نویسنده: دکتر فرهاد شاملو




 

نبودن یا از دست دادن یک والد چه مشکلاتی برای کودک ایجاد می کند؟

کودک برای کسب سلامت روانی احتیاج به محیط خانوادگی آرام و حمایت کننده دارد. وجود پدر و مادر و انجام درست وظایف مربوطه شان و ایجاد رابطه ی گرم با کودک از مهم ترین عوامل فراهم کننده ی چنین محیطی است. در صورتی که یکی از والدین در این مرحله ی سنی (تولد تا یک سالگی)حضور نداشته باشد، کودک از یکی از ستون های مهم سلامت محروم می ماند. از آن جا که کودک برای ارضای نیازهای جسمی و عاطفی خود در ابتدای زندگی به مادر بیش تر از پدر وابسته است، فقدان مادر اثراتی به مراتب بیشتر بر وی خواهد گذاشت.
از دست دادن مادر برای نوزاد عامل تنش شدیدی به حساب می آید که به شکل مشکلات جسمانی یا رفتاری در آن دوره و در زندگی آینده خود را نشان می دهد. بعضی ویژگی های مثبت عاطفی و روانی تحت تأثیر مراقبت و رفتار پرعاطفه ی مادر در کودک شکل می گیرد. احساس خوش بینی نسبت به زندگی، دیگران و خود و هم چنین اعتماد کردن و دیگران را دوست خود دانستن از جمله ی این ویژگی هاست. نبودن یا از دست دادن مادر در دوره ی نوزادی موجب اشکال در شکل گیری عواطف مثبت می شود و پایه های یأس، نومیدی، انزوا و بدبینی را در کودک پی ریزی می کند.
جدایی و فقدان به تنهایی عامل خطر حتمی برای بروز اختلالات مداوم روان پزشکی نیست و با وجود این که برای نوزاد واقعه ی بسیار دردناکی است ولی برخوردهای والدی که با کودک زندگی می کند و شرایط محیطی نقش بسیار مهمی در جبران این فقدان دارند. رفتار حمایتگرانه و توأم با عاطفه ی والدِ باقی مانده می تواند تا حد زیادی کمبود والدِ غایب را جبران نماید.
عامل بسیار پراهمیت دیگر وجود یا نبود جانشین مناسبی است که بتواند همان رفتار مادرانه را با نوزاد در پیش بگیرد. مادربزرگ، خاله، عمه یا نامادری اگر رابطه ی عاطفی خوبی با کودک برقرار کنند، مانع بروز کمبودهای عاطفی در وی می شوند. در این وضعیت کیفیت مراقبت های بعدی نقشی تعیین کننده دارد.

جدایی درازمدت کودک از مادر در اوایل تولد

شکل گیری یک رابطه ی پرعاطفه بین نوزاد و مادر در سلامت روانی کودک تأثیر بسیار مهمی دارد. زمان آغاز شکل گیری این رابطه در اوایل تولد و سال اول زندگی است. در بررسی های متعدد زندگی حیوانات، به ویژه میمون ها، مشخص شده است، آن عده که نزد مادر بزرگ نشده اند، بعداً نمی توانستند برای بچه های شان مادری کنند و در دوست یابی و حتی روابط جنسی هم مشکل داشته اند.
مطالعات یکی از محققان به نام «جان بولبی»مشخص کرده که جدایی زودهنگام کودک از مادر موجب اثرات شدید منفی در رشد هیجانی و هوشی او می شود. وجود رابطه ی جسمی بین مادر و کودک، از طریق در ‌آغوش گرفتن کودک در زمانی که گرسنه است یا ترسیده یا دچار درد و ناراحتی شده، موجب شکل گیری رابطه ی عاطفی بین آن دو می شود. این رابطه، آینده ی کودک را تحت تأثیر قرار می دهد و در آینده بر روابط هیجانی او در دوران بلوغ هم مؤثر است. تماس جسمی نزدیک مادر و کودک منجر به رشد اعتماد به نفس در کودک می شود. فقدان مادر یا وجود مادرِ بدون واکنش و غیرحساس، موجب به بار آمدن کودکی مضطرب می شود. شکل گیری رابطه ی عاطفی ذکر شده سبب کاهش اضطراب خواهد شد. این رابطه با تولد بچه ی بعدی کاهش می یابد. ولی اگر این تولد حداقل با فاصله ای 3 ساله همراه باشد، لطمه ی مهمی به کودک نمی زند.
البته فقط وجود مادر کافی نیست. شادابی و سلامت روانی مادر و توانایی او برای ابراز محبت و ایجاد رابطه ی عاطفی با نوزاد اهمیت بیشتری دارد.
جدایی از مادر ممکن است به علت بیماری، مرگ یا طلاق رخ دهد که همه ی آن ها می توانند زمینه ساز اختلالات روان پزشکی در کودک شوند. طلاق بیشتر از مرگ والدین مؤثر است. احتمالاً علت آن تأثیر ناهماهنگی ها و اختلافات بین پدر و مادر در دوره ی قبل از طلاق است. کودک زیر یک ساله ممکن است از این اختلافات سر در نیاورد ولی محیط ناامن و پرتنشی که در خانه حاکم است، تأثیر سوء خود را بر کودک باقی خواهد گذاشت.
جدایی های درازمدت ممکن است موجب افسردگی در کودک شود که می تواند تداوم یابد و در زندگی آینده، بخشی از شخصیت او شود. بروز شخصیت های دوری گزین نیز در این کودکان شایع است. مشکلات تحصیلی و ارتکاب جرم هم در آن ها بیش تر از سایرین است. اضطراب جدایی و سندرم عدم رشد، از دیگر عوارض جدایی از مادر است. اگر جدایی درازمدت باشد، در صورت برگشت مادر، ترس از رفتن مجدد او سبب چسبیدن زیاد کودک به مادر می شود.

بستری شدن کودک در بیمارستان

بسیاری از کودکان به علت بیماری های مختلف در بیمارستان بستری می شوند، در این دوره، جدا از مسائل و عوارض مربوط به بیماری، مسائل عاطفی و روانی هم آن ها را تحت فشار قرار می دهد.
یکی از مهم ترین عواملی که کودک را آزار می دهد، جدایی از والدین به ویژه مادر است. البته در ماه های نخست زندگی که نوزاد هنوز از غریبه ها ترس ندارد، اگر در بیمارستان با ملایمت و مهربانی با او رفتار کنند، دوری از مادر برای او تا حدی قابل تحمل خواهد شد. مسئله ی مهم، تغذیه با شیر مادر می باشد که مهم ترین نیاز شیرخوار است. بچه های شیرخوار بعد از هشت ماهگی، هنگام جدا شدن از مادر دچار اضطراب جدایی می شوند و از غریبه ها هم می ترسند. این امر مهم ترین عامل تنش آن ها در دوره ی بستری شدن در بیمارستان است. کودک تحمل جدا شدن از مادر را ندارد. او محیط، اشیا و افراد آشنا را ترک می کند و با افراد غریبه ای که ممکن است ملایمت زیادی هم در کار خود نداشته باشند و گاهی هم به او آمپول می زنند و سرم وصل می کنند، مواجه می شود که این به خودی خود برای او اضطراب زاست.
ترس از غریبه ها و ترس از کارهایی که آن ها می کنند و معمولاً بدون توضیح اقداماتی خشن انجام می دهند، کودک را تحت فشار قرار می دهد. بلاتکلیفی کودک که معنای این رفتارها برایش مشخص نیست و نمی داند تا کی ادامه خواهد داشت و این برخورد عجیب و تهدیدکننده کی به پایان می رسد، او را مضطرب نگه می دارد.
از طرف دیگر درد و بیماری نیز موجب افزایش تمایل کودک به چسبندگی به والدین می شود. بستری شدن کودک و جدایی از مادر حادثه ای استرس زا برای اوست. کودکانی که روزها یا هفته ها در بیمارستان بستری شده و والدین خود را ندیده اند، در ابتدا مرحله ی گریه و اعتراض کردن و سپس افسردگی را تجربه می کنند. این واکنش ها در فاصله ی سنی بین 6 ماهگی تا 4 سالگی واضح تر است.
اگر یک جدایی منفرد و کوتاه مدت به علت بستری در بیمارستان رخ دهد، نمی تواند عواقبی چندان نامطلوب باقی بگذارد و با افزایش احتمال بروز ناهنجاری های روانی در دوران های بعدی زندگی همراه نیست. ولی بستری های متعدد یا درازمدت با میزان بالایی از مشکلات بعدی همراه است. خانواده های باثبات قادر به جبران مشکلات دوره ی بستری هستند، ولی اگر خود خانواده هم فاقد اطمینان و امنیت باشد، عوارض را به حداکثر می رساند.
تماس والدین با کودک در بیمارستان موجب کاهش این عوارض می شود. حتی کودکان نارسی که در ICU بستری هستند، نیاز به حضور مادر در کنار خود دارند. مادر جدا از منبع تغذیه ی کودک، در ایجاد آرامش و احساس امنیت و کاهش تنش نوزاد نقش مهمی ایفا می کند. کودکان بالای شش ماه در معرض تنش بیشتری قرار دارند. این اطفال در اثر دوری از مادر دچار اضطراب جدایی می شوند. در این مرحله کودک هنوز پی نمی برد آن چه که از دیدش مخفی شده (مثل مادر) بازخواهد گشت و فکر می کند دیگر او را نخواهد دید. از این رو دچار اضطراب شدیدی می شود که به اضطراب جدایی موسوم است. از این رو به مادران این کودکان باید اجازه دهند با ایشان تماس داشته و در طول شب همراه با آن ها باشند.
پس از دو سالگی، اضطراب جدایی در کودکان کاهش پیدا می کند و غریبه ها را بهتر می پذیرند. ولی هنوز هنگام بستری شدن ترس از مکان ها و افراد غریبه و آزاری که از بیماری خود می بینند، آن ها را تحت فشار قرار می دهد و نیاز به حمایت والدین را شدیداً احساس می کنند. به طور کلی کودک زیر 5 سالی که در بیمارستان بستری می شود، بهتر است یکی از آشنایانش (ترجیحاً مادر) همراهش باشد.

طلاق

طلاق والدین یکی از بدترین حوادثی است که ممکن است برای یک کودک پیش آید. تأثیرات منفی جدا شدن پدر و مادر از یکدیگر بر فرزندان شان بر هیچ کس پوشیده نیست. به سبب پیش بینی این عوارض است که برخی از والدین (به ویژه مادران) یک زندگی مشترک ناهماهنگ و آزاردهنده را تحمل می کنند تا فرزندان شان از نظر روانی آسیب نبینند؛ اگرچه صدمات ناشی از زندگی در یک خانواده ی نابه سامان و پربرخورد گاهی کم تر از عوارض طلاق نیست.
میزان آسیب های ناشی از طلاق بستگی به سن کودک در هنگام جدایی دارد. نوزاد چیزی در مورد طلاق نمی داند ولی جداشدن از مادر اتفاقی بسیار ناخوشایند و آسیب زا برای اوست. اگر کودک نزد مادر و دور از پدر باشد، احتمال بروز عوارض روانی در او کم تر است. ولی در هر حال مادر مطلّقه حال و روز خوشی ندارد و این نا به سامانی در رفتارش با کودک شیرخوار منعکس می شود و آشفتگی روانی خود را به او نیز منتقل می کند. رفتار یک مادر مضطرب، عصبی یا افسرده را کودک حساس و نیازمند به آرامش و محبت به خوبی درک می کند.
در صورتی که کودک نزد پدر و جدا از مادر باشد، صدمه ی روانی بیشتری می خورد ولی وجود یک جانشین مناسب برای مادر (مادربزرگ یا عمه یا حتی نامادری) تا حد بسیار زیادی از آسیب های روانی جلوگیری خواهد کرد.
بررسی ها نشان می دهد کودکان زیر یک سال نیز از طلاق صدمه می خورند. این نوزادان دچار تغییراتی در کیفیت خواب و اشتها می شوند. کودکان بزرگ تر معمولاً مضطرب و ترسو از کار درمی آیند. به طور کلی، هیچ فردی - در هر سنی که باشد- با وقوع طلاق بین پدر و مادرش، از لطمه ی روانی مصون نمی ماند.
ناهماهنگی های خانوادگی و دعواهای پیش از طلاق تأثیراتی مهم تر از خود طلاق بر کودکان وارد می کنند. به طور کلی رابطه ی قبلی کودک با والدین و والدین با یکدیگر عامل تعیین کننده و بسیار مهمی است و اثراتی پایدار بر زندگی آینده ی کودک خواهد گذاشت.
نحوه ی برخورد اطرافیان با کودک پس از طلاق نیز تأثیر بسیار مهمی در سلامت روانی کودک دارد. آسیب های روانی والدی که با کودک زندگی می کند و رفتارش با او و احیاناً وجود نامادری یا ناپدری و شیوه ی برخورد آن ها با کودک نیز در بروز عوارض ناشی از طلاق نقشی تعیین کننده دارند.

وجود ناپدری یا نامادری چه تأثیراتی بر کودک خواهد گذاشت؟

ناپدری و نامادری می توانند تأثیراتی دوگانه بر کودک به جای بگذارند. این امر بستگی به رفتاری دارد که آن ها با کودک در پیش می گیرند. از یک طرف آن ها تا حد بسیار زیادی قادرند جای خالی والد غایب را پر کنند و از طرف دیگر ممکن است عملکرد مناسبی در رابطه با کودک نداشته باشند و بر تنش وی بیفزایند.
در یک سال اول زندگی نقش پدر یا ناپدری چندان جلوه ای ندارد ولی در هر حال یک ناپدری نامهربان و ناسازگار می تواند محیط پراسترسی در خانه به وجود آورد که هم مادر مضطرب و آشفته شود و نتواند وظایف عاطفی مربوط به مادر بودن را به جا آورد و هم کودک به طور غیرمستقیم از این ناپدری ضربه بخورد. یک نامادری خوب و سالم معمولاً- با احساس علاقه و عاطفه ی مثبتی که در زنان نسبت به کودکان وجود دارد- می تواند جانشین مناسبی برای مادر باشد. این نامادری می تواند با رفتار حمایتگرانه و مراقبت از نوزاد، به خوبی از عهده ی رفع احتیاجات کودکی که مادری مطلقه یا فوت شده دارد، برآید. در صورتی که این نامادری با کودک مهربان نباشد و رفتاری طرد کننده یا آزاردهنده با او در پیش گیرد، تبدیل به یک عامل تنش زا برای کودک می شود. این امر به ویژه در مواردی که فرد کودکانی از قبل داشته یا فرزندانی بعداً به دنیا بیاورد و شیوه ی تبعیض آمیز و دوگانه ای را در برخورد با آن کودکان و این کودک بی مادر در پیش بگیرد، نمود خواهد داشت. در مجموع در دوره ی شیرخوارگی وجود نامادری اصولاً از فقدان آن بهتر است.
منبع مقاله :
شاملو، فرهاد(1388)، زندگی روانی کودک تا یک سالگی (کودک شیرخوار خود را بشناسیم)، تهران: نشر قطره، چاپ اول