نویسنده: دکتر کمال پولادی




 

تشکیل سلسله ی صفوی در ایران از جهات گوناگون فصل تازه ای در تاریخ ایران محسوب می شود. در این دوره ی نخستین حکومت شیعی در سرزمین ایران ظهور و تکامل پیدا کرد. حکومت صفوی از جهت احیاء شاهنشاهی بزرگ ایران باستان به شمار آمده است. بسیاری این وقایع را آغاز شکل گیری ملیت در ایران ارزیابی می کنند. با تشکیل حکومت صفوی و پذیرش مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی اندیشه ی سیاسی شیعه با چالشهای تازه ای روبرو شد و می بایست به مسایل تازه ای پاسخ دهد. در این مبحث از جمله درباره این مسایل نیز سخن خواهیم گفت.
بنیان گذاران دودمان صفوی خودشان صوفی و بعضاً با گرایش شیعی بودند. کسانی که پادشاهی صفوی را تأسیس کردند صوفیانی بودند که با سازمان دهی پیروان خود به یک نیروی سیاسی تبدیل شده بودند و سرانجام توانسته بودند قدرت حکومتی را به دست بگیرند. آنها اصفهان را به عنوان پایتخت خود انتخاب کردند و به زودی اصفهان به شهر فرهنگی بزرگی تبدیل شد. در این شهر بود که «مکتب اصفهان» تکامل پیدا کرد و جریانی از اندیشه که آن را «حکمت» نامیدیم شکل گرفت.
در زبان فارسی واژه «حکمت» گاهی معادل واژه ی فلسفه به کار می رود. اما واژه ی حکمت که ما در اینجا به کار می بریم خود اصطلاح خاصی است و مراد از آن فلسفه نیست. حکمت درواقع آمیزه ای از شریعت، فلسفه، عرفان و اشراق است، آمیزه ای که واجد هویت خاصی شده است. در اروپا جریانی مشابه این پدید آمد که واژه Theosophy را برای آن به کار می برند.

مکتب اصفهان

مکتب اصفهان مرحله ی تازه ای از همان حرکتی است که گفتیم به سمت آمیزش شریعتنامه، عرفان و فلسفه پیش می رفت. این حرکت در دوره ی صفویه تکامل پیدا کرد و به یک جریان نیرومند و تا حدود زیادی غالب در اندیشه ی ایرانی تبدیل شد. آنچه به مکتب اصفهان شهرت یافته است اندیشمندان زیادی در خود پرورده است که ما در اینجا فقط به معرفی چند تن از معروف ترین آنها اکتفا می کنیم.

شیخ بهایی

بهاءالدین آملی معروف به شیخ بهایی از چهره های معروف زمان صفوی است. پدرش از رهبران شیعیان لبنان بود و بهاءالدین در سیزده سالگی به ایران آمد و در اینجا به تکمیل تحصیلات خود پرداخت. او در اینجا به مقام شیخ الاسلامی که بالاترین مقام مذهبی آن زمان بود رسید. او ضمن استادی در حرفه های مختلف از جمله معماری مقامهای فقیه، متکلم و فیلسوف را یکجا داشت و در ضمن صوفی نیز بود.
از خصوصیات اندیشه ی او که در بحث ما راجع به آمیزش شریعت و فلسفه حائزاهمیت است تأکید او بر این نکته است که در معرفت شهود در قیاس، ما استدلال جای برتر را دارد. در منظومه ای به نام موش و گربه که یک اثر تمثیلی است گربه نماد دانشهای ظاهری و صوری و موش مظهر دانش های باطنی است و در آن شیخ بهایی از این نظر دفاع می کند که نباید به علوم ظاهری تکیه کرد، تکیه زیاد بر این علوم و دانشها موجب گمراهی است.

میرداماد

میرداماد از برجسته ترین چهره های مکتب اصفهان و از حکیمان بزرگ عصر صفوی است. او نیز مثل شیخ بهایی در علوم مختلف دست داشت. او از یک طرف «حکمت اشراق» و از طرف دیگر فلسفه ی ابن سینا را با اعتقادات شیعی خود پیوند می زند. او می کوشد در برابر فلسفه یونانی که بر عقل و استدلال تکیه دارد بر «حکمت پیامبران» تکیه کند. مشرب او، مثل سایر حکیمان مکتب اصفهان معطوف به دیدگاه وحدت وجودی است. او کل عالم را کتاب خداوند می داند که موجودات حروف و کلمات آن کتاب اند. این کتاب را قلم خداوند نقش کرده است. به همین صورت او معتقد است که خداوند صورت های حقایق را بر نبی نقش می کند و نبی نیز آن را بر نوع بشر نقش می زند.

ملاصدرا

صدرالدین شیرازی معروف به ملاصدرا از بزرگترین چهره های حکمت در ایران است. اندیشه های او در حوزه هایی از معرفت دینی و فلسفی هنوز هم نفوذ پایدار خود را حفظ کرده است. او نیز مثل شیخ بهایی و میرداماد هم از طریق تحقیق و مطالعه و هم از طریق کشف و شهود در جستجوی حقیقت بود. نوشته های او حوزه های مختلفی از علوم دینی و فلسفی را دربرمی گیرد. از وجوه برجسته ی کار او تلاش در پیوند دادن علوم عقلی و علوم نقلی بوده است. او در همه جا نظریات عقلی خود را مستند به آیه های قرآن می کند. در اندیشه ی او شریعت، عرفان و تبیین عقلی به صورت یک کل واحد درآمده است.
ملاصدرا معتقد است که معرفت از دو سرچشمه به دست می آید. یکی از شهود و آن علمی است که به صورت لدنی در انسان وجود دارد و با تهذیب نفس بر شخص معلوم می گردد و دیگر علمی که به واسطه ی آموزش و جستجو به دست می آید. به نظر ملاصدرا علم پیامبران و امامان از نوع اول است و علم دانشمندان از نوع دوم.
اندیشه های ملاصدرا یک نظام فکری خاص را در حیات فکری ایرانی ایجاد کرده است که در کنار دو نظام فکری دیگر معروف به نظام «سینایی» و «اشراقی» به نظام «صدرایی» معروف است در حالی که این نظام فکری آن دو نظام دیگر را به صورت تألیفی در خود جمع دارد.
اندیشه ی سیاسی ملاصدرا با کل دستگاه فکری او مرتبط است و تشریح آن نیاز به شرح کل حکمت او دارد. به طور کلی می توان گفت که گرچه ملاصدرا حکمت نوینی در ایران تأسیس کرد اما در اندیشه ی سیاسی تحول مهمی ایجاد نکرده است و در این حوزه جایگاه قابل اعتنایی ندارد. ویژگی عمده ی اندیشه ی سیاسی او همان وجهی است که سیر اندیشه ی ایرانی در دوره ی بعد از مغول را تشکیل می داده است، یعنی آمیزش شریعت، کلام و فلسفه. این روش در نگرش به امر سیاسی اولاً جایگاه دانش سیاسی را مخدوش می کند و ثانیاً آن را تابع شرع می سازد و درنهایت آن را به حاشیه اخلاق عملی می راند. ملاصدرا نیز که به شدت سرگرم حل معماها و تضادهای اندیشه فلسفی بود نتوانست به سیاست توجه در خوری کند. این در حالی بود که در اروپا جریان رنسانس آغاز شده بود و اندیشه ی سیاسی پا به دوران تازه ای می گذاشت.
ملاصدرا به طور کلی در حوزه سیاست چیز زیادی برای گفتن نداشت. این جریان دنباله جریانی بود که غالب حوزه تفکر را در غلبه شریعت قرار می داد و دانش سیاسی را در ذیل دانش نبوت توضیح می داد. با چنین نگرشی محور زندگی اخلاقی انسان عبارت می شود از تهذیب نفس برای سیر به سوی کمال خداوندی. دستگاه فکری ملاصدرا درباره ی سیاست چیزی بیش از این نمی توانست بگوید.
منبع مقاله :
پولادی، کمال؛ (1387)، تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام، تهران: نشر مرکز