نویسنده: دکتر مریم کوزه گران




 

برای روشن تر شدن موضوع به این مثال توجه کنید:
مُراجعی که مثال واضح فردی است که تحت تأثیر این باور قرار داشت، تنها دختر خانواده ای بود که پسران زیادی داشتند. پدر او به طور واضحی پسرانش را به وی ترجیح می داد و او به طور مداوم سعی می کرد که خودش را برای پدرش اثبات کند و به او بفهماند که دختر هم موجود با ارزشی است. او هیچ گاه در دوران کودکی و بلوغ احساس نکرده بود که پدرش از وی راضی است و او را قبول دارد.
پدر وی فرد عصبانی و پرخاشگری نبوده ولی همواره با دخترش فاصله ی عاطفی زیادی داشته و هیچ گاه به نظر نمی رسیده که حتی دخترش را می بیند و به وی توجه می کند. او در زمینه ی تحصیل بسیار موفق بود و توانسته بود مدارج تحصیلی و شغلی بالایی برای خود فراهم آورد ولی در زندگی عشقی خود ناموفق بود.
او معمولاً با مردانی مسن تر از خود دوست می شد که بسیار ثروتمند بودند ولی بعد از مدتی می دید که آن ها به وی توجه ندارند و درست مانند پدرش رفتار می کنند. در نتیجه سعی می کرد آن را راضی نگه دارد و به آن ها بفهماند که آدم باارزشی است.
این مثال در واقع همان «جبر تکرار» است که معمولاً ما سعی می کنیم روابط عاطفی را که در کودکی با یک فرد مهم زندگی مان داشته ایم، تکرار کنیم.

چه والدینی در شکل گیری «جبر تکرار» بیشتر نقش دارند؟

دو نوع والدینی که در ایجاد پدیده ی جبر تکرار بیشتر نقش دارند عبارتند از:
1. والدینی که گاهی نه همیشه در دسترس هستند.
2. والدینی که هیچ گاه در دسترس نیستند.
مادران یا والدین گاهی قابل دسترس نقش والد بسیار بی ثبات و غیر قابل اعتماد را دارند، گاهی به فرزندان شان توجه می کنند و گاهی توجه نمی کنند. کودکان این والدین در بزرگسالی در روابط عشقی شان کسانی را انتخاب می کنند که از یک طرف طالب مهر و محبت هستند و از طرف دیگر مهر و محبت را پس می زنند و به قولی «با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند».
اگرچه این افراد در دوران کودکی و بلوغ تجارب دردناکی را با والدین خود داشته اند ولی این تجارب به صورت عادت و تجاربی آشنا برایشان درآمده است. این افراد در بزرگ سالی نیز به دنبال روابط بی ثبات و غیر قابل اعتماد هستند.
نوع دیگر والدین، کسانی هستند که هیچ گاه در دسترس قرار ندارند. زنان و مردانی که توسط این والدین غیر قابل دسترس پرورش یافته اند از عواطف و احساسات خود خیلی دور هستند و به نوعی با احساسات شان قطع رابطه کرده اند. آن ها کودکی خود را در عطش عاطفی سپری کرده اند زیرا کسی به نیازهای عاطفی شان پاسخ نداده است. ایجاد صمیمیت برای این افراد بسیار مشکل است و عدم ایجاد صمیمیت در واقع تکرار تجربه ی کودکی شان است. این افراد از نظر عاطفی بسیار سخت و غیر قابل نفوذ هستند و در بزرگ سالی احتمال زیادی دارد که به مواد مخدر روی آورند.
پیش از آن که به ادامه ی بحث باورهای غلط در مورد عشق پرداخته شود فرصت را غنیمت شمرده و به موضوع جبر تکرار و چگونگی شکستن الگوهای تکراری می پردازیم. مطمئناً این سؤال در ذهن شما نیز شکل گرفته است که چگونه می توان این الگوهای تکراری را از بین برد؟
همان طور که گفتیم خیلی از الگوهای رفتاری در زندگی ما تکرار می شوند و ما نمی دانیم چرا؟ خیلی از افراد ازدواج می کنند و بعد طلاق می گیرند، نمی دانند چرا عاشق شده اند و نمی دانند چرا ازدواج کرده اند و نمی دانند چرا طلاق گرفته اند؟ و با همین ندانستن ها دوباره عاشق می شوند، دوباره ازدواج می کنند و یک دفعه متوجه می شوند که چندان تفاوتی بین انتخاب اول و دوم شان وجود نداشته است و در واقع این ها همان رابطه را تکرار کرده اند، چرا که هیچ گاه به الگوهای تکراری زندگی شان موشکافانه نگاه نکرده اند، به آن ها دقیق نشده اند و ریشه یابی نکرده اند. و وقتی شما از چیزی شناخت و آگاهی نداشته باشید، چگونه می توانید آن را تغییر دهید. تغییر همواره از آگاهی سرچشمه می گیرد و زمانی که شما نمی دانید چه چیزی را می خواهید تغییر دهید، مسلماً تغییر ایجاد نخواهد شد. همه ی ما با این جمله ها آشنا هستیم:
«نمی دانم چرا همیشه بدترین رئیس ها نصیب من می شوند».
«عجب رژیم غذایی بی تأثیری، می دانستم که این هم نمی تواند به من کمک کند تا لاغر شوم.»
«این چهارمین رابطه ی عاطفی من در چهار سال گذشته است که این طور تمام می شود انگار هیچ مردِ خوبی روی کره ی زمین وجود ندارد.»
این جملات همه حاکی از الگوهایی هستند که در زندگی ما تکرار می شوند. وقتی موفقیت ها و شکست های خود را به طور صادقانه و دقیق بررسی می کنیم، می توانیم الگوهای خاصی را در آن بیابیم، با آگاهی از این الگوها می توانیم تحلیل شان کنیم و با به دست آوردن شناخت می توانیم آن ها را بشکنیم و از بین ببریم و می توانیم تمرکزمان را بر عدم تکرار آن ها بگذاریم.
همچنین وقتی ما موفقیت ها و شکست های خود را صادقانه بررسی می کنیم، می توانیم الگوهای مثبت خود را نیز شناسایی کرده و آن ها را پررنگ تر و برجسته تر سازیم و پیشرفت بزرگی در زندگی شخصی و حرفه ای خود فراهم آوریم.
ما نمی توانیم این الگوهای تکراری را فقط با آرزو کردن و یا پیروی کردن از افکار گذشته مان تغییر دهیم، خیلی از افراد انرژی زیادی را برای انکار مسائل شان صرف می کنند، عده ای دیگر انرژی زیادی را صرف قوی بودن و قوی ماندن می کنند. تصور چنین افرادی این است که قوی بودن یعنی انکار مسائل و ندیدن آن ها، اما تا وقتی این افراد با مسائل و مشکلات و شکست های خود این گونه برخورد می کنند، باید منتظر شکست ها و الگوهای تکراری دیگری در زندگی خود باشند.
ولی اگر واقعاً می خواهید الگوها را بشکنید باید این سؤال را از خود بپرسید که به راستی چگونه من با بدبختی و ناکامی و شاد نبودن و یا ناموفق بودن خود مربوط هستم؟ آیا واقعاً راه های دیگری وجود داشته و یا من انتخاب دیگری داشته ام؟ چه الگوهایی را واقعاً من تکرار می کنم که همواره نتیجه ثابت است و بدون ارتباط با این که از کجا شروع کرده ام همواره به یک نقطه ختم می شوم؟
مرد جوانی که برای روان درمانی و مشاوره مراجعه کرده بود، می گفت: «نمی دانم چرا همواره در روابط نزدیک و روابط عاطفی با جنس مخالف بالاخره همه از من طلبکار می شوند؟»
در طول جلسات درمان، او متوجه شد که خودش همواره در روابط نزدیک الگویی را مرتب تکرار می کند و آن الگوی بدهکار بودن است. یعنی به علت این که نمی خواهد فرد مقابل را از دست بدهد همواره با ترس قدم بر می دارد و همواره بدهکار است و تا موقعی که شما بدهکار هستید حتماً طلبکارانی هم پیدا خواهند شد.
او با شناختن این الگو توانست در روابط جدیدش بدهکار ظاهر نشود، حقوق خود را بشناسد و به آن احترام بگذارد و توانست رابطه ی پربارتری را تجربه کند که دیگر در آن بدهکار نبود.
حال ممکن است شما فکر کنید که خیلی مسائل و اتفاقات در زندگی ما وجود دارند که خارج از کنترل ما هستند و نمی توانیم آن ها را تغییر دهیم، شاید اسم آن را بدشانسی و یا خوش شانسی بگذارید. بله من هم با این مسئله موافقم که ممکن است ما مسئول تمام اتفاقاتی که در زندگی مان می افتد نباشیم، چرا که همواره حوادث خوب و بد وجود دارند که خارج از کنترل ما هستند. اگرچه ما مشخصاً مسئول این هستیم که چگونه به حوادث پاسخ دهیم و چه گونه اجازه دهیم که حوادث ما را شکل دهند و کنترل مان کنند و همان طور که گفته شد قدم اول در راه شکستن الگوها، شناسایی آن ها است. در این مرحله شما مراحل زندگی خود را بررسی می نمایید و سعی می کنید الگوهای زمینه ای آن به خصوص الگوهای تکراری منفی را پیدا کنید. بین الگوهای موجود که در بین مراجعین هیچ کدام شایع تر از الگوهای سرزنش دیگران نبوده، در این الگو افراد تمایل دارند که برای تمام شکست ها و ناکامی های زندگی خود دیگران را سرزنش کنند.
دیگران را مسئول شکست ها و عدم موفقیت های خود دانستن به راهی غیر از درماندگی ختم نمی شود. شما نمی توانید دیگران را تغییر دهید. شما تنها می توانید خودتان را تغییر دهید و راهی که با دیگران ارتباط برقرار می کنید و پاسخ می دهید را تغییر دهید.
این الگوی سرزنش دیگران شما را به سمت نقش «قربانی» بودن هدایت می کند. یعنی در همه ی روابط به نوعی به شما ظلم می شود و دیگران قابل سرزنش می شوند و در نتیجه دیگر شما مسئول شکست ها و ناکامی های خود نیستید.
مثلاً مرد جوان و بسیار موفقی که به دلیل شکست دائمی در روابط عاطفی برای روان درمانی مراجعه کرده بود. زنان مورد علاقه ی او، در دو رابطه عاطفی مختلف، پس از مدتی مرد دیگری را ترجیح داده و وی را ترک کرده بودند.
او کاملاً در نقش قربانی در جلسات مشاوره شرکت می کرد و معتقد بود همواره زنان بی چشم و رو نصیب وی می شوند و او آدم بدبیاری است که با وجود این که این قدر حمایت کننده و خوب است به وی خیانت می شود. به مرور در طول جلسات درمان او متوجه الگوهای تکراری خود در رابطه شد. او که در کودکی توسط مادر منزوی و افسرده ای پرورش یافته بود همواره سعی در محافظت از مادر ضعیف خود داشت. در زندگی عاطفی خود نیز به دنبال زنان وابسته و ضعیف که احتیاج به حمایت داشتند می گشت و با حمایت بیش از حد از آن ها رابطه را به شکل ارتباط پدر و دختر در می آورد و در هر دو مورد به مرور رابطه ی جنسی کم رنگ تر شده و فقط یک رابطه ی حمایت کننده وجود داشت و پس از مدتی هر دو زن مردان دیگری را ترجیح دادند.
او با یافتن این الگو در زندگی خود توانست در رابطه ی جدیدش به دنبال زنی باشد که بتواند صمیمیت و عشق را با وی تجربه کند نه زنی که ضعیف و وابسته و درمانده و محتاج کمک است.
پس همان طور که اشاره شد اولین قدم در راه شکستن الگوها این است که آن ها را بشناسید. قدم بعدی این است که مسئولیت پذیر باشید و بدانید که شما مسئول اعمال، رفتار و انتخاب های خود در زندگی هستید و نه حوادث و اتفاقات بیرونی. ممکن است حوادث خوب و بدی در زندگی ما اتفاق بیفتد که ما هیچ کنترلی بر آن ها نداشته باشیم ولی ما مسئول چگونگی پاسخ به این حوادث هستیم و مسئول این که چگونه اجازه دهیم این حوادث ما را شکل دهند و بر ما تأثیر بگذارند. مرحله ی سوم در شکستن الگوهای تکراری این است که اهداف مشخصی را برای خود پدید آوریم. اهداف باید مشخص و قابل دسترسی باشند و باید تمایل شدید برای رسیدن به آن ها داشته باشیم. مهم این است که از شکست نهراسیم و بدانیم هر شکستی، اگر بتوانیم به درستی از آن نتیجه گیری کنیم، ما را به موفقیت نزدیک تر می کند.
چهارمین باور غلط در عشق این است که «اگر شما خود را مشغول نگه دارید و به قولی سرگرم کنید، می توانید از مشکلات خود کناره بگیرید یا انکارشان کنید و یا آن ها را کاهش دهید». این تفکر بسیار شایع است که افراد فکر می کنند اگر در مواجهه با از دست دادن یک رابطه به آن توجه نکنند، احساس از دست دادن و کمبود از بین می رود. این رفتار از نظر روان شناختی «انکار» و «جابه جا» نامیده می شود. یعنی وقتی شما با درماندگی و سرخوردگی و یا یک موقعیت پردردسر در رابطه تان مواجه می شوید، ممکن است با انکار موقعیت و یا کوچک شمردن آن، با مسئله برخورد کنید و یا با تمرکز به مسائل و حوادث دیگر، توجه خود را از مشکل منحرف سازید.
مثلاً زنی که رفتارهای شوهر بداخلاق و بدرفتار خود را به این ترتیب توجیه می کند که او در محیط کارش تحت فشار زیادی است و اگر من سعی کنم با او خوب باشم شوهرم کمتر تحت فشار خواهد بود و در نتیجه می تواند بر اعصابش مسلط باشد و کمتر عصبانی بشود، نمونه ی بارز انکار است، چرا که پذیرش بداخلاقی شوهر برای وی سخت است. به طور خلاصه مردم تمایل دارند در مقابله با مشکلاتی که با آن ها مواجه می شوند دلیل تراشی کنند و آن ها را کم رنگ تر کنند. انکار به طور عمیقی ریشه در فرهنگ ما دارد، چرا که از نظر فرهنگی از ما انتظار می رود که احساسات خود را کنار بگذاریم و آن ها را نبینیم. شایع ترین پیامی که ممکن است شما در پی از دست دادن یک رابطه و یا یک شکست عشقی دریافت کنید این است که «برآن غلبه کن و کنارش بگذار». فعال باش و مغلوب احساسات نشو». در نتیجه شما عادت کرده اید که احساسات خود را انکار کنید و به وسیله ی مشغول نگه داشتن و سرگرم کردن خود و یا به وسیله ی «قوی بودن» آن ها را نادیده بگیرید.
شما همواره تشویق می شوید که فعال باشید، ادامه دهید و مغلوب احساسات نشوید و اگر این کارها را نکنید یعنی مغلوب شده اید و آسیب پذیر هستید. انکار راهی است که درواقع ما وانمود می کنیم حادثه ای واقعاً اتفاق نیفتاده و یا مسئله این قدرها هم ناگوار نیست و این راهی است برای حفاظت در مقابل حوادث و تجارب دردناک مثل «مرگ عزیزان»، «طلاق»، «بیماری های صعب العلاج»، «مشکل در محیط کار»، «مشکلات ازدواج » و «مشکل با کودکان». در نظر بگیرید کودکی را که در یک خانواده ی در هم ریخته بزرگ می شود و رشد می یابد که پدر معتاد و یا به نوعی منفعل است و مادر هم به دنبال روابط خارج از محیط زناشویی است و شب ها دیر به خانه می آید و مدام به کودک خود می گوید که من باید تا دیروقت کار کنم. برای کودک پذیرش این موضوع که مادرش تا دیروقت با مردان دیگر ارتباط دارد مشکل بوده و برایش راحت تر است که تصور کند مادرش تا دیروقت کار می کند، چرا که او نیاز دارد از نظر عاطفی به مادرش وابسته باشد. و با انکار واقعیت ارتباط عاطفی خود را به طور رؤیایی با مادرش حفظ می کند و به عنوان یک کودک این موضوع برایش کمتر دشوار و دردناک می شود، چرا که او به مادرش وابسته است و هیچ راه دیگری ندارد. از این رو انکار در زندگی این فرد به صورت یک الگوی رفتاری ناخودآگاه در می آید. و این کودک یاد می گیرد که چنین الگویی را در زندگی بزرگ سالی خود نیز تکرار نماید و در مواجهه با مشکلات، یا آن ها را نادیده بگیرد و انکار کند یا از آن ها پرهیز نماید.
مثال واضح فردی که از جابه جایی و انکار برای پرهیز از مشکلات استفاده می کرد مُراجعی بود که او در زندگی شغلی و در رسیدن به اهدافش فردی بسیار موفق بود. ولی به ناگهان همسرش او را به خاطر مرد دیگری ترک کرد. او به جای این که تحت تأثیر این موقعیت قرار بگیرد و کمتر کار کند و به دنبال درمان باشد و یا حداقل دچار غم و اندوه شود، تمام انرژی خود را در انکار و فراموش کردن و روبه رو نشدن با این حادثه به کار برد و بیش از گذشته مشغول به کار شد. اما احساساتش از طُرق دیگر بیرون زد، او افسرده و مضطرب شد و توانایی تمرکزش را از دست داد و با علایمی مثل سردرد و کمردرد و غیره در نهایت برای درمان مراجعه کرد. در طول درمان، تمرکز بر رو به رو شدن با غم و اندوه از دست دادن همسرش بود و جلسات درمان به او این اجازه را داد که خود را از نظر عاطفی تخلیه کند. وی پس از آن شروع کرد به یادآوری یک سری حوادث دردناک که در دوران کودکی اش اتفاق افتاده بود و او همواره آن ها را انکار کرده بود. در واقع این حوادث دوران کودکی باعث شده بودند که او به کار اعتیاد پیدا کند و واقعیت زندگی اش را انکار کند و همین اعتیاد به کار موجب از هم پاشیدن زندگی زناشویی وی و از دست دادن همسرش شده بود.
انکار و جابه جایی رفتارهایی بسیار شایع هستند که ریشه های فرهنگی دارند. همه ی ما به شنیدن این جملات عادت داریم که «سخت کوش باش»، «نگذار احساسات تو را از هدفت منحرف کند،» ولی متأسفانه رو به رو نشدن با سوگ، غم، خشم و سرخوردگی می تواند آسیب های شدیدی را بر روان ما وارد آورد.
او که تمام خشم خود را در روابط بعد از ازدواجش منعکس کرده بود نسبت به تمام زنان بی اعتماد شده بود و همواره سعی می کرد فاصله ی عاطفی اش را با آن ها حفظ کند، اعتماد نکند و رابطه را کنترل نماید، در نتیجه روز به روز تنها تر شد. او در واقع به جای روبه رو شدن با خشم و غم از دست دادن همسرش، این خشم را به تمام زنان دیگر منتقل کرده بود. و همواره ادعا می کرد که واقعاً به از دست دادن همسرش اهمیت نمی دهد و این موضوع وی را ناراحت نمی کند. به مرور در طول جلسات درمان همان طور که گفتم او توانست با مسائل عاطفی خود رو به رو شود و آن ها را حس کند و توانست این موضوع را برای خود حل کند و رابطه های دیگری را تجربه کند و بالاخره توانست همسر جدیدی برای خود انتخاب نماید و رابطه ی جدیدی را شروع کند.
بنابراین، می بینید که در مواقع شکست عشقی و یا از دست دادن یک رابطه، یک باور غلط چقدر می تواند در شکل گیری عدم اعتماد مؤثر باشد و ما را از نظر عاطفی عقب نگه دارد.
آخرین باوری که در مورد عشق و از دست دادن فرد مورد علاقه وجود دارد این است که «اگر اتفاق بدی بیفتد شما حتماً مسبب آن بوده اید». این باور نیز ریشه های فرهنگی دارد و در واقع از کودکی در ما ایجاد می شود.
برای مثال دختر جوانی که، پس از یک روز بد که با نامزدش مشاجره داشته، مطلع می شود او تصادف کرده و پایش شکسته است. بسیار ناراحت و پر از احساس گناه می شود، چرا که فکر می کند اگر وی با نامزدش جرو بحث نکرده بود این حادثه اتفاق نمی افتاد. اگر شما هم گاهی چنین مسائلی را تجربه می کنید، یعنی این که در مواجهه با حوادث بد، نه تنها ناراحت می شوید بلکه به نوعی احساس مسئولیت می کنید، شما هم دچار این باور هستید. اگر فکر می کنید که مسئول تصادف، بیماری یا سایر بدبیاری های اطرافیان تان هستید پس بدانید شما هم درگیر این باورید.
این مسئله از نظر روان شناختی «تفکر جادویی» خوانده می شود که در دوران کودکی بسیار شایع است ولی می تواند تا بزرگسالی نیز ادامه یابد. تفکر جادویی این باور را در ما به وجود می آورد که تنها فکر کردن در مورد خوبی، بدی و بیماری، می تواند این مسائل را ایجاد کند. مثلاً پسر بچه ای که به مادرش گفته است «من از تو متنفرم»، اگر مادرش مریض شود این تصور در وی ایجاد می شود که او مسئول بیماری مادرش است.
کودکان به دو علت درگیر این تفکر جادویی می شوند:
1. کودکان اغلب احساس درماندگی و عدم توانایی در تطابق با موقعیت های مختلف و افراد دور و برشان دارند. تفکر جادویی برای آنان راهی است که از طریق آن می توانند ضعف خود را در تقابل با محیط پیرامون شان جبران کنند، آن ها با این تفکر احساس قدرت بیش از حد پیدا می کنند و این یک روند ناخودآگاه است که به کودکان در تطابق با محیط پیرامون شان کمک می کند.
2. دلیل دوم شکل گیری این تفکر در کودکان والدین هستند، چرا که اغلب کودکان شان را مسبب مشکلاتی می دانند که اصلاً ربطی به آن ها ندارد. ممکن است والدین این کار را مستقیماً انجام ندهند، و از آن جا که تحت فشارهای مختلفی قرار دارند به طور ناخواسته جملاتی را به کار ببرند که این باور را در کودکان ایجاد کند. مثلاً «اگر تو شلوغ نمی کردی پدرت مریض نمی شد» یا «اگر به حرف من گوش می دادی تصادف نمی کردیم».
تفکر جادویی جلوی رابطه ی سالم با دیگران را می گیرد، چون به نوعی ما را با احساس گناه درگیر می کند.
تمامی این پنج باور غلطی که بررسی شد می توانند مخرب باشند و نتیجه شان این است که اکثر ما به رغم هوش، دانش، پیش رفت های علمی و تحصیلی و شغلی که داریم در مورد ارتباط با دیگران تا حدودی تحت تأثیر رؤیاها و خیال پردازی هایمان باشیم. و این باورها باعث آسیب پذیر شدن ما در روابطمان می شوند.
حال سؤال این است که چرا این تفکرات و باورهای افسانه ای به این شدت مخرب هستند؟
دلیلش این است که این باورها شما را از داشتن یک رابطه ی باثبات، سالم و واقعی باز می دارند. تفکرات افسانه ای در مورد روابط انسانی و عشق باعث ایجاد یک تصویر ایده آلی منفی می شوند. در اثر این باورها تحمل یک مرد معمولی و یک زن ناکامل و معمولی بسیار سخت می شود، چرا که قلب شما منتظر یک شاهزاده ی افسانه ای و کامل است و تحمل و قبول فراز و نشیب های یک رابطه ی طبیعی وقتی شما منتظر یک زندگی خوب و خوش تا ابد هستید بسیار مشکل می شود.
وقتی یک رابطه به هر علتی به پایان می رسد، شما که منتظر یک رابطه ی خوب و خوش برای همیشه بوده اید بسیار ضربه می خورید. وقتی شما همسر، دوست، معشوق خود را به نوعی از دست می دهید و یا تهدید از دست دادن رابطه وجود دارد، به خاطر این باورهای غلط ممکن است درگیر یک رابطه ی زجرآور و آزار دهنده شوید و آن را ادامه دهید، هر چند خوشحال نیستید. و یا بعد از تمام شدن یک رابطه شما از نظر عاطفی در حالت آسیب پذیری به سر ببرید. ولی با شناختن این باورها و استفاده از تجارب گذشته تان می توانید رابطه ی بالغ تر و رشد یافته تری را در آینده تجربه کنید.
اما این را در نظر داشته باشید که بعد از تمام شدن یک رابطه، آسیب پذیری شما ممکن است منجر به یکی از حالت های زیر شود:

1. ممکن است به سرعت فرد دیگری را جایگزین کنید، اگرچه این فرد نیز مناسب تان نباشد. شما برای فرار از درد و رنج از دست دادن رابطه، به سرعت درگیر رابطه ی دیگری شوید.
2. درگیر رفتارهای انفجاری و تکانه ای شدید مثل پرخوری، مصرف الکل و داروهای مخدر یا درگیری بیش از حد با مسائل جنسی شوید.
3. احساس تنهایی، خالی بودن و یا عدم امنیت و افسردگی کنید.
4. دور خودتان از نظر عاطفی دیوار بکشید، از صمیمیت خودداری کنید، و از ایجاد رابطه به طور کلی اجتناب نمایید.

این ها واکنش های شایع کسانی هستند که قلب شان شکسته و زخم خورده اند. با شناخت هر چه بیشتر خود و باورهای غلطی که در ذهن دارید، می توانید روابط جدید و پرباری را تجربه کنید. بنابراین برای تجربه ی یک رابطه ی سالم و صمیمانه نیاز به آگاهی و آموزش داریم این که به طور غریزی می توان یک رابطه ی صمیمانه را تجربه کرد تصوری باطل است. برای دستیابی به عشق واقعی و روابط صمیمانه هر انسانی نیاز به آموزش و مطالعه دارد.
منبع مقاله :
کوزه گران، مریم؛ (1387)، صمیمیت (سطوح و ابعاد صمیمیت و چگونگی راهیابی به آن)، تهران: نشر قطره، چاپ اول