نویسنده: دکتر کمال پولادی




 

برخی نهادها که به وسیله ی پیامبر و از خلال وحی بنا نهاده شده نخستین انگیزه های اندیشه ورزی در زمینه ی توجیه آنها را پدید آورد. از جمله اینها منشاء الهی حکومت و قانون و جایگاه حکومت به عنوان حافظ و مجری قانون شریعت بود. اما دولت اسلامی دولتی پویا بود و جامعه نیاز به نهادها و نظریه های تازه ای داشت. از جمله اینها شیوه گزینش امام و جایگاه سنت و اجماع بود که به پیدایش فرقه های سیاسی و اندیشه های جدیدی انجامید. در اینجا با اختصار هرچه تمامتر برخی از این فرقه ها و اندیشه های آنها را معرفی می کنیم. منشاء پیدایش این فرقه مسایلی از این قبیل بود که امام کیست؟ چه شرایطی باید داشته باشد؟ و چگونه برگزیده می شود؟ بر سر این موضوعات بود که فرقه هایی چون خوارج، زیدیه، قدریه، معتزله و دو جریان اصلی اسلام سنی و شیعی شکل گرفت.

خوارج:

نظریه ی خوارج که از اقشار محروم، با اندیشه های رادیکال ولی متعصب بودند این بود که امام باید فاضل ترین مسلمانان زمان خود باشد. آنها با نظریه اهل سنت و شیعیان زیدیه، که به اقتضای برخی شرایط در ارتباط با مصلحت مسلمانان امامت مفضول را می پذیرفتند، مخالف بودند. امام باید از طریق انتخاب تعیین شود. خوارج وجود امام را یک وظیفه ی مطلق برای مسلمانان به شمار نمی آوردند و با این عقیده درواقع رهبری دینی و رهبری سیاسی جامعه را از یکدیگر جدا می کردند. از نظر آنها امام در صورت تخلف از قانون الهی مشروعیت خود را از دست می دهد و باید برکنار شود و برای این کار در صورت لزوم باید به زور متوسل شد. از نظر آنها امام ستمگر یا به اصطلاح معمول«جائر» کافر است. آنها عثمان و علی (علیه السلام) را از جمله خلیفه هایی ذکر می کردند که در ابتدا امامت آنها مشروع بوده ولی بعداً در زمره ی کافران قرار گرفته اند و منصب خود را از دست داده اند.

زیدیه:

زیدیه به ویژه نخستین زیدیان مثل خوارج بر جهاد تأکید داشتند و از فرقه های تندرو محسوب می شدند. آنها برپا داشتن امامت را به عنوان یک تکلیف محسوب می کردند. وجود امام را برای حفظ عدالت لازم می دانستند. آنها که از زمره فرقه های شیعه بودند بر قیام امام و شجاعت او تأکید داشتند و از این حیث از دیگر فرقه های شیعه جدا می شدند. آنها مثل اهل سنت در شرایطی خاص امامت مفضول را می پذیرفتند و به همین دلیل ضمن آنکه علی(علیه السلام) را فاضل تر به حساب می آوردند خلافت عمر و ابوبکر را مشروع می دانستند.

مرجئه:

فرقه ای میانه رو بودند و با اعلام اینکه ایمان برای رستگاری کافی است در مقابل نظر افراطی خوارج قرار گرفتند که عمل را شرط ایمان می دانستند و بر برکناری امامان خطاکار اصرار داشتند. مرجئه معتقد بودند که امامت باید با اجماع تمام اعضاء و جماعت برپا شود. آنها بر قریشی بودن امام و معرفت او به قرآن و سنت اصرار داشتند.

قدریه:

قدریه مثل بسیاری از فرقه ها، یک فرقه ی دارای اندیشه های کاملاً مرزبندی شده نبودند و در سرزمینهای پهناور اسلامی به صورت طیفی نسبتاً گسترده ظهور کردند. وجه مشخصه ی آنها اعتقاد به آزادی اراده بود. آنها انسان را مسئول کارهای خود می دانستند. یکی از چهره های منتسب به این فرقه در زمان خلافت هشام(125-105هـ)ادعای قریش نسبت به حق مطلق بر خلافت را رد کرد و چنین اظهارنظر کرد که هرکس که زندگی خود را براساس قرآن و سنت بنا کند می تواند امام شود خواه قریشی یا غیرقریشی و چه عرب و یا غیرعرب باشد. لازم نیست امام از هر جهت افضل باشد کافی است در علم و عمل فاضل باشد.

معتزله:

معتزله بیش از آنکه جریانی سیاسی-مذهبی باشند، جریانی فکری-فلسفی بودند. معتزله در اواخر دوره ی بنی امیه اندیشه ی قدریه را برگرفتند و آن را تکامل دادند. آنها عقیده به تقدیر را رد کردند و چنین استدلال کردند که اصل تقدیر با رحمانیت خداوند سازگار نیست. آنها همچنین مثل قدریه نظریه ی قدیم بودن قرآن را انکار کردند. برخلاف خوارج مسلمانی را که مرتکب گناه شود کافر نمی دانستند، بلکه فقط او را فاسق می دانستند به این ترتیب در میانه ی دو قطب خوارج که عمل را تنها شرط ایمان می دانستند و مرجئه، که ایمان را صرف نظر از عمل برای مسلمان بودن کافی می دانستند، قرار داشتند.
به عقیده ی معتزله عقل انسان به او امکان دریافت خیر و شر را می دهد، زیرا خداوند عدالت بی کران است و نمی تواند مسئول اعمال شر انسان باشد. این اندیشه در برابر اندیشه ی اشعریان قرار می گرفت که خداوند را صاحب مشیت بی کران می دانستند و بر معتزله ایراد می گرفتند که لوازم عدالت مطلق را از عقل انسانی استخراج می کنند. معتزله در قرن سوم هجری منطق و فلسفه ی یونان را فراگرفتند و برای احتجاج های خود به کار بردند. معتزله بر عادل بودن امام تأکید داشتند و معتقد بودند که در صورت ستمگر(جائر) بودن امام می توان با توسل به اصل امر به معروف و نهی از منکر او را خلع کرد. معتزله بعدها به حمایت از علویان گرایش پیدا کردند.

اشعریان:

نظریه ی دولت اهل سنت در پایه های خود مبتنی بر کلام اشعری است. بنیان گذار این کلام ابوالحسن اشعری(324هـ )است، نظریات اشعری به ظاهر با اندیشه های سیاسی و نظریه ی سیاسی ارتباط کمی دارد، اما درواقع بیشترین تأثیر را در نظریه ی دولت اهل سنت دارد. اشعری در حقیقت بنیادهای روش شناسی فقه اهل سنت را پایه گذاری کرده است. کل بنای نظریه ی سیاسی اهل سنت بر همین بنیاد شکل گرفته است. کلام اشعری در مقابل کلام معتزلی قرار می گیرد. معتزله در استنباط مسایل بر عقل تکیه می کردند. در حالی که ابوالحسن اشعری بر تقدم نقل تأکید می کرد. معتزله و بسیاری از شیعیان درباره ی لزوم حکومت(امامت) و چگونگی آن با استناد به عقل و با توسل به استدلال عقلی سخن می گفتند. اشعری برخلاف آنها پایه ی رفتار سیاسی را عمل تاریخی صحابه در جریان اجتماع سقیفه بعد از رحلت پیامبر قرار داد. در انتظام امور سیاست تکیه اشعریان بر نص بوده است. پایه ی این برداشت اعتقاد به اصل تقدم حسن و قبح شرعی بر حسن و قبح عقلی است که به نوبه ی خود ریشه ی آن به نوعی عقیده ی جبرگرایی در رویکرد اشعریان برمی گردد.
اشعریان اراده و مشیت خداوند را منشاء هر فعلی از افعال انسانی می دانند. به عقیده ی آنها فاعل حقیقی همه ی افعال خداوند است و بشر تنها کسب کننده ی این افعال است. نتایجی که از این رویکرد در سیاست گرفته می شود این است که افعال حاکمان سیاسی در ید قدرت الهی است و مشروعیت کار آنها در اراده و قدرت خداوند است نه در ذات فعل آنها. به زبان ساده آنها اصل مسئول بودن در قبال افعال را از انسان و حاکمان می گرفتند.
منبع مقاله :
پولادی، کمال؛ (1387)، تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام، تهران: نشر مرکز