نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

در فرهنگ و ادبیات روان شناسی جدید به اصطلاح (یا مفهوم) اورگانیزم انسان (organism human) برمی خوریم که تقریباً مورد قبول و تأکید همه روان شناسان است اگرچه در تعریف مفهوم اورگانیزم اتفاق نظر دیده نمی شود.
کلمه «اورگانیزم»(1) یا سازواره به یک «واحد زنده» (living unity) دلالت می کند که یک سیستم پویاست که اجزای آن ارتباط درونی با یکدیگر دارند و با هم کار می کنند. انسان به عنوان یک ارگانیزم با همه جانوران دیگر، که خصایص و کنش های مشترک و همانند دارند، یکی شده سیستم واحدی را تشکیل می دهند. به این تفاوت که انسان سیستم پیچیده ی خاصی است که به صورت کل واحد رفتار می کند و هرگونه کنش یا واکنش او از کل وجود او سر می زند مثلاً وقتی شخص محبت می کند منشأ آن تمام وجود اوست، یا با تمام وجودش یاد می گیرد، عصبانی می شود و ...
فرد به عنوان یک اورگانیزم یک سیستم انرژی باز پویاست و همانند سایر موجودات زنده برای رشد و نمو و سالم ماندن به انرژی نیاز دارد و انرژی تولید می کند زیرا در غیر این صورت، از هرگونه فعالیت و خلاقیت باز می ماند. به علاوه فرد به عنوان یک سیستم انرژی باز پویا، برای اینکه بتواند فعالیت ها و رغبت هایش را افزایش و گسترش دهد، پیوسته میزان انرژی مورد نیازش را بیشتر می کند. باز بودن یک سیستم به مقدار مبادله میان آن و آنچه بیرون از آن است بستگی دارد. یک سیستم باز به این معناست که شخص دائماً تحت تأثیر و نفوذ محیط خویش است و متقابلاً خود نیز روی آن اثر می گذارد. بنابراین، نمی توان شخص را جدا و مستقل از محیط شناخت. ما نمی توانیم شخص را در مطلق بنگریم، ما نمی توانیم فرد را جدا از فرهنگ حاکم بر او، که پیوسته تحت تأثیر آن است، بشناسیم.
رشد و نمو اورگانیزم انسان دارای نظام خاصی است و انرژیهای آن در بازی زیستی بی هدف و تصادفی مصرف نمی شوند بلکه فرایندی است که اساساً به وسیله وراثت طراحی شده است و همه ی مراحل رشد و تکاملی انسان هدف دارند و این نکته ی بسیار مهمی است که باید مورد توجه علاقه مندان روان شناسی رشد قرار بگیرد. یعنی آنها باید در مطالعه ی کودک و رشد و تکامل او همیشه در نظر داشته باشند که وی یک اورگانیزم هدفدار و انرژی زاست و ساخت و سرشت پویای خاص خود را دارد.

نضج (maturation):

یعنی فرایند تغییر در کنش و ساز و برگ(تجهیزات) بدنی فرد نیز در رفتارش اثر می گذارد، و او دنیای خود را تنها از روی داده های دستگاههای حسی خود در می یابد و به آن واکنش نشان می دهد. چگونگی کارکرد حواس یا دستگاههای حسّی پایه تعیین رفتار اوست. به همین سبب، دنیا برای یک کودک پنج ساله معنا و مفهومی دارد غیر از آنچه والدین و معلمان او از آن در می یابند. و علت عمده ی پیدایش تعارض بین کودک و بزرگسال همین فرایند طبیعی است. مثلاً بچه خردسال اسباب بازی خود را می شکند تا به ماهیت و مکانیزم آن پی ببرد و بر تجاربش بیفزاید در حالی که بزرگسالان (پدر یا مادر یا هر دو) از این عمل بچه ناراحت و عصبانی می شوند زیرا آن را نه تنها ضروری نمی دانند بلکه مضر هم می خوانند زیرا با دنیای طفل بیگانه اند.
آمادگی فرد برای هرگونه فعالیت و یادگیری به کم و کیف نضج او بستگی دارد و رفتار او به همین نضج محدود است. یعنی کودک وقتی راه خواهد رفت، حرف خواهد زد، و به تعامل های اجتماعی خواهد پرداخت که به نضج لازم خود برسد و بتواند یاد بگیرد. به بیان دیگر، نضج و یادگیری آن چنان با یکدیگر پیوستگی دارند که تفکیک تأثیر هر یک از آنها در یک رفتار گاهی غیرممکن است. مثلاً در پاسخ به این پرسش که یک کودک در چند سالگی آماده است بخواند؟ نمی توان قطعاً گفت در شش سالگی. و پاسخ قطعی آن را نباید در تقویم جستجو کرد، بلکه به نضج عمومی و تجربه های او بستگی دارد. تفاوت های کودکان را در آمادگی برای خواندن و نوشتن بیشتر در همین دو جنبه (نضج و یادگیری) باید جستجو کرد. به عبارت دیگر، یک کودک وقتی آماده است بخواند یا بنویسد، و یا از سایر موقعیت های یادگیری بهره ببرد که سطح نضج و تجربه مناسب او، راه را برای او باز می کند. از این رو، بعضی از متخصصان عقیده دارند که کودک حتی در کمتر از چهار سالگی نیز می تواند بخواند مشروط به اینکه اولیایش در سطح نضج او با او کار کنند و امکانها و موقعیت های مناسب و رضایت بخش یادگیری خواندن را برای کودک فراهم آورند. (2)
بنابراین، وظیفه مربی یا معلم است که در آغاز آموزش هر موضوع به کودکان، وضع نضج و تجارب قبلی آنها را در نظر بگیرد که در غیر این صورت، نه تنها موفق نخواهد شد بلکه این احتمال هم وجود دارد که آنها را از یادگیریهای بعدی نیز متنفر کند. در واقع، نباید فراموش کنیم که یادگیری خواندن و نوشتن، علاوه بر اینکه مستلزم نضج طبیعی لازم است، به محیط غنی یعنی محیط پر از محرکهای متعدد و متنوع برای خواندن و نوشتن نیز شدیداً نیاز دارد که فراهم آوردن چنین محیط به عهده اولیاء و مربیان و معلمان هر کودک است.
رشد و تکامل آدمی، شامل همه جنبه های یا ابعاد کمی و کیفی می باشد که منظور از ابعاد کمی، تغییرات بدنی (افزایش قد، وزن، حجم، نمو استخوان ها و...) هستند و ابعاد کیفی به تغییراتی اطلاق می شوند که در جنبه های: شناختی مانند ادراک، تفکر و حل مسأله اجتماعی مانند روابط با دیگران؛ روانی حرکتی مانند مهارتها و عاطفی مانند احساسات، گرایش ها و ارزشها بعمل می آیند. بدیهی است که ابعاد مذکور کاملاً با همدیگر پیوستگی و همبستگی دارند و بین آنها تعامل مداوم وجود دارد.
چگونگی این رشد و تکامل مدام تحت تأثیر فعل و انفعال عوامل متعدد و متنوعی که برحسب اختلاف افراد فرق می کنند، قرار می گیرد. به طورکلی، هر شخص در هر زمان، محصول و نتیجه تعامل عوامل و نیروهای گوناگون طبیعی (فطری) و محیطی است.
به گفته بعضی از روان شناسان رشد هر یک از ما مانند افراد دیگر روشها و شیوه های خاص رشد و نمو خود را دارد که در این شیوه ها با بعضی از مردم همانند است و با بعضی ها متفاوت. غالباً بی مانندی یک فرد توجه ما را جلب می کند. لکن بیشتر روان شناسانی که رشد و تکامل فراخنای زندگی را مطالعه می کنند به خصایص بی مانند افراد بشر توجه دارند. منظور روان شناسان رشد از اصطلاح رشد و تکامل (development) الگویی از تغییر است که در لحظه انعقاد نطفه آغاز می شود و در چرخه ی زندگی ادامه دارد. رشد و تکامل، نمو را در بردارد هر چند شامل زوال و پیری هم می باشد.
الگوی حرکت در رشد و تکامل بسیار پیچیده است زیرا از تعامل چندین فرایند به وجود می آیند. این فرایندها عبارتند از: فرایندهای زیستی، فرایندهای شناختی و فرایندهای اجتماعی. رابطه و تعامل فرایندهای رشد و تکامل را می توان به شکل زیر نشان داد:
تغییرات رشد و تکامل فراخنای زندگی نتیجه و معلول فرایندهای زیستی، شناختی و اجتماعی است و این فرایندهای متداخل در دوران زندگی هر فرد به طور تعاملی انجام می گیرند.

فرایندهای زیستی (biological process):

تغییرات طبیعی و بدنی فرد را در بر می گیرند. ژنهای رسیده از والدین، رشد و نمو مغز، مهارتهای حرکتی، تغییرات هورمونی بلوغ، یائسگی، تلف شدن سلولهای مغز در کهنسالی همگی نقش فرایندهای زیستی را در رشد و تکامل منعکس می کنند.

فرایندهای شناختی (cognitive process):

تغییرات در تفکر، ادراک و زبان فرد را شامل می شود. حل مسأله یا معما، ترکیب کلمات برای ساختن جمله، حفظ کردن شعر، همگی فرایندهای شناختی را در رشد و تکامل منعکس می کنند.

فرایندهای اجتماعی (social process):

تغییرات در روابط اجتماعی فرد با دیگران، عواطف و شخصیت فرد را در بر می گیرند. خنده یک بچه در پاسخ به لمس کردن مادرش، پرخاشگری یک کودک به همبازی خود، لذت بردن یک نوجوان از گرد آمدن به همسالان، تعارض میان زن و شوهر، و رضایت خاطر یک شخص پیر از زندگی همگی نقش فرایندهای اجتماعی را در رشد و تکامل منعکس می کنند. این فرایندها عمدتاً آموخته هستند و چنانکه گفته شد، فرایندهایی را در بر می گیرند که کودکان از راه زندگی در میان جمع بدست می آورند. به عبارت دیگر، اصطلاح فرایندهای اجتماعی به تعامل های کودک با افراد دیگر در محیط اطلاق می شود. فرایندهای شخصیتی معمولاً به فرایندهای اختصاصی هر کودک اطلاق می شوند از قبیل جنسیت، نقش های جنسی و اخلاق.
فراموش نکنیم که این سه گروه فرایندهای رشد و تکامل همیشه با همدیگر تعامل دارند و هر گروه از آنها گروههای دیگر را شکل می دهد. همیشه باید به یاد داشته باشیم و تکرار کنیم که هر فرد یک سیستم است و او را باید به عنوان «یک سیستم» مطالعه کرد و شناخت.

پی نوشت ها :
 

1- برای ملاحظه معادلهای فارسی به کتاب فرهنگ فلسفه و علوم اجتماعی از انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی مراجعه شود.
2- در این مورد مطالعه کتاب به کودکان خود خواندن بیاموزید (1366) نوشته گلن دومان ترجمه پروین بیگلری، از انتشارات امیرکبیر، اکیداً توصیه می شود.

منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388