نویسنده: دکتر کمال پولادی




 

ابن خلدون و سنت اندیشه ی سیاسی

ابن خلدون (808-732) یکی از بزرگترین اندیشمندان اسلامی است که صاحب نوآوری مهمی در عرصه ی اندیشه است. ابن خلدون با تمام اندیشمندان اسلامی و ایرانی متفاوت است. نوشته های او در هیچ یک از قالبهای سه گانه ی اندیشه ی سیاسی اسلامی شامل فقه سیاسی، سیاست نامه نویسی و فلسفه ی سیاسی جای نمی گیرد، ضمن آنکه ابن خلدون کار خود را دنباله ی سنت فلسفه ی سیاسی به شمار می آورد. فقه سیاسی عموماً کوشیده بود که واقعیت قدرت سیاسی را با احکام شریعت وفق دهد و غالباً به سازگار کردن شرع با واقعیت حکومتهای تغلب تن داده بود. سیاست نامه نویسی غالباً به وجوه نظری قدرت حکومتی کار نداشت و بیشتر بر مسایل عملی کشورداری متمرکز بود. اما در آنجا که در نوشته معدود کسانی مثل خواجه نظام الملک ناگزیر به برخی جنبه های نظری قدرت سیاسی پرداخته بود به تطبیق شاهی آرمانی ایرانی با واقعیت حکومتهای سلطنتی متمایل شده بود. بالاخره فلسفه ی سیاسی در آثار نخستین فیلسوفان بزرگ به دولتهای ایدالی و مدینه ی فاضله گراییده بود و برای گریز از واقعیتِ ناخوشایند به آرمانشهر پناه برده بود. در آثار فلاسفه متأخر نیز از سنت تفحص نظری در نظامهای سیاسی به تهذیب الاخلاق فروکاسته شده بود.
ابن خلدون به هیچ یک از این جریانهای اندیشه ی سیاسی تعلق ندارد. او به کنکاش در ماهیت قدرت سیاسی می پردازد و برای این کار به تاریخ مراجعه می کند، همان طور که ارسطو با رجوع به تجارب و تحولات نظام دولتشهری به مطالعه ی تجربی در دولت پرداخته بود(1). ابن خلدون با مطالعه ی تاریخ به جستجوی علتهای درونی وقایع تاریخی و تلاش برای استخراج قوانین عام می پردازد و می کوشد از وقایع بیرونی به ماهیت درونی تاریخ برسد. او برای درک سرشت تاریخ خود را ناگزیر به بنیاد نهادن علم جدیدی می بیند و این علم را «علم عمران» نام می دهد. علم عمران در حقیقت نوعی فلسفه ی اجتماعی است. ابن خلدون با این مطالعات می خواهد به این مسئله پی ببرد که چه پدیده های اجتماعی در پسِ تحولات در جوامع سیاسی قرار دارد. پیش از او چنین مطالعاتی مورد توجه اندیشمندان مسلمان قرار نگرفته بود.
شرایط تاریخی زمان ابن خلدون و تجارب شخصی او در مقام سیاستمدار و همین طور تعلق او به مذهب مالکی شرایط مساعدی برای مطالعات عمیق او در مبانی پویایی قدرت سیاسی فراهم کرده بود. ابن خلدون در قرن نهم هجری در زمان ظهور و سقوط متوالی خاندانهای حکومتی و دست به دست گشتن قدرت در شمال افریقا زندگی می کرد. او به اسپانیای مسلمان مسافرت کرده بود. با بازرگانان و جهان گردان مصاحبت داشت و احتمالاً با اندیشه های رنسانس اروپا آشنا شده بود.

ابن خلدون و سنت فلسفه ی اسلامی

یکی از پژوهندگان برجسته ی اندیشه ابن خلدون به نام محسن مهدی معتقد است که علم معظم و تازه ای که ابن خلدون بنا گذاشته شده است با همه ی عظمت و تازگیش دنباله فلسفه ی سنتی جهان اسلام و در حقیقت بسط آن در حوزه ی تازه ای از دانش یعنی مطالعه ی بنیادهای تمدن است(2). ابن خلدون علوم رایج در تمدن اسلامی زمان خود را به دو دسته علوم نقلی یا وضعی و علوم طبیعی یا فلسفی تقسیم می کند. علوم نقلی همه مبتنی بر اخبار از جانب واضع شرع هستند. در اینجا کار عقل پی بردن به کنه مسایل نیست بلکه محدود به کشف درستی مأخذ اخبار و انطباق فروع با اصول است. علوم طبیعی یا فلسفی آنهایی هستند که انسان می تواند به واسطه ی طبیعت عقل و فکر خود آنها را فهم کند. در اینجا بینش و دانش بشر قادر است با شیوه های معین پژوهش به کنه مسایل پی ببرد. منبع علوم نقلی شریعت پیامبر و منشاء علوم فلسفی عقل بشر است(3). در علوم اخیر از طریق برهان می توان به یافته های یقینی رسید.
علوم فلسفی نیز به نوبه ی خود به دو بخش شامل طبیعیات و الهیات تقسیم می شود. در الهیات و فلسفه به جای پاسخ قطعی باید به قرب احتمال اکتفا کرد. این البته به معنی نفی توان عقل نیست بلکه نشان دادن حدود عقل است. ابن خلدون به سنت فیلسوفان متأخر اسلامی علم سیاست را در زمره ی علوم فلسفی یا طبیعی نمی آورد، بلکه در زمره ی علوم عملی می آورد و لذا آن را در بخش علوم وضعی و نقلی قرار می دهد. ابن خلدون با این کار فلسفه، فیلسوف و همچنین خود را از دردسرهایی که در جامعه ی اسلامی متوجه او می شود می رهاند، زیرا حکمت عملی در جامعه ی اسلامی می بایست به پدیده ی نبوت و توضیح عقلانی ماهیت و منشاء وحی بپردازد که در این صورت فلسفه و فیلسوف از گزند سنت گرایان ایمن نبودند. با این حال نظر ابن خلدون درباره ی پدیده ی پیامبری با سنت فلسفه ی اسلامی رابطه بی شبهه ای دارد، زیرا او نیز پیامبر را انسانی همچون انسانهای دیگر می داند که به واسطه ی استعداد فطری ویژه خود بی واسطه به دانش عالم روحانی نایل می شود(4).
با این حال ابن خلدون در مهمترین آفرینش فکری خود و در علم عمران به طور بنیادی از فلاسفه اسلامیِ پیش از خود فاصله می گیرد. تعبیری که او از مدنی بالطبع بودن انسان دارد با تعبیر فلاسفه پیشین بکلی متفاوت است و همین تفاوت است که او را به تأسیس علم عمران هدایت می کند(5). ابن خلدون درواقع در استفاده از واژه مدنی بالطبع بودن می خواسته است با تمسک به ظاهر این واژه خود را از اتهاماتی که ممکن بود گریبانگیر او شود برهاند، اما تعبیر او از این مفهوم با برداشت نادرستی که فیلسوفان پیشین از این واژه در نوشته های فیلسوفان یونانی داشتند متفاوت است.

فلسفه و کلام

کار ابن خلدون در بردن حکمت سیاسی به حوزه ی نقلی گرچه به لحاظ معرفت شناسی برای علم سیاست پیامد ناخوشایندی دارد (زیرا آن را از مطالعه ی نظری در مبانی نظامهای سیاسی و مشروعیت سیاسی باز می دارد) با این حال از جهانی قابل درک است. روابط کلام با فلسفه و همچنین عرفان یکی از رویدادهای فرهنگی جالب توجه در سده های میانه ی اسلامی است. رابطه سه جریان فکری فلسفه، کلام و عرفان در سده های میانه اروپا نیز از الگویی مشابه سده های میانه اسلامی تبعیت کرده است. این الگو را در جامعه ی اسلامی گرته وار چنین می توان ترسیم کرد: مسلمانان هنگامی که منطق ارسطو را کشف می کنند آن را بی مهابا در اندیشه های فلسفی به کار می گیرند. اهل کلام ابتدا با منطق و فلسفه مخالفت می کنند زیرا آن را برای ایمان زیانبار به حساب می آورند. اما چندی نمی گذرد که برای مقابله با فلسفه به سراغ این ابزار می روند. امام محمد غزالی نمونه بارز متکلمینی است که از ابزار ارسطو که فارابی و ابن سینا تعلیم داده بودند علیه خود آنها استفاده می کند. به این ترتیب با سلاح عقل به جنگ عقل می رود.
اما این کار در نهایت به شکاکیت می رسد زیرا آسانترین راه در اثبات مدعای اهل کلام این است که ثابت شود فلسفه در بحث خود از طبیعت انسان نمی تواند به نتایجی برسد که اعتبار عقلی داشته باشد. اما برخی رجال اهل کلام به این فکر می افتند که به جای سرکوب یا بی اعتبار کردن فلسفه (اساساً ابزار آن در منطق) آن را به خدمت علم کلام درآورند. نتیجه این کار آن می شود که فلسفه باید ثابت کند که تعالیم وحی در جوهر خود با فلسفه مطابقت دارد. با این کار نیز فلسفه از مخمصه نجات پیدا نمی کند زیرا متکلمان با استفاده از آن برای ستایش عظمت خداوند شروع می کنند به تخریب مخلوقات او یعنی طبیعت و انسان و اثبات اینکه خداوند قادر مطلق و فاعل هر فعلی است. حتی وقتی انسان دست خود را تکان می دهد این خداوند است که هر جزء از این حرکت را در اختیار دارد نه شخص.
اما مسئله به همین جا ختم نمی شود، زیرا فیلسوفی می آید و می گوید کار متکلم در اثبات ناچیزی انسان موفق اما در اثبات وجود خدا ناموفق است. به این ترتیب این مسیر نیز به شکاکیت منتهی می شود. به این ترتیب فلسفه در مخمصه ای مضاعف می افتد. ابن رشد و ابن خلدون در جهان اسلام و سن توماس اکوئیناس در جامعه مسیحیت برای نجات فلسفه به این فکر می افتند که آن را از توجیه جزمهای دینی برهانند و کلام را از فلسفه جدا کنند و به علوم نقلی برگردانند. ابن خلدون بین توضیح علمی و عینی پدیده ها و کلام خدا تمایز قائل می شود و هریک از اینها را در جای خاص خود به کار می برد. اگر موضوع الهیات کلام خداست پس چرا باید با اسباب غامض فلسفه به تحصیل آن پرداخت.
ابن خلدون می گوید که متکلمین متقدم یعنی اشعری ها تعادل بین کلام و فلسفه را حفظ می کردند اما «متأخران» با گرایشی که غزالی بنا نهاد و رازی و متکلمان بعدی رشد دادند تا آنجا به برهان های مبتنی بر منطق ارسطو و مقتبس از آراء فلاسفه متوسل شدند که بازشناختن کلام از فلسفه محال گردید. در اینجا نظریه ی ابن خلدون را در نقد این جریان به طور خلاصه بیان کردیم. جالب است که در همین زمان در اروپا نیز چنین نقدی آغاز شده بود.

نقد آمیزش فلسفه با عرفان

ابن خلدون از ابن سینا و فارابی نیز انتقاد می کند، اما باز هم از جایگاه سنت. انتقاد ابن خلدون از فارابی و ابن سینا به خاطر گرایشهای نوافلاطونی است که وارد فلسفه آنها شده است. ابن خلدون به جای این از ارسطو دفاع می کند. عرفان نیز با فلسفه درآمیخته بود. صوفیان نیز به تلاش برخاسته بودند تا با توسل به استدلالهای نظری هدف دریافتهای روحانی را به اثبات برسانند. ابن خلدون بحثها و استدلالهای آنها را درباره ی اتحاد خالق و مخلوق و وحدت وجود رد می کرد.
ابن خلدون با این گونه آمیختگی مخالف بود. او به شدت از فلسفه اصیل ارسطو دفاع کرد. فلسفه درگذشته خود را وارد حوزه هایی چون اثبات ذات و صفات خداوند از طریق برهان های عقلی نکرده بود و چنین مسایلی را از حیطه ی برهان عقلی بیرون می دانست.

پی نوشت ها :

1.ر.ک: به کمال پولادی، تاریخ اندیشه ی سیاسی در غرب، جلد یک (تهران، نشر مرکز، چاپ دوم، 1383) فصل 4.
2.محسن مهدوی.
3.همان، ص 97.
4.همان، ص112.
5.ر.ک: به جواد طباطبایی، ابن خلدون و علوم اجتماعی (تهران، طرح نو، 1374)، فصل 5.

منبع مقاله :
پولادی، کمال؛ (1387)، تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام، تهران: نشر مرکز