نویسنده: دکتر مریم کوزه گران




 

 

صمیمیت سطوح مختلفی دارد و برای ایجاد روابط صمیمانه تر لازم است سطوح مختلف صمیمیت را بشناسیم.
اولین سطح صمیمیت کلیشه است. در واقع در این سطح ما از جمله های کلیشه ای در روابط مان استفاده می کنیم. در این سطح، تعاملی معمولی با افراد داریم و از جمله های کلیشه ای برای روابط موقتی و گذرا و روزمره ی خود استفاده می کنیم. مثلاً وقتی به بانک یا به خرید می رویم با کارمند بانک یا مغازه دار احوالپرسی می کنیم و بعد از تمام شدن کارمان با آن ها خداحافظی می کنیم. همه ی ما به طور روزمره روابطی در سطح کلیشه داریم و مکالمات در این سطح چیزی مانند این ها هستند:
- چطورید؟
- خوبم.
- چه کار کردید؟
- همان کارهای همیشگی
- چه خبر؟
- سلامتی.
بنابرین، ما در روابط گذرا و کوتاه از کلیشه هایی استفاده می کنیم که بسیار یک نواخت و کسل کننده هستند. یک رابطه ی واقعی باید پویا باشد. گرچه اولین سطح صمیمیت که کلیشه است برای روابط روزمره ی ما لازم است ولی ماندن در این سطح مخرب بوده و می تواند از صمیمیت واقعی جلوگیری کند.
اگر شما با مغازه دار یا کارمند بانک در سطح کلیشه مکالمه می کنید اشکالی ندارد ولی اگر کلیشه روشی است که شما با همسر خود یا با فرزند نوجوان خود ارتباط برقرار می کنید، باید بدانید که مشکلی وجود دارد.
سؤال این است که چرا ما با استفاده از کلیشه ها با دیگران ارتباط برقرار می کنیم؟ شایع ترین علت این است که کلیشه ها قدرتمندند و به ما کمک می کنند تا ارتباطات اولیه را با مردم برقرار کنیم و آن ها را ادامه بدهیم. کلیشه ها شروع کننده های خوبی هستند ولی اگر در طول زمان دائم تکرار شوند رابطه را در سطح نگه می دارند. کلیشه ها توانایی برطرف کردن عطش ما برای صمیمیت را ندارند. از طرف دیگر کلیشه ها می توانند کشنده و تمام کننده ی مکالمات باشند، کسانی که بی تفاوت، خودخواه و یا ترسو هستند، در به کار بردن کلیشه ها برای از بین بردن و تخریب هر فرصتی که بتواند به ایجاد یک رابطه ی با معنی بینجامد بسیار مهارت دارند.
برای مثال یک زن ممکن است از شوهرش بپرسد: «فکر می کنی الان در اروپا یا خاورمیانه چی می گذره؟» و او جواب بدهد: «هر چی می خواد بگذره». و یا پدری که سعی می کند با فرزند نوجوان خود ارتباط برقرار کند و از او بپرسد: «فکر می کنی که آماده هستی بیایی با من و مادرت در مورد این موضوع صحبت کنی؟» و او با بی تفاوتی شانه ای بالا بیندازد و بگوید: «فرقی نمی کنه». این مکالمه ها بر روی کاغذ بسیار بی ادبانه و خشن به نظر می رسند ولی این ها مکالماتی هستند که روزانه بسیار تکرار می شوند و هیچ کس به این فکر نمی کند که این ها مکالمات سالمی نیستند و نشان از یک رابطه ی درهم شکسته دارند.
جوانان در به کار بردن جملات کلیشه ای بسیار مهارت دارند و اغلب، آن ها را برای پرهیز از ارتباط عمیق با بزرگ سالان به کار می برند. چرا جوانان ترجیح می دهند که با کلیشه ها و به طور خیلی سطحی با بزرگ ترها ارتباط داشته باشند؟ شاید یک علتش این است که اگر آن ها به طور عمیق تری با بزرگ سالان ارتباط داشته باشند مورد انتقاد و قضاوت قرار می گیرند. آن ها این حس را دارند که به خاطر آنچه هستند مورد قبول قرار نمی گیرند و شاید فکر می کنند هیچ کس آن ها را درک نمی کند. بعضی از آن ها به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه احساس بی ارزش بودن می کنند، بعضی نسبت به دیگران بی تفاوت هستند و بعضی دیگر خیلی به خودشان مشغولند و هر گونه رابطه ای با دیگران برایشان کسل کننده است و آن را نوعی اتلاف وقت می دانند.
در مورد بزرگ سالان نیز به همین شکل است. مثلاً ممکن است آن ها از مورد سوء استفاده قرار گرفتن و یا قضاوت شدن بترسند و یا از طرد شدن و مورد قبول قرار نگرفتن ترس داشته باشند. ممکن است فکر کنند که هیچ کس نمی تواند آن ها را درک کند و بفهمد و یا به طور پنهان از خود احساس شرم و احساس بی ارزش بودند کنند.
به هر حال علت این که کلیشه ها را مورد استفاده قرار می دهیم، آن است که کلیشه ها امن هستند و به ما احساس امنیت می دهند. چرا که با استفاده از کلیشه ها جلوی عمیق شدن رابطه را می گیریم ولی این کلیشه ها چیزی را از ما می گیرند که بدون آن نمی توانیم خوشبختی را تجربه کنیم و آن « صمیمیت» است.
کلیشه ها در شروع رابطه کمک کننده و خوب هستند و می توانند مورد سوء استفاده قرار گیرند. باید بدانیم که با به کار بردن زیاد از حد آن ها و یا با کم به کار بردن آن ها ما کلیشه ها را مورد سوء استفاده قرار می دهیم. حتماً شما با کسانی برخورد داشته اید که با حالتی خشک و سرد با سایرین برخورد می کنند و در موقع صحبت با دیگران خیلی سخت و غیر قابل نفوذ به نظر می رسند. این ها نمونه ی کسانی هستند که نمی توانند از کلیشه ها بسیار ماهرانه استفاده می کنند. در هر دو شکل، چه استفاده بیش از حد و چه عدم استفاده از کلیشه ها، نشانه ی ترس است. ترس از ایجاد روابط عمیق، ترس از ایجاد «صمیمیت». اگر این ترس ها را نشناسیم صمیمیت را تجربه نمی کنیم و به رغم موفقیت ها و مالکیت های بی شماری که داریم، احساس رضایت و خوشبختی نخواهیم داشت.
آیا تا به حال این سؤال به ذهن شما خطور کرده است که آفت رابطه های مدرن و امروزی چیست؟ «تنفر» جوابی است که در ذهن اکثر شما در پاسخ به این پرسش نقش می بندد، اما بدانید که متضاد صمیمیت و هم دلی و عشق «تنفر» نیست. متضاد عشق «بی تفاوتی» است. تنفر حالت شدیدی است که امروزه روابط معدودی بر اثر آن خراب می شوند، ولی این «بی تفاوتی» است که میلیون ها رابطه را به تخریب کشانده است. بیماری روابط مدرن «تنفر» نیست بلکه «بی تفاوتی» است.
آن چه به مرور رابطه را مسموم می کند و از بین می برد بی تفاوتی است و نه تنفر. بی تفاوتی است که رابطه ی زن و شوهر، رابطه ی والدین و فرزندان و رابطه ی دوستی و همسایگی را منهدم می کند. «هر چی» یا «فرقی نمی کنه» عبارات ساده ای هستند که بی تفاوتی را بیان می کنند. «اهمیت نمی دهم» و «تنهایم بگذار» یعنی من بی تفاوت هستم.
بی تفاوتی بزرگ ترین نیروی مخرب در کار و زندگی مدرن و روابط روزمره است.
وقتی بی تفاوتی وجود دارد دیگر هیچ جاذبه ای موجود نیست. بی تفاوتی تمام انگیزه ها و انرژی انسان را برای دنبال کردن زندگی از بین می برد. وقتی بی تفاوتی وجود داشته باشد، هیچ حسی برای دنبال کردن هدف وجود ندارد. نداشتن هدف، هدفِ بی تفاوتی است.
وقتی زوج ها نسبت به روابط و هدف هایشان بی تفاوت می شوند، رابطه شان آبستن بدبختی و تیره روزی می شود. متضاد بی تفاوتی، «عشق و صمیمیت» است. بی تفاوتی «اهمیت ندادن» است و عشق و صمیمیت به طور عمیق «مراقبت و توجه کردن» است. بی تفاوت ناامید است ولی عاشق پر از امید. بی تفاوت نمی تواند دردسر را قبول کند ولی عاشق درگیر می شود.
بی تفاوت خسته است و عاشق پر از انرژی. تنفر، دشمن رابطه ی ما نیست بلکه بی تفاوتی دشمن اصلی است. و اگر ما می خواهیم رابطه ای پویا و رو به رشد داشته باشیم باید بی تفاوتی را از بین ببریم.
چگونه می توانیم بی تفاوتی را از بین ببریم؟ با بالا بردن آگاهی و دانش خود در مورد صمیمیت می توانیم بی تفاوتی را از بین ببریم. همه ی ما به غلط تصور می کنیم که عشق و صمیمیت مسائلی غریزی هستند و نیاز به آگاهی و دانش ندارند، در صورتی که آگاهی از خود و شناختن دیگران لازمه ی ایجاد رابطه ی صمیمی و عمیق است.
گفته شد اولین سطح صمیمیت، کلیشه ها هستند. حال به بررسی دومین سطح صمیمیت می پردازم و آن سطح «واقعیات و اتفاقات» است. در این سطح تمرکزها بیشتر در مورد واقعیت های زندگی و دنیایی است که در آن زندگی می کنیم. این واقعیت ها می توانند هر چیزی باشند. حوادثی که در زندگی مان اتفاق افتاده اند و یا وقایعی که در موردشان خوانده ایم یا در محیط پیرامون مشاهده کرده ایم. در این سطح ما از این وقایع صحبت می کنیم. حُسن آن ها این است که تعارضی ایجاد نمی کنند، واضح و مبرهن و در نتیجه بسیار امن هستند. همان طور که کلیشه ها امن هستند. یعنی این که ما را محافظت می کنند. در مقابل چه چیزی؟ در مقابل ایجاد صمیمیت و شناساندن خود به دیگران. اگر رابطه ای به این سطح محدود شود، ما عمدتاً در مورد مسائل ورزشی، وضیعت هوا، بازار بورس، جنگ، مسائل سیاسی و کارهایی که در روز انجام داده ایم صحبت می کنیم. سؤال و جواب ها بسیار کوتاه هستند. مثل:
- چطور بود امروز؟
- خوب.
- چه کار کردی؟
- سر کار رفتم، موقع ناهار به دیدن دکتر رفتم، با مادربزرگم صحبت کردم...
اولین جمله کلیشه بود ولی از دومین جمله به بعد سطح دوم که مربوط به واقعیت ها است شروع می شود. خیلی وقت ها همان طور که مطرح شد مکالمات در سطح کلیشه از بین می روند و عمیق تر نمی شود، چرا که دو طرف مکالمه یا یکی از طرفین نمی خواهند رابطه عمیق تر شود. گاهی مکالمات به دومین سطح نیز هدایت می شوند ولی همان طور که می بینید واقعیت هایی که در این مکالمه از آن ها صحبت شد شخصی نبوده و پر از حوادث و وقایع بودند. ولی این مکالمه می توانست شخصی تر و عمیق تر هم بشود، اگر فرد در جواب به این پرسش که روزت چطور بود؟ می گفت: «در مورد پروژه ی جدید که سر کار دارم خیلی هیجان زده هستم». این دیگر صحبت از مسائل غیر شخصی نیست بلکه فرد توانسته احساس خود را نیز بیان کند. و اگر بگوید که «برای ناهار به دیدن دکتر رفتم و در مورد زانویم صحبت کردیم و او گفت که بهتر می شود ولی من بعد از شش ماه همچنان درد دارم واقعاً نمی دانم که آیا دکتر می داند چه کار می کند؟»
در این جا نیز مکالمه ورای مسائل غیر شخصی است و ایشان در مورد عقیده اش درباره ی دکتر صحبت می کند و احساسش را بیان می کند. سطح دوم صمیمیت هم کمک می کند که بتوانیم مکالمه را ادامه دهیم ولی اگر در این سطح متوقف شود یعنی عمیق تر نشود، مشکلی وجود دارد. برای حرکت از دومین سطح به سطح بعدی صمیمیت باید بتوانیم از صحبت در مورد مسائل غیر شخصی به سمت صحبت در مورد مسائل شخصی خود حرکت کنیم. هم چنین برای حرکت به سطح دیگر لازم است که بدون قضاوت باشیم و سعی نکنیم که دیگران را به سرعت مورد قضاوت قرار دهیم و سعی کنیم موقعیت افراد را درک کنیم.
سطح سوم صمیمیت چیست؟ سومین سطح صمیمیت، عقاید و باورهاست. این مرحله یکی از بزرگ ترین موانع در برابر صمیمیت است، چون در سطوح قبلی ما احساس خطر نمی کردیم و هیچ کدام ما را آسیب پذیر نمی ساختند و یا آشکار نمی کردند. ولی در این سطح لازم است که ما خود را آشکار و تا حدودی افشا کنیم.
در خیلی از روابط ما به طور گذرا و خیلی کوتاه وارد این سطح می شویم ولی خیلی سریع به سطح کلیشه ها و واقعیت ها بر می گردیم. ما به طور روزمره شاهد این مکالمات هستیم، عده ای دور هم نشسته اند و در مورد موضوعی بحث می کنند، وقتی یک نفر عقیده اش را بیان می کند و نفر دیگر یا همه مخالف او هستند، یکی از این دو سناریو اتفاق می افتد:
1. باعث می شود که هر کسی ترجیح بدهد مجدداً به سطح کلیشه ها و واقعیت ها برگردد و مکالمه را در آن سطح ادامه دهد، که این تکنیک در واقع «تکنیک به سطح رفتن» نامیده می شود.
انگار که یک زیر دریایی مجدداً به سطح آب بر می گردد. پس اولین حالت این است که همه ترجیح می دهند دوباره به سطح بازگردند و از عمیق شدن مکالمات پرهیز کنند. این مثال شامل عوض کردن موضوع، گفتن جوک و لطیفه، و یا پرسیدن این که چه کسی چای یا قهوه میل دارد می شود. این تکنیک به سطح رفتن را همه ی ما گاهی استفاده می کنیم و دلیل آن این است که به سطح کلیشه ها و واقعیت ها برگردیم، جایی که ما احساس آرامش بیشتر و احساس خطر کمتری می کنیم. اگر ما از این تکنیک به سطح رفتن زیاد از حد استفاده کنیم، اطرافیان مان را هم عادت می دهیم که در مورد مسائل خاصی با ما صحبت نکنند و هر موقع که ما از موضوعی خوشمان نیامد از تکنیک به سطح رفتن استفاده کنند. با این روش افراد دور و برمان را نیز شرطی می کنیم تا در مورد خیلی از مسائل با ما صحبت نکنند. با این تکنیک مرزهایمان را با دیگران مشخص می کنیم و با ایجاد حاشیه های امن همواره ما به طور سطحی و کم عمق با دیگران صمیمی می شویم و به سطوح عمیق تر صمیمیت وارد نمی شویم.
2. دومین سناریویی که اتفاق می افتد این است که در برخورد با عقیده های مخالف شروع به بحث و مجادله کنیم، و در واقع با بار هیجانی و عاطفی به سختی بخواهیم عقیده ی خود را به کرسی بنشانیم. مانند تکنیک به سطح رفتن، مجادله نیز نتیجه ی کمبود آگاهی از خود و عدم بلوغ فکری و هیجانی است.
آموختن این که در کنار مخالفان عقایدتان آسوده باشید نشانه ی رشد و آگاهی است. خیلی از افراد نمی توانند وارد بحث شوند بدون این که بخواهند ثابت کنند حق با آن هاست.
چرا ما باید آن قدر از عقاید و باورهایمان نامطمئن باشیم که وقتی با مخالف روبه رو می شویم، احساس خطر کنیم.
اگر تا به حال تاریخ چیزی را به ما درس داده باشد، این است که مردم وقتی احساس کنند عقیده ای به آن ها تحمیل می شود حتماً پافشاری و مقاومت می کنند. این درس به طور روزمره توسط جوانان و نوجوانان در هر فرهنگی تکرار می شود و این ها گروهی هستند که در مقابل تحمل عقیده، سرکشی می کنند.
باید بدانیم هر یک از ما عقاید و باورهایی داریم و با مطالعه و تحمیل و تجربه به این عقاید رسیده ایم، نه با زور و تحمیل. بنابراین، اگر می خواهیم وارد روابط عمیق شویم، باید از تحمیل عقیده ی خود به دیگران خودداری کنیم و تحمل شنیدن عقاید مخالف را داشته باشیم.
وقتی بحث ها و اختلاف عقاید به میدان جنگی برای اثبات من ها تبدیل می شود، در واقع هیچ مشکلی حل نمی شود و ما روزانه شاهد بسیاری از این بحث در بین زنان و شوهران هستیم که به جای فهمیدن همدیگر، فقط می خواهند خود را اثبات کنند و شاهد این هستیم که روزها، ماه ها و سال ها و شاید پنجاه سال از زندگی زناشویی شان را صرف بحث بر سر مسائل همیشگی می کنند و هیچ گاه این فرصت را به خود نمی دهند که بحث هایشان عمیق تر از این سطح شوند. باید بدانیم لزومی ندارد که همسر ما درست مثل ما فکر کند تا خوشبختی را احساس کنیم.
چهارمین سطح صمیمیت چیست؟ چهارمین سطح صمیمیت سطح عواطف و احساسات است. این سطح با واکنش های عاطفی ما مشخص می شود و ما هزاران واکنش عاطفی را در طول روز تجربه می کنیم. بعضی از احساسات ما گذرا هستند و ما به آن ها خیلی توجه نمی کنیم، اما برخی احساسات ما قوی هستند و در صورتی که به آنها اجازه دهیم می توانند ما را به تسخیر خود درآورند. آگاهی از احساسات مان و در میان گذاشتن و تقسیم آن ها با دیگران یکی از مهم ترین سطوح صمیمیت است. این سطح شامل کشف احساسات مختلف ما در مورد آدمهای مختلف، مکان ها و اتفاق های گوناگون می باشد. همچنین یادگیری این که چگونه احساسات مان را با افرادی که دوست شان داریم به نحوی عنوان کنیم که بتوانند به این طریق شناخت عمیق تری از ما به دست بیاورند.
در این سطح ما با ترس هایمان از طرد شدن روبه رو می شویم. کلیشه ها، واقعیات و عقاید چیزهایی را در مورد ما می گویند ولی آشکار کردن احساسات و عواطف مان ما را بسیار آسیب پذیر می سازد. چالش سطح دوم صمیمیت این است که آیا شما مایلید خلاف کلیشه ها چیزی بگویید؟ و چالش سطح سوم این است که آیا شما می خواهید عقایدتان و باورهایتان را با دیگران در میان بگذارید؟ ولی چالش سطح چهارم صمیمیت این است که آیا می خواهید خود را آسیب پذیر سازید؟
چنانچه تمایل ندارید که سپرهای خود را زمین بگذارید یا ماسک خود را کنار بزنید و خود را آسیب پذیر سازید (با در میان گذاشتن عواطف و احساسات خود)، نمی توانید واقعاً صمیمیت را درک کنید. اگر چه افشای احساسات مان ما را آسیب پذیر می سازد ولی به ما پاداش نیز می دهد و پاداش آسیب پذیری «سلامت روانی» است. یعنی با این که ما خود را افشا می کنیم و آسیب پذیر می سازیم؛ «سلامت روانی» را به خودمان هدیه می کنیم.
اگر آموخته باشیم که دیگران را مورد قضاوت قرار ندهیم، با افشای خود، از مورد قضاوت قرار گرفتن نمی هراسیم. وقتی بیاموزیم که فوراً به دیگران برچسب نزنیم، آن وقت است که از برچسب زدن دیگران به خودمان نمی ترسیم. وقتی یاد بگیریم دیگران را همان که هستند بپذیریم، از همان بودن خود نمی هراسیم. صمیمیت یک ریسک است. هیچ انسان نمی تواند تمام زندگی اش را بدون شناخته شدن توسط حداقل یک فرد سپری کند. اگر همواره به دنبال امنیت باشیم و نخواهیم خود را آشکار کنیم، طبیعتاً نمی توانیم صمیمیت را تجربه کنیم.
درست مثل این که از جنین به دنیا نیامده بپرسیم، می خواهی به دنیا بیایی یا در رحم مادرت بمانی؟ او حتماً ترجیح می دهد در رحم مادر بماند، چرا که آن جا محیط آشنا و امنی است که هر چه می خواهد برایش فراهم است و او هیچ شناختی از دنیای بیرون ندارد. وقتی صمیمیت را تجربه نکرده ایم، دوست نداریم خطر کنیم و حاشیه های امن خود را از میان ببریم. ولی هنگامی که صمیمیت را تجربه کنیم در می یابیم که چقدر نیاز داریم که توسط شخصی فهمیده و درک بشویم. به حرف هایمان گوش داده شود و مورد قبول قرار بگیریم. وقتی ما بتوانیم ماورای خودمان حرکت کنیم و ورای من هایمان باشیم، می توانیم صمیمیت را تجربه کنیم. بنابراین، برای تجربه ی صمیمیت به طور عمیق لازم است تا حدودی خود را آسیب پذیر سازیم و بتوانیم از عقاید و باورهایمان و همچنین از عواطف و احساساتمان سخن به میان آوریم. کسانی که از آشکار کردن خود واهمه دارند و همواره ترس از طرد شدن دارند، نمی توانند صمیمیت را به طور عمیق تجربه کنند.
حال باید پرسید که چرا افراد روابط خوب و صمیمیانه را تجربه نمی کنند؟ پشت موفقیت های بزرگ، زنان و مردانی با تمایل شدید برای به دست آوردن موفقیت و نظم و ترتیب بسیار قرار گرفته اند. یکی از عللی که افراد روابط بسیار خوب، مناسب، صمیمیمانه و به قول عاشقانه را تجربه نمی کنند، این است که آن ها تمایل زیادی به داشتن این روابط ندارند. و از طرفی، فاقد نظم و ترتیب و پشتکار برای یافتن و تجربه کردن این نوع روابط هستند. بسیاری از افراد ادعا می کنند که طالب عشق و صمیمیت هستند ولی در واقعیت به هر کاری دست می زنند تا از داشتن آن جلوگیری کنند.
خیلی ها می گویند ما صمیمیت را دوست داریم ولی هر چه در توان دارند به کار می برند تا صمیمیت را تجربه نکنند و آن را تخریب نمایند. دلایلی که افراد روابط خوب و صمیمانه را تجربه نمی کنند عبارتند از:
1. معمولاً این افراد اهداف مشترکی را خلق نکرده اند. خیلی از آدم ها کسی را ملاقات می کنند، عاشق می شوند و ازدواج می کنند، بدون این که هیچ گاه فکر کرده باشند یا کشف کرده باشند که هدف رابطه شان چیست؟ یعنی چه چیزی هایی را می خواهند با هم کامل کنند و چه اهدافی را می خواهند با هم دنبال کنند. در نتیجه، آنها مدام گیج هستند و اغلب تعارضات و منیت، روابط شان را مبهم تر و نامشخص تر می کند.
2. آن ها به طور شفاف مشخص نکرده اند که از نظر آن ها چه چیزی رابطه را خوب و ایده آل می سازد.
عوامل زیادی وجود دارند که یک رابطه را خوب و ایده آل می کنند و طبیعتاً اگر شما ندانید به دنبال چه هستید آن را پیدا نمی کنید هر یک از ما دیدگاه های متفاوتی در مورد یک رابطه خوب داریم. بنابراین بسیار مهم است که از خود بپرسید چه چیزی رابطه را از نظر شما ارضاکننده می کند؟ تعریفی که بسیاری از افراد از یک رابطه خوب دارند غیر واقعی است و برای همین دست نیافتنی به نظر می رسد. مثلاً برخی فکر می کنند رابطه ی خوب بین زن و شوهر یعنی این که آن ها هیچ وقت هیچ مشکلی با هم نداشته باشند. این افراد فراموش کرده اند که هیچ کس کامل نیست و هر فرد گذشته، تحصیلات و عقاید و باورهای متفاوتی دارد و اگر انتظار از یک رابطه این است که هیچ مشکل حل نشده ای در آن وجود نداشته باشد، باید منتظر ناکامی و سرخوردگی باشیم. وقتی ما منتظر باشیم که عشق و صمیمیت کارهای غیرممکن را انجام دهند، تلاش بی فایده ای کرده ایم و در اصل انتظار ما از رابطه بسیار زیاد است. اگر بخواهید معقول باشید، رابطه ی خوب می تواند به شما توقعات متناسبی را بدهد و ارزش هایی را برای رشد عاطفی در شما ایجاد کند، نه این که هر چه را که می خواهید به شما تقدیم کند.
یک رابطه ی خوب می تواند شما را خوشحال کند، و برای شما کسی را فراهم نماید که برایتان اهمیت قائل است و به شما فکر می کند. کسی که درس هایی به شما بیاموزد و سؤالاتی را در مورد سرنوشت تان ایجا کند. این شخص نمی تواند همه ی مشکلات شما را حل کند و نمی تواند تمام جراحات کودکی شما را بهبود بخشد و نمی تواند جای پدر و مادر کاملی را که هیچ گاه نداشته اید پُر کند.
متأسفانه این انتظارات غیرمعقولانه و غیرواقعی، انتظاراتی هستند که اغلب در افرادی که از روابط شان دچار سرخوردگی هستند مشاهده می شود. در طول سال ها تجربه در زمینه ی روان درمانی و مشاوره متوجه شده ام که افراد منتظر هستند که یک رابطه ی خوب و صمیمانه و یا عاشقانه تمام تجربه های بدشان را جبران کند و تمام ترس هایشان را از بین ببرد. زمانی که انتظارات ما زیاد از حد غیرواقعی و دست نیافتنی می شوند، آن وقت شاید دیگر حتی تلاش هم نکنیم، چون یافتن رابطه ی خوب دیگر غیرممکن شده است، چرا که سطح توقع ما از یک رابطه خیلی بالاست.
3. دلیل سومی که افراد روابط خوب و صمیمانه را تجربه نمی کنند این است که آن ها خیلی زود مغلوب دردسرها و چالش های بزرگ رابطه می شوند. همان گونه که شخصیت های خوب و استوار در چالش ها و رویارویی و دست و پنجه نرم کردن با مسائل زندگی شکل می گیرند، و روابط خوب را نیز نمی توان به یک باره تجربه کرد. روابط خوب نیز در رویارویی و چالش با مسائل و مشکلات ساخته می شوند و شکل می گیرند. وقتی همه چیز رو به راه است، ساده است که با هم باشیم، د ر کنار هم بمانیم و همدیگر را دوست داشته باشیم، اما وقتی مشکلات درِ خانه ی رابطه ی ما را می زنند، آن وقت است که با هم بودن ما آزمایش می شود. در فراز و نشیب های زندگی است که روابط عمیق می شوند و پیوندهای عاطفی محکم تر می گردند. کسانی که حوصله ی چالش و مبارزه با مشکلات را ندارند، نباید انتظار داشته باشند که روابط خوب را تجربه کنند. خیلی از افراد برای این که نمی خواهند وارد این چالش ها شوند، شروع به انکار مسائل و مشکلات می کنند و حتی به خودشان نیز دروغ می گویند. در واقع این افراد بیشتر ترجیح می دهند که با تصویر خیالی و رؤیایی که از یک رابطه خوب در ذهن دارند زندگی کنند و هر مشکلی را انکار کنند، تا به تصویر ایده آل شان لطمه ای وارد نشود.
ولی نتیجه ی انکار و دروغ گفتن به خود این است که بعد از مدتی آن ها خود را در رابطه ای می یابند که دیگر برایشان آشنا نیست و به بیگانه ای برای خودشان مبدل شده اند. خیلی مواقع وقتی افراد برای مشاوره مراجعه می کنند، در پاسخ این سؤال که چرا شما با مسائل روبه رو نشده اید و ترجیح داده اید که از آن ها پرهیز کنید یا انکارشان نمایید؟ پاسخ می دهند که ما می خواستیم همه چیز به خوبی و خوشی جلو برود و درگیری و اختلافی وجود نداشته باشد. اما همان طور که گفتم رابطه ی خوب در رویارویی با مشکلات و برخورد با آن ها ساخته می شود. فرار از اختلاف ها و تعارضات و انکار آن ها باعث نمی شود که پیوند ما با فرد متقابل مان قوی تر شود، بلکه موجب می شود که حرف های ناگفته و احساسات بیان نشده و به خصوص، خشم های ابراز نشده روی هم تلنبار شوند و وقتی خشم ها کانلی برای تخلیه نداشته باشند، به ناگهان بر سر مسائل بسیار جزیی موجب تلاطم های شدید در روابط می شوند و همیشه این اتفاق تکرار می شود که وقتی زن و شوهرها برای مشاوره می آیند، می گویند: «نمی دانیم از کجا شروع کنیم برای این که بر سر یک موضوع مسخره و بسیار کوچک اختلاف ما بالا گرفت و عصبانی شدیم.»
ولی اصل مسئله این است که همان حرف های ناگفته و خشم های تلنبار شده، به ناگهان سرریز و بیان شده اند.
بنابراین اگر زوجی ادعا کردند که در طول زندگی زناشویی شان هیچ گاه مشکل و اختلافی نداشته اند، زود باور نکنید، شاید این ها هم جزء کسانی هستند که نمی خواسته اند با مشکلات روبه رو شوند و آن ها را حل کنند، بلکه فقط خواسته اند که آن را انکار کنند و در زیر این روابط خوب، خشم های بیان نشده ی بسیاری وجود دارد.
بیایید با بالا بردن سطح آگاهی و دانش و احساسات خود، روابط صمیمانه و عمیق را تجربه کنید. بیایید با بالابردن مهارت های ارتباطی، به روابط صمیمیانه دست پیدا کنید. ارتباط با دیگران یک هنر است و یادگیری هر هنری زمان می برد.
منبع مقاله :
کوزه گران، مریم؛ (1387)، صمیمیت (سطوح و ابعاد صمیمیت و چگونگی راهیابی به آن)، تهران: نشر قطره، چاپ اول