نویسنده: دکتر کمال پولادی




 

یکی از خصوصیات شایان توجه اندیشه ی شیعه که به طور غیرمستقیم برای اندیشه ی سیاسی حائز پیامد مهمی است آمیزش کلام شیعه با عرفان است. از جمله پیامدهای چنین آمیزشی تنگ تر شدن میدان بحثهای عقلانی در عرصه ی اندیشه ی سیاسی است.
شیعیان، در آغاز یک گروه سیاسی بودند که خلافت امت را حق امام علی و فرزندان او می دانستند. این حرکت سیاسی کم کم به یک جریان مذهبی-سیاسی تبدیل شد. بعد هم به یک ایدئولوژی برای جنبشهای سیاسی و اجتماعی علیه حکومتهای ستمگر زمان رشد پیدا کرد. اندیشه ی سیاسی شیعه از ابتدا با اندیشه هایی از جنس عرفان پیوندهایی داشت. فلسفه ی نوافلاطونی و شاهی آرمانی ایرانی در کنار اندیشه های اسلامی از جمله منابع اندیشه ی سیاسی شیعه بوده اند. در اندیشه ی اشراقی آموزه فره به نورالهی تعبیر شد و شیعیان به این عقیده گرویدند که با این نورالهی است که علم سّری یا حکمت امامت به امام سپرده می شود. انسانهای دیگر از طریق امام می توانند به این نور متصل شوند.
یکی دیگر از اجزاء مهم اندیشه ی سیاسی شیعه آموزه ی عدل است. این آموزه از یک سو با اندیشه ی ایران باستان و از سوی دیگر با اندیشه ی معتزله پیوند دارد. نظریه ی عدل نیز به اندیشه ی شیعه وجه خاصی داده است. برخی نظریه های جدید از این آموزه به استنتاج نظریه ی دموکراسی می پردازند.
اختلاف بین شیعه و سنی ابتدا از مسئله مشروعیت سیاسی (حق خلافت) شروع شد و بعداً به اختلاف در آموزه های مذهبی تبدیل شد. شیعیان به دیدگاه حاکمیت مطلق امام و کمال انسان در امام گرویدند. فقیهان اهل سنت بیشتر به این مسئله پرداختند که دستگاه دینی را با حکومتهای موجود آشتی دهند. آنها بیش از شیعیان با مسایل عملی سروکار داشتند. اما شیعیان بیرون قدرت سیاسی بودند و برای نظریه پردازی به ویژه از نوع آرمانشهری فرصت بیشتری داشتند. فقیهان شیعه پیش از آنکه با ضرورت های عملی از نوع آنچه با تأسیس نخستین حکومت شیعه در قالب پادشاهی صفوی پیش آمد روبرو شوند میدان وسیعتری برای نظرورزی داشتند.
شیعیان در شرایط غیبت امام هر حکومتی را نامشروع (غصب) می دانستند. از نظر آنها حکومت مغول چندان بدتر از حکومتهایی نبود که در آنها قدرت در دست حاکمان سنی مذهب بود. اصول مرکزی نظریه ی شیعه عبارت بود از: 1- حق الهی علی و فرزندانش بر امامت یا جانشینی پیامبر 2-معصوم بودن امام 3- انتظار ظهور امام زمان.

ولایت فقیهان

با توجه به اینکه شیعیان پیش از پیدایش حکومتهای شیعی از نامشروع بودن هر نوع حاکمیتی سخن می گفتند این پرسش مطرح می شود که در زمان غیبت امام امور مسلمانان را چه کسانی باید انجام دهند؟ در پاسخ به این پرسش شیعیان می گویند که علمای دین این کار را خواهند کرد. فقیهان پرهیزکار نایب امام محسوب می شوند. آنها به نیابت از امام کارهای شیعیان را حل و فصل می کنند. حاکمان باید با حکم امام یا نایبان امام بر امور مسلمانان گماشته شوند، اگر غیر از این باشد غصب است. شیعیان نیز مثل اهل سنت، معتقدند که امامت پایه ی ایمان است. البته همان طور که اشاره شد هریک از این دو مذهب از مفهوم «امامت» تعبیر متفاوتی دارند. شیعیان امامت را ناشی از نیاز دایمی انسان به هدایت می دانند و معتقدند که این هدایت باید توسط امام معصومی که خداوند تعیین کرده است صورت گیرد. خداوند هیچگاه جهان را خالی از امام نمی گذارد. البته امام ممکن است حاضر یا از انظار غایب باشد. تعیین امام، مثل فرستادن پیامبران از الطاف واجب خداوند است. خداوند اگر انسان را به حال خود رها کند او را از راه سعادت محروم کرده است. اگر پرسیده شود که چگونه امام در حالی که غایب است مردم از او بهره می برند شیعیان با استناد به سخنی از امام زین العابدین می گویند همان طور که خورشید وقتی در پشت ابرها است نور آن به مردم می رسد.
شیعه فرقه های بسیاری دارد و برخی از فرقه های شیعه تا مقام الوهیت دادن به امام علی پیش رفتند. ولی جریان اصلی شیعه یعنی شیعه دوازده امامی چنین دیدگاهی را نمی پذیرد.

ادغام کلام شیعه با عرفان

در دوره ی بعد از مغول گرایشی به سمت آمیزش سنتهای فکری گوناگون در سرزمینهای اسلامی شروع شد. این گرایش در ایران سرانجام به شکل گیری حکمت در دوره ی صفوی انجامید. گرایش در آمیزش شریعت و عرفان در اندیشه ی شیعه برجستگی بیشتری داشت. در قرن هشتم هجری شیخ حیدر آملی در آثار خود به این سمت حرکت کرد که پیوندی بین نظریات شیعه، عرفان و کلام صوفیانه برقرار کند. چنانکه سهروردی بین فلسفه ایران باستان و فلسفه اسلامی پیوندی ایجاد کرده بود. عرفان اسلامی را ابن عربی بنا نهاده بود. حیدر آملی شرحی بر کتاب فصوص ابن عربی نوشت که گرایش ادغام عرفان و کلام شیعه در آن مشهود است. حیدر آملی از جمله کسانی است که عرفان ابن عربی را در ایران ترویج کرده است. حیدر آملی نظریه ای در باب توحید دارد که متأثر از نظریه وحدت وجودی ابن عربی است(1).
در شعار محوری اسلام یعنی لا اله الا الله دو نوع توحید دیده می شود. یکی توحید ظاهری و دیگری توحید باطنی. مفهوم ظاهری توحیدی که در این عبادت وجود دارد این است که فقط یک خدا وجود دارد. این همان توحیدی است که پیامبران مردم را بدان فراخوانده اند. اما توحید باطنی در این عبارت حاکی از آن است که جز خداوند هیچ چیز وجود ندارد. به سخن دیگر هرچه هست خدا است. بنا به تعبیر اخیر جهان از خدا جدا نیست و با آن یکی است. این توحیدی است که عارفان مردم را بدان فرامی خوانند. این تعبیر اخیر از جمله ی لا اله الا الله به عرفان راه می برد. بعد از حیدر آملی غیاث الدین منصور شیرازی و بعد هم میرداماد این جریان را ادامه و تکامل دادند.
میرداماد از فیلسوفان معروف دوره صفوی بنیان گذار جریانی از تفکر است که در تاریخ اندیشه ی ایران به «مکتب اصفهان» مشهور شده است. میرداماد را غالباً از ادامه دهندگان فلسفه ارسطو و ابن سینا می دانند. اما همان طور که وجوه ارسطویی و افلاطونی در فلسفه ی فارابی و ابن سینا نیرومند است در فلسفه ی میرداماد وجوه اشراقی جایگاه بالایی دارد. ملاصدرا حکیم بزرگ دوره ی صفوی از شاگردان میرداماد بود. سیر ادغام کلام شیعی، اشراق، عرفان و فلسفه به جریان تازه ای به نام حکمت منتهی شد.

پی نوشت ها :

1.هانری کُربَنْ، تاریخ فلسفه ی اسلامی، جلد دوم، ترجمه ی جواد طباطبایی (تهران، امیرکبیر، 1375)، ص140.

منبع مقاله :
پولادی، کمال؛ (1387)، تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام، تهران: نشر مرکز