آزاد مرد شیرین کار
شیخ بهایی، شیخ الاسلامی زهد پیشه
أهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست ... رهروی باید، جهانسوزی، نه خامی، بیغَمی
(حافظ)
آن آزادی و بی تَعَلُّقی که در عالَم عرفان و «رندی» و «قَلَندری» و خاک نشینی موج می زد، هم با طبع بلند و دل دریاوش بهاءالدین محمد ملائمت داشت، و هم نقطه ی مقابل تعلُّقات عفونت بار دنیاپَرستانه و پَستی بود که در دربار صفویان و هر انجمن دنیادارانه ی دیگر موج می زد و مشام جان آزادگانی چون شیخ ما را آزرده می کرد.
شیخ ناگزیر بود برای إحقاق حقوق صاحبان حق و گُزاردِ وظائف اجتماعی خویش، با آن دربار و درباریانش سر و کار داشته باشد. دست روزگار، و درافتادنش به جریان کوچیدن از جبل عامل به ایران، و وظائفی که بدون خواست و طلب او در ایران صفوی بر دوش دانشورانی چون وی قرار می گرفت، چنین سرنوشتی را برای او رقم زد؛ ولی او از مردانی نبود که زمانه مسیر زندگی آنها را تعیین می کند؛ بلکه مانند دیگر نخبگان و برجستگان تاریخ با زندگی خود در تغییر و تعیین مسیر زمانه مشارکت جُست.
بدین ترتیب، او شیوه ی نسبتاً بدیعی از تعامل و مناسبات عالمانه و حکیمانه را با دربار و درباریان به عرصه آورْد، شیوه ای که نمودهای دلچسبی از آن در حافظه ی تاریخ ما مانده است.
شیخ بهائی برَغم پایگاه والای علمی و اجتماعی و آمد و شد با دربار، از معاشرت با توده ی عوام، حتی درویشان و معرکه گیران اصفهان نیز، رویگردان نبود.
حکایت مشهوری هست که گویند: شاه عباس شنید شیخ بهائی گاه در حلقه ی معرکه گیران و شعبده بازان حاضر می شود و به تماشا می پردازد. چون این کار را مناسب مقام شیخ بهائی نمی دانست، خواست با کنایه او را از رفتن به چنین جایها بازدارد. به شیخ گفت: شنیده ام برخی از عالمان و طالبان علوم دینی، کنار أراذل و أوباش، در معرکه ی شعبده بازان حاضر می شوند؛ حال آنکه چنین رفتاری مناسب شأن أهل علم و اعتبار نیست. شیخ بهائی بَرفور در پاسخ شاه گفت: آنچه درین باره به سمع مبارک رسیده برخلاف واقعست؛ چون من أغلب در آن مجامع حاضر بوده ام و تا به حال أحدی از أهل علم و أشراف را آنجا ندیده ام! (1)
بی پیرایگی رفتار شیخ را که شیخ الإسلام پادشاهی چون شاه عباس بوده، از وصفی که أدهم خلخالی از وی می کند، بروشنی می توان دریافت:
«... در مجامع و مساجد در مجالس وعظ و پای منابر می نشست، هر چند که واعظ چندان فضیلت و حالی نمی داشت...». (2)
زنده یاد سعید نفیسی یکجا که از افسانه سرائی و گزافه گوئی بعض ناقلان سخن می دارد که خواسته اند با شاخ و برگ دادن داستان گوشه نشینی ها و کناره جوئی های شیخ بهاءالدین از مقامات ظاهری، او را وارسته تر فرانمایند، خاطر نشان می کند:
«... تمام شأنِ بهائی در همینست که در بحبوحه ی منصب و در حین اشتغال به کارهای قضا و محراب و منبر و آمیزش با پادشاه و درباریان و دادن حکم حلال و حرام و روا و ناروا، باز هم روی از دانش و درس و بحث و تألیف و تهذیب برنکشیده و هیچیک از کرائم صفات و محاسن خِصال ذاتی و اکتسابی خود را از دست نداده و در آن اوج مقام ظاهری شیخ الإسلامی، در نهایت وارستگی و کرم و قناعت و آزادمنشی و دانش دوستی و خوشروئی و فروتنی زیسته است». (3)
شیخ بهاءالدین، هم در مکتوبات منثور، و هم در منظومات خویش از همنشینی با أرباب زر و زور پرهیز داده است.
وی جاه و پایگاه و نفوذی را که داشت، نمی پسندید. هر چند دامان خویش را از لوث دنیاخواهی ها و فزون طلبی ها و آنچه برخی از دیگر دستاربندان عِلم پیشه از آن اجتناب نکردند، منزه و مبرا می داشت، همین معاشرت با سلطان و أهل دیوان را نیز کاره بود.
شیخ در کشکول به مناسبت حدیثی که از تهذیب شیخ الطائفه ی طوسی نقل کرده است، درباره ی حوائجی که از حکومتهای ناصالح و فاقد مشروعیت طلب کرده شود و أموالی که از این رهگذر حاصل آید، إظهارنظر نموده و تصریح کرده است که هم بنا بر تجربه ی خود او و هم بنابر تجربه ی دیگران، چنین أموالی برکت ندارد و بسرعت از میان می رود. شیخ این خصیصه ی این دارائیها - یا به تعبیر خود او: «آن أموال نفرین شده» - را أمری محسوس و آشکار می داند که بر هر کس که بهره ای از اینگونه دارائیها به کف آورده باشد پوشیده نمی ماند. از خداوند می خواهد که او را روزیی حلال و پاک و بسنده کرامت کند و مانع گردد تا دست طلب به سوی أرباب حکومتهای ناصالح و... دراز کند. (4)
در واقع شیخ همان تقرُّبی را ناخوش می داشت که برخی از أهل علم در آن روزگار به خواهشگری از شاه صفوی و دربار او طلب می کردند. (5)
در کشکول، یکجا که از فقیهی برجسته یاد می کند که در نزدیکی وفات چه حسرتها می خورده و بر روی خویش می زده و از طلب دنیا و تحصیل جاه و مال و آمد و شد به درگاه سلاطین و ظلمه إظهار ندامت می کرده است، می نویسد:
«نَعُوذُ بِاللهِ مِنَ المَوتِ عَلَی هذِهِ الحَالَةِ وَ نَسْأَلُهُ - جَلَّ شَأنُهُ - أن یَمُنَّ عَلَیْنَا بِالتَّوفِیقِ لِلْخَلَاصِ مِنْ هذَا الوَبَالِ وَ الضَّلَالِ» (6) (یعنی: از بدین حالت مردن، به خداوند پناه می بریم، و از او - که بلندپایه است - در می خواهیم تا بر ما منت نهاده توفیق رهائی از این وبال و گمراهی را به ما ارزانی دارد).
از دل آکندگی هائی که شیخ در کشکول خویش برافشانده است و به قلم آورده، یکی این است که می گوید: اگر پدرم مرا از دیار عرب به سرزمین عَجَم نیاورده و با پادشاهان درنیامیخته بود، اکنون من از پارساترین و عابدترین و زاهدترین مردمان بودم. سپس بس افسوس می خورد که - به زعم خود در این معاشرتها از خوی و منش دنیاداران و أخلاق و صفات ناپسند ایشان أثر پذیرفته است و این اختلاط با أهل دنیا برای او ثمری جُز قیل و قال و نزاع و جدال نداشته و کار به آنجا رسیده که أوقاتش مصروف سر و کله زدن با مردمان جاهل و بی ارج می گردد.
به شعر حافظ تمثُّل کرده که می گوید:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود ... آدم آورد درین دیر خراب آبادم
و این دو بیت را زبان بَثِّ شَکوایِ خود قرار می دهد:
من که به بوی آرزو در چمن هوس شدم ... برگ گلی نچیدم و زخمی خار و خس شدم
مرغ بهشت بودم و قهقهه بر فرشته زن ... از پی صید پشه ای همتَگ سگ مگس شدم (7)
این إحساس و یاد و دریغ شیخ از شاگردان و معاصران او پنهان نمانده و در آنچه درباره ی وی گفته و نوشته اند، بازتاب یافته است.
بر بنیاد برخی گزارشها، شیخ بهائی، چندی پیش از وفات از دربار صفوی کناره جسته و از شیخ الإسلامی استعفا کرده بوده است. به قولی کناره جوئی شیخ از دربار دو سال پیش از درگذشت او رخ داده است. (8)
شیخ نه تنها در باب معاشرت با سلطان و دیوانیان و أرباب مال و جاه تحذیر می کرد، که بی باکانه در «ذمِّ مُتَلَبِّسین به لباس أهل علم که أوقاتشان را در کمّ و کیف خوراک و پوشاک... و تن پروری و شکم بندگی مصروف دارند» (9) سخن می راند و تیغ تیز نقدهای آبدار خویش را متوجه «گرگان متلبس به لباس میش» می کرد «که دل إسلام را نیش و جسد إیمان را ریش هستند و وظائف دینیه را وسیله ی مردم فریبی، خودنمائی، وجهه ی دنیوی و دیگر مقاصد شخصیه ی منحوسه ی خودشان نموده اند.» (10)
شیخ علی الخصوص در مثنویهای شیرین خود أسباب تلخکامی چُنان دین به دنیا فروشان غفلت گستر را فراهم ساخته و شاید محرک «پاره ای اعتراضات سخیفه و بی أساس» گردیده «که از زمان خود شیخ تا عصر حاضر، در زبان بعضی از أشخاص قشری و ظاهرپرست و دور از حقیقت دائر و سائر می باشد.» (11)
از این دیدگاه، شیخ بهاءالدین را باید یکی از پیشروان بصیر در نقد و عِیارسنجی و بویژه آسیب شناسی صِنف «آخوند» و «طلبه» و آنچه امروز «روحانیت» خوانده می شود، دانست.
نقد حال و مقال واعظانی که - به قول حافظ - «چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند»، و «توبه فرمایان»ی که «خود توبه کمتر می کنند»، و فقیهانی که - به قول نظامی - «حیلت آموز» اند، نه «طاعت اندوز»، همواره مورد توجه بیدارانی بوده است که حُرمت حریم دیانت را پاس می داشته و گوهر دین را عزیزتر و ارجمندتر از آن می شمرده اند که بازیچه ی دست هر کس و ناکس و هواپرستان و دنیاخواهان شود. از همین رو، أدبیات دینی ما آکنده است از نکوهش کردار و گفتار کسانی که:
نه پرهیزگار و نه دانِشوَرَند ... همین بس که دنیا به دین می خَرَند! (12)
در این میان پایگاه رفیع و إنکارناپذیر شیخ بهائی در خود علوم دینی رسمی از یک سو، و طنازی زبان نقادی وی از سوی دیگر، به نقدها و طعن های او شهرت و روائی فوق العاده و نافذیتی بی بدیل بخشیده است.
او نه فقط از دید تربیتی و أخلاقی، که از نگاه علمی و تعلیمی هم از حال و روز أهل مدرسه در عهد خویش گِله مَند بود.
اعتقاد شیخ آن بود که مزاج دهر تَبَه شده و أحیاناً کسانی مُتَصَدّی تدریس و تعلیم گشته اند که علم اندک و جهل بسیار دارند و بدین ترتیب مرتبت دانش و دانشوران فرود آمده و رونق و ارج دانش و دانش اندوزی از میان رفته است. (13)
بی تردید تداخل منافع سیاسی و اجتماعی با مسائل و انگیزه های دینی، و نوع مراودات صفویان با أهل مدرسه، در پیدائی حال و روزی که شیخ از آن شکوه می کند، مؤثر بوده است.
گاه أوضاع جامعه و معیشت به نحوی رقم می خورد که این و آن از «مکتب»، «مَکسَب» می سازند و تاریخ همواره نشان داده است که در چُنین روزگاران، بسیاری از حقائق قربانی مصلحت اندیشی ها شده.
یکی از فقیهان وارسته و حکیمان روشن بین روزگار أخیر، مرحوم آیة الله میرزا أبوالحسن شعرانی (1281-1352 ه. ش.) در پایان فقه نامه ای که به فارسی نوشته است، می گوید:
«... اگر اختیار با من بود إذن نمی دادم کسی مطالب این کتاب را برای نفع دنیا و تحصیل مال و جاه بخوانَد، چون أشرف از دین نیست، و غایت هر عَمَل باید أشرف از عمل باشد، و خدای ناکرده کسی که دین را برای دنیا آموزد دنیا را أشرف از دین می دانَد! نَعوذُ بِاللهِ مِنَ الضَّلالَة و الغَوایَة وَ نَسْألُهُ الفَضْلَ وَ الهِدَایَة». (14)
خود شیخ نه تنها از دید صلاحیت علمی و تعلیمی، که از لحاظ شخصیت معنوی نیز یک «مرد دینی»یِ راستین بود.
وی - آنسان که از چُنوئی انتظار می رَوَد - پناهگاه یتیمان و محرومان و بیوه زنان بود. این چیزی است که از همان روزگاران دور در منابع و مآخذ معتبر مذکور افتاده است. (15)
خانه ی شیخ در اصفهان ملجإ یتیمان و بیوگان و امیدْجای امیدواران و إعانتخواهان بود و او از تفقّد و تعهد أحوال و رسیدگی به ایشان هیچ فروگذار نمی کرد. (16)
شیخ در شرح أربعین خود حکایت کرده است که یکسال بسیار وامْدار شده بوده است، چندان که وامهایش از هزار و پانصد مثقال زَر برگذشته بوده، و کسانی که بدو وام داده بودند سخت خواهان مال خویش بوده اند، و اندوه این وامداری او را از بیشترینه ی کارهایش بازداشته بوده است و چاره ای برای بازپرداخت وامها نمی یافته؛ از همین روی، بر خواندن دعائی که منقول است رسول خدا صلی الله علیه و آله برای أدای دیْن و بازپرداخت وام به أمیرمؤمنان علی علیه السلام آموخته، (17) مواظبت می کرده، بدین تفصیل که هر روز پس از نماز بامداد آن را بارها می خوانده و گاه پس از دیگر نمازها نیز می خوانده است، تا - چنانکه خود گفته - خداوند سبحان گزارد و بازپرداخت آن وامها را در زمانی کوتاه با أسبابی غریب که به خاطر خطور نمی کرده بزودی مُیَسَّر فرموده است. (18)
با اطمینان می توان گفت که زندگانی شخصی چون شیخ بهاءالدین با آن زُهد و دلبستگیهای درویشانه و خوی و منش وارسته، رنگی از تجمل نمی داشته است؛ لیک احتمالاً هزینه ی حاجتمندانی که از سرای او ناامید بازنمی گشتند - و از ایشان یاد شد - و نیز مهمانان و أفاضلی که بر او وارد شده ای بسا زمانی نه چندان کوتاه نزد وی می ماندند (19)، کار مردی چون او را به وامداری کَشانده بوده است.
پینوشتها:
1. سنج: أحوال و أشعار فارسی شیخ بهائی، ص 114، هامش؛ و: أوراق پراکنده، کیوان سمیعی، 297/1.
2. رسائل فارسی أدهم خلخالی، 306/1.
3. أحوال و أشعار فارسی شیخ بهائی، ص 32 و 33.
4. الکشکول، ط. معلم، 414/1.
5. از برای نمونه ی گرایشهای برخی از أهل علم به تقرب به دربار صفوی، نگر: کاوشهای تازه در باب روزگار صفوی، صص 145-152 و 134-137.
6. الکشکول، ط. أعلمی، 64/1.
7. نقل به مضمون از: الکشکول، طه. معلم، 322/1 و 323؛ با تبدیل «همتک» به «همتگ».
«سَگ مَگَس» نوعی مگس است؛ درشت تر از مگسهای معمولی و خونخوار.
8. نگر: تعلیقه أمل الامِل، ط. سید أحمد حسینی اشکوری، ص 69؛ و رسائل فارسی أدهم خلخالی، 307/1.
9. ریحانه الأدب، 317/3.
10. همان، 316/3.
11. همان، همان ج، همان ص.
12. سعدی.
13. سنج: الکشکول، ط. معلم، 319/1 و 320.
14. فقه فارسی، 806/2.
15. نگر: أحوال و أشعار فارسی شیخ بهائی، ص 47؛ و: دانشنامه ی جهان إسلام، 665/4.
16. نگر: ریاض الجنه ی زُنوزی، 164/2 (به نقل از: خزانة الخَیال محمد مؤمن شیرازی).
17. آن نیایش، این است:
اللهْمَّ! أغْنِنی بِحَلالِکَ عَنْ حَرامِکَ و بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِواکَ! (الإمالی ی صدوق، ص 427).
(یعنی: خدایا! مرا به حلال خودت، از حرامت، و به دِهِش خودت، از جز خودت، بی نیاز فرما!).
18. نگر: الأربعون حدیثاً، تحقیق کعبی، ص 243 و 244.
19. نمونه را، نگر: الرسائل الرّجالیه کلباسی، 503/2.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}