روایت هاى معارض در مبحث مهدویت
در برخى کتاب هاى اهل سنّت، روایاتى دیده مى شود که با روایات متواترى که از رسول خدا صلى الله علیه وآله پیرامون امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل شد، مخالف است. بعضى با طرح این روایات و ادّعاى معارضه، مى خواهند حجیّت روایات متواتر مهدویت را زیر سؤال ببرند.
ما این مقاله را به بررسى و نقد روایات مذکور اختصاص مى دهیم تا اینکه شک و تردیدى پیرامون موضوع مهدویّت که مورد اتفاق مسلمانان است، باقى نماند.
این دست روایات، همگى یا جعلى هستند، یا تحریف شده اند و یا نادرند و از همین رو نمى توانند در برابر احادیث صحیح یا متواتر قرار گیرند.
اینک به بررسى این روایات مى پردازیم:
الف. مهدى، همان عیسى بن مریم
اهل سنّت در حدیثى نقل کرده اند که مهدى، همان عیسى بن مریم است.این حدیث، تنها توسط ابن ماجه روایت شده است. وى مى نویسد:
یونس بن عبدالاعلى، از محمّد بن ادریس شافعى، از محمّد بن خالد جندى، از ابان بن صالح، از حسن، از انس بن مالک براى ما چنین نقل کرد: رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
هر چه دنیا، پیش رود بر سختى ها افزوده مى شود، دنیا به انسان ها بیشتر پشت مى کند و مردم روز به روز بخیل تر مى شوند، قیامت زمانى خواهد آمد که مردم به بدى خو گرفته اند و مهدى، همان عیسى بن مریم است.(1)
روایت نادرست و راویان غیر معتبر
به نظر ما روایات نقل شده از اهل بیت علیهم السلام و دیگر روایاتى که در زمینه ی امام مهدى علیه السلام به طور متواتر توسط اهل سنّت، نقل شده، نادرست بودن این حدیث را آشکار مى سازد؛ از این رو بزرگانى هم چون حاکم نیشابورى، بیهقى و دیگران حدیث مذکور را ضعیف دانسته اند.(2)1 . محمّد بن خالد جَنَدى
از طرف دیگر علماى اهل سنّت به نقد راویان آن پرداخته اند. آنان نوشته اند: یکى از راویان این حدیث، محمّد بن خالد جَندى است. او تنها راوى این حدیث است، از این رو به هنگام نوشتن شرح حال او، حدیث مذکور را هم آورده اند:مزّى مى نویسد: محمّد بن خالد جَندى صنعانى مؤذّن، از ابان بن صالح، از حسن، از انس روایت کرده است که مهدى، همان عیسى بن مریم است... .
این حدیث توسط ابن ماجه ثبت و ضبط شده است... .
ابوبکر بن زیاد مى گوید:
هذا حدیث غریب؛
کمتر کسى به نقل این حدیث پرداخته است... .
حافظ ابوبکر بیهقى مى نویسد: این حدیث را تنها محمّد بن خالد جَندى روایت کرده است.
ابوعبدالله حافظ مى گوید: محمّد بن خالد، مردى ناشناخته است و علما بر سر افرادى که بین جَندى و رسول الله صلى الله علیه وآله واسطه ی در نقل این حدیث هستند اختلاف نظر دارند... .(3)
ذهبى نیز در این باره اظهار نظر کرده است. وى مى نویسد:
شافعى از محمّد بن خالد جَندى روایت نقل نموده و خود محمّد بن خالد نیز از ابان بن صالح روایت کرده است.
ازدى مى گوید: احادیث او مورد قبول نیست.
ابوعبدالله حاکم نیشابورى مى نویسد: او فردى ناشناخته است.
آن گاه ذهبى چنین مى نویسد: به نظر من حدیث محمّد بن خالد جَندى که «مهدى، همان عیسى بن مریم است» و توسط ابن ماجه نقل شده، حدیثى منکر و ناشناخته به شمار مى آید... .(4)
ابن حجر در این باره مى نویسد:
محمّد بن خالد جَنَدى - با فتح حرف جیم و نون - مؤذّن، ناشناس و جزء طبقه ی هفتم محدّثان به شمار مى آید، وى از راویان سنن ابن ماجه قزوینى است.(5)
2 . ابان بن صالح
گفتنى است گرچه اهل سنّت مى گویند: همه ی علماى ما بر این عقیده اند که «ابان بن صالح» مورد اطمینان است، اما چنان که ابن حجر نقل مى کند ابن عبدالبرّ و حافظ ابن حزم او را ضعیف دانسته اند.(6)ذهبى مى نویسد: اما ابن صلاح در امالى خود مى نویسد: گفته شده: ابان بن صالح، هیچ حدیثى از حسن نشنیده است.(7)
3 . حسن بصرى
منظور از «حسن»، همان حسن بصرى معروف و مشهور است که در برخى کتاب ها او را در شمار دشمنان حضرت على علیه السلام قرار داده اند؛ از این رو در روایاتى که از اهل بیت علیهم السلام رسیده، او مورد سرزنش قرار گرفته است، تا جایى که برخى از علما این روایات را متواتر دانسته اند.(8)از طرفى اهل سنّت نیز با آن که در صحاح شش گانه از او، روایاتى را نقل کرده اند و او را در شمار زاهدان هشتگانه قرار داده اند، اما در عین حال تأکید کرده اند که روایات مرسل او فراوان بوده و بسیار تدلیس(9) مى کرد.(10)
4 . یونس بن عبدالاعلى
علماى اهل سنّت، گرچه یونس بن عبدالأعلى را مورد اطمینان دانسته اند، اما او در این روایت، به دروغگویى متّهم شده است.حافظ مزّى در این باره مى نویسد:
حافظ ابوالقاسم در تاریخ مدینة دمشق به سند خود از احمد بن محمّد بن رشدین، از ابوالحسن على بن عبیدالله واسطى چنین نقل مى کند: محمّد بن ادریس شافعى را در خواب دیدم و از او شنیدم که مى گفت: یونس در حدیث جَنَدى - یعنى حدیثى که توسط حسن از قول انس پیرامون مهدى علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه وآله نسبت داده شده است - به دروغ از زبان من سخن گفته است.
شافعى گفت: این حدیث از احادیث من نیست و من آن را نقل نکرده ام، بلکه یونس به دروغ آن را به من نسبت داده است.(11)
از این گذشته، ذهبى مى نویسد: این حدیث، ضعف دیگرى نیز دارد و آن این که... .(12)
حضرت عیسى علیه السلام در حضور امام مهدى علیه السلام
در مقابل این حدیث ساختگى، احادیث صحیح و فراوانى این حقیقت را در دل خود جاى داده اند که به هنگام ظهور حضرت امام مهدى علیه السلام، عیسى بن مریم علیهما السلام از آسمان فرود مى آید و پشت سر آن حضرت نماز مى گزارد. براى نمونه چند حدیث مى آوریم.بخارى و مسلم به سند خود از رسول خدا صلى الله علیه وآله چنین نقل کرده اند:
روزى رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
کیف أنتم إذا نزل ابن مریم فیکم وإمامکم منکم؛(13)
چگونه خواهید بود هنگامى که عیسى بن مریم در میان شما فرود آید در حالى که امام شما کسى از خود شما باشد؟
احمد بن حنبل شیبانى نیز در این باره به سند خود حدیثى را نقل مى کند که نام دجّال در آن آمده است. وى مى گوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
فإذا هم بعیسى بن مریم فتقام الصلاة، فیقال له: تقدّم یا روح الله!
فیقول: لیتقدم إمامکم فیصلّ بکم؛
در این هنگام عیسى بن مریم را مى بینند و هنگام نماز مى رسد و مردم براى اقامه ی نماز جمع مى شوند، به عیسى مى گویند: اى روح الله! پیشاپیش ما بایست.
عیسى مى گوید: باید امام شما پیشاپیش شما بایستد و امام جماعت باشد.(14)
مناوى مى نویسد:
عیسى علیه السلام به هنگام نماز صبح بر روى مناره ی سفید واقع در شرق دمشق، فرود مى آید و امام مهدى علیه السلام را در حال آماده شدن براى اقامه نماز مى بیند. در این هنگام امام مهدى علیه السلام، متوجّه حضور او مى شود و عقب مى رود تا عیسى علیه السلام امام جماعت باشد.
اما عیسى علیه السلام ایشان را پیشاپیش قرار مى دهد و خود پشت سر وى نماز مى گزارد، وه که چه فضل و شرف بزرگى نصیب این امت شده است!(15)
ابوالحسن آبرى پیرامون امام مهدى علیه السلام مى نویسد:
بسیارى از راویان، اخبار متواتر و مستفیضى را از قول رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره ی مهدى علیه السلام نقل کرده اند. در این احادیث آمده است که مهدى علیه السلام در شمار اهل بیت پیامبر قرار دارد، هفت سال حکومت مى کند، زمین را از عدل و داد پر مى نماید. در آن دوران، عیسى بن مریم ظهور مى کند و در دروازه ی «لد» در سرزمین فلسطین، براى قتل دجّال به یارى او مى شتابد. مهدى علیه السلام امامت جماعت این امّت را بر عهده مى گیرد و در طول زندگانى او عیسى صلوات الله علیه پشت سر او نماز مى گزارد.(16)
جلال الدین سیوطى در پاسخ به منکران این مسأله مى نویسد:
سخنان اینان بسیار شگفت آور است؛ چرا که نماز خواندن عیسى علیه السلام به امامت امام مهدى علیه السلام، در تعدادى از روایات صحیح از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است. رسول خدا پیامبرى است صادق که راستگویى او را همگان تأیید مى کنند و همه پیش بینى هاى ایشان تحقق مى یابد.(17)
بطلان دیدگاه تفتازانى
بنابر آن چه آوردیم نادرستى و بطلان دیدگاه سعدالدین تفتازانى نیز روشن شد، چرا که او مى گوید:این که مى گویند: عیسى به مهدى اقتدا مى کند و یا بالعکس، معتبر و مستند نیست و نباید به آن اطمینان نمود.(18)
ب. مهدى از فرزندان امام حسن(علیه السلام)
حدیث ساختگى دیگر، حدیثى است که مى گوید: مهدى علیه السلام از فرزندان امام حسن علیه السلام است.صاحب کتاب المشکاة از ابواسحاق چنین نقل مى کند:
روزى حضرت على علیه السلام به پسرش حسن علیه السلام نگاه کرد و فرمود: این پسرم، به فرموده ی رسول خدا صلى الله علیه وآله سیّد و سرور است و از نسل او مردى خواهد آمد که همنام پیامبر شماست، او در اخلاق به رسول خدا صلى الله علیه وآله شباهت دارد، اما از نظر قیافه و اندام با ایشان متفاوت است.
آن گاه آن حکایت را که او زمین را از عدل و داد پر مى کند، نقل کرد.
ابوداوود این روایت را نقل کرده، اما حکایت مذکور را نیاورده است.(19)
قارى در شرح کتاب مشکاة المصابیح در ذیل این حدیث مى نویسد:
این حدیث به روشنى، سخنان پیشین ما را تأیید مى کند و نشان مى دهد که مهدى از فرزندان حسن است و براى جمع بین این روایت و روایات دیگر باید گفت: مهدى تنها از طرف مادر، به حسین منتسب است.
بر این اساس، سخن شیعیان مبنى بر این که «مهدى، محمّد بن حسن عسکرى، قائم و منتظَر است، چرا که وى به اتّفاق همگان از نسل حسین است» از اعتبار ساقط مى شود.
ممکن است برخى چنین ادعا کنند: شاید على علیه السلام، در مورد شخصى غیر از مهدى سخن گفته باشد.
در پاسخ باید گفت: حکایتِ «زمین را از عدل و داد پر مى کند»، این ادّعا را باطل مى نماید؛ چرا که در میان سادات حسینى و حسنى، مهدى موعود تنها کسى است که به عنوان پرکننده ی عدل و داد در زمین، شناخته مى شود.(20)
بررسى و نقد این دیدگاه
در منابع شش گانه اى که اهل سنّت آن ها را صحاح مى نامند جز حدیث پیشین، هیچ دلیل دیگرى مبنى بر این که «مهدى» از فرزندان «حسن» است، وجود ندارد. این حدیث نیز تنها در سنن ابى داوود ثبت شده است.ابن اثیر مى نویسد: ابوداوود از ابواسحاق عمرو بن عبدالله سبیعى این گونه نقل مى کند: «على علیه السلام به فرزندش حسن علیه السلام نگاه کرد و... آن گاه آن حکایت را که او زمین را از عدل و داد پر مى کند، ذکر نمود»، ابوداوود این روایت را ثبت کرده، اما حکایت مذکور را نیاورده است.(21)
دیدگاه شیخ منصور
شیخ منصور مى نویسد: نقل شده است: روزى على علیه السلام به فرزندش حسن علیه السلام نگاه کرد و فرمود: این پسرم، به فرموده ی رسول خدا صلى الله علیه وآله سیّد و سرور است و از نسل او مردى خواهد آمد که هم نام پیامبر شماست، در اخلاق به رسول خدا صلى الله علیه وآله شباهت دارد، اما از نظر قیافه و اندام با ایشان متفاوت است.هم چنین در روایت دیگرى على علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: مردى از ماوراء النهر ظهور خواهد کرد... .
این دو حدیث را ابوداوود نقل کرده است.(22)
بررسى سند حدیث
به نظر ما کسانى که «مهدى» را از فرزندان امام «حسن علیه السلام» مى دانند، حدیث مذکور را به عنوان تنها دلیل خود براى اثبات این ادّعا مطرح مى کنند، در این صورت تأمّل در سند، لفظ و مفهوم این حدیث، اجتناب ناپذیر مى نماید.در مورد سند این حدیث باید گفت: در سنن ابوداوود این گونه آمده است:
قال أبو داود: حدّثت عن هارون بن المغیرة، قال: حدّثنا عمرو بن أبی قیس، عن شعیب بن خالد، عن أبی إسحاق، قال: قال علی علیه السّلام... تمّ ذکر قصّة «یملأ الأرض عدلاً»؛(23)
ابوداوود مى گوید: براى من نقل شده است که هارون بن مغیره، از عمرو بن ابوقیس، از شعیب بن خالد، از ابواسحاق چنین روایت نمود که على علیه السلام گفت... آن گاه آن حکایت را که «زمین را از عدل و داد پر مى کند» ذکر نمود.
براى سست بودن این حدیث، قسمت آغازین و پایانى سند آن کافى است، چرا که ابوداوود مى نویسد: «از هارون بن مغیره، براى من روایت شد»، حال باید پرسید: چه کسى این حدیث را براى ابوداوود نقل نموده است؟
در پایان سند نیز نام ابواسحاق سبیعى دیده مى شود که در دوران زندگى خود تنها یک بار على علیه السلام را دیده و در آن یک بار نیز سخنى میان آن ها رد و بدل نشده بود. از این رو تردیدى نیست که ابواسحاق این روایت را از فرد دیگرى شنیده است، اما در متن حدیث، نام و نشان این فرد وجود ندارد.
افزون بر این در حاشیه ی جامع الأصول از حافظ منذرى چنین نقل شده است:
منذرى مى گوید: این حدیث، منقطع(24) است، زیرا ابواسحاق تنها یک بار على علیه السلام را دیده و در آن یک بار هم با او سخن نگفته بود، هم چنین ابوداوود در آغاز این حدیث مى گوید: «از هارون بن مغیره، براى من روایت شد».
در حاشیه المشکاة نیز آمده است: اِسناد این حدیث، ضعیف است.
بررسى متن حدیث
در مورد لفظ حدیث مذکور باید گفت:هم آغاز و هم پایان آن، به صورت هاى متفاوت نقل شده است؛ به گونه اى که در آغاز آن برخى از «حسن» و برخى دیگر از «حسین» نام برده اند. قندوزى حنفى مى نویسد:
از ابواسحاق نقل شده است که على علیه السلام به فرزندش حسین علیه السلام نگاه کرد و گفت: این فرزندم سیّد و سرور است... .
آن گاه آن حکایت را که «زمین را از عدل و داد پر مى کند» نقل کرد.
ابوداوود این روایت را نقل کرده، اما حکایت مذکور را نیاورده است.(25)
این روایت عیناً در جامع الأصول و المشکاة به نقل از ابوداوود آمده است با این تفاوت که به جاى «حسن» نام «حسین» دیده مى شود.
دیگر احادیث موجود پیرامون این مسأله که در برخى از کتب دیگر آمده نیز به همین اشکال مبتلا هستند. براى مثال سلمى شافعى در کتاب عقد الدرر فى أخبار المنتظر از اعمش، از ابووائل، حدیث ابواسحاق را روایت کرده است، اما نسخه هاى این کتاب با یکدیگر تفاوت دارند، به گونه اى که در نسخه ی اصلى و نیز نسخه ی استنساخ شده از خط نویسنده، آمده است: «به حسین علیه السلام نگاه کرد».
ولى در برخى نسخه هاى دیگر این کتاب، عبارت «به حسن علیه السلام نگاه کرد» دیده مى شود.
سلمى شافعى از کتاب صفة المهدى حافظ ابونعیم اصفهانى، حدیث حذیفه را که از کتاب ذخائر العقبى اقتباس شده است، روایت مى کند، اما در نسخه ی اصلى کتاب که به دست نوشت سلمى شافعى نگاشته شده و هم چنین نسخه اى که از خط وى استنساخ شده، این گونه آمده است: «آن گاه با دستش بر شانه ی حسین علیه السلام زد».
ولى در برخى دیگر از نسخه ها نام «حسن علیه السلام» در برابر دیدگان خواننده قرار مى گیرد.(26)
آیا این اختلاف به خاطر تشابه نگارشى دو واژه «حسن» و «حسین»، به وجود آمده است یا این که برخى مغرضان به عمد، اصل روایت را دستکارى کرده اند تا حقایق به همان شکلى که هست در اختیار امّت قرار نگیرد و مسلمانان از روایات اهل بیت علیهم السلام که بیش از هر کس دیگرى از سیره رسول خدا صلى الله علیه وآله آگاهى داشته و عالم ترین مردمان به علوم او هستند، محروم گردند؟
هر چند احتمال نخست، دور از انتظار نیست، اما احتمال دوم، درست تر به نظر مى رسد؛ چرا که شواهد فراوانى به ویژه در ارتباط با اهل بیت علیهم السلام، این احتمال را تقویت مى کند.
در این مورد به خصوص، قرینه و دلیل مستحکمى وجود دارد که نشان مى دهد برخى عالمان اهل سنّت در جهت کتمان این حقیقت که «مهدى علیه السلام از فرزندان حسین علیه السلام است»، تلاش مى کردند و یا دست کم از بیان صریح آن سرباز مى زدند. اما این که علّت رفتار این علما چه بوده است، خداوند بهتر مى داند!
براى مثال، ابوالحسین احمد بن جعفر بن منادى و ابوعبدالله بن حمّاد - که هر دو از پیشوایان و حافظان اهل سنّت هستند - از قتاده چنین روایت مى کنند: به سعید بن مسیّب گفتم: آیا مهدى حق است؟
گفت: آرى.
گفتم: از کدام قبیله است؟
گفت: از قریش.
گفتم: از کدام تیره قریش؟
گفت: از بنى هاشم.
گفتم: از کدام بنى هاشم؟
گفت: از فرزندان عبدالمطلب.
گفتم: از کدامیک از فرزندان عبدالمطلب؟
گفت: از فرزندان فاطمه.
گفتم: از کدامیک از فرزندان فاطمه؟
گفت: تا همین جا کافى است.(27)
حال باید پرسید: چرا «تا همین جا کافى است»؟ الله أعلم(!!)
حال به بررسى قسمت پایانى این حدیث، مى پردازیم، همان گونه که گذشت ابوداوود مى گوید:
ثمّ ذکر قصّة، «یملأ الأرض عدلاً»؛
سپس آن حکایت را که «زمین را از عدل و داد پر مى کند» ذکر کرد.
پرسش این جاست که چه کسى حکایت مذکور را ذکر کرد؟
و همان گونه که ابن اثیر، خطیب تبریزى صاحب المشکاة و دیگران نیز گفته اند، ابوداوود این حکایت را نقل نکرده است. علت این کار چه بوده است؟
وانگهى صاحب کتاب التاج به طور کلى این قسمت از روایت را - یعنى «سپس آن حکایت را که «زمین را از عدل و داد پر مى کند» نقل کرد» - از قلم انداخته است. این خود نشان مى دهد که جمله مذکور، جزء حدیث نیست.
در اثبات و تأکید هر چه بیشتر این ادّعا همین بس که حافظ بیهقى در کتاب البعث و النشور روایت مذکور را از قول ابواسحاق نقل مى کند و بدون اشاره به جمله مذکور، این روایت را با عبارت «در اخلاق به رسول خدا صلى الله علیه وآله شباهت دارد، اما از نظر قیافه و اندام با ایشان متفاوت است»، پایان مى دهد.(28)
بررسى مفاد و مدلول حدیث
در مورد مفاد و مضمون روایت مذکور باید گفت:بعد از آن که دانستیم لفظ و متن این حدیث، داراى تشویش و اضطراب است، روشن مى گردد که این حدیث، قابل اعتنا نیست. بنابراین، دیگر وجهى براى سخنان شیخ على قارى باقى نمى ماند و ادّعاى او مبنى بر این که حدیث مذکور، عقیده ی شیعه ی امامیه را از درجه ی اعتبار ساقط مى کند، اعتبار ندارد.
هم چنین ایرادى که ایشان در قالب عبارت «ممکن است برخى ادّعا کنند که شاید على علیه السلام...» بیان کرده، درست نیست؛ چرا که بر فرض ذکر واژه «حسن» در حدیث مذکور، معلوم نیست که عبارت «زمین را از عدل و داد پر مى کند» توسط على علیه السلام ایراد شده باشد.
ج. پدرش هم نام پدر پیامبر
حدیث سوم این که طبق این حدیث پیامبر فرموده: «پدرش هم نام پدر من است».درباره ی این حدیث در دو محور بحث خواهیم کرد:
1 . این که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرموده اند: «او هم نام من است» و نفرموده اند: «پدرش، هم نام پدر من است».
2 . بررسى عبارت «پدرش هم نام پدر من است» و این که راویان آن کدام است؟ اسناد آن چگونه است؟
هم نامى با پیامبر
درباره ی موضوع اوّل مى گوییم:احمد بن حنبل در مسند عبدالله بن مسعود، از عمر بن عبید، از عاصم بن ابى النجود، از زر بن حبیش، از عبدالله چنین نقل مى کند:
رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
لا تنقضى الأیّام ولا یذهب الدهر حتّى یملک رجل من أهل بیتی اسمه یواطئ اسمی؛(29)
روزگار به سر نمى رسد مگر آن که مردى از اهل بیتم که هم نام من است، حکومت را در دست مى گیرد.
احمد در ادامه، از یحیى بن سعید، از سفیان، از عاصم، از زر، از عبدالله این گونه روایت مى کند: رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
لا تذهب الدنیا - أو قال: لا تنقضى الدنیا - حتّى یملک العرب رجل من أهل بیتی ویواطئ إسمه إسمی؛(30)
روزگار به انتها نمى رسد مگر آن که مردى از اهل بیتم که هم نام من است، بر اعراب حکومت مى نماید.
احمد در جاى دیگرى، روایت مذکور را با همین سند و لفظ، ذکر کرده است.(31)
وى در بخش دیگرى از مسند خود، این حدیث را با لفظى که اول ذکر شد و به نقل از عمر بن عبید طنافسى، از عاصم، از زر، از عبدالله، ثبت نموده است.(32)
ترمذى، این حدیث را این چنین نقل مى کند:
عبید بن اسباط بن محمّد قرشى کوفى، از پدرش، از سفیان ثورى، از عاصم بن بهدله، از زر، از عبدالله براى ما روایت کرد که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
لا تذهب الدنیا حتّى یملک العرب رجل من أهل بیتی یواطئ اسمه اسمی؛
دنیا به سر نمى رسد مگر آن که مردى از اهل بیتم که هم نام من است، بر اعراب حکومت نماید.
ابوعیسى مى گوید: در این باره، روایاتى از على، ابوسعید، امّ سلمه و ابوهریره یافت مى شود و حدیث مذکور، حَسَن(33) و صحیح است.(34)
نام او هم نام پدرم
درباره ی موضوع دوم مى گوییم:حدیث فوق، در نقل هاى ابوداوود نیز به همین صورت، ثبت و ضبط شده است. در یکى از اِسنادها، عبارتِ «پدرش هم نام پدر من است» وجود دارد، حال متن سنن ابوداوود را که توسط فرزندش جمع آورى شده مى آوریم:
مسدّد از عمر بن عبید؛
محمّد بن علاء از ابوبکر ـ یعنى ابن عیاش ـ ؛
مسدّد، از یحیى، از سفیان؛
احمد بن ابراهیم، از عبیدالله بن موسى، از زائده،
و نیز احمد بن ابراهیم از فطر، این معناى واحد را براى ما نقل کرده اند که عاصم، از زر، از عبدالله روایت نمود که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
لولم یبق من الدنیا إلاّ یوم؛
اگر تنها یک روز از عمر دنیا باقى باشد.
زائده ادامه ی حدیث را این گونه نقل مى کند:
لطوّل الله ذلک الیوم حتّى یبعث فیه رجل منّی أو من أهل بیتی، یواطئ اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی؛
خداوند آن روز را طولانى خواهد کرد تا مردى از من یا از اهل بیت مرا برانگیزد؛ این مرد هم نام من بوده و نام پدرش با نام پدر من، یکسان است.
در نقل فطر این اضافه هم وجود دارد:
یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً؛
پس از آن که زمین از ظلم و ستم پر شود آن را از عدل و داد پر خواهد کرد.
رسول خدا صلى الله علیه وآله به نقل سفیان این گونه فرموده اند:
لا تذهب ـ أو لا تنقضی ـ الدنیا حتّى یملک العرب رجل من أهل بیتی یواطئ اسمه اسمی؟
دنیا به انتها نمى رسد مگر آن که مردى از اهل بیتم که هم نام من است، بر اعراب حکومت نماید.
ابوداوود مى گوید: متن حدیثى که عمر و ابوبکر نقل کرده اند، از نظر معنا همانند متن حدیث سفیان است.(35)
بنابراین، روشن مى شود که احمد، ترمذى و ابوداوود، روایت عبدالله بن مسعود را به صورت مشابه، نقل کرده اند که این امر، با عقیده ی شیعیان امامیه کاملاً مطابقت دارد.
از این گذشته، بسیارى دیگر از علماى اهل سنّت، مهدى را با نام «محمّد بن حسن عسکرى» معرفى نموده اند و بر این اساس نام ایشان، هم سان نام جدّشان رسول خدا صلى الله علیه وآله است.
از میان علماى مذکور، ابوداوود تنها کسى است که حدیث فوق را با سندى که نام «زائده» در آن به چشم مى خورد، آورده و این جمله بدان افزوده شده است که: «پدرش هم نام پدر من است».
علماى شیعه و سنّى، معناى این بخش از روایت ابوداوود و سند آن را زیر سؤال برده اند و به اشکال گوناگون، آن را رد کرده اند.
بنابراین، بحث و بررسى بیشتر این موضوع، ضرورتى ندارد، زیرا همان گونه که ثابت شده است، باید روایات شاذّ و نادر را به کنارى نهاد و احادیث مورد اجماع را ـ که شک و تردیدى در آن ها راه ندارد ـ مورد استناد قرار داد.
پی نوشت ها :
1- سنن ابن ماجه: 2 / 1340.
2- التاج الجامع للأصول: 5 / 341.
3- تهذیب الکمال: 25 / 151.
4- میزان الاعتدال: 3 / 535.
5- تقریب التهذیب: 2 / 157.
6- تهذیب التهذیب: 1 / 82 .
7- میزان الاعتدال: 3 / 535.
8- تنقیح المقال: 1 / 269.
9- تدلیس در اصطلاح علم حدیث در یک تقسیم بندى کلّى دو نوع است:
الف) تدلیس در اسناد، به این معنا است که راوى، حدیث را از کسى نقل مى کند که او را ندیده یا حدیث را از او نشنیده باشد، یا یک راوى ضعیف را اسقاط کند، تا حدیث «حسن» یا «صحیح» تلقى شود. در مورد تدلیس گفته شده است: تدلیس برادر دروغ است.
ب) تدلیس در صفات راوى توسّط ناقلین، به این معنا است که به قصد مخفى داشتن حقیقت راوى را با صفاتى یا کنیه اى غیر واقعى وصف کند یا بنامد.
10- تقریب التهذیب: 1 / 165.
11- تهذیب الکمال: 25 / 149.
12- میزان الاعتدال: 3 / 535.
13- صحیح بخارى: 4 / 143، باب نزول عیسى علیه السلام من کتاب بدء الخلق، صحیح مسلم: 1 / 94.
14- مسند احمد: 3 / 367.
15- فیض القدیر ـ شرح الجامع الصغیر: 6 / 17.
16- تهذیب الکمال: 25 / 149.
17- الحاوى للفتاوى: 2 / 167.
18- شرح المقاصد: 5 / 313.
19- مشکاة المصابیح: 3 / 1503.
20- مرقاة المفاتیح فى شرح مشکاة المصابیح: 5 / 168.
21- التاج الجامع للاُصول: 11 / 49.
22- همان: 5 / 343 و 344.
23- صحیح ابى داوود: 2 / 208.
24- به حدیثى که یکى از راویان در سلسله سند ذکر نشده باشد، منقطع گویند، ر.ک: درایة الحدیث: 113.
25- ینابیع المودة: 518.
26- عقد الدرر فى أخبار المنتظر: 23 و 24.
27- عقد الدرر فى أخبار المنتظر: 23.
28- عقد الدرر فى أخبار المنتظر: 31.
29- مسند احمد: 1 / 376.
30- همان: 1 / 377.
31- همان: 1 / 430.
32- همان: 1 / 448.
33- حدیث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندى است که راویان آن، نزدیک به درجه ی وثاقت باشند.
34- صحیح تِرمذى: 4 / 438.
35- سنن ابى داوود: 2 / 207.
حسینی میلانی، علی؛ (1390)،موعود آسمانی (پژوهشی در امامت حضرت امام مهدی(علیه السلام) از دیدگاه مسلمانان)، قم: الحقایق، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}