نویسنده: حسین رهیاب




 
در اینکه قرآن دارای قصه های گوناگونی است، جای شبهه نیست لیکن آیا قصص قرآن دارای عناصر ادبیات داستانی- به مفهوم امروزی آن- هست یا خیر؟ و هدف از این نوشتار کنکاشی در این زمینه است و تلاش می نماید با بررسی عناصر داستانی و عناصر قصص قرآن و جمع کردن آنها، حدود استفاده از عناصر داستانی را در آیات الهی مورد بررسی قرار دهد.

بخش اول: نگاه کلی به قصّه های قرآنی

قصه بر وزن فعله مصدر نوعی از قص(1) بمعنی متعددی به کار رفته است در لغت به معنی: پی گرفتن یا پی گرفته اثر پیشین به کار رفته است:
(وَ قَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ‌ )(2)
«وبه خواهرش گفت: از پی وی برو. زن بی آنکه آنان دریابند. ازدور در او می نگریست. »
(قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً )(3)
«گفت: آنجا همان جایی است که در طلبش بوده ایم، ونشان قدم های خود را پی گرفتند و بازگشتند.. »
قصه دارای مترادف های زیادی است که البته هر کدام تحت شرایط مقتضی قابل استفاده می باشد. از جمله باید به دو مورد اشاره کرد:

1- نبا(حادثه زمان دور)

(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ)(4)
«ماحکایت می کنیم خبر ایشان را بر تو به درستی و حق. »
(ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى )(5)
«این از خبرهای شهرهاست»

2- اخبار(وقایع نزدیک)

(وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ وَ نَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ‌ )(6)
«همانا شما را امتحان خواهیم کرد تا شناخته شود مجاهدین و صابرین شما و اخبار شما را بیازماییم»

3- (یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا)(7)

«در آن روز زمین تمام اخبارش را بازگو می نماید»

4- معانی قصه را در اصطلاح دارای اختلافات و بحثهای فراوانی است میرصادقی می نویسد:

«من اصطلاح قصه را بر هر آنچه در ادبیات قدیم داشته ایم و از آنها به عنوان افسانه، حکایت، سرگذشت و... یاد می شده است، اطلاق کرده ام»(8)
در ادبیات فارسی جدید بحثی میان صاحب نظران وجود دارد که آیا آنچه را امروزه در غرب داستان کوتاه و رمان می گویند به عنوان «داستان» در زبان فارسی ازآن تعبیر کنیم یا «قصه»؟ این اختلاف بیشتر میان جمال میرصادقی و رضا براهنی جریان دارد و هرکدام تلاش دارند نظر خود را به عنوان اصطلاح عام در جامعه جریان دهند میرصادقی می گوید:
«عموما بنیاد قصه ها بر حادثه گذاشته شده است و قهرمانانها و شخصیتهای قصه ها، کمتر فردیت و خصوصیت درونی خود را نشان می دهند. و روانشناسی فردی تاکید بر خصایص و صفات آدمی از ویژگیهای داستانهای امروزی را داشته باشد»(9)
از این رو به نظر ایشان اولا: قصه ها، حکایتها و افسانه های گذشته است. ثانیا: قصه ها خصوصیات ویژگی داستان (ادبیات امروزی)را ندارد وثالثا: این بخش از ادبیات را(که جدیدا از غرب وارد شده است) «داستان» و یا «ادبیات داستانی» می خوانیم.
در مقابل این نظریه رضا براهنی می گوید:
«داستان را به یک نوشته ای بدانیم که در آن ماجراهای زندگی به صورت حوادث مسلسل گفته شود. این طرز تلقی از داستان بدان شمولی وسیع خواهد داد. بدین معنی که داستان هم شامل حکایت و افسانه و اسطوره(خواه منظم و خواه منثور) خواهد بود و هم شامل قصه به معنای امروزی آن(یعنی رمان)»(10)
بنابر نظر براهنی می توان گفت: اولا: داستان نوشته ای است که ماجراهای زندگی رد آن به صورت حوادث مسلسل وار نقل می شود. ثانیا: تعریف بالا از داستان، ادبیات قدیم و جدید را در برمی گیرد. وثالثا: قصه دارای مفهوم امروزی بوده و دربرگیرنده آنچه که در غرب به آن «نوول» و«رمان» می گویند.
با توجه به همه اختلافاتی که وجود دارد بهتر است که قصه را به مفهوم ادبیاذت قدیم شامل افسانه، اسطوره، حکایت و... بدانیم و داستان را شامل «ادبیات جدید» یا آنچه که امروزه با استفاده از متون غربی رایج گشته است بدانیم.
اگرچه مواد اولیه و اصلی اش در متون فارسی وجود دارد. با این گفته: «داستان اصطلاح عامی است برای روایت یا شرح و گزارش حوادث در ادبیات داستانی عموما داستان، در برگیرنده نمایش تلاش و کشمکشی است میان دو نیروی متضاد و یک هدف»(11)
ویا:
«داستانی توالی حوادث، واقعی وتاریخی یا ساختگی است، بنابراین تسخیر(عمل) بوسیله(تخیل) را ارائه می دهد»(12)
ویا:
«داستان کوتاه اثری است کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیت اصلی را در یک واقعه اصلی نشان می دهد و این اثر بر روی هم تاثیر واحدی را القامی کند»(13)
با توجه به این نکات پرسید که جایگاه قصص قرآن در این میان کجاست؟ آیا قصه های قران جزو ادبیات قدیم است تا آنها را قصه بنامیم و یا جزو ادبیات جدید است تا داستان بنامیم و... ؟ در اینکه داستانهای قرآنی «داستان» به مفهوم امروزی نیستند، جای هیچ شک و شبهه نیست.
هدف خداوند از قصه ها ارائه مفاهیم انسانی در راه پیشرفت و یک زندگی الهی است و امید، امتحان، مبارزه، مشکلات و شداید از زیر مجموعه زندگی ای است که خود دارای مجموعه های فراوان است.
زیرا اولا: داستان واقعی نیست گرچه واقعیت مانندی دارد. ثانیا: در داستان نویسنده ای واسطه همه فعل و انفعالات است. ثالثا: اشخاص، داستان عموما تیپهای معمولی هستند. رابعا: تخیل زمینه ساز داستان است و خامسا: و... اما در قصه های قرآنی اولا: داستان واقعی است. ثانیا: وحی است ثالثا: اشخاص افراد خاصی هستند. رابعا: تخیل نقشی در پرداخت داستان ندارد و...
قصه های قرآنی به مفهوم قدیمی قصه نیز نیستند. زیرا قصه ها عموما تخلی و غیرواقعی بوده و سینه به سینه نقل گشته اند. در حالیکه قصه های قرآنی یقینا تخیلی، غیرواقعی و ساختگی نیستند
(وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاَ یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ‌ )(14)
«(وآنها آنقدر لجوجند که) اگر تمام نشانه های حق را ببینند، ایمان نمی آورند. تا آنجا که وقتی به سراغ تو می آیند که با تو پرخاشگری کنند، کافران می گویند: اینها فقط افسانه های پیشینیان است. »
(إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ‌)(15)
«هنگامی که آیات ما بر او خوانده میشود می گوید: اینها افسانه های خرافی پیشینیان است. »
خداوند در این آیات افسانه بودن آیات و قصص قرآنی را رد می کند و به واقعی بودن قصه ها تصریح دارد و اینها نشان می دهد که قصص قرآنی نمی تواند «قصه» به مفهوم عمومی آن نامیده شود و بنابراین قصه در قرآن: «عبارت است از روایت و نقل وقایع و حوادث واقعی و حقیقی که از روی علم با هدف و پیامی مشخص، پیگیری می شوند»(16)
با توجه به این تعریف قصه های قرآن عبارت از نقل حوادث واقعی است، که با آگاهی و از روی علم انجام می شود و دارای پیام و انگیزه های مشخصی است.

چرا قصه؟

اینکه چرا خداوند در قرآن این همه از قصه استفاده کرده است، یکی از مسایلی است که در مورد آن بحث ها و بررسی های فراوانی صورت گرفته است. می توان گفت: خداوند برای باطل کردن تلاش دشمنان و تاثیرگذاری بر روی افراد در هر زمان و دوره ای شرایط خاص زمانی و مکانی را رعایت کرده. معجزاتش را بر همان اساس بنیان نهاده است.
براین اساس چون در دوره حضرت موسی(ع) سحر و جادو نقش انکار ناپذیری در جامعه آن روز داشته است، موسی (ع) را به عصای جهنده و ید بیضا مجهز نموده و در زمان حضرت عیسی(ع) طبابت و شفای مریضها مطرح بوده است شفا و دستی معجزه آسا به او اعطا گشته و در دوره حضرت محمد(ص) افسانه سرایی و افسانه سازی رواج گسترده ای داشته، خداوند وی را به اخبار گذشتگان و آیندگان آگاه کرده است.
«قصه هایی که از عرب پیش از اسلام باقی مانده دو گونه است: با قصصی هستند که ریشه در اعتقادات دینی و علایق عرب جاهلی دارند همانند بتان و اجنه و غولان آسمان و ستاره ها و... یا قصه های هستند که در تماس و ارتباط با فرهنگهای دیگر همانند شام، روم، ایران، یونان، حبشه، یمن و به خصوص قوم یهود که از دیرباز در مدینه، طایف و اطراف مکه سکنی گزیده بودند، شکل گرفته اند. این قبیل داستانها، بیشتر به صورت افسانه های پیشینیان عرضه شده اند و همان قصصی هستند که یهودیان و معاندین پیامبر اسلام(ص) با طرح آن به مقابله با آیات الهی پرداختند تا بتوانند کسانی را که تحت تاثیر جاذبه شیرین و کلام اعجاب انگیز الهی بودند، منحرف نمایند»(17) قصه گویان و مردم مکه پیامبر را متهم می کردندکه سخنان آنان را نقل می کند و از خودش پیزی ندارد و به این طریق علاوه بر زیر سوال بردن آیات الهی تلاش می کردند تا سخنان پیامبر را مسایل پیش پا افتاده و معمولی جلوه داده و از تاثیر آن بکاهند:
«ازاین رو پیامبر را متهم می ساختند که اساطیر گذشتگان را نقل می کند و یا می گفتند ما هم مانند پیامبر(ص) داستان می گوییم. نمونه بارز این تقابل در حرکات نضربن حارث یهودی مشاهده می شود. او که مدتی از عمر خود را در حیره گذرانده بود با داستانهای پهلوانان و شاهان ایرانی مانند رستم و اسفندیار آشنا گشته، و به دنبال تصویب درالندوه به رویارویی با قرآن پرداخت. نضر با معرکه گیری در بازار و کوچه ها و نقل داستانهای ایرانی و سرگذشت شاهان و اقوام افسانه ای سعی می کرد دلهای مردم را از سخنان پیامبر اکرم(ص) به خود جلب کند و وحی الهی را بی ارزش جلوه دهد. »(18)
نمونه های فراوان از قصه های عرب جاهلی نقل شده است و اینها نشان می دهد که آنها در افسانه سازی و قصه سرایی تبحر و تخصص فوق العاده ای داشته اند وشاید یکی از عمده ترین دلایل نقل سرگذشت اقوام گذشته در قرآن باطل کردن و بی اثر نمودن افسانه های عرب جاهلی باشد.
نضربن حارث همیشه می گفت: «مردم! سخنان من با گفته های محمد(ص) چه فرق دارد؟ او داستان گروهی را برای شما می خواند که گرفتار قهر و غضب الهی گشتند. من هم سرگذشت عده ای را شرح می دهم که غرق نعمت بودند و روزگاری بلند است که در زمین حکومت می کنند. »(19)
افسانه های نقل شده از عرب جاهلی دارای مشخصات و ویژگی هایی است که نشان از نبوغ آنها دارد و با توجه به شیوع بی سوادی عمومی در آن زمان خاص، می توان نتیجه گرفت که نقل آثار گذشتگان در آیات الهی چند نتیجه قابل توجه داشته است:
1- بی اثر کردن افسانه سازی جاهلان
2- بیان حقایق گذشته.
3- ارضای حس غریزی اعراب.
4- نشان دادن ارتباط پیامبر با یک منبع غیبی.
5- تسکین دادن و امیدوار نمودن پیامبر.
قصه های عرب جاهلی چندگونه بوده است:
1- افسانه هایی در مورد طبیعت، ستارگان و...
2- نقل امثال و حکایات
3- قصه های اقوام گذشته
4- بیان حکایت و حماسه های اعراب در گذشته
5- نقل و سرودن اشعار حماسی و حکایت گونه
«ستاره دلبران و ماه، هر دو به خواستگاری ستاره ثریا آمدند، ثریا(پروین) به ماه گفت:
من از همسری با ستاره دلبران امتناع دارم زیرا که او تهیدست است.
دلبران که این را شنید، شتر خود را به دنبال کشید و اکنون هرجا که می رود، جهاز خود را همراه دارد. »(20)
«شعر جاهلی از اساطیر و خرافاتی که نقل می کردند و شاعران به شعر می آوردند، همچنین از داستان هایی که از تورات گرفته شده، خالی نیست. مثلا عدی بن زید در شعر خود داستان ماری که آدم را فریفت، می آورد و امیه ی بن صلت از داستان لوط و ویران شدن شهر سدوم و داستان ابراهیم و قربانی کردن(اسماعیل) سخن می گوید»(21)

اهداف، مفاهیم و آثار قصه های قرآن

قصه های قرآنی دارای اهداف و مفاهیم و آثار فراوانی اند که به ترتیب در مورد هر یک توضیحاتی خواهیم داد.

أ- اهداف قصه های قرآنی

1- اثبات وحی بودن آنچه نازل شده است.

(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ‌ )(22)
«ما نقل می کنیم برای تو بهترین قصه ها را از طریق این قرآن(که برایت نازل کردیم) هر چند پیش از این از آن قصه ها خبر نداشتی»
(ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ )(23)
«اینها از خبرهای غیبی است که وحی کردیم به سوی تو... »

2- تربیت انسان بر ایمان به غیب

(الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ ... )(24)
«کسانی که ایمان آورده اند به غیب و... »

3- تربیت انسان بر ایمان داشتن به قدرت مطلق الهی

(أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خَاوِیَةٌ ... )(25)
«یا همانند کسی که از کنار یک آبادی(ویران شده) عبور کرد... »

4- تربیت انسان برای آراسته شدن به اخلاق نیکو

5- تسلیم بودن انسان به مشیت الهی

6- پیروزی حق بر باطل

(وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ ... )(26)
«بگو حق آمدنی و باطل رفتنی است»

7- امتحان بندگان

(الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ... )(27)
«کسی که مرگ و زندگی را خلق کرده است هر آینه شما را آزمایش می کند تا افراد برتر را گزینش کند. »

8- عبرت آموزی

(لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ )(28)
به تحقیق در سرگذشت ایشان عبرتی است برای صاحبان اندیشه، در این قصص اهداف مهمی نهفته که هنوز مفسران موفق به فهم همه آنها نگشته اند و گذشته از این در ذکر این قصه ها دلایل و اهدافی وجود دارد که تا ابد هم کسی نمی تواند به راز و اسرار آنها پی ببرد.
زیرا عقل انسان محدود است و نمی تواند به نامحدود احاطه یابد. تنها می توان گفت هدف اصلی هدایت انسان و رسیدن او به ملکوت است وگرنه آیندگان نیز به سرنوشت گذشتگان گرفتار خواهند شد.

ب- مفاهیم قصه های قرآنی:

1- دینداری

(فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ...) (29)
«این فطرتی است که خداوند انسانها را برآن آفریده دگرگونی در آفرینش الهی نیست، این است آیین استوار... »
(اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ )(30)
«(نوح گفت:) تنها خداوند یگانه را پرستش کنید که معبودی جز او برای شما نیست... »

2- راز دانی پیامبران

(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ‌ )(31)
«هنگامی که یوسف به پدرش گفت: ای پدر! من دیدم یازده ستاره و شمس و قمر به من سجده می کنند»
(وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلِیماً)(32)
«وپیامبرانی را سرگذشت شان را برایت نقل کردیم و عده ای از آنها را نقل نکرده ایم برتو و سخن گفت موسی با خدا سخنی»

3- استواری مومنان

(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ و)(33)
«بعضی از مردم معبودهای غیر از خداوند برای خود انتخاب می کنند و آنها را همچون خدا دوست می دارند اما آنها که ایمان دارند خدا را با شدت بیشتر دوست دارند. »
مفاهیم قصص قرآن خیلی گسترده تر از مواردی است که به آنها اشاره شد از جمله می توان گفت هدف خداوند از قصه ها ارائه ی مفاهیم انسانی در راه پیشرفت و یک زندگی الهی است و امید، امتحان، مبارزه، مشکلات و شدائد از زیر مجموعه زندگی ای است که خود دارای مجموعه های فراوان است.

ج- آثار قصه های قرآنی

1- کاستن فشار از پیامبر و مومنان

(وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ‌)(34)
«مااطلاع داریم که سینه تو از آنچه که می گویند به تنگ آمده است»
(وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَ جَاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ‌ )(35)
«ما از هر یک از سرگذشتهای انبیا را برای تو بازگو کردیم، تا بوسیله آن قلبت را آرامش بخشیم(و اراده ات قوی گردد) و در این(اخبار و سرگذشتها) برای تو حق و برای مومنان موعظه و تذکر آمده است»

2- تبشیر و انذار

(إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَکَانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ * وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ )(36)
«ما فقط یک صیحه بر آنها فرستادیم و به دنبال آن همگی به صورت گیاه خشکی درآمدند که صاحب چهارپایان(درآغل) جمع آوری می کنند. ما قرآن را برای یادآوری آسان ساختیم آیا کسی است که متذکر شود!»
آثار قصه های قرآن را نیز نمی توان دریکی دو مورد خلاصه کرد. آنچه ذکر شد نمونه ای از آثار قصه های قرآن است. به هر صورت هدف خداوند هدایت انسانها است. وپند آموزی از سرگذشت اقوام گذشته شاید از مهمترین آثاری باشد که در این آیات نهفته است.

ویژگی ها و خصایص قصه های قرآنی:

آنچه که امروزه به عنوان ادبیات داستانی خوانده می شود دارای ویژگی هایی است که آن را نوشته های دیگر ممتاز می کند. قصه های قرآن نیز دارای ویژگی هایی است که آن را از نوشته های دیگر و حتی داستان، متمایز و جدا می کند. این ویژگیها به شرح زیرند:
1- تنوع اسلوبی.
2- تقسیم به نماهای مختلف.
3- گزینش صحنه های موثر.
4- استفاده از روایت غیابی.
5- توازن میان نظم و واقعگرایی.
6- رئال قرآنی.
رئال(real) واقعیت گرایی در داستان است و البته چون داستان خود از تخیل نویسنده نشات می گیرد پس می شود گفت که رئال همان واقع گرایی تخیلی است که در داستانهای جدید نمودار دارد. اما در داستانهای قرآنی از تخیل خبری نیست و مجموعه قصه ها از همه جهت واقعیت است.
7- زبان و بیان
زبان و بیان قصه های قرآنی نیز چون از وحی منبعث می شوند دارای ویژگی های منحصر به فردی است که با داستان های جدید تفاوت شاخصی دارند.
8- تکرار:
راز تکرار در قرآن هنوز آنطور که باید وشاید برای مفسرین فهمیده نشده است ولی دلایلی برای آن ذکر کرده اند که در جای خود قابل بحث اند.
1- تعداد اغراض و اهداف باعث تکرار شده است.
2- تاکید بر بعضی از مفاهیم دینی.
3- تدریجی بودن نزول قرآن.
4- نشانه بلاغت قرآن.
5- تکمیل تصاویر.
و شاید دلائل دیگر، شایان یادآوری است که خصایص قصه های قرآنی جدای از خصایص داستانی ذکر گشته است.
در بخش بعدی ویژگی های داستانی این قصه ها و مقایسه آنها انجام خواهد شد. (37)

بخش دوم، بررسی عناصر داستانی در قصه ها

گرچه درداستان جدید عناصر بسیاری مورد استفاده می باشد ولی ما در بررسی عناصر به مهمترین آنها خواهیم پرداخت که عبارتند از: طرح، زاویه دید، توصیف و صحنه آرایی، گفتگو، شخصیت پردازی، بحران و انتظار، حرکت و رویداد، زمان و مکان، حادثه، نماد، اوج و فرود.

1- طرح در قصه قرآنی

طرح شامل اسکلت و یا چارچوب داستان است که رابطه علی و معلولی حوادث در آن حفظ شده است لذا باید: کامل و روشن باشد و رشته
حوادث منظم و ناگسسته ای داشته باشد و پیچ و یا پیچ هایی داشته باشد و به اوج منطقی و مقنعی برسد نیز ساده باشد با احساس و عواطف انسانی سرو کار داشته باشد و دست کم قدری بکر باشد. (38)
آیا قصه های قرآنی دارای طرح هستند یا خیر؟ باید گفت: همه قصه ها و افسانه ها که عناصر داستانی به شدت در آنها جریان ندارد حداقل دارای طرح کمرنگی هستند. اما قصه های قرآن که واقعی اند تفاوت هایی می توانند با این مساله داشته باشند.
آنچه امروزه به عنوان ادبیات داستانی خوانده می شود دارای ویژگی های است که آن را از نوشته های دیگر ممتاز می کند. قصه های قرآن نیز دارای ویژگی هایی است که آن را از نوشته های دیگر و حتی داستان متمایز و جدا می کند.
مثلا در قصه اصحاب کهف با این مسایل مواجه هستیم:
اصحاب کهف کسانی اند که در جامعه گمراه و غرق در فساد زندگی می کنند. به حقایقی می رسند و به خداوند ایمان می آورند و از سوی حکومت وقت و جامعه فاسد تحت فشار قرار گرفته و مجبور به هجرت می شوند.
در غار به خواب می روند و از خواب بیدار شده و به دنبال غذا می گردند، در حالیکه در شهر همه چیز تغییر کرده است و به آنها مشکوک می شوند.
کشف می شود که آنان اصحاب کهف هستند و سیصد سال از جریان هجرت آنها گذشته است. همه با تعجب به سوی غار سرازیر می شوند اصحاب کهف از خداوند تقاضای مرگ می نماید و چنین می شود. (39)
با توجه به شرایط طرح و خلاصه ای از قصه ای اصحاب کهف به این نتیجه می رسیم که قصه های قرآن کامل و روشن است و منظم و ناگسسته نیز هستند. قصه های قرآن دارای پیچ است و به اوج نیز می رسد اما ازآنجا که واقعی است و از زبان وحی روایت می شود و هدف داستان پردازی نیست. این اوج تفاوت ساختاری و عللی با اوج داستانی دارد. زیرا رابطه علی و معلولی در قصه های قرآن دارای احساس و عواطف انسانی است زیرا راوی سرمنشا احساس است. به عللی داستانهای قرآن بکر و دارای جذابیت غیرقابل باور است.
ازداستان های قرآن می توان طرح استخراج کرد و قابلیت داشتن طرح در آنها موجود است اما به دلایلی طرح آنها تفاوتهایی با طرح داستان جدید دارد که عبارتند از:

راوی قصه های قرآن وحی است.

این قصه ها واقعی هستند.
هدف از نقل آنها داستان سرایی نبوده است.
اشخاص قصه های قرآن عموما «تیپ» نیستند بلکه اشخاص آنها فراتر از آدم های معمولی و امروزی می باشند(به استثنای عده قلیلی)
اشخاص در قصه های قرآن معمولا «خیر»و «شر» مطلق هستند درحالیکه در داستان های جدید اشخاص نمی توانند اینگونه باشند و بلکه همه چیز «نسبی» فرض می شود.

2- زاویه دید در قصه قرآنی

زاویه دید نوع روایت داستان است:
«زاویه دید نمایش دهنده شیوه ای است که نویسنده به وسیله آن مصالح و مواد داستان خود را به خواننده ارائه می کند و در واقع رابطه نویسنده را با داستان نشان می دهد»(40)
زوایه دید به سه قسم تقسیم می شود:

اول شخص

«دوساعت به ظهر بیدار شدم. برای خداحافظی از میزبانم، مثل اینکه آدم نامحرمی هستم و به آستانه معبد مقدسی پا گذاشته ام، آهسته دم دالان رفتم و با احتیاط در زدم... »(41)

دوم شخص

«به دشت خسته ای. می خواهی لحظه ای سرت را به زمین بگذاری و خیالت را از زمین و آسمان آسوده کنی، اما این مغز خراب شده ات نزدیک است که از هم بپاشد... »(42)

سوم شخص

مرد هیجان زده بود روی صندلیش به جلو خمیده بود و برای زنش داستان را تعریف می کرد؛ چنان با خوش باوری ماجرا را باز می گفت که زنش نمی توانست آنطور که باید حرفش را باور کند»(43)
زاویه دید سوم شخص خود به دو نوع تقسیم می شود:
آ) دانای کل محدود: این روش روایت کننده محدودیتی در روایت برای خودش قائل است و از اطلاعات کمتری برخوردار است.
ب) دانای کل نامحدود: در این روش راوی اطلاعات نامحدودی دارد از آنها در نقل روایت استفاده می کند. در قرآن و در نقل داستانها از زاویه دید سوم شخص استفاده شده است و البته بیشتر به نظر می رسد دانای کل نامحدود عمومیت دارد:
(إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ‌ * وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِینَ‌ * قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‌ )(44)
«(به یاد آورردید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خداوند تو را به کلمه ای[وجودباعظمتی] از طرف خودش بشارت می دهد که نامش مسیح عیسی پسر مریم است؛ در حالی که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیت خواهد بود. و از مقربان (الهی) است و با مردم در گهواره و در حالت کهولت و(میانسال شدن) سخن خواهد گفت و از شایستگان است. (مریم) گفت: «پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد، در حالیکه انسانی با من تماس نگرفته است؟!»
فرمود: «خداوند اینگونه هرچه را بخواهد می آفریند. هنگامی که چیزی را مقرر دارد و(فرمان هستی را صادر کند) فقط به آن می گوید: «موجود باش!» آن نیز فورا موجود می شود.
از زاویه دانای کل محدود هم در قصه های قرآن استفاده شده است:
(وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‌ )(45)
«(وبخاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: «خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می کنی؟» فرمود: «مگر ایمان نیاورده ای؟» عرض کرد: چرا. ولی می خواهم قلبم آرامش یابد» فرمود: «در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن، و آنها را(پس از ذبح کردن) قطعه قطعه کن (ودرهم بیامیز) پس برهر کوهی، قسمتی از آن را قرار بده بعد آنها را بخوان به سرعت به سوی تو می آیند. وبدان که خداوند قادر و حکیم است(هم از ذرات بدن مردگان آگاه است و هم توانایی بر جمع آنها دارد»
نکته ای که زاویه دید داستان جدید و قصه های قرآن را جدا می کند، زوایت قصه ها توسط وحی و کلام الهی می باشد و این ویژگی منحصر به فردی است و می تواند برای هنرمندان و نویسندگان درسهایی دربر داشته باشد. گرچه متاسفانه در کنار کتابهای قصص قرآن، پرداختن به شناخت قصه ها از جهات هنری، مهجور است و این می تواند ضایعه ای قلمداد شود لازم به نظر می رسد که در کنار قصه ها، تحلیل ادبی و هنری نیز ازآنها به عمل آید، کاری که به ندرت صورت می گیرد.

3- توصیف و صحنه آرایی

توصیف در داستان نقش عمده ای دارد. این توصیف است که خواننده را با جریان داستان به پیش می برد و داستان را در ذهن حک می کند. توصیف در داستان به صه صورت انجام می شود: اول توصسف یا توضیح مستقیم: در این شیوه نویسنده مستقیما توسط راوی اشخاص را معرفی و داستان را به پیش می برد. «کشیش بخش، در کتابخانه بود کتش را درآورده و در کنار پنجره در صندلی دسته داری لم داده بود... خسته بود؛ از بیماران عیادت کرده بود... امیداوار بود بتواند نیم ساعتی پیش از نهار استراحت کند، که ناگهان یکی در زد»(46)
دوم توصیف به یاری گفتگو: در این روش نویسنده اشخاص داستان را به گفتگو وامیدارد تا اشخاص را معرفی و داستان را به پیش ببرند.
«... گفت: پدر عرض مختصری داشتم. کشیش گفت: بفرمایید بنشینید...
کشیش به تندی گفت: باز هم که مشروب خوردی، مثل اینکه باز هم برای پول آمدی.
ولی پدر... »(47)
سوم توصیف به یاری عمل: در این روش نویسنده اشخاص را به حرکت درمی آورد و معرفی لازم را به این طریق انجام می دهد.
«... گشتیها تماشاچیان را که متفرق بودند جمع کردند... آهن بود که یخ و برف را رنده می کرد. قیافه ای مانند تیو رد شد و به «سون ترنز» پیچید، باد پرچمهایی را که به چوب دستی اسکی ها بسته بود به شلاق می بست.
این طلایه مسابقه بود. »(48)

توصیف در قرآن

در قرآن نیز برای پیشرفت قصه ها از توصیف به صورت گوناگون استفاده شده است و هر سه نوع توصیف که در داستان به کار می رود در قصص قرآن هم به کار رفته است:

1- توصیف به یاری عمل:

هنگامی که تاریکی شب او را بپواشانید ستاره ای مشاهده کرد، گفت: «این خدای من است؟»
اما هنگامی که غروب کرد گفت: «غروب کنندگان را دوست ندارم» و هنگامی که ماه را دید که (سینه افق را) می شکافت، گفت: «این خدای من است؟» اما هنگامی که آن هم غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند مسلما از گروه گمراهان خواهم بود» و هنگامی که خورشید را دید(که سینه افق را) می شکافت، گفت: «این خدای من است؟» این(که از همه) بزرگتر است!» اما هنگامی که غروب کرد، گفت: «ای قوم من از شریکهایی که شما(برای خدا) می سازید بیزارم!(49)(50)

2- توصیف یا توضیح مستقیم:

فرشتگان ما برای ابراهیم بشارت آوردند، گفتند: «سلام»(او نیز)گفت: «سلام» وطولی نکشید که گوساله بریانی برای آنها آورد. اما هنگامی که دید دست آنها به آن نمی رسد(و از آن نمی خورند، کار) آنها را زشت شمرد، و در دل احساس ترس نمود. به او گفتند: «نترس! ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم» و همسرش ایستاده بود. (از خوشحالی) خندید. پس او را به اسحاق و بعد از او به یعقوب بشارت دادیم. (51)

3- توصیف به یاری گفتگو:

و ابراهیم هنگامی که خطاب به قومش گفت: «از خدا اطاعت کنید و ازاو بترسید. این(خداپرستی)برای شما بهتر است اگر بدانید و شما عبادت می کنید به جای خدا از بتانی که... »(52)
صحنه آرایی نیز در قصه های قرآن نمود دارد. در حدی که خواننده با قرأت آیات الهی به زمینه هایی از صحنه ها وشرایط و وضعیت وقوع حوادث در قصه ها برمی خورد.
البته از آنجا که هدف خداوند قصه نیست، اعجاز در همه قصه ها به چشم می آید و این یکی ازویژگی های ممتاز آیات الهی است:
(فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَا ذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ‌ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ‌ * وَ نَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ‌ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ‌)(53)
«هنگامی که با او به مقام سعی وکوشش رسید، گفت: «پسرم! من در خواب دیدم که تورا ذبح می کنم، نظر تو چیست؟»
گفت: «پدرم! هرچه دستور دادی اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت» هنگامی که هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را برخاک نهاد او را ندا دادیم که: «ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی(و به ماموریت خود عمل کردی)» ما اینگونه نیکوکاران را جزا می دهیم. این مسلما همان امتحان آشکار است»

4- شخصیت پردازی در قصه های قرآن

شخصیت پردازی یکی از عمده ترین عناصری است که در داستان جلوه می کند:
«اشخاص ساخته شده ای(مخلوقی) که در داستان، نمایش و... ظاهر می شوند، شخصین می نامند»(54)
گرچه نویسنده در پرداخت و خلق شخصیتها آزاد است اما برای اینکه بتوان شخصیتهای قابل قبولی کرد، باید: شخصیتها در رفتار و خلقیاتشان ثابت قدم و استوار باشند و اگر تغییری صورت می گیرد باید با دلیل موجه باشد. نیز شخصیتها برای آنچه انجام می دهند باید انگیزه معقولی داشته باشند. و همچنین شخصیتها باید پذیرفتنی و واقعی جلوه کنند. (55)
در داستان گاه اشخاص نقش عمده دارند که به این نوع داستانها«شخصیتی» می گویند. گاه «آکسیون» بیشتر نقش دارد که به آنها «حادثه ای» می گویند و گاه طرح داستان جلوه بیشتری دارد که به آنها «طرحی» می گویند.
در قصه های قرآن اشخاص زیادی حضور دارند که در یک نگاه کلی به سه نوع تقسیم می شوند: حیوانات، اشخاص واقعی حاضر، اشخاص نمادین و غایب.
اما در قرآن حادثه(آکسیون) و شخصیت درهم آمیخته اند و ممزوج شده اند. نه داستان(قصه) حادثه ای صرف است ونه شخصیتی محض. بلکه حادثه و شخصیت در قصه ها از تعادل و توازن خاصی برخوردارند.
همچنین قرآن به جزییات اشخاص نمی پردازد. البته در داستان نیز حتما لازم نیست نویسنده به جزئیات بپردازد. در حدی که داستان می طلبد و معرفی اشخاص برای خواننده لازم است باید معرفی کند. قرآن هم همین کار را انجام می دهد و اشخاص را در حد ضرورت به خواننده می شناساند.

انواع اشخاص قصه های قرآن

در قصه های قرآن اشخاص زیادی حضور دارند که در یک نگاه کلی به سه نوع تقسیم می شوند: حیوانات، اشخاص واقعی حاضر، اشخاص نمادین و غایب.
ولی اگر بخواهیم اشخاص قصه ها را ریزتر مورد بررسی قرار دهیم باید به موارد زیر اشاره کرد: حیوانات، زن، مرد، فرشته، جن و ابلیس.

1- حیوانات

حیوانات در داستان امروزی نیز(خصوصا در ادبیات کودکان) جایگاه ویژه ای دارد و این برمی گردد به اهدافی که نوشتن داستان دنبال می کند و همچنین شرایط خاصی که داستان می تواند داشته باشد.

الف- مورچه

(حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِی النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ‌ )(56)
«(آنها حرکت کردند) تا به سرزمین مورچگان رسیدند. مورچه ای گفت: به لانه های خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالیکه نمی فهمند»

ت- هدهد

(وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لاَ أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ‌ * فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ‌ )(57)

د- ناقه

ل- سگ اصحاب کهف

2- زن

یکی از دلایل حضور زن در داستان جذابیت و دیگری نقشی است که او در جامعه دارد. و متاسفانه نویسندگانی نیز برای جذابیت کاذب و جذب خواننده بیشتر زن را وارد داستان می کنند و به این صورت در مواردی حضور زنان طبیعی و متعادل به نظر نمی آید. و در قرآن به عکس داستان، زن در چهره واقعی خود ظاهر می شود. یعنی همان نقشی که می تواند در جامعه ایفا نماید. در مواردی زشتی و پلیدی اش را نظاره می کنیم کما اینکه در مورد مردان نیز چنین چیزی را ملاحظه می کنیم به هر صورت با نگاهی به قصه های قرآن زن را عضو فعال جامعه و مکمل مرد می یابیم.
(وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ )(58)
«خداوند برای کسانی که ایمان آورده اند زن فرعون را نمونه و مثال می آورد هنگامی که گفت: پروردگارا برایم در بهشت نزد خودت خانه ای بنا کن و مرا از فرعون اعمالش نجات فرما و دور نگهدار... »
(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ‌ )(59)
«خداوند برای کسانی که کافر شدند زن نوح و زن لوط را نمونه می آورد. که هر دو در همسری دو تن از بندگان صالح خدا بودند. پس به آن دو خیانت کردند و آنها نتوانستند مانع عذاب همسرانشان بشوند. و به آن دو زن گفته شد: با دیگران وارد آتش(جهنم) شوید. »
در قصه های قرآن زن در جایگاه واقعی اش قرار دارد:
آ- جذابیت، عشق و تمایلات شهوانی و مکر و حیله زن در داستان حضرت یوسف آمده است:
(وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ * وَ اسْتَبَقَا الْبَابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ )(60)
«وآن زن که یوسف در خانه او بود، از او تقاضای کامجویی کرد، درها را بست وگفت: بیا (در آغوشم)، یوسف گفت: پناه می برم به خدا... و هر دو به سوی در دویدند(در حالیکه همسر عزیز، یوسف را تعقیب می کرد) و پیراهن او را از پشت کشید و پاره کرد»
ب- حیا و عقت و پاکدامنی را باید در مردم دید:
(فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذَا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیّاً )(61)
«پس هنگامی که درد زایمانش گرفت به کنار تنه درخت خرمای پناه برد، (آنقدر ناراحت شد) گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم، واز یادها می رفتم!»
ث- عقل، درایت، دور اندیشی و فکر واندیشه در ملکه سبا، تبلور یافته است وبه همین دلیل است که مردان بی شماری اطاعت از او را به گردن گرفته اند:
«زمانی که پیام سلیمان به او رسید اطرافیانش را جمع کرد و در مورد آن با یارانش به مشورت پرداخت و گفت: ای بزرگان درکار من نظر بدهید، تا شما حاضر نباشید به هیچ کاری اقدام نمی کنم. گفتند: ما زورمندان و سرداران نبردهای سختیم. حکومت به دست توست. هرگونه که مصلحت است فرمان ده. گفت: پادشاهان چون به قریه ای وارد شوند تباهی می آفرینند و عزیزانش را ذلیل می سازند. من هدیه ای به سویشان می فرستم تا ببینم که پیام رسانان چه جواب می آورند. »(62)
د- نجابت، صبر، وفاداری، یقین، توکل و امیدواری به درگاه الهی باید در نزد همسر ایوب جست:
«به ایوب گفتیم: بسته ای از ساقه های گندم(یا مانند آن) را برگیر و با آن همسرت را بزن و سوگند خود را مشکن. ما او را شکیبا یافتیم، چه بنده خوبی که بسیار بازگشت کننده(به سوی خدا)بود!»(63)(64)

2- مرد

مردان نیز مانند زنان دارای چهره های متفاوتی در قرآن هستند. افراد نیکو سرشت و مصلحان جامعه، افراد پلید و خبیث، افراد بی نام ونشان و...

3- فرشته

فرشتگان از دیگر اشخاص قصه های قرآنی است که به صورت های مختلف وارد شده و نقش های زیادی هم ایفا کرده اند. «آیا خبر مهمانان بزرگ ابراهیم به تو رسیده است؟» در آن زمان که بر او وارد شدند و گفتند: سلام برتو. گفت: سلام برشما که قومی ناشناخته اید. سپس پنهانی به سوی خانواده خود رفت و گوساله فربه(و بریان شده ای را برای آنها) آورد، و نزدیک آنها گذاشت(ولی با تعجب دید دست به سوی غذا نمی برند)، گفت: آیا شما غذا نمی خورید؟!»(65)

4- جنیان

جنیان نیزکه موجودات غیر قابل دید به شمار می آیند از جمله اشخاص داستان های قرآن به شمار می روند. «وگروه جن را(مسخر سلیمان قرار دادیم) هم بنا بودند و هم غواص. و گروه دیگر را که همه بسته در زنجیر او بودند»(66)

5- ابلیس

ابلیس(شیطان) شخصیتی است که درهمه جا حضور دارد و مشغول اغواگری است.
«وهنگامی که به ملائکه گفتیم آدم را سجده کنید، همه ملائک سجده کردند جز ابلیس. او خودداری کرد و تکبر ورزید و از کافران گشت. گفت: من بهترم. چون از آتش آفریده شده ام در حالیکه آدم از خاک خلق شده است. (67) گفت: قسم به عزت خداوند همه آدمیان را فریب خواهم داد... »(68) شایان یادآوری است که چون قصه های قرآن واقعی است اشخاص این قصه ها نیز افراد واقعی اند. که به دلایلی در قصه ها نقش بازی می کنند. در هیچ موردی از قصه ها و مثل های قرآن با اشخاص تخیلی سرو کار نداریم.
در داستان جدید شخصیت ها مقدار متفاوت از قصه ها پرداخت می شوند و البته هردو در یک نکته اشتراک دارند و آن معرفی شخصیت و واقعی جلوه دادن اوست که هم در داستان و هم در قصه های قران به این مهم توجه شده است. نکته دیگر اینکه شخصیت به سه طریق معرفی می شود:
نخست به یاری عمل و حرکت و جنبش اشخاص داستان، دوم به یاری گفتگو بین افراد و سوم با توضیح مستقیم راوی. و همانطور که در بخش توصیف مفصلا تشریح شد این نوع معرفی شخصیت که در داستان های امروزی کاربرد دارد. کم وبیش در قصه های قرآن هم به چشم می آیند و البته چون داستان تخیلی نویسنده سرچشمه می گیرد.
روش های مدرنی برای پیشرفت کار می تواند قابل استفاده باشد ولی از آنجا که قصه های قرآن واقعی است این آزادی عمل کمتر به چشم می آید.
زمان ظرفی است که نویسنده می تواند با بهره برداری از آن داستانی شگرف پیش روی خواننده نهد. طبیعی است که هیچ قصه و داستانی بدون زمان(و در خلاء) قابل تصور نیست و قصه های قرآن نیز خالی از ظرف زمان نمی تواند باشد.

5- گفتگو در قصه های قرآن

گفتگو از عناصر مهمی است که نقش زیادی در داستان و پیش برد آن دارد.
و کارهای زیادی توسط آن انجام می شود از جمله:
معرفی اشخاص داستان، توصیف، صحنه آرایی، پیش برد داستان، نشان دادن محیط و...
گفتگو در آثار مهم و داستان های موفق می تواند دارای ویژگی هایی باشد از جمله: گفتگو عمل داستانی را در جهت معینی پیش می برد و گفتگو با ذهنیت شخصیت های داستان همرنگی و همخوانی دارد. گفتگو احساس طبیعی و واقعی بودن را به خواننده القا می کند بی آنکه در واقع طبیعی و واقعی باشد. گفتگو صحبت هایی را ارائه می دهد تا فعل و انفعال افکار و ویژگی های درونی و خلقی افراد را نشان بدهد و نیز واژه، وزن و آهنگ، درازی و کوتاهی جمله ها، با گویندگان مختلف آنها ارتباط نزدیک و مستقیمی دارد.
و در واقع گفتگو با اشخاص باید هماهنگی و همخوانی داشته و نشان دهنده شخصیت گوینده باشد. (69)
نمونه ای از یک گفتگوی قرآن (رسالت موسی از جانب خداوند برای هدایت فرعون و قومش) خداوند:
(وَ إِذْ نَادَى رَبُّکَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ‌ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ‌ )(70)
«به سوی مردم ستمگر برو. قوم فرعون، نمی خواهند پرهیزگار شوند؟»
موسی:
(قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ‌ * وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لاَ یَنْطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ‌ )(71)
«پروردگارا می ترسم تکذیبم کنند، دلم تنگ گردد و زبانم باز نشود. هارون را رسالت ده(و به سوی فرعون بفرست)»
(وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ‌ )(شعراء، آیه 14)
«وگناهی به گردنم قائلند، می ترسم مرا بکشند»
خداوند:
(قَالَ کَلاَّ فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ‌ )(72)
«هرگز، آیات را هر دو ببرید. ما نیز با شما هستیم»
وادامه آن گفتگوی موسی با فرعون:
فرعون:
(قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَ ... )
«آیا به هنگام کودکی پرورشت ندادیم و تو چند سال از عمرت را در میان ما نگذراندی؟ و آن کار را که ازتو سرزد مرتکب نشدی؟ پس تو کافر نعمتی. »
موسی:
(قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ‌ ... )
«آن وقت که چنان کردم از خطاکاران بودم و چون از شما ترسیدم گریختم ولی پروردگارم به من نبوت داد و مرا درشمار پیامبران آورد. و منت این نعمت را بر من می نهی که بنی اسرائیل را برده ساخته ای؟»
فرعون:
(وَ مَا رَبُّ العَالَمِینَ)
«پروردگار جهانیان چیست؟»
موسی:
قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ‌ )
«اگر به یقین می پذیرید، پروردگار آسمانها و زمین و هرچه میان آنهاست»
فرعون:
(ألَا تَستَمِعُونَ)
«[فرعون خطاب به اطرافیانش] آیا نشنیدید؟»
موسی:
(رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ‌ )
«پروردگار شما و پروردگار نیاکان شما:»
فرعون:
(إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ‌ )
«این پیامبری که برشما فرستاده سده، دیوانه است»
موسی:
(قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ‌ )
«اوست پروردگار مشرق و مغرب و ما بین آنها اگر تعقل و تفکر کنید»
فرعون:
(قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ‌ )
«اگر جز من کس دیگری را به خدایی گیری به زندانت می افکنم»
موسی:
(أَوَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْ‌ءٍ مُبِینٍ‌ )
«حتی اگر معجزه ای روشن برای تو آورده باشم»
فرعون:
(فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ‌ )
«بیاورش اگر راست می گویی»
یک نمونه روشن از گفتگوهای قصص قرآنی ارائه شد که می تواند گویای بسیاری از نکات باشد. از جمله: گفتگوی اشخاص را به خوبی معرفی می کند(موسی، هارون و فرعون)
حالت ها و اعمال اشخاص را می نمایاند.
داستان ها را به پیش می برد و در جهت معینی حرکت می دهد.
گفتگو با ذهنیت اشخاص هماهنگی دارد.
احساس واقعی بودن در حد اعلا در گفتگو وجود دارد.
گفتگوها با ذهنیت و درون و برون اشخاص هماهنگی کامل و تام دارد. در حدی که در کمتر داستانی شاید این هماهنگی به چشم آید.

6- بحران و انتظار در قصص قرآن

بحران نقش زیادی در اوج و فرود داستان دارد. بنابراین بحران: «لحظه یا لحظاتی است که طی آن تغییر قطعی داستان روی می دهد»(73)
هرداستانی می تواند دارای چند بحران و انتظار باشد و به کرات خواننده را حیران و نگران برجای گذارد و در ادامه به گره گشای همت نماید:
«... به عوض اینکه، آنطور که شوهرش انتظار داشت، ذوق زده شود زیر لب گفت: «به چه دردم می خورد!» و کارت را با بی اعتنایی روی میز انداخت»(74)
و بحران است که انتظار را می آفریند و داستان را به پیش برده به آن آب و تاب می دهد:
«... با بی تابی گفت: در آن وقت انتظار داری در یک همچو موقعیتی چه تنم کنم»(75)
درقصه های قرآن بحران و انتظار به کرات دیده می شود و در قصه یوسف(به عنوان کامل ترین قصه قرآنی) بحران و انتظار از جایگاه شاخصی برخوردار است:
(إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ‌ * اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِینَ‌ )(76)
«هنگامی که (برادران) گفتند: یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالیکه ما گروه نیرومندی هستیم... یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی دور دست بیفکنید، تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه کنید) و افرادصالحی خواهید شد»
(قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً ... )(77)
«گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن که برای تو نقشه خطرناکی می کشند»

7- رویداد و حرکت در قصه قرآنی

در قصه های قرآن سه عنصر برجسته تر از عناصر دیگر جلوه می کند:
أ. شخصیت: در قصه هایی که انگیزش عاطفی و احساسی در آنها نقش اصلی را دارد و یا بیشتر بخشیدن آرامش به پیامبران و مومنین مورد نظر است.
ب. گفتگو: در قصه هایی که هدف اصلی شان دفاع از دعوت اسلامی و پاسخگویی به مخالفان است. این عنصر بیشتر جلوه می کند.
ج. رویداد: در قصه هایی که هدف اصلی شان انذار و بیم دهی است، عنصر«رویداد» نمود زیادی دارد و بقیه عناصر کمرنگ به نظر می رسند. (78)(فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا * وَ لاَ یَخَافُ عُقْبَاهَا)(79)
(فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ * فَکَیْفَ کَانَ عَذَابِی وَ نُذُرِ * إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَکَانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ )(80)
«یارشان را ندا دادند و او شمشیر برگرفت و آن(ناقه) را پی کرد. سپس بنگرید عذاب و انذارهای من چگونه بود! ما فقط یک صیحه [=صاعقه عظیم] بر آنها فرستادیم و به دنبال آن همگی به صورت گیاه خشکی در آمدند که صاحب چهارپایان (در آغل) جمع آوری می کند»
«حرکت» در قصه به هم آویختن همه اجزا و به نظم در آوردن آنهاست و این کار در قصه های قرآنی به صورت شگرفی صورت گرفته است. در قصه های قرآن«حرکت» بر دو مبنای استوار پی ریزی شده است:
اول حرکت برمدار واقعیت ناب: در قصه های قرآنی حرکت بگونه ای وصف ناپذیر جلوه می کند. قرآن یک حادثه را از ریشه و خواستگاه خویش برمی کشد و تا غایب آن سیر می دهد. این از آن روست که سیر یک حادثه در قصه قرآنی، سراسر و لحظه به لحظه برمدار واقعیت ناب است و هیچ فاصله ای میان ظاهر و باطن اشیا و اشخاص نیست. دوم حرکت رو به پیش: حرکت در قصه قرآنی رو به پیش و کاملا به ترتیب زمانی است. (81)

8- زمان و مکان در قصص قرآن

زمان ظرفی است که نویسنده می تواند با بهره برداری از آن داستانی شگرف پیش روی خواننده نهد. طبیعی است که هیچ قصه و داستانی بدون زمان (ودر خلا) قابل تصور نیست و قصه های قرآن نیز خالی از ظرف زمان نمی تواند باشد:
(وَ جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ‌ )(82)
«(برادران یوسف بعد از افکندن او در چاه) هنگام عشا نزد پدر آمدند، در حالیکه گریه می کردند.
(سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ ... )(83)
«منزه است خدایی که شبی بنده اش را از... »
زمان در قصه های قرآن یک ویژگی عمده دارد و آن ظرف زمان گذشته و «ماضی» است که مبنای حرکت بر زمان گذشته استوار است. شاید به آن دلیل که قصه های قرآن نشات گرفته و از واقعیت تاریخی و دینی است. با این وجود در مواردی زمان ناشناخته و مبهم است و مشخص نمی شود که زمان اتفاق حوادث چه هنگام است. گرچه در این موارد روشن بودن زمان ضرورتی ندارد. مکان نیز مانند ظرفی است که حادثه در آن به اجرا درمی آید. ذکر مکان قصه در مواردی می تواند ضرورت داشته باشد و در بیشتر داستانها ارزشی نداشته و نقشی در داستان ندارد. قاعده در این موارد همان احساس ضرورت و داشتن نقش است و گرنه ذکر مکان قصه می تواند به آن لطمه ای نیز وارد کند.
در قصه های قرآنی نیز در مواردی مکان ذکر می شود و در این نمونه ها مکان بی تاثیر نیست. مثلا کوه طور در قصه موسی مصر در قصه یوسف و... در بیشتر قصه ها مکان نمی تواند نقشی در داستان داشته باشد و مبهم بودن مکان لطافت خاصی دارد و عمومیت گسترده ای به آن می بخشد.
حادثه در ظرف زمانی و مکانی ویژه خود سیر کدره و اهدافش را متحقق می کند و به پایان می رسد، در حالتی که خواننده را کشانده و به اقناع ولطف کامل رسانده است. معلوم است که در این نمونه ها ذکر مکان ضرورتی ندارد.

9- حادثه در قصه های قرآن

حادثه یکی از مشخصات ویژه ای است که در داستان باید وجود داشته باشد و داستان بدون حادثه یقینا نمی تواند داستان خوبی باشد. داستان دارای یک واقعه اصلی است و می تواند چند حادثه فرعی را در کنار خود داشته باشد و این حوادث باید به یکدیگر نزدیک باشند تا بتوانند خواننده را با خود همراه کنند:
«... باید زمان وقوع حوادث را بهم نزدیک سازیم و کاری کنیم که حوادث داستان درهم بروند. حادثه باید از پی حادثه بیاید. بدیهی است که این حوادث همه برشته ای که همان انتظار باشد در حرکت خواهند بود... »(84)
حوادث فرعی در این میان می توانند داستان را بسط داده و به پیش ببرند و زمینه را برای حادثه اصلی فراهم نمایند. اشخاص را معرفی کرده و داستان را به سویا وج حرکت دهند مشخص است که اگر حوادث فرعی نباشند ممکن است، داستان نوشته شده ولی به شدت کم رنگ جلوه می کند. در نقد حوادث فرعی یا اصلی فرعی، نویسنده مختار است و این داستان است که تعداد آنها را مشخص می کند. حادثه یکی از مهمترین عناصر قصه های قرآن است و این حوادث نقش عمده در پیشرفت قصه و بسط و گسترش آن به عهده دارند. حادثه قرآنی به سه نوع تقسیم می شوند:

1- حادثه زاییده قضا و قدر:

(کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ‌ * إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ‌ * قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ‌ * قَالَ هذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ‌ * فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ‌ * فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ مَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ‌ )(85)
«قوم ثمود رسولان(خدا) را تکذیب کردند. هنگامی که برادرشان صالح به آنان گفت: آیا تقوی پیشه نمی کنید؟ من برای شما پیامبری امین هستم.
گفتند: ای صالح! تو از افسون شدگانی(وعقل خود را از دست داده ای) تو فقط بشری همچون مایی. اگر راست می گویی آیت و نشانه ای بیاور! گفت: این ناقه ای است... سرانجام برآن (ناقه) حمله نموده آن را (پی) کردند... وعذاب الهی آنان را فرا گرفت... »

2- حادثه غیر مادی و اعجازین:

(إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلَى وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی)(86)
«هنگامی که خداوند به عیسی بن مریم گفت: نعمتی را که به تو و مادرت ارزانی داشته ام، یاد کن. آن زمان که با روح القدس یاریت کردم تا تو چه در گهواره و چه در بزرگسالی سخن گویی و به تو کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم. آنگاه که به امر من پرنده ای شد و کور مادرزاد و پیسی گرفته را به فرمان من شفا دادی، و مردگان را به فرمان من زنده بیرون آوردی و... »
این دو نوع حادثه درقصه قرآنی کاملا طبیعی و واقعی جلوه می کنند، چون حادثه قرآنی بازگو کننده حقایق است وپیش روی خواننده فقط حقیقت و واقعیت موج می زند و خداوند در گزینش واقعیتها دقیقا به فضای ذهنی مخاطبان نظر دارد و نیازهای واقعی و ذهنی خود توجه نداشته و به سوی هوس های خود گام برمی دارند. این نکته ای است آموختنی و عبرت آموز. (87)

3- حادثه عادی و طبیعی:

(وَ لَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِی‌ءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قَالَ هذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ‌ * وَ جَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هؤُلاَءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاَ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ )(88)
زمان در قصه های قرآن یک ویژگی عمده دارد و آن ظرف زمان گذشته و «ماضی» است که به مبنای حرکت بر زمان گذشته استوار گشته است.
شاید به آن دلیل که قصه های قرآن نشات گرفته از واقعیت تاریخی و دینی است. با این وجود در مواردی زمان ناشناخته و مبهم است و مشخص نمی شود که زمان اتفاق حوادث چه هنگام است. گرچه در این موارد روشن بودن زمان ضرورتی ندارد.
وهنگامی که رسولان ما[فرشتگان عذاب] به سراغ لوط آمدند. از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پریشان گشت و گفت: امروز روز سختی است؛(آنهارا نشناخت و ترسید قوم تبهکار، مزاحمشان شوند) قوم او(به قصد مزاحمت مهمانان) به سرعت به سراغ او آمدند- و قبلا کارهای زشت انجام می دادند- گفت ای قوم من! اینها دختران منند، برای شما پاکیزه ترند[با آنها ازدواج کنید] از خدا بترسید و مرا در مورد مهمانانم رسوا نسازید، آیا در میان شما یک مرد فهمیده و آگاه وجود ندارد؟! گفتند: تو که میدانی ما تمایلی به دختران تو نداریم و خود می دانی ما چه می خواهیم گفت: (افسوس) ای کالش در برابر شما قدرتی داشتم یا تکیه گاه و پشتیبان محکمی در اختیار من بود!(آنگاه می دانستم با شما زشت کاران در(منش چه کنم)(89)
به سه نوع از حوادث قرآنی اشاره شد و همانطور از آیات مشخص است این حوادث به صورت کلی نقش گسترده در قصه هادارند و اگر حوادث نباشند. با چیزی جز یک مشت روایت مواجه نخواهیم بود. همین حوادث است که: اشخاص را معرفی می نماید. قصه را بسط و گسترش داده و به سمت اوج در حرکت می آورد. جذابیت منحصر به فردی به قصه ها می بخشد و خواننده را با خود به درون داستان می کشاند و در آن غرق می کند.
همچنین درقصه های قرآن حوادث فرعی و اصلی فرعی داستان را به پیش برده وبه حادثه اصلی سمت می دهند و در خدمت آن هستند. (90)

10- نماد در قصه های قرآن

بیان مفاهیم هنری همیشه به صورت صریح صورت نمی گیرد بلکه در مواردی نویسنده شیوه غیر صریح و حقیقی را برای بیان مفاهیم به کار می گیرد که به آن نماد گویند. نماد:
«چیزی است که معنای خود را بدهد و جانشین چیزی دیگری نیز بشود یا چیز دیگری را القا کند... نماد می تواند به صورت نشانه ای بیاید مثل «پرچم»... که به عنوان «نماد» برای کشوری به کار می رود یا «صلیب» نماد مسیحیت و... نماد می تواند به صورت واژه ای بیاید... مثل «آب» نماد «تطهیر». «تاج» نماد قدرت، و«لاله» نماد شهید... نماد می تواند به صورت عبارتی بیاید، مثلا وقتی مادری می گوید: «گل من پرپر شد» خبر از مرگ بچه اش می دهد»(91)
اگر منظور از نماد تفسیر و تاویل آیات به دلخواه و بدون دلیل باشد. یقینا گرفتار گمراهی خواهد شدو البته که منظور از نماد رمزی دانستن قصه های قرآن نیست، تا بتوان به آن دلیل هرجمله و کلمه قرآنی را با معانی ذهنی امروزی توجیه کرد. بلکه به نظر می رسد کلمه هایی در قرآن وجود دارد که دارای معانی دوگانه و چندگانه است ویا به تعبیری دارای ظاهری اسو باطنی و قرآن نیز به این مساله اشاره دارد که تحت عنوان «محکمات» و«متشابهات» مطرح است و همچنین موارد دیگر که خود بحثی جداگانه می طلبد.
(فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ)(92)
درمورد این آیه به نکات زیر می توان اشاره کرد:
1- «مکرهن» مکر در لغت به معنی خدعه و نیرنگ است. لیکن زنهای مصر «همسر عزیز» را فقط سرزنش کرده بودند و در قرآن از مکر خبری نیست مگر اینکه آن را توجیه کرده و در نتیجه نماد بگیریم. در ترجمه قرآن «مکرهن»، «فکر آنها(زنها)» ترجمه شده است و حتما این ترجمه دارای توجیه است.
2- «واعتدت لهن متکئاً»
ترجمه آن عبارت است از:
«و برای آنها پشتی فراهم ساخت»
مشخص است که منظور از پشتی: «مجلس باشکوه و بی مانند است»و اگر چنین نباشد، جمله ناقص است.
3- «فلما راینه اکبرنه»
یقینا منظور این نیست که یوسف «درشت اندام بوده» چون قرآن تصریح دارد که:
«... هَذَا غُلامٌ... »(93)
«این کودکی است... »
پس یوسف حدودا نوجوانی است و مردی نیست که «اکبر» خطاب شود. احتمالا منظور اینست که: «آنها یوسف را جوانی باشخصیت و نوارانی و البته زیبا دیدند» و محو او شدند تا آنجا که اظهار کردند: «منزه است خدا! این بشر نیست این یک فرشته بزرگوار است!»
4- «وقطعن ایدیهن»
«(وبی توجه) دستهای خود را بریدند... »
قطع هم ردیف است با جدا شدن و منظور در آیه بریدن و زخم کردن است و نه جدا و قطع کردن.
بنابراین «نماد» هایی در قرآن وجود دارد و کلمات و جملاتی دارای ظاهر و باطنی است که ما به آن «نماد» اطلاق می کنیم و قرآن دارای محکمات و متشابهات است و آیات و روایات خالی از نماد نیست آنچه مشکل آفرین است وارد کردن نمادهای امروزی و انسانی در قرآن است و رمزی دانستن آیات و تفسیر آنها به دلخواه و نیز عدم تسلط به محکمات و متشابهات و تاویل و تفسیر آنها.

11- اوج و فرود در قصه های قرآن

داستان از بعد سیر حوادثی باید پایان بپذیرد و قبل از پایان به اوج برسد.
اوج قله داستان است. اوج باید عالیترین نقطه داستان ونتیجه منطقی آکسیون داستان باشد با بحرانهایی که مقدم بر آن آمده اند وابستگی درخودر داشته، گیرا و مقنع باشد خواننده تا به آن نرسیده است آن را نبیند و نیز کوتاه و مختصر باشد. (94)
اوه طفلکم! گردنبند من بدل بود. منتهاش پانصد فرانک می ارزید. (95)
داستان با این جمله به پایان می رسد و نویسنده اوج، گره گشایی و نتیجه گیری را با هم و در یک جمله انجام می دهد. و این روش یکی از بهترین شیوه هایی است که برای پایان داستان مورد استفاده است.
(وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً .... )(96)
وپدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی بخاطر او (یوسف) به سجده افتادند.
این آیه اوج، فرود نتیجه گیری و گره گشایی قصه یوسف است ودر ادامه پایان داستان با توضیح نتیجه قصه. در قصه های قرآن عموما اوج و فرود همین گونه به انجام می رسد و معمولا در پایان داستان نتیجه گیری انجام می شود و اهداف نقل داستان و عبرتهای موجود در آن ذکر می شود. و این کار به این دلیل است که هدف از این آیات «قصه پردازی» نیست بلکه عبرت آموزی از سرگذشت دیگران است.

نکات پایانی

در پایان این بخش لازم است نکاتی یادآوری شود:
1- قصه های قرآن واقعی و حقیقی است.
2- هدف از قصه ها تنها «نمایش» قدرت «ادبی» و «هنری» نبوده است.
بلکه قابل فهم بودن، جذابیت، عبرت آموزی، انتقال مفاهیم به صورت غیر مستقیم، از دلایلی است که قصه در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است.
3- عناصر داستانی در دوره فعلی، در اختیار کسانی است که با آن ور بروند و قوانین بتراشند. والبته این قوانین بشری نمی توانند وقابلیت آن را ندارند که آیات الهی را با آن مقایسه نماییم. اما نشان دادن خصوصیت بارز قرآن، خود بهترین دلیل بر زنده بودن اسلام است و نشان می دهد که نه تنها این کتاب با گذشت زمان و پیشرفت بشریت، مفاهیم و معانی اش را از دست نمی دهد بلکه هر روز که می گذرد افقهای جدیدی از علوم و فنون الهی در قرآن تجلی می یابد ویقینا تا آخر عمر زمین نیز تمام افقها گشوده نخواهد شد مگر بوسیله صاحب ودلیل قرآن حضرت ولی عصر(عج)
4- تاثیرپذیری و اقتباس از قصه های قرآن در جهت گسترش فرهنگ دینی و قرآنی سهمی به سزا در تزویج آن دارد. مخصوصا هنرمندان مسلمان و حوزوی باید سعی بلیغ برای گسترش این فرهنگ داشته باشند.
5- جای بسی تعجب است که قرآن برای فهم دین و تبلیغ آن حدود پنجاه قصه را در خود جای داده است امکا در حوزه های دینی که هدفشان گسترش فرهنگ اسلامی است قصه نویسی و قصه خوانی به ذهنها نمی رسد! و اگر کسی(فضولتا) در این وادی وارد شود یاوه سرا و افسانه گو خوانده و نامیده می شود.
6- سهم قصه در گسترش دین و جایگاه آن با تدبر در آیات الهی(در مورد قصه) فهمیده می شود اگر تدبر کننده ای باشد.
بخش سوم: یک قصه و یک نگاه
بخش سوم این نوشته جنبه کاملا عملی دارد ارائه یک قصه و اشاره به عناصر نهفته در آن می تواند زوایایی را به خواننده بنمایاند. به همین دلیل در این بخش قصه یوسف را که بلندترین قصه قرآن است) برگزیدیم که تمامی آن را نقل خواهیم کرد: شروع قصه با یک ضربه تند و با دیالوگ:
(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ‌ ... )(97)
«یوسف به پدرش گفت: ای پدر! من در خواب یازده ستاره با خورشید و ماه را دیدم که برای من در حال سجده اند»

انتظار:

گفت: پسرکم! رویای خویش را به برادرانت نگو که در کار تو نیرنگی کنند، چون شیطان دشمن آشکار انسان است... آن دم که گفتند: یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که دسته ای نیرومندیم محبوبترند، پدرمان در گمراهی آشکار است.

بحران:

یوسف را بکشید یا به سرزمین دور طردش کنید تا علاقه پدرتان مختص شما شود و پس از آن مردمی شایسته شوید.

معرفی اشخاص با گفتگو:

یکی از ایشان گفت: یوسف را نکشید: اگر کاری می کنید او را به قعر چاه افکنید. تا بعضی از مسافران او را برگیرند.
در این داستان آکسیون نقش زیادی دارد:

 

گفتند: ای پدر! چرا ما را در مورد یوسف امین نمی شماری؟ در حالیکه ما خیرخواه او هستیم فردا او را همراه ما بفرست که بگردد و باری کند و ما او را حفاظت می کنیم.

انتظار:

گفت: من از اینکه او را ببرید غمگین می شوم و می ترسم گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید. گفتند: اگر با وجود اینکه ما دسته ای نیرو مندیم. ، گرگ او را بخورد. براستی که زیانکار خواهیم بود.

حادثه:

وچون او را بردند و هم سخن شدند که در قعر چاه فرارش دهند بود وحی کردم که آنان را از این کارشان خبردار خواهی کرد و آنها درک نمی کنند.

زمان:

شبانگاه گریه کنان پیش پدر شدند.

توصیف و صحنه آرایی:

گفتند: ای پدر! ما به مسابقه رفته بودیم و یوسف را نزد بنه خویش گذاشته بودیم پس گرگ او را بخورد ولی شما سخن ما را گرچه راستگو باشیم، باور نداری و پیراهن وی را با خون دروغین بیاورند. گفت: (چنین نیست) بلکه دلهای شما کاری بزرگ را به نظرتان نیکو نموده صبری نیکو باید و خداست که در این باب از او کمک باید خواست.

انتظار:

وکاروانی بیامند و مامور آب را فرستادند، او دلو در چاه آب انداخت و صدا زد:

حادثه فرعی:

مژده! این غلامی است و این امر را به عنوان سرمایه از دیگران مخفی داشتند و خداوند به آنچه آنها انجام می دادند، آگاه بود و سرانجام او را به بهای کمی- چند درهم- فروختند و نسبت به (فروختن) او بی رغبت بودند.
وآنکس که او را از سرزمین مصر خرید[عزیز مصر] به همسرش گفت: مقدم وی را گرامی دار، شاید برای ما سودمند باشد و یا او به عنوان فرزند انتخاب کنیم. واینچنین یوسف در آن سرزمین متمکن ساختیم. واز علم تعبیر خواب به او بیاموزیم. خداوند برکار خود پیروز است و...

بحران:

و آنکه یوسف در خانه او بود، از او تمنای کامجویی کرد. درها را بست و گفت: بیا یوسف گفت: پناه می برم به خدا. او(عزیز مصر) صاحب نعمت من است. مقام مرا گرامی داشته. مسلما ظالمان رستگار نمی شوند آن زن قصد او کرد و اونیز اگر برهان پروردگار را نمی دید، قصد وی می نمود.
و هر دو به سوی در دویدند(درحالیکه همسر عزیز یوسف را تعقیب می کرد و پیراهن او را از پشت کشیدو پاره کردو... )

انتظار:

در این هنگام، آقای زن را نزدیک دریافتند. آن روز گفت: کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل او خیانت کند جز زندان ویا عذاب دردناک چه خواهد بود؟! یوسف گفت: او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد! وبه این هنگام شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد که: اگر پیراهن او از پیش روپاره شده آن زن راست می گوید: و او از دروغگویان است. اگر پیراهن از پشت پاره شده آن زن دروغ می گوید و او از راستگویان است.
هنگامی که(عزیز مصر) دید پیراهن او از پشت پاره شده گفت: این از مکر و حیله شما زنان است که مکر و حیله شما زنان عظیم است. یوسف از این موضوع صرف نظر کن و توای زن از گناهت استغفار کن که از خطاکاران بودی(این جریان در شهر منعکس شد) گروهی از زنان شهر گفتند: همسر عزیز جوانش(غلامش) را به سوی خود دعوت می کند. عشق این جوان در اعماق قلبش نفوذ کرده ما او را در گمراهی آشکاری، می بینیم. هنگامی که (همسر عزیزمصر) از فکر آنها با خبر شد به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد که برای آنها پشتی(گرانبها و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت و به دست هرکدام چاقویی(برای بردن میوه) داد و در این هنگام به یوسف گفت: وارد مجلس آنان شو! هنگامی که چشمشان به او افتاد او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند و (بی توجه) دستهای خود را بریدند و گفتند: منزه است خدا! این بشر نیست این یک فرشته بزرگوار است. (همسر عزیز) گفت: این همان کسی است که بخاطر(عشق) او مرا سرزنش کردید. آری من او را به خویشتن دعوت کردم و او خودداری کرد.

بحران:

واگر آنچه را دستور می دهم انجام ندهد به زندان خواهد افتاد و مسلماً خوار و ذلیل خواهد شد.

انتظار:

(یوسف) گفت: پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوی آن می خوانند...
زبان و بیان قصه های قرآنی نیز چون از وحی منبعث می شوند دارای ویژگی های منحصر بفردی است که با داستان های جدید تفاوت شاخصی دارند.
حادثه داستان فرعی در داخل اصلی(و این داستانک هماهنگ با حادثه اصلی است)
و بعد از آنکه نشانه های (پاکی یوسف) را دیدند تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنندو دو جوان همراه او وارد زندان شدند یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که انگور برای شراب می فشارم و دیگری گفت: من در خواب دیدم که نان برسرم حمل می کنند و پرندگان از آن می خورند؛ ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران می بینیم. یوسف گفت: پیش از آنکه جیره غذایی شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت.... ای همراهان زندانی من! ما یکی از شما(دونفر) آزاد می شود و ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد و اما دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان ازسر او می خورند و مطلبی که درباره آن(ازمن) نظر خواستید قطعی و حتمی است و به آن یکی از آن دو نفر که می دانست رهایی می یابد.

انتظار:

گفت: مرا نزد صاحبت(سلطان مصر) یادآوری کن. ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر وی برد و به دنبال آن(یوسف) چندسال در زندان باقی ماند.
پادشاه گفت: من در خواب دیدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را می خورند به هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده، (که خشکیده ها بر سبزها پیچیده اند و آنها را از بین بردند) ای جمعیت اشراف! درباره خواب من نظر دهید، اگر خواب را تعبیر می کنید.

بحران:

گفتند: خوابهای پریشان و پراکنده ای و ما از تعبیر آن آگاه نیستیم. و یکی از آن دو که نجات یافته بود- و بعد از مدتی به خاطرش آمد گفت: من تعبیر آن را به شما خبر می دهم، مرا به سراغ آن جوان زندانی بفرستید. (او به زندان آمد وگفت)یوسف: ای مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که... تا من به سوی مردم باز گردم، شاید (از تعبیر این خواب) آگاه شوند.
گفت: هفت سال با جدیت زراعت می کنید و آنچه را دروکردید جز کمی که می خوردی در خوشه های خود باقی بگذارید. پس از آن هفت سال سخت می آید که آنچه را برای آن سالها ذخیره کرده اند می خورند. جزکمی که ذخیره خواهید کرد. سپس سالی فرا می رسد که باران فراوان نصیب مردم می شود و در آن سال مردم عصاره می گیرند(وسال پربرکتی است).

حادثه فرعی:

پادشاه گفت: او را نزد من آورید ولی هنگامی که فرستاده او نزد وی (یوسف) آمد گفت: به سوی صاحبت بازگرد و ازا و بپرش ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟... (پادشاه زنان را طلبید) گفت: به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید جریان کار شما چه بود؟ گفتند: ما هیچ عیبی در او نیافتیم. همسر عزیز گفت: من بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است. این سخن را به خاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب به او خیانت نکردم...
پادشاه گفت: یوسف را نزد من آورید تا وی را مخصوص خود گردانم هنگامی که یوسف آمد و با پادشاه حجت کرد به عقل و درایت او پی برد و گفت: تو امروزه نزد ما جایگاه والایی داری و مورد اعتماد هستی. یوسف گفت: مرا سرپرست خزاین کشور قرار ده که نگهدارنده و آگاهم.

حادثه اصلی فرعی:

(سرزمین کنعان را قحطی فرا گرفت) برادران یوسف به مصر آمدند و بر او وارد شدند او (یوسف) آنان را شناخت و آنان او را نشناختند هنگامی که بارهای آنان را فراهم ساخت گفت: آن برادری را که از پدر دارید نزد من آورید آیا نمی بینید من حق پیمانه را ادا می کنم... و اگر او را نزد من نیاوردید نه کیل من خواهید داشت ونه به من نزدیک شوید. گفتند: ما با پدرش گفتگو خواهیم کرد و ما این کار را خواهیم کرد.

انتظار:

سپس به کارگزارانش گفت: آنچه را به عنوان قیمت پرداخته اند در بارهایش بگذارید شاید پس از بازگشت به سوی خانواده خویش آن را بشناسند وشاید برگردند.

زمینه برای طلایه اوج:

هنگامی که به سوی پدرشان بازگشتند، گفتند: ای پدر! دستور داده شده که (بدون حضور برادرمان بنیامین) پیمانه ای (از غله) به ما ندهند، پس برادرمان را با ما بفرست تا سهمی دریافت داریم و ما او را محافظت خواهیم کرد.
گفت: آیا نسبت به او شما اطمینان کنم همانگونه که نسبت به برادرش اطمینان کردم.... وهنگامی که متاع خود را گشودند دیدند سرمایه آنها، بازگردانده شده، گفتند: پدر! مادیگر چه می خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما بازپس گردانده شده است. و ما برای خانواده خویش مواد غذایی می آوریم و برادرمان را حفظ خواهیم کرد و یک بار شتر زیادتر دریافت خواهیم داشت. این پیمانه کوچک اشت.
گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پیمان موکد الهی بدهید که او را حتما نزد من خواهید آورد، مگر اینکه قدرت از شما سلب گردد...
فرزندان من از یک در وارد نشوید بلکه از درهای متفرق وارد شوید. من نمی توانم حادثه ای را که از سوی خدا حتمی است از شما دفاع کنم...

زمینه برای شروع طلایه اوج:

هنگامی که برادران یوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جای داد و گفت من برادر تو هستم از آنچه آنها انجام می دادند، غمگین و ناراحت مباش.

بحران:

و هنگامی که مامور بارهای آنها را بست. ظرف آبخوری پادشاه را در بار برادرش گذاشت. سپس کسی صدا زد: ای اهل قافله! شما دزد هستید. آنها رو به سوی او کردند.

شروع طلایه اوج:

وگفتند: چه چیز گم کرده اید؟ گفتند: پیمانه پادشاه را و هر کس آن را بیاورد. یک بار شتر غله به او داده می شود و من ضامن این پاداش هستم.

انتظار:

گفتند: به خدا سوگند می دانید ما نیامده ایم که در این سرزمین فساد کنیم و من دزد نبوده ایم. آنها گفتند: اگر دروغگو باشید کیفرش چیست؟
گفتند: هرکس در بار او پیدا شود خودش کیفر آن خواهد بود...

حادثه:

در این هنگام یوسف قبل از بار برادرش به کاوش بارهای آن پرداخت. سپس آنرا از بار برادرش بیرون آورد... گفتند: اگر او دزدی کند برادرش نیز قبل از او دزدی کرد. یوسف ناراحت شد وآن را از آنها پنهان داشت و گفت: شما از نظر منزلت بدترین مردمید...

بحران و انتظار:

گفتند: ای عزیز! او پدر پیری دارد یکی از ما را به جای او بگیر... گفت: پناه برخدا که ما غیر آنکس که متاع خود را نزد او یافته ایم بگیریم...
دیالوگ در کل داستان نقش خوبی دارد:
هنگامیکه از او مایوس شدند به کاری رفتند و باهم به نجوا پرداختند. بزرگشان گفت: آیا نمی دانید پدرتان از شما پیمان الهی گرفته و پیش از این درباره یوسف کوتاهی کردید. من از این سرزمین حرکت نمی کنم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا درباره من داروی کند... شما بسوی پدرتان برگردید و بگویید:پدر! پسرت دزدی کرد و ما دزد به آنچه می دانستیم گواهی ندادیم... از آن شهر که در آن بودیم سوال کن و نیز از آن قافله که باآن بودیم...
دراین بخش حادثه انتظار و بحران ضرب آهنگ تندی دارد:
یعقوب گفت: نفس شما مساله را چنین در نظرتان آراسته است. من صبر می کنم، صبری زیبا، امیدوارم خداوند همه آنها را به من برگرداند... و از آنها روی برگرداند و گفت: وا اسفا بر یوسف! و چشمان او از اندوه سفید شد. اما خشم خود را فرو برد. گفتند بخدا تو آنقدر یاد یوسف می کنی تا در آستانه مرگ قرار گیری یا هلاک گردی! گفت: من غم و اندوهم را فقط به خدا می گویم...

زمینه اوج:

پسرانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید واز رحمت خدا مایوس نشوید... هنگامی که آنها بر یوسف وارد شدند گفتند: ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته ومتاع کمی با خود آورده ایم، پیمانه را برای ما کامل کن و بر ما تصدق و بخشش نما...
گفت: آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید آنگاه که جاهل بودید؟!

زمینه اوج با دیالوگ:

گفتند: آیا تو همان یوسفی؟ آری من یوسفم و این برادر من است خداوند بر ما منت گذاشت... گفتند به خدا سوگند خداوند تو را بر ما برتری داده و ما خطاکار بودیم. یوسف گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست خداوند شما را می بخشد...

حادثه:

این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیندازید تا بینا شود، و همه نزدیکان خود را نزد من بیاورید.

زمینه اوج با گفتگو:

هنگامی که کاروان از سرزمین مصر جدا شد پدرشان گفت: من بوی یوسف را احساس می کنم اگر مرا به نادانی نسبت ندهید گفتند: به خدا تو در همان گمراهی سابقت هستی.

حادثه:

اما هنگامی که بشارت دهنده فرا رسید، آن را بر صورت او (یعقوب) افکند، ناگهان بینا شد.

بحران و انتظار:

... گفتند پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه که ما خطاکار بودیم و گفت: به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش می طلبم...

اوج، گره گشایی:

وهنگامی که بر یوسف وارد شدند. او پدر و مادر خود را در آغوش گرفته و گفت: همگی داخل مصر شوید که انشاالله در امن و امان خواهید بود.

نتیجه گیری، فرود و پایان:

وپدر و مادر خود را بر تخت نشاند، و همگی بخاطر او (یوسف) به سجده افتادند و گفت: پدر! این تعبیر خوابی است که قبلاً دیدم...

توضیحات:

1- قصه شروع تندی دارد و با دیالوگ «گفتگو» آغاز می شود.
2- قصه، قصه حادثه ای و شخصیتی است یعنی هم حادثه و هم شخصیت در آن جایگاه برجسته دارد.
3- قصه یوسف(احسن القصص) قصه های قرآن و کامل ترین آنها است.
تنها قصه ای که در قرآن کامل پرداخته شده همین قصه است.
4- در این قصه گفتگو به شدت برجسته است و همین باعث تندی آهنگ قصه گشته است.
5- زاویه دید در قصه «ماضی» است که خوب از آن استفاده شده است.
6- زمان در این قصه دارای جایگاه است.
7- مکان وقوع حوادث مشخص است.
8- توصیف و صحنه آرایی هم در این قصه نقش دارد.
9- کلیه عوامل در این قصه در خدمت هدف اصلی است.
10- اوج، فرود در این قصه به خوبی صورت می گیرد.
11- هرسه نوع حوادث در این قصه مشاهده می شود.
12- نقش زن در این قصه برجستگی خاصی دارد و یک چهره را به خوبی می نماید.
13- اشخاص داستان خوب معرفی می شوند.
14- از فن (در قصه) نیز در این قصه به خوبی استفاده شده است.
15- ودر کل قصه یوسف، قصه کامل، جذاب و پر احساس است و بسیاری از عناصر داستانی در این قصه به خوبی توضیح شده اند. این قصه به خوبی می تواند نماینده شایسته ای برای قصص قرآنی باشد. (98)

پی نوشت ها :

1- ملبوبی، محمدتقی: تحلیل نو از قصص قرآن، تهران، امیرکبیر، 1376.
2- قصص/11.
3- کهف/64.
4- کهف/13.
5- هود/100.
6- محمد/31.
7- زلزال/4.
8- میرصادقی، جمال، عناصر داستان، دوم. تهران. شفا1376.
9- همان.
10-براهنی، رضاف قصه نویسی.
11- میرصادقی، جمال، عناصر داستان.
12- همان.
13- یونسی، ابراهیم: هنرداستان نویسی، تهران، سهروردی، 1365.
14- انعام/25.
15- قلم/15.
16- تحلیلی نو از قصص قرآن، ص94.
17- همان، ص61.
18- همان.
19- همان، ص62.
20- گوستاولوبو: تاریخ تمدن اسلام و عرب به نقل از تحلیلی نو از قصص قرآن.
21- تاریخ ادبیات زبان عربی، به نقل از تحلیلی نو...
22- یوسف/3.
23- یوسف/102.
24- بقره/3.
25- بقره/295.
26- اسراء/81.
27- الملک/2.
28- یوسف/111.
29- روم/30.
30- اعراف/59.
31- یوسف/4.
32- نسا/164.
33- بقره/165.
34- حجر/97.
35- هود/140.
36- قمر/31-32.
37- با نگاهی به «تحلیل نو از قصص قرآن»، «مبانی هنری قصه های قرآن»، «القصص القرآنی»و...
38- یونسی، هنر داستان نویسی.
39- ر. ک: کهف/9-26.
40- میرصادقی، عناصر داستان.
41- همان، داستانی از صادق هدایت.
42- اثری از صحاب همین قلم.
43- عناصر داستان، ص435.
44- آل عمران/ 47-45.
45- بقره/260.
46- هنر داستان نویسی، ص271.
47- همان/272.
48- همان/413.
49- انعام/76-77.
50- در ترجمه آیات از برگردان قرآن کریم توسط آیه الله مکارم شیرازی که در سال 1378 از سوی مدرسه امام امیرالمومنین منتشر شده استفاده شده است.
51- هود/71-69.
52- عنکبوت/17-16.
53- صافات/102-105.
54- عناصر داستان، ص184.
55- همان. 185.
56- نمل/18.
57- نمل/20و22.
58- تحریم/11.
59-تحریم/10.
60- یوسف/23و25.
61- مریم/23.
62- برای کسب اطلاعات بیشتر مراجعه نمایید به «قصه های قرآن» ترجمه مصطفی زمانی، ص309-317.
63- ص/44.
64- ذاریات/24-27.
65- ص/37و38.
66- ص/73و74.
67- ص/76.
68- ص/82.
69- عناصر داستان، 328-329.
70- شعرا/10-11.
71- شعرا/12-13.
72- شعرا/15(در نقل این گفتگو از«مبانی هنری قصه های قرآن»، نوشته: «سیدابوالقاسم حسینی» استفاده شده است)
73- هنرداستان نویسی، ص425.
74- همان/229.
75- همان/230.
76- یوسف/8-9.
77- همان/5.
78- مبانی هنری قصه قرآن.
79- شمس/15-14.
80- قمر/31-29.
81- با نگاهی به مبانی هنری قصه های قرآن (سیدابوالقاسم حسینی) مرکز پژوهش های اسلامی، صدا و سیمای اول، تهران. 1377.
82- یوسف/16.
83- اسراء/1.
84- هنر داستان نویسی 138-139.
85- شعرا/141-143-153-155- 175-158.
86- مائده/110.
87- ر. ک 1- تصویر فنی: نمایش هنری در قرآن- سیدقطب 2- پژوهش در جلوه های هنری داستانهای قرآن- محمود بستانی 3- مبانی هنری قصه های قرآن- سیدابوالقاسم حسینی.
88- هود/77-78.
89- با نگاهی به« مبانی هنری قصه های قرآن».
90- برای یافتن مصداق بارز برای این موارد نگاه کنیدبه قصه حضرت یوسف در سوره یوسف.
91- عناصر داستان/417-416.
92- یوسف/31.
93- یوسف/19.
94- هنرداستان نویسی. ص457-456.
95- همان، ص243.
96- یوسف/100.
97- یوسف/ 4. بعضی از آیات به دلیل آنکه جز عمل داستانی نبوده اند حذف شده است.
98- ر. ک1- داستان های قرآن و تاریخ انبیا در المیزان 2- حسین فعال عراقی. سبحان، جمله 2 ص78.

منبع مقاله :
(1387)، مجموعه مقالات قرآن و علوم روز(قرآن و هنر(2))، مشهد: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه- شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول