نویسنده: دکتر کمال پولادی




 

اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام از لحاظ زیرساخت های نظری دو مرحله را گذرانده است، در مرحله ی نخست شالوده های اندیشه ی سیاسی را یک حوزه ی معرفتی تشکیل می داد که «کیهان شناسی» یا «جهان شناسی» نامیده می شود. در مرحله ی دوم نیز جهان بینی دینی اسلام شالوده ی اندیشه ی سیاسی را، مثل بسیاری از دیگر حوزه های اندیشه، تشکیل می داد و همچنان تشکیل می دهد (به جز برخی اندیشه هایی که از شالوده ی معرفت غربی برداشت شده است). از این حیث اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام با اندیشه ی سیاسی در غرب تمایز مهمی دارد. در غرب اندیشه ی سیاسی مبتنی بر معرفتی بوده است که «ماوراءالطبیعه» نام گرفته است. ماوراءالطبیعه به حوزه ای از معرفت گفته می شود که در قرون پنجم تا سوم پیش از میلاد در یونان باستان شکل گرفت و بزرگانی چون افلاطون و ارسطو آن را پی ریزی کردند. ماوراءالطبیعه در آغاز سده های میانه با آموزه های دین مسیح و در اواخر آن با دستاوردهایی از تمدن اسلامی درآمیخت و سرانجام همراه با تحولات تاریخی اروپای غربی، از جمله زوال فئودالیسم، بروز جنبش های اصلاحات دینی و حرکت در مسیر نظام سرمایه داری و روشنگری، شالوده ی تفکر نوینی به نام تفکر غربی قرار گرفت.
ماوراءالطبیعه در ایران پیش از اسلام پایگاهی که قابل قیاس با غرب باشد کسب نکرد. در دوره ی اسلامی نیز گرچه برای دوره ای، به ویژه در کارهای فارابی و ابن سینا، رشد درخشانی کسب کرد اما با توجه به تحول فرهنگی در ایران نهایتاً در کلام و در حکمت جذب شد و به مراحل تازه ای از تکامل نرسید. در ایران اندیشه ی سیاسی به شالوده ی جهان بینی دینی وابسته ماند. این امر موجب شد که اندیشه ی سیاسی در ایران نتواند به شیوه ی اندیشه ی سیاسی غربی مراحل پیاپی تکامل را طی کند و به جایگاهی برسد که مشخصه ی اندیشه ی سیاسی امروز اروپا را می سازد.
اما در غرب همراه با عقلانی شدن سایر عرصه های معرفت و ساختارهای نظام اجتماعی اندیشه ی سیاسی نیز به مراحل تازه ای سوق پیدا کرد و همپا با سایر عرصه های معرفت، پشتوانه ی اعتقادی دینی را پشت سر گذاشت و به اصطلاح معمول عرفی شد. در چنین فرایندی اندیشه ی سیاسی غربی پویایی و زایندگی بی سابقه ای از خود نشان داد و به بسیاری از حوزه های تمدنی دیگر انتقال یافت و این حوزه ها، از جمله اندیشه ی ایرانی و اسلامی، را تحت تأثیر قرار داد.

کیهان شناسی و اندیشه ی سیاسی

اگر اندیشه ی سیاسی را با چنان معنای گسترده ای به کار ببریم که نخستین جوانه هایی را دربرگیرد که فحوایی سیاسی دارد در این صورت پیشینه ی آن را می توان تا عصر غلبه ی قالب اسطوره به عقب برد. اسطوره ها همبافتی از وجوهِ مرکبِ اخلاقی، بیانی و معرفتی هستند که در طیف مضمونی خود جلوه های مختلف زندگی جماعت ها و اقوام را بازتاب می دهند. یکی از این جلوه ها وجه ی سازمانی زندگی است. اسطوره ها شکل بیانی خاصی دارند. علاوه بر قالب روایی(داستانی) به فراوانی از استعاره، کنایه و نماد استفاده می کنند و برای استخراج ایده های ملحوظ در آنها باید به دانش لازم مجهز بود.
اندیشه های جماعت های اولیه و تمدن های جهان باستان را حوزه ای معروف به کیهان شناسی و ممیزه ای به نام کیهان شناختی مشخص می کند. در عصر کهن و جهان باستان کیهان شناسی همان جایگاهی را داشت که در دوره ی مدرن به اصطلاح علم دارد یا در سده های میانه جهان بینی دینی داشت. در آن زمان دانش به گستردگی امروز و دارای شاخه هایی گوناگون چون امروز نبود. مفهوم کیهان شناختی معرّف خصوصیت کل اندیشه های اقوام باستانی است. اصطلاح کیهان شناسی را به این دلیل برای ارجاع به این گونه اندیشه ها به کار می رود که در آنها حیات و هستی به صورت یک کل تصویر شده است که همه ی اجزاء ‌و مظاهر این هستی با آن در ارتباط هستند. اندیشه ی سیاسی نیز هم با این کل واحد در پیوند است و هم خصوصیت کلی خود را از آن می گیرد. انسان های متعلق به جماعت های اولیه همه ی اجزاء‌ و عناصر هستی را زنده و دارای پیوند درونی و قابل تبدیل به یکدیگر می پنداشتند. چنین تفکری بود که اعتقاد به جادو را میسر می کرد، چون جادو از قرار می بایست چیزی را به چیز دیگر تبدیل کند. گاهی برحسب مسامحه یا به اشتباه چنین گفته می شود که انسان اولیه به هستی های بی جان خصایلی انسانی از جمله جاندار بودن نسبت می داد. بیان درست مسئله این است که بگوییم انسان های اولیه اصولاً چیزی را بی جان به شمار نمی آوردند.
در کیهان شناسی همچنین باور به وجود دو نیرو یکی به نام خیر و دیگری به نام شر و جدال بین دو نیروی خیر و شر از ارکان نظریه ی جهان شناختی و اخلاقی بود. هم در اندیشه ی مصر باستان، هم بین النهرین و هم چین چنین باوری وجود داشته است. در اندیشه ی ایرانی و جهان شناسی زرتشتی این موضوع یک موضوع شناخته شده و معروف است. بد نیست بدانیم که این نوع نگرش، خاص باورهای قدیمی ایرانیان نیست، بلکه در سایر تمدنهای باستانی نیز به شکل های مختلف آمده است. گفته می شود که چنین باوری با وضعیت زندگی انسانهای اولیه ارتباط داشته است. انسانهای اولیه در مهمترین عرصه تجربه خود شاهد دو نیرو بودند که یکی در جهت حاصلخیزی محصول و امن و آبادانی و نیروی دیگری که در جهت تخریب محصول و برهم زدن نظم و آبادانی عمل می کرد.

نظام کیهانی و نظام انسانی

در تمدنهای قدیمی از جمله تمدن ایرانی اندیشه ی سیاسی در قالب اندیشه ی کیهان شناختی جای داشته است و این امر خصوصیت آن را تعیین می کرده است. این خصوصیت عبارت است از جایگاه نظام سیاسی در نظام کیهانی. بنا به چنین باوری نظام سیاسی باید با نظام کیهانی مطابقت داشته باشد، به نحوی که نظم جامعه ی انسانی با نظم کیهان که از قاعده ی خاصی تبعیت می کند همسازی کند. این قاعده که منطبق با عدالت است رستگاری انسان را تضمین می کند. اگر نظم جامعه مبتنی بر عدل یعنی منبطق با نظم عمومی کیهانی نباشد جامعه نمی تواند به سعادت برسد. اما نظام انسانی وقتی می تواند با مقتضیات قاعده، نظم و عدل کیهانی هماهنگ شود که کسی آن را رهبری کند که با نیروهای کیهانی در ارتباط است و به نوعی به تحقق مشیت کیهانی در زمین کمک می کند. نظام کیهانی را خدایان اداره می کنند و هم آنان هستند که نماینده یا برگزیده ی خود را بر انسان می گمارند تا مشیت آنها را در میان انسان ها به اجرا بگذارد.
چنین کسی در اندیشه ی مصری، فرعون است که خود یکی از خدایان است و پدر او بر نیروهای کیهانی حکم می راند. در اندیشه های بین النهرین باستان چنین مقامی را در دوره های متقدم (سومر) به کاهن معبد و در دوره های متأخر به شاه نسبت می دادند. کاهن یا شاه در اندیشه ی بین النهرین نماینده ی مجمع خدایان به حساب می آمد. مجمع خدایان فرمانروایی را در ساحتِ کیهانی به یکی از خدایان (آنو- مردوک) می داد و او به نوبه ی خود نمایندگی در زمین را به یکی از کاهنان یا شاهان می داد. در چین باستان شاه فرزند آسمان خوانده می شد و در ایران برگزیده ی خداوند بود. شاهان ایرانی خود را برگزیده ی خداوند به حساب می آوردند. در اندیشه ی زرتشتی انسان به اهورامزدا کمک می کند تا بر اهریمن که بخشی از کیهان را آشفته و آلوده کرده است فائق آید. در اندیشه ی شیعی امام زمان روزی ظهور خواهد کرد و نظام جهان را با عدل الهی پیوند خواهد زد. همچنین در بین النهرین، مصر و بخشهایی از ایران رهبری سیاسی با رهبری دینی پیوند داشته است. چنین اندیشه و روشی را دین سالاری یا تئوکراسی خوانده اند.
منبع مقاله :
پولادی، کمال؛ (1387)، تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام، تهران: نشر مرکز