پیامبران و مهدویت - قسمت دهم
ظهور اسلام و سیر مهدویت
1- بعثت پیامبر آخرالزمان و آغاز دعوت
با رسیدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سن چهل سالگی موضوع بعثت و آغاز رسالت ایشان پیش می آید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم-برخلاف نقل اسرایلیات که ایشان را از موضوع تلقی وحی بی خبر معرفی می کند-نخستین انسانی بود که توانست به زندگی زمینی به چنان حدی از گستردگی روحی و سیر معنوی برسد که شایسته نزول قرآن کریم بر قلب مقدس اش باشد. در واقع قرآن کریم شأنی از شؤون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نوری از وجود آن بزرگوار است که در زمین به شکل کتاب تجلی یافته است. از همین رو است که این کتاب به عنوان یکی از دو میراث گرانبهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در کنار اهل بیت علیهم السّلام از سوی ایشان برای ما به یادگار گذاشته شده است. پس از رسول خدا این امر در میان حضرات معصومین نیز ادامه یافت.(1) بر اساس اعتقاد ما شیعیان، جبرئیل پس از پیامبر بر وجود مقدس حضرت زهرای مرضیه نازل می شد.با این ترتیب نمی توان این بیان را به طور کامل پذیرفت که در دوره نزول قرآن کریم، عقول بشریت به اندازه ای تکامل یافته بود که شایسته برخورداری از کتاب بزرگی چون قرآن کریم به عنوان آخرین کتاب آسمانی و دربردارنده شریعت نهایی شده بود. اگر این چنین بود، نمی بایست این اتفاق در میان قومی بیفتد که قرآن کریم زمان آن را جاهلیت اولی(2) در کنار جاهلیت آخرالزمان-معرفی نموده است.
از همین دوران بعثت است که شاهد گسترش اسرائیلیات (3) بی شماری در خصوص زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از سویی و از سوی دیگر شاهد نقش و جایگاه جدی امیرالمؤمنین علیه السّلام به عنوان وصی، وزیر، شاهد و شریک رسالت وی هستیم. این نقش برجسته در سال های اولیه هم در جریان بعثت (4) و همراهی امیرالمؤمنین علیه السّلام و هم در جریان انذار خویشان قابل رؤیت است.(5)
از دیگر مسائلی که در این سال های نخستین رخ داد و همواره مورد توجه مورخان و محدثان بوده، موضوع معراج است اگرچه ظاهراً معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیش از یک بار اتفاق افتاده(6)، اما آنچه بیشتر مشهور است معراجی است که در سوره اسراء بدان اشاره شده است.(7) در سوره نجم نیز به معراج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشاره شده که می تواند با همین معراج یکی باشد.(8) در این جریان دو موضوع قابل توجه است.
موضوع نخست به معرفی جایگاه و علوم مقام امیرالمؤمنین علیه السّلام باز می گردد که در جریان این سفر و نقل مشاهدات آن از سوی پیامبر (9) برای همه روشن شد. همچنین آمده است که در بازگشت پیامبراکرم از معراج، وجود مقدس امیرالمؤمنین، پیش از نقل جریان از سوی پیامبر همه ماجرا را یک به یک خدمت ایشان حکایت کرد. حافظ این واقعه را چنین نقل می کند:
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت*** در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
باده فروش و می فروش در شعر حافظ رحمه الله، امیرالمؤمنین علیه السّلام است و عارف سالک اشاره به وجود مقدس پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم دارد. حافظ در جای دیگری نیز از تشرف به محضر امیرالمؤمنین علیه السّلام در صبحدمی و پرسش و پاسخی مهم سخن می گوید:
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان***کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا نگفتنی است سخن گرچه محرمی*** درکش زبان و پرده نگهدار و می بنوش
همچنین در این که منظور از مسجدالاقصی چه مسجدی است جای تأمل وجود دارد. می دانیم که اطلاق این نام بر بیت المقدس به بهانه همین آیه مبارکه صورت گرفته و در اصل این نام به معنای مسجد دورتر است که با قرینه ذکر مسجدالحرام به معنای مسجدی است که از مسجدالحرام دور است. در این خصوص روایاتی (10) وجود دارد که بر اساس آن می توان این مسجد را مسجد کوفه و متناظر ملکوتی آن را مسجد الاقصی دانست. در این حالت آیه معراج را بایستی کامل و ناظر بر هر دو بخش دانست. وجود دکه المعراج در مسجد کوفه و اهمیتی که تاکنون از این مکان مقدس از ابتدای تاریخ نقل کردیم و نقش آخرالزمانی آن همه می تواند مؤید همین معنی باشد. در این صورت بایستی روایات مربوط به بیت المقدس را در تعیین جای این مسجد تحریفاتی دانست که در زمان سلطه بنی امیه و برای علم کردن مکانی مقدس در برابر مسجد کوفه صورت گرفته است. نتیجه آخرالزمانی و راهبردی این اقدام کاملاً روشن است. همچنان که حضور امروز حزب شیطان در این سرزمین بیشتر به موضوع نفت و آثار اقتصادی آن حمل می شود و سخنی از انقلاب اسلامی و آخرالزمان و مسائل مترتب بر آن به میان نمی آید. این تبیین می تواند ثمرات راهبردی مهمی در بر داشته باشد که در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
نقطه آغاز این حرکت از مکه و مسجد الحرام و پایان آن در مسجد کوفه، سیری را نشان می دهد که حضرت نوح نیز همراه با تابوت آدم علیه السّلام در جریان طوفان در بخش پایانی آن منجر به هبوط دوم شد پیمود. سیدالشهداء علیه السّلام نیز در سفر شهادت همین مسیر را طی کرد. قیام آخرالزمانی حجت حق عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز از نقطه آغازین همین سیر آغاز شده و در نقطه پایانی تثبیت می شود. این نقطه آغازین، محل تولد امیرالمؤمنین علیه السّلام و نقطه پایانی محل شهادت ایشان است.
2. هجرت و آغاز حکومت
در پایان این سالهای نخستین، موضوع هجرت به یثرت اتفاق می افتد که پس از آن به افتخار و حضور پیامبر "مدینة النبی" نام گرفت، شهری که بنا بود مرکز حکومت ایشان شود و از سال ها پیش، از سوی مهاجران حزب شیطان برای مقابله با پیامبر آخرالزمان بی هیچ هیاهویی اشغال شده بود. در اینجا هم جریان لیلة المبیت و ایثار امیرالمؤمنین علیه السّلام در خوابیدن در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم(11)-که در قرآن کریم (12) نیز ذکر آن رفته است-و هم در طی انتظار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در قبا برای رسیدن امیرالمؤمنین علیه السّلام پیش از ورود به مدینه تأکیدی چند باره بر شأن و جایگاه امام در تاریخ و رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به چشم می خورد.(13) همچنین در جریان لیلة المبیت و نقشه دشمنان برای ترور پیامبر شاهد حضور عینی شیطان هستیم(14) که پیش از این نیز در صحنه های حساس، خود وارد عمل شده بود.پس از استقرار در مدینه موضوع پیمان برادری میان مهاجر و انصار پیش می آید که یک بار دیگر نیز در میان اصحاب حضرت در مکه اتفاق افتاده بود.(15) در اینجا نیز باز پیامبر علی علیه السّلام را به برادری خود انتخاب می کنند تا در همان بدو ورود به جایگاه حکومت، ایشان را به همه گوشزد نموده باشند.
در سال دوم هجرت نیز موضوع ازدواج امیرالمؤمنین با فاطمه زهرا علیها السّلام(16) پیش می آید که باز شاهدی است بر همین موقعیت و جایگاه. با این ازدواج، نهاد خانواده به عنوان مهمترین رکن جامعه-که از ابتدای آفرینش با آدم و حوا علیه السّلام شکل گرفته و ایفای نقش نموده بود-دارای مصداقی کامل و قابل اتباع می گردد. این پیوند مدتی بعد در جریان اتصال خط نبوت به سلسله امامت نقشی حیاتی برعهده می گیرد و باز در اینجا شاهدیم که این مقطع حساس از تاریخ بشر با فداکاری زنی بزرگوار رقم می خورد. جایگاه حضرت زهرا در میان زنان بزرگ تاریخ، به عنوان سیده نساء العالمین نشان از اهمیت و حساسیت این مقطع نسبت به دیگر مقاطع تاریخ دارد.
از دیگر مسائلی که در سال دوم هجرت رخ می دهد و می تواند به موضوع این کتاب بسیار مرتبط باشد، قضیه تغییر قبله است.(17) آیات مربوط (18) به تغییر قبله نشان از ناخرسندی پیامبر از قبله نخست یعنی بیت المقدس-که قبله یهودیان نیز بود-دارد و از مسجد الحرام به عنوان قبله ای نام می برد که مورد رضایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. در تاریخ نیز آمده است که در مکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نحوی رو به بیت المقدس نماز می خواندند که کعبه را نیز در پیش روی خود داشته باشند.(19)
این موضوع در کنار داستان معراج ما را متوجه جریان مهمی می کند. علیرغم اهمیت زیاد بیت المقدس در میان دیگر مساجد جهان، به نظر می رسد در تاریخ نیز تلاشی شده باشد تا اهمیت این مسجد را برای مسلمانان بیش از آنی بنمایند که واقعاً از آن برخوردار است. نتیجه این تلاش، امروز برای ما روشن شده است. اگر قرار باشد دشمنان ما به دنبال ایجاد جنگی جهانی در آخرالزمان باشد که آن را آرماگدون نام نهاده اند، و اگر قرار باشد این جنگ در تپه مجدون در نزدیکی بیت المقدس و میان مؤمنان به ادیان گوناگون و بر سر تصاحب این مسجد باشد، آنگاه لازم می آید که این مکان مقدس تا اندازه ای در میان یهودیان و مسیحیان از یک سو و مسلمانان از سوی دیگر دارای احترام و تقدس باشد که حاضر باشند برای آن وارد چنین جنگ جهانسوزی شوند.
این بدان معنی است که الغیاذ بالله خداوند در منطقه ای چنان تقدسی را قرار داده و در تاریخ هر سه دین بزرگ الهی این تقدس را دامن زده است تا در آخرالزمان پیروان هر سه دین مؤمنانه با یکدیگر بر سر آن به جنگ بپردازند و چنان فاجعه بزرگی را بیافرینند. ذات خداوند از چنین اتهامی مبراست. امروزه شاهد بودن بر مصیبت هایی که بر مسلمانان ساکن این سرزمین می رود و احساس تعهد نسبت به آنان، چیزی نیست که نیاز به این تقدس انگاری ها داشته باشد؛ اگرچه تقدس این سرزمین نیز در جای خود قابل انکار نیست.
در ادامه و با بررسی آیات به نظر می رسد که اصل در قبله همان کعبه بوده و جعل بیت المقدس به عنوان قبله نخست-و نه تغییر قبله-برای آزمایش میزان ولایت پذیری مؤمنان بوده است، موضوعی که از ابتدای تاریخ سبب غربال مؤمنان از غیر آنان و برملا نمودن نفاق منافقان شد، از داستان سجده شیطان گرفته تا ولایت ناپذیری های قوم بنی اسرائیل که سرانجام هر دو را به ورطه سقوط و هلاکت کشاند. در اینجا نیز با فحوای آیات، موضوع جایگاه ولایت و منزلت امیرالمؤمنین علیه السّلام را نشانه می رود.
در همین آیه 143، تبعیت از رسول خدا و ولایت، جز بر اهل هدایت کبیره و سنگین داشته شده و در آیات پایانی این ماجرا (20) مؤمنان به استعانت از صبر و صلاة توصیه شده اند. با توجه به این که در آیه 45 سوره بقره (21) نیز مؤمنان به این دو امر توصیه شده و در عین حال قرآن کریم از میان آن دو، صلاة را جز بر خاشعین کبیره و سنگین دانسته است؛ و همچنین با توجه به روایات ذیل آیه که تأویل صبر را رسول خدا و تأویل صلاة را امیرالمؤمنین علیه السّلام می دانند، (22) می توان چنین نتیجه گرفت که سرّ قبله نخست، آزمایش مؤمنان در پذیرش ولایت امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است. تولد امیرالمؤمنین علیه السّلام در کعبه و شرفی که خانه خدا از این راه کسب نموده است، تحلیل را کاملتر می کند. محور داستان تغییر قبله، ولایت امیرالمؤمنین علیه السّلام است. از همین رو است که در همین مجموعه آیات مربوط به تغییر قبله، با آیه ای (23) مواجه می شویم که شباهت بسیار زیادی در لفظ با آیه ولایت در جریان غدیر خم دارد.(24)
3. جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حزب شیطان
در همین دومین سال است که سلسله جنگ های پیامبر با مشرکان و یهود، با جنگ بدر آغاز می شود. سیر این جنگ ها چنان است که از جنگ های به ظاهر با مشرکان مکه آغاز می شود و رفته رفته دست یهود در پشت پرده این جنگ ها آشکارتر می گردد و تا جنگ های مستقیم با یهود ادامه می یابد. در پایان و با شکست های متعدد یهود، روم وارد میدان شده و خود به جنگ اسلام می آید. جنگ بدر که با پیروزی مسلمانان به پایان رسید، به دنبال خود فتنه یهودی بنی قینقاع را داشت که با وساطت عبدالله بن ابی به اخراج آنان از مدینه انجامید. پس از آن با پایان تلخ ولی عبرت آموز جنگ احد-که کمترین نتیجه اش به تعبیر قرآن کریم (25) متمایز شدن مؤمنان واقعی از منافقان بود-و در پی وقوع دو حادثه اسفناک رجیع (26) و بئر معونه(27)، غزوه بنی النضیر(28) پیش آمد که علیرغم تحریک انجام شده از سوی عبدالله بن اُبَی منافق برای ایجاد مقاومت در آنها، سرانجام به محاصره و اخراج این گروه یهودی نیز از مدینه انجامید. در جریان جنگ احد و در کنار مسائل ریز و درشت آن، دو موضوع شایسته توجه است: یکی ورود شیطان به صحنه و ایجاد شایعه کشته شدن پیامبر که تأثیر منفی قابل توجهی در سیر جنگ داشت(29) و دیگری رشادت امیرالمؤمنین علیه السّلام که در سخت ترین شرایط جنگ بر همگان آشکار شد.(30)با پشت سر گذاشتن این دوره از جنگ ها و در جریان جنگ احزاب-یا خندق-یهود بنی قریظه نقشی جدی را در ایجاد جن برعهده می گیرند. با پایان یافتن افتخارآمیز جنگ احزاب به سود مسلمانان، غزوه بنی قریظه (31) پیش می آید که در خصوص سرانجام آن ابهامی جدی در تاریخ وجود دارد. بیشتر مورخان برآنند که پس از محاصره و با حکمیت سعد بن معاذ، مردان این قوم همگی گردن زده شدند و زنان و کودکان آنان به کنیزی و اسارت رفتند.(32) در عین حال دکتر نجاح الطائی در تحقیقی ارزشمند به سه قتل عام ادعایی یهودی عین داستان بخت النصر، حمله رومیان و همین ماجرای بنی قریظه پرداخته و هر سه را با ادله ای منتفی دانسته است.(33) همچنین ولید عرفات در تحقیقی مفصل ضمن بررسی واقعه، تناقضات درونی آن را مطرح نموده و به شباهت آن با دیگر وقایع ادعایی یهود اشاره نموده است.(34)
در جریان جنگ بزرگ احزاب چند نکته قابل تأمل است که اهمیت و نقش آن را در تاریخ اسلام دو چندان می کند. نخست نقش برجسته امیرالمؤمنین علیه السّلام در رقم زدن سرنوشت این جنگ که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ضربه ایشان را-که به هلاکت عمروبن عبدود و ایجاد رعب در سپاه دشمن انجامید-برتر از عبادت ثقلین یعنی جن و انس دانسته اند.(35) سرنوشت اسلام و مخالفان آن در جنگ احزاب قطعی شد.
نکته دوم نقش سلمان فارسی و تدبیر او برای حفرخندق بود که نام او را در میان اصحاب برجسته ساخت.(36) این جایگاه-با حکمتی که سلمان از آن برخوردار بود و با تبعیتی که از ولایت در دل و جان او ریشه دوانده بود-تا بدانجا پیش رفت که وی شایسته رسیدن به مقام اهل بیتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شد.(37) از این پس بود که قوم آخرالزمانی سلمان به بهانه حضور او در میان اصحاب بارها و بارها از زبان مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مورد ستایش قرار گرفتند.
سومین موضوع قابل بررسی در جنگ احزاب، اتحاد گونه های مختلف دشمنان و آشکارشدن باطن آنان برای مقابله با اسلام بود، اتفاقی که به نظر می رسد امروزه نیز برای مقابله با انقلاب اسلامی در حال عمل است. اساساً به نظر می رسد که جریان باطل در طول تاریخ در لحظه برخورد قاطع با جریان حق تلاش می کند تا همه اطراف را در جنگ درگیر کرده و بار مسئولیت را در میان همه تقسیم نماید. این همان آموزش شیطان است که در جریان ترور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در لیلة المبیت به مشرکان داده شده. اما نکته جالب در اینجاست که علیرغم این فراخوان بزرگ و لشکرکشی عظیم، سیرجهانی شدن اسلام از همین نقطه آغاز می شود. در جریان حفر خندق واقعه ای اتفاق می افتد که طی آن ییامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بشارت فتح فارس، روم و یمن را به ما مسلمانان می دهد.(38) پس از این واقعه بود که "صلح حدیبیه"(39) شکل گرفت و در آن فضای آرام و بدور از جنگ، دعوت سران جهان به اسلام آغاز شد.
در جنگ خیبر، یهود کاملاً آشکار و بدون همراهی مشرکان در برابر سپاه اسلام قرار می گرفت که سرانجام با رشادت وصف ناشدنی امیرالمؤمنین علیه السّلام به شکستی سنگین تن دادند و یهود فدک نیز در این سرنوشت با آنان شریک شد. در این جنگ داستانی مبنی بر مسموم شدن پیامبر به دست زنی یهودی نقل شده که کاملاً تأمل برانگیز می نماید.(40) در بررسی اسناد به نظر می رسد که این ماجرا از ترکیب دو داستان، یکی احتمالاً واقعی و مربوط به پیش از جریان خیبر و دشمنی های مستقیم یهود، و دیگری ساختگی و مربوط به همین ماجرا، بازسازی شده باشد. طراحی داستان به حدی مضحک است که این حد از بی احتیاطی شایسته فرمانده ساده ای در جنگ نمی باشد، چه رسد به شخصیت بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و دشمنی ای که از این قوم لجوج سراغ داشت. در این داستان تلاش شده تا مسموم شدن پیامبر را در این واقعه-که سرانجام چهار سال بعد به شهادت ایشان انجامید-از طریق مسموم نمودن کتف گوسفندی بریان شده و به حس انتقامجویی زنی نسبت دهند که شاهد کشته شدن قوم و قبیله خود به دست پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است تا بدین شکل موضوع را کاملاً عاطفی جلوه داده و حقیقت بزرگتری را پنهان نمایند. این حقیقت بزرگتر از آن است که اگر وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شهید شده باشند، این واقعه تلخ به دست منافقان تاریخ اسلام صورت گرفته است. امام صادق علیه السّلام در ذیل آیه 144 سوره آل عمران (41) و در تفسیر آن به این حقیقت اشاره می کنند.(42)
پس از خیبر و شکست کامل یهودیان در منطقه، اینک نوبت روم است که خود وارد صحنه شده و مدیریت مقابله با پیشروی اسلام را برعهده گیرد. جنگ موته که در جریان آن اصحاب بزرگی چون زیدبن حارثه، جعفر بن ابی طالب و عبدالله بن رواحه به شهادت رسیدند، نخستین شاهد بر این مدعا است. در پی جنگ موته و در همین راستا جنگ تبوک رخ می دهد که نقش منافقان با محوریت برخی یهودیان در کارشکنی در جریان این جنگ در تاریخ ذکر شده است.(43) در جریان همین جنگ است که حدیث منزلت در شأن امیرالمؤمنین علیه السّلام از سوی پیامبر بیان می شود.(44)
در بازگشت از جنگ تبوک-یا به احتمال قوی تر در بازگشت از حجة الوداع و پس از معرفی امیرالمؤمنین علیه السّلام به عنوان ولی و جانشین پیامبر در جریان غدیر خم-است که حادثه ترور پیامبر در عقبه به دست منافقان پیش می آید.(45) این توطئه با إخبار جبرئیل و تدبیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خنثی شد، اما مدت کوتاهی پس از آن و درست در لحظه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سپاه اسامه را برای نهایی کردن کار و جنگ با روم تجهیز کرده بود، با توطئه دیگری از سوی منافقان، در بستر بیماری افتاده و با مسمومیت ناشی از زهر در سال یازدهم به شهادت رسیدند.
پینوشتها:
1- خَرَجَ عَلَیْنَا عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ ع وَ نَحْنُ فِی المَسْجِدَ فَاحْتَوَشْناهُ-فَقالَ سَلُونی قَبْلَ انْ تَفْقَدُونِی سَلُونِی عَنِ القُرآنِ فَاِنَّ فِی القُرآنِ عِلْمَ الاوَّلینَ وَ آلاخرینَ لَمْ یَدَعْ لِقَائِلِ مَقَالاً وَ لا یَعْلَمُ تَاویلَهُ اِلَّا اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی العِلْمِ وَ لَیْسُوا بِواحدٍ وَ رَسُولُ اللهِ ص کانِ واحداً مِنْهُمْ عَلَّمَهُ اللهُ سُبْحانَ ایَّاهُ وَ عَلَّمَنیهِ رَسُولُ اللهُ ص ثُمَّ لَا یَزَالُ فِی عَقِبِه اِلی یَوْمِ تَقُومُ السَّاعَةُ ثُمَّ قََرَا وَ بَقیَّةُ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی و آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْملائِکَةُ فَانّا مِنْ رَسُولِ اللهِ ص بِمَنْزِلَهِ هَاروُنَ مِنْ مُوسَی اِلَّا النُّبُوَّهَ وَ الْعِلْمَ فِی عَقِبنَا اِلَی انْ تَقُومَ السَّاعَهُ ثُمَّ قَرَا وَ جَعَلها کَلِمَةٍ باقِیةً فِِی عَقِبِه» ثُمَّ قالَ کانَ رَسُولُ اللهِ عَقِبَ اِبْراهیمَ-وَ نَحْنُ اهْلَ الْبَیْتِ عَقِبُ اِبْراهیمَ وَ عَقِبُ مُحَمَّدٍ ص.(بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الاطهار، ج24، ص 179)
روزی حضرت امیرالمؤمنین وارد مسجد شد اما اطراف آن جناب را گرفتیم فرمود: از من بپرسید قبل از این که مرا نیابید، از قرآن بپرسید. در قرآن دانش پیشینیان و آیندگان هست. جای ایرادی برای کسی نگذاشته و تأویل آن را جز خدا و راسخین در علم نمی دانند. راسخین یک نفر نیست. پیامبر اکرم یکی از راسخین است که خداوند به او تعلیم کرده و او به من آموخته است. سپس پیوسته در اولاد او خواهد بود تا روز قیامت بعد این آیه را تلاوت فرمود: وَ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَى وَ آلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلاَئِکَةُ من نسبت به پیامبر مانند هارون هستم نسبت به موسی بجز مقام نوبت و دانش او در نژاد ما است تا دامنه قیامت بعد این آیه را تلاوت نمود: وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ. بعد فرمود پیامبر اکرم عقب و بازمانده ابراهیم است ما اهل بیت نیز از بازماندگان ابراهیم و محمد هستیم.
2- سوره احزاب،آیه 33: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَ أَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَ آتِینَ الزَّکَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً
و در خانههایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیّتِ اولی زینتهاى خود را آشکار مکنید و نماز برپا دارید و زکات بدهید و خدا و فرستادهاش را فرمان برید. خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
3- اسرائیلیات اصطلاحی است در علوم اسلامی، به ویژه در زمینه تفسیر و علوم حدیث و دسته ای از روایات و قصص و مفاهیم است که در قرآن و از احادیث نبوی نیست، بلکه از تعالیم و کتب امتهای پیشین به ویژه یهود (بنی اسرائیل) و مسیحیت (نصاری) وارد روایات اسلامی شده است. در آیات قرآن، تغییر در کلام به صورت مغرضانه (که اسرائیلیات نیز از مصادیق آن هستند) از ویژگی های کلی یهودیان شمرده شده.(سوره های نسا 46، مائده 13 و 41)
منشأ اسرائیلیات
اسرائیلیات حاصل جریانی است از داستان سرایی، اسطوره پردازی و وجوهی دیگر از تعالیم غیر اسلامی که به ویژه در سده های نخست اسلام صورت پذیرفته و بیشتر توسط یهودیان اسلام آورده یا مسلمانانی است که برای تکمیل و رفع برخی ابهامات قصص قرآنی از کتب عهد عتیق یهودیان استفاده نموده اند.(اسرائیلیات، دائرة المعارف بزرگ اسلامی) اگرچه برخی معتقدند که بخش اعظم آن توسط یهودیان مغرضی انجام یافته است که به دروغ اظهار مسلمانی نموده اند.
در هر صورت، واسطه انتقال آن اطلاعات به سلمان را حِمَیریان یهودی شده و سپس مسلمان شده هایی چون کعب الاحبار و عبدالله بن سلام و بیش از همه وهب بن منبه می دانند. به این گونه موارد یهودی-مسیحی که شامل مباحثی راجع به آفرینش و قصص انبیا است و توسط راویان مسلمان و یهودی به احادیث و تفاسیر و تواریخ راه یافته، «اسرائیلیات» گفته می شود که راویان مهم و مشهوری در سطح صحابه و تابعین و اتباع تابعین آنها را روایت کرده اند.(دانشنامه جهان اسلام، مدخل تورات)
4- نهج البلاغه، ص 301: وَ لَقَدْ کانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَهٍ بِحِراءَ فَاراهُ وَ لا یَراهُ غَیْرِی وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الاِسلامِ غَیْرَ رَسُولِ اللهِ ص و خَدیجةً وَ انا ثَالِثُهُما أرَی نُورَ الوَحْیِ وَ الرِّسالةِ وَ اشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطانِ حِینَ نَزَلَ الوَحْیُ عَلَیْهِ ص فَقُلْتُ یَا رَسوُلَ اللهِ مَا هَذِهِ الزَّنهُ فَقَالَ هَذَا الشَّیْطانُ قَدْ أیسَ مِنْ عِبادَتِه اِنَّکَ تَسْمَعُ ما أسَمعُ وَ تَرَی ما أرَی إِلَّا انَّکَ لَسْتَ بِنَبِیَّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزیرٌ وَ اِنَّکَ لَعَلی خَیْرٍ...
هر سال در حراء خلوت می گزید، من او را می دیدم که و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه ای مسلمانی را نیافته بود، من سوّمین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوّت را می شنودم. من هنگامی که وحی بر او صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت: «این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنویم آنچه را من می شنوم، و می بینی آنچه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی.
5- عن علیّ«ع»: لمّا نزلت: «وَ انْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَقْرَبینَ أی: رهطک المخلصین»، دعا رسول الله «ص» بنی عبدالمطّلب، و هم اذا ذاک اربعون رجلا یزیدون رجلا او ینقصون رجلا، فقال: «أیّکم یکون اخی، و وارثی، و وزیری و وصیّی، وخلیفتی فیکم بعدی؟»، فعرض علیهم ذلک رجلا رجلا، کلّهم یأبی ذلک، حتی أتی علیّ فقلت: أنا یا رسول الله؛ فقال: یا بنی عبدالمطلب! هذا اخی، و وارثی، و وصیّی، و وزیری، و خلیفتی فیکم بعدی». فقام القوم، یضحک بعضهم الی بعض، و یقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع و تطیع لهذا الغلام. (علل الشرایع ص 170؛ بحارالأنوار، ج18، ص 178. این حدیث به حدیث بدء الدّعوه (حدیث آغاز دعوت) معروف است و در میان پیروان مذاهب تشیع و تسنن اسناد فراوان دارد رجوع کنید به «الغدیر» ج 2)
از امیرالمؤمنین علی علیه السّلام روایت کرده اند که گفت: چون این آیه فرود آمد: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ افراد قبیله نزدیک خود را بیم ده»، پیامبر خدا، فرزندان عبدالمطّلب را که شماره آنها چهل مرد، یکی کمتر یا یکی زیادتر بود فراخواند و گفت: «کدام یک از شما می خواهد برادر و وارث و وصی و وزیر و جانشین من پس از من باشد؟» و این درخواست را به یکی یکی از آنان عرضه کرد و همه سرباز زدند، تا آن گاه که به من رسید، گفتم: من، ای رسول خدا. پیامبر گفت: «ای پسران عبدالمطلب! این برادر، و وارث و وصی و وزیر و جانشین من در میان شما پس از من خواهد بود». پس همه برخاستند و بعضی به بعضی دیگر می خندیدند و به ابوطالب می گفتند: به تو فرمان داد که به سخن این بچه گوش فرادادی و از او فرمان بری.
6- از احادیث معتبره ظاهر می شود که معراج رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم-چندین مرتبه واقع شده به گونه ای که علماء از حضرت صادق-علیه السّلام-روایت کرده اند که حق تعالی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم-را صد و بیست مرتبه به آسمان برد و در هر مرتبه آن حضرت را در باب ولایت و امامت امیرالمؤمنین-علیه السّلام-و سایر ائمه طاهرین-علیهم السّلام-بیشتر از سایر فرائض تأکید و توصیه فرمود.(شیخ عباس قمی، منتهی الامال (انتشارات دلیل، چاپ اول، سال 79) تحقیق ناصر باقری بیدهندی، ج1، باب اول، ص 140)
7- آیه اول سوره اسراء: سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ
منزّه است آن [خدایى] که بندهاش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الأقصى که پیرامون آن را برکت دادهایم سیر داد، تا از نشانههاى خود به او بنمایانیم، که او همان شنواى بیناست.
8- وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى (1) مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوَى (2) وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى (4) عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى (7) ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (8) فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى (9) فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (10) مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (11) أَ فَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (14) عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (15) إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى (16) مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى (17) لَقَدْ رَأَى مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَى (18)
سوگند به اختر [قرآن] چون فرود مىآید،(1) [که] یار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده(2)و از سر هوس سخن نمىگوید.(3) این سخن بجز وحیى که وحى مىشود نیست.(4) آن را [فرشته] شدید القوى به او فرا آموخت،(5) [سروش] نیرومندى که [مسلّط] درایستاد.(6) در حالى که او در اُفق اعلى بود (7) سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد،(8) تا [فاصلهاش] به قدرِ [طول] دو [انتهاى] کمان یا نزدیکتر شد (9) آن گاه به بندهاش آنچه را باید وحى کند، وحى فرمود.(10) آنچه را دل دید انکار [ش] نکرد.(11) آیا در آنچه دیده است با او جدال مىکنید ؟(12) و قطعاً بار دیگرى هم او را دیده است،(13) نزدیک سدرة المنتهى(14) در همان جا که جنّة المأوى است.(15) آن گاه که درخت سدر را آنچه پوشیده بود، پوشیده بود.(16) دیده [اش] منحرف نگشت و [از حدّ] درنگذشت .(17) به راستى که [برخى] از آیات بزرگِ پروردگار خود را بدید .(18)
9- ر.ک: بحارالأنوار، ج18، ص 387 و ج 26، ص 307 و ج 52، ص 267؛ تاویل الآیات، ص 546؛ میرداماد، 1381، ج2، ص 40.
10- عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: سألته عن المساجد التی لها الفضل، قال:«المسجد الحرام، و مسجدالرسول». قلت: و المسجد الأقصی، جعلت فداک؟ فقال: «ذاک فی السماء، إلیه أسری برسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقلت: إن الناس یقولون: إنه بیت المقدس؟ فقال: «مسجد الکوفة أفضل منه» (البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 493)
عَنِ الْمُفَضَّل عَنْ أبِی عَبْدِ اللهِ ع فِی حَدیثٍ طَویلٍ قالَ قُلْتُ لَهُ اِنَّ مَسْجِدَ الْکُوفَهٍ قَدیمٌ قالَ نَعَمْ وَ هُوَ مُصَلَّی الانْبیاءِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِم وَ لَقَدْ صَلَّی فِیهِ رَسُولُ اللهِ ص حینَ اُسْریِ بِهِ اِلَی السَّماءِ فَقالَ لَهُ جَبْرَئیلُ علیه السّلام یا مُحَمَّدُ اِنَّ هَذا مَسْجِدُ ابیکَ آدم علیه السّلام و مصَلَّی الانبیَاء عَلَیْهِمُ السَّلامُ فَانْزِلْ فَصَلِّ فیهِ فَنَزَلَ فَصَلَّی فیهِ ثُمَّ اِنَّ جَبْرَئیلَ عَرَجَ بِهِ اِلَی السَّماءِ.(بحارالأنوار، ج18، ص 312)
11- برای نمونه ر.ک: الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج1، ص 51: و از جمله فضائل آن حضرت علیه السّلام اینست که هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بواسطه انجمنی که از قریش برای کشتن آن حضرت فراهم شد (و از هر قبیله که در مکه بود یک تن را برای انجام این کار برگزیدند که همگان به طور دستجمعی خونش را بریزند) مأمور شد از مکه به مدینه هجرت کند و نمی توانست در برابر آنها آشکارا از مکه بیرون رود، و خواست در پنهانی و بی خبری آنان خارج گردد، تا از شر آنها آسوده ماند (تنها) بأمیرالمؤمنین گزارش کار خود را داد (و جز او کسی را آگاه نکرد) و او را وادار بدفاع از خویشتن کرد، بدین گونه که (دستور داد) در بستر او بخوابد، بدانسان که ندانند در بستر خوابیده و گمان کنند خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است و مانند هر شب در جای خود آرمیده، پس امیرالمؤمنین علیه السّلام در آن شب جان خود را برای خدای تعالی در کف نهاد، و آن را در راه پیروی او بفروخت. در راه پیامبر گرامیش از جان گذشت، و این به خاطر آن بود که آن حضرت بدین وسیله از شر دشمنان رهائی یابد، و وجود شریفش از نقشه شوم کافران سالم بماند، و به هدف اساسی که دعوت مردان به خدا، و برپا داشتن دین و آشکار ساختن آئین بود برسد، پس علی علیه السّلام به جای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بستر خوابید، و برای اینکه او را نشناسند با جامه خود را پیچید، (بدانسان که اگر کسی او را می دید گمان نمی کرد جز پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد) پس (از آن جا آنچه گفته شد) آنها برای کشتن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انجمن کرده بودند و همگی مسلح بودند سر رسیدند، و گرداگرد علی علیه السّلام پره زدند (و حلقه وار او را احاطه کردند) و چشم به راه سپیده دم دقیقه شماری می کردند تا هوا روشن شود، و آشکارا او را بکشند، تا خونش هدر رود و پایمال گردد زیرا چون بنی هاشم کشندگان او را بنگرند، و از هر قبیله و فامیلی که در مکه بودند یک تن را در میان کشندگان ببینند و همه را شریک در ریختن خون او بدانند، نتوانند کشندگان را بدان جرم بکشند، چون به خاطر کشته شدن یک تن نتوانند با همه قبائل به ستیزه و نبرد درآیند، و (با این نقشه زیرکانه ای که کشیده بودند) تنها فداکاری علی علیه السّلام بود که سبب رهائی یافتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دست آنان گردید، و جلوگیری از ریخته شدن خون آن حضرت شد، و در نتیجه توانست دستور پروردگار خویشتن را انجام دهد، و (مردم را به خدای یگانه راهنمایی کند) و اگر امیرالمؤمنین علیه السّلام نبود و آن فداکاری را نمی کرد، کار تبلیغ(و رساندن احکام) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پایان نمی رسید، و عمرش کفاف انجام آن را نمی داد و دشمنان و رشگ بران آن حضرت بر او چیره و پیروز می شدند،(از این رو علی علیه السّلام در بستر خوابید، و آنها نیز بی آنکه از جریان آگاه باشند و گمان ببرند که او علی علیه السّلام است در اطراف او چشم به راه سپیده و روشنی هوا بودند) چون صبح شد و ناگهان به سوی او یورش بردند، علی علیه السّلام برخاسته به آنها حمله ور شد، آنها که (باور نداشتند آن مرد خفته علی باشد، همین که) او را دیدند پراکنده شده و بازگشتند، و اندیشه شومشان درباره رسول خدا صلی الله علیه و سلم نقش بر آب شد، و رشته تدبیرشان یکسره از هم گسیخت و آرزوهایی که بدنبال این کار در سر پرورانده بودند جمگلی بر باد رفت و با آن پیش بینی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: و آن فداکاری که علی علیه السّلام کرد نظم و ترتیب ایمان بر جای ماند، و بینی شیطان به خاک مالیده شد، و دشمنان دین و آئین سرافکنده گشتند، و این برای امیرالمؤمنین علیه السّلام منقبتی است بی نظیر، و کسی در این باره همباز و در این فضیلت انباز او نگشت، و مانند او در این راه کسی از جان نگذشت.
12- سوره بقره آیه 207: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ
و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.
13- پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در قبا به منزل کلثوم بن هدم وارد شد و منتظر ورود علی علیه السّلام بود، علی علیه السّلام پس از هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سه شبانه روز در مکه ماند و اماناتی که نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود به صاحبانش رسانید و دنبال پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حرکت کرد و در همان منزل کلثوم بن هدم بر پغیمبر وارد شد. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود علی علیه السّلام یک شب تا دو شب بیشتر در قبا نماند و روز جمعه همان هفته به سمت مدینه حرکت کرد و اول نماز جمعه را در میان راه با حضور علی علیه السّلام اقامه نمود. این سطح تاریخ هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است از نظری که مربوط با شخص علی علیه السّلام است و موقعیت ممتاز علی علیه السّلام نسبت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و حزب اسلامی در میان سایر مسلمانان به خوبی از آن آشکار است.(الخصال، ج2، ص 341)
14- إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 61: بعد از اینکه انصار با حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردند، و کفار قریش از این جریان مطلع شدند، چهل نفر از اشراف آنها در دارالندوه اجتماع کردند، افرادی که در این مجلس شرکت می کردند، باید چهل سال از عمر آنها می گذشت تا به عضویت انتخاب می شدند، فقط عتبة بن ربیعه در این بین مستثنی بود، وی با اینکه چهل سال کمتر داشت در این مجلس شرکت می کرد.
در این هنگام که آنان پیرامون هم جمع شده بودند شیطان از راه رسید و قصد کرد در این مجلس شرکت کند، دربان گفت: شما که هستی؟ گفت: من یکی از مشایخ نجد هستم، دربان پس از اینکه برای او اذن گرفت وی داخل مجلس شد. گفت: شنیده ام دراین جا اجتماع کردید تا درباره این مرد تصمیم بگیرید، اکنون من نظریه و پیشنهاد خود را در این مورد خواهم گفت و راه صواب را به شما نشان می دهم...
15- در باب چگونگی مؤاخات میان مسلمانان در مکه، نخستین منابع تاریخ اسلام توضیحات دقیقی ارائه نمی دهند. در منابع تاریخ اسلام تنها کتب سیره هستند که اشاراتی به بحث مؤاخات در مکه دارند و از آن تحت عنوان (مؤاخات اولیه) یاد می کنند. برخی از منابع متأخر اساساً مؤاخات اولیه را منکر شده اند. برخی از مولفان و سیره نویسان اهل سنت برای انکار برادری رسول اکرم با علی علیه السّلام-که شیعیان به استناد آن علی را به منزله برادر و جانشین حضرت رسول قلمداد می کنند-به مخالفت و رد روایت های مربوط به (مؤاخات اولیه) پرداخته و استدلال کرده اند که مؤاخات فقط در مدینه روی داد و میان مهاجر و انصار بود. با این وجود برخی از منابع از پیمان اخوت نخستین میان مسلمانان مکه سخن به میان آورده اند. منابعی که از پیمان برادری در مکه یاد کرده اند، خواسته اند توضیحات خود را در باب مسأله اخوت اسلامی در مدینه تکمیل نمایند. از این رو یکی از زمینه های اخوت مدینه را اخوت در مکه می دانند و به دو پیمان اخوانی در صدر اسلام تحت عنوان (المؤاخات المدنیه) و (المؤاخات المکیه) یا (المؤاخات الاولیه) و (المؤاخات الثانیه) یاد می کنند. این منابع زمانی که به توضیح و تشریح جریان پیمان مؤاخات مدینه می پردازند، به صورت جداگانه به پیمان اخوت مکه اشاره نمی کنند، بلکه در حاشیه این پیمان از مؤاخات مکه به عنوان مقدمه پیمان اخوت مدینه سخن به میان می آورند. به خاطر همین، برخی مانند ابن تیمیه به رد آن پرداخته و دلایلی در این باب اقامه کرده اند. نگاه کنید به طبقات الکبری، ج3، ص 56؛ وفاء الوفاء، ج1، ص 268؛ المستدرک، ج4، ص 14؛ المعجم الکبیر، ج24، ص 137؛ سبل الهدی، ج3، ص 527؛ تاریخ الخمیس، ج1، ص 353 از فتح الباری و ابن عبدالبر به نقل از سیره رسول خدا، جعفریان، ج 1، ص 379 و نیز بلاذری در انساب الاشراف و بسیاری از مورخین دیگر.
16- برای نمونه ر.ک: ارشاد القلوب الی الصواب، ج2، ص 232: ابن عباس می گوید: گروهی از بزرگان و اشراف، از فاطمه علیهما السّلام خواستگاری نمودند، اما کسی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مسأله را طرح می کرد، رد می شد و می فرمود: در این باره منتظر فرمان، از آسمان هستم، زیرا این امر به خدای بزرگ مربوط می گردد. سعد بن معاذ انصاری به امام علیه السّلام عرض کرد: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از فاطمه خواستگاری کن، سوگند به خدا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جز تو را برای این امر در نظر ندارد، لذا حضرت خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید تا مسأله را مطرح کند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: گویا کاری با من داری؟ عرض کرد: اگر اجازه فرمایید؟ فرمود: بگو، عرض کرد: نزد خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم از فاطمه علیهما السّلام خواستگاری می کنم. فرمود: آفرین بر تو، سپس موافقت خود را اعلام داشت، هنگامی که وارد خانه شد و فاطمه را خواست، به او فرمود: تو را به عقد کسی درآوردم که در دنیا سرور است و در آخرت از صالحان، و او فرزند عموی تو، علی علیه السّلام است. فاطمه علیهما السّلام از روی حیا و فراق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گریه کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من از پیش خود تو را تزویج نکردم، بلکه خدا در آسمانها متولی تزویج تو گشت و جبرئیل خواستگار و خدا قیّم بود و به درخت «طوبی» دستور داد که در و یاقوت و زیور و زینت بریزد، و حورالعین اجتماع کنند و آنها را بردارند و تا قیامت آواز بخوانند و بگویند: این زیورها نثار فاطمه است، پس هنگامی که شب زفاف فرا رسید، پیامبر در پیشاپیش عروس و جبرئیل در سمت راست و میکائیل در سمت چپ و هفتاد هزار فرشته در پشت سرش خدای تعالی را تا طلوع فجر تقدیس و تسبیح کردند.
17- علی بن ابراهیم گوید: حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در مکه و تا هفت ماه بعد از هجرت نیز بطرف بیت المقدس نماز می خواندند. در این هنگام یهودیان به آن جناب گفتند تو از ما متابعت و پیروی می کنی، زیرا که شما به طرف بیت المقدس که قبله ما هست نماز می خوانی، وما قبل از تو نماز می خوانیم. پیغمبر از این جهت اندوهگین شد و دوست داشت که خداوند قبله را به طرف کعبه تغییر دهد. حضرت در دل شب از منزل بیرون می شد و به اطراف آسمان نگاه می کرد و منتظر فرمان خداوند بود. روزی که تغییر قبله پیش آمد، پیغمبر در مسجد بنی سالم نماز می خواند. حضرت دو رکعت به طرف بیت المقدس خواند، و دو رکعت به طرف کعبه اداء کرد.
در این هنگام که در این مسجد بود این آیه شریفه نازل گردید: قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا -الایات» پس از این آیات قتال و جهاد با مشرکین قریش آمد: أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ *الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ -آلایة.(إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 71)
18- سوره بقره، آیه 142-150: سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (142) وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کَانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ (143) قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ مَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ (145) الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (146) الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (147) وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَ مَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (148) وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (150)
به زودى مردم کم خرد خواهند گفت: «چه چیز آنان را از قبلهاى که بر آن بودند رویگردان کرد؟» بگو: «مشرق و مغرب از آن خداست هر که را خواهد به راه راست هدایت مىکند.»(142) و بدین گونه شما را امتى میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد. و قبلهاى را که [چندى] بر آن بودى، مقرر نکردیم جز براى آنکه کسى را که از پیامبر پیروى مىکند، از آن کس که از عقیده خود برمىگردد بازشناسیم و البتّه [این کار] جز بر کسانى که خدا هدایت [شان] کرده، سخت گران بود و خدا بر آن نبود که ایمان شما را ضایع گرداند، زیرا خدا [نسبت] به مردم دلسوز و مهربان است.(143) ما [به هر سو] گردانیدنِ رویت در آسمان را نیک مىبینیم. پس [باش تا] تو را به قبلهاى که بدان خشنود شوى برگردانیم پس روى خود را به سوى مسجد الحرام کن و هر جا بودید، روى خود را به سوى آن بگردانید. در حقیقت، اهل کتاب نیک مىدانند که این [ تغییر قبله ] از جانب پروردگارشان [بجا و] درست است و خدا از آنچه مىکنند غافل نیست.(144) و اگر هرگونه معجزهاى براى اهل کتاب بیاورى [باز] قبله تو را پیروى نمىکنند، و تو [نیز] پیرو قبله آنان نیستى، و خود آنان پیرو قبله یکدیگر نیستند، و پس از علمى که تو را [حاصل] آمده، اگر از هوسهاى ایشان پیروى کنى، در آن صورت جدّا از ستمکاران خواهى بود. (145) کسانى که به ایشان کتاب [آسمانى] دادهایم، همان گونه که پسران خود را مىشناسند، او [محمد] را مىشناسند و مسلماً گروهى از ایشان حقیقت را نهفته مىدارند، و خودشان [هم] مىدانند.(146) حق از جانب پروردگار توست. پس مبادا از تردیدکنندگان باشى.(147) و براى هر کسى قبلهاى است که وى روى خود را به آن [سوى] مىگرداند پس در کارهاى نیک بر یکدیگر پیشى گیرید. هر کجا که باشید، خداوند همگى شما را [به سوى خود باز] مىآورد در حقیقت، خدا بر همه چیز تواناست.(148) و از هر کجا بیرون آمدى، روى خود را به سوى مسجد الحرام بگردان، و البته این [فرمان] حق است و از جانب پروردگار تو است و خداوند از آنچه مىکنید غافل نیست.(149) و از هر کجا بیرون آمدى، [به هنگام نماز] روى خود را به سمت مسجد الحرام بگردان و هر کجا بودید رویهاى خود را به سوى آن بگردانید، تا براى مردم غیر از ستمگرانشان بر شما حجتى نباشد. پس، از آنان نترسید، و از من بترسید، تا نعمت خود را بر شما کامل گردانم، و باشد که هدایت شوید.
19- از امام حسن عسکری علیه السّلام نقل است که فرموده: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا وقتی که در مکه اقامت داشت مأمور بود در نماز به سوی بیت المقدس بایستد و تا حدّ امکان در جایی نماز بخواند که کعبه و بیت المقدس در یک راستا قرار گیرد. و گرنه فقط به سمت بیت المقدس ایستد. در تمام مدت سیزده سال ایام بعثت در مکه همین گونه رفتار کرد. و پس از هجرت به مدینه به مدت هفده یا شانزده ماه نیز به سمت بیت المقدس از سر مباهات و افتخار، یاوه سرایی کرده و گفتند: به خدا قسم، محمّد نماز خود را درک نکرد تا اینکه روی به قبله ما آورده و به سبک عبادت ما عبادت نمود!(الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج1، ص 40).
20-سوره بقره، آیه 153:یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
ای افرادی که ایمان آوردهاید! از صبر و نماز، کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است.
21- سوره بقره، آیه 45:وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ
از صبر و نماز یاری جویید؛ و نماز، جز برای خاشعان گران است.
22- وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ؛ فالصَّبرُ رسول ُاللهِ ص و الصَّلاهُ اقامَةُ وَلایَتِی.(بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائم الأطهار، ج26، ص 2)
کمک بگیرید از صبر و نماز و آن (نماز) سنگین و دشوار است مگر برای خشوع کنندگان. صبر پیامبر است و نماز اقامه ولایت من است.
23- سوره بقره،آیه 150: َ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ
و از هر کجا بیرون آمدى، [به هنگام نماز] روى خود را به سمت مسجد الحرام بگردان و هر کجا بودید رویهاى خود را به سوى آن بگردانید، تا براى مردم غیر از ستمگرانشان بر شما حجتى نباشد. پس، از آنان نترسید، و از من بترسید، تا نعمت خود را بر شما کامل گردانم، و باشد که هدایت شوید.
24- سوره مائده،آیه 3: الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً
امروز کسانی که کافر شده اند، از [کارشکنی در] دین شما نومید گردیده اند. پس، از ایشان مترسید و از من بترسید. امروز دین شما برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را برای شما [به عنوان]آیینی برگزیدم.
25- سوره آل عمران، آیه 141: وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکَافِرِینَ؛
و تا خدا کسانى را که ایمان آوردهاند خالص گرداند و کافران را [به تدریج] نابود سازد.
آیه 154:ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاساً یَغْشَى طَائِفَةً مِنْکُمْ وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.
سپس [خداوند] بعد از آن اندوه، آرامشى [به صورت] خواب سبکى، بر شما فرو فرستاد، که گروهى از شما را فرا گرفت، و گروهى [تنها] در فکر جان خود بودند و درباره خدا، گمانهاى ناروا ، همچون گمانهاى [دوران] جاهلیت مىبردند. مىگفتند: «آیا ما را در این کار اختیارى هست؟» بگو: «سررشته کارها [شکست یا پیروزى]، یکسر به دست خداست.» آنان چیزى را در دلهایشان پوشیده مىداشتند، که براى تو آشکار نمىکردند. مىگفتند: «اگر ما را در این کار اختیارى بود، [و وعده پیامبر واقعیت داشت،] در اینجا کشته نمىشدیم.» بگو: «اگر شما در خانههاى خود هم بودید، کسانى که کشته شدن بر آنان نوشته شده، قطعاً [با پاى خود] به سوى قتلگاه هاى خویش مىرفتند. و [اینها] براى این است که خداوند، آنچه را در دلهاى شماست، [در عمل] بیازماید و آنچه را در قلبهاى شماست، پاک گرداند و خدا به راز سینهها آگاه است.
آیه 166: وَ مَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ.
و روزى که [در اُحد] آن دو گروه با هم برخورد کردند، آنچه به شما رسید به اذن خدا بود [تا شما را بیازماید] و مؤمنان را معلوم بدارد.
26- حضرت رسول صلی الله علیه و آله مرثد بن ابی مرثد غنوی حلیف حمزه بن عبد المطلب را با خالد ابن بکیر و عاصم بن ثابت بن افلج و خبیب بن عدی و زید بن دثنه و عبدالله بن طارق بطرف رجیع فرستادند و امارت این جماعت را مرشد بن ابی مرشد بعهده داشت. در این هنگام جماعتی از «عضل» و «دیش» نزد پیغمبر آمدند و گفتند: عده ای را به قبیله ما بفرست تا قرآن بما بیاموزند و دین را به ما بفهمانند. فرستادگان قبیله به اتفاق اصحاب پیغمبر از مدینه بیرون شدند و به بیابان «رجیع» که متعلق به «هذیل» بود رسیدند و بر روی آبی فرود آمدند. در این موقع جماعتی از «هذیل» که به آنان «بنو لحیان» می گفتند آمدند و با اصحاب پیغمبر به جنگ پرداختند و آنها را از پا درآوردند. ابان گفت: قبیله هذیل هنگامی که عاصم بن ثابت را کشتند، تصمیم گرفتند سر او را به «سلاقه» دختر «سعد» بفروشند، این زن هنگامی که دو پسرش در جنگ احد از بین رفته بودند نذر کرده بود اگر سر عاصم را به چنگ آورد در کاسه سر او شراب بخورد، افراد قبیله هذیل چون خواستند سر او را بگیرند و برای این زن بفرستند زنبورها پیرامون آن جمع شدند و آنان را نیش زدند و لذا نتوانستند این عمل را انجام دهند. در این هنگام که زنبوران بین مشرکین و عاصم حایل شدند، گفتند: اینک برگردیم تا شب بیاید، در شب زنبوران به لانه های خود برمی گردند آنگاه برمی گردیم و تصمیم خود را عملی می کنیم، در آن شب سیلی آمد و بدن عاصم را با خود برد، عاصم با خداوند عهد بسته بود که با مشرکین آمیزش نکند، و هیچ مشرکی نیز با او تماس نگیرد تا آنگاه که حیات دارد، خداوند برای نیت او وی را از دستبرد مشرکین نجات داد.(إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 86)
27- پس از اینکه چهار ماه از واقعه احد گذشت ابو براء عامر بن مالک بن جعفر ملاعب الأسنه در مدینه خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رسید. پیغمبر اسلام را بر وی عرضه داشت او نیز قبول کرد و مسلمان شد، پس از آن عرض کرد: اگر جماعتی از یاران خود را به طرف نجد بفرستی و مردمان آن سامان را به اسلام دعوت کنند امیدوارم آنها اسلام را اختیار کنند. پیغمبر فرمود: من از اهل نجد بر آنها بیمناک هستم، ابوبراء عرض کرد: یا رسول الله! من اصحاب شما را در پناه خود خواهم گرفت.
در این هنگام حضرت رسول منذر بن عمرو را با گروهی از مسلمین که عدد آنها را مختلف نوشته اند به دیار نجد فرستادند. در میان این جمعیت حارث بن صمه، حرام بن ملحان و عامر بن فهیره هم بودند. اصحاب پیغمبر از مدینه بیرون شدند. نزدیک بئر معونه که در زمین های بنی عامر و بنی سلیم واقع شده بود فرود آمدند، پس از این حرام بن ملحان را با نامه پیغمبر نزد عامر بن طفیل فرستادند. هنگامی که قاصد نامه پیغمبر را به عامر داد وی بنامه توجهی نکرد، و دستور قتل حرام بن ملحان را داد، موقعی که خواستند حرام را بکشند وی گفت: الله اکبر به خداوند کعبه به آرزوی خود رسیدم!.
عامر بن طفیل پس از اینکه حرام بن ملحان را کشت، خویشاوندان خود را دعوت کرد تا با مسلمین جنگ کنند آنها دعوت او را رد کردند، و گفتند: ما با ابو براء نقض عهد نخواهیم کرد، در این هنگام قبائل بنی سلیم مانند «عصیه» و «رعل» و «ذکوان» به علت اینکه حضرت رسول آنها را نفرین کرده بود فریاد کشیدند و به طرف مسلمین هجوم آوردند. هنگامی که مسلمانان دیدند که مشرکین تصمیم دارند با آنان جنگ کنند، آنها نیز شمشیرهای خود را کشیدند و آماده کارزار شدند، در این جنگ همه مسلمین کشته شدند و کسی از آنها باقی نماند، فقط دو نفر از مسلمان ها یکی بنام عمرو بن امیه ضمری و مردی از انصار که در بیابان مرکب ها را می چراندند از جریان بی خبر بود. این دو نفر مشاهده کردند پرندگان در اطراف لشکرگاه آنها گردش می کنند، و گفتند باید قضیه تازه ای باشد، هنگامی که از بیابان آمدند دیدند تمام آنان در خون خود غوطه می خورند.
مرد انصاری به عمرو گفت: شما چه نظر داری؟ عمرو گفت: من خیال می کنم خدمت حضرت رسول برویم و او را از جریان آگاه کنیم، انصاری جواب داد: من دلم یاری نمی کند از منذر بن عمرو جدا شوم. این مرد برگشت و با مشرکین جنگ کرد تا کشته شد، عمرو نیز به مدینه مراجعت کرد و جریان را به پیغمبر گزارش داد.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از این جریان سخت ناراحت گردید و فرمود: من به این کار راضی نبودم این پیش آمد در اثر پیشنهاد ابو براء اتفاق افتاد. هنگامی که جریان کشتن مسلمین به ابوبراء رسید وی از نقض عهد عامر بن طفیل ناراحت شد و از مصیبت هائی که به اصحاب پیغمبر رسیده بود فوق العاده متأثر گردید و مشرف به موت شد. در این هنگام ربیعة بن ابو براء در قبیله عامر بن طفیل حاضر شد و او را در میان خویشاوندانش هدف نیز قرار داد. تیر به ران او رسید، عامر گفت: این به تحریک عموی من ابوبراء است، اگر من مردم خون من برای عمویم خواهد بود؛ و اگر زنده ماندم تصمیم خود را در این باره خواهم گرفت.(إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 87)
28- حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نزد «کعب بن اشرف» رفتند تا از وی قرضی بگیرند. او ابتداء از پیغمبر احترام نمود و از وی تجلیل کرد. پس از اینکه حضرت با اصحاب خود نشستند، کعب به بهانه فراهم کردن طعام و غذا از مجلس بیرون شد، ولی باطنا در نظر گرفت آن جناب را به قتل برساند. در این وقت جبرئیل علیه السّلام فرود آمد و پیغمبر را از نیت کعب بن اشرف مطلع ساخت. حضرت رسول از خانه کعب بن اشرف بیرون شد، و طوری وانمود کرد که برای قضای حاجتی می رود. پیغمبر چون می دانست اطرافیان کعب اصحاب او را نخواهند کشت لذا به تنهائی راه مدینه را در پیش گرفت.
هنگامی که پیغمبر به مدینه مراجعت می کردند یکی از اصحاب کعب که برای کمک و یاری او می آمد در راه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را دید. او جریان حضرت را به کعب اطلاع داد، و اصحاب پیغمبر نیز از قضیه مراجعت آن جناب مطلع شدند و آنان هم برگشتند. عبدالله بن صوریا که دانشمندترین یهودیان بود گفت: به خداوند سوگند پروردگار محمد او را از نیت سوء و مکر و فریب شما خبر داده، و اینک فرستاده وی خواهد آمد و شما را به ترک این دیار امر خواهد کرد، اکنون به حرف من گوش فرا دهید و به وی ایمان بیاورید، تا مال و جان شما در امان باشد، و اگر از گفتار او درگذرید شما را از این محل بیرون خواهد کرد.
یهودیان گفتند: خروج ما از این محل و ترک مال و دیار بر ما گواراتر است تا اینکه به محمد ایمان بیاوریم!، عبدالله گفت: ولی اگر ایمان بیاورید برای شما بهتر است، و اگر برای رسوائی شما نبود من ایمان می آوردم. پس از اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه مراجعت کردند، محمد بن مسلمه را نزد یهودیان فرستادند، و برای آنها سفارش اکید کردند که هرچه زودترد از اموال خود برداشته و از دیار خود بیرون شوند، و حضرت امر فرمودند که تا سه روز باید یهودیان منازل خود را تخلیه کنند. (إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 88)
29- هنگامی که بین مسلمین و مشرکین جنگ درگرفت کفار فرار کردند و مسلمین آنها را با شمشیرهای خود از پا درآوردند در این هنگام که مشرکین فرار کردند، اصحاب عبدالله بن جبیر گفتند اینک غنیمت را دریابید، عبدالله گفت: آیا پیغمبر به شما سفارش نکرد که از جای خود تکان نخورید؟ من از این محل حرکت نمی کنم تا فرمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم برسد. اصحاب عبدالله به سخنان او گوش ندادند و برای غنیمت از اطراف او پراکنده شدند در این وقت خالد بن ولید که از طرف مشرکین در کمین بود اطراف عبدالله را خالی دید و به او حمله آورد و وی را از پا درآورد. پس از این جریان فراریان کفار مراجعت کردند و با مسلمین به جنگ و قتال پرداختند و مسلمانان از میدان جنگ فرار نمودند.
در این هنگام شیطان فریاد کشید: محمد کشته شد و این صدا در میان مسلمین پیچید. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از عقب آنها فریاد برآورد: من رسول خدا هستم. پروردگار من به من وعده نصرت داده. شما کجا فرار می کنید؟! مسلمان ها صدای پیغمبر را شنیدند و لیکن به عقب خود نگاه نمی کردند. فریاد شیطان در این روز تا مدینه رسید و تمام زنان هاشمیه و حضرت فاطمه با فریاد شیون از خانه بیرون آمدند. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مردم در روز احد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم دور شدند و آن جناب را در میدان جنگ تنها گذاشتند، پیغمبر از این جریان فوق العاده خشمگین شد، و حضرت هنگامی که غضب می کرد عرق از چهره های مبارکش جاری می شد.
در این هنگام که حضرت رسولصلی الله علیه و آله و سلم در میدان جنگ تنها مانده بودند، و تمام اصحاب و یاران او فرار کرده بودند؛ ناگهان متوجه شدند که علی بن ابی طالب علیه السّلام در پهلوی وی ایستاده،؛ پیغمبر فرمود: یا علی! چرا مانند خویشاوندان پدری خود از میدان فرار نکردی؟! علی علیه السّلام عرض کرد: یا رسول الله! آیا پس از اسلام کفر را اختیار کنم من به شما اقتداء کرده و از شما جدا نخواهم شد. حضرت فرمود: اینک مرا از دشمنان محافظت کن، علی علیه السّلام به طرف مشرکین حمله کرد و یکی از آنها را از پا درآورد، در این هنگام جبرئیل گفت: یا محمد مواساه این است، حضرت رسول فرمود: او از من است و من از او. جبرئیل گفت: من هم از شما هستم.(إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 81)
30- آنچه ابن جریر طبری، ابن اثیر، طبرانی و محب الدین طبری از ابی رافع (از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند دلالت بر این دارد که علی تمام پرچمداران را از پا درآورد. در ریاض النظره، محب الدین چنین آمده است: «همین که علی روز اُحُد پرچمداران را کشت، جبرئیل گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این است معنی برابری. پیامبر گفت: البته او از من است و من از او جبرئیل گفت: و من از شما.» از آنچه حاکم در صحیحه مستدرک روایت کرده است دانسته می شود که علی بن ابی طالب تنها مبارزی بود که در طول جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پایدار ماند، و دیگر افرادی که در زمره افراد ثابت قدم نام برده اند، در حقیقت نخستین کسانی بودند که پس از کناره گرفتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی او بازگشتند. حاکم روایت کرده است که ابن عباس گفت: «علی دارای چهار ویژگی است که کسی واجد آنها نیست: او نخستین فرد از عرب و عجم است که با رسول خدا نماز گزارد. و او کسی است که پرچم پیامبر در تمام لشکرکشی های بزرگ به دست او بود، و کسی است که با پیامبر روز مهراس [احد] ایستادگی کرد، و او کسی است که پیامبر را غسل داد و وارد قبرش کرد.» طبری از ابی رافع روایت کرده که او گفت: پیامبر خدا گروهی از مشرکان را دید و به علی گفت: به آنان حمله کن، پس علی حمله کرد و آنان را پراکنده ساخت و عمرو بن عبدالله جمعی را کشت، سپس گروه دیگری را دید که قصد او را دارند. پس به علی گفت: بر آنان حمله کن! پس علی حمله برد و جمعیت آنها را متفرق کرد، و شیبة بن مالک-یکی از فرزندان عامر بن لؤی-را کشت. گروهی جنگجو از قبیله کنانه قصد حمله به پیامبر را داشتند که در میان آنها چهار پسر سفیان بن عویف: خالد، ابوالشعشاء، ابوالحمراء و غراب بودند، پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی فرمود: مرا از شر این دسته از ارتش دشمن خلاص کن! و علی بر آنها حمله برد در حالی که آنان نزدیک به پنجاه سوار بودند و علی پیاده بود، و آن قدر با شمشیرش آنها را زد تا از پیرامون پیامبر پراکنده شدند، اما دوباره دور او را گرفتند، باز بر آنها حمله برد،آن کار چندین بار تکرار شد تا این که هر چهار پسر سفیان بن عویف و تمام آن ده نفر را کشت. در صحیح مسلم آمده است که سهل بن سعد گفت: «پیامبر از ناحیه صورت مجروح شده بود و یکی از دندانهای کرسیش شکسته و کلاه خود روی سرش در هم شکسته بود. و فاطمه دختر رسول خدا خونها را می شست و علی بن ابی طالب با سپرش (از آب گودالی در احد به نام مهراس) آب می ریخت، پس چون فاطمه دید که آب جز این که خون را زیاد کند، فایده ای ندارد، قطعه حصیر را گرفت و سوزاند تا خاکستر شد، و بعد روی زخم چسباند تا خون بند آمد.» (امیرالمؤمنین، اسوه وحدت، ص 123، محمد جواد شریف)
31- پس از جنگ خندق، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از اطمینان از فرار مشرکان، به فرمان خداوند، سراغ بنی قریظه رفتند که برخلاف پیمان خویش آتش جنگ احزاب را افروخته بودند و در همان زمان از پشت به مدینه هجوم آورده بودند. سپاهیان پیامبر قلعه بنی قریظه را محاصره کردند. این محاصره پانزده روز به طول انجامید. پس از اینکه بنی قریظه از محاصره به تنگ آمدند، از پیامبر خواستند ابوالبابه بن عبدالمتذر را که از هم پیمانان اوسی آنان بود، نزد آنان بفرستد تا با او رایزنی کنند. ابولبابه در جمع پریشان یهود حاضر شد. آنان پس از یادآوری کمک های خود به اوسیان در جنگ های جاهلی و اظهار پشیمانی از پیمان شکنی خود با پیامبر، از او پرسیدند: آیا خواسته محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در تسلیم شدن بپذیریم؟ او گفت: آری، و در عین حال به گلوی خود اشاره کرد که یعنی تسلیم شدن برابر مرگ است. ابولبابه فوراً متوجه خیانت خود شد و با ناراحتی و پشیمانی از دژ بنی قریظه بیرون آمد و بدون اینکه نزد مسلمانان بازگردد، به مسجد رفت و خود را به ستونی بست و استغفار کرد. او هفت و یا به قولی پانزده روز در گرمای شدید خود را بسته بود و می گفت: یا می میریم و یا توبه ام پذیرفته می شود. دخترش تنها در موارد ضرورت و نماز او را باز می کرد. تا اینکه با نزول آیه ای خداوند پذیرش توبه وی را اعلام کرد (ر.ک: تفاسیر ذیل آیه 102 سوره توبه) با اینکه خطای ابولبابه می رفت تا بنی قریظه را از تسلیم شدن باز دارد، اما به نقل ابن هشام تهدید امیرمؤمنان آنان را از قلعه ها پایین کشید. علی علیه السّلام همراه زبیر جلو رفته، فریاد زد: ای سپاه ایمان، به خدا سوگند، یا آنچه حمزه چشید، خواهم چشید یا قلعه را فتح خواهم کرد. اینجا بود که بنی قریظه تصمیم به تسلیم گرفتند. (سیره ابن هشام، ج2، ص 240؛ و نیز ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج1، ص 113) پس از تسلیم بنی قریظه، از پیامبر خواستند که سعد بن مغاد را به عنوان حکم میانشان قرار دهد. سعد در جریان نبرد خندق تیر خورده، شاهرگ دستش قطع شده بود و حال خوبی نداشت. سعد را حاضر کردند. نخست از بنی قریظه درباره حکمیت خود تعهد گرفت و گفت: آیا حکم مرا خواهید پذیرفت؟ گفتند: آری. آنگاه حکم کرد که مردان بنی قریظه کشته شوند و زنان و فرزندانشان اسیر و اموالشان قسمت مسلمانان شود. پیامبر فرمود: این همان حکم خداوند درباره ایشان است.(سیره ابن هشام، ج2، ص 244). سعد پس از این رویداد به دلیل شدت بیماری حاصل از جنگ، به شهادت رسید.
32- برای نمونه ر.ک: الخصال، ج1، ص 195.
33- الطائی، نجاح عطاء، لیال یهودیه، هل ذبح البابلیون و النصاری و المسلمون الیهود، لندن، دارالهدی لاحیاء التراث، 1423ه.
34- ولید عرفات، نقد و بررسی گزارش اعدام مردان بنی قریظه بعد از جنگ خندق، ترجمه: مصطفی صادقی.
35- الطرائف، ج2: ص 519: یَوْمَ الاحْزابِ لََضَربَهُ علیِّ خَیْرٌ مِنْ عبادَهِ الثَّقَلَین.
ضربه علی در روز احزاب از عبادت جن و انس بالاتر است.
36- إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 90.
37- برای نمونه ر.ک: الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج1، ص 260: سلمانٌ مِناَّ اهلَ البَیْتِ وَ مَنْ لَکُمْ بِمِثلِ لُقْمانَ الحکیمِ عَلِمَ الاوَّلِ والاخِر.
سلمان از اهل بیت ما است و کیست در میان شما مثل لقمان حکیم که عالم علم اولین و آخرین بود. این نص است بر آنکه لقمان این امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم سلمان فارسی رحمه الله است و او عالم و مطلع بعلم اولین و آخرین است.
38- براء بن عازب می گوید: چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به کندن خندق (در جنگ احزاب) فرمان داد، صخره بزرگی در عرض خندق آشکار شد که کلنگ ها در آن اثر نداشت. پیامبر آمد و چون آن را دید، لباسش را کند و کلنگ را گرفت و گفت: بسم الله، و ضربه ای زد که یک سوم آن صخره شکسته شد و گفت: الله اکبر، کلیدهای سرزمین شام به من داده شد و به خدا سوگند که هم اکنون کاخ های سرخ آن را می بینم. سپس ضربه دوم را زد و گفت: بسم الله و یک سوم دیگر را هم شکست و گفت: الله اکبر، کلیدهای سرزمین فارس به من داده شد و به خدا سوگند که من کاخ سفید مدائن را می بینم. سپس ضربه سوم را زد و باقیمانده سنگ شکسته شد و گفت الله اکبر، کلیدهای سرزمین یمن به من داده شد و به خدا سوگند که از همین جا درهای صنعا را می بینم.(خصال-ترجمه جعفری، ج1، ص 243)
39-در ماه ذی القعده سال ششم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دید با یارانش به مکه رفته و به انجام حج عمره در کعبه موفق گشته اند. پیامبر به دنبال آن از مسلمان و قبایل اطراف مدینه دعوت کرد با او برای انجام عمره به مکه بروند. اکثریت مهاجر و انصار مدینه همراه پیامبر از مدینه بیرون رفتند. پیامبر به «ذی الحلیفة» (اکنون «مسجد شجره» در آن است) رسید، جامه احرام پوشید و بر هفتاد شتر نشانه قربانی زد و از جلو راند تا به قریش بفهماند که او تنها برای حج عمره و طواف کعبه آمده است. در دو منزلی مکه، مردی به نام بشیر، در گزارش وضعیت مکه به پیامبر گفت: قریش برای جلوگیری از شما همگی همراه خانواده شان از شهر خارج شده تا نگذارند شما به مکه بیایید و خالد بن ولید با دویست نفر پیشاپیش تا «کراع الغمیم» آمده اند. پیامبر فرمود: «وای بر قریش که هستی خود را با کینه توزی ها از دست داده اند. من در راه این دین آن قدر می جنگم تا خدا آن را پیروز گرداند یا کشته شوم!» سپس فرمود: کیست تا ما را از راهی ببرد که با قریش برخورد نکنیم؟ مردی این کار را برعهده گرفت سپس مهار شتر پیامبر را به دست گرفت و پس از عبور از راه های دشوار تا روستای «حدیبیه» در نزدیکی مکه رفتند. ناگهان شتر از رفتن ایستاد و پیامبر فرمود: من امروز هر پیشنهاد قریش مبنی بر مراعات خویشاوندی را می پذیرم. قریشیان، آمدن مسلمانان به مکه را برای خود ننگ می دانستند. وقتی چند نفر از بزرگان قریش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده هدف او را از سفر به مکه می پرسیدند پیامبر پاسخ همه را به یک گونه می داد و می فرمود: «ما برای زیارت کعبه و انجام عمره آمده ایم. سپس این شتران را قربانی کرده گوشت آنها را برای شما وامی گذاریم. و باز می گردیم!» عروة بن مسعود ثقفی، وقتی از نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشت، به قریش گفت: «من به دربار فرمانروایان ایران و روم و حبشه رفته ام و چنین احترامی که پیروان محمد از او می کنند در دربارهای آنها ندیده ام و او را تسلیم شما نخواهند کرد.» قبیشیان، مکرز بن حفص را با گروهی فرستادند تا مسلمانی را دستگیر کرده و با گروگان گیری بتوانند خواسته خود را بر مسلمانان بقبولانند، اما مکرز و همراهان به دست مسلمانان اسیر شدند و پیامبر دستور داد تا آن ها را آزاد کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عمر فرمود: نزد قریش برو و هدف ما را از سفر به مکه، به آنها برسان. عمر که از قریش بر جان خود می ترسید گفت: بهتر است عثمان را بفرستی که خویشانی در مکه دارد و می توانند از او حمایت کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عثمان را به مکه فرستاد و عثمان در پناه پسرعمویش (ابان بن سعید) پیام پیامبر را به قریش رساند. قریش گفتند: ما نمی گذاریم محمد طواف کعبه کند ولی خودت می توانی طواف کنی. عثمان گفت: تا پیامبر طواف نکند من طواف نمی کنم. قریشیان او را در مکه زندانی کردند. به مسلمانان خبر رسید که عثمان را کشته اند! پیامبر فرمود: از زیر این درخت برنخیزم تا تکلیفم را با قریش معلوم سازم و به دنبال آن از مسلمانان برای دفاع از اسلام بیعت گرفت که این بیعت را «بیعت شجره» گفته اند. پیامبر با عمل به قریشیان فهماند که اگر سر جنگ داشته باشند او نیز آماده جنگ خواهد شد. قریش پس از مشورت های زیاد، سهل بن عمرو را فرستاد تا صلح نامه ای بین پیغمبر و او بسته شود. پس از مذاکرات، موارد زیر نوشته شد:
1) از این تاریخ به بعد، جنگ تا ده سال میان طرفین ترک شود.
2) اگر کسی از قریشیان که تحت قیمومیت و ولایت دیگری است بدون اجازه سرپرست خود به نزد محمد آمد مسلمانان او را به سرپرست او بازگردانند ولی بازگرداندن مسلمانان از مکه به مدینه، الزامی نیست.
3) پیمان بستن قبایل عرب با یکی از دو طرف آزاد است و از طرف قریش، الزام و تهدیدی در این کار انجام نشود.
4) محمد و پیروانش باید امسال از رفتن به مکه صرف نظر کنند و سال آینده می توانند برای زیارت کعبه و عمره به مکه بیایند مشروط بر آنکه سه روز بیشتر در مکه نمانند و به جز شمشیر در غلاف، اسلحه ای با خود نیاورند.
5) طرفین راه های تجاری را برای همدیگر آزاد بگذارند و مزاحمتی برای یکدیگر فراهم نکنند.
6) تبلیغ اسلام در مکه آزاد باشد و مسلمانان مکه بتوانند آزادانه مراسم مذهبی خود را انجام دهند و کسی حق سرزنش و آزار آن ها را نداشته باشد.
پس از امضای قرارداد، قبیله خزاعه، هم پیمان پیامبر و قبیله بکر، هم پیمان قریش شد و قبله بکر با شبیخون به قبیله خزاعه، مقدمه نقض قرار داد را فراهم ساخت و سبب شد تا پیامبر در سال هشتم با لشکری برای دفاع از قبیله خزاعه به سوی مکه حرکت کند. این قرارداد، پیروزی بزرگی برای مسلمانان به ارمغان آورد، چنان که به گفته بسیاری از مفسران، سوره فتح در همین رویداد نازل شد. از زهری نقل شده است: «برای مسلمانان، پیروزی ای بزرگ تر از صلح حدیبیه نبود، زیرا مسلمانان پیوسته در جنگ با مشرکان بودند و از آن پس با خیالی آسوده به دین آموزی و دفع دشمنان دیگر و گسترش اسلام در جزیرة العرب و قاره ها و سرزمین های دیگر پرداختند و عموم مورخان، نامه نگاری پیامبر را به سران جهان برای پذیرش اسلام و رویدادهای بعدی را پس از صلح حدیبیه دانسته اند.» پیروزی دیگری این قرارداد برای مسلمانان آن بود که تازه مسلمانان در مکه می توانستند آزادانه مراسم دینی را انجام دهند و به تبلیغ اسلام در مکه و اطراف آن بپردازند و افراد بسیاری را مسلمان کنند.(زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، هاشم رسولی محلاتی)
40- الف-علی علیه السّلام می فرماید: یهودیان عصر پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نزد زنی یهودی به نام عبده آمدند و گفتند: تو میدانی که محمد پشت بنی اسرائیل را شکسته و یهودیت را ویران کرده همه اشراف یهود این زهر را آماده کردند و در مقابل اینکه تو این گوسفند را با این زهر آلوده کنی و به محمد بخورانی مزد شایانی خواهند داد. آن زن گوسفند را بریان کرده و همه رؤسای بنی اسرائیل را به خانه دعوت کرد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت یا محمد همه یهود را به خانه خود دعوت کردم و تو هم با یارانت مرا سرافراز کن، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه من (علی) و ابودجاجه و ابوایوب و سهل بن حنیف و جمعی از مهاجرین به منزل او آمدند و چون وارد شدند زن گوسفند بریان شده را خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورد، یهودیان حاضر در جلسه بینی های خود را با چشم بسته بودند و به پا ایستاده بودند و به عصاهای خود تکیه زده بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بنشینید. آنها گفتند: چون پیغمبری به دین ما آید ما به خود اجازه نشستن نمی دهیم و بد می دانیم که نفس های ما به او برسد و او را آزار دهد، علی (علیه السّلام) می فرماید: آنها دروغ گفتند، بلکه بینی های خود را به واسطه ترس از نفوذ بخار زهر بسته بودند. چون گوسفند را خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند دست مسموم آن گوسفند به سخن درآمد و گفت: یا رسول الله صبر کنید مرا مخور من مسمومم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عبده را خواست و فرمود: برای چه مرتکب این عمل شدی، او گفت: با خود گفتم اگر او پیغمبر خدا باشد این کار من به او زیانی نخواهد رساند و اگر دروغگو یا جادوگر باشد قوم خود را از او راحت کرده ام، جبرئیل در این هنگام فرود آمد و گفت: ای رسول خدا! خدا سلامت می رساند می فرماید بگو بنام خدا...پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بعد از خواندن آن دعا و آیه قرآن و به یاران خود نیز سفارش کرد تا آن دعا را بخوانند، سپس فرمود: همه را بخورید، سپس دستور داد تا حجامت کنند.(امالی شیخ صدوق)
ب-حضرت محمد صلی الله علیه وآله و سلم وقتی وارد خیبر شد یک زن یهودی او را مسموم ساخت و خداوند سمّ را در دل آن حضرت سرد و سلامت داشته تا اجل او فرا رسد، و آن سمّ به نوعی بود که وقتی در دل واقع شد همچون آتش تمام آن محیط را می سوزاند، و این از قدرت خداوند است که انکارناپذیر است.(الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج1، ص 214)
41- وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ
محمد صلی الله علیه وآله و سلم فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب بر می گردید؟(و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی زند؛ و خداوند بزودی شاکران (و استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد.
42- ر.ک: بحارالأنوار، ج28، ص253،236، 11،20،21،175.
43- پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله و سلم اطلاع یافت که منافقان گذشته از این که خودشان حاضر به شرکت در جنگ نیستند، در خانه یکی از یهودیان مدینه به نام "سویلم" که در محله "جاسوم" قرار داشت انجمن کرده تا مردم را از شرکت در جنگ بازدارند. برای سرکوبی آنان و تنبیه توطئه گران و عبرت دیگران، پیغمبر اسلام طلحه بن عبیدالله را با گروهی از مجاهدان مأمور کرد تا خانه مزبور را آتش زده و ویران کنند. (رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد خاتم النبیین، ص 607)
44- علاوه بر عموم منابع شیعی، برای نمونه ر.ک: فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج1، ص 220: فقال له علی علیه السّلام، خلفتنی مع الصبیان و النساء، قال: ألا ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبوة بعدی.
هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عازم غزوه تبوک شد، علی را در مدینه به جای خود باقی گذاشت. علی که احساس ناراحتی کرد، به عرض رسانید: مرا در میان زنان و کودکان باقی می گذاری که خلیفه تو بر آنان باشم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا خرسند نیستی که منزلت تو نسبت به من، برابر با منزلت هارون به موسی باشد؟ با این تفاوت که پس از من، پیغمبری نمی باشد.
45- ماجرای ترور پیابمر صلی الله علیه وآله و سلم در آیات شریفه با کنایه ذکر شده است:
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَ لَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَ مَا نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاَ نَصِیرٍ. التوبه/74.
منافقان به نام خدا سوگند یاد می کنند که چیز بدی نگفتند (چنان نیست) آنان سخنان کفرآمیز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن، کافر شدند و تصمیماتی اتخاذ کردند که موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد به جان رسول خدا). آنها به جای آن که در برابر نعمت و ثروتی که به فضل و بخشش خدا و پیامبرش نصیب آنها شده، سپاسگزار باشند، در مقام کینه و دشمنی برآمدند. با این حال اگر توبه کنند برای آنها بسیار بهتر است و اگر نافرمانی کنند، خدا آنها را در دنیا و آخرت به عذابی بس دردناک مجازات خواهند کرد و در روی زمین هیچ دوست و یاوری برای آنان نخواهد بود.
مفسیرین شیعه و سنی بر وقوع این واقعه با توجه به مدارک تاریخی و آیه ی شریفه، اتفاق نظر دارند. بسیاری از مفسرین اهل سنت در تفسیر «وَ هَمُّوا بما لَمْ یَنالُوا» گفته اند که مراد کسانی هستند که قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ترور نمایند؛ چنانچه سیوطی مفسر مشهور اهل سنت می نویسد.(الدر المنثور، جلال الدین السیوطی، ج3، ص 259)
از امام صادق-علیه السّلام-پرسیدند: آیا رسول خدا-صلی الله علیه و آله و سلم-نام های منافقین را به حذیفه گفت؟ حضرت فرمود: نه، وی هنگامی که پیامبر اکرم در جنگ تبوک سوار بر ناقه خویش به عقبه رسید و مردم نیز پیشاپیش او بودند، در عقبه، چهارده مرد کمین کرده بودند که شش تن از قریش و هشت تن هم از سایر مردم بودند (یا عکس این بوده-تردید از راوی است)جبرئیل خدمت پیامبر آمد و گفت: فلانی و فلانی در عقبه نشسته اند تا اینکه شتر تو را رم بدهند. پس رسول خدا-صلی الله علیه و آله و سلم آنها را (با نام هایشان) صدا کرد و فرمود: ای فلانی و فلانی فرزند فلانی! شما آنجا نشسته اید تا شتر مرا را رم بدهید؟ و حذیفه هم پشت سر پیامبر-صلی الله علیه و آله و سلم-بود و به ایشان رسید، حضرت فرمود: ای حذیفه! آیا شنیدی؟ گفت: بلی. حضرت فرمود: پوشیده دار (و این برای کسی نقل مکن). (بحارالأنوار، ج21، ص 233)
برای مطالعه نام اقدام کنندگان به ترور ر.ک: المحلی، ابن حزم، ج11، ص 224، وفات: 456، ناشر: دارالفکر.
همایون، محمد هادی؛(1390)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول1390.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}