نویسندگان: جان ماناگن و پیترجاست
مترجم: احمدرضا تقاء



 

چند سال قبل دانشجویی نزد پیتر آمد که قصد داشت مستقلاً در زمینه ی موضوع نجابت زنانه در فرهنگ های مختلف مطالعه کند و از پیتر در این زمینه کمک می خواست. آن دو مدتی درباره ی این موضوع بحث کردند، و پیتر اعتراف کرد که بررسی مقایسه ای مسئله ی نجابت زنانه در فرهنگ های مختلف موضوعی نیست که او چیز زیادی درباره اش بداند، ولی بدون بررسی آثار نوشته شده در این باره می تواند تقریباً با اطمینان نتایج کار را پیش بینی کند:
- این که در همه ی فرهنگ های دنیا مفهومی مشابه تلقی ما از «نجابت» وجود دارد؛
- این که در هر فرهنگ خاصی کاربرد این مفهوم در مورد زن و مرد، و قوی و ضعیف فرق می کند؛
- این که هر فرهنگ خاصی معیارهای خود در مورد نجابت را «طبیعی» در نظر می گیرد نه ساخته و پرداخته ی فرهنگ؛
- این که «نجابت» ارزش اخلاقی دارد و هر فرهنگ فرهنگ هایی با معیارهای سختگیرانه تر از خود را تنگ نظر و فرهنگ هایی با معیارهای آسان گیرانه تر از خود را غیراخلاقی قلمداد می کند؛
- و این که محتوای این مفهوم در زمان ها و مکان های مختلف بسیار متنوع و قراردادی است و آنچه در یک مکان کاملاً دور از نجابت تلقی می شود در جای دیگر کاملاً درست و معقول دانسته می شود.
این مطلب گویای نوع نگاه انسان شناسان به دنیای اجتماعی است. به ساده ترین بیان ممکن، آنچه را که پیتر می توانست درباره ی «نجابت زنانه» پیش بینی کند می توان به این شکل خلاصه کرد که «انسان ها همه جا عین هم اند، جز در آن مواردی که با هم فرق می کنند». البته قبول داریم که حرف، حرف خیلی عمیقی نیست، ولی از یک جنبه ی مهم بیان همان نکته ای است که یک قرن انسان شناسی به ما آموخته، و خوب که دقت کنیم می بینیم نکته ی کم اهمیتی هم نیست. حداقلش این است که به ما یاد می دهد که هیچ چیزی را در مورد انسان ها بدیهی و مسلم فرض نکنیم. اگر یک نفر نطقش را با این عبارت شروع کرد که «صد البته طبیعت انسان این است که ...» بی درنگ محل سخنرانی را ترک کنید! چون به احتمال زیاد مطالبی که خواهید شنید بیش از آن که محصول درکی واقعی از فرهنگ های گوناگون باشد بازتاب عمیق ترین و ریشه دارترین تعصبات سخنران است. هر بار که انسان شناسان تلاش کرده اند به یک رشته قواعد جهان شمولِ حاکم بر رفتار انسان ها دست پیدا کنند، یا نادرست بودن آن قواعد به تجربه ثابت شده یا آن قدر جزئی و بی ارزش بوده اند که به هیچ دردی نمی خورده اند. البته نمی خواهیم بگوییم برخی تلاش های صورت گرفته برای پی بردن به این که واقعاً چیزی در مورد انسان ها جهان شمول است از بقیه بهتر نبوده، یا منکر این شویم که نکات خیلی زیادی از این تلاش ها آموخته ایم، بلکه منظور این است که تلاش برای کشف الگوهایی آنقدر کلی در زندگی اجتماعی انسان ها که در عین در برگرفتن تمامی تنوع هایی که فرهنگ های بشری پدید آورده اند، به بسترهای فرهنگیِ خاص پدید آورنده ی آن تنوع ها نیز وفادار بمانند، اقدامی است خطرناک و حتی محال. از آن طرف، افرادی هم که نطقشان را با این عبارت شروع می کنند که «البته برخلاف غرب، در بین مردم بومی... وجود ندارد» (جای خالی را می توانید با هر چیزی پر کنید، مثل «برخورد نادرست با محیط زیست»، «هراس از مکان های باز» یا «برده داری») باز نسبت به فرهنگ های گوناگون بی اطلاعند، چون برای غرب نوعی حالت استثنا قائل می شوند؛ امری که غلط بودنش به کرات ثابت شده است.
البته ما انسان شناسان هم مسائل و مشکلات معرفت شناختیِ خودمان را داریم. هیچ کس خالی الذهن وارد کار میدانی نمی شود. از ابتدای پیدایش رشته ی انسان شناسی، افراد یا به خاطر جنبش های نیرومند فلسفی (دیروز چیزهایی از قبیل مارکسیسم و روان شناسی فرویدی و ساخت گرایی، و امروز فمینیسم و نظریه ی پسا استعماری و مطالعات فرهنگی) به سمت این رشته کشیده شده اند یا به خاطر قوم نگاری گروه های خاص یا ابزارهای مفهومیِ به وجود آمده در درون این رشته. ولی بیش تر ما می دانیم کمال مطلوب انسان شناسی آن است که تمرکزش را بر آن دسته از حرف ها و کارهای انسان ها بگذارد که با انتظارات ما همخوانی ندارند. در همین حال، آن عده ای که به خاطر عشق ابدی به یک قوم خاص جذب این رشته شده اند دچار نوعی کوته بینی و تنگ نظری هستند و همین باعث می شود امور خیلی جزئی در نظرشان خیلی بزرگ جلوه کند. شاید فکر کنید که ما تبر برداشته ایم و به جان رشته ی خودمان افتاده ایم، ضمن این که انسان شناسی خود در سال های اخیر با نوعی بحران معرفت شناختی هم دست به گریبان بوده است. اما نباید اجازه داد اقرار صادقانه به این که قطعیتی در مورد این که چه می دانیم و چگونه می دانیم وجود ندارد، چشم ما را به روی کمک های واقعیِ انسان شناسی به درک انسان ها از خودشان ببندد. انسان شناسی در بهترین حالت کسانی را که می خواهند تعصبات خودشان را اصولی جهان شمول جا بزنند از این کار باز می دارد.
انسان شناسی آمده نوآوری و انعطاف پذیری و شور و متأسفانه تباهی انسان ها را در قالب سند و مدرک برای نسل های آینده ثبت و گردآوری کرده تا در آن ها اندیشه کنند، و ابزارهای منحصر به فرد و ارزشمندی برای درک تنوع فرهنگ ها و جوامع بشری پدید آورده است. و این کار کمی نیست.
منبع مقاله :
ماناگن، جان، جاست، پیتر؛ (1388)، انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی، ترجمه ی احمدرضا تقاء، تهران: نشر ماهی، چاپ اول