباید روابط پیچیده ی موجود بین جنبه ی زیستی، جنبه ی اجتماعی، و جنبه ی فرهنگی (یا اعتقادیِ) تلاش انسان ها برای ایجاد و حفظ رابطه با یکدیگر را از نظر دور داشت.
پی نوشت ها :
1- household.
2- kinship .
3- descent.
4- double unilineal descent .
5- non-unilineal descent.
6- kindred.
ماناگن، جان، جاست، پیتر؛ (1388)، انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی، ترجمه ی احمدرضا تقاء، تهران: نشر ماهی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}